درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1402/08/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر ملاصدرا/آیت الکرسی/

 

جلسه بيست و هفتم از تفسير آيت الکرسي تفسير جناب صدرالمتألهين صفحه هشتاد و نه و امروز هم بيست و پنجم آبان ماه هزار و چهارصد و دو هست و همچنان بنده توفيق دارم مشهد هستم و اين بحث اينجا ضبط ميشه براي همه ارادتمندان و علاقه مندان قرآن و عترت خصوصا کساني که اين بحث هاي قرآني رو دنبال مي کنند هم التماس دعا دارم و هم اينجا دعاگو هستم «فهذه العلوم الثلاثة التوحيديّة أعلى طبقات العلوم» خب مستحضريد که مرحوم صدرالمتألهين در تفسير آيت الکرسي بيست و دو مقاله طراحي کردند که هر مقاله متعلق به يک فقره اي است مقاله اولي که مشتمل بر هشت مسئله بود مربوط به کلمه و لفظ جلاله الله بود که اولين فقره از آيت الکرسي هست فقره دوم که مقاله دوم به او مرتبط است راجع به لا اله الا هو هست که کلمه دوم آيت الکرسي است، در اين مقاله پنج مشعر وجود دارد که هر مشعر به بخشي از مصائب لا اله الا هو اشاره دارد و ما در مشعر اول هستيم و اين مسائل در اين رابطه هست که لا اله الا هو ناظر به توحيد صفاتي است همون گونه که الله ناظر به توحيد ذاتي است و همون گونه که حي القيوم هم ناظر به توحيد افعالي است جناب صدر المتألهين در سه بيان اين سه توحيد رو توضيح دادن و مطالبي که مربوطه به اين سه بخش بود رو بيان فرمودن در حساسيتي که نسبت به توحيد صفاتي داشتم خيلي حساسيت بالايي و مي فرمودند که اگر کسي به توحيد صفاتي نرسد از نظر شرک افهش و اکنع است و در توحيد افعالي هم به شدت از کلمه قيوم که صيغه مبالغه مقوميت است بهره بردن و هر نوع مشارکتي رو در امر الهي و فاعليتي غير از فاعليت الهي رو نفي کردن در پايان اين بخش دارن نتيجه گيري مي کنند که اين علوم سه گانه توحيدي يعني توحيد ذات توحيد صفات و توحيد افعال در عين حالي که همه شون حيث توحيدي دارند اما در يک رتبه نيستند بلکه طبقاتي بعضا ها فوق بعض هست توحيد ذاتي اعلا است توحيد صفادي بعد هست و توحيد افعالي بعدتر و کريمه الله لا اله الا هو را با کريمه ﴿إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ‌﴾ خواستند يک نوع مطابقتي برقرار کنن که اين ﴿إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ﴾ ناظر به الله است ﴿لا إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ در اين آيه ناظر به ﴿لا إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ آيت الکرسي سات «و الرحمن الرحيم» هم ناظر به مقام فعل است و اوصاف فعليه است يک نوع مشابهتي بين اين دو يعني «الله لا اله الا هو الحي القيوم» يک و «الهکم اله الواحد لا اله الا هو الرحمن الرحيم» دو خواستن که برقرار کنن حالا تا بحث بحث هاي بعدي « فهذه العلوم الثلاثة التوحيديّة- أعني توحيد الذات، و توحيد الصفات، و توحيد الأفعال- أعلى طبقات العلوم، و أعلى هذه و أشرفها» و اشرف اين علوم ثلاثه توحيد ها « هو علم الذات، ثم علم الصفات، ثم علم الأفعال، و لهذا» به خاطر همين هم اين ترتيب در آيت الکرسي رعايت شده که اول کلمه الله هست و بعد کلمه لا اله الا هو بعد هم کلمه الحي القيوم « وقع بهذا الترتيب في قوله تعالى‌ ﴿اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ‌﴾ » اين ترتيب که ناظر به توحيد ذاتي صفاتي و افعالي است در کلمه ي ديگر هم همين طور است لذا فرمود « و كذا وقعت الدلالة على هذه العلوم الثلاثة في قوله سبحانه: ﴿وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ‌﴾[1] بهذا المنهج، » يعني منهجي رو که ما در آيت الکرسي طي کرده ايم اين آيه هم بر اين دلالت دارد « فإن قوله ﴿إلهكم اله واحد﴾» ناظر به توحيد ذت است «و قوله لا اله الا هو» ناظر توحيد صفات است الان اون گونه که تقرير کرده اند و نهايتا «قوله الرحمن الرحيم» هم ناظر به رحمان دنيا و رحيم آخرت و توحيد افعالي اين يک هم همچين مطابقتي رو بين اين دو کلمه برقرار مي خواهند بکنند، خب نکته اي که در پايان اين مقطع و اين به اصطلاح تعبير خودشون مشورت دارن بيان مي کنند اين است که ما يه طريقه سعودي داريم يه طريقه نزولي در طريقه نزولي مسلک الهي است يعني ما اگر بخوايم خدا رو بشناسيم اول بايد توحيد ذات رو بشناسيم بعد توحيد صفاتي رو بعد توحيد افعالي رو اين مسلک الهيه است ولي در مسلک عبوديه امر بالعکس است عبد اول با افعال الهي انس مي گرد بعد اوصاف الهي را مي شناسد و نهايتا با ذات الهي مرتبط مي شود اين در حقيقت يکي به سير سعودي و ديگري به سير نزولي مسلک الهيه سير نزولي و مسلک عبوديت و سير سعودي نظر دارد « هذا طريق التدرّج في مسلك الإلهية» اگر ما گفتيم که سه تا علم توحيد داريم اين ها راه مراتب و درجات است که در معرفت الهي نقش دارد مسلک الهيه يعني معرفت الي الله « و أما طريق التدرّج في مسلك العبودية فبعكس هذا الترتيب » هست نسبت به بنده اگر ما سلوک بنده را بخواييم بنده اول از طريق افعال به صفات و از صفات به زات مي رسند « فبعكس هذا الترتيب، و هو الترقّي من الأفعال إلى الصفات» يک « و من الصفات إلى الذات» هم اين دو « فكما أن طريق الإلهيّة يقتضي التدرّج النزولي إلى أدنى المراتب» همان گونه که طريق الهي اقتضا مي کند که تدرج نزولي باشد و از اون مرتبه عاليه مرتبه ذات به مرتبه فعل مي رسد «فكما أن طريق الإلهيّة يقتضي التدرّج النزولي إلى أدنى المراتب و نحن أقرب ﴿إليكم‌ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾ » اينا در حقيقت ناظر به اين است که خداي عالم در مقام فعل داره به عدن المراتب توجه مي کنه اينا عدن المراتب هستش « و نحن أقرب ﴿إليكم‌ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾» يا آنچه که در حديث شريف آمده است که «أنا عند المنكسرة قلوبهم، أنا عند المندرسة قبورهم» يا بيان شريف که« «لو دلّيتم بحبل إلى الأرض» اگر با يک رسماني به زمين انداخته بشويد و آويخته بشويد « إلى الأرض السفلى لهبط إلى اللّه» شما اونجا هم باز در حقيقت از حوزه الهي بيرون نيستيد اين جور نيست که اگر از اون بالا اومديد پايين از محضر و از مرعاب و منظر الهي دور شده باشيد و ذلک و اين قصه از اين جهت است که يعني اراده الهي در مقام فعل تا آخر و نهايت راه دارد اين است که «لأن كمال النوريّة و الظهور يوجب كمال القرب و الدنوّ،» هر چه که خداي عالم اون نوريت و ظهور خودش رو بيشتر کند اين قرب بيشتر و دنو بيشتري رو نصيب عبد مي کند چون که اين نور بيشتر زمينه ي بهتري رو براي صعود فراهم مي کند « ألا ترى أنه إذا كان في سطح واحد سواد و بياض » آيا نمي بيني که اگر روي يک سطح واحدي يه نقطه سياه