1402/11/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ملاصدرا/
قوله عزّ اسمه: [سورة الواقعة (56): آية 7] ﴿وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً﴾[1] » همانطوري که از بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد ما پيرامون سوره مبارکه «واقعه» داريم بحث و گفتگو ميکنيم و آنچه که از جناب صدر المتألهين(رضوان الله تعالي عليه) در باب اين سوره هست را مورد إنشاءالله مداقّه بيشتر قرار ميدهيم.
نوع نگاه ايشان به تفسير يک نگاه عقلي و حِکمي است و بعضاً شهودي و عرفاني و راه را براي نزديک شدن به حقيقت باز ميکند. تفاسيري که نوعاً وجود دارد بيشتر مفهومي است و نگاه به تبيين الفاظ و عبارات و سياق و سباق و امثال ذلک است واقعاً. البته آنها هم تلاش دارند که خودشان را به واقع قرآن نزديک بکنند، ترديدي در اين نيست، ولي جناب صدر المتألهين همه اين پردهها را کنار زده و مستقيماً دارد با حقيقتي سخن ميگويد که آن معنا و مغزاي آيات الهي است. اصلاً نوع نگاه حِکمي و عرفاني چنين پيامدي را به همراه دارد که وقتي ما به آيات الهي نگاه ميکنيم از اين منظار و از اين منظر بنگريم.
سوره مبارکه «واقعه» همانطوري که در جلسات قبلا ملاحظه فرموديد يک سوره مختص است اختصاصي است در ارتباط با قيامت، اطوار قيامت و افراد در قيامت که در قيامت افراد چگونه هستند؟ بعد از اينکه مراحل اوليه طي شد و راجع به کليت قيامت و محقق الوقوع آن بحث شد و احکام عام قيامت بيان شد که فرمودند: ﴿إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ﴾[1]﴿لَيْسَ لِوَقْعَتِهَا كاَذِبَةٌ﴾[2]﴿خَافِضَةٌ رَّافِعَة﴾[3]﴿إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا﴾[4]﴿وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا﴾[5]﴿فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا﴾[6]» که اينها راجع به احکام قيامت است شرايط قيامت است و اينکه قيامت چگونه بر پا ميشود که حالا البته آيات فراوان ديگري هم در اين رابطه بسيار مساعدند و کمک ميکنند که اين معنا را به ذهن نزديک بکنند که حالا با عناوين مختلف با عبارات مختلف در ارتباط با قيامت بحث ميشود، از اين به بعد واردند به اينکه افراد در قيامت چگونه هستند؟ اولاً چند دسته هستند؟ و احوال آنها و احکام و خصائص آنها چگونه است؟
به صورت کلي ميفرمايند که انسانها سه دسته هستند: ﴿وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً﴾، شما انسانها به سه دسته تقسيم ميشويم. حالا جناب صدر المتألهين فرمودند که ﴿وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً﴾،
قوله عزّ اسمه: [سورة الواقعة (56): آية 7] ﴿وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً﴾ «أي أصنافا ثلاثة» سه صنف هستيد. همهتان انسانيد اما انسان در اصناف مختلف، در گونههاي مختلف.
تعبير قرآن هست ازواج: ﴿وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً﴾، ايشان ازواج را دارند تفسير ميکنند به اصناف و صنفها. بله اصناف هستند اما اين زوجيت امري است که مورد توجه الهي است و با اين عبارت بکار رفته است: ﴿وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً﴾، يعني شما مرد و زن که هستيد اين ازواج داراي سه نوع هستيد يا سه صنف هستيد. به هر حال تعبير ازواج داراي يک بُعد خاصي است که بايد به آن هم توجه بشود. حالا إنشاءالله بعداً شايد اين کلمه ازواج بيشتر روشن بشود در فرهنگ قرآن، چون معناي زوجيت در قرآن خيلي رويش کار شده ولي ما کار جدّي راجع به آن نکرديم که زوجيت يعني چه؟ چون در عالم اله، يا عالم تجرّد، عالم مفارقات و ابداعات، آنجا زوجيت نيست، آنها فرد هستند نوعشان منحصر در فرد است، اما فقط و فقط در عالم طبيعت است که چون افراد به تنهايي نميتوانند به حيات خودشان ادامه بدهند و مکمّل آنها زوج آنهاست اگر مذکر باشد مؤنث و اگر مؤنث باشد مذکر، يک فرهنگي را دارد قرآن عطا ميکند.
