1402/06/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ ملاصدرا/
جلسه چهارم از تفسیر آیة الکرسی از کتاب شریف تفسیر جناب صدر المتألهین امروز هم پنجم شهریور 1402 است، صفحه
همانطوری که از مطالب گذشته روشن شد در مقام بیان مقدمهای برای تفسیر سید الآیات آیة الکرسی هستند و شواهدی را در این آیه دارند بیان میکنند که سیادت و برتری از یک جهت و فضیلت و شرافت از جهتی دیگر برای آیة الکرسی وجود دارد. هم راهبری نسبت به سایر آیات که متبوعیت است و دیگر آیات تابعاند و هم به جهت داشتن قوّت معانی و شدت حقائق نسبت به دیگر آیات سرآمد هستند و برتری و سروری دارند. در همین رابطه دارند آن شواهد را بیان میکنند آن جلوههای برتری که در این کریمه وجود دارد را دارند ذکر میکنند تا نسبت به عظمت این آیه و سیادت و فضیلت و شرافت این آیه نکات بدیعتری را به ذهن بیاورند و به مخاطب خودشان این معنا را تفهیم کنند که این سیادت و برتری در چه رابطهای است؟
مطلبی که در گذشته در این رابطه فرمودند این بود که آیة الکرسی دارای معانی است که این معانی متضمن یک سلسله اصولی است و یک سلسله فروعی و سه دسته از مطالب اصلی و دعائم را مطرح فرمودند که فرمودند: «کالدعائم و الاصول المهمة» و سه دسته هم «کالروادف و الطوائف المعینة المتمّة» متمّمة در حقیقت بیان شده است که اینها نقش تتمیمی نسبت به آن اصول دارند که مثل فروع نسبت به اصل هستند. اما در ارتباط با آن اصول که دعائم و امور مهمه هستند فرمودند که اینها دارای سه قسم هستند سه قسم میشوند یعنی آن اصول مهمه سه قسم هستند که دارند آن سه قسم را مطرح میکنند.
قسم اول خودش مشتمل بر سه مرحله است سه مرتبه است که همان توحیدی که بیان شد این توحید در حقیقت سه رتبه وجودی دارد توحید ذاتی توحید صفاتی و توحید افعالی که اینها همه و همه تجلیات آن قسم اول دارند شناخته میشوند. اما راجع به توحید ذاتی که ایشان از آن به عنوان کبریت احمر یاد میکند که احدی به آنجا راه ندارد و قدرت راهیابی به آن مطلب و آن جایگاه که مقام ذات احدی هست راهی نیست و به نکته بدیعی حضرت استاد(دام ظله) آیت الله جوادی میفرمایند که چون او بسیط است و حیثیت کثرت به هیچ وجه در او راه ندارد، طبعاً نمیتواند گفت که آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید! این قابل تطبیق بر ذات احدی نیست، برای اینکه دریا سطحی دارد عمیق دارد ساحلی دارد و باطنی دارد و ظاهری و نظایر آن و اینها جنبههای کثرت یک حقیقت واحده است. اما برای واجب سبحانه و تعالی چنین کثرتی راه ندارد بنابراین یا همه و یا هیچ و چون همه مکان ندارد هیچ از او هم قابل راه نیست.
بنابراین ذات الهی حقیقتی است که محیر العقول است و «حارة الانبیاء و العقول» که جناب ابن عربی در فصوص چنین تعبیری نسبت به مقام توحید ذات دارند بیان میکنند. گرچه اینجا جناب صدر المتألهین یک عدهای از سلاطین حوزه معرفت را که انبیاء و اولیای خاص هستند دارند ذکر میکنند اما مراد مرتبه ذات نیست که مرتبه ذات همانطوری که خود پیامبر فرمود «و ما عرفناک حق معرفتک» قابل فهم نیست خصوصاً این برهانی که حضرت استاد بر آن تکیه میکنند و آن برهان بساطت و بسیط الحقیقه بودن نشان از آن است که به آن ذات راهی نیست اگرچه از نظر تجلیات او و اوصاف ذاتی و آنهایی که قابل دسترسی هست.
