1402/07/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر ملاصدرا/ تفسیر آية الکرسی/ صدر المتألهین
جلسه بیست و یکم از تفسیر آیت الکرسی از تفسیر جناب صدرالمتألهین صفحه هفتاد و پنج «المسله السابعه فی أنه هل لمعنی هذا الإسم حد ام لا» از مباحث گذشته روشن شد که جناب صدرالمـتألهین آیت الک کرسی رو به عنوان یکی از آیات عمده و اساسی که قطب آیات دیگر هست شناختن و معرفی می کنند و جامعیت این آیه به لحاظ مضامین عالیه و بلند توحیدی که دارد دیدگاه جناب صدرالمتألهین قابل توجه است مرحوم صدرالمتألهین در مقام تفسیر آیت الکرسی بیست و دو مقاله طراحی فرمودند که این بیست و دو مقاله ناظر به فقرات این آیت الکرسی هست و هر کدام از این فرازهای آیت الکرسی یک مقاله ای شده که هر مقاله ای البته عناوینی به عنوان مثلا مسئله یا بصیرة و یا نظاهر آن رو دارند در خصوص بخش اول و فقره اول چون با کلمه شریفه و لفظ جلاله الله آغاز شده عنوان الله لا اله له و الحی القیوم راجع به کلمه الله یک مقاله ای رو طراحی فرمودند به عنوان مقاله اولی که در این مقاله هشت مسئله وجود دارد که از هشت منظر به لفظ جلاله الله می پردازند و ابعاد این لفظ رو به لحاظ ظاهر و باطن روشن می کنند، از تلفظ از عبارت پردازی از صرف و نحو از لغت از این که آیا عبری است یا عربی است یا دیگر زبان های رایجی که وجود داشته است و مسائلی که در طی شش مسئله قبل گذشت و الان وارد مسئله هفتم میشن تحت عنوان «المسله السابعه فی أنه هل لمعنی هذا الإسم حد ام لا» یکی از مسائلی که در این رابطه مطرح است این است که بالاخره آیا لفظ شریف و جلاله الله معنایی برای او هست و ما می توانیم حدی و تعریفی برای این لفظ الله یاد بکنیم یا نه خب روشن هست که واژه حد که در مقابل محدود هست بناست که اجزاب و ارکان محدود بر رو تبیین بکنه یعنی مثلا اون گونه که در نزد منطقیین و در علم میزان آمده است این است که لکل شیء حد هر چیزی حدی دارد که حد ا رو از ذاتیات و عرضیات به عنوان حد تام حد ناقض رسم تام رسم ناقص بیان می کند و بهترین تعریف تعریفی است که از حد تام شکل گرفته باشد و حد تام عبارت است از جنس و فصل که هرچه این ها غریب تر باشند طبعا در معنا و گشایش معنا و تبیین بهتری خواهند داشت جنس قریب فصل قریب این ها در روشن بودن روشنگر بودن نسبت به معنا بسیار دخیل هستن؛ خب آیا لفظ الله دارای حدی است که این حد حالا یا جنس و فص هست یا اجزا و ارکان هست معمولا چون در علم منطق از کلمه حد یاد می شود و در علم منطق هم از ذاتیات و عرضیات بحث می شود خب طبیعی است که اگر چیزی ماهیتی نداشته باشد جنس و فصلی نداشته باشد ذاتیات و یا عرضیاتی برای او نباشد در حقیقت حدی برای او نخواهد بود بود اما جناب صدر المتألهین این بفرمایند که این کلمه حق لزوما در معنای جنس و فصل یا عرض خاص عرض عام و نظائر آن کاربرد و استعمال نمی شود بلکه هر آنچه که به اجزا و ارکان اون لفظ در حقیقت اشاره بکند و تبیینی برای اون لفظ باشد می تواند حد او محسوب بشوم در باب لفظ جلاله الله آیا دارای حد هست