1402/06/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ ملاصدرا/
جلسه هفتم از تفسیر آیة الکرسی از کتاب شریف تفسیر جناب صدر المتألهین. همانطوری که در مباحث قبل ملاحظه فرمودید پیرامون قبل از ورود به خود تفسیر، مقدمهای را جناب صدر المتألهین یاد میکنند که در این مقدمه یک نوع آشنایی به این سوره به صورت اجمال و کلی و همچنین در باب فضائل و سیادت این آیه و موقعیت این آیه نسبت به سایر آیات و آنچه که موجب فضیلتمندی این آیه شده عبارت است از معارفت توحیدی.
فرمودند که سایر معارف مقصود بالعرضاند و معرفت توحیدی مقصود بالذات است و در این آیه آیة الکرسی هم معارف توحید ذاتی و هم توحید صفاتی و هم توحید افعالی وجود دارد ویژگی دیگری که برای این آیه است این است که سایر آیات و بعضاً صور در طی آیات متعددی معانی و معارف توحیدی را مشتملاند اما این آیه به تنهایی این امر را متضمن است یعنی همه معارف توحیدی در سه سطح ذاتی صفاتی و افعالی در این آیه وجود دارند.
در بخش پایانی مقدمه که در این جلسه إنشاءالله خوانده خواهد شد به همین معنا اشاره میکنند که جهت توحیدی در این آیه اشتمالش بر این سه حوزه است و تکتک کلماتی که در این وجود دارد از «الله لا اله الا هو الحی القیوم، لا تأخذه سنة و لا نوم، له ما فی السموات و ما فی الارض، من ذا الذی یشفع عنده» تا پایان این آیه به صورت خیلی اجمال و گذرا به این معارف اشاره میکنند که إنشاءالله در این نوبت به آن توجه میشود.
در صفحه 43 که این جلسه هم ششم شهریور 1402 است بحث اینگونه آغاز میشود «فقد ثبت مجملا و تحقّق بما أشرنا إليه قبل الخوض في بيانه» این معنای آیه این است است که «أن لآية الكرسي بخصوصها سيادة و شرافة على كل واحدة واحدة من آيات القرآن»، میفرمایند قبل از اینکه ما وارد بیان این آیه بشویم و قبل از خوض در مقام تفسیر این آیه، به سیادت و شرافت این آیه نسبت به سایر آیات اشاره کنیم و اینکه این جامع همه معارف است بلکه اجمع است از همه این آیات و اشمل است «لأنها أجمع من كل منها و أشمل لمعان هي روح القرآن و لبابه الأصفى» آن مغزای پاک و سالم که در توحید باید جستجو کرد و مصفّا هست میتوان در آیة الکرسی آنها را زیارت کرد و به آن معرفت رسید. «من معرفة الذات و الصفات و الأفعال، إذ ليست هذه المعاني» این معانی توحیدی سهگانه «مجموعة في غيرها من الآيات و هي بأسرها مذكورة فيها»، این آیه بتمامه همه این معارف سهگانه توحید را در خود متضمن است و از اینجا شروع میکنند به تک تک کلمات و واژههایی که در این آیه وجود دارد و به صورت اشاره و اجمال رد میشوند.
شروع میکنند «بسم الله الرحمن الرحیم» فإن قوله تعالى: «اللّه»» کلمه الله «إشارة إلى الذات الموصوفة بالوجوب و الغنى الذاتيين»، الله ناظر به این دو جهت اصلی است که ذات واجب سبحانه و تعالی وجوب دارد در مقابل امکان؛ یعنی هستیاش از خود اوست و «علی نحو التأکید و الشدة» است برای اینکه ماسوای او هر چه دارند از او دارند و او هر چه دارد از ذات خودش دارد و این همان وجوب است. وجوب در مقابل امکان، یعنی ممکن موجودی است که افتقار ذاتی دارد در مقام هویت، هیچ است و در مقام ذات، لیس است و از ناحیه غیر ایس میشود. اما واجب سبحانه و تعالی از ناحیه ذاتش حیثیت دارد. «ذات الموصوفة بالوجوب و الغنی» که این غنی هم ناظر به همه کمالات وجودی است نه تنها اصل ذاتش و اصل هستیاش واجب است اوصاف کمالی هم برای او بالذات حاصل است که هر دو ذاتی هستند این کلمه الله که همه اشاره به ذات دارد و همه اشاره به الوهیت است و مراد از الوهیت همان حیثیت ایجادی و اعطاء کمال و خیر و جود و نظایر آن است برای غیر. ««و الإلهية» إفادة الوجود و إعطاء الكمال و الخير و الجود لغيره».
خدای عالم هم در مقام ذات وجوب دارد و هم در مقام فعل ایجاد ذاتی دارد. در نظام فلسفی و حِکمی حکمت الهی اینها با حیثیتهای وجودی شناخته میشوند میگوییم واجب است و موجد است و ایجادکننده است و نظایر آن. اما این معارف حِکمی و فلسفی در بیان وحیانی و قالب قرآنی با کلمه الله و الوهیت بیان میشود لذا میفرمایند که الله هم حیثیت ذاتی وجودی و غنای ذاتی دارد اولاً و هم در مقام ایجاد هم بالذات موجد است و افاده کننده وجود و اعطا کننده کمال و خیر است. «فإن قوله تعالی: «الله» إشارة إلی الذات الموصوفة بالوجوب و الغنی الذاتیین» این یک مرحله از اله که الهیت دلالت دارد و همچنین «و الإلهیة» افاده میکند وجود را. افاده وجود و اعطاء کمال خیر و جود نسبت به غیر را با واژه الهیت میشناسند و لذا وقتی در آیة الکرسی گفته میشود «اللهُ» این معنا هست هم به وجوب ذاتی و هم ایجاد ذات که همه کمالات و افاده وجود و اعطاء خیر برای دیگر هست.