و يک نقطه سفيدي باشه «ترى البياض لوضوحه أقرب،» آدم احساس مي کنه که اون نقطه سفيد به آدم نزديک تر است چرا که اين نقطه سفيد يک وضوح و روشني دارد « و السواد لخفائه أبعد» آدم فکر ميکنه که اون نقطه سياه دور است در حالي که هر دو در يک سطح وجود دارد « ففي طريق العبودية يقع التدرّج الصعودي إلى أعلى المراتب، و هو مقام العندّية لي مع اللّه‌ وقت لا يسعني فيه ملك مقرّب و لا نبيّ مرسل» خب بنابراين در سير صعودي انسان از مراحل فعلي ضعيف حرکت مي کند تا به آن عالي ترين درجه لي مع الله وقت برسد در اون جايي که لي مع الله وقت، لا يسعني فيه ملك هيچ ملکه مقرب و هيچ نبي يه مرسلي نيست که خودش رو در اون مرحله لي مع الله وقت هست برساند اونجا مرحله عاليه اي است که در سير صعودي اس و نهايت سلوک الهي براي انسان اين گونه حاصل مي شود خب اين ها در حقيقت چه آيات و چه روايات در همان مسير سير نزولي هستن که مسلک الهيه رو دارن توضيح مي دهن از اينجا به بعد در حقيقت ناظر به مسلک عبادي است مسلک عبوديت است اين کلمه «ففي طريق العبوديه» مربوط به اون کلمه «فکما» است در سطر چهارم اينجوري مي خونيم که يا سطر پنجم « فكما أن طريق الإلهيّة يقتضي التدرّج النزولي إلى أدنى المراتب» اين به نسبت به سير نزولي است «ففي طريق العبودية» اين بحثي که سه چهار سطر پايين تر هست « ففي طريق العبودية يقع التدرّج الصعودي إلى أعلى المراتب» اون إلي أدني المراتب است سير نزولي اين الي اعلي المراتب است سير صعودي است که در اعلي المراتب همون مقام عنديت مي شود که « لي مع اللّه‌ وقت لا يسعني فيه ملك مقرّب و لا نبيّ مرسل» خيلي الان مي خوان ي احساس شواهدي رو از کلام پيامبر گرامي اسلام که ناظر به مسلک عبوديت است و مراحل رو از پايين به بالا داره نشون ميده بخوان بياناتي رو بيان بفرمايند « فوقع بيان هذه المراتب في كلام اللّه تعالى على سنّة الإلهيّة كما علمت و في كلام الرسول صلى اللّه عليه و آله على سنّة العبوديّة» در مسلک الهي يا سنت الهي مسير از بالا به پايين است ولکن در مسلک و سنت عبوديت مسير از پايين به بالاست که الان دارد به کلامي که در سنت عبوديت و مسلک عبوديت از پيامبر نقل شده اونو دارن بيان ميکنن « حيث‌ قال‌: «أعوذ بعفوك من عقابك» که اين در حقيقت سير صعودي است از مرحله عذاب به مرحله عفو و بخشندگي پروردگار عالم است که ناظر به مقام فعل است « فهذه ملاحظة توحيد الأفعال» البته وقتي ما اين حرفار رو مي زنيم بايد بدونيم که در مقام توحيد افعالي هستيم جمله بعدي که مي فرمايد« ثمّ قال:«و أعوذ برضاك من سخطك» اين هم باز سير صعودي است که از سخط به رضاي الهي انسان پناه مي برد اين هم توحيد صفاتي است که رضا و سخط دو صفت از اوصاف الهي اند « بملاحظة توحيد الصفات» و در نهايت هم مي گوييم « «و أعوذ بك منك» اين هم باز کلام پيغمبر است که اين به ملاحظه اين کلام به ملاحظه توحيد ذاتي هست بنابراين « فلم يزل إلى القرب يترقّي »در مسلک عبوديت و سنت عبوديت همواره از قرب و دروو الهي حکايت مي کند يعني انسان مي رسد به درجات قرب و دروو الهي « فلم يزل إلى القرب يترقّي من طبقة إلى طبقة، و من مرتبة إلى مرتبة في الشرف و القرب حتّى انتهى إلى النهاية،» تا اينکه در اون نهايت که آخرين درجه تقرب انسان هست بيان مي شود « حتّى انتهى إلى النهاية، ثمّ عند النهاية اعترف بالعجز» وقتي رسيد به نهايت اونجا است که در حقيقت معرفت او با اعتراف و عجز همراه مي شود « ثمّ عند النهاية اعترف بالعجز و القصور؛ لأن الذات الأحديّة ليس لأحد فيها قدم؛» ذات احديت جايي است که براي احدي در اون مرحله راه ممکن نيست انقاع شکار کسب نشود دام باز چين کنه انقار بلند است آشيانه و سخن خود پيامبر صلوات الله عليه عرض مي کند « مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ وَ مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ»« ليس لأحد فيها» يعني در مرتبه ذات قدما اينجا هم پيامبر يه بياني دارد که ناظر به مرتبه ذات است و اين که احدي در آن جا راه ندارد «فقال «لا احصي ثناء عليك » من نمي تونم آنچه که شايسته شما و ثنا و ستايش شماست انجام بدم و بيان بکنم « أنت كما أثنيت على نفسك » ما اگه بخوايم شما رو بشناسيم فقط بايد از زاويه ديد شما شما رو بشناسيم وگرنه قابل شناخت نيستيد البته خب اون زاويه ديد هم براي ما حاصل نمي شود ولي اين مقدار رو مي فهميم اگر خدا بخواهد در مقام معرفي خود قرار بگيرد البته به درستي خود را معرفي مي کند « فهذا أدقّ العلوم و أشرفها، و مثله » تا اينجا مسئله توحيد ذاتي صفاتي و افعالي رو بيان فرمودند که ادق علوم و اشرف علوم اين ها هستن شرافت به لحاظ وجودي است و دقت هم به لحاظ معرفتي است به لحاظ معرفتي دقيق ترين معرفت معرفت توحيد ذات است بعد توحيد صفات بعد توحيد افعال به لحاظ شرافت هم مسئله همين طور هستش شريف ترين معرفت معرفت توحيد ذاتي است و بعد معرفت توحيد صفاتي و بعد هم افعالي خب تا اينجا تمام شد اين جا داشت که سر سطر نوشته بشه و نقطه بگيره « و مثله في الشرف و الغموض علم الآخرة و علم المعاد و هو متّصل بعلم المعرفة» بعد از اينکه اصل علم توحيد رو بيان کرد کردند و مراتبش رو ذکر فرمودن اون علمي که به علم توحيد از هر جهت نزديک تر است به لحاظ هم ادق بودن و هم اشرف بودن مي فرمايد که علم تو معاد هستش که معاد هم در حقيقت با همين دقت ها همراه است « و مثله في الشرف و الغموض علم الآخرة و علم المعاد و هو متّصل بعلم المعرفة» که اين بحث ها رو هم بايد توي معارف در حقيقت ما ارزيابي بکنيم بنابراين اين چهار علم يعني سه علم توحيدي يک علم هم به مسائل معاد برمي گرده از مسائلي است که در رساله ها و کتاب هاي ديگر هم ما بيان داشتيم و ذکر کرديم ولي نکته اي که الان بيان مي کنند اين است که ا آنچه را که به ما عطا شده و روزي ما شده چه مسائل توحيدي چه مسائل معادي اين ها اونچه را که مثلا حضرت علي مي فرمايد من نوشتم نسبت به ا آنچه که به من داده شده است خيلي فرق مي کنه ما حقايقي رو شهود کرديم نظر کرديم و اون ها رو ديديم که بيان اون ها الان کار آساني نيست و من مي فرمايد که برخي از اون نکات رو نوشتم و مي دانم که حوصله عده اي و در قدرت علمي عده اي هم نيست و بعضي ها هم که بهانه گيرند دچار سردرگمي مي شوند « هذه العلوم الأربعة قد أودعنا في بعض كتبنا و رسائلنا» که ما اين ها رو وديعت نهاديم در بعضي از کتاب ها و رسائلمون « شيئا من مجامعها و أوساطها، دون القدر الذي رزقنا منه مع قصر العمر و طول الشواغل و قلّة الأعوان و الرفقاء،» اونچه را که از مجامع و اون به اصطلاح مجتمعات معرفتي يافته ايم خيلي بالاتر از اون چيزي است که به