یا نیست در ابتدا طرح مسئله می کنند و نتیجه می گیرند که چون کلمه حد لزوما در بحث ذاتیات و عرضیات کاربرد ندارد بلکه می تواند در غیرذاتیات و عرضیات هم استعمال بشود بنابراین اگر لفظ الله به لحاظ اجزا و ارکان دارای مقدماتی است معانی است پرداختی به اون می تواند حد محسوب بشود و چون لفظ الله در حقیقت از یک سلسله معانی در درون او حکایت می کند بنابراین می شود برای آن حدی رو در نظر گرفت که حد لفظ الله عبارت است از بیان اجزا و جزئیاتی که در این معنا به کار رفته است؛ این اجمالی است از آنچه که در این مسئله هفتم آمده و در مقام تفصیل هم انشاالله تطبیقا خونده خواهد شد «المسله السابعه فی أنه هل لمعنی هذا الإسم» یعنی لفظ جلاله ی الله «حد ام لا» آیا برای معنای این اسم چون لفظ الله که خب لفظ است و نه حدی دارد نه تعریفی نه رسمی دارد نه اجزایی دارد لفظ الله که در حقیقت از الف لام لام وها تشکیل شده این هیچ حدی برای لفظ نیست بلکه اون معنایی که این لفظ در مقابل اون معنا وضع شده است و موضوع له این لفظ هست بحث است که آیا موضوعله این لفظ الله دارای معنایی هست یا نه آیا اجزایی ارکانی ذاتی عرضی چیزی برای او هست یا نه ایشون در ابتدا میفرمایند که الحد عند الحکما در نزد حکیمان و فیلسوفان حد عبارت است از قولی که دلالت می کند بر تصور اجزا شیء «قول دال علی تصور اجزا شی» و مقومات اون شی اون لفظی که اون قولی که دلالت می کند بر این که اجزا یک شیء مقومات یک شیء ذاتیات یک شیء عرضیات یک شیء چی هستن به اون لفظ میگن حد «قول دال علی تصور اجزاء شیء و مقوماته» بنابراین اگر یک معنایی موضوع له جزئی نداشته باشد طبعا حدی برای او نیست «و ما لا جزء له لا حد له» اگر یک امر بسیطی بود که جنس و فصلی نداشت عرض عام و خاصی نداشت اصلا طبیعی است که حدی برای او نیست البته این اون چیزی است که در ابتدا به نظر می رسد و البته این معنایی است که در نزد حکیمان از حد یاد می شود فما لا حدله خب وقتی که لا جزء له لا حد له از سوی دیگر هم یه بحثی رو باز حکیمان پذیرفتن و اون مشارکت حد و برهان هست هر جا که حد هست برهان هست و هر جا که برهان هست حد است اگر چیزی حد نداشت طبیعی است که برهان هم برای او نمی شود ذکر کرد مخصوصا مثلا بسائط چون اجزایی ندارن مقدماتی ندارن طبعا نمیشه برای وجود اون ها برهان اقامه کرد «و ما لا حد له لا برهان علیه» چرا که «لان الحد و البرهان متشرکان فی الحدود» این در دانش منطق روشن شده که این ها در حدود مشترکن حد و برهان یعنی اجزایی رو که ما برای یک حد ذکر می کنیم همون اجزا را در برهان یاد می کنیم یا اجزایی رو که برای برهان ذکر می کنیم همون رو در حد یاد می کنیم «لأن هما متشرکان فی الحدود کما بوینة فی المیزان و اذ تقرر هذا» وقتی این معنا رو روشن شد در باب این کبرای کلی است در باب صغری هم که راجع به لفظ الله هست که لفظه الله بر یک معنایی دلالت می کند موضوع له برای این لفظ وجود دارد چون اون معنا در حقیقت اجزا و مقوماتی برای او نیست او بسیط محض هست طبعا جز ندارد وقتی جز نداشت حدی هم برای او نیست وقتی حدی هم برای او نبود برهانی برای او نمیشه ذکر کرد «فلا شبهة فی أن ذات باری تعالی بتقدسه عن شوب الترکیب» چون حق سبحانه و تعالی از هر نوع ترکیبی خواه ترکیب از اجزا مقداری باشه یا اجزا وجودی باشه مثل ماده و صورت یا اجزا ذهنی باشه مثل جنس و فصل یا اجزای تحلیلی باشه هیچ کدام از این ها در باب حق سبحانه و تعالی معنا نداره و حق سبحانه و تعالی هیچ گونه جزئی برای او تصور نمی شود براساس اونچه که در برهان توحید آمده در برهان توحید یگانگی بلکه یکتایی نه تنها واحدیت بلکه احدیت چنین اقتضا می کند که هر نوع ترکیبی اعم از وجودی مقداری ذهنی تحلیلی یا سایر اجزا اون مصون باشه علی مقتضاه و برهان التوحید البته این خط تیره مناسب است که بعد از تحلیلیه نوشته بشود چون اون ناظر به اجزا مختلف است سواء کان من الأجزاء الوجودیه» یک او بالمقداریه دو او ذهنیه سه او تحلیلیه چهار بعد اینجا خط تیره چرا حق سبحانه و تعالی منزه هست و مقدس است از شوب ترکیب علی مقتضاه برهان التوحید خب با این تحلیل لا حد له چون اجزایی برای او نیست چیزی که جز ندارد حدی ندارد اگر چیزی مقومی نداشت حدی برای او نخواهد بود لاحدل و طبعا و لا برهان علیه، خب این اون چیزیست که در نزد فلاسفه و منطقیون مطرح است اما وقتی موارد لفظ الله لفظ شریف الله و جلاله الله می شیم می بینیم که این لفظ الله دارای یک موضوع له است که اون موضوع له دارای معانی و ویژگی های فراوانی است که در حقیقت نمی شود از اون ها به اجزا معنای مصطلح یاد کرد اما این معانی می تواند راهگشا برای ذهن انسانی در فهم نسبت به واجب یا الله در حقیقت به کار بیاید «و اما انا مفهوم» لفظ الله هل لین لفظ الله که در حقیقت به معنای موضوع له لفظ الله «حد ام لا فالحق هو الاول» که بله برای لفظ برای مفهوم لفظ الله یا اونچه که لفظ الله بر او دلالت می کند این است که حد برای او هست چرا «لأن» معنای این لفظ الله «الموضوع له معنی المجمل» وقتی میگیم الله می گیم «ذات مستجمع لجمیع الکمالات» خب این در حقیقت یک معنای مجملی است که متضمن «متضمن لمعانی جمیع صفات الکالیه» بنابراین جمیع صفات کمالیه در این موضوع له و در معنای لفظ الله وجود دارند حضور دارند و این می تواند حد برای او وجود داشته باشد «و اما ان مفهوم لفظ الله هل له حد ام لا فالحق هو الاول» که برای او حد هست لان معنای لفظ الله الموضوع له معنایی که برا لفظ الله است و اون موضوع له لفظ الله است لأن معناه معنی المجمل متضمن لمعانی جمیع صفات الکمالیه» و چون این مشتمل برجمیع صفات کمالیه است «فکل من الصفات الکمالیه عند التفصیل جز من مفهوم» این لفظ الله است «و الفرق بین الحد و المحدود لیس الا با الاجمال او التفصیل فی نحو الادراک» خب جناب صدرالمتألهین در مقام تعریف حد پا رو فراتر نهادن و اونچه که در دانش منطق هست که ناظر به اجزا و جزئیات مصطلحی که از او به جنس و فصل یا عرض خاص و عرض عام یاد می شود در این نگرش وسیع تری رو شامل می شود و الفرق بینین الحد و المحدود لیس الا با الاجمال و التفصیل فی نحو