1402/06/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر ملاصدرا / آية الکرسي/
جلسه پانزدهم از تفسير آية الکرسي از تفسير جناب صدر المتألهين تاريخ 16/6/1402 و صفحه
همانطور که مستحضر هستيد جناب صدر المتأليهن در مقام تفسير آية الکرسي به لحاظ فقرات اين آيه کريمه و سيد الآيات بيست مقاله براي فقرات مختلف اين آية الکرسي تنظيم فرمودند و اکنون در مقاله أولي به اولين فقره اين کريمه پرداختند که نام شريف الله است لفظ جلاله الله سبحانه و تعالي است که به لحاظ موقعيتهاي مختلف اين لفظ شريف را دارند بررسي ميکنند به لحاظ کتبي، لفظي، ريشه لغوي که آيا عربي است يا عبري است يا سرياني است؟ اسم است و يا صفت است؟ و اگر اسم است جامد است يا مشتق است؟ و اينگونه مسائلي که در اين مسئلههايي که در اين مقاله أولي است مطرح است که هشت مسئله را دارند مطرح ميکنند و ما اکنون در مسئله چهارم هستيم.
يکي از مطالبي که مطرح بود و به عنوان يک اعتراض مطرح شد در خصوص نظر مرحوم صدر المتألهين صفحه 62 فرمودند «لکن لقائل ان يعارض ذلک» در مقابل نظر جناب صدر المتألهين که نام شريف الله را در عين حالي که در نهايت جلالت است دون آن ميدانستند که در مقام مسمّي و حقيقت الله بخواهد قرار بگيرد و موضوع باشد اين لفظ الله و موضوعلهش حقيقت و هويت لايتناهي و غيب الغيوبي حضرت حق سبحانه و تعالي بخواهد باشد اين جناب صدر المتألهين ميفرمودند که آن حقيقت فراتر از آن است که الفاظ و مفاهيم از او حکايت بکنند. او حقيقت عيني و خارجي است و اينگونه از الفاظ و عبارات قدرت تبيين يک حقيقت خارجي مطلق را ندارند. البته يک پردازشي داشتند و آن اين است که آنکه معلوم بالذات است و آنکه معلوم بالعرض است فرق ميکند. بله معلوم بالذات يک امر ذهني است انتزاعي است و اين نميتواند از آن معلوم بالعرضي که در خارج هست و عينيت و مصداقيت دارد بخواهد اطلاق بشود زيرا هيچ لفظي نميتواند از حقيقت آنگونه که هست حکايت بکند.
بله از صورت ذهني آن حقيقت اين امکان دارد ولي ما اگر بخواهيم لفظي را موضوع قرار بدهيم و وضع بکنيم براي يک حقيقت و مسمّايي که موضوعله باشد اين اگر آن موضوعله و آن مسمّي يک حقيقت قابل دسترسي باشد فکر انساني افکار اوهام و افهام بشر بتواند آن را درک بکند اين لفظ ميتواند براي آن حقيقت قرار بگيرد اما اگر نه، طبعاً قرار گرفتن اين لفظ نسبت به مفهومي از مفهومات است يا تعيني از تعينات مسمّي است و نه خود مسمّي. اين سخن و نظر جناب صدر المتألهين بود که قبلاً مطرح شد.
معارضي سخن اعتراضي داشت و فرمود که آيا اين تحليلهايي که در باب اين الفاظ و اسامي و مفاهيم ميشود را ما وقتي بررسي ميکنيم ميبينيم که هيچ يک از اين الفاظ قابليت اين را ندارند که بخواهند بر ذات حق سبحانه و تعالي اطلاق بشوند. نه يک وصف و صفتي ميتواند نه صفت ايجابي ميتواند نه يک صفت سلبي ميتواند بنابراين اينکه بخواهيم م اين لفظ را در مقابل وصفي يا صفتي اعم از ايجابي يا سلبي، حقيقي يا اضافي بخواهيم قرار بدهيم اين شدني نيست و لذا لفظ الله سبحانه و تعالي صرفاً بر ذات الهي اطلاق ميشود و مسمّي و حقيقت اين موضوع که موضوعله آن لفظ باشد جز ذات الهي نيست.
