1402/06/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر ملاصدرا / آية الکرسي/
جلسه سيزدهم از تفسير آية الکرسي از تفسير جناب صدر المتألهين(رضوان الله تعالي عليه) صفحه
همانطوري که در مطالب قبل ملاحظه فرموديد جناب صدر المتألهين مباحث آية الکرسي را در 20 مقاله مطرح فرمودند و هر فقرهاي از فقرات را يک مقاله برايش اختصاص دادند. از همين کلمه ﴿اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّوم﴾ آغاز کردند و مقاله أولي را براي تبيين معناي لفظ جلاله الله قرار دارند و دارند همه ابعاد و زوايات و جنبههاي اين اسم جلاله را روشن ميکنند چه به لحاظ مسائل کتابتي يا تلفظي يا اينکه ريشهيابي کنند که آيا عربي است يا عبري است يا سرياني است آيا اسم است يا صفت است آيا جامد است يا مشتق است و از اينگونه مباحث که تاکنون بخش عمدهاش گذشت و در پايان اين بخش که مربوط به حيثيتهاي ظاهري و جلوههاي لفظي و کتابتي و مباحث صرف و نحو و امثال ذلک هست و بحث لغت هست دارند يک مطلبي را تحت عنوان «کشف تحقيقي» مطرح ميکنند که بخشي از اين مطلب گذشت.
در اين کشف تحقيقي اينطور فرمودند که ما تا زماني که در فضاي ذهن هستيم و از مباحث ذهني کمک ميگيريم طبيعي است که ابزاري که در اين رابطه استفاده ميشود ابزاري است که از آن به دلالت ياد ميکنيم. اگر قياسي تشکيل ميدهيم اگر مقدمي هست اگر تالي هست صغرايي هست کبرايي هست اگر حتي لفظي هست و عنوان و اسمي هست همه و همه اينها در فضاي مباحث ذهني و مفهومي قابل ارزيابي هستند هيچ کدام از اينها به لحاظ مباحث عيني و خارجي کارآمدي ندارند و کارايي ندارند و اصلاً در آن فضا هيچ يک از اينها مطرح نيست نه ادبيات مطرح است نه لغت مطرح است نه علم صرف و نحو و نه حتي علم منطق اينها همه و همه در فضايي است که فکر است و انديشه است و صورتي است در ذهن و نظاير آن.
اما وقتي انسان از اين فضا بيرون آمد و به فضاي عين رسيد هيچ کدام از اينها کارآمد نيستند لفظي وجود ندارد لغتي وجود ندارد ادبياتي مطرح نيست حتي منطقي در آنجا راه ندارد آنجا فقط منطق منطق شهود است و کشف است و ديدن حقيقت خارجي است. به تعبيري که جناب مولوي ميگويند که «خود هنر دان ديدن آتش عيان ـ ني گپ دل علي النار الدخان» که در حقيقت اگر ما بگوييم که دخاني هست و اين دخان دلالت ميکند بر وجود آتش اينها همه در فضايي هستند که انسان آتش را نديده باشد. اگر نه، ديگر نه دخان مطرح است و نه لفظي و نه اسمي و رسمي.
اين عمده مطالب اين کشف تحقيقي بود. دو تا اشکال به ذهن ميرسد که دو تا اشکال را تحت عنوان «فإن قلت» مطرح ميکنند و بعد پاسخ ميدهند که اين پاسخ در تبيين هم آن کشف تحقيقي کارآمد است و مؤثر است و هم براي رفع اين دو اشکالي که تقريباً براي زدودن شبهه و نظاير آن در ذهن ممکن است مطرح بشود.
اين است که ميفرمايند اما دو تا شبههاي که در اينجا مطرح است يک شبهه اين است که شما آمديد گفتيد که اصلاً اين مسئله اسم و عنوان و امثال ذلک براي علوم و صور ذهني هستند و لکن به لحاظ امور خارجي و اعيان خارجي اينها کارايي ندارند در حالي که ما ميبينيم اگر اينها مخصوص به امور ذهني باشند طبيعي است که نسبت به امور خارجي اصلاً ما نميتوانيم علمي پيدا بکنيم و ارتباطي در حقيقت بخواهيم پيدا بکنيم و از اين طريق به هيچ نميتوانيم براي امر خارجي عنوان قائل بشويم و يا حکمي بخواهيم داشته باشيم.