ميگويد در نشأه تجرد موجودات مجرده نوعشان منحصر در فرد است. اينها براي اينکه باشند، به هيچ ديگري جز خودشان محتاج نيستند. اما در عالم انسانيت نوعشان منحصر در فرد نيست در زوجاند يعني تا زوج نباشند نوعشان ادامه پيدا نميکند. شما الآن اين ابرها اگر زوج نباشند لقاح نباشد ابري وجود پيدا نميکند، باراني نميآيد احجار اينطور هستند، حيوانات اينطور هستند هر چه که در عالم طبيعت است ازواجاند زوج هستند برخلاف آن چيزهايي که در عالم عقل هستند در عالم عقل موجودات متفرّد هستند منفرد هستند نوعشان منحصر در فرد است.
در عالم تجرّد هر چه که هست، الآن فرشتهها نه مذکر هستند نه مؤنث.
پرسش: مجرد هست.
پاسخ: نه مذکر هستند نه مؤنث. بنابراين بايد ديد که چرا در آنجا فرد يافت ميشود و در اينجا زوج؟ فرهنگ قرآن در باب زوج براي اين است اي کاش ما خوب بفهميم که زوجيت به چه معناست؟ ازدواج مذکر و مؤنث به چه معناست و اينکه انسان به عنوان يک فردي که در عالم طبيعت زندگي ميکند گرچه روحش مجرد است و تعدد ندارد اما بدنش براي تغذيه تنميه توليد و امثال ذلک به زوج نياز دارد. زوج به زوجه، زوجه به زوج نيازمند است اين به جهت اين است که است که انسانها به تنهايي نميتوانند. انسانها به تنهايي نميتوانند. حيوانات به تنهايي نميتوانند. حتي جمادات، ابرها نميتوانند. اينها هم نميتوانند عمل لقاح صورت بپذيرد «و إنا ارسلنا الرياح لواقح» براي عمل لقاح انجام ميشود. لقاح کجا هست؟ لقاح آن وقتي است که ازدواج بين مذکر و مؤنث باشد. بين مذکر و مؤنث ازواج اتفاق ميافتد زاد و ولد حاصل ميشود وگرنه توليد نيست.
اينکه جامعه جهاني متأسفانه کساني که بحثهاي جنسيتگرايي را دارند مطرح ميکنند، چون از زوجيت چيزي نميفهمند. فهم درستي از زوجيت ندارند اين نظام فکري الهي است که دارد تبيين ميکند که موجودات در يک نشأه متفرّد هستند و نوعشان منحصر در فرد است در يک نشأه مزدوج هستند که اگر بخواهند ادامه حيات بدهند و نسل از آنها موجود بشود و نسلشان باقي بماند اينطور است. آنها موجودات نسل ندارند، نوعشان منحصر در فرد است. جبرائيل از ازل تا الآن و از الآن تا ابد جبرائيل است. فرزند ندارد. ميکائيل و عزرائيل و اگر عزرائيل فرزند داشت که واي به حال ما بود!!! اينها که ديگر فرزند ندارند. شخصيت آنها در نوعشان منحصر است و تمام شد و رفته است.
اساساً متأسفانه ما اصلاً عالم ماده را نميشناسيم. خداي عالم براي چه عالم ماده را قرار داده است؟ براي اينکه موجودات در نشأه تجرد متفرداً ميتوانند به حيات خود ادامه بدهند اما در نشأه مادّيت و طبيعت نميتوانند. اگر به لحاظ فلسفي و به لحاظ عرفاني و قرآني بخواهيم اين مسئله را نگاه کنيم خيلي بحث دارد که مسئله زوجيت و ازدواج و اينکه «خلقکم من نفس واحدة و جعل منها زوجها» که در قرآن بيان ميفرمايد از اول آفرينش انسان، انسان را با زوج آفريده است. اين زوجيت معنادار است روح دارد. الآن ببينيد چکار ميکنند با اين زوجيت؟! دارند چکار ميکنند؟ براي اينکه آن کسي که از وحي منقطع باشد بيش از اين فهم نخواهد داشت.