جناب صدر المتألهين اين اعتراض جوابي ميدهند و ميفرمايند که «و أقول في الجواب» در مقابل اين معارض که چنين سخني را در عرض سخن جناب صدر المتألهين دارد جواب ميدهند ميگويند که تحقيقات ما جايي براي خلجان و اضطرابي نيست. آنچه که در باب اين معنا بيان شد که مسمّي و حقيقت باري سبحانه و تعالي فرازمندتر از آن است که لفظي و مفهومي بخواهد از او حکايت کند اين يک واقعيتي است.
دو تا مطلب را جناب صدر المتألهين به آن تذکر دادند يکي اين است که ذهن نميتواند از عين حکايت بکند. عين يک حقيقت خارجي است مصداق است و مفهوم نسبت به مصداق بسيار بسيار عاجز است خصوصاً آن مصداقي که بخواهد يک حقيقت نامتناهي باشد.
بنابراين اين لفظ و اسم در فضاي عينيت و مصداق و خارج کارآيي ندارد. بله اگر بخواهيم يک سلسله ذهني را تصوير کنيم و الفاظي برابر آنها قرار بدهيم لفظي را در مقابل يک موضوعله ذهني قرار بدهيم اين شدني است اما اگر بخواهيم يک لفظي را در مقابل موضوعله عيني و خارجي قرار بدهيم اين سخن تامي نيست لذا فرمودند که اين تحقيق جاي مجمجه و جاي اضطرار و جاي «إن قلت» و «قلت» ندارد.
نکتهاي اضافه ميکنند ميفرمايند که اعلام جنسيه که آن اسمائي که اسم جنس هستند اگر بخواهند بر يک ذاتي که آن ذات مستجمع همه صفات کمالي هست و از هر نقص و عيب و امر ضعيف منزه است و حيثيت نزاهت و قداست و تجريدي دارد طبعاً آن حقيقت که با اين ويژگيها هست يعني هم جهت کمالياش تام است مستجمع جميع صفات کمالي است هم در بُعد نقص، همه ضعفه و نقصها از او دورند و او منزه است، در چنين فضايي ما نميتوانيم يک لفظي را براي چنين حقيقتي با اين وسعت بخواهيم قرار بدهيم و لذا اين قابل اطلاق نيست لفظ الله بر مسمّي و حقيقت اينچناني.
مضافاً به اينکه اساساً اجناس بر يک طبايعي اطلاق ميشوند که آن طبايع افراد متعددي داشته باشند و اين افراد همه و همه تحت آن طبيعت مندرج باشند و آن طبيعت شامل همه آن افراد بشود در باب واجب سبحانه و تعالي اين اصلاً طبيعت به معنايي که ماهيت باشد ندارد و اصلاً آن طبيعت معاذالله افرادي برايش تصور نميشود. لذا بايد شما دقت کنيد که مصداق چگونه مصداقي است کليت نگرش يک حکيم و يک عارف اين است که شما ميخواهيد از اعتبار کمک بگيريد تا حقيقت را روشن کنيد؟ اين شدني نيست.
الفاظ، اسامي، مفاهيم، همه و همه در فضاي اعتبار هستند و مسمّاي حقيقتي باري سبحانه و تعالي اصلاً طبيعت ندارد فرد ندارد و اصلاً قابليت اينکه آن الفاظ و مفاهيم بر او بخواهند صدق بکنند براي او تصوير نميشود. او فرازمندتر از اين است که بخواهد افرادي داشته باشد يا يک طبيعتي صاحب افراد باشد و نظاير آن که حالا مطالبش را در مقام تطبيق ملاحظه بفرماييد.
«و أقول في الجواب: إن هذا الاسم ـ في التحقيق الذي لا مجمحة فيه ـ من الأعلام الجنسيّة للذات المستجمعة للصفات الكمالية بأسرها، المنزّهة عن النقائص الإمكانية برمّتها، فهو علم لهذا المفهوم الجامع المقدّس المنحصر في ذات الواجب القيّوم بذاته، و ليس من أسماء الأجناس»، شما داريد در فضاي لفظ و مفهوم و صرف و نحو و لغت و امثال ذلک دست و پا ميزنيد و تلاش ميکنيد که مثلاً اين نام شريف الله را در قالب اسم جنس ارزيابي کنيد و از جايگاه اسم جنس بر واجب سبحانه و تعالي اطلاق کنيد. اين اصلاً نشدني است صرف و نحو کجا، لغت و مفهوم و لفظ کجا و حقيقت عيني لايتناها کجا و لذا اصلاً جناب صدر المتألهين سخنش در تراز سخني که ديگران ميگويند نيست. نميتوانيم مقايسه بکنيم مقايسه دو امر ناشدني است. مثل اينکه ما بخواهيم عالم اعتبار را با عالم حقيقت مقايسه بکنيم. الفاظ و مفاهيم در يک عالمي به سر ميبرند که اصلاً از مصداق و عين خارجي اثر و خبري نيست. لذا ميفرمايند که اين اسم از اسماء اجناس متعارف نيست که بخواهيد بر الله سبحانه و تعالي آنگونه حمل کنيد که اسماء و اجناس و مسمّياتشان حمل ميشوند.