بنابراين ميفرمايند که اشکال اول اين است که براي علوم و صور ذهنيه دلالاتي است بر معلومات و همچنين دلالاتي است بر اعيان خارجيه براي اينکه ما اگر به امر خارجي علم نداشته باشيم چگونه ميتوانيم يک معنايي را نسبت به آن امر خارجي دال بدانيم و درست بدانيم که دلالت بخواهد بکند. اجازه بدهيد همين اشکال را از روي متن بخوانيم تا بعد اشکال دوم مطرح بشود.
«فإن قلت: لا شبهة في أن للعلوم و الصور الذهنية دلالات على المعلومات و الأعيان الخارجية» درست است که شما ميفرماييد آنچه را که از راه الفاظ و اسامي و عناوين داريم اينها بر علوم و صور ذهنيه دلالت ميکنند اما اين علوم و صور ذهنيه هم بر اعيان خارجي دلالت دارند و اگر اين امر خارجي حاضر نباشد پس علم به آن متوقف نيست بر حضور، بنابراين نتيجه ميخواهند بگيرند که علم به شيء خارجي متوقف نيست بر اينکه انسان به علم حضوري و شهودي به او دسترسي پيدا بکند. همين که ما از طريق صورت ذهني به آنها ارتباط داريم همين مقدار کفايت ميکند که به آن شيء خارجي ما علم داشته باشيم. اين اشکال اول.
بنابراين اينکه در حقيقت براي شيء خارجي ما نتوانيم از منظر دلالتهاي ذهني استفاده بکنيم اين سخن ناتمام است براي اينکه ما درست است که در هنگام عين خارجي لفظ دلالت بر او ندارد اما از ناحيه صورت ذهني بر آن ما راهي داريم. «فإن قلت: لا شبهة في أن للعلوم و الصور الذهنية دلالات على المعلومات و الأعيان الخارجية» هر نوع معلومي بالاخره در حقيقت از جايگاه صورت ذهني براي ما روشن ميشود. يک تعبير فنّي است و آن تعبير فني خيلي کمک ميکند. ما يک معلوم بالذات داريم و يک معلوم بالعرض. اين الفاظ بر معلوم بالذات ما دلالت دارند و لکن ما آن امر خارجي به عنوان معلوم بالعرض از راه معلوم بالذات به آن علم پيدا ميکنيم. پس اين الفاظ و اين اسامي و عناوين به يک وجهي بر امر خارجي دلالت ميکنند. ولو آن امر خارجي حاضر نباشد. «فإن قلت: لا شبهة في أن للعلوم و الصور الذهنية دلالات على المعلومات و الأعيان الخارجية ـ و إن لم يحضر الأمر الخارجي ـ» گرچه امر خارجي حاضر نباشد اما صورت ذهنيه که معلوم بالذات است بر معلوم بالعرض دلالت دارد.
بنابراين «فالعلم بها لا يتوقف على حضورها» لازم نيست که حتماً اين حاضر باشد بلکه همين که اين صورت ذهني حاضر بود، يک؛ و صورت ذهني هم حاکي و دال بر آن بود، دو؛ همين کفايت ميکند.
«و أيضا» اشکال ديگري که مطرح است باز اين است که «و أيضا لا شك أن الأحكام الخبرية» قضايايي که انشايي هستند نه. قضاياي اخباري و گزارههاي اخباري همهشان اينجور نيستند که فقط و فقط متعلق به يک سلسله قضاياي ذهني باشند و موضوعات آنها فقط امر ذهني و صورت ذهنيه باشد. ما يک سلسله قضايا و گزارههاي حقيقي داريم يک سلسله گزارههاي شخصي داريم و اينها در حقيقت گزارهاند و قضايا بر آنها دلالت ميکنند. اگر بنا باشد اگر يک امر خارجي بود ما نتوانيم از الفاظ و اسماء و عناوين استفاده بکنيم پس همه قضاياي حقيقي ما يا قضاياي شخصي ما ناکارآمد خواهند بود و لازمهاش اين است که همه قضايا منحصر در قضاياي ذهنيه باشند.
