درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1402/08/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر ملاصدرا/ آية الکرسی/

 

جلسه بيست و پنجم از تفسير آيت الکرسي از تفسير جناب صدر المتألهين رضوان الله تعالي عليه « المقالة الثانية فيما يتعلق بقوله سبحانه: «لا اله الّا هو»» امروز روز جمعه دوازدهم آبان ماه هزار و چهارصد و دو صفحه هشتاد و پنج همانطوري که از مطالب گذشته مستحضريد مرحوم صدرالمتألهين آيت الکرسي رو در بيست و دو مقاله تفسير کردند و در هر مقاله هم مطالب مختص و فصول متعددي رو ذکر کردن در مقاله اولي که بحث مربوط به لفظ جلاله الله سبحانه و تعالي بود که به عنوان اولين فراز از آيت ا ال کرسي است که الله لا اله هو الحي القيوم هشت مسئله رو مطرح کردن که طي مباحث گذشته اين هشت مسئله الحمدلله مطرح شد اکنون مقاله دوم است که متعلق است « بقوله سبحانه: «لا اله الّا هو»» که فراز دوم از آيت الکرسي است بعد از لفظ جلاله الله اون عبارت شريف عبارت توحيدي لا اله الّا هو هست که در اين مقاله در مقاله دوم در پنج مشرع مباحث مطرح مي شود و راجع به لا اله الا هو هم مطالب فراواني است که در اين پنج مشرع بيان مي شود جناب صدر المتألهين اين مجموعه سه جمله مهم و اساسي الله و لا اله الا هو الحي القيوم رو در يک فضاي توحيدي يک دست مي بينند و اين سه مرحله توحيد در ذات توحيد در صفات و توحيد در افعال رو در اين عبارت ها تحقق مي دانند تحق رو مي دانند که لفظ شريف و جلاله الله ناظر به توحيد ذاتي است و عبارت شريف لا اله الا هو هم ناظر به توحيد صفاتي است، الحي القيوم هم ناظر به توحيد افعالي است و اين سه کاملا با هم مرتبطند و اين ذکر شريف وحده وحده وحده ناظر به توحيد ذاتي توحيد صفاتي و توحيد افعالي است و مطالب خودشون رو در اين پنج مشرع بيان مي کنند اما مشرع اول تحت عنوان « في نظمه بما سبق و ما لحق‌» يعني اين انضباط عبارتي و نظمي که در اين نوع معرفت وجود دارد که توحيد صفاتي رو به توحيد ذاتي از يک سو که به ما سبق است و توحيد افعالي که به ما لحق هست مرتبط مي سازد مطلبي که ايشون در ابتدا بيان مي کنند مي فرمايند که غرض و غايت غسواي همه موجودات خصوصا انسان راهيابي به مرحله توحيد است و توحيد هم داراي اين مراتب سه گانه ذاتي صفاتي و افعالي است و اون انساني که به اين مراحل توحيدي دست يافته است او موحد حقيقي و کامياب و فائز و رستگار است و هر کسي که از اين مراحل توحيدي باز بماند و از کاروان توحيد وا بماند چنين انساني طبعا موفق و کامياب نخواهد بود اين مرحله ابتداي از بحث که مي فرمايند بعضي ها موفق به توحيد ذاتي هستند و از توحيد صفاتي و افعالي باز مانده اند برخي ها از ذاتي و صفاتي هم ر بسته اند و از توحيد افعالي باز موند اند و طبعا عده معدودي و خاصي هستن که به اين هر سه توحيد بار يافتند و موحد به همه مراتب توحيدي هستند و اين محققين از اهل حکمت هستند که به چنين جايگاهي مي رسند اما اينکه چگونه عده اي به توحيد ذاتي مي رسند و از توحيد صفاتي باز مي مانند يا چگونه به توحيد صفاتي مي رسند و از توحيد افعالي باز مي مانند مطالبي است که در مقام تطبيق ايشا الله به اون ها اشاره خواهد شد « المقالة الثانية فيما يتعلق بقوله سبحانه: «لا اله الّا هو» و فيه مشارع » يعني در اين بحثي که در مقاله ثانيه وجود دارد مشارعي وجود دارد که در حقيقت هر کدام از فرازهايي که در اين بحث وجود دارد رو در يک مشرع حالا در مثلا مقاله اولي تحت عنوان مسئله مطرح کردن و شايد در مقالات ديگر مثلا عناوين