1402/06/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ ملاصدرا/
جلسه هشتم از تفسیر آیة الکرسی از کتاب تفسیر جناب صدر المتألهین صفحه 48 و امروز هم هفتم شهریور 1402 است.
«المقالة الأولی» همانطوری که ملاحظه میفرمایید در تفسیر آیة الکرسی جناب صدر المتألهین مطالب این این آیه را به بیست قسمت تقسیم کردند و برای هر قسمت هم یک مقالهای تنظیم نمودند که مجموعاً بیست مقاله شده که در فهرست این کتاب کاملاً مشخص است و در این بیست مقاله چه مطالبی ذکر شده است را هم إنشاءلله ملاحظه بخواهیم فرمود.
در مقاله أولی فرمودند که «فیما یتعلق باسمه تعالی الله» چون وقتی آیة الکرسی آغاز میشود میگوییم که «الله لا اله الا هو» که الله یک فقره از این کریمه قرآنی است که سید کرائم قرآنی است و همچنین بقیه فقرات.
در این مقاله أولی از الله سخن گفته میشود که معنای الله حقیقت الله از لفظ و کتابت گرفت تا به حقیقت تا آنجایی که در دسترس ذهن چنین شخصیت متعالی هست مسائل مطرح میشود که «الالله ماهو؟ و کیف هو؟» و نظایر آن. چند مسئله در حول کلمه الله وجود دارد که فرمودند «و فیه أبحاث و تحقیقات لفظیة و معنویة» که «أوردناها فی مسائل» که ما در حقیقت در طی چند مسئله مباحثی که پیرامون لفظ الله اعم از کتابتش تلفظش معنایش و نظایر آن هست را بیان میکنیم. در مسئله أولی در باب کیفیت کتابت این لفظ است و در مسئله ثانیه در باب کیفیت تلفظ به اسم جلاله است.
البته جناب صدر المتألهین نوع این مسائل را از تفاسیری که در نزد خودشان معتبر هستند خصوصاً تفسیر زمخشری و همچنین روح المعانی و سایر تفاسیری که معتبر هست بیشتر اقتباس کردهاند ولی به هر حال آن کسی که دغدغه یک حقیقت را دارد از ظاهر تا باطن همه را باید توجه داشته باشد و لذا ظاهر هم باید به یک معنایی در حد خود باطن را داشته باشد. اگر واقعاً باطن کلمه الله معنایی است که از فخامت و عظمت و جلال و جبروت همراه است و با آنها آن معنا توأم است طبعاً در لفظ و در کتابت هم باید اینگونه از مسائل رعایت بشود که با چنین رویکردی دارند به کتابت الله و تلفظ الله سبحانه و تعالی و جل و جلاله دارند مطالبی را بیان میکنند.
مسئله أولی در کیفیت کتابت این لفظ است که آیا این لفظ باید چگونه نوشته بشود؟ باید نحوه نوشتن آن به گونهای باشد که با فخامت و عظمت روحی و معنایی این سازگار باشد که إنشاءالله ملاحظه خواهید فرمود.
میفرمایند که در کلمه الله حتماً الف و لام که الف و لام معرفه است باید که وجود داشته باشد. نمیشود بدون الف و بدون لام نوشته باشد که اله مثلاً بخواهد خوانده بشود. نه، حتماً باید الإله باشد که در مجموع میشود الله. ولی فخامت لفظی باید کاملاً حفظ بشود البته اگر یک اسمی با الف و لام است طبیعی است که باید آن الف و لام همراه باشد.
بعد اضافه میکنند که از لطائفی که متعلق است به مواد این اسم و حروف این است که شما هر کدام از این حروف را حذف کنید از الله الف را حذف کنید، میشود: «لله ما فی السموات و ما فی الارض». اگر لام را حذف کنید میشود «له ما فی السموات و ما فی العرض» اگر آن لام باقی را حذف کنید و فقط ها بماند میشود: «قل هو الله احد» این واو هم واو زائدی است و این البته از لطائفی است و نکاتی است که معمولاً ادبا در این گونه از مسائل اینها را بکار میگیرند و در ارزشمندی یک لفظ میخواهند که مسائلی را ارائه کنند ولی مهم این است که باید لفظ و کتابت به گونهای باشد که با فخامت و عظمت معنایی سازگار باشد.