«و أيضا لا شك أن الأحكام الخبرية» نه انشائي «ليست كلها جارية على مجرد الصور العقلية»، اينجور نيست که همه آنچه را که در باب قضاياي خبري هست مختص به صور عقلي باشد و مربوط به مباحث ذهني باشد «و إلا لكانت القضايا كلها ذهنيات» لازمهاش اين است که همه قضاياي ما قضاياي ذهني باشد. ما قضاياي حقيقي نداشته باشيم قضاياي خارجي نداشته باشيم قضاياي شخصي نداشته باشيم. «فلم يبق قضية حقيقية»، يک؛ «أو خارجية»، دو؛ «فالحكم على الشيء لا بد من إدراكه» ما از طرف ديگر هم ميدانيم که اگر ما يک حکمي ميکنيم ميگوييم که مثلاً «زيد قائم» يا «الانسان کاتب» که هم يک قضيه حقيقيه است يا ميگويم که «کل من في العسکر قائم» مثلاً که يک قضيه خارجيه است که شامل همه افراد لشکر خواهد شد اين قضايا بدون ترديد موضوعات اين قضايا را به لحاظ خارج بايد ادراک بکنيم از اين جهت اينکه شما ميگوييد امور خارجيه هرگز راهي براي دلالت براي آنها وجود ندارد اين سخن نقض ميشود به اينکه ما قضاياي حقيقيه داريم قضاياي خارجيه داريم قضاياي شخصيه داريم و اينجور نيست که قضايا همه و همه منحصر در ارتباط با قضاياي ذهنيه باشد.
اين دو اشکالي است که ناظر به اين امر است که اگر ما قائليم به اينکه امري خارجي شد و عيني شد ديگر از هر نوع دلالتي و گزاره ذهني و نظاير آن بينياز خواهيم بود و اصلاً اينها در آن فضا کارآمد نيستند. اين دو تا اشکال متوجه آن کشف تحقيقي ميشود.
جوابي که در اينجا دارند بيان ميفرمايند اين است که تقريباً اصل مطلب مستشکل را ميپذيرند و لکن ميفرمايند آنچه که ما در آن قطع داريم و ترديدي نداريم اين است که ما نميتوانيم مستقيماً از الفاظ و اسماء و عناوين براي حقائق خارجيه استفاده بکنيم. اگرچه با واسطه صور ذهني ميشود و اينها وجهي از آن صورت ذهنيه ميتوانند باشند که در پرتو صورت ذهني ما به اعيان خارجي ارتباط داريم و اعيان خارجي به وجهي همين صورت ذهني هستند. بنابراين اگر ما ميگوييم «الانسان کاتب» اين اولاً و بالذات به آن مدرک بالذات برميگردد که عبارت است از صورت عقليه انسان و کتابت او و ثانياً و بالعرض به تبع اين قضيه ذهنيه امر خارجي هم مورد دلالت واقع ميشود.
بنابراين عملاً ميخواهند بفرمايند آنچه را که ما در واقع کشف تحقيقي بيان داشتيم که در فضاي عينيت و خارجيت اصلاً بحث دلالت مطرح نيست مراد اين است که مستقيماً الفاظ و اسامي نميتوانند بر آن حقايق خارجي دلالت کنند زيرا در فضاي خارج و عين جا براي لفظ و عبارت و اينها نيست. اما ما ميتوانيم از زاويه قضاياي ذهني که اين قضاياي ذهني به لحاظ موضوعاتشان مدرک بالذات دارند آنها را مدرک بالعرض قرار داده و به تبع آن صور ذهني آنها را هم ما درک بکنيم و احکام را بر آنها صادر کنيم.