فرمود: ﴿وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً﴾، بعد از اينکه عرض کرديم احکام عام قيامت بيان شد محقق الوقوع بودن، خافض و رافع بودن و مثلاً حالا يکي دو از اوصافش که «إذا رجّت الأرض رجّا و بسّت الجبال بسّا فکانت هباءا منبثّا» اين کليات که گفتند دارند وارد افراد ميشوند. آن راجع به اصل قيامت است و اين راجع به افراد قيامت است. ﴿وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً﴾، مرحوم صدر المتألهين تحليل ميکند که چرا؟ چرا موجودات يعني انسانها سه دسته بيشتر نيستند و کمتر از سه دسته هم نيستند؟
انسانها بر سه دسته هستند چرا؟ چون انسانها سه تا منشأ و سه قوه در آنها وجود دارد و هر کدام از اينها وقتي در انسان قوي بشود آن نوع کامل ميشود. ايشان معتقدند که فلسفه تفسير را ميگويند تفسير در حقيقت برگشت به آن تبيين است. نگاه مرحوم صدر المتألهين بيش از اينکه به تفسير باشد به تبيين است. يک نکتهاي را در بحث فلسفه تفسير ما داشتيم فرق بين تفسير و تبيين چيست؟ که خداي عالم به پيغمبر فرمود که «لتبين للناس ما نزّل اليهم» بعضي از آقايان بزرگان ما تبيين را با همان تفسير يکسان دانستند اما در آنجا بيان شد که تفسير ناظر به ظاهر و الفاظ و عبارات و مفاهيم و اينهاست اما تبيين ناظر به آن حقيقت است. شما مثلاً وقتي ميگوييد «اقم الصلاة لذکري»، اين «اقم الصلاة لذکري» اگر بخواهد بيان بشود که صلات چيست؟ اجزائيش چيست؟ ارکانش چيست؟ فرائضش چيست؟ نوافلش چيست؟ جهرش چيست؟ اخفاتش چيست؟ قصرش چيست؟ اتمامش همه و همه اينها تبيين است اينها تفسير نيست. اينها فقط و فقط از معصوم برميآيد. اينها تبيين قرآن است نه تفسير قرآن. تفسير قرآن را ميتوانند علما هم بگويند به همين ظواهرش اکتفا ميکنند. اما «لتبين للناس ما نزّل اليهم».
بله، تفسير دارد خودش را خيلي نزديک ميکند ولي تبيين فرق ميکند تبيين به باطن و مغزاي قرآن کار دارد ولي تفسير به ظاهر و عبارات اوّلي و سطحي قرآن دارد کار ميکند. تفسير چکار ميکند؟ تفسير به تعبير حضرت استاد خدا سلامتش بدارد وجود مقدسشان را ميفرمايد که يا سياق است يا سباق. خيلي خوب، يا سياق است يا سباق! اما الآن شما ميخواهيد بگوييد نماز داراي ارکان است. ارکانش که در قرآن نيامده است که مثلاً پنج رکن دارد قيامت متصل به رکوع رکن است، تکبيرة الإحرام رکن است و فلان، اينها که نيامده است. اينها به تبيين نياز دارد، اين را بايد پيغمبر و امام(عليهم السلام) بگويند. حالا تفسيرش اگر به سباق آمد يا سياق آمد اين را مفسرين ميتوانند بگويند. فرق است بين تفسير و تبيين.
پرسش: ... «لتبين للناس» گفته آيا «لتفسّر للناس» گفته؟
پاسخ: نه نگفته است. تفسير يک شأني است که آنها هم تفسير ميکنند خود ائمه(عليهم السلام) ولي شأن اصلي آنها تبيين است. کما اينکه شأن علما تفسير است يعني يکي از علما نميتواند بيايد بگويد که ارکان نماز کدام است. ارکان روزه کدام است! اينها فقط و فقط از آقا، اين «الصوم جُنّة من النار»، اين را چه کسي ميتواند بگويد؟ هيچ عالِمي ميتواند بگويد؟ هيچ مفسري ميتواند بگويد؟ هيچ کس نميتواند بگويد. «الصوم جُنّة من النار» يا «الصلاة معراج کل مؤمن» يا «الصلاة قربان کل تقي» اينها که آيه نيست همه روايت است، چه کسي ميتواند بگويد؟ هيچ مفسري مثل علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) با همه عظمت ميتواند بگويد «الصلاة معراج کل مؤمن»؟ اين حرفها حرفهاي تبييني است. اين حرفهايي است که فقط از پيامبر گرامي اسلام و اهل بيت(عليهم السلام) صادر ميشود و نه ديگران.