[سورة البقرة: الآيات 255 الى 257]
﴿اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ﴾[1] ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لا انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾[2] ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ﴾[3] .
«المقالة الاولى فيما يتعلق باسمه تعالى «اللّه». و فيه أبحاث و تحقيقات لفظية و معنوية أوردناها في مسائل. المسألة الاولى في كيفيّة كتابة هذا اللفظ.[4] يجب إبقاء «لام التعريف»» یعنی این الف و تعریف یا لام تعریف در نوشتن و در کتابت محفوظ باشد بدون لام کتابت نمیشود أ إله خوانده بشود! لام تعریف حتماً باید در کتابت ـ خط یعنی کتابت ـ «في الخط على ما هو أصله في لفظ «اللّه»» باید که باقی باشد.
«كما في سائر الأسماء المعرفة» طبیعی است که در همه اسماء معرفه مثل القمر که این الف و لام باید هر دو نوشته بشود. هم الف و هم لام باید نوشته بشود. «و أما حذف «الألف» قبل «الهاء»» یعنی الله که الف بخواهد حذف بشود برای این است که در نزد عرب این خیلی زیبایی ندارد و کراهت دارد «فلكراهتهم اجتماع الحروف المتشابهة في الصورة عند الكتابة»، اگر در حقیقت یک سلسله حروفی که شبیه هم باشد کنار هم در مقام کتاب نوشته شده باشد این آن زیبایی را ندارد و طبعاً در نزد ادبا در مقام کتابت آن لطافت و زیبایی را ندارد و مکروه است. «فلكراهتهم اجتماع الحروف المتشابهة» اگر الف را حذف کنیم که دو تا لام باشد «فی الصورة عند الكتابة و لأنه يشبه «اللاة» في الكتابة» این طور خواهد شد که در کتابت این جور نوشته میشود و این آن معنا یا آن زیبایی و لطافتی که در کلمه الله است را به همراه نخواهد داشت.
«قال أهل الإشارة: الأصل في قولنا «اللّه» «الإله»» بوده است. آنهایی که اهل اشاره هستند و دقت معنایی دارند میخواهند بگویند که کلمه الله ریشهاش «الإله» بوده است یعنی یک اله معروف و شناخته شده. اله یعنی خدا الإله یعنی آن خدای معروف و شناخته شده که در این حالت شش تا حرف بوده است «و هو ستة أحرف و يبقى» که با اضافه الف و لام و الف و همزه و لام و هاء اینها شش تا میشوند. «بعد التصرف أربعة في اللفظ» که این شش حرف بعد از اینکه در آن ادغام شد و تصرف در آن شد چهار تا باقی میماند میشود یک دانه الف دو تا لام و هاء «ـ ألف و لامان و هاءـ» اما در مقام تلفظ هم باید توجه داشت که همزه الله که میگوییم، این همزه «فالهمزة من أقصى الحلق»، باید از نهایت حلق در بیاید «و اللام من طرف اللسان، و الهاء من أقصى الحلق»، اگر بخواهد این ادا بشود باید که مخارج این حروف اینگونه باشد که همزه از پایان و نهایت حلق است لام از یک طرف زبان است و هاء هم از اقصی الحلق است.
«و هذا حال العبد» این حالت در آغاز برای انسانی که بنده خدا هست به این صورت آغاز میشود یعنی نمیتواند آن فخامت و عظمت و جلال و شکوه خدا را بیابد لذا الله را این جوری میخواند که در حقیقت همزه از اقصای حلق است لام از یک طرف زبان است هاء هم از اقصای حلق. ولی این در آغاز است که انسان آن معنا و جلال و شکوه الله را نمیداند، ولی کمکم «يبتدئ من النكرة و الجهالة و يترقى قليلا في مقامات العبودية حتى وصل إلى آخر مراتب الوسع و الطاقة و دخل في عالم المكاشفات و الأنوار، ثم أخذ يرجع قليلا قليلا حتى ينتهى إلى الفناء في بحر التوحيد كما قيل: «النهاية هي الرجوع إلى البداية»» در ابتدا آدم وقتی میگوید الله را میخواهم تلفظ بکند یا مثلاً بیان بکند خوب بیان نمیکند همین جوری «بسم الله الرحمن الرحیم» که الله در حقیقت خیلی ساده و روان میگوید به جهت جهالت و عدم شناختی که نسبت فخامت معنا و حقیقت الله دارد. اما کمکم که بنده روح عبودیت در او رشد میکند و به بلوغ عبودیتی میرسد و آن معنا در او زنده میشود در چنین حالتی که حالت کشف و نور هست شروع میکند که در حقیقت با یک بیان دیگری آن را بخواند که الله است که با تفخیم ادا میشود که مخارج حروف هم حتی عوض میشود مثلاً اگر لام در آغاز و در ابتدا «من طرف اللسان» هست در نهایت از دو طرف زبان در میآید که حالت تفخیمی و فخامت به خودش بگیرد.