ادراک» در نحوه ادراک یکی رو ما مجمل می فهمیم که میگیم لفظ الله اطلاق می شود بر اون ذاتی که مستجمع جمیع کمالات است اما محدود در حقیقت اون اجمال است اون مجمل است و حد اون تفسیر و مفصل «والفرق بین الحد و المحدود لیس الا با الاجمال و التفصیل فی نحو الادراک» که در حقیقت یک تفسیر دیگری رو برای حد و محدود دارند بیان می کنند، می فرمایند که تفاوت بین حد و محدود تفاوت بین اجمال و تفصیل هستش در نحو ادراک «فان الالفاظ المذکوره فالحد تدل علی مادل علیه لفظه المحدود بعینه بدلالت التفصیلیه» گر حد میاد اون امر مجمل رو به مفصل تبدیل می کند اون امر بسته رو و لف رو به امر باز و منشور تبدیل می کند می فرمایند که فان الفاظ المذکوره فی الحد الفاظی که در حد به لفظ الله مثلا ذکر می شود تدل این دلالت می کند «علی مادل علیه لفظه المحدود بعینه بدلالت تفصلیه» فرق بین حد و محدود فرق بین تفصیل و اجمال است محدود در حقیقت به یک دلالت اجمالی نظر دارد اما حد به یک دلالت تفصیلی نظر دارد «فالفرق بین الحد و المحدود لیس الا بالاجمال و التفصیل فی نحو ادراک» وقتی ما حد رو ادراک می کنیم مفصلا می یابیم محدود رو ادراک می کنیم مجملا می یابیم «فان الفاظ المذکور فی الحد تدل علی ما دل علیه لفظه المحدود بعینه» حد و محدود عین همند الا اینکه محدود مجمل است و حد به لالت تفصیلی دلالت می کند «و لیس من شرط الحد» دارن میگن که اون نگرشی که در باب منطق و در نزد حکما هست که حد اون است که از جنس و فصل و ذاتیات یا عرضیات گفته بشه حد تام حد ناقص رسم تام رسم ناقص «لیس من شرط الحد أن یکون تالیف الحد لزوما من جنس و فصل» بلکه حد همون طور که عرض کردیم معنای وسیع تری پیدا می کند بلکه حد از اجزا محدود و مقومات محدود سخن می گوید ولو اون مقومات به اصطلاح ذاتی یا عرضی و یا نظائر آن نباشند یه سلسله مفاهیم می باشن که بعضا اطلاق دارن بعضا مساوی اند و بعضا هم چه بسا جزئی تر باشند «و لیس من شرط الحد أن یکون تالیفه من جنسن و فصل» بلکه حد چیه حد «تالیفه من اجزا شیء سوا کانت» این اجزا «بعضها ا اعم من بعض مطلقا» یا در برخی از موارد متساوی اند اجزا نسبت به هم دیگه در یک حد اند در یک ترازن یا گاهی اوقات هم اجزا متباینن یا حتی چه بسا برای اینکه برای برخی از اجزا اهمیت است و این اهمیت هم اهمیت من وجه هست نسبت به برخی دیگر از اجزا البته می فرمایند که «الا ان المشهور بین الجمهور» اونی که در نزد جمهور مشهور است این است که« ان الحد لایکون الا من جنس و فصل لما رأو» چرا آقایان مشهور چنین نظری دار دارند چون «لما رأو ان الحقایق المتأثل التی لها طبیعة النوعیه لا تکونوا الا کذلک» وقتی می فرمایند که ما به طبایع می نگریم می بینیم طبابیع دارای اجزا مشترک و اجزا مختص هستند که از جز مشترک به جنس و از جنس مختص به فصل یاد می شود لما رأو از اون جهت که این مشهور دیدن که حقایق متأصله حقایق متاصله یعنی چی «التی لها طبیعت النوعیه» یعنی همون کلی طبیعی اون ماهیتی که در حد کلی طبیعی هست له طبیعت النوعیه لاتکونوا الا کذلک» که این ها دارای