1402/06/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر ملاصدرا / آية الکرسي/
تفسير آية الکرسي از تفسير جناب صدر المتألهين صفحه 65 و امروز تاريخ 16/6/
طي بيان گذشته روشن شد که جناب صدر المتألهين آية الکرسي را به عنوان سيد آيات برگزيد و مطالبي را در مقدمه در ارتباط با فضائل با جايگاه عظيم اين آيه انتخاب کردند و مطالبي را ذکر فرمودند. از جمله اينکه در اين تفسير آية الکرسي بيست مقاله است که هر کدام از اين مقالات مربوط به بخشي او فقرهاي از فقرات آية الکرسي است.
در مقاله أولي راجع به اسم جلاله و لفظ شريف الله به عنوان آغاز آية الکرسي که «الله لا اله هو الحي القيوم» است مطالبي را آغاز کردند و در اين مقاله هشت مسئله را مربوط به الله لفظ جلاله الله هست مطرح فرمودند. از مباحث ظاهر تا باطن و حقيقت. از لفظ تا تلفظ و کتابت و ريشه لغوي تا همه مسائلي که إنشاءلله خواهد آمد. در اين بخش در خصوص اينکه آيا الله سبحانه و تعالي اين لفظ جلاله، اسم اعظم است يا نه، مطالبي را مطرح فرمودند و در کنار اينکه آيا الله اسم اعظم است يا اسامي ديگري را بايد به عنوان اسم اعظم بشماريم مطالبي بيان ميشود.
ميفرمايند به اينکه قائلين به اينکه اسم اعظم معلوم است اينها اختلاف کردند که حالا که اسم اعظم معلوم است پس چه چيزي اسم اعظم است. ظاهراً در مقابل اينها آن دسته از افرادي هستند که قائل هستند که اسم اعظم معلوم نيست. قائلين به اسم اعظم اول گفتند که لفظ جلاله الله در حقيقت اسم اعظم است که به عنوان يک قول مطرح شد و ايرادي که اين قول داشت هم مطرح شد که الله در ارتباط با قول اول گفتند که قول اول اسم شريف ذو الجلال و الاکرام است که اسم اعظم همين ذو الجلال و الاکرام است و اينها هم متمسک شدند به قول پيامبر(صلوات الله عليه) که فرمود «ألظّوا بياذا الجلال و الإكرام»[1] که جايگاه «ذي الجلال و الاکرام» در اين بيان پيغمبر مشخص ميشود.
ايرادي که بر اين مسئله بود در جلسه قبل گذشت که توضيح داده نميشود. اما قول دومي که در اين رابطه است اين است که عدهاي گفتند که اسم اعظم عبارت است از کلمه «الحي القيوم». در اين رابطه برخي از روايات هم بر اين معنا دلالت ميکند از جمله وقتي پيامبر گرامي اسلام به ابي بن کعب سؤال کردند که «ما أعظم آية في كتاب اللّه تعالي؟» بزرگترين آيهاي که در کتاب خداي متعال هست چيست؟ ابي بن کعب در جواب عرض کرد که کريمه «اللّه لا إله إلا هو الحيّ القيّوم» اينجا پيامبر گرامي اسلام با اين تعبير از ايشان ياد کردند که «ليهنئك العلم» اين علم بر تو گوارا باد «يا أبا المنذر».
اين را شاهد گرفتند بر اينکه کريمه «لا اله الا الله» که در آية الکرسي است در کنارش «الحي القيوم» است و اين «الحي القيوم» عبارت است از اسم اعظم. قيوم که معنايش مشخص است آن چيزي است که قائم به نفس است و مقوم للغير. اين جايگاه ميتواند در حقيقت حيثيتهاي معنايي سنگيني را با خودش داشته باشد. برخي با اين استناد کردند که يک مفهوم سلبي دارد «و هو استغنائه عن الغير» اين قيوم يعني از غير بينياز است بلکه همه اغيار به او محتاجاند و او قائم به نفس است. «چو تو قائم به ذات» خداي عالم هم قائم به ذات است و هم مقوم غير است و اين قيوميت تأمين کننده هستي و کمالات هستي براي ماسوا است. خودش سراسر هستي است و کمالات هستي است اولاً و نسبت به ديگران هم تأمينکننده هستي آنها و کمالات هستي اينهاست. از اسم قيوم ميشود چنين معنايي را دريافت.
