1402/10/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ملاصدرا/
قوله عزّ اسمه: [سورة الواقعة [56]: الآيات 4 الى 6] ﴿إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا [4] وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا [5] فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا [6]﴾
اوصافي است که براي قيامت دارند ذکر ميکنند. همانطوري که ملاحظه فرموديد سوره مبارکه واقعه سوره مختصي است که نسبت به قيامت و احوال قيامت و اطواري که براي اهل قيامت وجود دارد حالا در بخشي که ميفرمايد «و کنتم ازواجا ثلاثة» اينکه انسانها در قيامت به سه صورت ظاهر ميشود يا اصحاب يميناند يا اصحاب شمالاند يا مقرباند يا اصحاب الميمنةاند يا اصحاب المشئمهاند يا مقرباند و امثال ذلک که تعابير مختلفي است، الآن بيان اصل قيامت است که قيامت چه اوصافي دارد؟ چه ويژگيهاي دارد؟ روز قيامت براي تحققش چه شرايطي فراهم شده است؟
ملاحظه بفرماييد هستي براي اينکه تحقق پيدا بکند يک تعيناتي دارد. يک تعينات مادي و طبيعي صرف دارد که الآن مثلاً آب اگر بخواهد در نظام طبيعت تحقق پيدا بکند، به همين صورتي است که الآن ما ميبينيم همين که در دريا هست يا در نهرها هست آب الآن در اين پرده ظاهر شده است حقيقت ماء چيست؟ اينکه الآن ما در پرده اين آب در دنيا داريم ميبينيم اين يک پرده است يک تعيني از حقيقت ماء است اينکه ماء نيست آن حقيقت ماء نيست اين صورتي است از ماء. البته اين صورت به معناي اينکه آن حقيقت در اين تعين شکل گرفته حالا اين را يک مثال ديگري عرض کنم. ببينيد مثلاً اين آب وقتي در اين ميوهها ميخواهد تعين پيدا کند ما يک ميوهاي داريم بنام مثلاً پرتقال يا سيب يا انار يا گلابي همه اينها با آب تأمين ميشوند. وقتي اين آب بخواهد به اين ميوهها در بيايد تعين آب در اين ميوهها يکي به صورت انار است يکي به صورت پرتقال است يکي به صورت سيب است يکي به صورت گلابي است و همينطور.
آنکه هست يک حقيقتي است که از آن به آب ياد ميکنيم و آن آب وقتي در اين تعينات ظاهر ميشود، ميشود آب انار، آب پرتقال، آب سيب، آب گلابي و امثال ذلک. پس آب که اگر ما اين حالت مضاف را از آن برداريم همين آب دريا و نهر است. اين وقتي در اين پردهها ظاهر ميشود در اين صورتها ظاهر ميشود به اين صورت در ميآيد لذا ميگوييم که آب انار، آب پرتقال، آب گلابي. وجود هم تقريباً همينطور است وجود يک وقت در نشأه طبيعت است يک وقت در نشأه مثال است يک وقت در نشأه عقل است يک وقت در نشأه فوق عقل است و همينطور. اين وجود در پرده عقل در بيايد ميشود فرشته. در پرده نفس در بيايد ميشود موجود مثالي. در پرده ماده در بيايد ميشود وجود شجر و حجر و امثال ذلک. بنابراين اين پردهها نبايد ما را از آن حقيقت غافل بکند. اينها صوري هستند تعيناتي هستند که آن حقيقت را در نشأه خودشان نشان ميدهند.
شما الآن اگر نشأه طبيعت نداشته باشيد ماده و صورت نداشته باشيد آب را هيچ وقت در اين وعاء نميبينيد. اما در نشأهاي که طبيعت است و ماده و صوت دارد همين است که شما الآن در خارج به عنوان آب ميبينيد اين حقيقت آب که نيست. اين آب در صورت ماده و صورت شکل ميگيرد که ميشود جسم.