«و أقول في الجواب: إن هذا الاسم ـ في التحقيق الذي لا مجمحة فيه ـ» در آن تحقيقي که ارائه کرديم و هيچ خلجان و اضطرابي هم در آن تحقيق نيست. اين اسم از اعلام جنسيهاي است که شامل يک ذاتي ميشود که اين ذات مستجمع همه کمالات بتمامها است و همين ذات هم منزه است از همه نقائص امکاني «برمّتها»، يعني همه نقائص امکاني از اين حقيقت دور است. با اين فرض «فهو علم لهذا المفهوم» اين اسم عَلم هست براي چنين مفهوم جامعي که مقدس است يعني از شوب نقص و عيب و اينها مقدس است و منحصر است در يک ذات واجبي که بالذات قيوم است.
چگونه شما ميخواهيد اسم جنسي که بر معناي متعارفش بر طبيعتي اطلاق ميشود که آن طبيعت صاحب افرادي هست اين اسم الله را اينگونه با آن معامله بکنيد؟ «و ليس من أسماء الأجناس»، يعني اسم الله از باب اسماء اجناس نيست «إذ ليس اسم جنس لذاته، لعدم كونه تعالى كليّا طبيعيا» آن اسم جنسي که متعارف است اين است که مسمّاي او يک کلي طبيعي است که داراي اطرافي است و داراي افرادي است و او منزه است از اينکه ما چگونه او را فرض بکنيم.
البته يک قول شاذي است که طايفهاي از متصوفه اين را پذيرفتند و اين قول، قول باطل و واهي است که ما معاذالله حق سبحانه و تعالي کلي طبيعي را بدانيم و همه موجوداتي که در عالم تکوين و اعتبار و اينها هستند همه و همه در حقيقت افراد آن حقيقتاند و معاذالله همانطوري که طبيعت انسان شامل همه افراد انسان ميشود اين افراد مصداق آن طبيعتاند و آن طبيعت در اين فرد تجلي دارد و ظاهر شده است، معاذالله چنين مسئلهاي که برگشتش به حلول و اتحاد و نظاير آن هست سخن باطل و واهي است «كما زعمته طائفة من المتصوّفة ـ تعالى عمّا يقوله الظالمون علوّا كبيرا ـ».
بنابراين ما اصلاً نميتوانيم از اسم جنس الله چنين تلقياي داشته باشيم که از ساير اسماء اجناس تلقي ميکنيم که بر طبيعت اطلاق ميشوند و آن طبيعت هم داراي افراد فراواني است. از سوي ديگر هم اين اسم جنس براي يک حقيقت به لحاظ شخص که نيست براي صفتي از صفات هم اين اسم جنس نيست. هر صفتي که باشد خواه ايجابي يا سلبي که باشد اينها نميتوانند در حقيقت مسمّي و مصداق اسم الله باشند «و لا أيضا اسم جنس» يعني نيست لفظ الله اسم جنس براي صفتي از صفات حق سبحانه و تعالي «بخصوصها» هر صفتي که باشد خواه حقيقي باشد خواه اضافي. اگر حقيقي شد ايجابي باشد يا سلبي که «كما مرّ ذكره» گذشت. با تبييني که شد بنابراين اصلاً لفظ الله سبحانه و تعالي اگر بخواهد اسم جنس تلقي بشود اسم جنس معناي خاص و اصطلاح خاص خودش را دارد و اين اصطلاح به هيچ وجه نه در باب ذات حق و نه در باب اوصاف حق قابل طرح نيست.