حالا ببينيم که آيا در نظر جناب صدر المتألهين اين الحق القيوم به عنوان اسم اعظم هست يا نيست؟ در صفحه 65 ميفرمايد: «و منهم من قال: إنّه «الحيّ القيّوم»» عدهاي از قائلين به اينکه اسم اعظم معلوم است گفتند که «الحي القيوم» اسم اعظم است «لما مرّ سابقا من الروايات» قبلاً هم اين گذشت که رواياتي در اين زمينه هست «و لقوله صلى اللّه عليه و آله لابيّ بن كعب»[2] که از ايشان سؤال ميکنند «ما أعظم آية في كتاب اللّه تعالي؟» ايشان در جواب ميگويد «فقال: اللّه لا إله إلا هو الحيّ القيّوم» ايشان پيامبر گرامي با اين خطاب با ايشان صحبت ميکنند که «فقال: ليهنئك العلم» اين علم بر تو گوارا باد هنئ باد «يا أبا المنذر».
«و عورض بأنّ «الحيّ» هو الدرّاك الفعّال و هذا ليس فيه عظمة، و لأنّه صفة» عدهاي در مقابل اين قول گفتند که چطور شما اين «الحي القيوم» را به عنوان اسم اعظم ميخواهيد بگيريد در حالي که ما اين دو تا واژه را که تحليل ميکنيم ميبينيم کلمه حي عبارت است از اينکه درّاک فعال است و اين درّاک فعال در آن آن عظمتي که ما از اسم اعظم دنبال ميکنيم در آن نيست «ليس فيه عظمة. «و عورض بأنّ «الحيّ» هو الدرّاك الفعّال و هذا ليس فيه عظمة، و لأنّه صفة» دليل ديگرش اين است که اين دلالت بر ذات ندارد. اينها اوصافي هستند که البته بزرگ هستند اما آن عظمتي که ما از اسم اعظم انتظار داريم در اينها نيست.
البته بايد توجه کرد که عظيم از کلمه عظم گرفته شده و عظم يعني استخوان و طبعاً آن استحکام و آن قدرت و قوّت را هم بايد در عظيم بيابيم. عظيم غير از کبير است و غير از اسماء ديگري است که دلالت بر بزرگي ميکند. يک عظمت و بزرگي است که چنين استحکامي هم بايد در آن لحاظ بشود. اما کلمه قيوم و «و أمّا «القيّوم» فمعناه كونه قائما بنفسه» معناي قيوم اين است که به خود متّکي است و به خود قائم است و البته مقوم لغير هم هست «مقوّما لغيره، و الأول مفهوم سلبي و هو استغناؤه عن غيره»، حالا چگونه ميشود اين را به عنوان مفهوم سلبي گرفت؟ در حقيقت آن غناء است و استغناء از غير معنايش اين نيست که حيثيت سلبي در آن وجود دارد بلکه ذاتاً به حال خود از همه کمالات بهرهمند است دارا است واجد همه کمالات است و اين حيث سلبي ندرد. اينکه ما بگوييم مستغني از غير است و اين از غير بودن را در حقيقت جهت و شاهدي بر سلب بگيريم اين خيلي سخن تامي نيست.
«و الثاني إضافي» مضافاً به اينکه نقص ديگري که در اين کلمه قيوم وجود دارد اين است که اضافي است ما به دنبال صفت حقيقي هستيم همانطوري که قبلاً هم ملاحظه فرموديد اگر صفتي حقيقتي باشد اولاً و ايجابي باشد يعني حقيقي باشد و اضافي نباشد ايجابي باشد و سلبي نباشد اين ميتواند به عنوان يک اسم برتر شناخته بشود. «و سنذكر لك ما يليق بهذا المقام» جناب صدر المتألهين ميفرمايند که ما إنشاءالله راجع به اين قول معارضي که مطرح شده است سخن خواهيم گفت و آنچه که شايسته اين مقام است را بيان ميکنيم «و بيان كون هذين الاسمين من الأسماء العظام» که اين هر دو هم «حي» و هم «قيوم» در حقيقت از اسماء بزرگ و عظيم ميتواند شناخته بشود.