سنگ هم همينطور است. الآن ما سنگ را ميگوييم اينجوري است. سنگ در عالم ملکوتي اينجوري نيست. آسمان و زمين هم همينطورند آسمان و زمين هم تعين دارند. لذا آسمان ملکوت يک جوري است آسمان جبروت يک جوري است آسمان طبيعت هم يک جوري است آسمان طبيعت چون بايد با ماده و صورت و اينها همراه باشد اين است. اما حقيقت سماء حقيقت ارض حقيقت شجر، حقيقت حجر، اينها هيچ کدام اين تعينات را ندارند حقيقت ماء که اين تعين را ندارد که الآن اينجوري ميبينيم اگر فرمود «و کان عرشه علي الماء» کدام ماء است؟ اين ماء که نيست. اين «کان عرشه علي الماء» آن هم تازه باز با يک تعيني همراه است که آن تعين را ميگوييم تعين ملکوتي يا جبروتي يا الوهيتي و امثال ذلک.
پرسش: ...
پاسخ: بله البته. بخاطر اينکه هر موجودي در نشأهاي که حضور پيدا ميکند وجود اکملش را پيدا ميکند. البته سنگ هم سنگ ميشود طلا، ميشود ذغالسنگ. اين هم باز خودش تنوع وجودي دارد اين هم در اين پردهها ظاهر ميشود. اينها پردههاي ظهور و تعين آن حقيقتاند در نشأه طبيعت. «يوم تبدل الارض و السماوات» در روز قيامت. روز قيامت هم آسمان و زمين دارد. «يوم تبدل السماوات و الارض غير الارض» خيلي خوب! آيا آسمان و زمين آن طرف هم همينجوري است؟ اينکه نميتواند باشد، چون اينها اينجا مادياند آنجا غير مادياند. آسمان آنجا حيات دارد، آسمان آنجا زنده است، آسمان آنجا معصوم است. آسمان اينجا جسم است، ماده است. زمين اينجا ماده است. لذا مسئلهاش کاملاً بايد متفاوت باشد از نظر اينکه بدانيم اينها حقيقت اشياء نيست صورتي از اشياء هستند مثل همين آبي که مثال زديم آب پرتقال، آب سيب، آب انار، اينها پردههايي از آن ماء هستند. حالا خود اين ماء هم چيست؟ تازه در نشأه طبيعت است. اگر اين ماء در نشأه ملکوت باشد که از آن به آب حيات ياد ميکنند آب حيات که با اين آب نيست. اين آب خودش فاني ميشود خود اين آب فاني ميشود تبديل به بخار ميشود تبديل به آتش ميشود تبديل به خاک ميشود اين همين خاک است. همين آب است همين آب تبديل ميشود.
پس چه ميخواهيم بگوييم؟ ميخواهيم بگوييم که بايد بدانيم که حقيقت يک چيزي است و پردههاي حقيقت چيز ديگري هستند. ما پردههاي حقيقت را با حقيقت نبايد قاطي بکنيم. نبايد بگوييم آسمان و زمين حقيقتش اين است. آب حقيقتش اين است. انسان حقيقتش اين است. نه، اين انساني که «اولي اجنحه» ميشود کدام حقيقت انسان است؟ آن انساني که «يطير بجناحيه في الجنة» کدام انسان است؟ اين انسان که «يطير» نيست. اين انسان انساني است که با دست و پا حرکت ميکند و ميرود.
پرسش: ...
پاسخ: نه، در اسناد حقيقي
پرسش: ...
پاسخ: بله، چرا؟ چون يک جلوهاي يک پردهاي از آن حقيقت است. اينکه چيزي نيست امر مجاز نيست غلط نيست. حقيقت است ولي مجاز هم نيست. حقيقت است ولي مرتبهاي از حقيقت است.
پرسش: ...