با اين تبيين، بنابراين همه احتمالاتي که بيان شد چه معارض گفته است و چه ديگران «فلم يبق من الاحتمالات إلا الذي ادّعيناه»، مگر آن چيزي که ما گفتيم که در حقيقت آن ذات از آن نقطه نظر که داراي يک مفهومي است و آن مفهوم از يک تعيني حکايت ميکند بله ما ميتوانيم آن لفظ را بر آن تعين و بر آن مفهوم معتبري که با ذات همراه است اطلاق بکنيم ولي ذات باري فرازمندتر و فوق آن است که بخواهد لفظ الله بر آن دلالت بکند «فلم يبق من الاحتمالات إلا الذي ادّعيناه، إذ لا يرد عليه شيء من النقوض و الإيرادات المذكورة» هيچ کدام از نقضها و ايرادات مذکوره بر اين نظري که ما ادعا کرديم وارد نيست. يعني اصلا لفظ الله و مفهومي که از آن برميآيد را در فضاي ذهن تحليل کنيم و نه در فضاي عين و هيچ حيثيتي که بتواند حيثيت حاکدي نسبت به آن مسمّي داشته باشد از لفظ الله نميشود اراده کرد. «فلم يبق من الاحتمالات إلا الذي ادّعيناه، إذ لا يرد عليه شيء من النقوض و الإيرادات المذكورة و هو خارج عن الشقوق التسعة المشهورة»، اين احتمالي که ما داديم از همه فروض نُهگانهاي که مشهور است در ارتباط با اسم و مفهوم، خارج است و در قلمرو ديگري اين مسئله مصداق و عين و حقيقت راه دارد.
اگر کسي بيايد ادعا بکند، اين ادعا هم ناتمام است. بيايد بگويد که اگر اينطور نيست ما که بيش از اين نُه اسم که نداريم. اگر هيچ کدام از اين انواع نهگانه و تسعه براي حق سبحانه و تعالي قابل تطبيق نيست و نميتواند موضوع باشد براي حقيقت الله پس لازمهاش اين است که يک امر ديگري باشد و هم که از اين نه امر بيرون نداريم. «و دعوى انحصار أقسام الأسامي فيما ذكر ممنوع»، ادعا بکنيم که اين اسامي همين نُه قسم هستند براي اطلاق چرا؟ چون اولاً «لأنه غير مستند إلى أمر عقلي»، اينکه يعني حصر عقلي که نيست ما فقط نُه نوع اسم داريم که اطلاق ميشوند بر مسمّيات خودشان و مسمّي بايد يکي از اين مصاديق نُهگانه باشد. نه. «لأنه غير مستند إلي أمر عقلي» بلکه آنچه که اينها ادعا ميکنند «بل مجرد استقراء غير تامّ» يک استقراء ناتمامي است «يكاد يوجد اسم خارج عن الجميع، سواء كان للّه أو لغيره»، حالا چه آن اسم براي خدا باشد چه براي غير خدا باشد «و سواء كان الواضع هو اللّه أو غيره» چه واضعش الله باشد چه غير الله باشد، اصلاً ميتواند يک مطلبي باشد فرازمند از اين نُه موردي که به آن اشاره شده و به تعبير فوق مقوله باشد خارج از محدوده موضوع و موضوعله و امثال ذلک.
اينجا يک «إن قلت»ي ميشود به اينکه اگر ما نتوانيم براي آن هويت غيبيه و آن حقيقت لا يتناهي اسمي بگذاريم از اسم الله که ما بالاتر نداريم. الله آن شريفترين ذکر است. اين اسم بسيار اسم والايي است اگر اشرف از اذکار و اسماء که اسم الله است اگر قابل اطلاق نباشد پس ما چه لفظي را ميخواهيم براي حق سبحانه و تعالي اطلاق کنيم؟ «فإن قلت: هذا الاسم» يعني اسم الله «أشرف الأذكار و هو الاسم الأعظم عند بعضهم» در نزد عدهاي خود کلمه الله اسم اعظم است و شريفترين ذکر است «و إذا كان كذلك» و اگر بنا باشد که ما حتي اين اسم را هم نتوانيم بر خدا اطلاق کنيم «فلا بدّ أن يكون مسمّاه الذات الأحدية لأن شرف الذكر و الاسم بشرف المذكور و المسمى كما أن شرف العلم بشرف المعلوم» چون ما شريفتر از اسم الله و کريمتر از او نداريم الا و لابد بايد همين را بر الله اطلاق بکنيم و هويت غيبيه حق سبحانه و تعالي و آن مسمّي تنها ميتواند محمل لفظ شريف الله باشد.