دسته سوم کسانياند که ميگويند اساساً اسماء الهي همهشان عظيم و والا هستند و اصلاض نميشود تفاوتي بين اين اسماء قرار داد. اين سخن هم مورد رد و نقض ديگران قرار گرفته که طبيعي است که اسماء الهي بزرگ هستند اما ما به دنبال آن اسمي هستيم که بر ذات دلالت کند و از ذات حکايت کند و نسبت به ديگران اشرف باشد. «و منهم من قال: إن أسماء اللّه كلها عظيمة لا ينبغي أن يتفاوت بينها»، شايسته نيست که ما بين اسماءا لله بخواهيم تفاوت ايجاد کنيم. «و ردّ بما مرّ» و اين سخن براساس آنچه که قبلاً گذشت مردود شناخته ميشود که اسم ذات اشرف از اسم صفت است «من أن اسم الذات أشرف من اسم الصفة» بنابراين همه اسماء گرچه عظيم هستند اما بايد دانست که فرق است بين ذات و صفت و اسماء ذات حتماً اشرف از اسم صفت هستند.
اشکال ديگري که در اين قول وجود دارد اين است که «و فيه أن الذات البحتة لم يوضع له اسم» براي آن ذات بحت و بسيط و جامعي که لا يتناهي است اصلا اسم نميشود قرار داد. براي اينکه هر اسمي در حقيقت ميرود تا يک تعيني براي مخاطبش ايجاد بکند آن حقيقت لا تعيني نميتواند يک اسم بر او بتواند بر او دلالت کند و حکايت کند از آن. «و فيه أن الذات البحتة لم يوضع له اسم و الأولى أن يقال: إن المفهوم من بعض الأسماء أشرف من بعض بكثير»، بله ميتوانيم اينجوري بگوييم که برخي از اسماء نسبت به برخي ديگر ممکن است که تفاوت فراواني داشته باشند ولي هيچ کدام از آنها نميتواند از ذات حکايت بکند. «إلا أنّ القول بأن الاسم الأعظم غير منحصر في واحد أو اثنين» اگر ما بخواهيم بگوييم که اسم اعظم منحصر در يکي يا دو تا نيست اين سخن بعيد نيست از صواب «الا أنّ القول بأن الاسم الأعظم غير منحصر في واحد أو اثنين غير بعيد» ما بگوييم که اسم اعظم منحصر در يک اسم يا دو اسم يا سه اسم و امثال ذلک نيست. ميتواند الله سبحانه تعالي، «الحي القيوم» و يا «لا اله الا الله» و امثال ذلک همهشان در جمع اسم اعظم باشند «الا ان القول بأن الاسم الأعظم غير منحصر في واحد أو اثنين» اين بعيد نيست از صواب «غير بعيد عن الصواب كما سنشير إليه» که بعداً اشارهاي به آن خواهند داشت. «و به يندفع التدافع بين النصوص الواردة في أعظميّة اسم و الواردة في أعظميّة اسم آخر غيره».
يکي از مباحثي که در پيش رو داريم بحث بررسي رواياتي است که در باب اسم اعظم گفته ميشود. برخي از روايات دلالت ميکنند که اسم اعظم مثلاً الله است. برخي ديگر از روايات دلالت بر اين دارند که «الحي القيوم» يا برخي ديگر از روايات بر اسم ديگري تأکيد دارند. ميفرمايند که اين قول ميتواند جمعي باشد نسبت به اين رواياتي که معارضاند و هر کدام دارند يکي را مطرح ميکنند. به اين صورت ميشود که همه اينها به نوعي اسم اعظماند اسم اعظم در حقيقت يک اسم از بين اين اسامي نيست بلکه اينها تفاوتي ندارند و هر کدام جنبهاي از جنبههاي الهي را دارند مطرح ميکنند. «و به يندفع التدافع بين النصوص الواردة في أعظميّة اسم و الواردة في أعظميّة اسم آخر غيره» برخي از روايات در اعظميت اسمي و برخي ديگر از روايات در اعظميت اسم ديگري دلالت دارند.