پاسخ: فقط خداست. فقط و فقط اصلش خداست. در هر مرحلهاي که بيايد تعين خاص خودش را دارد. تعين الوهيتي، جبروتي، ملکوتي، ناسوتي، يا تعيناتش. و الا آنکه بدون تعين است ذات باري سبحانه و تعالي است «ذلک بأنّ الله هو الحق». حقيقت فقط آنجا است. آنچه که از آنجا صادر ميشود در پردههايي در تعيناتي ظاهر ميشوند. الآن اصل حقيقت آسمان و زمين «عند الله» است. چرا که «بسيط الحقيقة کل الاشياء» آنجاست. اما اين حقيقت آسمان و زمين وقتي بخواهد تحقق پيدا بکند در چهار نشأه تحقق مثلاً نشأه الوهيت، نشأه جبروتيت، نشأه ملکوتيت، نشأه ناسوتيت. در هر نشأهاي در هر مرحلهاي در يک پردهاي ظاهر ميشود لذا اينها را ميگويند تعينات. اينها صور هستند. حقيقت نيستند. البته حقيقت را در خودش دارد. «سبحانه الذي بيده ملکوت کل شيء» ملکوت آسمان و زمين اين که نيست. اين مُلک آسمان و زمين است. وقتي وارد ملکوت ميشويم ملکوت آن آنجا هم ملکوت دارد، ميشود جبروت. جبروت آنجا هم ملکوت دارد، ميشود الوهيت. الوهيت آنجا هم باز ملکوت دارد که خود حق سبحانه و تعالي است که در حقيقت آنجاست که جايگاه اصلي است. اينها همه و همه پردههايي و تعيناتي از آن حقيقت هستند.
پرسش: ...
پاسخ: تعين دارد يا ندارد؟
پرسش: تعين دارد.
پاسخ: تمام شد.
پرسش: ...
پاسخ: تعين هر نشأهاي به خودش است. تعين نشأه طبيعت به ماده و صورت است. تعين نشأه مثال به صورت تنها است. تعين نشأه ملکوت به عقلانيتش است آن هم يک تعيني است تمام شد و رفت. اما آن جايي که بدون تعين است جز ذات باري سبحانه و تعالي نخواهد بود.
ما الآن در باب قيامت داريم سخن ميگوييم. ميخواهد قيامت شکل پيدا بکند قيامت هم که بدون تعين نيست اين تعينش شکسته ميشود. اين تعين مادي و طبيعي شکسته ميشود شايد تعين مثالي او هم شکسته بشود چون موت اتفاق ميافتد. آنجا هم يک نوع تعيني ديگر و بعد تعين قيامتي شکل پيدا ميکند. آن تعين چگونه تعيني است زمين و آسمانش چگونه هستند که الآن همانطور که قبلاً گفتيم خود آن نشأه «إن الدار الآخرة لهي الحيوان» خود آن نشأه خافض و رافع است اينها بخاطر اين است که آن عالم متفاوت با اين عالم است. پردهاي که در آن عالم گستردهاند صورتي که در آن عالم است با صورتي که در نشأه طبيعت است فرق دارد.
بنابراين قيامت ميخواهد شکل بگيرد بايد اين از بين برود ﴿إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا [4] وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا [5] فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا [6]﴾، اين تمام ميشود اين جمع ميشود، ميرود يک نشأه ديگر اتفاق ميافتد. يک تعين ديگري ميآيد. حقيقت حيات در نشأه طبيعت به حداقلي است لذا ميگويند حيات دنيا که پستترين نوع از حيات است اما حيات برتر يک حياتي است که در عالم برزخ است يا در عالم قيامت است که البته خود قيامت هم باز مراحلي دارد که مرحلهاي که «عند الله» است که «فله جنتان» که مقام جنت «تجري من تحتها الانهار» است و «جنة اللقاء» است.
پرسش: ...
پاسخ: بله. باز آنجا هم خودش با تعين همراه است. آن هم يک پردهاي از حقيقت است، نه تمام حقيقت. تمام حقيقت «عند الله سبحانه و تعالي» وجود دارد. هر چه که از ذات صادر ميشود بدون تعين نميتواند تحقق پيدا کند، تعين بايد داشته باشد. آنکه لا تعين است واجب سبحانه و تعالي است که مطلق محض است.
پرسش: ...
پاسخ: آن هم صورت دارد.
پرسش: ...