«ثم أخذ يرجع قليلا قليلا» یعنی کمکم شروع میکند «حتى ينتهى إلى الفناء في بحر التوحيد» حالا یا اگر فِناء هم خواندیم یعنی در درگاه و در پیشگاه بحر توحید که همین بیان ادب فِناء مقربان، نه فَناء مقربان، یعنی فِناء یعنی پیشگاه و پیشگاه و ادب «إلی الفِناء فی بحر التوحید كما قيل: «النهاية هي الرجوع إلى البداية»» الله در پایان همان الله ابتدایی است اما آن بدون این دقتها و اشارات و لطائف است و این با این دقائق و لطائف.
«و من اللطائف المتعلقة بمواد هذا الاسم و حروفه: أنك إن أسقطت» یک نکته ادبی لطیفی را حالا دارند بیان میکنند. اینها بیشتر مباحث ذوقی است و کسانی که در این فضاها حرکت میکنند این مسائل ذوقی را با خودشان دارند. میفرمایند شما وقتی در این موادی که آن حروفی که الله را تشکیل میدهد دقت بکنید هر کدام از اینها را حذف بکنید باز میبینید که دارای معنای خاص خودش هست. مثلاً میفرماید که «و من اللطائف المتعلقة بمواد هذا الاسم و حروفه:» این است که «أنك إن أسقطت «الهمزة»» اگر در ابتدای الله این همزه را قطع کردید و ساقط کردید «بقي «للّه»» اگر لله شد چگونه خوانده میشود؟ این میتواند یک معنای مستقلی داشته باشد مثل کریمه ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[5] این یک.
و اگر «فإن تركت من هذه البقية «اللام»» اگر شما الف را حذف کردید لام را هم حذف بکنید آنچه که باقی میماند اگر آن لام اول را حذف بکنید «الاولى بقيت البقية على صورة «له»» الف را حذف کنید لام اول را هم حذف کنید میشود لَهُ. باز هم آنجا معنا پیدا میکند که میشود ﴿لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ [2/ 116]» و اگر حتی این لام دوم را هم باز شما حذف کنید یک هاء میماند که آن هاء هم نشان از اشاره به حضور الهی است «و إن تركت اللام الباقية أيضا بقي الهاء المضمومة» هو است. «من «هو»» که این هم دارای یک معنایی است که ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾[6] اینجا ممکن است بفرمایید این «هو» واوش چیست؟ میگوید «و «الواو» زائدة حصلت من إشباع الضمة» وقتی این «هُ» را شما اشباع کردید یک واوی زاده میشود که این واو زائد است «بدليل سقوطها» چرا این واو زائد است؟ برای اینکه این واو در تثنیه و جمع ساقط میشود «هما، هم» اتفاقاً تثنیه و جمع نشان دهنده آن اصالت مفرد است که مفرد باید چگونه باشد. بنابراین مفرد فقط همان «هُ» است یعنی بدون واو خواهد بود. حالا این هم باز از لطائف ادبی است که معمولاً اهل ادب اینها را مورد توجه قرار میدهند و ذائقه ادبی در اینها رشد میکند. «في التثنية و الجمع «هما، هم».