جز اجزایی هستند که برخی اجزا مشترک اند که از آن به جنس و برخی اجزا مختلف هستند که از او فصل یاد می شوند «و بالجمله کل لفظ لمعنی اجمالی قابل لتحلیل الی معان متعدده یدل علیها و الفاظ متعدد یکونوا الاول محدود و الثانی حدا» به هر حال با این جمع بندی که الان دارن اینجا می فرمایند می فرمایند که عصاره مطلب این است که هر لفظی که برای یک معنایی اجمالی وضع بشود این معنای اجمالی قابل تحلیل است به معانی متعدده که الفاظ متعدده بر اون دلالت می کنن اولی که مجمل است و بسته است به عنوان محدود است دومی اونی که باز از تو منشور است عبارت است از حد و هکذا خب حالا این معنای کلی بعد در مقام تطبیق لفظ جلاله الله رو این جوری می یابیم «وهکذا اسم و الله بالقیاس الی الجمیع الاسما الحسنی» وقتی ما الله رو نسبت به جمیع اسما حسنی نگاه می کنیم قدیر حکیم مرید سمیع بصیر وقتی راجع به اون ها نگاه می کنیم تفاوت این خیلی هست «و هکذا اسم الله بالقیاس الی جمیع الاسما الحسنی» چطور؟ برای اینکه «فان النسبة المجموع الیه» یعنی به لفظ الله، بحسب المعنا «نسبة الحد الی المحدود» نسبت مجموع این عرض کنم که اسما نسبت به مجموع این اسما به الله بحسب معنا نسبت حد است به محدود که در حقیقت چطور حد و محدود اجمال و تفصیلند الله نسبت به سایر اسما مفصل است و اون ها مجمل هستند «فإن النسبة المجموع الیه بحسب المعنی نسبت الحد الی المحدود» خب اینجا ممکنه که یه اشکالی بشه و او این هستش که خب اگر شما برای لفظ یعنی مفهوم لفظ الله اونی که موضوع له لفظ الله هست اگر شما معتقدید که دارای اجزا هست حالا ولو از اون ها به جنس و فصل یاد نشه خب این که می شود ترکیب در ذات باری سبحانه و تعالی این جواب سوال مقدر و دفع دخل مقدر است «و هذا لایضر بساطت الذات» یعنی این مسئله که ما در باب الله قائل بشیم که این لفظ الله حد دارد به لحاظ معنا البته حدی برای او هست و این حد دارای اجزایی هست این به بساطت ذات مقدس و احدیت وجود، وجود قومی هم سبحانه و تعالی آسیبی نخواهد زد، «و هذا لا یضر و بساطه الذات المقدسه» یعنی این اجمال و تفصلی که بیان می شود این به ذات مقدسه و احده الجود القیومی که از هر نوع تصور و تمثیل و تخیل و تعقل نسبت به غیر مصونیت دارد و منزه است و تقدس دارد هیچ آسیبی نمی زند چرا اینجا اتفاقا یه بحثی است که دارند اجمالاً بیان می کنند و از فرمایشات جناب ابن عربی در فص نوحی هم کمک می گیرن که بگن اونچه که در حقیقت شکل پیدا می کنه در رابطه با لفظ الله نسبت به معنای خودش که از اجزا و از ارکان و مقومات معنای الله سخن گفته می شود این هیچ آسیبی به در حقیقت معنای الله به لحاظ اون حقیقت نمی زند چرا که اونچه را که ما در این رابطه فهم می کنیم با اونچه که حقیقت دارد متفاوت است این درک ما است این ادراک ما است نسبت به اون حقیقت اون حقیقت بسیط است اما اون حقیقت بسیط را ما به این نحو با این معانی داریم ادراک می کنیم لذا باید فرق بگذاریم بین اونچه که مفهوم است و اونچه که حقیقت هستش «و هذا لایضر بساطت الذات المقدسه و احدیت