اما «و قوله: «لا إله الّا هو»» که این «لا اله الا هو» ناظر به توحید ذات و نفی مماثل در وجود است و شریک در ایجاد است و تشبیه در صفات است. این «لا اله» در حقیقت در مقام الوهیت است و وقتی ما الوهیت را در مرتبه ذات و در مرتبه ایجاد لحاظ کردهایم طبق اینکه کلمه الله چنین دلالتی دارد بنابراین هم به بساطت واجب دارد اشاره میکند «لا اله الا هو» که هویت او جا برای امر دیگری قرار نمیدهد نه تنها الهی دیگر بلکه هیچ امر دیگری را در کنار حق قابل تصور نیست که این ناظر به بساطت واجب است و اطلاق و سعه وجودی واجب و هم اینکه در مقام توحید «لا شریک له» است مماثلی و معادلی و نظیری برای او نیست «إشارة إلى توحيد الذات و نفي الممائل في الوجود و الشريك في الإيجاد و الشبيه في الصفة» یعنی هر سه نوع توحید را ما با کلمه «لا اله الا هو» داریم بیان میکنیم که هم توحید ذاتی هم توحید صفاتی و هم توحید افعالی است.
«و قوله:» بعد از کلام «اله لا اله الا هو»، کلمه «الحيّ القيّوم» است که این کلمه بسیار واژه شریف و اسم عزیزی است که اسم اعظم در آن هست طبق آنچه که در قبل هم ملاحظه فرمودید این کلمه از جایگاه ویژهای برخوردار است. «إشارة إلى نعت الذات» یک؛ «و جلالتها و عظمتها لما فيه من معنى الحيوة المأخوذ فيه العلم و القدرة» آنگونه که حیات را معنا کردهاند حیات مشتمل بر علم و قدرت است که این علم و قدرت وقتی با هم آمیخته بشوند حیات از او تولید میشود.
البته حیثیت ترکیبی ندارد ولی علم و قدرت را از حیات ما فهم میکنیم. میفرماید که در معنای حیات علم و قدرت مأخوذ است و وقتی گفته میشود «الحی» یعنی او صاحب مقام علم است و مقام قدرت از آن اوست «و سائر ما يتعلق بهما» وقتی علم را دار بود قدرت را دار بود همه آنچه را که به علم و قدرت وابسته هستند هم به تبع در نزد حضرت حق سبحانه و تعالی حاضر است. «و سائر ما یتعلق بهما و يتعلقا به (و متعلقاته- و متعلقا به- ن)» و اینکه این هر دو به ذات واجبی سبحانه و تعالی تعلق دارند که البته حتماً این تعلق تعلق زیادتی وصف بر ذات نیست بلکه در مقام مفهوم است در مقام فهم و اثبات است که ما علم را و قدرت را برای خدا ثابت میکنیم و گرنه علم و قدرت حق سبحانه و تعالی ذاتی است به عین ذات موجود است و از ذات منتزع است.
«إذ «الحي» هو الذي يدرك و يفعل» حی چه موجودی است؟ آن موجودی است که هم علم دارد و ادراک دارد و هم کار میکند و قدرت و فعل از او ساخته است. «و معنى «القيّومية» المستفاد منه جميع الصفات الكمالية و البراءة عن جميع النقائص الإمكانية»، قیومیه یک حقیقتی است که میفرمایند از مجموعه صفات کمالیه از یک سو و برائت از جمیع نقائص امکانیه انتزاع میشود. قیوم آن چیزی است که آن حقیقتی است که دیگران به او قائماند و او مقوّم نسبت به دیگران است لذا صفت قیومیت که متخذ از دو جریان حی قیوم هست و ادراک و فعل هست این معنا را متضمن است «المستفاد منه جمیع الصفات الکمالیة و البراءة عن جمیع النقائص الامکانیة» یعنی هم همه کمالات را بالذات داراست و هم از همه نواقص بالذات منزه است. «فإن معنى «القيّوم» هو الذي يقوم بنفسه و يجب بذاته»، یک؛ «و يقوم به غيره»، دو؛ که قیوم آن حقیقتی است که بالذات قائم است و دیگران هم به او قائماند که بیان علی بن ابیطالب «کل قائم فی سواه معلول» که ماسوی الله متقوم و معلولاند و او مقوم و قائم باالذات است. «چون تو قائم به ذات» به قول جناب سنایی.
«فإن معنی القیوم هو الذی یقوم بنفسه و یجب بذاته و یقوم به غیره» بنابراین «فلا يتعلق قوامه بشيء»، اینجوری نیست که مثل سایر موجودات عالم قوامشان و هستیشان به غیر تعلق داشته باشد بلکه بالذات قائم هستند. اگر موجودی چنین مرتبه وجودی داشت که بالذات قائم بود، یک؛ و همه ما سوا هم به او قائم بودند، دو؛ از اینجا میشود فهمید که همه نقائص از او مسلوب است و او هیچ نقص و عیبی در حریمش راه ندارد «و هو يستلزم سلب النقائص كلها»، این قیوم بودن اقتضاء میکند که هم نقائص از او برطرف بشود اگر نقصی داشته باشد نمیشود که یک کمالی از او صادر بشود و در عین حال، او آن کمال را نداشته باشد و این میشود، چون همه کمالات به او وابسته است بنابراین او صاحب همه کمالات است و هیچ نقصی در حریم او راه ندارد.