مقصد رو مطرح مي کنند و همينطور اين هست که باز به توجه به توجه به اينکه اين محتويات و مضاميني که در اين مشارع وجود دارد باعث مي شود که اين عناوين انتخاب بشود و دخيل است در عنوان اين عناوين اون ها هم انشالله در اثنا اشاره خواهد شد « المشرع الأول في نظمه بما سبق و ما لحق‌» در اينکه چگونه انضباط و نظم بحثي نسبت به گذشته که کلمه الله است و نسبت به آينده که الحي القيوم است رو بايد دانست « اعلم أن الغاية القصوى في القران عاما و في هذه الآية خاصّة توحيده تعالى ذاتا و صفاتا و أفعالا» غايت نهايي قسوايي که در قرآن مجيد وجود دارد که در همه ي جاي جاي قرآن و خصوصا در همين آيه آيت الکرسي به صورت خاص وجود دارد اين است که خداي عالم در قرآن توحيدش را يگانگي را در ذات و صفات و افعال بخواهد بيان کند و جامعه انساني را به مقام توحيد آشنا کند و اون ها را به مقام توحيد نائل کند اون ها مظهر خدايي بشوند که او واحد است و اين ها هم موحد باشند « إذ به يرتقى الإنسان» يعني به وسيله توحيد انسان رقي و رفعت پيدا مي کند « من أسفل سافلين إلى أعلى عليين. و بحسب مراتب التوحيد له تعالى يكون تفاوت درجات الموحدين قربا و بعدا و كمالا و نقصا، و فضيلة و رذيلة، و شرافة و خسّة،» مي فرمايند که به حسب مراتب توحيد هست توحيد الهي هست که درجات موحدين هم فرق مي کنه اگر يه عده اي مقرب درگاه الهي اند و يه مقدار عده اي هم موعد اند، يک عده اي داراي کمال اند عده اي داراي نقصن عده اي داراي فضائله الهي و عده اي هم از رذيلت هاي حيواني و ظاهر آن ها به اون ها متصف اند عده اي از شرافت برخوردارند و عده اي از خست همه به همه به جهت دوري و نزديکي به توحيد خداست اگر توحيد الهي بر انسان حاصل باشد قرب دارد کمال دارد فضيلت دارد شرافت دارد و اگر دور از توحيد الهي باشند اين ها بعد دارن نقص دار دارند رذيلت دارن و خست دارن « و بحسب مراتب التوحيد له تعالى يكون تفاوت درجات الموحدين قربا و بعدا و كمالا و نقصا، و فضيلة و رذيلة، و شرافة و خسّة، فربّ موحد فاز بتوحيد الذات الواجبية بوجه و لم يفز بتوحيد الصفات و الأفعال» راهيابي به همه ي مراتب توحيدي است که مي تواند انسان را صاحب کمالات اصيل کند و آن کساني که به يه مرحله اي از يک مرتبه اي از توحيد رسيدن و از مراتب ديگر باز موندن اون ها فائز نيستن چه بسا « فربّ موحد فاز بتوحيد الذات الواجبية بوجه و لم يفز بتوحيد الصفات و الأفعال» يک نحوه توحيد ذاتي رو قبول دارن بهش رسيدن اما به توحيد صفاتي و افعالي نرسيدن مثل اکثر متکلمين « هم أصحاب أبى الحسن الأشعري،» اشاعره به وحدت خدا و خالق نظر دارند اما به تعدد قدما قائلند اوصاف را بيرون از ذات الهي مي دانند اوصاف را قديم و زائد و خارج از ذات الهي مي شمارند طبعا اين ها از توحيد صفاتي و افعالي برخوردار نيستند يک دسته ديگر هستند که به توحيد ذاتي و صفاتي رسيدن اما به توحيد افعالي نرسيدن « ربّ فائز بتوحيد» فائض و رستگارند نسبت به توحيد ذاتي و صفاتي اما توحيد افعالي رو ندارن « كجمهور الفلاسفة القائلين بعينية الصفات للذات » اين هايي که عائلند که عينيت صفات نسبت به يکديگر و عينيت ذات با صفات خب اين هم که دقيق مشايين هستن به اين مرحله از توحيد راه پيدا کرده اند که توحيد ذاتيي و صفاف رو في الجمله آگاهند اما در ارتباط با توحيد افعالي موندن زيرا افعال رو توسط ديگران ديگر حقايق مي دانند که اون حقايق بيرون از ذات هست که به ماسوا فيض مي رساند « المثبتين للوسائط الجاعلات و العلل المؤثّرات الموجبات » اين ها قائلن به اينکه يک