نگرش مرحوم صدر المتألهين بيشتر به اين سمت تبييني است تا سمت تفسيري. لذا يک نکاتي ميگويد که در ظواهر نميشود پيدا کرد. الآن از آن نکات همين است. ﴿وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً﴾، شما سه دسته هستيد. خوب، سه دسته هستيد. يک عده دست اصحاب مشئمه و يک عده اصحاب ميمنه و يک عده اصحاب ... به چه دليلي؟ چطور انسانها سه قسماند؟ اينجاست که با يک نگاه تبييني دارد ميآيد جلو جناب صدر المتألهين.
ميگويد: انسانها داراي سه توان و نيرو هستند که هر کدام از اينها يک نشأه وجودي است و انسانها اگر داراي سه نشأه هستند ﴿وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً﴾، داراي سه نشأه هستند چون سه نشأه وجودي در وجود انسان مخزون است در وجود انسان مدفون است. آن سه تا نشأه چيست؟ ميگويد: نشأه حس است نشأه خيال و وهم است نشأه عقل. اگر انسان اهل نشأه حس شد در حس لذائذ حسي مطرح است شهوت و غضب مطرح است أکل و شرب مطرح است و لذائذ آن چناني. اگر کسي آمد در اين جنبه قوي شد قوي شد قوي شد کامل شد، يک پرواري ميشود يک انسان پرواري ميشود که همه جنبههاي وجودي خودش را الآن دنيا به دنبال چيست؟ دنيا ميگويد که تا ميتوانيد از لذائذ استفاده کنيد غرائزتان را تا ميتوانيد بکار بگيريد چرا؟ چون نشأه خيال و وهم و از آن طرف نشأه عقل را که نميبينند. عقل نشأه ندارد براي آنها قبول ندارند. تمام عالم را در حس خلاصه کردند، چون در حس خلاصه کردند لذا انسانها فقط بايد پرواري بشوند. هر کسي که بيشتر استفاده کرد سعادتمند است کامياب است. بيشتر خورد، بيشتر پوشيد، بيشتر لذت بُرد، بيشتر فلان. همه اينها ميشود اينها ميشوند لذت انساني و در حقيقت نشأه حس است و اين هم جا دارد يعني جا دارد به معناي اينکه انسان از آن جهت که انسان است چنين قوهاي در وجود او هست و چون چنين قوهاي در وجود او هست پس بنابراين ميتواند در کمال اين قوه قرار بگيرد و صاحب اين نشأه بشود.
اين يک نشأه اينها را به اصطلاح ميگويند اصحاب مشئمه. اينها را ميگويند اصحاب شمال. اينها را ميگويند «کالفجّار». عناوين مختلفي را به جهات مختلف چرا ميگويند اصحاب شمال مشخص است؟ چرا ميگويند اصحاب مشئمه مشخص است؟ چرا ميگويند فجار مشخص است و امثال ذلک؟ که اينها را حالا بايد در جايش خواند.
پرسش: ...
پاسخ: إنشاءالله. ميرود به چه؟ ميرود به نوع دوم نشأه ثانيه. نشأه ثانيه چيست؟ نشأه خيال است و وهم است و امثال ذلک. ايشان جناب صدر المتألهين ميفرمايد که اين ناظر به نشأه متوسط انساني است نشأه نفس است نفوس انساني که اگر انسان خودش را در اين نشأه به درستي کامل بکند به خير برساند از فضائل برخوردار باشد دنبال تهذيب نفس باشد دنبال نزاهت باشد و امثال ذلک يک عالَمي يک نشأهاي را براي خودش ايجاد ميکند که آن نشأه حسنات است نشأه خيرات است نشأه يمن و برکت است و امثال ذلک و ريشه اين هم در خود انسان هست. همانطوري که ريشه اصحاب شمال حس است و در انسان وجود دارد نشأه اصحاب ميمنه هم ريشهاش در وجود انسان بنام قوه عقل عملي حالا ايشان ميگويد عقل عملي است عقل عملي که مباحث نفساني آنجا شکل ميگيرد فضائل آنجا شکل ميگيرد اينها را به اصطلاح ميگويند صاحب نشأه ثانيه و قوه خيال و وهم.