پاسخ: نه. ببينيد کاري به جهنم و بهشت نداريم. ما کاري به نشأه داريم. نشأه وجودي، عالم وجودي. عالم وجود مادي با ماده و صورت همراه است. آن ماده، ماده خودش را دارد. طبيعت آن عالم قيامت صورتي دارد که آن صورت با ماده خودش همراه است. مثل حالا از باب تشبيه معقول به يک مقدار چيز مثل اينکه ما در عالم رؤيا ميبينيم در عالم رؤيا آدم مشاهده ميکند. بدن دارد ولي اين بدن ثقيل نيست سنگين نيست اين بدن را هر وقت روح به هر کجا که بخواهد ميبرد. بدن دارد انساني که آدم در خواب ميبيند يا ميگويد من خواب ديدم رفتم کربلا إنشاءالله خدا قسمت بکند. اين چگونه رفته؟ بدن که اينجا خوابيده! اين بدن نيست. بدن برزخي است که آن بدن برزخي تابع روح است. به لحاظ لطافتي که پيدا کرده ماده ندارد. تعين مادي اينجا را ندارد ممکن است ماده خودش را داشته باشد لذا ميگوييم که جسم برزخي يا ماده برزخي. ماده طبيعي با ثقالت و جرميت و حجاب روبرو است آنجا مادهاش حجاب ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: بله. لذا مثلاً غذاي آنجا هضم و جذب ندارد به معناي اينکه ماده باشد در اينجا باشد دفع داشته باشد و سرويس و اين حرفها ندارد آنجا. اين غذا حالت جرماني ندارد، حالت ثقالتي ندارد لطافت دارد و اين متفاوت با اينجا در حقيقت است. ما اينجا که داريم کار ميکنيم خسته ميشويم، آنجا خستگي نداريم. حالا إنشاءالله «رزقنا الله و اياکم» آنجا خستگي ندارد خستگي مال عالم طبيعت است که با جِرم و اينها همراه است. اينکه ميفرمايد ﴿إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا [4] وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا [5] فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا [6]﴾، يا ميفرمايد «و إذا زلزلت الأرض زلزالها و أخرجت» اينها همه نشان از اين هستند که اين نشأه دارد تمام ميشود. نشأه طبيعت که مرکّب از ماده و صورت است دارد رخت برميبندد يک نشأه ديگري ايجاد ميشود که آن نشأه باز يک پرده ديگري است باز صورت دارد باز تعين دارد اما اينجور نيست که مثل ماده باشد هر عالمي يک صورت و تعيني دارد يک وقت ما اين صورت را در مقابل ماده ميگوييم. يک وقتي ميگويند اين صورت يعني تعين. تعيني دارد، اينجوري است. مثلاً عقل هم يک صورتي دارد، يک تعيني در حقيقت دارد.
ما همچنان در باب وصف قيامت هستيم «إذا وقعت الواقعة، ليس لوقعتها کاذبة، خافضة رافعة، ﴿إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا [4] وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا [5] فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا [6]﴾ همه اينها اوصاف قيامت است. قيامت وقتي ميخواهد به پا بشود اين نشأه بايد بريزيد. ﴿إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا [4]﴾، يعني چه؟ يعني وقتي که زمين به حرکت در بيايد و به گونهاي لرزش و حرکت داشته باشد که هر چه که هست بيافتد. حالا ما فکر ميکنيم که مثل همين زلزلههاي عالم طبيعت است! اينها يک نمادي از آن است يک نمودي از آن است. آن جمع شدن نشأه لذا فرمود «يوم تبدل الارض غير الارض و السماوات» تبدل است. اين زمين و آسمان و جمع ميشود «يوم نطوي السماء کطي السجل للکتب» ما الآن اين پرده را پهن کرديم اين فرش را پهن کرديم فرش عالم طبيعت را پهن کرديم. چگونه پهن کرديم؟ همينجوري گفتيم. الآن هم همينجوري ميخواهيم جمعش کنيم «کلمح البصر أو هو أقرب». «يوم نطوي السماء کطي السجل للکتب» نطو است. نه اينکه اين را ميخواهيم آقا بازسازياش بکنيم صبر کن حالا اين طرفش قرمز بود آن طرفش مشرق بود اين طرفش مغرب بود حالا بياييم برعکسش بکنيم شمال و جنوب، اينکه نيست! نه، نشأه عوض ميشود. «يوم نطوي السماء». «يوم تبدل الارض و السماوات و الارض غير الارض» اين عوض ميشود.
اين يعني تغيير نشأه تغيير عالم وجود. با يک پرده ديگري با يک صورت ديگري آشکار ميشود. عرض کرديم هر امر وجودي با يک تعيني بايد همراه باشد. غير از حق سبحانه و تعالي که «لا اسم له، لا رسم له و لا تعين له» و امثال ذلک.
پرسش: ...