سلسله عوامل واسطه اي وجود دارد و علل موثري هستند که اين ها در نظام هستي کار مي کنند و فعل دارند حق سبحانه و تعالي مستقيما در اين گونه از حقايق و در نظام هستي فعاليت مستقيمي ندارد بلکه توسط اين ها خداي عالم فعلش را آثار وجودي اش را نشان مي دهد « المثبتين للوسائط الجاعلات و العلل المؤثّرات الموجبات » اين ها موجبن اين ها موثرند در نظام هستي اين طور نيست که «لا مؤثر في الوجود الا الله» باشه بله خداي عالم در اين واسطه ها اثر مي کند و اين واسطه ها در ديگران موثر واقع مي شود خب در اين نگرش توحيد افعالي راه پيدا نکرده و طبعا باز موند اند از مرتبه توحيد افعالي « المثبتين للوسائط الجاعلات و العلل المؤثّرات الموجبات» که اين خودش يک نوعي از شرک هست يعني ديگر موجودات رو که واسطه هستن اين ها در حقيقت بخوان موثر باشن بخوان اثر گذار باشند نفع و ضرر موجودات از طريق اين وسائط بخواد انجام بشه گرچه خود اين وسائط هم از خداي عالم نور مي گيرند اما مستقيما فيض الهي نسبت به موجودات نمي رسد چنين توهمي باعث مي شود که توحيد افعالي از دست برود « و هو نوع من الشرك، » است گرچه شرک که «إن الشرک لظلم عظيم» اما خود اين ظلم هم داراي درکاتي است و درکه نازله اون نفي توحيد افعالي است زيرا ديگران اگر بخواهند واسطه باشند و موثر در وجود باشند نقش الهي در نظام هستي کم خواهد شد « و هو نوع من الشرك، إلا أن محقّقيهم » يعني محققين از فلاسفه « مطبقون على أن الفاعل الحقيقي» اين ها اجماع دارنطباق دارن به اينکه فاعل حقيقي « هو الحق تعالى » اوني که اثر بخش است و موثر در وجود است جز حق سبحانه و تعالي نيست « و الوجود معلول له على الإطلاق» همه موجودات در همه ي مراتب هستي از مرتبه جبروتيه ملکوتيه ناسوتيه همه و همه در حقيقت معلول و موجود اويند و او همه را علي الاطلاق ايجاد کرده است « على أن الفاعل الحقيقي هو الحق تعالى، و الوجود معلول له على الإطلاق، و الوسائط معدّات و مهيّئات، و سوابق و مقدّمات قدّمها الباري بمقتضى نظمه البديع و حكمته الأنيقة،» وسائطي هم که در حد واسط بين حق سبحانه و تعالي و ممکنات هستند اين ها نقش علل معده دارن و تهيه و آمادگي ايجاد مي کنن تا فيض الهي بر اون ها وارد بشود اون ها خودشون مستقيما صاحب فيض و افاضه نيستن بلکه صرفا يک سلسله موجوداتي اند که معداتند مهعاتند و زمينه رو براي فيض يابي موجودات فراهم مي کنن « و الوسائط معدّات و مهيّئات، و سوابق و مقدّمات قدّمها الباري» که خداي عالم اين ها را مقدم داشته بله عالم جبروت مقدمه بر عالم ملکوت است و عالم ملکوت مقدم است اما اين طور نيست که عالم جبروت عالم ملکوت را مستقيما ايجاد کرده باشد نه عالم جبروت زمينه اي است و بستري است براي اين که فيض الهي به عالم ملکوت راه بيابد « قدّمها الباري بمقتضى نظمه البديع و حكمته الأنيقة، لا أنّ لها» نه اينکه براي اين وسائط « دخلا في التأثير و الإيجاد،» اين ها موثر باشند اين ها موجد باشند و دخالتي در تاثير و ايجاد داشته باشد تنها و تنها ميزان تاثير اون ها « ل في التهيؤ و الإعداد » اينا زمينه سازي مي کنن معدند و راه رو براي فيضي يابي موجودات ديگر فراهم مي آورند خب اين مطلب اول که اصل توحيد غيت غسوا مراتب توحيد عبارت است از توحيد ذاتي و صفاتي و افعالي موحد کامل و تام کسي است که همه اين مراتب رو داشته باشه و هر کسي که از اين مراتب توحيد باز بماند در حقيقت از رستگاري و فوض باز مانده است بعد مي فرمايند که وقتي اين معنا روشن شد مي ريم به سراغ الفاظ شريفه آيت الکرسي که فرمود ﴿اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَي الْقَيومُ﴾ مي فرماييد که اين عبارت در حقيقت شامل اين هر سه نوع توحيد است لفظ الله ناظر به توحيد ذاتي است نفس لا اله الا هو ناظر به توحيد صفاتي است و الحي القيوم ناظر به توحيد افعالي است اين مطالب رو تحت سه بيان ذکر مي کنند « إذا تقرّر هذا فنقول: قوله ﴿اللّه﴾ إشارة إلى توحيد الذات » اين يک « و قوله ﴿لا إله إلّا هو﴾ إشارة إلى توحيد الصفات» دو « و قوله ﴿الحيّ القيّوم﴾ إشارة إلى توحيد الأفعال» از اينجا شروع مي کنند براي بيان اين هر سه مورد مورد اول که الله هست رو توضيح مختصري مي دهند چون توضيحات مفصل رو در مقاله اولي دادند در طي هشت مسئله اما بيان الأول که لفظ شريف الله است « أما بيان الأول فلأنّ معنى اسم ﴿اللّه﴾ كما علمت هو الذات المستجمعة للصفات الكمالية الذاتية الوجوبية» معناي اسم الله همانطوري که در مسائل قبل ملاحظه فرموديد مسائل قبلي که در مقاله اولي بود ملاحظه فرموديد اين معناي اسم الله همون حقيقتي است که يا ذاتي است که مستجمع همه صفات هاي صفات کماليه اي است که کمال صفات کماليه که به ذات حق متعلق است زائده بر ذات نيست عارض بر ذات نيست خارج ذات نيست بلکه از درون ذات مي جوشد که اينجا ذات يعني هويت و نه ماهيت همون طوري که جنس و فصل از ذات مي جوشد به لحاظ ماهيت اين گونه از اوصاف کمالي مثل علم و قدرت و امثال ذلک اين ها هم از ذات به معناي هويت از ذات واجبي مي جوشد « أما بيان الأول فلأنّ معنى اسم ﴿اللّه﴾ كما علمت هو الذات المستجمعة للصفات الكمالية الذاتية الوجوبية، و لا شبهة في أن التركيب من الأجزاء ينافي الوجوب الذاتي» خب اينجا يه توضيحي در ارتباط با توحيد ذاتي ميدن توحيد ذاتي رو به توحيد احدي برمي گردونند که او احدي و ذات است به بساطت و شرافت برمي گردونند که از هر نوع تعدد کثرت جزئت و نه نظائر آن اون ذات مصون و محفوظ است « و لا شبهة في أن التركيب من الأجزاء ينافي الوجوب الذاتي لكونه مستلزما لافتقار المركّب إلى كلّ واحد من الأجزاء، و الافتقار ناش عن النقصان و الإمكان الذاتيين» بنابراين اگر ما براي واجب سحانه و تعالي هر نوع جزئياتي قائل بشيم خواه جزئيات خارجي خواه وجزئيت مقداري خواه جزئيات ذهني خواه جزيات وهمي خواه جزئييت عقلي هر نوع جزئيتي براي حق سبحانه و تعالي در حقيقت ترکيب ايجاد مي کند و ترکيب سر از افتغار و امکان در مي آورد « فلأنّ معنى اسم ﴿اللّه﴾ كما علمت هو الذات المستجمعة للصفات الكمالية الذاتية الوجوبية» که اين کلمه وجوب دلالت مي کنه که اين اوصاف به ميزان ذات جوب دارند واجب الوجود واجب الجود من جميع الجهات است نه اينکه از جهت ذات واجب باشد و از جهت اوصاف بخواهد حيثيت هاي امکاني داشته باشد « و لا شبهة في أن التركيب» اگر معاذالله در خداي عالم ما توحيد ذاتي رو رعايت نکنيم و ذات را مرکب از اجزا بدانيم « و لا شبهة في أن التركيب من الأجزاء ينافي الوجوب الذاتي » چرا براي اينکه «لكونه مستلزما لافتقار المركّب إلى كلّ واحد من الأجزاء، و الافتقار» خب اگر اجزا اگر يک امرار مرکب و اجزا نياز دارد پس لازمش اين است که اگر خداي عالم معاذ الله مرکب باشد به اجزا خودش محتاج باشد « و الافتقار ناش عن النقصان» اگر يه موجودي ناقص باشد مفتقر است وگرنه اگر کامل باشد افتقاري به اجزا ندارد « و الافتقار ناش عن النقصان و الإمكان» که هرردشن نقصان ذاتي و امکان ذاتي که در ذات خودشون در هويت خودشون نقصان دارند و با اجزا کامل مي شوند نقصان دار دارند و حيثيت امکاني از جهت اجزا براي اون ها فراهم ميشود «و