«فانظر إلى تقدس هذا الاسم و تنزهّه عمّا يشبه القوة و البطلان و يوهم النقصان و الإمكان» هیچ تردیدی نیست که معنا و حقیقت الله سبحانه و تعالی از هر نوع نقص و عیبی و حیثیت قوّه و بطلانی و نقصان و امکانی منزه است. بله حقیقت الله سبحانه و تعالی اینگونه است که هیچ نقص و عیبی به حریم او راه ندارد و او منزّه از هر عیب و مقدّس از هر نقصی است. این حقیقتش هست. اما جناب صدر المتألهین میخواهند بفرمایند که به لحاظ ادبی و در حوزه کتابت هم ما میتوانیم چنین نگاهی را به لفظ الله داشته باشیم که الله نه تنها در مقام معنا و حقیقت این گونه منزه و مقدس است بلکه در مقام لفظ هم همین گونه است. «فانظر إلى تقدس هذا الاسم و تنزهّه عمّا يشبه القوة و البطلان» از هر آنچه که به قوه و بطلان نزدیک است و شبیه است از او منزه است و هر آنچه را که موهم نقصان و امکان است «و يوهم النقصان و الإمكان» او از آن مقدس است. «و لو بحسب مرتبة من مراتبه»، براساس همین دقتی که در کلمه الله شما ملاحظه فرمودید که ایشان داشتند میخواهند بگویند که همان گونه که معنا و حقیقت الله اینگونه نزاهت و قداست را دارد این لفظ هم با این ویژگی هست.
حالا اینها ذوقی است. «و تفطّن» و توجه کن و التفات کن «منه إلى صمديّة مسمّاه و ترفّعه عن التعطّل و القصور في إفاضة الوجود و الرحمة على ما سواه» ایشان دارند تلاش میکنند آن حقیقتی که در مقام وجودی الله سبحانه و تعالی از صمدیت و ترفّع وجودی و اینکه قصود و نقصی در او نیست و در مقام افاضه وجود و رحمت بر ماسوایش هیچ تعطیلی و قصوری نیست همه اینها را میخواهند این حکم را جاری کنند بر لفظ و کتابت الله. حتی جملهای را دارند به لحاظ تاریخی بیان میکنند که اینها برای خیلیها آنهایی که نوعاً در فضای ظاهر غوطهور هستند و از ظواهر بهرهمند هستند اینها برایشان خیلی معنا دارد یک داستانی را نقل میکنند که داستان تاریخی است که مثلاً فرعون در ابتدای قصرش از ناحیه بیرون نوشته بود که مثلاً اسم الله را نوشته بود. نوشته بود «بسم الله» مثلاً. وقتی موسای کلیم مأمور شد به هدایت فرعون و فرعون هم سرپیچی کرد و طغیان کرد و سخنش را نپذیرفت موسای کلیم داشت در پیشگاه خدای عالم شکایت میکرد از حرکت موسی و اینکه نافرمانی میکند و حرف را گوش نمیکند. خدای عالم به او گفت که شما یک چیزی را میبینید و من یک چیز دیگری را میبینم.آن چیزی که من میبینم این است که ایشان بر سر کاخ خودش نوشته «بسم الله» و آنچه را که شما میبینید طغیانی است که در مقابل سخن شما دارد و اگر من او را زودتر نمیگیرم برای این است که در حقیقت به آن توجهی که فرعون نسبت به اسم الله داشته است مینگرم.
«روي إن فرعون قبل أن ادّعى الإلهية» قبل از اینکه ادعای الهیت کند «قصد أو أمر» این جور خودش قصد کرد یا امر کرد که «أن يكتب «بسم اللّه» على بابه الخارج»، «بسم الله» را بر سر قصر خودش بنویسند. بعد از اینکه البته «فلما ادّعى الإلهية» بعد از اینکه معاذالله ادعای الوهیت کرد «و أرسل اللّه إليه موسى» و خدای عالم موسی را برای هدایت او ارسال کرد «و دعاه» و او را دعوت کرد اما «فلم ير به الرشد» و دید که سخن موسی را گوش نمیکند و کمالی در او وجود ندارد بعد به خدا شکایت بُرد و عرض کرد «و قال: «إلهى كم أدعوه و لا أرى به خيرا؟»» من زیاد او را خواندم و دعوت کردم اما از او خیری مشاهده نمیکنم. خدای عالم به او گفت: «فقال تعالى: «لعلك تريد إهلاكه» گویا تو میخواهی که من فرعون را به هلاکت برسانم اما بین من و تو در نگاه تفاوت است. «أنت تنظر إلى كفره، و أنا أنظر إلى ما كتبه على بابه» من به آن نکتهای که قبلاً بر سر باب خودش نوشته بود مینگرم و تو الآن به کفر او مینگری.