«إذ ما من نقيصة إلا و منبعه الافتقار الذاتي و الإمكان»، اگر معاذالله ما در حریم حق سبحانه و تعالی به اندازه سر سوزنی حیثیت نقص را ملاحظه کنیم این به امکان برمیگردد و طبعاً وجوب ذاتی نمیتواند باشد یک موجودی که بالذات واجب است هیچ حیثیت امکانی برایش معنا ندارد بنابراین هیچ نقصی نمیتواند در حریم حق تصور بشود. «إ ما من نقیصة إلا و منبعه الافتقار الذاتی و الإمکان» و البته «و يتعلق به قوام كل شيء» و قوام و هستی هر شیئی به او تعلق دارد. واژه قوام آن چیزی است که ناظر به هستی اشیاء است و آن چیزی که هویت و هستی اشیاء به او وابسته است آن را قیوم و مقوم میگویند. «و یتعلق به قوام کل شیء» این موجود «و هو يستلزم استجماع الخيرات» که استجماع یعنی از باب «زیادة المبانی تدل علی زیادة المعانی» ناظر به جمیع الخیرات و فضائل و همه خیرات و فضائل است و این قیوم منبعیت دارد نسبت به همه کمالات اشیاء و مقاصد اشیاء بتمامها. «و الفضائل كلها و منبعيّة كمالات الأشياء و مقاصدها بأسرها التي تتم بها قصوراتها و تجبر بها نقصاناتها، و هذا غاية العظمة و الجلالة» چون دارند حی قیوم را معنا میکنند و اشارهای به این معنا دارند که إنشاءالله تفصیلش را باید در مقام تطبیق این آیه و تفسیر این آیه ملاحظه بکنیم إنشاءالله دارند اشاره میکنند که تمام موجودات قصوراتشان و نواقصشان به وسیله این مقوم تتمیم میشود و جبران میشود و این نشان از غایت و نهایت عظمت و جلال آن حقیقتی است که از آن به حی قیوم یاد میکنیم.
بعد از واژه «الحی القیو»، این واژه است که «و قوله: لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» ما یک معنی تحت اللفظی از این میکنیم که چُرت و خواب برای حق سبحانه و تعالی معنا ندارد اما چرت و خواب یک مثال و نمونه ناچیزی است از آن چه که داریم اوصاف سلبی را سلب میکنیم از واجب سبحانه و تعالی. لذا میفرمایند این «لا تأخذه سنة و لا نوم» دارد اشاره میکند به صفات تقدیسیه سلبیه که همه اوصافی که حیثیت قدسی و نزاهتی دارند و قابل سلب از واجب سبحانه و تعالی هستند با این قطعه از این کریمه آیة الکرسی که «لا تأخذه سنة و لا نوم» قابل بیان هست. « من الصفات التقديسية السلبية، لأنه تنزيه و تقديس له» واجب «عما ينافي القدم» یک «و الإلهية» دو «من صفات الحوادث و سمات المركبات» همه آن چیزهایی که حیثیتهای حدوثی دارند و حریم قدم واجب را دارند مخدوش میکنند باید سلب بشود و همه اموری که حیثیتها ترکیبی و تکثیری دارند و سمت الهیت را دارند مخدوش و مناقشه میکنند باید آنها هم سلب بشوند «من صفات الحوادث و سمات المرکبات» هم او قدیم است صفات حوادث در او راه ندارد، هم او بسیط است اوصاف سمات مرکبات در او راه ندارد.
«و لا شك أن التقديس عن وصمة التنقيص نوع من العرفان» ما با دو بال اثبات و سلب عرفان و معرفت پیدا میکنیم. یک وقت میگوییم که علیم و قدیر است یک وقتی میگوییم که «لا تأخذه سنة و لا نوم» و این اوصاف را سلب میکنیم هر دو حیثیت یک نوع عرفان و معرفتی را برای انسان فراهم میآورد «و لا شک أن التقدیس عن وصفمة التنقیص نوع من العرفان، بل أوضح أقسامه» عرفان «في حق من لا سبيل إلى اكتناه ذاته بالبرهان» این بهترین نوعی از راههایی است که در حق کسی که راهی برای اکتناه ذات او بالبرهان نیست ما اگر حقیقتی را داریم که مطلق است «لا یتناهی» است و واجب است و حیثیتهایی دارد که قابل اکتناه نیست بهترین راه این است که ما آن نواقص را از او سلب بکنیم که این میتواند عرفانزا باشد و معرفتافزا باشد «بل أوضح اقسامه فی حق من لا سبیل إلی اکتناه ذاته بالبرهان» وقتی با برهان نتوانیم آن حقیقت را اکتناه بکنیم چون برهان مرکّب است از حد و رسم و هیچ کدام از اینها در واجب معنا ندارد. نه مفهومی میتواند واجب را افاده کند و نه ماهیتی و حد و رسم از مفهوم و ماهیت شکل میگیرد.