هما» يعني اين نقصان و اين امکان « و هما منافيان للكمال و الوجوب» در حقيقت اين کمال لف و نش مرتب است اين کمال به اون نقصان مربوط است به اين وجود به اون امکان مربوط هستش « و هما منافيان للكمال و الوجوب الذاتيين، فمعنى الإلهية المستلزمة لكون الشي‌ء مبدأ سلسلة الوجود و الإيجاد ينافي التركيب المستلزم للحاجة» اگر ما از معناي الهييت اين گونه مي فهميم که الهيت مستلزم اين است که ذات شيء مبدا همه وجود و ايجاد باشد اگر اين ذات بخواهد مرکب از اجزا و عناصر مختلف باشد اين حيثيت الوهيت پيدا نمي کند زيرا الوهيت مبدايت دارد در حالي که ذات خودش محتاج هستش « فمعنى الإلهية» که معناي الهيت چيه اين است که مستلزم است براي اينکه « لكون الشي‌ء» اون شيئي که اله هست مبدا همه وجود باشد و منشا ايجاد خب اگر الهيت معناش اينه خب اين معنا منافات داره با ترکيب که ترکيب مستلزم حاجت است حاجت با مبدئيت سازگار نيست حاجت با منشا ايجاد منافات دارد؛ خب اين خلاصه اي است از توحيد ذاتي و اينکه واجب سبحانه و تعالي احدي و ذات است و همه اين ها از عنوان مشير لفظ جلاله الله فهم مي شود «اما بيان الثاني» که خود کلمه مورد بحث است که ﴿اَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ﴾ است که آيا لا اله الا هو ناظر به چيست و ربطش به قبل به ما سبق و به ما لحق چي هستش « و أما بيان الثاني: فلأن التعدّد في الصفات الكماليّة الإلهيّة يستلزم التعدّد في وجود الذات، لافتقار كل صفة إلى موصوف، و لكون كل صفة لشي‌ء فرع وجود ذلك الشي‌ء، فيلزم من تعدّدها تعدّده» خب واژه توحيد براي حکيم و عارف خيلي معنا داره و هر چه که بخواهد اين توحيد را غني تر و قوي تر بکند اين مورد علاقه علمي و معرفتي حکيم و عارف است و هر چه که بخواهد اين توحيد را معاذ الله بشکافد و بشکند و او را به کثرت و تعدد بکشاند کاملا مورد نفرت علمي و معرفتي حکيم عارف هستش اينجا در مقام توحيد صفاتي مي فرمايند که مراد از توحيد صفاتي اين است که ما از هر نوع تکثر و تحد داريم بپرهيزيم « فلأن التعدّد في الصفات الكماليّة الإلهيّة » اگر ما قائل بشيم که اين صفات علم قدرت حيات اراده سميع بودن بصير بودن اين ها مستلزم تعدد هست در وجود ذات الهي تعدد ايجاب مي کند اين طبعا موجب افتقار است يعني چي يعني اگر ذات به ذاته اين کمالات را نداشته باشد طبعا از بيرون براي او حاصل مي شود پس در مرتبه ي ذات علم قدرت حيات اراده وجود ندارد از بيرون آمده است « فلأن التعدّد في الصفات الكماليّة الإلهيّة يستلزم التعدّد في وجود الذات» چرا چرا تعدد صفات تعدد در موصوف ايجاد مي کند « لافتقار كل صفة إلى موصوف» خب اگر اين ها زياد باشن هر صفتي براي يک موصوفي هست اين تعدد صفت و موصوف طبعا تعدد صفات رو هم ايجاد مي کند « لافتقار كل صفة إلى موصوف، و لكون كل صفة لشي‌ء فرع وجود ذلك الشي‌ء» خب اين تعدد مي خوان اثبات بکنن که اين تعدد از کجا حاصل ميشه اگر اين اوصاف زائده بر ذات باشن خب طبيعي است که از باب ثبوت شي لشي فرع ثبوت مثبت له» اول بايد موصوف باشه بعد صفت باشه خب اين موصوف در مرتبه ذات خودش در مرتبه اين که هنوز صفت براش عارض نشده آيا متصل به علم و قدرت و حيات و اراده هست يا نيست اگر نباشد خب لازمه اش اين است که ذات خالي از اين اوصاف کماليه وجوبيه باشد اگر باشد طبعا تعددي در کار نخواهد بود « و لكون كل صفة لشي‌ء فرع وجود ذلك الشي‌ء، فيلزم من تعدّدها تعدّده- و لو بحسب العقل» بله ديگه عقل مياد درسته در خارج شايد شما بگيد که علم و قدرت يک جا ميشينه ولي شما براي ثبوت علم