اما قول چهارم «و منهم من قال: إن الاسم الأعظم هو «اللّه» و هو قول منصور»، که يکي از مفسرين و اهل تفسير است بيان ميشود و در عين قولي است که منصور است يعني نصرت داده شده رواياتي وجود دارد و شواهدي بر آن هست. ظاهراً قول منصور يعني قولي است که با امور ديگر نصرت پيدا ميکند. «لأنّك قد علمت أنه علم للذات المستجمعة للصفات الكمالية و الإلهية مع التقدّس عن جميع النقائص الكونيّة» دليلي که براي اين امر وجود دارد که لفظ جلاله الله به عنوان اسم اعظم است براي اينکه اين معنا را قبلاً شما ملاحظه فرموديد که الله دو تا حيثيت بسيار وجود دارد يک حيثيت اثباتي است که حقيقي است و اثباتي است و او اين است که او مستجمع جميع کمالات و نعوت و اوصاف کماليه و الهيه است. اين يک حيثيت از اسم الله سبحانه و تعالي است.
حيثيت ديگر حيثيت سلبي است که هيچ نقصي هيچ ضعفي و کاستي در اين حريم وجود ندارد و او مقدس است و منزه است و مقدستر از آن است که کسي با او مقايسه بشود و منزه است از هر چيزي که کاستي و کاهشي تلقي ميشود. «لأنّك قد علمت أنه» يعني اسم الله «عَلم للذات المستجمعة للصفات الكمالية و الإلهية مع التقدّس عن جميع النقائص الكونيّة» ميفرمايند که چطور اين حيثيت اسم اعظمي دارد؟ «فهو يجري مجرى العَلم للذات الحقيقية الأحدية، و ينوب منابه» اين ميتواند جاري مجراي آن حقيقت احدي بشود و از او حکايت بکند چراکه چيز ديگري در اين حد از جامعيت که اوصاف ثبوتي را کاملاً بپوشاند «المستجمع لجميع الکمالات» و اوصاف سلبي را هم کاملاً پوشش بدهد و آن قداست از ماسواي خودش است به جهت ضعف و نقص. «فهو يجري مجري العلم للذات الحقيقة الأحدية و ينوب منابه فكأنّه دالّ على ذاته المخصوصة الأحدية» گويا اين دلالت ميکند بر ذات باري سبحانه و تعالي که مخصوص به احديت است.
«و هذا المقام» که اين مراد از مخصوص به احديت اين است که ديگران هم احد باشند اين احديت يک احديت مخصوصي است يک احديتي است که هيچ نوع امري با او خليد نيست حتي عدم که به بسيط الحقيقة برميگردد. در روايات هست که خداي عالم احدي الصفات و احدي الذات است اين احدي الذات بسيار معناي والايي دارد هم يگانه است و هم يکتاست که احديت همان يکتايي است. «و هذا المقام غير متحقق لشيء من الأسماء العظام» هيچ کدام از اسم اعظم چنين دلالتي را بر آنچه که اين اسم بر آن دلالت دارد ندارد «لعدم دلالته» دلالت نميکند آن اسم «على ما دلّ عليه هذا الاسم» که اسم الله باشد «إلا على سبيل الالتزام» ديگر اسماء اگر دلالت بر اين جايگاه دارند به دلالت التزامي دارند اما اين به دلالت مطابقه دارد «مع بيان و برهان كما في «الحيّ القيّوم»» همانطور که در حي قيوم بيان و برهاني براي جامعيت اين اسم بود براي الله هم همينطور است.