«فالنكتة فيه أن من كتب هذه الكلمة على بابه» نکتهای که در این داستان تاریخی است این است که آن کسی که این کلمه را بر باب وجودش و قصرش نوشت «الخارج صار آمنا من العذاب ـ و إن كان كافرا ـ» اگر هم کافر باشد مگر اینکه او به چنین امری اقدام کرد و این را نوشت «فالذي كتبه على سويداء قلبه» بعد ایشان دارند یک نتیجه اعتقادی و ایمانی میگیرند «فالذی کتبه علی سویداء قلبه» حالا آن کسی که بر باب منزل و قصرش ننوشت بلکه بر سویدای قلبش و بر آن عمق و ژرفای قلبش نوشت و «من أول عمره إلى آخره كيف يكون» که خدای عالم چگونه با او رفتار بکند. آن کسی که «بسم الله» را در سویدای قلب و ژرفای حقیقت خودش اینجور نوشته است.
این مسئله اولی بود که مربوط به کتابت این لفظ است.
اما بحث در کیفیت تلفظ اسم جلاله است «المسألة الثانية في كيفية التلفظ باسم الجلالة» میفرمایند که در مقام تلفظ هم باید به گونهای ما تلفظ کنیم که تا آنجا ممکن است آن فخامت و عظمت معنایی و حقیقی الله را در مقام لفظ هم بکشانیم و آن حکم را به این لفظ هم سرایت بدهیم. ما چگونه میتوانیم تلفظ بکنیم که آن فخامت و عظمت جاری باشد در این؟ واقعاً هم قابل توجه است بعضی که بدون دقت این آیات را و این کلمات را بیان میکنند مثلاً میگویند که این الله بدون اینکه آن فخامت و عظمت را داشته باشد خیلی اگر کسی آن معنا و حقیقت در او زنده باشد هرگز با لفظ الله و کتابت الله یک برخورد عادی نخواهد داشت بلکه با قوّت و شدّت هم در مقام نوشتار و هم در مقام گفتار سعی میکند که آن روح را حفظ بکند.
میفرماید که «اعلم» این مسئله در حقیقت در ادبیات قرّاء و اهل تجوید بیشتر مطرح است لذا ایشان این را دارند ذکر میکنند که «اعلم أن القراء» یعنی آنهایی که قاریان قرآن هستند «و المجودين» که اهل تجوید هستند که خوب سعی میکنند قرآن خوب خوانده بشود شاید هیچ کتابی تجوید ندارد ولی یا قرائت به این معنا ندارد تلاوت و قرائت و تجوید اینها مختص به قرآن عزیزند که جا دارد این علوم این نوع مهارتها و فنون به کار گرفته بشود تا آن معنا هم در الفاظ و کتابتها و در آن حقیقت در این ظواهر هم جلوهگر باشد. «اعلم أن القراء استحسنوا تفخيم اللام و تغليظها من لفظ «اللّه»» قراء و اهل تجوید خوب میدانند حَسن میشمارند تفخیم و تعظیم کلمه لام را. تفخیم لام همان تغلیظ است که ما آن را الله یعنی ساده تلقی نکنیم بلکه با غلظت همراه باشد مثل لفظ الله که «بعد الفتحة و الضمة» معمولاً این طور با تفخیم خوانده میشود. اما بعد از کسره نمیشود الف کسره داشته باشد و بعد بخواهیم الله را در حقیقت با تفخیم بخوانیم. این به تعبیری که میفرمایند کالصعود بعد النحدار است یعنی بعد از اینکه سرازیری رفتید یک دفعه بخواهید که این را مثلاً صعود کنید. صعود بعد از سقوط بخواهد باشد یک مقدار مشکل است و لذا «بعد الفتحه و الضمه» با تفخیم ادا میشود «دون الكسرة».