«قلنا: نحن لا ننكر أن للصورة العقلية دلالة على الشيء الخارجي» شايد کوتاه آمدن از آن کليتي که بيان شده است. کليت بيان شده البته مدارش مشخص است و آن عبارت است از محور امر وجودي و عيني خارجي. در اين فضا ما هيچ بحثي از دلالت، لفظ، قضيه و نظاير آن را نداريم همه اينها مربوطاند به مسائل ذهني.
بنابراين در آن فضا ما از مباحث ذهني هيچ بهرهاي نداريم. لکن اگر ما در فضاي ذهني صورت معقولهاي را داشتيم اين صور معقلوه که مدرک بالذات هستند به وجهي از معلوم بالعرض خود حکايت ميکنند و از آن جايگاه ما ميتوانيم دلالت بر اين اعيان خارجي را در پرتو آن صورت ذهني تحصيل بکنيم.
«قلنا: نحن لا ننكر أن للصورة العقلية» و صورت ذهنيه «دلالة على الشيء الخارجي» ما اين را منکر نيستيم که صورت عقلي ميتواند بر شيء خارجي دلالت بکند اين را ما منکر نيستيم. آنکه ما انکار ميکرديم اين بود که اين الفاظ و اسامي و قضايا بخواهند مستقيماً روي آن حقيقت خارجي بخواهند دلالت داشته باشند اين الفاظ بر صور عقليه دلالت ميکنند که مدرک بالذات هستند و مدرک بالذات که همان صورت عقليه هستند به وجهي از آنها آن مدرک بالعرض که امر خارجي هست خواهد بود.
مثلاً اگر گفتيم «الشجر مخضرّة» اين «الشجر مخضرة» اولاً و بالذات به آن صورت ذهني شجر متوجه است. بله، از جايگاه اين ذهني ما به آن حقيقت خارجي شجر هم راه پيدا ميکنيم ولي آن معلوم بالعرض خواهد بود نه معلوم بالذات. «نحن لا ننكر أن للصورة العقلية دلالة على الشيء الخارجي بوجه من الوجوه»، ما انکار نميکنيم که صورت عقليه دلالت بکند بر شيء خارجي به وجهي از وجوه. يعني به هيچ وجه بخواهد دلالت نکند نه، ما اين را انکار نميکنيم چه بسا صورت عقلي دلالت بر شيء خارجي بکند به وجهي از وجوه. اين را ما انکار نميکنيم.
«لكنّا نقول: هذه الدلالة على الأمر الخارجي بهويّته المخصوصة» اگر شما بخواهيد از اين لفظ و از اين اسم و از اين گزاره بر امر خارجي بخواهيد دلالت داشته باشيد «بهويته المخصوصة» اين «لا يمكن إلا بعد العلم الحضوري به»، يعني اولاً بايد اين امر خارجي را شما يافته باشيد و لکن از اين يک امر ذهني ساخته ميشود و آن الفاظ بر آن امر ذهني دلالت ميکنند «لکنّا نقول: هذه الدلالة على الأمر الخارجي بهويّته المخصوصة لا يمکن إلا بعد العلم الحضوري به» به آن امر خارجي. حالا توضيحش اين است که «فاللفظ إذا دلّ عليه» امر خارجي «فإنما دلّ أوّلا على الصورة الذهنية، و بتوسطها» صورت ذهنيه «على الأمر الخارجي بالشرط المذكور»، يعني به شرط اينکه ما في الجمله آن شيء را در خارج به عين ديده باشيم. اگر زيد را در خارج ديده باشيم که قائم است ميتوانيم «زيد قائم» اين «زيد قائم» اولاً و بالذات که صورت ذهنيه زد آن قائمٌ مربوط ميشود از آن صورت ذهنيه، ما منتقل ميشويم به عين خارجي و حقيقت خارجي.