اما سوم مهم است و آن نشأه عقل است. انسان هم الآن بيش از اين سه نشأه ندارد. يا نشأه حس دارد يا نشأه خيال و وهم دارد يا نشأه عقل. البته ملاحظه بفرماييد اينها را حکما از منظار خودشان از منظر خودشان که انسانشناسي کردند تحليل کردند انسان را به لحاظ قوا کاويدند تمام قواي انسان را از آن بُعد نباتياش تا الآن بُعد نباتي را مثلاً گفتند غاذيه و ناميه و فلان. بعد رفتند در بُعد حيواني انسان، شهوت و غضب ديدند، بعد در بُعد انساني انسان عقل ديدند قلب ديدند و امثال ذلک، اينها را براساس آن انسانشناسي که قبلاً در بحث نفس داشتند و مرحوم صدر المتألهين در اسفار در جلد هشتم اين انسانشناسي را در بحث نفس مطرح کرده، الآن دارد نتيجه ميدهد. اگر کسي آن سه تا بُعد يعني حس و خيال و عقل را در نشأه انسانشناسي نميشناخت الآن ميگويد که ﴿وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً﴾، يک ترجمه ميکند و بلند ميشود ميرود. ايشان چون در آنجا در حکمت اين تلاش حکمي را انجام داد شما الآن ميخواهيد يک بحثي را ما مطرح کرديم در مؤسسه تحت عنوان نسبت تفسير با حکمت و فلسفه، اين است اين نسبت است. فلسفه ميآيد انسانشناسي ميکند ميگويد انسان داراي اين ابعاد ثلاثه است حس دارد خيال و وهم دارد و عقل دارد. اين سه پايه هستند منشأ هستند براي اينکه سه تا نشأه انساني اصحاب شمال اصحاب يمين مقربين شکل بگيرد. و الا شما چطور ميتوانيد انسان را تقرير بکنيد به اين سه دسته؟ فلسفهاش چيست؟ چرا سه است و چهار نيست؟ چرا سه است و دو نيست؟
اين براساس اين است که آن فلسفه به ما اين را ميگويد آن انسانشناسي که در بحث نفس به ما الهام شد و خوانده شد، اين ميآيد اينجا اينجور دارد تفسير ميکند وگرنه مرحوم صدر المتألهين هم مثل ديگران که تفسير ميکنند ميگويند اينجوري است.
پرسش: اين سه تا به موجودات ديگر هم ميرسد؟
پاسخ: هر موجودي اصلاً نگاه کنيد جمادات عقل ندارند خيال و وهم ندارند فقط در همان نشأه حس ميمانند. اگر يک موجودي مثل انسان داراي نشئات سهگانه بود ميشد ﴿وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً﴾، به انسان دارد خطاب ميکند ميگويد شما انسان هستيد ولي سه صنف هستيد فکر نکنيد که همه انسانها يک دست محشور ميشوند همه مثل جماد نيستند هم مثل نبات نيستند که يک جور باشند نه! انسانها چون داراي سه نشأهاند سه نشأه را ما براي چه ما سه نشأه هستيم؟ چون داراي قواي حس هستيم خيال هستيم عقل هستيم و هر کدام از اينها عالمياند نشأهاي هستند. تمام جمادات تمام نباتات اينها در نشأه حس هستند بالاتر از حس که نيستند. خيال و وهم که ندارند عقل که ندارند.
پرسش: عقل ندارند.
پاسخ: خيال و وهم هم ندارند. نبات خيال و وهم دارد؟ حيوان دارد ولي نبات ندارد جماد ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: لذا ميگويند که انسان عالم صغير است نسبت به عالم کبير. انسان عالم صغير است يعني همانطوري که ما در عالم کبير نشأه حس داريم نشأه و هم و خيال و نفس داريم، نشأه عقل داريم، اينجا هم همينطور است. او سراسر مرحوم صدر المتألهين در مشهد خامس کولاک ميکند در اين رشته که اين جنبه را ميگويد پيغمبر زماني ميتواند شخص پيغمبر بشود که در اين هر سه نشأه به کمال رسيده باشد. خيلي حرفهاي آنجا خيلي حرفهاي اساسي است.