«أما الاول» که در حقیقت تفخیم و تغلیظ باشد «فللفرق بينه و بين لفظ «اللات» في الذكر»، میفرمایند که اگر بعد از فتحه بخواهد باشد «أما الاول» اگر بخواهد بعد از فتحه باشد چرا؟ چگونه خوانده میشود؟ چطور میتواند با تفخیم باشد؟ چون فرق است بین الله و بین لفظ اللات که در عین حالی که لام آمده اما چون در حقیقت با تفخیم ادا نمیشود با اللات فرق میکند «فی الذکر، و لأن التفخيم مشعر بالتعظيم»، شما وقت میگویید اللات، با تفخیم نمیگویید. ولی وقتی میگویید الله، با تفخیم میگویید که این تفخیم مشعر به تعظیم و بزرگداشت آن مقام و آن معنا و روح آن لفظ است.
«و لأن اللام الرقيقة» لام رقیق. اللات که میگوییم این لام رقیق است نه شدید که «تذكر بطرف اللسان» یعنی وقتی شما اللات بخواهید بگویید این را با تفخیم نمیگویید که با دو طرف زبان این لام را ادا بکنید با یک طرف زبان این لام ادا میشود. اما وقتی با غلظت بگویید با همه زبان وقتی گفته میشود الله، یعنی با همه زبان در حقیقت دارید این لام را ادا میکنید. «و الغليظة تذكر بكل اللسان فكان العمل فيه أكثر فيكون أدخل في الثواب»، یکی از مسائلی که الآن دارند ایشان بهره میبرند این است که وقتی شما این الله بگویید بدون تفخیم و بدون اینکه همه زبان درگیر بشود با آن وقتی که میگویید الله و با همه زبانتان این را میگویید طبیعی است که در ثواب هم این تفخیم بیشتر همراه است و انسان وقتی با تفخیم ادا میکند تعظیم الهی را هم مدّ نظر دارد.
«و لآن التفخیم مشعر بالتعظیم و لأن اللام الرقیقة تذکر بطرف اللسان و اما اللام الغلیظة تذکر بکل اللسان» وقتی به کل لسان شد «فکان العمل فیه اکثر فیکون أدخل فی الثواب و هذا كما جاء في التورية:» یک بیان لطیفی در تورات آمده که «أجب ربك بكلك» یعنی وقتی با خدا سخن میگویی با کل وجودت سخن بگو، نه با بعض وجودت یا اقل وجودت. با کل وجودت با خدا سخن بگو و با تمام وجودت متوجه به جناب الهی باشد. همه اعضا و جوارح شما متوجه باشد «أجب ربّک بکلک».
«و ربما قال بعضهم» حتی بعضی از این اهل قرّاء و مجوّدین هم قائل شدند به وجود که باید وقتی در ارتباط با کلمه الله شما سخن میگویید باید واجب است که حالا این وجوب ادبی ممکن است باشد نه وجوب شرعی که فقیهانه نظر بدهیم «مستدلاً بالوجوب مستدلا بأنه أمر شائع فلا يجوز خلافه»، در ادبیات این امر شایع است و خلاف این نباید انجام بشود علمی برای خودش باید و نبایدی دارد و این باید یک باید ادبی است.
«و أما الثاني» که بعد از ضمه باشد «فلأن النقل من الكسرة إلى اللام الغليظة ثقيل على اللسان» برای اینکه جهت دیگری که برای تفخیم دارند ذکر میکنند چه بعد از فتحه باشد چه بعد از ضمه باشد فرقی نمیکند ولی بعد از کسره بودن این امکان ندارد «فإن النقل من الکثرة الی اللام الغلیظة» مثلاً إلله نمیشود گفت این «ثقیل علی اللسان لكونه كالصعود بعد الانحدار» آن فخامت صعود است کسره انحدار است صعود بعد از انحدار سخت است.
«و ربما قيل بالتفخيم في الأحوال الثلاثة»، برخی در ادبیاتشان حالا قرّاء و برخی از مجوّدین و اهل تجوید گفتند فرقی نمیکند چه قبلش کسره باشد چه فتحه باشد چه ضمه باشد باید که با تفخیم گفته بشود و این از بعضی از قراء نقل شده است.