«فاللفظ» مثل همين «زيد قائم» إذا دلّ عليه» بر آن امر خارجي «فإنما دلّ أوّلا علي الصورة الذهنية» و به توسط اين صورت ذهنيه بر امر خارجي «بالشرط المذکور» شرط مذکور همين است که «لا يمکن الا بعد العلم الحضوري به». اين في الجمله در ارتباط با اشکال اول بود. اشکال اول اين بود که «فإن قلت: لا شبهة في ان للعلوم و الصور الذهنية دلالات علي المعلومات و علي الأعيان الخارجية و إن لم يحضر الأمر الخارجي فالعلم بها لا يتوقف علي حضورها» اين اشکال اول و اين جوابي هم که تا الآن دادند به اين بخش بود.
اما «و أيضا لا شک» اشکال دوم است و اين جواب از آنجاست. ميفرمايند: «و أما القضايا و الأحكام الخارجية أو الحقيقة، فالحاضر بالذات للعقل عند اطلاق اللفظ في الحمليات مطلقا ليس إلا الصور الذهنية»، ما يک حاضر بالذات داريم يعني يک مدرک بالذات داريم در نزد عقل که اين قضايا و اين احکام خارجيه و حقيقيه و اين گزارهها اولاً و بالذات براي آن حاضر بالذات يا مدرک بالذات است به توسط آن بر امر خارجي است. «و أما القضايا و الأحکام الخارجية أو الحقيقية، فالحاضر بالذات للعقل عند اطلاق اللفظ في الحمليات مطلقا» همه انحاء حمليات، اين «ليس إلا الصور الذهنية» اين حاضر بالذات چيست؟ همان صورت ذهنيه است نه اينکه آن امر خارجي و آن اعيان خارجيه باشد. «فالحاضر بالذات ليس الا الصور الذهنية».
«إلا أنها» اين صورت ذهنيه حالت مرآتي دارد نسبت به آن حقيقت و عين خارجي «إلا أنها» اين صورت ذهنيه «قد تكون مأخوذة» گاهي اوقات، آن وقتي که ناظر به خارج است از خارج گرفته شده مثل «الشجرة مخضرة»، «إلا أنها قد تکون مأخوذة على وجه يصير عنوانا لحقيقة خارجيّة»، اينجا يک وجهي پيدا ميکند که از اين طريق ما ميتوانيم اين اسماء و عناوين و گزارهها را تصحيح کنيم. آن وجه چيست؟ آن وجه اين است که اين صورت ذهنيه خودش مأخوذ است از آن عين خارجي. «قد تکون مأخوذة علي وجه» به گونهاي لحاظ و اعتبار ميشود که «تصير» اين صورت ذهنيه «عنوانا لحقيقة خارجية» اگر ميگوييم که مثلاً «الانسان کاتبٌ» اين در حقيقت به گونهاي لحاظ ميشود که ناظر به خارج است و از خارج اين امر به ذهن آمده است.
«كما في المحصورات الخارجيّة»، در قضاياي خارجيه اينگونه است که از خارج ميبينيم مثلاً «الشجرة مخضرة» اين يک قضيهاي است که در خارج همه درختها را ما مخضر و سبز ميبينيم و براساس آن اين گزاره «الشجرة مخضرة» را اولاً و بالذات براي آن صورت ذهنيه داريم و از درگاه صورت ذهنيه براي آن اعيان خارجي آن شجرها داريم. «فإن المحكوم عليه في قولنا «كل إنسان كاتب»» محکوم عليه چيست؟ «هو الصورة العقلية للإنسان» اولا و بالذات آن صورت عقليه «کل انسان کاتب» است. آن صورت عقليه محکوم به اين حکم است اولاً و بالذات و ثانياً و بالعرض نسبت به افراد خارجي هم انطباق پيدا ميکند. «فإن المحکوم عليه في قولنا کل انسان کاتب هو الصورة العقلية للانسان» که اين صورت عقليه چگونه است «المأخوذة» اين صورت عقليه «من حيث هي هي» ذاتاً اين صورت عقليه چيست؟ «على وجه تصير مرآة لملاحظة الأفراد» اين صورت عقليه مرآت است براي اينکه ما افراد را «على سبيل الإجمال» البته قضيه کليه را وقتي ميگوييم «کل انسان کاتب» بر سبيل اجمال همه افراد و آحاد انسان محکوم به حکم کتابت خواهند بود از درگاه اين معلوم بالذات که صورت عقليه خواهد بود.