بخشی دیگر از آیة الکرسی «و قوله: لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» این بخش از آیة الکرسی بعد از توحید صفاتی و ذاتی ناظر به توحید در مقام افعال است که همه افعالی که در عالم وجود دارد همه و همه از او صادر میشود. «إشارة إلى الأفعال كلها خلقها و أمرها، و عقولها و نفوسها، و أعاليها و سوافلها، و أن جميعها يبتدي و يصدر منه»، که در حقیقت همه انواع موجودات عالم خلقی باشد امری باشد، عقل باشد نفس باشد، عالی باشد سافل باشد همه موجودات در همه مراتب از او صادر میشوند و او مبدأ است و مصدر است و دیگران موجودات از او آغاز میشوند و به او هم منتهی میشوند «و ينتهي و يرجع إليه».
إنشاءالله باید در مقام تفسیر «له ما فی السماوات و ما فی الارض» این را بیشتر ملاحظه کنیم. اما نکتهای دیگر که در بخش دیگر این کریمه است این است که «و قوله: مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ» این «إشارة إلى انفراده بالملك و الأمر و توحّده بالوجود و التقوّم»، یعنی موجودی است که ما البته این شفاعت را نباید شفاعت مصطلح کلامی بدانیم که در حقیقت باعث میشود شخصی از عذاب الهی رهایی پیدا بکند. آن شفاعت مراد نیست. بلکه شفاعتی که اینجا در این کریمه مراد است این است که حق سبحانه و تعالی در مُلک و سلطنتش و امر و توحدش متفرد و منفرد است ولی به وسیله اینکه قوامبخشنده وجود است برای موجودات وجود آفریده میشود و هیچ موجودی جز در سایه قوامبخشی او و کمالبخشی او نمیتواند هستیمند باشد.
«اشارة الی انفراده بالملک و الأمر» و اشاره الی «توحده بالوجود و التقوّم و فناء ذوات الكل عند ذاته»، و اینکه هر موجودی در مرتبه ذات فانی است و نابود است و هیچ چیزی نیست و در مقام شفاعت اوست که ایجاد میکند و با ایجاد آن شیء یافت میشود «و فناء ذوات الکل عند ذاته» هر موجودی در مرتبه ذات خود فانی است و مضمحل است «و اضمحلال أشعّة نفوسهم عند سطوع النور الأول» وقتی ما موجودات را در ظل وجود حق میبینیم مثل نورانیتها و درخشش و تابشی که ماه نسبت به خورشید دارد ماه هر آنچه را که دارد از خورشید گرفته میشود از نورانیت البته.
«و اضمحلال أشعّة نفوسهم عند سطوح النور الأول و أن من يملك الشفاعة و الوساطة فإنما يملكها بتشريفه إياه و الإذن فيه بالأمر التكويني المتعلق أولا بذوات الوسائط المستمعة بآذان قابلياتها» آنچه را که ما در حکمت و فلسفه اینگونه میخوانیم که یک واجب بالذات داریم و بعد وسائطی هستند که مثلاً عقول هستند و عقول به نفوس حیات میبخشند و نفوس به طبایع حیات و هستی میبخشند ایشان هم دارند به همین مسیر فلسفی با بیان وحیانی اشاره میکنند که این همان شفاعت الهی است همان ایجادی است که از ناحیه حق انجام میشود که این ایجاد باعث شفیع یافتن اشیاء میشود و موجود میشود. اشیاء منهای ایجاد حق موتور هستند موتور هستند یعنی چه؟ یعنی تک هستند و موجود تک هرگز هستی و وجودی ندارد بلکه هستی او در تبع شفاعتی است که از ناحیه حق سبحانه و تعالی و ایجادی است که برای او حاصل میشود.
«و ان من یملک الشفاعة و الوساطة» اگر یک موجودی شفاعت و وساطت را پذیرفته است «فإنما یملکها» این شخص یا آن ذات یا آن حقیقت شفاعت را پذیرفته «بتشریفه ایاه» اینکه خدای عالم او را به این شفاعت مشرف کرده است و اذن داده به امر تکوینی که بتواند شفاعت بکند «و الإذن فیه بالامر التکوینی المتعلق أولا بذوات الوسائط المستمعة بآذان قابلیاتها الواعية الصافية، و قلوبها السامعة الفاهمة خطاب الحق بقول «كن» و أمره في دخولها دار الكون قبل غيرها و إجابة دعوته تعالى و امتثال أمره في دخولها باستماع الخطاب و إدخال غيرها بإسماع كلامه تعالى إياه» آنچه را در حکمت اینگونه آموختیم که موجوداتی با حیثیتهای واسطهای دارند و عقولاند که وساطت میکنند برای آفرینش و خلقت نفوس و نفوساند که وساطت دارند برای طبایع، این را در حقیقت دارند با بیان وحیانی و تعابیر قرآنی بیان میکنند.