الوجود القیومی» که این وجود قیمومی متعالی است مقدس است منزه است از تصور نمی شه خدا را تصور کرد یا مثالی برای او داشت یا تخیل و تعقلی برای او وجود داشته باشد نه هیچ گونه تمثیلی تخیلی تعقلی برای لفظ الله سبحانه و تعالی وجود ندارد برای اون حقیقت البته بله «و هذا لایضروا بساطت الذات المقدسه» و این مسئله به بساطت الهی و اهلیت وجود القیومی هیچ آسیبی نخواهد زد چرا برای اینکه فإن کل مایدرکه العقل من معانی السما» مثل سمیع بودن بصیر بودن علیم بودن قدیر بودن و نظائر آن «کل ما یدرکه عقل من معانی السما بحسب مفهومات اللغوی والاصطلاحیه فهی خارجة عن ساحت العز و الکبریا» این ها رو باید کاملا بین مفاهیم معانی و حقایق فرق گذاشت این تفاوت ها و کثرت هایی که در باب اون حقیقت داریم اینا همه شون در فضای بله همه این ها در فضای مفهوم معنا می شوند وگرنه به لحاظ حقیقت این ها هیچ تفصلی نمی تونن ایجاد کنند «فان کل ما یدرکه العقل من معانی الاسما بحسب مفهوماته اللغویه والاصطلاحیه فیه خارجة ان ساحت العز و الکبریا» حق سبحانه و تعالی عزیز است یکی از معانی که برای عزت هست این است که در مقام صدق در مقام تحقق قطعا ا آنچه را که برای اون حقیقت وجود دارد جز بساطت و عدم ترکم چیز دیگری نیست اما به حسب مفاهیم لغوی و اصطلاحی ما کثرت داریم «انما یجد الذهن سبیل الیها من ملاحظة مظاهرها و مجالیها و مشاهدة مربوباتها و محاکیها» بله ما یک محکی داریم یک حاکی یک لفظ داریم یک معنا و یک حقیقت که این ها رو باید کاملا از هم دیگه جدا کرد اونی که بسیط است و ترکب ندارد اون حقیقت وجودی الله سبحانه و تعالی است، اما اونی که از الفاظ مختلفه و معانی از معانی مختلفه و صفات مختلفه برخوردار است عبارت است از خود مفهوم لفظ الله نه اون حقیقت «انما یجد الذهن سبیل الیها» ذهن می بیند یه راهی به سمت این مفاهیم مختلفه وجود دارد از « من ملاحظة مظاهرها و مجالیها و مشاهدة مربوباتها و محاکیها» اون حقیقت بسیط صرف که هیچ ترکبی درش نیست این البته کاملا به لحاظ حقیقت است و اون جدا هستش از این مسئله اما اونچه که در حقیقت دارای این همه کثرت هست این همه زیادتی این همه ترکیب هست راجع به مفاهیم هستش «انما یجد الذهن سبیل الیها من ملاحظة مظاهرها و مجالیها و مشاهدة مربوباتها و محاکیها» در حقیقت آن ذات می تویم به این نقطه برسیم خب این معنا رو در حقیقت از بیان جناب ابن عربی در فص نوحی هم یاد می کن کنند و تاییدی میارن که ایشون می فرماید که این تفاوت رو باید کاملا لحاظ کرد یه لفظ داریم یه مفهوم داریم یه حقیقت، به لحاظ مفهوم که موضوع له لفظ الله هست این کثرت ها و این ترکیب ها جا داره و راه داره اما هیچ گاه در اون باطن و اون حقیقت ما راهی برای او نداریم «قال ابن الأعرابی فی الفص النوحی» که خب ظاهرا خطا هست که معمولا ابن عربی گفته می شود نه ابن اعرابی از جهت اینکه یک نوع اصطلاحی است برای جناب ابن عربی که «ان لالحق فی کل خلق ظهور خاص فهو الظاهر فی کل مفهوم و هو الباطن عن کل مفهوم الا ان فهم من قال» خب می فرمایند که ما