ما ميگوييم پيغمبر، بعد فکر ميکنيم معاذالله خدا دست يک نفر را ميگيرد ميگويد بيا پيغمبر بشو. نميدانيم که چگونه است! در حالي که خدا اصطفي ميکند «إن الله اصطفي» اصطفا ميکند ميبيند اين آقا اين هر سه بُعد شخصيت خودش را در عقل و نفس و طبع درست کرده، اصلاح کرده ميگويد حالا که اينطور هست بلند شو بيا من تو را درست بکنم. حالا که توانستي به لحاظ زميني کامل بشوي انسان برتر بشوي، من از بين اين انسانهاي برتر فرد مناسبي را انتخاب ميکنم. يک طهارتي مريم(سلام الله عليها) داشت اين طهارت خاص مريم باعث شد که خداي عالم يک طهارت مضاعفي بشود «يا مريم ان الله اصطفاکِ و طهرکِ و اصطفاکِ علي نساء العالمين» دو تا اصطفي دارد يک اصطفاي زميني يک اصطفاي آسماني است. اينجا هم همينطور است خداي عالم که همينجوري نگاه نميکند که آقا، تو بيا پيغمبر بشو. لذا آنهايي که نگاه زميني ميکنند ميگويند يعني چه؟ يک نفر يکه پدر ندارد مادر ندارد يتيم است چطور اين را برداشته خدا پيغمبر کرده؟ تو چه چيزي داري که خدا تو را پيغمبر کرده؟!
پرسش: ...
پاسخ: اين است همه سؤال ميکردند. به موسي ميگفتند مگر ميشود تو پيغمبر باشي؟ تو پهلوي ما بودي، تو پهلوي ما بزرگت کرديم مگر ميشود تو پيغمبر باشي؟ اينها نگاه به همين ظاهر ميکنند اما خداي عالم که «اطلع علي الارض» آن مثل خورشيد ميتابد صحنه جان را نگاه ميکند ميبيند اين جان آماده است اين جان مهيا است برايش جريان نبوّت را ميسازد.
پرسش: ...
پاسخ: عقل شمول دارد الآن خودشان هم ميگويند عقل داراي درجاتي است درجات عاليه دارد درجات دانيه دارد ملکوت عقل هست تا جبروت و تا لاهوت. کما اينکه جماد هم همينطور است. الآن مگر جمادات همه در يک حد هستند بعضي از جمادات به حدي قوي هستند که ميگويند سقف جماد کف نبات است. مثلاً ميگويند جلبکها جماد هستند اما يک حرکتهايي دارند همين حرکتها ميگويند اينها سقف جمادند سطح نباتاند. اين اينجور نيست که سلسله وجودات قطع بشود.
پرسش: پيوسته است.
پاسخ: احسنت، پيوسته است. از جمادي شروع ميشود تا به مراحل بالا ميرسد. براي اينکه سه چهار سطر بخوانيم «و قله عز اسمه ﴿وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً﴾، أي أصنافا ثلاثة» عرض کرديم که ما راجع به کلمه ازواج بايد يک کار جدي در فرهنگ قرآن بکنيم و ببينيم که واقعاً مراد از ازواج چيست؟ «و ذلك» چرا اصناف ثلاثه هستيم چرا اربعه نيستيم چرا ثانيه نيستيم؟ «لأنّ الإنسان فيه مبادي إدراكات ثلاثة من جهة قوى ثلاث:» چون انسان مبادي ادارکات سهگانهاي دارد که اين مبادي ادراک از جهت اين است که قواي سهگانهاي دارد. اين قواي سهگانه مبادي ادراکاند که به اينها ميگويند قواي ادراکي. قواي تحريکي اينها تابعاند شما هر جا که ادراکتان رسيده است تحريکتان تابع اين ادراک دارد جلو ميرود «أ اصنفا ثلاثة و لذک لأنّ الانسان فيه مبادي إدراکات ثلاثة من جهة قوي ثلاث» اين قوه ثلاث کدام است؟ «قوّة العقل، و قوّة الخيال، و قوّة الحس» البته «و لكلّ قوّة كمالا»، بسياري از مسائل است که الآن مدفون در اين سه تا قوه است. قوه حس الي ما شاء الله الآن مثلاً حس باصره دريايي است. حس سامعه حس لامسه حس شامه. اين حواس به رغم اينکه هر کدام يک جهت هستند اما شما ميگوييد عالم حس، عالم حس خودش کمالاتي دارد.