میفرمایند آنکه متعلق است اولاً و بالذات وسائطی هستند که مستمعاند «بآذان قابلیاتها الواعية الصافية» که اینها موجوداتی هستند که قابلیت آنها که زبان حال آنها نه زبان قال آنها قابلیت است و استعداد است که میتواند از جانب حق سبحانه و تعالی این کمالات وجودی را دریافت کنند و به موجودات مادون اعطاء بکنند. «و قلوبها» یعنی آن موجودات قابلیت ذاتی دارند و قلوب سامعهای دارند فاهمهای دارند که خطاب حق را میشنوند که حضرت حق به آنها خطاب میکند «کن فیکون» و طبعاً امر الهی هم در جان آنها نفوذ پیدا میکند و اینها وارد فضای کون و هستی میشوند. «و قلوبها السامعة الفاهمة» که اینها میشنوند به خطاب حق را که فرمود «کن فیکون» «الفاهمه خطاب الحق بقول «كن»» بعد میفرماید «و أمره في دخولها دار الكون» و اینکه خدا یعالم با این امر «کن» این موجودات مستمع به آذان قابلیت را به دار هستی وارد میکند. «قبل غيرها» قبل از اینکه موجودات دیگر را بیافریند اینهایی که استماع ذاتی دارند و أذان فراهمی برای شنیدن سخن حق دارند را در حقیقت دارند خطاب میکنند «و إجابة دعوته تعالى و امتثال أمره في دخولها باستماع الخطاب و إدخال غيرها بإسماع كلامه تعالى إياه لقوله تعالى: يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً [78/ 38]» آنچه که در تفاسیر این گونه از آیات از نوع مفسرین مییابیم همان مسائل نوعاً بحثهای کلامی است ولی جناب صدر المتألهین این را با یک نگاه حِکمی و عرفانی دارند آمیخته میکنند که اگر روح و ملائکه قائم میشوند یعنی متقوماند و قائم کننده و مقوم آنها هم وجود حق سبحانه و تعالی است ما این را به صورت عادی ترجمه نکنیم روزی که روح و ملائکه برمیخیزند! این برخواستن یعنی وجود پیدا کردن، هستیدار شدن و براساس اراده الهی موجود شدن است که حضرت حق سبحانه و تعالی اینگونه دارد اراده میکند و اینگونه یک حکیم و عارفی همانند جناب صدر المتألهین دارد استفاده میکند. اینکه میفرماید خدای عالم «یوم یقوم الروح و الملائکة صفا لا یتکلمون الا من اذن له الرحمن و قال صوابا» همه اینها را با یک نگاه حِکمی و عرفانی باید به آن توجه کرد که نگاه حِکمی میگوید که حق سبحانه و تعالی مقوّم است آنها هم متقوماند و این متقوم در سایه مقوم قائم میشود و اینها هم از مرتبه ذات هیچ چیزی ندارند مگر اینکه حق سبحانه و تعالی افاضه وجود کند ایجاد کند. «لا یتکلمون الا من اذن له الرحمن و قال صوابا». در چنین وقتی است که موجودات وجود خاص به خودشان را پیدا میکنند موقعیت وجودی پیدا میکنند و یافت میشوند.
در بخش دیگری از این کریمه اینجوری میخوانیم که «و قوله: يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ» همه اینها اشاره است یعنی هیچ کدام از اینها مقام تفسیر و تفصیل نیست بلکه اشارهای است در این بخش از مطالب جناب صدرا به صفت علم «الآية إشارة إلى صفة العلم على الوجه التفصيلي» که حق سبحانه و تعالی علم تفصیلی به اشیاء دارد نه تنها علم اجمالی که در نحوه بساطت هست بلکه علم تفصیلی به اشیاء قبل از وجود اشیاء در مرتبه ذات دارد و این علم تفصیلی به اشیاء در مرتبه ذات قبل از وجود اشیاء این از نکاتی است که جناب صدر المتألهین توانسته این را به عنوان علم اجمالی در عین کشف تفصیلی بیان کند «یعلم بین ایدیهم» این اشاره است که صفت علم بر وجه تفصیلی است یعنی علم اجمالی که نوعاً حکماء از آن سخن گفتهاند نیست، چون میفرماید که «یعلم ما بین ایدیهم» آنچه را که در جلوی دیدگان اینها هست را خدای عالم آگاه است «الذي هو آخر مراتب العلم» در مرتبه اول یک علم اجمالی و بسیط است اما در مرحله نهایی تفصیلی و شرح یافته است و «نفي صفة العلم المساوق للحياة» که علم همان مساوقت با حیات دارد قطعاً حیات هست و اراده هست. همانطوری که اگر حیات بود علم هم هست. «بل الوجود» البته هر کجا که حیات باشد علم هست اما اگر حیات ضعیف شد علم هم ضعیف و اگر حیات قوی شد علم هم قوی است و اگر حیات در حد واجب الوجودی شد علم هم در حد واجب خواهد بود. «بل الوجود عن غيره»، نه تنها خودش ذاتاً حیات دارد و علم دارد بلکه حیات و وجود از غیرش حاصل نمیشود «إلا من عطائه و موهبته حسب إرادته و مشيته» همانگونه که خدای عالم اراده کرده و مشیئتش اقتضاء کرده است به موجودات هستی میبخشد و هر موجودی از احجار و اشجار و حیوانات و انسانها و ملائک و برّ و بحر، همه و همه براساس اراده و مشیت الهی هستند.
اما «و قوله: وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» این ناظر به «إشارة إلى عظمة ملكه و بسطة قدرته» حق است که نه تنها خدای عالم خال قو آفریدگار و موجد و مقوّم اینها است بلکه این عالم دارای یک وسعت فوق العادهای است که تمام آسمان و زمین تحت کنترل کرسی او هستند «اشارة لا عظمة مُلکه و بسط قدرته» و البته «و فيه سرّ شريف و معرفة غامضة سينكشف لك ما يحتمل سماعه طاقة أمثالك عند إيضاحنا نبذا من شرح صفة الكرسي و اتّساعه السموات و الأرض» میفرمایند که این نکتهای دارد که ما إنشاءالله در مقام تفسیر و تفصیل بیان خواهیم کرد که وسعت کرسی حق سبحانه و تعالی که همه آسمان و زمین را فرا گرفته است مراد چیست؟ و مطالبش را اگر إنشاءالله گوش شنوای این سخنان باشد هنگام ایضاح برای شما بیان خواهیم کرد.