«فإن قلت: هذا الاسم أشرف الأذكار و هو الاسم الأعظم عند بعضهم و إذا كان كذلك فلا بدّ أن يكون مسمّاه الذات الأحدية» پس الا و لابد بايد مسمّاي اين اسم شريف که برترين ذکر و شريفترين ذکر است همان ذات احدي باشد. براي اينکه شرف ذکر و اسم به شرف مذکور است و مسمّي است يعني اسم در مقابل مسمّي و ذکر در مقابل مذکور است که لفّ و نشر مرتّب است. «کما أن شرف العلم بشرف المعلوم» همانطوري که شرف علم به شرف معلوم است شرف اسم هم به شرف مسمّي است و لذا ميگوييم «تبارک اسم ربک» اين اسم مبارک است آن حقيقت که به جاي خود «تبارک اسم ربک ذي الجلال و الإکرام» که در حقيقت ذو الجلال و الاکرام به جهت اينکه آن اسم مبارک است.
«قلنا: قد مرّ أن ذكر الذات الأحدية باعتبار هويّته الغيبية و كذا تسميته بخصوصه و الإشارة إليه بعينه و الإشعار به: غير متصوّر أصلا»، مرحوم صدر المتألهين چون در حقيقت غرق است و تمام توجهش به حقيقت اين الله است و آن مسمّي را و آن مذکور را دارد خيلي بررسي ميکند در غرقاب بودن آن فضا نميتواند به هيچ وجهي لفظ را در مقابل او قرار بدهد ميگويد لفظ ولو اشرف الفاظ است و ذکري بالاتر از او نيست اما اينها در عالم اعتبار هستند و نميتوانند حکايتي از مصداق و حقيقت خارجي داشته باشند.
«قلنا: قد مرّ أن ذكر الذات الأحدية باعتبار هويّته الغيبية» ذات احدي به اعتبار هويت غيبيه «و كذا تسميته بخصوصه و الإشارة إليه» تسميه ذات الهي به خصوصه و اشاره به آن ذات خارجي است اما «و الإشارة إليه بعينه و الإشعار به: غير متصوّر أصلا»، ما ميتوانيم در قالب تعيناتي و اضافاتي آن حقيقت را مورد تسميه قرار بدهيم اما آن ذات و آن هويت فراتر از آن هستند که الفاظ در مقابل آن قرار بگيرند. «و الإشارة إليه» پس ملاحظه ميفرمايد «قلنا: قد مرّ أن ذكر الذات الأحدية باعتبار هويّته الغيبية و كذا تسميته بخصوصه» در حالي که «و الإشارة إليه بعينه و الإشعار به: غير متصوّر أصلا، بل أمر مستحيل» هم جهاتي که بيان شد يکي اينکه مفهوم با مصداق هيچ مناسبتي ندارند، دو اين است که مفهوم محدود است و مصداق مطلق است و امر محدود با يک امر مطلق و نامحدود سازگاري ندارد «بل امر مستحيل لأنه من الحيثية المذكورة مجهول مطلق لما سوى ذاته تعالى» که از جيثيت مذکورهاش که بيان شد آن چه هويتي دارد؟ چه قلمرو وجودي دارد که «لا يتناهي» است ازلي و ابدي و سرمدي است «لأنه من الحيثية المذکورة مجهول مطلق» و اين مجهول مطلق است «لما سوي ذاته تعالي» براي غير خداي عالم اين حقيقت مجهول است هيچ احدي نميتواند ولو صادر نخستين نسبت به آن حقيقت غيبي اعترافي داشته باشد معرفتي داشته باشد لذا ميگويند که معرفت در باب الهي با اعتراف به عجز همراه است وقتي خداي عالم سبحانه و تعالي پيامبرش را به چنين معرفتي رساند، او را در حقيقت به او اين معنا القاء شده است که «ما عرفناک حق معرفتک» حق معرفت حق سبحانه و تعالي به هيچ وجه ادا نخواهد شد.