نکته قابل توجه این است که «و إنما لم تعد اللام الغليظة حرفا و الرقيقة حرفا آخر كما عدّ الدال حرفا و الطاء حرفا آخر ـ مع أن نسبة الرقيقة إلى الغليظة كنسبة الدال إلى الطاء»، ما یک الإله داشتیم تبدیل شد به الله که آن لام اول مشدّد است در حقیقت و به اصطلاح باید با غلظت ادا بشود میفرماید که لام غلیظه وقتی ادا شد ما لام رقیقه نخواهیم داشت الله که گفته شد دو تا لام نداریم یک لام غلیظ و یک لام رقیق بلکه همان لام غلیظه پوشش میدهد آن لام رقیقه را. برخلاف دال و طاء که دال و طاء یکیشان غلیظاند و یکیشان رقیقاند اما در عین حال دو تا حرف میشوند «کما عدّ الدال حرفا و الطاء حرفاً آخر» با اینکه هر دویشان از حروف شدیده هستند ما یکیشان غلیظ است و دیگری رقیق مثلاً طاء غلیظ است و دال رقیق است. «کما عدّ الدال حرفا و الطاء حرفا آخر ـ مع أن نسبة الرقیقة إلی الغلیظة کنسبة الدال إلی الطاء» که دال رقیق است و طاء غلیظ است که فرق است بین دال و طاء در غلظت. هر دویشان گرچه از کلمات شدیده هستند اما یکی غلیظ است و دیگری که طاء باشد غلیظ است و دیگری که دال باشد رقیق است. «فإن الدال بطرف اللسان» دال با یک طرف لسان ادا میشود اما «و الطاء بكل اللسان» ادا میشود. «لاطرّاد» این معنا که شیوع دارد «استعمال الغليظة مكان كل رقيقة ما لم يعق عائق الكسرة» که غلیظه جای رقیقه میتواند بنشیند مگر مادامی که یک عامل کثرتی که مانع است وجود نداشته باشد «و عدم اطرّاد الطاء مكان كل دال» طاء میتواند جای دال بنشیند اما طاء «لاطّراد استعمال الغلیظة مکان کل رقیقة» هر غلیظی مکان هر رقیقی قابل نشاندن هست ولی اینکه طاء مکان هر دالی باشد نه. بعضی از دالها آن توان را دارند که غلظت طاء را تحمل کنند. «و عدم اطراد الطاء مکان کل دال» بلکه بعضی از دالها را میتوانند پوشش بدهند.
نکتهای که ایشان اضافه میکنند «أقول: و هاهنا وجه آخر» عرض کردیم که نوع این مطالب از کتب ادبی تفسیری از آنجا استفاده شده است. نکتهای که ایشان در حقیقت دارند توجه میدهند این است که ما باید آن فخامت معنایی و عظمت حقیقی را در این ظواهر هم حتی المقدور رعایت بکنیم این الفاظ باید اینجوری باشد لذا فنّ تجوید فنّ قرائت فنّ تلاوت اینها آمده تا بتواند آن معنا را خوب ادا بکند آن حقیقتی که ما در آن معنا و حقیقت لفظ میبینیم باید که در الفاظ ببینیم. «و أقول: و هاهنا وجه آخر و هو أن الوجدان يجد تفرقة بينهما سوى التفاوت بالجزئية و الكلية في المخرج»، ما در حقیقت اینها را وجدان اقتضاء میکند بین این دو تا یعنی بین دال و طاء بین غلظت و رقیقت هم تفاوت را داشته باشیم در محل خروج لفظ وقتی از مخرج ادا میکنیم باید این تفاوت وجود داشته باشد و این تفاوت هم همان تفاوت رخاوت و شدت است.
برخی از مسائل در اوصاف حروف مطرح است در یکی از مسائلی که در ادبیات ذکر میشود اوصاف حروف است حروف هم دارای اوصافی هستند از جمله از اوصاف شدت و رخاوت است که بعضی از حروف شدیدند در مقام ادا وقتی مثلاً ادا میشوند با شدت ادا میشوند و بعضی با رخوت و سستی ادا میشوند «و هو التفاوت بالرخاوة و الشدة، مع أن كليهما من الحروف الشديدة عند القراء» در نزد قرّاء هم دال و هم طاء از حروف شدیده هستند اما مراتب دارد شدت و ضعف دارد این حروف شدیده. حروف شدیده عبارتند از «و هي حروف «أجد قط بكت»» یعنی الف و جیم، الف و دال، ألف و قاف، الف و طاء، الف و باء، الف ک، الف و ت» که اینها همهشان از حروف شدیده هستند و مابقی آنها مثل «أس، أش» و امثال ذلک از حروف رخوت هستند. «إذ لا شبهة لأحد أن جميع هذه الحروف ليست في درجة واحدة من الشدّة»، در عین حالی که همه اینها از الفاظ شدیده هستند در یک درجه نیستند «كما أن الرخويات» آن حروفی که شدت ندارند و رخوت دارند هم «ليست مساوية في حدّ من الرخاوة».