«و يؤيّده ما روي عن أسماء بنت زيد أنّها روت عن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله إنه قال: «اسم اللّه الأعظم في هاتين الآيتين:» آنچه که تأييد ميکند اين معنا را اين است که اسماء بنت زيد از رسول گرامي اسلام اينجوري روايت کردند که حضرت فرمود: «اسم الله الأعظم» اسم خداي عالم که آن اسم، اسم اعظم است در اين دو تا آيه باهم بايد جستجو کرد يکي «﴿وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ﴾[3] » رحمن و رحيم هم چنين جامعيتي را با خودش دارد که حيثيت رحمانيت به آن حيثيتهاي عام و فراگير و رحيم هم حيثيت خاص، همه کمالات عام و خاص در اين کلمه «الرحمن الرحيم» وجود دارد ضمن اينکه «و الهکم اله واحد لا اله الا هو الرحمن الرحيم» اين هم ميتواند چنين جامعيتي را داشته باشد.
پيامبر فرمودند آن آيه و اين آيه «و فاتحة سورة آل عمران:» که فرمود: ﴿اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ﴾[4] از جناب بريده اينگونه نقل شده است که «و عن بريدة: «إنّ رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله سمع رجلا» شنيدم که شخصي ميگفت «يقول: اللهمّ إنّي أسئلك بأنّي أشهد أنك أنت اللّه لا إله إلا أنت، الأحد الصمد الذي لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا أحد» اينجور خدا را ميخواند و از چنين خدايش استدعا و خواهش و دعا داشت. «اللهمّ إنّي أسئلك بأنّي» خدايا من از تو ميخواهم و درخواست دارم به اينکه من اولاً شهادت ميدهم به مقام واحديت تو و توحيد تو و يگانگي و يکتايي تو «بأنّي أشهد أنك أنت اللّه لا إله إلا أنت، الأحد الصمد الذي لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا أحد».
پيامبر گرامي اسلام وقتي از چنين شخصي اين حرف را شنيد فرمود: «فقال: و الذي نفسي بيده» قسم به کسي که جانم به دست اوست اين شخص از خدا چيزي را سؤال کرد که در پرتو اسم اعظم اين را خواست «لقد سأل اللّه باسمه الأعظم الذي» آن اسم اعظمي که «إذ ادعي به أجاب» اگر کسي خدا را به اين اسم بخواند خدا او را اجابت ميکند «و إذا سئل به أعطي»[5] اگر در پرتو چنين اسمي يک خواهشي را و يک مسئلهاي را سؤال بکند خداي عالم به او عطا خواهد کرد. «و لا شكّ أن الاسم «اللّه» في الآيتين و الحديثين، أصل و الصفات مترتّبة عليه» ايشان ميفرمايد که دو تا آيه بود که پيامبر گرامي اسلام آنها را به عنوان اسم اعظم داشت معرفي ميفرمود و دو تا دعا بود که در اين دو تا دعا پيامبر گرامي اسلام اينها را هم جزء اسماء اعظم شناخته است. ميفرمايند در هر دوي آنها کلمه شريفه و لفظ جلاله الله وجود داشت و ديگر اوصاف هم همراه بودند و لذا با محوريت اسم الله مسائل دنبال ميشود. «و لا شک ان الاسم «الله» في الآيتين و الحديثين، أصل و الصفات مترتّبة عليه».
اما در پايان جناب صدر المتألهين دارند يک تحقيقي را ارائه ميکنند که اين تحقيق خالي از لطف نيست و چون ناظر به تمام سخناني است که در اين رابطه گفته شده است ميتواند يک مطلبي را حاصل داشته باشد. «و التحقيق أن شرافة اسم على اسم باعتبار شرافة مدلوله بأحد الدلالات»، ببينيد اسم حيثيت دال دارد و ما به اين حيثيت دال از حيث مرآتيت و آيينه بودن مينگريم. حاکويت و ضدّيت دارد بايد دقت کنيم که آن مدلول چيست. هر چه مدلول عظيمتر اين اسم هم عظيمتر خواهد بود. همانطوري که در باب شرافت ذکر به مذکور و شرافت اسم به مسمّي مطالبي بيان فرمودند اينجا هم همينطور است. ميفرمايند که «و التحقيق أن شرافة اسم على اسم» برتري يک اسمي ديگر «باعتبار شرافة مدلوله بأحد الدلالات»، حالا يا تضمني يا مطابقي يا التزامي هر کدام از اينها باشد عقلي باشد دلالتش يا لفظي باشد مهم نيست آنچه مهم است اين است که تا چه حد آن مدلول بزرگ و عظيم باشد.