یه حق داریم و یه خلق باید بیابیم که نسبت بین حق و خلق چگونه هستش حق ظاهر است و خلق مظهر است حق در خلق ظهور پیدا می کند و این ظهور باعث می شود که اون حق دیده بشود که اگر خلق نبود ما خدا را نمی توانستیم بشناسیم یعنی آیاتی وجود نداشت که نشانگر الهی باشد ان لالحق فی کل خلق ظهور خاص که فهوالظاهرفی کل مفهوم و هو الباط عن کل فهم که به لحاظ باطن که هیچ گونه ظهوری ندارد می نگریم او در حد اجمال است در حد محدود است اما وقتی به مظاهر تبدیل شد در خلق ظاهر شد در حد اسما حسنی هست و مفاهیم است و کثرت ظاهر می شود وهو باطن فی کل أن کل فهم الا ان فهم من قال ان العالم صورت هویته و هو الاسم الظاهر» خب این بیان جناب ابن عربی دارن می فرمایند که ما وقتی در باب حق سبحانه و تعالی می خوایم نگاه بکنیم عالمی را که این عالم صورت هویت الهی هست خب وقتی می نگریم می بینیم که اونچه را که در عالم وجود دارد که در صورت هویت الهی هستن این ها دارای ترکیب اند دارای کثرت اند و از اون حقیقت بسیط دارن حکایت می کنن «ان العالم صورة هویته و هو الاسم الظاهر کما انه بالمعنی روح ماظهر» که اون به اصطلاح محدود روح حد هستش اون امر مجمل روح اون امر تفصیلی هستش کمانه بالمعنی روح ماظهر که ما وقتی معنای لفظ الله رو تحمل می کنیم روح اون چیزی است که در این الفاظ و عبارت ها می گوید، برای تعبید و امثال ذلک وجود دارد دارن یاد می کنن کما انه بالمعنی روح ماظهر فهو الإسم الباطل، بنابراین ما باید کاملا بین حق و خلق یک نسبت مستقیم و روشنی داشته باشیم که حق را چگونه تفسیر کنیم و خلق را چگونه «فنسبته بما ظهر من صور العالم نسبة الروحه روح المدبر لصورة» خب ما در حقیقت می توانیم از این شاهدی استفاده کنیم فرمایند که نسبت باطن با آنچه که ظاهر می شود از صور عالم نسبت روح مدبر است لصورة که این روح مدبر در حقیقت اسم باطن است و اون حقیقت منشور ملف رو شامل می شود و ظاهر هم حکایتی از اوست «فهو الاسم الباطن و نسبته لما ظهر من صور العالم نسبة الروح المدبر لصورة» اون وقت فیؤخذ فی حد انسان مثلا باطنه فیؤخذ باطنه و ظاهره فکذلک کل و محدود فالحق محدود بکل حد و صور العالم لا تنظبة و لا یحات بها و لا تعلم حدود و کل صورت منها الا علی قدر ماحصل لکل عالم من صورة» خب این دوگانه حق و خلق رو باید خوب یافت و قلمرو حضور حق در خلق و قلمرو به تعهد خلق نسبت به حق رو هم مشاهده کرد می فرمایند که « فکذلک کل و محدود فالحق محدود» این قاعده برای هر محدودی است خدا در حقد محدود است « فالحق محدود بکل حد» که هیچ گونه حدی برای او در مقام ذات و محدودیت وجود ندارد « و صور العالم لا تنظبة و لا یحات بها» در حالی که اگر ما عالم راون دگرگون می بینیم منقلب می بینیم دارای انضباط و تشخص مختلفی می بینیم و صور العالم لا تنظبط و لا یحات بها، من تحت اون ضبط واقع نمی شوم قابل احاطه نیستم «و لا تعلم حدود و کل صورت منها الا علی قدر ماحصل لکل عالم من صورة» عرض کردیم که این نسبت بین حق و خلق در این عبارت باید باز بشه و جناب متلحین که انتخاب کردن این