اما «و قوله: وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما» این «إشارة إلى كمال قدرته و عدم تناهى قوّته و تنزّهها عن الدثور و الكلال و النقصان و الزوال» یکی از مسائلی که همواره باید ما مورد توجه داشته باشیم این ست که نه تنها حق سبحانه و تعالی همه کمالات را بالذات دارا است و هیچ نقص و عیبی در حریم او راه ندارد این حکم، حکم پایداری است یعنی در تمامی مراحل زمان و مکان و شرایط دیگر این حکم پایدار است یعنی هم در مقام ایجاب و ایجاد اشیاء و هم در مقام سلب نواقص و عیوب و نظایر آن. این «و لا یؤوده حفظهما اشارة الی کمال قدرة واجب و إلی عدم تناهی قدرة واجب و تنزهها، یعنی تنزه قدرت و عدم تناهی و قوت و امثال ذلک «عن الدثور و الکلال و النقصان و الزوال» که هیچ کدام از این احکام سلبی دثور و کلال و سستی و وهن و زوال در حریم واجب سبحانه و تعالی به هیچ وجه راه ندارد نه تنها در مرتبه ذات و اوصاف بلکه در مرتبه افعال هم اینها از دثور و کلال برخوردار نیستند.
اگر ما در عالم طبیعت حرکتی داریم و تغییری داریم اینها در حقیقت محملهایی برای نشان از بقاء و پایداریاند هیچ موجودی که در عالم حذف نمیشود نابود نمیشود بلکه همه هستند و در حال شدن و تکامل به سمت دیگری هستند.
اما عبارت «و قوله: «و هو العليّ العظيم» إشارة إلى أصلين عظيمين في الأسماء و الصفات» که این اشاره است به دو اصل عظیم در حوزه معرفت واجب سبحانه و تعالی و بیان اسماء و اوصاف الهی. علی به چه معناست؟ عظیم به چه معناست؟ که إنشاءالله در مقام تفسیر ملاحظه خواهید فرمود. «اشارة إلی أصلین عظیمین» دو اصل علو و عظمت که در حق حق سبحانه و تعالی باید رعایت بشود. «فی الأسماء و الصفات سنشير إلى شرحهما» این دو ویژگی «حسبما يحتمله الأسماع». این در حقیقت بسیار عبارتهای اجمالی و گذرا راجع به این آیه کریمه است.
«فمن تأمّل جملة هذه المعاني من التوحيد و التقديس و الجمال و الجلال و العظمة و البسطة و القهر و الملك و الملكوت تامّلا تامّا كاملا و تفكّر فيها تفكّرا شافيا كافيا وجدها غاية مقصد السالكين و نهاية مطلوب المحتاجين»، دارند جمعبندی میکنند که کسی که تأمل بکند این معانی را از معانی توحیدی و اوصاف کمالی و اثباتی و همچنین موارد تقدیسی حق سبحانه و تعالی و منزه داشتن از اوصاف نقص و عیب و دارای جمال و جلال بودن واجب سبحانه و تعالی و همچنین عظمت و بسیط بودن و قاهریت و سلطنتی که برای او وجود دارد در عالم ملُک و ملکوت اگر کسی تأمل بکند «تامّلا تامّا كاملا و تفكّر فيها تفكّرا شافيا كافيا وجدها غاية مقصد السالكين» نهایت سلوکی که انسان سالک دارد همین است که به این اسماء منتهی بشود به این مراحل وجودی توحیدی در مقام فعل راه بیابد. «وجدها غایة مقصد السالکین و نهاية مطلوب المحتاجين بحيث بها يمكن أن يصل كل ذي حاجة و مسكنة إلى مبتغاه و متمنّاه»، که همه انسانها یا موجوداتی که صاحب حاجت و نیاز هستند و مسکنت و استکان به حق سبحانه و تعالی هستند و به منبع وجود و متمنّای هستی در حقیقت راه پیدا میکنند البته این موجب کمال آنها و کامل شدن است «و بها ينتهي كل طالب مشتاق إلى شيء مطلوب» اگر کسی بخواهد به آن شیء مطلوب خودش راه پیدا بکند هیچ راهی غیر از ارتباط گرفتن با فیض حق و فعل حق نیست که این انسان سالک را به غایت مقصد خودش خواهد رساند. «بها یمکن أن یصل کل ذی حاجة و مسکنة إلی مبتغاه» که به هدف خودش برسد «و متمنّاه» آنچه آرزوی او هست برسد «و بها ینتهی کل طالب» یعنی در سایه این عنایت الهی است و این افاضه حق است که هر طالب مشتاقی به آن هدف مطلوب میرسد. «و كل مشتهي متمنّي إلى نفسه و مرغوب مناه و مهواه»، اگر انسان خواستهای داشته باشد آرزویی داشته باشد بخواهد به آرزوی خودش و به منای خودش و مهوای خودش راه پیدا کند البته راهش همین است که این ارتباط و تعلق وجودی را برای خود فراهم آورد. «إذ فيها أصل السعادات و منشأها، و غاية الخيرات و منتهاها».