و الله و ثبوت قدرت بر الله در تصورتون در حقيقت دو تا موصوف داريد و دو تا صفت داريد و برروز صفت بر موصوف ولو به حسب عقل « فلو تعدّدت الصفات الخاصّة بالواجب تعالى» اگر اوصاف مختص واجب سخن تعالي متعدد باشه از ذات و از خودشون با همديگر « كالإلهية للعالم، و القادريّة على ما يشاء، و العالمية بجميع الأشياء » اين گونه از اوصاف « يلزم تركّب كلّ من الإلهين من الذات و الصفة » خوب اگر ما الهيت رو براي عالم بدونيم و اين ها را اين الهيت را غير از ذات بدانيم قادريت رو هر آنچه که خدا بخواهد بدانيم و اين قادريت غير از ذات باشد عالميت به همه اشيا را براي ذات بدانيم و اين ها غير از ذات باشند « يلزم تركّب كلّ من الإلهين من الذات و الصفة؛ و التركيب ينافي الإلهية- تنافي الإمكان للوجوب» اگر ما استدلال به اين صورت دارد شکل مي گيره که اين اوصاف رو اگر ما در حقيقت زائد بر ذات بدانيم و جداي ازذات بدانيم مثلا الهيت را براي عالم جداي از ذات واجب بدانيم قادريت علي ما يشاء را جداي ذات بدانيم عالميت بجميع اشيا را جداي از ذات بدانيم اين چي ميشه « يلزم تركّب كلّ من الإلهين من الذات و الصفة » در حقيقت لازم مي آيد که هر کدام از اين اله ها الهي که براي عالم است الهي که قادر است الهي که عالم است از صفتش جدا باشد « يلزم تركّب كلّ من الإلهين من الذات و الصفة؛ و التركيب ينافي الإلهية» با اون الهيتي که در خود ذات هست و از ذات مي جوشد منافات داشته باشد « تنافي الإمكان للوجوب» همون گونه که امکان با وجوب در منافات هست اين اوصاف هم با ذات در منافات باشن « يلزم تركّب كلّ من الإلهين من الذات و الصفة؛ و التركيب ينافي الإلهية- تنافي الإمكان للوجوب» طبعا اين تعدد و کثرت امکان مي آورد افتقار مي آورد و اون چيزي که عين اون اوصافي که عين ذات هستن وجوب مي آورد ما توحيدي را مي خواهيم که در مرحله وجوب باشد وحدت در حد وجوب باشد الهيت در حد وجوب باشد قادريت و عالميت در حد وجوب باشه خب « لا يقال: التركيب و التعدّد في مجموع الذات و الصفة لا ينافي بساطة الذات،» خب ممکنه کسي بگه که شما ذات و صفت رو متعدد مي دانيد عيب نداره ما تعدد ذات و صفت رو مي پذيريم اما تعدد ذات و صفت دليل بر تعدد ذات نمي شه در جواب ميفرمايند که نه اتفاقا اين تعدد موجب تعدد در موصوف مي شود يعني تعدد در صفات موجب تعدد در موصوف مي شود چرا براي اينکه يه وقت ما ذات رو نگاه مي کنيم مي بينيم که اين ذات با اين اوصاف نيست چون اين ذات با اين اوصاف نيست وقتي اين اوصاف به او ملحق شدن طبعا تعدد ايجاد مي شود غير از اون حرف نهايي که ترکيب از حقيقت و اعتبار است ترکيبي از وجود و عدم هست خود اين مسئله هم ترکيبي از دو وجودي است که يکي در مرحله اولاست ديگري در مرحله ثانيه « لا يقال: التركيب و التعدّد في مجموع الذات و الصفة لا ينافي بساطة الذات، » اين ترکيب رو اگر ما در مجموع ذات و صفت بپذيريم اين منافاتي با بساطت ذات و واجب ندارد چرا؟ براي اينکه ذات واجب خودش احدي است ولي اوصافش بر او زائد هستندن «لا ينافي بساطة الذات،» در حالي که « الواجب الوجود هو الذات فقط،» واجب الوجود فقط ذات هستش ديگه ذات و صفت نيستن « دون المجموع من الذات و الصفة» خب اين سخن رو ما نگيم که تعدد در اوصاف تعدد در موصوف به همراه دارد نگيم اين حرف و چرا « لأنّا نقول: الكلام في الصفات الكماليّة» سخن ما در ارتباط با اوصاف کمالي است و اوصاف کمالي يعني اوصافي که در حقيقت با متن ذات بايد حضور داشته باشد زيرا متن ذات رو اين اوصاف کمالي تامين مي کند و موقعيت اون ذات را