«لأنه» يعني واجب سبحانه و تعالي «من الحيثية المذکورة مجهول مطلق لما سوي ذاته تعالي» براي ماسوايش ولو صادر نخستين باشد به هيچ وجه معرفتي حاصل نميشود. يک بيان و تعبير بسيار لطيفي آيت الله جوادي(دام ظله) دارند ميفرمايند که وقتي يک حقيقتي بسيط شد مثل دريا قابل مقايسه با دريا نيست چون دريا سطح و عميقي دارد، ساحل و عمقي دارد و فواصلي دارد اما يک حقيقت بسيط هرگز اينگونه نخواهد بود. «و المجهول المطلق من حيث هو مجهول مطلق لا يخبر عنه» طبعاً اسم نميتواند داشته باشد ذکر نميتواند داشته باشد قابل اشاره حسي و عقلي و نظاير آن نخواهد بود اين است. در حقيقت اگر ما ذات باري سبحانه و تعالي را به عنوان يک مجهول مطلق بيابيم، البته غير از اين نظري نخواهيم داشت. چون جناب صدر المتألهين اينگونه يافتند اينگونه هم با قاطعيت در مقابل ديگراني که ميخواهند اين لفظ الله را در مقابل آن هويت غيبيه قرار بدهند دارند مقاومت ميکنند. «و لا يذكر و لا يشار إليه بوجه من الوجوه».
«و هذا لا يقدح في كون» ممکن است يک نفر بگويد که پس شما که اينجور داريد با اسم الله و تطبيق آن بر مسمّاي حقيقي مخالفت ميکنيد و در مقابل اين نظرها داريد اينجور ميايستيد لازمهاش اين است که ما راجع به ذکر شريف الله يک نوع ضعفي احساس بکنيم نقصي احساس بکنيم. از اين طرف هم ايشان ميفرمايند نه، اين اسم تا حد ممکن وسعت دارد عظمت دارد جلال و شکوه دارد، اينها به جاي خودش محفوظ است اما ما ميخواهيم بگوييم که اين اسم و اين مفهوم بخواهد از آن حقيقت به اصطلاح حکايت بکند و يک رمزي بين حقيقت الهي و اين اسم باشد اين قابل قبول نيست ولي معنايش اين نيست که اين اسم کم داشته باشد نه! شايد اسمي به وسعت و قلمرو حضور الله سبحانه و تعالي وجود نداشته باشد. «و هذا لا يقدح في کون هذا الاسم أشرف الأذكار و أعظم الأسماء»، چرا؟ براي اينکه «فإن المذكور و المسمى في كل ذكر و اسم» که باز هم لف و نشر مرتّب است «من الأذكار و الأسماء الحسنى معنى من المعاني العقلية الاعتقادية الصادقة في حقّه تعالى، اللائقة بجناب إلهيّته و قيّوميّته» اما «و ليس شيء منها نفس ذاته المقدسة، لتعاليه عن أن يحوم حول إدراكه فكر أو قياس».
بله، دارند فاصله بين عالم اعتبار و حقيقت را بيان ميکنند شما از آن حقيقتي سخن ميگوييم از آن مسمّي و مذکوري حرف ميزنيد که اين مذکور فوق تعقل و برتر از افهام و اوهام همه است. ميفرمايد که «فإن المذكور و المسمى في كل ذكر و اسم» هر مسمّايي و هر مذکوري در مقابل هر ذکر و اسمي که از اذکار و اسماء حسني اين يک معنايي است از معاني عقليه اعتقاديه که صادق است. بله اينها درستاند اما شما وقتي آن را در باب واجب سبحانه و تعالي مينگريد طبعاً آن بايد به گونهاي باشد که لايق به جناب الهيتش باشد و حيثيت قيومه او را دلالت بکند و اينها هيچ لفظي نميتواند به اين وسعت شامل همه جهات الهي بشود. «فإن المذكور و المسمى في كل ذكر و اسم من الأذكار و الأسماء الحسنى معنى من المعاني العقلية» اين مذکور و مسمّي يک معناي عقلي و اعتقادي است که در باب حق سبحانه و تعالي صادق است. بله، وقتي عليم ميگوييم قدير ميگوييم مريد ميگوييم محيي ميگوييم همه اينها بر حق سبحانه و تعالي صادقاند و اينها هم مصداق حق اين الفاظ هستند اما به لحاظ تعينات و جزئياتشان. «اللائقة بجناب إلهيّته و قيّوميّته و ليس شيء منها نفس ذاته المقدسة»، هيچ کدام از اين معاني عقليه که صادقه هستند و لائق هستند به جناب الهيت و قيوميت اما هيچ کدام از اينها نميتوانند ذات مقدس حق سبحانه و تعالي را تأمين کنند «لتعاليه عن أن يحوم» براي اينکه آن ذات و آن حقيقت به مراتب برتر از آن است که بخواهد فکري يا قياسي شامل او بشود «لتعاليه عن أن يحوم حول إدراكه» خداي عالم برتر از آن است که بخواهد فکري يا قياسي به هيچ وجه. وگرنه لازمهاش اين است که حق سبحانه و تعالي محاط باشد و آن فکر که از ناحيه شخصي است محيط باشد و اين شدني نيست.