از این به بعد فرمودند که بحث تمام شده و این مقدمه هم الحمدلله به پایان رسیده ما شروع میکنیم و طی مقالاتی مسائل خودمان را بیان میکنیم. ایشان میفرمایند که همانطوری که در فهرست اگر ملاحظه بفرمایید میفرمایند که در این آیة الکرسی ما بیست تا مقاله داریم و در مقاله أولی که إنشاءالله در جلسه بعد خوانده خواهد شد متعلق است به اسم الله سبحانه و تعالی و این دارای هشت مسئله است مسئله أولی «فی کیفیة کتابة هذا اللفظ» این لفظ را چگونه مینویسند حیثیت لغوی این را در حقیقت دارند تشریح میکنند یا صرفی را دارند تشریح میکنند بعد «فی کیفیة التلفظ باسم جلالة» وقتی میخواهیم اسم جلاله الله را یاد بکنیم چگونه یاد بکنیم؟ و این مطلب در مقاله دوم خواهد آمد. در مقاله سوم این است که این الله از چه کلامی گرفته شده است؟ از چه لغتی گرفته شده است؟ و مسئله چهارم در این است که در موضوع لفظ جلاله چیست؟ که اگر ما الله را در حقیقت محور قرار دادیم این در اصل چه بوده، در ابتدا چه بوده است؟
مسئله پنجم هم در اعراب و بحث نحوی و منظم که حیثیتهای نحوی و نظم ادبی باید چگونه خوانده بشود عبارتها؟ و در مسئله ششم «فی تحریر القول بأن هذا الاسم عین ذاته تعالی أو غیرها» آیا الله واقعاً همان ذات الهی را نشانه میگیرد و دلالت بر ذات الهی دارد یا مطلب دیگری غیر از ذات است؟ و در مسئله سابعه هم این است که «فی أنه هل لمعنی هذا الاسم حد أم لا» آیا این اسم الله دارای حدی هست یا نیست؟ که تعریف بشود و داشتن حد در تعریف لازم است. «المسئلة الثامنة فی تحقیق ان مسمی الله معبود» در تحقیق اینکه مسمای الله همان حقیقتی است که مورد عبادت است قرار بگیرد.
اینها مطالبی بود که إنشاءالله در جلسه بعد خواهیم خواند. ایشان میفرمایند که «فلنشرع» ما شروع میکنیم «في تفسير هذه المعاني و شرحها» این معانی «حسب ما ألهمنا اللّه بها» حسب آن مقداری که خدای عالم در دل ما انداخت و موهبتی است که بر جان ما مسلط شده است «و منحها على قدر وسعنا و طاقتنا و مبلغ استطاعتنا و قوّتنا، لا على قدر جلالة تلك المعاني و عظمتها» این اعتراف به نقص که میگویند هر نوع معرفتی در باب حق سبحانه و تعالی با اعتراف همراه است که مثلاً «و جعلت الاقرار بالذنبی وسیلتی الیک» اگر بخواهم به تو برسم باید اقرار به ذنب داشته باشم اینجا ما به دنبال فهم مفاهیم «الله لا اله الا هو الحی القیوم» هستیم اما این معنایش این نیست که معاذالله ما بتوانیم به معرفت الهی آنگونه که هست راه پیدا بکنیم. لذا هر نوع معرفتی در باب واجب با یک اعتراف و اقراری همراه است. «حسب ما ألهمنا الله بها و منحها علی قدر وسعنا و طاقتنا و مبلغ استطاعتنا و قوّتنا لا علی قدر جلالة تلک المعانی و عظمتها» نه اینکه در حد جلالت و عظمت این معانی باشد. «و مبلغ شرافتها و حقيقتها» از این به بعد فرمودند «و لنورد جملة هذه المعاني في عدة فصول» ما إنشاءالله این معانیای که در آیة الکرسی هست را در چند فصل ذکر میکنیم که «تكون هي للحقائق العلمية دعامات و اصول»، که این فصول نقش آن اصول را و دعامه را برای آنگونه از معارف دارد و لذا باید با دقت اینها را توجه کرد «مدرجا كل جملة من المقاصد المتعلقة بكلام مفرد إسنادي خبري في مقالة واحدة» که در حقیقت آن مقاصدی که متعلق است به کلام الهی را در یک جای مستقلی ذکر میکنیم تا این اصول و دعائم فهمیده بشود. «و لنورد جملة هذا المعانی فی عدة فصول» که «تکون هی للحقائق العلمیة دعامات» که اینها در حد اصول و دعامه محسوب میشوند «مدرجا کل جملة من المقاصد المتعلقة بکلام مفرد» تک تک این جملات دارای مضامینی هستند که وقتی ما اینها را کنار هم قرار میدهیم آن پازل شکل میگیرد. «مدرجا کل جملة من المقاصد المتعلقة بکلام مفرد إسنادی خبری فی مقالة واحدة».
چرا این کار را کردیم؟ برای اینکه «ليسهل أخذها على المتأمل الطالب» آن کسی که میخواهد واقعاً معارف و مضامین این کریمه آیة الکرسی را بیابد هر کدام را تقطیع بکند میتواند براساس فرمایشات آنچه را که در این رابطه بیان شده است را بیان بکند. «لیسهل أخذها علی المتأمل الطالب و يتيسّر ضبطها على السالك الراغب»، انسان مشتاق به جناب حق باید کار برایش سخت نباشد و آسان باشد. «موردا في كل باب» که اینها را در هر بابی ذکر میکنیم «قبل الإشارة إلى ما هو صريح الحقّ و الصواب، و قرة عيون أولي البصائر و الألباب» مطالبی را که میگوییم واقعاً برای صاحبان بصیرت نور چشمی هستند فروغی را افزون میکنند درخشندگی در قلب ایجاد میکنند که ارتباطشان با جناب حق سبحانه و تعالی ارتباط عمیقتری و وسیعتری بشود. «و قرة عیون أولی البصائر و الألباب طائفة من كلمات القوم و تأليفاتهم و فوائدهم و تدقيقاتهم في الكتاب»، اینها را ما از کلمات قوم هم استفاده میکنیم از مفسرین از کتابهایشان آثارشان فوائد و تدقیقاتی که در کتابهایشان داشتند هم استفاده میکنیم.