پاسخ: مثل فيض الهي است که «الفيض منه دائم متصل ـ و المستفيض داثر و زائل» پس بنابراين گاهي اوقات عبارتها را ما نبايد اينجور تلقي بکنيم که اگر ميگوييم مثلاً ﴿إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا [4]﴾، مثلاً يک زلزلهاي بيايد اينجوري بشود. اينها يک نمادي است. در حقيقت اين نشأه ميخواهد جمع بشود. بعضي از فرمايشات محکماند بعضي متشابهاند. آنجايي که ميگويد «يوم نطوي السماء کطي السجل للکتب» اين محکم است. جمعش ميکنند ﴿إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا [4]﴾، فکر نکنيم که مثل زمين زلزله پيش ميآيد که بعضي ميگويند مثلاً اين هر بنايي که حرکت زمين به حدي سنگين است که هر بنايي که دارد در حقيقت دارد، نه! اصلاً بحث بناء و حرکتهاي طبيعي و مادي نيست. بحث جمع شدن نشأه طبيعت است. در آن لحظهاي که قيامت ميخواهد به پا بشود ما اين نشأه را جمع ميکنيم مثل اينکه آدم وقتي بيدار است چگونه ولي وقتي خوابيد يک عالم ديگري ميشود يک نشأه ديگري ميشود. همان زيد است در حالي که خواب است مثلاً مريض است بيمار است آخ و واخ ميکند ولي وقتي در عالم خواب رفت هيچ کدام از اينها وجود ندارد يعني يک عالم ديگري اتفاق افتاده است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، اينها را بايد برگردانيم به محکمات. يا وقتي که ميگويد «يوم تبدل الارض و السماوات بغير السماوات» اين «يوم تبدل» اين آيه را ملاحظه بفرماييد.
پرسش: ...
پاسخ: سوره مبارکه «ابراهيم» «يوم تبدل الارض غير الارض و السماوات و برزوا لله الواحد القهّار» اينها محکمات ما است. يا «يوم نطوي السماء» نطوي يعني جمعش ميکنيم به اصطلاح لولهاش ميکنيم «کطي السجل للکتب» همين. اينها نشأه طبيعت است بناست جمع بشود يک نشأه ديگري ايجاد بشود که آن نشأه اين آب و اين زمين و اين خاک و اين هوا و اين آتش نيست. آتش آن که آتش اينجا نيست. غذاي آنجا که غذاي اينجا نيست. ميگويند اگر يک تيکه از آتش عالم قيامت به زمين بيايد کل زمين منفجر ميشود و ميسوزد، چون اين آتش که آتش عادي نيست. يک عالم ديگري است. آن آتش مسانخ با آن بدن است نه با اين بدن. اين بدن که با همين آتشهاي اينجا طاقتش نرسيد، چه برسد به اينجا. با چه بياني خدا اين را بگويد. با کلّيات و اصول که دارد ميگويد همين است ميگويد ما جمعش ميکنيم «يوم تبدل الارض غير الارض و السموات».
پرسش: ...
پاسخ: بله آنجا طاقتها ملکوتي ميشود. در آن روز زمين به زميني ديگر و آسمانها به آسمانهايي ديگر تبديل ميشوند. اين آسمان ديگر نه اينکه همين خاک و همين آب و هوا را داشته باشد. همين ستارهها و اينها باشد اينکه نيست. همه اينها جمع ميشود. ﴿إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا [4]﴾، رُجّ يعني تحرّک. اگر حرکت بکند زمين. زمين هم که مؤنث است رُجَّت فرمود. زمين حرکت ميکند به گونهاي که بعضي ميگويند که ايشان هم اينجور فرموده است که هر چه که روي زمين است همهشان ساقط ميشوند همهشان از بين ميروند. البته خود ﴿إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا [4] وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا [5]﴾، اينها مثل «إذا وقعت الواقعه» هستند که منسوب هستند به «أذکر» يا «و اعلم» و امثال ذلک. ««إذا» مع ما يليه بدل من «إذا وقعت». أو هو منصوب ب «خافضة رافعة».