توضيحش اين است که «بمعنى أن كل واحد واحد من الأفراد لو كان حاضرا مشهودا بهويّته العينيّة لكان متحدا مع تلك الصورة المأخوذة كذلک» ميفرمايند که ما به لحاظ خارج که اصلاً لفظي نداريم گزارهاي و قضيهاي نداريم هيچ. به لحاظ خارج قضيه اينطور است. اما به لحاظ ذهني اين صورت ذهني و صورت عقليه اينها يک حيثيت مرآتي دارد که حکايت ميکند از تکتک انساني که محکوم هستند به حکم «کاتبٌ» که از جايگاه صورت عقليه به آنها توجه ميکنيم. «في قولنا «کل انسان کاتب» فإن المحکوم عليه» چيست؟ صورت عقليه انسان است. که اين صورت عقليه مأخوذ است از آن جهت که مرآتي است براي اينکه آن افراد خارجي را ملاحظه کند که «تصير مرآة لملاحظة الأفراد علي سبيل الإجمال بمعنى أن كل واحد واحد من الأفراد لو كان حاضرا مشهودا بهويّته العينيّة» که اينها اگر در خارج به هويت عينيشان با همه ويژگيها، انسان يعني زيد، انسان يعني عمرو، انساني يعني بکر و همينطور. اگر مشهود هستند به هويت عينيهشان «لكان متحدا مع تلك الصورة المأخوذة كذلك» همان صورت ذهنيه بر آنها منطبق است و آنها هم تحت صورت ذهنيه هستند همانگونه که در ذهن لحاظ شده است«لكان متحدا مع تلك الصورة المأخوذة كذلك» يعني اينگونه صورت اخذ شده است که در حقيقت ما آن را به عنوان مرآة نسبت به افراد خارجي ميدانيم.
اين البته ميفرمايند که قاعده کلي ما است که ما اگر احکامي را نسبت به خارج و اعيان خارجي داريم، بله ميتوانيم بگوييم ما از درگاه صورت ذهنيه با آنها مرتبطيم و در سايه همين صورت ذهنيه ميتوانيم الفاظ و قضايا و اسامي و امثال ذلک را بر آنها به نوعي دلالت برايشان قائل شويم که حتي اين اسامي در پرتو آن امر ذهني بر آن امر خارجي دلالت ميکند اين را ما انکار نميکنيم. فرمودند که «لا ننکر» اين را. اينجا هم همينطور است فرمودند که قضاياي حقيقيه و قضاياي مقدّره هم همينطور هستند «و هذا الحكم في الأفراد المقدرة في القضية الحقيقية»، قضيه حقيقيه قضيهاي است که شامل همه افراد موضوعش ميشود چه افراد خارجي و بالفعلش و چه افراد بالقوهاش که مقدر هستند شامل همه اينها ميشود و اين حکم چه نسبت به افراد خارجي چه نسبت به افراد بالقوه و مقدّر از اين طريقي که بيان شد که صورت عقليه بر آن دلالت ميکند اين حکم استوار خواهد بود.
«و هذا الحکم في الأفراد المقدرة في القضية الحقيقية بخلاف الطبيعة الذهنية»، قضاياي طبيعي در حقيقت ناظر به جنس و طبيعت هستند و کاري به افراد ندارند چه مقدر چه بالفعل، نخير. قضاياي طبيعيه در حقيقت قضايايي هستند که حکم روي طبيعت ميرود و نه روي افراد. برخلاف قضاياي حقيقيه يا قضاياي خارجيه که روي افراد ميرود. قضاياي طبيعيه در حقيقت اين صورت ذهنيه است که بر طبيعت حيثيت مرآتي پيدا کرد و دلالت ميکند و بر افراد نيستند.