یکی از مسائلی که باید بیشتر به آن در باب سنت تألیفی و تصنیفی جناب صدر المتألهین رعایت بکنیم این است که جناب صدرا هیچ دغدغهای در این رابطه ندارد که کلام دیگران را استفاده بکند سخنان دیگران را بیاورد و ضمن بیان معارفی که از زبان دیگران آمده خود هم مواردی را اضافه کند. بعضی ناآگاهانه این سخنان را به عنوان مثلاً معاذالله سرقات صدرا یا دستبردهایی که صدرا به کتابهای دیگران زده است اشاره میکنند این بیان خودشان صریح دارند به اینکه ما از تألیفات و تصنیفات و کلمات اقوام این رشتهها استفاده میکنیم از متکلمین از متخلّقین از مبلّغین و همه و همه کلماتی که از مضامین بلند و خوبی باشند ما از آنها استفاده میکنیم «من کلمات القوم و تألیفاتهم و فوائدهم و تدقیقاتهم فی الکتاب ملخّصا لثمرات كلامهم و مقربا لأبعاد مرامي سهامهم»، ما این را البته خلاصه میکنیم و عصاره میکنیم و کلامتشان را به صورت خلاصه ذکر میکنیم و اینها را جوری قرار میدهیم که مقرب باشند تا آن جایی که مرامی سهامشان بُعد دارد یعنی ما تعقیب میکنیم فرمایشات و کلمات آنها را و طول موج تلاش و کوشش آنها را هم فراهم میکنیم «و مقربا لأبعاد مرامی سهامهم و مقصرا لمسالك أقدامهم، و مجاوزا عن ما يعدونه غاية مرامهم»، و ما هم آنچه را که بیان داشتهاند از آن حد هم تجاوز میکنیم و معارف دیگری را هم بر آن میافزاییم و بخواهیم خودمان را به غایت و نهایت هدف و مرمای آنها برسانیم و البته «و ملتقطا من عقود نظامهم فرائده من غير إخلال، و مجتنيا من عنقود ثمارهم فوائده من غير إهمال، ليكون معوانا على ما نحن بصدده، و معدّا للناظر فيما يحتاج إلى مدده» این بسیار امر شریفی است که انسان از کلمات دیگران بدون اینکه اخلالی به آنها وارد کند عقود نظام آنها را برمیگیرد و فرائد و برترینها و برجستهترینهای سخنان آنها را ذکر میکند و همچنین از عنقود و خوشههای ثمره آنها اجتناه میکند و فوائد را بدون اینکه اهمال و سستی باشد خیلی با دقت دارند تعبیر میکنند میفرمایند که اولاً خلاصه و عصاره میکنیم و نتایج آنها را ذکر میکنیم هیچ اخلالی و هیچ اهمالی در کلمات آنها ایجاد نمیکنیم که معانی ضعیف بشوند یا سست بشوند و امثال ذلک. این خودش یک هنری است که آدم کلمات بزرگان را بتواند خوب بفهمد و خوب عصاره و خلاصه بکند و بدون هیچ نقصی و سستی و وهنی آنها را ارائه بکند که این در حقیقت یک نوع خود امتیازی است که اگر هر عالم و فرزانه و اگر مؤلف و مصنفی بفهمد که کسی میتواند کلماتشان را اینجوری التقاط بکند و بگیرد که عصاره کند بدون اینکه اخلالی وارد کند نتایج را بیان کند بدون اینکه ضعفی و زبونی ایجاد بکند این از بهترینهاست.
بعد میخواهند بفرمایند که اینها یک معینی خواهند بود و کمککاری خواهند بود برای سالک برای کسی که میخواهد فهمنده این مسائل باشد «من غیر اهمال» که «لیکون معوانا» که اینها یک ابزاری برای عون و کمک میشوند برای ما که به صدد «علی ما نحن بصدده» ما در صدد بیان این معنا هستیم که این حقائق را بتوانیم به اذهان وارد کنیم و مخاطبان خودمان را غنی کنیم و قوی کنیم به این معارف «و معدا للناظر فی ما یحتاج الی مدده» آنچه را که نیازمند به مدد الهی هستند و به مدد اینگونه از امور میتوانند به حقائق دسترسی پیدا کنند.
«و ها أنا أشرع فيما وعدناه» اکنون من شروع میکنم در آنچه که وعده دادم و خوض میکنم خدا غریق رحمت کند که جناب صدر المتألهین این خوض را و عمقیابی را و غواصی در اینگونه از معارف را خوب الحمدلله از عهدهاش برآمدند «و ها أنا أشرع فیما وعدناه و أخوض فيما قصدناه بإذن مبدأ الجود و منتهاه و غاية الوجود و مبتغاه» که اینها در حقیقت بیان اوصاف الهی است که او مبدأ جود است و منتها و غایت وجود است.
امیداوریم که إنشاءالله همه این موارد که جناب صدر المتألهین بهره فراوانی بردهاند حشر او با این معارف باشد و ما هم بتوانیم در ظل این حرکتهای علمی هم برای خود و هم برای جامعه بهرهمندب شویم.