مثلاً فرض کنيد که عقاب در آن اوج بالا دارد نگاه ميکند که در دريا در ماهيها کجا هستند که خيلي عجيب است آن چشم چگونه ميتواند اين ماهي در آب را ببيند؟ آن هم آن قدرتي که دارد اينها در حقيقت هر کدام کمالاتي را دارند اينها درجاتي از ...
پرسش: ...
پاسخ: بله ميگويند که اين عدسياش پنجاه و خوردهاي قطرش است. قطرش 56 متر است اگر اشتباه نکنم.
پرسش: ...
پاسخ: «فكمال القوّة العاقلة بإدراك المعارف الإلهيّة و العلوم الربانيّة، و به يحشر الإنسان في جوار اللّه و ملكوته»، ببينيد انسان اگر ميخواهد به جوار الهي بار بيابد با قوه حس که نميشود با قوه وهم و خيال که نميشود با قوه عقل ميشود. اين عقل عقلي است که مجردات را ميخواهد بفهمد با عالم مجردات مرتبط است عقل اينجا نه يعني که فقط بيانديشد و تفکر بکند و اينها نه! عالم عقل يعني عالم تجرد. آدم يک قوهاي دارد که به اين وسيله اين قوه ميتواند به عالم تجرد راه پيدا بکند. بلکه بالاترين مرحله از عالم تجرد را ميتواند راه پيدا بکند جوار ملکوت الهي راه پيدا کند.
آقا، شما ميگوييد عدهاي مقرب خدا ميشوند؟ ... «و ما ادريک ما المقربين» يا «ما اصحاب اليمين» اصحاب الشمال و ما اصحاب الشمال و المقربين که در سوره مبارکه «واقعه» است که «و کنتم ازواجا ثلاثة و اصحاب ... و المقربين» مقربين را خدا اسم ميبرد يعني عدهاي هستند که مقرب هستند مقرب چي؟ يعني مقرب درگاه الهياند. يعني چه انسان اينجا انسان
پرسش: ...
پاسخ: «اولئک المقربون» اينها چطور ميتوانند برسند به آنجا؟ چگونه انسان ميتواند مقرب الهي بشود؟ ما همينجور حرف ميزنيم. ببينيد بالاي منبر ميرويم ميگوييم آقا، تا عقل را به مردم معرفي نکردي عقل يعني جهان عقل. عالم تجرد، آن عالمي که منزه از حس و خيال و وهم و فلان است. اين اول عالم را معرفي کن، عقل را براي مردم بگو بعد بگو آقا مقرب هستند. همينجوري ميگويي مقرب، اينها هم ميگويند که ما پسفردا برويم جمکران مقرب بشويم.
پرسش: ...
پاسخ: همين است در حالي که آن مقرب و آن تقربي که آنجا مطرح است يک تقربي است که يعني به عالم عقل رسيده است منزه شده از همه شوائب انساني و حيواني و مادي منزه شده اين ميشود عقل او ميتواند مقرب بشود. همينجوري يک آدمي ميرود به قولي بالاي منبر يک حرفهاي اين چناني ميزند آدم واقعاً خجالت ميشود. بعد هم طفلکيها مردم عوام را يک نوع نه اينکه بخواهند فريب بدهند خودشان هم اينجوري فريب خوردند. کسي که دو تا کلاس نخوانده و تحصيل نخوانده و حکمت نخوانده عقل چه ميداند چيست؟ بله، خداي عالم ميفرمايد که اينها نياز به تبيين دارد که آقا، تبيين يعني اينکه انسان اگر به قوّه عقلي خودش راه نيابد نميتواند به آنجا برسد.
ظاهراً وقت هم گذشته حالا تا بعد.