به لحاظ قوت و شدت نشون مي دهد « لأنّا نقول: الكلام في الصفات الكماليّة، فإذا لوحظ وجود الذات بحسب نفسه و قطع النظر عن ما يزيد عليه «أهو موصوف بالصفة الإلهيّة الكماليّة أم لا؟» سوال ما اينه آيا وقتي صفات بيرون از ذات باشن آيا ذات به تنهايي با قطع نظر از صفات داراي اين کمالات هستند يا نيستند « لأنّا نقول: الكلام في الصفات الكماليّة، فإذا لوحظ وجود الذات بحسب نفسه و قطع النظر عن ما يزيد عليه» اصلا کاري به امور زائد نداشته باشيم فقط نگاه بکنيم به ذات آيا أهو يعني آيا اين ذات « هو موصوف بالصفة الإلهيّة الكماليّة أم لا؟» آيا اون ذاتي که منهاي صفت الوهيت و قابليت و عالميت است آيا ما اون ذات را متصف به صفات کمالي مي دانيم يا نمي دانيم اگر بگييد مي دانيم پس ذات بايد اونو داشته باش باذات و اگر بگيم ندارد و در حقيقت ذات خارج از اين اوصاف هست خب اين مي شود افتقار و امکان « أهو موصوف بالصفة الإلهيّة الكماليّة أم لا؟ لا سبيل إلى الثاني» شما نمي تونيد راه دوم انتخاب کنيد چرا « و إلا لزم افتقاره إلى الغير» لازمه اين سخن اين است که ما واجب را مفتقر به غير بدانيم و ا ديگه احدي باذات و احدي الصفات نخواهد بود و الا « و إلا لزم افتقاره إلى الغير في كمال ذاته، و لو لم يكن أيضا مبدأ سلسلة الممكنات كلّها سواء كانت صفاتا أو أفعالا و البرهان قد دلّ على وجود أمر بسيط يفتقر إليه الأشياء- هذا خلف» خب مگر اينطور نيست که شما خدا را مبدا سلسله ممکنات مي دانيد خب اگر خداي عالم مبدا سلسله ممکنات هست خب اين صفات بخواهد زائده بر ذات باشد لازمه اش چيه لازمه اش اين است که ذات بدون اين اوصاف کمالي بخواهد معرفي بشود در حالي که اين ممتنع است براي اينکه او واجب است و همه کمالات را به ذات دارا است « و لو لم يكن أيضا» دليل ديگر اين است که اگر خداي عالم يعني واجب الوجود مبدا سلسله ممکنات همه سلسله ممکنات نباشد « سواء كانت صفاتا أو أفعالا و البرهان قد دلّ على وجود أمر بسيط يفتقر إليه الأشياء- هذا خلف- » از يه طرف ما برهان داريم که اين ذات به تنهايي مبدا همه اشيا هست و همه اشيا به او محتاج اند و او در غايت بساطت است اين برهان ماست از اين طرف اگر بخواهيم اين صفات کمالي را بيرون از ذات بدانيم و عارض بدانيم اين ها با هم مرافات دارند « و لو لم يكن أيضا» اگر نباشد خداي عالم مبدا همه ممکنات مدا و سلسله ممکنات کله ها حالا خواه « سواء كانت صفاتا أو أفعالا و البرهان قد دلّ على وجود أمر بسيط يفتقر إليه الأشياء-» اون چيزهايي که اين ممکنات صفات باشن يا افعال باشن اون چيزهايي که خداي آدم اون ها رو مي خواد ايجاد بکنند در حالي که برهان دلالت مي کند بر وجود امر بسيطي که « يفتقر إليه الأشياء-» يعني همه ممکنات به يک موجود بسيطي تکيه بايد بکند که اگر اون موجود خودش متعدد و مرکب باشد ديگه قابليت اين رو ندارد که احتياج ممکنات رو برطرف بکند بله « و البرهان قد دلّ على وجود أمر بسيط يفتقر إليه الأشياء- هذا خلف-» يعني از يه طرف ما بگيم که خداي عالم مبدا همه ممکنات است و همه صفات و افعال از او جاري است از يه طرف بگيم که او متعدد است و محتاج به امور ديگر است اين ميشه خلف « هو بنفس ذاته المقدّسة إله و مبدأ للكل، » اون ذات الهي به نفس ذاتش يعني بدون اينکه کمترين امري از بيرون بخواهد ذات واجب سبحانه تعالي را تاييد کند يا مساعدتي بکند اين ذات به ذاته تنهايي با قطع نظر اما سواه مي تواند چنين کاري را انجام بدهد و مبدا سلسله ممکنات باشد فهو يعني اين ذات واجب « بنفس ذاته المقدّسة إله و مبدأ للكل، فمقوّم