متن رو از جناب اب عربی در فصوص و این جا ذکر کردن رازش در این جا نهفته است که فرمود بله «فالحق و محدود بکل حد اما و صور العالم لا تنظبط و لا تعلم حدود و کل صورت منها الا علی قدر ماحصل لکل عالم من صورة» عالم ماده عالم برزخ عالم عقل و عوالم دیگر هر کدام به اندازه خودشون و ظرفیتی که برای اون ها هست از اون حقیقت محدود استفاده می کنن وگرنه اینجور نیست که این الفاظ دلالت بر اون معنا داشته باشن به اونچه که بیان شده است می فرمایند که «فالحق و محدود بکل حد اما و صور العالم لا تنظبط و لا یحاط بها» و صورت های عالم در یک نظم و انضباطی قرار نمی گیرند و لا تنظبط و لا یحاط بها که نه انضباطش و نه احاطه اش با این ها هستش « و لا تعلم حدود و کل صورت منها الا علی قدر ماحصل لکل عالم من صورة» خب صورتی که برای نظام هستی و جهان خلق هست وجود دارد این هر کدام در اندازه خودشون دلالت می کنند «و لا تعلم حدود و کل صورت منها الا علی قدر ماحصل لکل عالم من صورة» شناخته نمی شود حدود هر صورتی از آن ها مگر بر اندازه ای که برای یک عالمی از عوالم صورت مشخص شده «و لا تعلم حدود و کل صورت منها الا علی قدر ماحصل لکل عالم من صورة و لذلک یجهل حد الحق فانه لا یعلم حده الا من یعلم الا من یعلم حد کل صوره» از این جهت میفرمایند که همواره حد حق مجهول است نمی شود انسان حد حق رو بیابد برای اینکه «فانه لا یعلم حده الا من یعلم الا من یعلم حد کل صوره» که اینجوری فرمودند «و هذا محال حصوله فحد الحق محال ثم قال فحد الوهیة له و بالحقیقت لا بالمجاز» که عرض کردیم این جای بحث فرق بین عقل و خلق در نظام فلسفی و تفکری داره و از اونجا هم به عرفان راه پیدا می کنه میفرمایید که «فذلک یحهل حق الحق فإنه لا یعلم حده الا من یعلم الا من یعلم حد کل صوره، و هذا محال حصوله» این مرتبه که بگه من نمی توانم لایعلم حده الا من یعلم حد کل صورة از این جهت این حد هر صورتی که مشخص شد از حد اون حقیقت و اون امر وجودی به اندازه اون روشن می شود فلذلک یجهل الحد الحق فإنه لا یعلم حده الا من یعلم حد کل صورة و هذا محال حصوله خب این جا است که انسان دیگه قدرت حضور پیدا نمی کنه حضور این امر که انسان بتونه خدمت این امر شریف بره خیلی روشن نیست «و هذا محال حصوله فحد الحق محال ثم قال فحد الوهیة له و بالحقیقت لا بالمجاز» می فرمایند که حد الوهیت برای او حقیقتی است و مجاز درش راه نداره و انسان می تواند حد الوهیت رو از جایگاه حقیقت بیابد و از جایگاه مجاز هیچ راهی برای حد الوهیت نیست فحد الحق محال یعنی ما بیایم برای حق سبحانه و تعالی که محدود ما است حد قائل بشیم و جنسیت و فصلیت و نظائر آن رو برای واجب بخوایم در نظر بگیریم اینجا می فرمایند که شما می تونید این کار رو بکنید ولی این در حقیقت حد الوهیت نیست «فحد الحق محال ثم قال فحد الوهیه له بالحقیقه لا بالمجاز» اونچه را که در باب حد الوهیت گفته شد تنها و تنها مواردی است که در نظام فاعلی جایگاه ویژه ای داشته باشد. «و یتلخص» که حالا انشاالله بقیه بحث باید در جلسه بعد ملاحظه بفرمایید.