«و هذا الحکم في الأفراد المقدرة في القضية الحقيقية بخلاف الطبيعة الذهنية» که اينها قضاياي ذهني هستند و در خارج هر دو عيني ندارند آن طبيعت کليه که قابل ديدن نيست آن هيچ. افرادي هم براي اينها نيست. پس اينها در حد همان قضاياي ذهني باقي ميمانند. برخلاف قضاياي حقيقيه يا خارجيه که با قطع نظر از آن صورت ذهني بلکه صورت عيني و خارجي هم پيدا ميکنند. «و هذا الحکم في الأفراد المقدرة في القضية الحقيقية بخلاف الطبيعة الذهنية، فإن المحكوم عليه» يعني آن جايي که موضوع ما در گزاره عبارت باشد از مجرد صورت «فيها مجرد الصورة من حيث كونها متعيّنة في الذهن» آن جايي که فقط و فقط طبيعت محور حکم بخواهد باشد و هيچ فرد خارجي در آن نباشد طبيعي است که حيثيت دلالتي فقط و فقط متعلق به ذهن خواهد بود و به عين مربوط نيست.
«فإن المحکوم عليه فيها» محکوم عليه در قضاياي طبيعيه «مجرد الصورة من حيث کونها» اين صورت «متعينة في الذهن» ما در عين چيزي نداريم قضاياي طبيعي اينگونهاند برخلاف قضاياي حقيقيه و همچنين قضاياي خارجيه.
اما يک نکته در هر دو وجود دارد چه نسبت به قضاياي حقيقيه و چه نسبت به قضاياي طبيعيه آن معلوم بالذات ما چيزي جز صورت ذهني نيست. بله، در قضاياي حقيقيه با قطع نظر از معلوم بالذات ما يک معلوم بالعرضي داريم گرچه در قضاياي طبيعيه اين را نداريم. «ففي القبيلين» يعني چه در قضاياي حقيقيه و چه در قضاياي طبيعيه «المدرك بالذات ليس إلا صورة الشيء الخارجي» آن مُدرَک بالذات يا به تعبير بالاتر: «فالحاضر بالذات» همان که در ذهن حاضر است عبارت است از صورت شيء خارجي و وجهي از آن شيء خارجي «و وجهه دون هويّته و ذاته»، هرگز اصل هويت و ذات که اينجا ذات به معناي ماهيت نيست بلکه به معناي هويت است. مترادف با هويت است که اينجا ميفرمايد هرگز صورت شيء خارجي به معناي اينکه عين و حقيقت و هويتش باشد مراد مدرک بالذات نخواهد بود. «و في القبيلتين المدرک بالذات ليس إلا صورة الشيء الخارج و وجهه دون هويته و ذاته».
اما چه فرقي است بين اين دو قضيه؟ «إلا أن في أحدهما اعتبر المطابقة مع ما في الخارج على الوجه المذكور»، يکي از آنها که قضاياي حقيقيه هستند به گونهاي هستند که مطابقت با خارج در آنها معنا دارد و آن قضاياي حقيقيه هستند. اين چگونه اتفاق ميافتد «علي الوجوه المذکور» که اولاً و بالذات صورت ذهنيه مدرک است و بالعرض و المجاز آن امر خارجي مدرک خواهد بود. ميفرمايد که «إلا أن في أحدهما» که قضاياي حقيقيه باشد «اعتبر المطابقة مع ما في الخارج على الوجه المذكور و في الآخر» که قضاياي طبيعيه باشند «لم يعتبر»، چون اصلاً قضاياي طبيعيه به طبيعت اطلاق ميشود و افرادي در خارج نيستند. «و هذا هو الفرق بين العلم بوجه الشيء و بين العلم بشيء بالوجه»، فرقي که با اين دو اصطلاح ميگويند ما يک علمي داريم به وجه شيء؛ يعني ما از طريق وجه آن شيء علم پيدا ميکنيم يعني از طريق صورت ذهنيه «الشجرة مخضرة» علم به عين خارجي پيدا ميکنيم که شجر خارجي مخضر است.