ذاته هو بعينه مقوّم إلهيته» يعني مقوم ذات او ديگه به هيچ چيزي براي اينکه اون الوهيتش رو تامين بکنند ندارد « مقوّم ذاته» که همون هويت او هست « فمقوّم ذاته هو بعينه مقوّم إلهيته و كذلك سائر الصفات التي تستوجبها الإلهيّة و تستحقّها الواجبيّة- من الوجود و العلم و القدرة» همه اوصاف کمالي ذاتي اينا همه بايد همينطوري باشن براي واجب واجب هرگز به اين ها مفتقر نيست و اين ها هم از ذات واجبي جدا نيستند بنابراين اين ذات واجبي مي تونه همه کار را به ذات انجام بدهد « و كذلك سائر الصفات التي تستوجبها الإلهيّة و تستحقّها الواجبيّة- من الوجود و العلم» اون صفات چييا هستند، ساير صفاتي که مستوجب صفات است، الهيت و مستحق ا ان صفات هست واجبت اون صفات جيا هستن« من الوجود و العلم و القدرة و الإرادة- فيجب أن بكون مصداق حملها جميعا على ذاته نفس هويته البسيطة من غير تركّب و تعدّد » خب اين اوصافي که براي واجب سبحانه و تعالي شمرده ميشه و بر ذات اطلاق ميشه مصداق اين اوصاف چيزي جز خود اون ذات نيست و هرگز مصاديق اين اوصاف بيرون از ذات نيستن « و كذلك سائر الصفات التي تستوجبها الإلهيّة و تستحقّها الواجبيّة» اون اوصاف چي هستند؟ « من الوجود و العلم و القدرة و الإرادة- فيجب أن بكون مصداق حملها جميعا على ذاته» الله عليم الله عادل الله قادر الله مريد الله موجود همه و همه اين اوصاف موصوفشون به عين وجود واجبي است و هيچ تفاوتي بين صفت و موصوف نيست « فيجب أن بكون مصداق حملها جميعا على ذاته نفس هويته البسيطة من غير تركّب و تعدّد، لا باعتبار مغائرة الصفات، و لا باعتبار المغائرة بينها و بين الذات» هر گونه مغايرتي بين اوصاف و با يکديگر و بين اوصاف با ذات بايد نفي بشود چون هر نوع مغايرتي تعدد و تکثر مي آورد و تعدد و تکثر مثل اجزا يک واحد مرکب اند که مرکب به اون ها نياز دارد « من غير تركّب و تعدّد، لا باعتبار مغائرة الصفات، و لا باعتبار المغائرة بينها و بين الذات» بينها يعني بين صفات و بين ذات « و بالجملة تاكّد الوحدة في الذات الواجبيّة يستلزم استحالة التعدّد» شما وقتي واجب را در غايت وحدت مي بينيد بايد هر نوع امري که مخالف و معاند با وحدت است را کنار بگذاريد وحده وحده و وحده در هر سه مرحله بايد وحدت کامل باشد« تاكّد الوحدة في الذات الواجبيّة يستلزم استحالة التعدّد في الصفات الإلهية مطلقا، سواء كان مع تعدد الموصوف عينا كفرض إلهين منفصلين» از هر نوع تعددي بايستي که پرهيز کرد خواه تعدد به تعدد اله برگرده خواه به تعدد اوصاف و ذات برگردن « سواء كان مع تعدد الموصوف عينا » يعني بياد و اين تعدد صفات در خارج تعدد موصوف درست بکند « كفرض إلهين منفصلين» عقلا که تعدد عقلي ايجاد کند « كفرض إلهين منفصلين، أو عقلا فقط كفرض صفات واجبة متعدّدة لموصوف واحد، كما ذهب إليه الصفاتيون- تعالى عما يقول الظالمون علوّا كبيرا» عده اي معتقدند که اين صفات اضافه است بر ذات و هر کدام از اون ها هم نقش خودشون رو دار دارند ايشون بفرمايد که اين تعدد صفات تعدد موصوف ايجاد مي کند و افتقار مي آورد ضمن اينکه نقص در توحيد اتفاق خواهد افتاد اون توحيدي که از اين کمالات به ذات برخوردار نيست اون کمال و توحيد توحيد قوي نخواهد بود « سواء كان مع تعدد الموصوف عينا كفرض إلهين منفصلين، أو عقلا» که اين تعدد عيني نيست عقلي است « كفرض إلهين منفصلين، أو عقلا فقط كفرض صفات واجبة متعدّدة لموصوف واحد، كما ذهب إليه الصفاتيون» که صفاتيون اينطور معتقدند که موصوف واحد است و صفات کثير هستش « عالى عما يقول الظالمون علوّا كبيرا».