«لتعاليه» واجب سبحانه و تعالي «عن أن يحوم حول إدراکه فكر أو قياس، أو ينال ذاته عقل أو وهم أو حواسّ» هيچ کدام از اينها. هيچ از مجاري ادراکي خواه حس باش خواه وهم و خيال باشد خواه عقل و قلب باشد هيچ کدام ممکن نيست که بخواهند به درياي وجودي ارتباط پيدا بکنند. «إلا أنّ ما يدلّ عليه هذا الاسم باعتبار الاستجماع الذي أشرنا إليه» اين اسم الله ميتواند به لحاظ اعتباري ما بگوييم که ما همه اسماء و اوصاف الهي را و جنبههاي کمالي را کنار هم گذاشتيم و يک امري بنام اسم الله دارد بر آن دلالت ميکند «إلا أنّ ما يدلّ عليه هذا الاسم باعتبار الاستجامع الذي أشرنا إليه لم يبعد أن يقال إنه أشرف المذكورات الدالّة عليها سائر الأسماء»، که ساير اسماء هم بر او دلالت ميکنند اما هر اسم ناظر به يک تعيني و مفهومي از مفاهيم آن ذات يا حقيقت لا يتناهي است.
«إلا أنّ ما يدلّ عليه هذا الاسم باعتبار الاستجماع الذي أشرنا إليه» اين به اين اعتباري بعيد نيست «لم يبعد أن يقال إنه أشرف المذكورات الدالّة عليها سائر الأسماء»، همه اسمائي که بر حق سبحانه و تعالي دلالت ميکنند و تعينات مختلف را بازگو ميکنند اينها به يک صحنه هستند و اسم الله هم جامعيت دارد و همه را شامل ميشود. «إلا أنّ ما يدلّ عليه هذا الاسم باعتبار الاستجماع الذي أشرنا إليه» اين لم يبعد أن يقال إنه أشرف المذکورات الدالّة عليه سائر الأسماء».
بنابراين اشرف مذکورات حق سبحانه و تعالي هست اما اشرف ذکر که با اين مذکور بخواهد ارتباط و پيوند داشته باشد اين از ناحيه لفظ الله ساخته نيست بلکه هيچ لفظي نميتواند چنين جايگاهي داشته باشد. بعد در آخر ميفرمايند «فلو اتّفق لعبد من عباده» اگر کسي آمد و واقعاً براساس يک عقل حِکمي مطلق يا قلبي که «لمن کان له قلب أو ألقي السمع و هو شهيد»، «فلو اتّفق لعبد من عباده الوقوف على ذلك الاسم على ما يكون ـ بأن تجلّى له معناه و انكشف له فحواه ـ أو شك أن ينقاد له عوالم الجسمانيات و الروحانيات».
بنابراين اگر يک بندهاي از بندگان حق يا حکيم بود و يا عارف بود در فضاي اين اسماء قرار گرفت و وقوفي پيدا کرد به اين اسماء به گونهاي که «تجلي له معناه و انکشف له فحواه» به اينکه معنايي براي او کشف بشود و حقيقتي براي او روشن بشود «أو شک أن ينقاد له عوالم الجسمانيت و الروحانيات» چه بسا نزديک است و قريب الوقوع است که عوامل جسمانيات و روحانيات در مقابل او آماده باشند و سجده بکنند و نظاير آن.