براساس اين تحليل حالا ما ببينيم که کدام مدلول مهمتر و بزرگتر است تا از مدلول به دال برسي، نه از دال به مدلول برسيم. «فمن نظر إلى أن مدلول الاسم «اللّه» بحسب الدلالة المطابقة هو الذات المستجمعة لجميع الصفات الجمالية و الجلالية، و لا يوجد في الأسماء ما له هذه الجامعية في الدلالة الوضعية إلا اسم «اللّه» حكم بأنه الأعظم» ما الآن ميآييم و با بررسي مداليل به دالها مينگريم. اگر کسي اينطور معتقد باشد که مدلول الله عبارت است از آن ذاتي که مستجمع جميع اوصاف و نعوت کماليه است از يک سو، و همه نقائص و عيوب و ضعفها از حول وجود او دور است. اگر کسي از الله چنين برداشتي داشته باشد و بگويد که اين لفظ الله به دلالت مطابقي نه دلالت تضمني و يا التزامي با دلالت وضعي مطابقي دارد دلالت ميکند چنين انساني ميتواند حکم بکند که الله اسم اعظم است.
«فمن نظر إلى أن مدلول الاسم «اللّه» بحسب الدلالة المطابقة» 1ـ «هو الذات المستجمعة لجميع الصفات الجمالية و الجلالية» و اضافه بفرماييد که «و التنزه عن النقائض و المعاعيب» و هيچ اسمي هم 2ـ «و لا يوجد في الأسماء ما له هذه الجامعية في الدلالة الوضعية إلا اسم «اللّه»» چنين انساني حکم ميکند به اينکه «حكم بأنه الأعظم» الله اسم اعظم است. اين يک نوع ارزيابي است که در حقيقت با ارزيابي مدلول به دال و اهميت و اعظميت دال توجه کردند.
2ـ اين هم باز در همان راستا است «و من نظر إلى أن الحيّ القيّوم» اين لفظ شريف حي قيوم «يدلّ مفصلة على ما دلّ عليه اسم «اللّه»» اسم الله ميگويد که مستجمع جميع کمالات است و همه کمالات به او متّکي است و هيچ ضعف و نقصي در اين وجود ندارد اگر اين معنا را از کلمه حي قيوم بيابد حي قيوم را چون تفصيلاً دلالت ميکند و اسم الله اجمالاً دلالت ميکند و تفصيل برتر از اجمال است بنابراين «الحي القيوم» بايد اسم اعظم شناخته بشود.
«فمن نظر إلى أن مدلول الاسم «اللّه»» اگر اسم الله مجملاً دلالت ميکند از اين اوصاف و نعوت الهيه وجوبه، اسم «الحي القيوم» مفصلةً بر اين معنا دلالت ميکند «لكن على بعضها دلالة وضعية، و على بعضها دلالة عقلية، و الدلالة التفصيلية أرجح في طلب القرب و الوصول من الدلالة الإجمالية، فحكم بأن هذا أعظم الأسماء»، اين موارد را اضافه ميکنند ميفرمايند که برخيها به صورت لفظ و وضع دلالت ميکند يعني مثلاً لفظ الحي وضع شده است در مقابل درّاک فعال و قيوم هم وضع شده است اين لفظ در مقابل اينکه قائم بنفسه و مقوم است لغيره. اگر اينگونه باشد ولي برخي ديگر از اسماء چنين دلالت وضعي ندارند بلکه يک دلالت عقلي دارند طبيعي است که دلالت تفصيلي ارجح است در طلب قرب و وصول به حق از دلالت اجماليه.