«و «الرجّ» هو التحريك الشديد» که فرمود: «إذا رجّت الأرض» رجّت يعني چه؟ يعني زمين يک لرزش فوق العادهاي ميگيرد. «فمعنى «رجّت الأرض»: حرّكت تحريكا شديدا حتّى انهدم كلّ شيء عليها من الأبنية و الجبال» به حدي حرکتش شديد است که همه آنچه را که رويش هست حتي کوهها و بناها و همه اينها فرو خواهند ريخت «و هي كذلك عند قيام الساعة»، وقتي قيامت ميخواهد ايجاد بشود بايد اين از بين برود. اين از بين برود تصور نفرماييد آقايان يعني ما هم اينجوري در ذهن ما همين است که مثلاً خداي ناکرده يک زلزلهاي بيايد که شديد باشد مثلاً هشت ريشتر بشود هشتاد ريشتر! اين حرفها نيست. اين قصه چرا؟ چون اجداث يعني چه؟ يعني قبور. قبور کجاست؟ الآن تبديل شده به دريا. تبديل شده به آب. اصلاً استخر است اينجا. چيزي که نيست. بنابراين اين قبر که ملاک نيست. قبري که الآن بدن ما بود اين بدن پوسيده شده و رفته هيچ چيزي نيست و اين قبر رفته است. الآن اينجا قبلاً اگر مثلاً قبرستان بود الآن پارک شده است و همه هيچ. اجداث کدام جدث است کدام قبر است؟ اين که نيست.
بنابراين اصلاً بيان، بيان ديگري است و واقعيت، واقعيت ديگري است. چون جامعه در حقيقت اينها حاج آقا خدا حفظش کند فرمودند که راجع به جنت که سخن ميگويد اين همه ميوه اين همه بهشت اين همه حور اين همه قصور اين همه فلان، بعد ميفرمايد اينها مَثل است. «مثل الجنة التي وعد المتّقون» اينها مَثل است اينکه حقيقتش نيست. آن بايد يک چيز ديگري باشد يک عالم ديگري است در حقيقت.
«و الرجّ هو التحريک الشديد فمعني «رجّت الأرض»: حرّکت تحريکا شديدا حتي انهدم کل شيء عليها من الأبنية و الجبال و هي کذلک عند قيام الساعة» يعني اين زمين اينگونه خواهد شد. «و هي» يعني اين زمين اينگونه خواهد شد «عند قيام الساعة، كما إنها كذلك عند أهل الكشف»، اين قصه نزد اهل کشف هم اينطوري است. اينکه ميگويند قرآن و برهان و عرفان اين است. برهان بيش از اين نميتواند تعليل کند. «و إذا رجّت الأرض رجا» ولي اهل کشف و شهود ميگويند چه؟ ميفرمايد که «عند أهل الکشف الذين غلبت على باطنهم ظهور سلطان الآخرة، فهم يرون الأرض و من عليها دائمة التحوّل و النقل، لازمة الانهدام و الزوال من حال إلى حال» حالا اين نکتهاي است که ايشان در اين فصل دارند مطرح ميکنند.
مرحوم صدر المتألهين ميفرمايند که اين تغييري که حاصل ميشود يک تغيير جوهري است. ببينيد چهجور ماده تبديل ميشود به عقل. الآن مثلاً ما اين غذايي که ميخوريم اين غذا تبديل به فکر ميشود. همينطور که گوشت و پوست ميشود استخوان ميشود چشم ميشود دست و پا ميشود تبديل به فکر هم ميشود. پس ماده براساس حرکت جوهري، آن بخشي که قابليت و لياقت دارد تبديل ميشود به يک امر عقلاني. اين نشأه طبيعت هم همينطور است. اين طبيعت دارد براساس حرکت جوهري کل اين عالم طبيعت دارد تبديل ميشود به عالم مثال. چون در آن يک جوهري وجود دارد نه اينکه اين را کنار بگذارد، نه! الآن مگر نه آن است که نطفه شده علقه، علقه شده مضغه، مضغه شده «ثم أنشأناه خلقا آخر» اين مرتّب حرکت کرده حرکت کرده به آنجا رسيده، نشأه طبيعت هم همينطور است.
الآن ايشان يک کمي شايد زودهنگام تعبير دارند ولي ميفرمايند که عالم در حال تنقّل است و نقل و انتقال است و از عالم ماده به مثال و از مثال هم به عقل دارد ميرسد.