نوع ديگ رعلم به شيء هست بالوجه. يعني ما با وجه مستقيم او که در حقيقت صورت معلوم بالذات است و صورت ذهنيه است علم پيدا ميکنيم «و هذا هو الفرق بين العلم بوجه الشيء»، يک؛ «و بين العلم بشيء بالوجه» که يکي را ما از طريق وجه او به او علم پيدا ميکنيم و ديگري را هم که وجهي از آن شيء را که وجه ذهني باشد به آن علم پيدا ميکنيم. «العلم بشيء بالوجه» که اين مربوط به قضاياي طبيعيه است «مع الاتفاق في كون المعلوم بالذات هو الوجه، لا الكنه» در هر دو قضايا چه قضاياي حقيقيه خارجيه و خارجيه، و چه قضاياي طبيعيه هر دو در اين امر مشترکاند که معلوم بالذات آنها وجه آنهاست نه هويت آنها نه ذات به معناي وجود و حقيقت آنها بلکه صورت ذهنيه که وجهي از آن حقيقت خارجي «مع الاتفاق في المعلوم بالذات هو الوجه، لا الکنه» که به لحاظ وجودي باشد.
در پايان ميخواهند جمعبندي بکنند ميفرمايند که بنابراين ما در فضاي عينيت و خارجيت جايي براي لفظ و عبارت و اسم نداريم بنابراين اگر اسم مطرح است براي الله سبحانه و تعالي، نه به عنوان اينکه ما اين اسم را ميخواهيم براي هويت عيني خارجي قرار بدهيم بله، اين اولاً و بالذات بر صورت ذهنيه اطلاق ميشود و از جايگاه صورت ذهنيه به آن حقيقت خارجي اشاره ميشود «فقد استنار و انكشف أن حقيقته المقدسة» يعني حقيقت الله که مقدس است «باعتبار الأحدية الغيبية» به جهت آن احديتي که اصلاً به نحوي هيچ ظهوري ندارد و در نهايت کمون و غيبت هست برخلاف واحديت که يک نوع ظهوري و تعيني برايش هست. «باعتبار الأحدية الغيبية لا وضع للألفاظ بإزائه»، آنجا اصلاً جا براي اسم و رسم نيست جايي براي اينکه بخواهيم يک چيزي بر آن دلالت بکند نيست. «إذ لا يمكن له إشارة عقلية كما لا يمكن إشارة حسية»، همانطوري که اشاره حسيه اصلاً معنا ندارد اشاره عقليه هم معنا ندارد.
«و هذا سرّ قوله عليه و آله الصلوة و السلام: «إن اللّه احتجب عن العقول كما احتجب عن الأبصار، و إن الملأ الأعلى يطلبونه كما أنتم تطلبونه» همانگونه که ما خدا را نميشناسيم و طلب ميکنيم حتي صاحبان مقام ملأ اعلي هم او را طلب ميکنند چراکه او به اعتبار احديت غيبيهاش براي هيچ موجودي قابل تعين نيست تا بخواهد برايش عنوان و اسمي انتخاب بشود که «إن اللّه احتجب» فرق بين احتجاب و محتجب بودن با محجوب بودن هم بيان شد که فرمودند «الحق محتجب و الخلق محجوب» اين احتجاب احتجاب ذاتي است کمال الهي به حدي وسيع و قوي و شديد است که خود اين قوّت و شدت ميشود حجاب. «إن اللّه احتجب عن العقول كما احتجب عن الأبصار»، آيا بين چشم انسان و خورشيد مانع و حاجبي وجود دارد که مثلاً انسان خورشيد را نبيند يا کمال نور و شدت نور خورشيد است که اجازه نميدهد تا چشم بتواند او را بيايد. «إن اللّه احتجب عن العقول كما احتجب عن الأبصار، و إن الملأ الأعلى يطلبونه كما أنتم تطلبونه».