پس بنابراين آن لفظي که دلالتش تفصيلي باشد و وضعي باشد و بتواند از مدلول به درستي و روشني و وضوح حکايت بکند طبيعي است که آن لفظ ميتواند اسم اعظم باشد و چون الحي القيوم چنين ويژگيهايي دارد بنابراين او را به عنوان اسم اعظم ميتواند بشناسد حکم بکند که «فحکم بأن هذا أعظم الأسماء».
اما اگر کسي آمد و گفت که هر يکي از اسماء حسني مرشد به ديگر اسماء است اينجور نيست که الله يک چيزي را و الحي القيوم يک چيز ديگري را و يک اسم ديگر مثل ذو الجلال و الإکرام چيز ديگري را داشته باشد. بلکه همه اسماء نسبت به همديگر انثنا و انحناء دارند و هر اسمي اسم ديگر را تأييد ميکند «و من نظر إلى أن كلّ واحد من الأسماء الحسنى، يرشد إلى الآخر و يدلّ عليه» آخر «دلالة عقلية عند التأمّل الصادق فيه و المواظبة على ذكره» اگر کسي واقعاً به اسماء ديگر التفات و توجه داشته باشد ميبيند که هر اسمي به اسم ديگر به نوعي دلالت ميکنند حالا اگر دلالت وضعي نشد دلالت عقلي دارد. اگر کسي چنين رأي و نظري داشته باشد حکم ميکند «حَكم بأنه لا رجحان لاسم على اسم» ما يک اسم مشخصي را بخواهيم اسم اعظم تلقي بکنيم نيست. بلکه هر اسمي به نوبه خود حيثيت اعظميت را دارد زيرا اين اسماء مؤيد يکديگر هستند. «حکم بأنه لا رجحان لاسم علي اسم بل كل واحد منها إذا نظرت إليها فهو عين جميع الأسماء بحسب المفاد» هر کدام از اينها را که شما بگوييد اگر بگوييد «يا الله» دلالت بر «الحي القيوم» دارد دلالت بر «ذو الجلال و الاکرام» دارد.
شايد آن سخني که در باب مصداق ميگويند که اينها مصداقاً عين يکديگر يعني اين اوصاف و نعوت ذاتيه کماليه عين يکديگر هستند و در عين حال عين ذاتاند و ذات هم عين اين اوصاف است اين مسائلي که ما مصداقاً و حقيقتاً مييابيم شايد بخواهيم مفهوماً و لفظاً هم در باب اسماء الله چنين تلقي داشته باشيم. «ذذا نظرت اليه فهو عين جميع الأسماء بحسب المفاد كقوله تعالى ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى﴾[6] »اين آيه هم ميتواند شاهدي بر اين مدعا باشد که خداي عالم فرمود چه بگوييد الله چه بگوييد رحمن، هر دو دلالت ميکنند بر يک حقيقت و او داراي اين اسماء حسني است.
البته در خصوص اين کريمه در روايات هست که پيامبر گرامي اسلام گاهي ميفرمودند «يا الله» گاهي هم ميفرمودند «يا الرحمن» بعضيها از همان مشرکين و اينها ايراد گرفتند که معلوم نيست او چه ميگويد! آيا خدا را ميخواهد الله را ميخواهد يا رحمن را ميخواهد؟ که آيه نازل شد که الله و رحمن در يک سطح و تراز هستند همان معنايي که از الله اراده ميشود ميتواند از کلمه «الرحمن» اراده کرد و اين دلالت نميکند که ساير اسماء مثل «ذو الجلال و الاکرام» يا «الحي القيوم» و امثال ذلک هم چنين مناسباتي بين آنها برقرار باشد.
به هر حال اين هم تا پايان مسئله چهارم که راجع به اين بحث بود که موضوع الله چيست؟ يعني آن چيزي که کلمه الله بر آن وضع ميشود آن حقيقت چيست؟ الله موضوع است موضوعله آن را و مسمّي را و مذکور را بايد ببينيم که چيست؟