پرسش: حرکت در جوهر فقط در عالم طبيعت صورت ميگيرد؟...
پاسخ: جوهر هر چيزي به اقتضاي خودش حرکت ميکند. اگر مثال به عقل ميرسد عقل به اسماء الهي، مگر اين اسماء الهي نيستند که تنزل پيدا کردند؟ تنزل پيدا کردند. اين حقيقت تبديل شد به رقيقت. اين رقيقت هم تبديل به حقيقت ميشود. به اقتضاي خودش البته، نه حرکت جوهري. در حرکت جوهري سازوکار متفاوت است با آنچه که هست. «و هي کذلک عند قيام الساعة کما أنّها کذلک عند أهل الکشف الذين» اهل کشف چه کساني هستند؟ «الذين غلب علي باطنهم» اينها ظهور سلطان آخرت را. ببينيد آقايان، اهل حقيقت اينها ميگويند اهل حقاند اهل حقاند يعني چه؟ يعني از نسبت به آنچه که در نظام هستي وجود دارد اين پردهها را نگاه نميکنند.
پرسش: ...
پاسخ: بله، اين حجاب را و پرده ماده را پرده صورت را پرده جسم را پرده فلان، اينها همه را کنار ميزنند. همه را از آن نگاه حقّاني دارند ميبينند. چون از نگاه حقاني ميبينند اين تعينات برايشان حجاب است اينها محجوب نيستند آنکه اهل حق است محجوب نيست آنکه اهل ظاهر است محجوب است و لذا به قول جناب که در کتابش ميفرمايند «قال بعض المحجوبين» که يعني مثلاً کساني که فقط نگاه عقل تحصيلي دارند و نه نگاه حقاني. «کما أنّها کذلک عند اهل الکشف» اهل کشف چه کسانياند؟ «الذين غلب علي باطنهم ظهور سلطان الآخرة فهم يرون الأرض و من عليها» اينها چگونه ميبينند؟ ميبينند که اينها زمين و آنچه که در زمين است، آسمان و آنچه که در آسمان است اينها همهاش در حال تحولاند. اينجور نيست که مثلاً البته «تحول کل شيء بحسبه» اگر ما بحث حقيقت و رقيقت را کاملاً بيابيم هر حقيقتي در مقام نزول به رقيقت تبديل ميشود و هر رقيقتي هم در مقام صعود به حقيقت تبديل ميشود. اين است. اين مسير وجودي اين موجودات اينجوري است، چون ماهيت را بگذاريم کنار، وجود بگيريم وجود اشتداد دارد شدت و ضعف دارد شدت و ضعف همان حرکت جوهري است. شدت و ضعف همان حرکت جوهري است.
حرکت جوهري را در ماده اينجوري تصور ميکنيم در طبيعت ولي در عالم وجود به بحث اشتداد و تضعّف برميگردد.
خدا رحمت کند مرحوم ملاصدرا که اينها را با اين اصطلاحات اينها را ميگويند که امکانات فلسفي که ما به اين راحتي داريم حرف ميزنيم و الا اين امکانات فلسفي نبود ما نميتوانستيم به اين راحتي بگوييم حقيقت و رقيقت و حرکت جوهري و اشتداد تضعّف و امثال ذلک.
پرسش: ...
پاسخ: وقتي به وجود رسيد اين وجود ميتواند نشأه ديگري را هم داشته باشد. وجودي است که اشتداد است. بله، نفس بايد داشته باشد.
پرسش: ...
پاسخ: نه انسان، هر چه که نفس داشته باشد. هر چه که ملکوت داشته باشد. نفس آن را ميبرد بالا. هر چيزي نفس دارد.
پرسش: نفس نباتي، نفس حيواني، نفس انساني.
پاسخ: حالا تازه اينجا نشأه طبيعت است. آن برسد به عالم ملکوت، مگر فرشتهها نفس ندارند؟ دارند. البته بعضي از موجودات ثابتاند بعضي در حال تغيير هستند. «فهم يرون الأرض و من عليها دائمة التحول و دائمة التنقّل لازمة الإنهدام و الزوال من حال إلي حال» موجودات را اينگونه ميبيند که همواره در حال تحولاند در حال زوالاند در حال تغيير حالتي به حالتي هستند.