تاکنون بحث در تحليل اسم الله اسم شريف الله و انطباقش به حق سبحانه و تعالي است. به همين مناسبت چون در يک جا مطرح شد که عدهاي کلمه و لفظ شريف الله را به عنوان اسم اعظم ميدانند وارد شدند به اينکه بگويند که بالاخره اسم اعظم آيا الله است يا نيست؟ اگر نيست چه اسمي از اسماء شأنيت اين را دارد که در حقيقت در اين حوزه قرار بگيرد.
«ثمّ القائلون بأن الاسم الأعظم معلوم» عدهاي ميگويند که اسم اعظم اصلاً معلوم نيست. ما عدهاي ميگويند که نه، اسم اعظم معلوم است. اسم اعظم که معلوم است، آيا اسم اعظم چيست؟ در اين رابطه اختلاف کردند که تا پايان ما بيان اينگونه از نظرات و اختلافي که در باب وجود اسم اعظم به لحاظ مصداقي هست را بيان ميکنيم «ثمّ القائلون بأن الاسم الأعظم معلوم» اينها اختلاف کردند «فيه» در اين اسم اعظم «على وجوه:».
«منهم من قال هو «ذو الجلال و الإكرام»» اسم شريف «ذو الجلال و الاکرام» را اينها همان اسم اعظم دانستند و گفتند که اگر ما يک اسمي بخواهيم پيدا بکنيم که همه شؤونات را شامل بشود و هيچ چيزي را هم فروگزار نکند همين اسمي است که حيثيت ترکيبي هم دارد تحت عنوان «ذو الجلال و الاکرام». اينها هم براي حجت سخنشان تمسک کردند به قول پيامبر گرامي اسلام(صلوات الله عليه) که «متمسّكين بقوله صلى اللّه عليه و آله: «ألظّوا بياذا الجلال و الإكرام».[1] در حقيقت خودتان را با اين اسم محشور کنيد و تحت اين نام الله سبحانه و تعالي براي آن حقيقت محيا کنيد. «يا ذا الجلال و الکرام».
آيا اين سخن تام است؟ يعني اين اسم «ذو الجلال و الاکرام» اسم اعظم است و شامل همه جهات الهي يکجا ميشود؟ اين جاي بحث و بررسي دارد که جناب صدر المتألهين ميفرمايند که اين سخن را عدهاي رد کردند «و ردّ بأن الجلال من الصفات السلبية» يک؛ «و الإكرام من الإضافية»، دو «و من البيّن أن الذات المأخوذة مع الصفات الحقيقية أو الذات المطلقة المأخوذة بلا قيد أشرف من السلوب و الإضافات» ما تحليل بکنيم بينيم آيا ميتواند اسم «ذو الاجلال و الاکرام» اسم اعظم باشد؟ ميفرمايند که ما وقتي به ذو الجلال توجه ميکنيم ميبينيم که ناظر به ويژگيهاي تنزيهي است و اسماء جلاليه است. اسم ذو الجلال به جهتهاي سلبي هم برميگردد و اکرام به جهتهاي اضافي برميگردد ما دنبال اوصافي هستم که اولاً ايجابي باشد و ثانياً حقيقي باشد. اگر اضافي باشد نقص است اگر اسم سلبي بخواهد باشد آن هم باز بينقص نخواهد بود.
«و ردّ بأن الجلال من الصفات السلبية» يک؛ از اوصاف تنزيهي است «و الإكرام من الإضافية»، از اوصاف حقيقي نيست. «و من البيّن أن الذات المأخوذة مع الصفات الحقيقية أو الذات المطلقة المأخوذة بلا قيد أشرف من السلوب و الإضافات» ما بايد به دنبال اوصاف حقيقي و ايجابي باشيم اگر بناست سلبي باشد و اضافي باشد اين نميتواند آن شأنيت را داشته باشد بايد يک چنين وصفي را انتخاب کرد چنين اسمي را انتخاب کرد «و من البيّن أن الذات المأخوذة مع الصفات الحقيقية أو الذات المطلقة المأخوذة بلا قيد أشرف من السلوب و الإضافات» ما اگر به دنبال يک سلسله اوصاف حقيقي و ايجابي باشيم بهتر است که دنبال اوصاف سلبي و اعتباري بخواهيم باشيم.
اين هم تا اينجا که اقوال ديگري هم در بحث هست که إنشاءالله براي جلسه بعد.