قلم آورديم و نوشتيم « هذه العلوم الأربعة قد أودعنا في بعض كتبنا و رسائلنا شيئا من مجامعها و أوساطها، دون القدر الذي رزقنا منه مع قصر العمر» با توجه به شرايط کوتاهي عمر و طول شواغل که کارهاي زيادي هست « و قلّة الأعوان و الرفقاء، و كثرة الأضداد و المعاندين،» هم رفقا رفيق نيستند و کم اند و به اصطلاح همراهي کم است و هم از اون طرف اضداد و معاندين و دشمنان هم زياد هستند و لذا من همه آنچه را که يافته ام در باب توحيد يا معاد ننوشته ام بلکه مختصر کردم که اونچه را که هست لااقل بماند « لم يشبع الكلام حسب ما جعله اللّه قسطي » کلام را و سخن را و کتاب رو به کتابت رو به مقداري که خداي عالم سهم من کرده است من ننوشتم « لأنه مما يكلّ عنه أكثر الأفهام» اولا اينکه اکثر افام در يافت اين ها در سختي و صعبت اند برايشان دشوار است، هضم برخي از مسائل « و يستضرّ به الضعفاء و هم أكثر المترسّمين بالعلم» مي فرمايايد که آنچه که باعث مي شود اکثر افهام در کالل و در سختي و صعوبت بيفتند و باعث بشود که ضعيفان هم ضرر بکنند و در يک محاق علمي قرار بگيرند خب طبعا جا داره که ما ديگه کمتر بحث بکنيم «لأنه» يعني اگر اشباع در کلام باشه « لأنه مما يكلّ عنه أكثر الأفهام » اکثر فهم ها در فهم اين گونه از مسائل در کلال و سختي اند « و يستضرّ به الضعفاء» و ضعيفا هم بهش عادت نمي کنن و نمي تونن از پسش بربيان « و هم أكثر المترسّمين بالعلم » اونايي که علم رسمي دارن علم هاي به اصطلاح مدرسه اي دارند اينا طبعا اکثر کساني هستن که فهم نسبت به مسائل دقيق رو ندارند « و إنّي ما رأيت في مدّة عمري هذا، و قد بلغ سنوه إلى نيف و أربعين» که سن جناب صدرالمتألهين در اينجا به چهل و خورده اي رسيده بوده است مي فرمايد که من تاکنون در مدت عمرم کسي که خبري از مسائل توحيدي و علم آخرت داشته باشد رو اون گونه شايسته است نديدم « و قد بلغ سنوه إلى نيف و أربعين من عنده خير» از عند او خبري رسيده است که « على وجه تطابق القرآن و الحديث،» مي فرمايد که من تاکنون کسي که خبري از علم آخرت داشته باشد که مطابق با قرآن و حديث باشد من سراغ ندارم کسي رو نمي شناسم که بتواند مباحث توحيدي را و همچنين مباحث معاد را از متن به اصطلاح آنچه را که ديگران گفته اند آزاد کند و نجات بدهد « و إنّي ما رأيت في مدّة عمري هذا » که سنشون به چهل و خورده اي رسيده بود « من عنده خير من علم الآخرة» که اين ها بخواهند از بابت معاد سخن بگويند هيچ خبري از اون ها در علم معاد به اصطلاح و علم آخرت وجود نداشت و همچنين کساني که از علم آخرت هم چندان بهره اي نداشتند اين ها هم باز قدرت اين رو ندارن که فهم دقيق همه جوانب شريعت را بتوانند علي نحو رؤيه مشاهده کنند و ببينند بعد ميفرمايند که بله « و إنّي ما رأيت في مدّة عمري هذا من عنده خير من علم الآخرة» اين يک « و عمل بمقتضى الكشف الصحيح» نه راهي و رونده نظر ديدم و نه راهي و رونده عمل ديدم که به مقتضاي کشف صحيح بخواد حرکت بکنند بلکه «قل من العلما» بسيار بسيار نادرند از عالمان کساني که ظواهر علوم حقيقي را در خود تقويت کردند « من أحكم ظواهر العلوم الحقيقيّة و مباديها، فضلا عن أواخرها و أقاصيها» در ارتباط با مسائل آخرت و علم آخرت مسائل پيش پا افتاده رو خيلي ها نمي توانند چه برسه مسائلي که ناظر به بحث هاي بسيار