آیا میشود الف را حذف کرد؟ میفرماید که در الله، الف قابل حذف نیست، بلکه اگر این حذف بشود در مواقعی مثل نماز موجب بطلان نماز است «و حذف الألف لحن يبطل به الصلوة»، بله در شعر ممکن است انسان بخاطر ضرورت شعری این الف را حذف کند اما در صلات این ممکن نیست. «و إنما ورد في الشعر للضرورة» و لذا اگر کسی الله را بخواهد ملاک قَسم قرار بدهد بدون همزه و الف این شدنی نیست حتماً باید همزه را بگوید وگرنه این یمین محسوب نخواهد شد. «و لا ينعقد به» به اللهی که بدون الف باشد «اليمين عند أصحابنا» شاید در نزد شافعیه یا کنایی یا دیگر فرقهها این یمین محسوب بشود «إذ ليس حينئذ من الأسماء المختصّة و لا الغالبة» بله این اسماء مختص فقط الله است مثل الله، مثل الرحمن اینها اسماء مختصاند و اگر الف نباشد طبعاً از اسماء مختصه و غالبه محسوب نخواهد شد «إذ لیس حینئذ من الاسماء المختصّة و لا الغالبة».
«و أما الشافعية» در نزد شافعیه یمین و قسم در نزد آنها دو گونه است یک عده به نحو صریح قائلاند یک عده به نحو کنایی هم قائلاند. یک عده به نحو کنایی قائلاند چه بسا به این الله بدون همزه هم اکتفا بکنند. «فاليمين لما كان عندهم على ضربين: الصريح ـ و هو الذي ينعقد عندهم» یعنی یمین «ینعقد عندهم بمجرد التلفظ بالاسم من غير نيّة»، اگر کسی همین اسم را بگوید ولو نیّتش هم الله نباشد این در حقیقت یمین برایش محقق است «و هو الحلف بالأسماء المختصّة ـ» حلف به اسماء مختصه بدون نیت هم از نظر شافعی بیان میشود که باید صریح باشد.
اما «و الكنائي ـ و هو ما يحتاج فيه إلى النيّة بأن ينوى الحالف الذات المقدسة» که باید قسمکننده حتماً به ذات مقدسه حق سبحانه و تعالی را نیّت بکند «و هو الحلف» یعنی قسم حقیقی در نزد شافعی که با رویکرد کنایی هستند حلف را «بالأسماء المشتركة كالحيّ و السميع و البصير ـ» یعنی اسماء مشترک نه اسماء مختص مثل الله یا مثل الرحمن که اینها مختصاند ولی حی یا سمیع یا بصیر مشترک بین مثلاً انسان و الله سبحانه و تعالی هستند. «فاليمين بالاسم المذكور ينعقد عندهم مع النيّة» که اینها باید به یاد حق باشند و نیت هم داشته باشند. ولی در نزد ما و امامیه «و أما على ما ذهب إليه أصحابنا فاليمين لا ينعقد إلا بشرطين أحدهما النيّة» که انسان نیت کند وقتی میگوید الله، آن حقیقت جلّ جلاله را یاد بکند «و الثاني» و شرط دوم این است که «كونه من الأسماء المختصّة» باشد الرحمن باشد یا الله باشد و امثال ذلک. «له تعالى و هو مفقود عند حذف الألف» و اگر ما حرف لام را حذف بکنیم بگوییم «لاه» یا «لله» یا «له» و امثال ذلک این نمیتواند آن معنای حقیقی را برای ما آماده و فراهم بسازد. طبعاً قسم در حقیقت صورت نخواهد پذیرفت. این هم تا اینجا.