پيچيده و عميقي است که جز خواص اون ها رو نمي تونن درک بکنن « بل قلّ من العلماء من أحكم ظواهر العلوم الحقيقيّة و مباديها، فضلا عن أواخرها و أقاصيها، حتّى ارتاضت نفسه، و استقامت على‌ سواء السبيل» تا اينکه بالاخره شخص نفس خودش را به رياضت و تمرين عادت مي دهد و تا « علي سواء السبيل» در حقيقت استقامت مي کند براي اين چنين افرادي « فلم يبق له طلب و شوق إلا إلى الحقّ» براي اين ها مهم ترين طلب و شوق چيزي است که اون ها رو به حق مي رساند « و حرام في الرقم الأول الواجبي و القضاء السابق الإلهى أن يرزق شي‌ء من هذه العلوم الأربعة خصوصا معرفة الذات» بله اين ناظره به اهميت و برتر بودن جلوه هاي توحيدي است که کسي به اين راحتي به اين ها نمي رسد « فلم يبق له طلب و شوق إلا إلى الحقّ و حرام في الرقم الأول الواجبي و القضاء السابق الإلهى أن يرزق شي‌ء من هذه العلوم الأربعة خصوصا معرفة الذات و علم الآخرة،» بنابراين تلاشي که ديگران بر باب فهم توحيد که حضرت صدرالمتألهين مطرح فرموده است يا در ارتباط با معاد که اين دو جهتي هستن که افراد قدرت راهيابي به عمق اون ها رو ندارن مي فرمايد که « ل قلّ من العلماء من أحكم ظواهر العلوم الحقيقيّة و مباديها، فضلا عن أواخرها و أقاصيها» که بسيار از معارف هست که به راحتي به چنگ عقل نمي آيد « فلم يبق له طلب و شوق إلا إلى الحقّ و حرام في الرقم الأول الواجبي و القضاء السابق الإلهى أن يرزق شي‌ء من هذه العلوم الأربعة خصوصا معرفة الذات و علم الآخرة» و اينجا دارن آخرين تير خلاص رو به کساني که چنين نوع از معرفتي رو نتونستن کسب بکنند دارن ميزنن « فلم يبق له طلب و شوق إلا إلى الحقّ و حرام في الرقم الأول الواجبي و القضاء السابق الإلهى أن يرزق شي‌ء من هذه العلوم الأربعة خصوصا معرفة الذات و علم الآخرة، إلا مع رفض الدنيا و طلب الخمول» بله اين نکته پاياني که ميان اضافه مي کنند مي فرمايند که سرّ اينکه دست يابي به علم آخرت بسيار سخت شده و علم توحيد بسيار دشوار شده و در ارتباط با اين گونه از مسائل معاد هم قدرت فهم بالا نيست اين به جهت همين است که بايستي تعلقات رو از دنيا به حداقل رسوند يا اصلا صفر کرد و به اصطلاح از خداي عالم هم انسان بخواد که خدا به او حوصله بده و رکود رو و خامول رو نپذيرد، بله « و حرام في الرقم الأول الواجبي و القضاء السابق الإلهى أن يرزق شي‌ء من هذه العلوم الأربعة خصوصا معرفة الذات و علم الآخرة، إلا مع رفض الدنيا و طلب الخمول و ترك الشهرة مع فطنة و قاّدة و قريحة منقادة، و ذكاء بليغ، و فطرة صافية، و حدس شديد» بنابراين اين ها دخيل اند براي اينکه انسان بتواند معارف رو بهتر و مناسبت با مناسب تر دريافت کند « إلا مع رفض الدنيا و طلب الخمول» که خمول در مقابل به اصطلاح استقامت و مقاومت هستش خود خمول يعني سستي و ضعف به خود راه دادن « إلا مع رفض الدنيا و طلب الخمول و ترك الشهرة مع فطنة و قاّدة و قريحة منقادة، و ذكاء بليغ، و فطرة صافية، و حدس شديد» که در اين رابطه مي فرمايند که دو نوع مراجعه به اين مسائل وجود داره که اگر کسي رفض دنيا بکنه خمول و طلب کند خمول را و ترک شهوت را « مع فطنة و قاّدة و قريحة منقادة، و ذكاء بليغ، و فطرة صافية، و حدس شديد» اون ها نتونستن که اين فضايي رو در حقيقت براي ما ايجاد مي کنند.


[1] سوره بقره، آيه 163.