بله، ممکن است انسان از خود فانی بشود و در اسم باقی حق سبحانه و تعالی بقاء پیدا بکند و سهو بعد از محو داشته باشد اما هیچ کدام از اینها برای مقام ذات واجب سبحانه و تعالی راهی را نخواهد گشود. این مرتبه أولای از توحید است که توحید ذاتی است. مرتبه ثانیه از توحید، توحید صفاتی است که اینجا به تعبیر ایشان مجال در گفتگو تا یک حدی باز است و حیثیتهای امکانی ممکن است از آن انتزاع بشود. قابل توجه است که اگر آن اوصاف را ما اوصاف ذاتی بدانیم اوصاف ذاتی به عین ذات هستند و از عین ذات هیچ انفکاک و تصور جدایی نیست و همانطوری که ذات واجب سبحانه و تعالی قابل اکتناه و معرفت نیست اینگونه از اوصافی که به عین ذات حق موجودند هم قابل اکتناه نیست. بله اوصاف فعلیه که از ذات حق سبحانه و تعالی بیروناند و در حوزه امکان جای میگیرند راهی برای معرفت وجود دارد و هرگز یک انسان ممکن به حوزه وجود راهی ندارد و لکن امکاناتی که از واجب سبحانه و تعالی تجلی کردهاند راه معرفت نسبت به آنها باز است. این در ارتباط با اوصاف.
اما در ارتباط با افعال مسئله دیگر امکان راهیابی و معرفت و ارتباط امکانپذیرتر هست و از این جهت هم خدای عالم این جنبه فعلش را و جنبه اوصاف فعلیه را خوبِ خوب روشن کرده است البته فعل و اثر فعل با مسئله اوصاف فعلی هم فرق میکند که اوصاف فعلی در حقیقت منشأ افعال و آثار وجودی هستند. اتفاقاً در ارتباط با این سه مرحله میفرمایند که مرحله أولی را حق سبحانه و سبحالی به جهت وسعتش و عمقش و عدم راهیابی انسان به آن محدوده، چیزی بیان نکرده جز یک سلسله از تقدیسات و تنزیهات که نمیتواند جنبه اثباتی داشته باشد بلکه جنبه سلبی به خود میگیرد و لکن در ارتباط با حوزه اوصاف فعلیه و افعال واجب سبحانه و تعالی راه معرفت باز است و اگر گفته شده است که «یحذرکم الله نفسه» و «ما قدروا الله حق قدره» و نظایر آن راه را برای جنبههای فعلی و آثاری وجود حق سبحانه و تعالی باز کرده است. این امکان اینکه ارتباطی از طریق فعل و اوصاف فعلیه به واجب باشد تنها همین راه باز است.
در مقام افعال هم میفرماید آنچه که به عنوان فعل حق که عالم امر و خلق است در حقیقت انتشاء پیدا کرده و تحقق پیدا کرده است راجع به آن هم میگویند که در مقام توحید افعالی باید بدانیم که افعال واجب دو قسم هستند برخی جلیاند و برخی خفیاند. برخی در عالم شهادتاند و برخی در عالم غیب که موجودات عالم شهادت و جلی را بیان میکنند و بعضاً هم موجودات عالم خفی و غیب را بیان میکنند. این مجموع آن چیزی است که در این جلسه بناست بیان بشود.
«ثم القسم الأول من الأقسام الثلاثة الاصولية يتوزع على معارف ثلثة:» میفرمایند که آن قسم اول از آن دعائم و اصول مهمهای که بیان شده است خودش بر معارف ثلاثه تقسیم میشود که عبارتند از «معرفة الذات، و معرفة الصفات، و معرفة الافعال» یعنی توحید ذاتی و توحید صفاتی و توحید افعالی که اکنون در مقام توضیح و تبین این سه مرحله هستند. البته حالا إنشاءالله در مقام تفسیر خود آیة الکرسی که رسیدیم این مسائل بازتر خواهد شد.
توحید ذاتی آن جایی است که از او به کبریت احمر در مصطلح عرفانی یاد میشود و عناوینی را برای آن مقام بیان کردهاند که غیب الغیوبی است هویت مطلقه است و نظایر آن که برای هر کدام از اینها در مصطلح عرفانی تعاریف و معانی خاصی آمده است. «أما الأولى فهي الكبريت الأحمر الذي لم يظفر بقدر يسير منها» کبریت احمر حقیقتی است که به مقدار بسیار بسیار کم از آن هم احدی اطلاع پیدا نکرده است «إلا ملوك الآخره و سلاطينها» آخره «الذين هم الأنبياء و الأولياء صلوات اللّه عليهم أجمعين» به این مرتبه که مرتبه توحید ذاتی است حالا نه اینکه معاذالله اکتناهی باشد یا به کنه ذات حق سبحانه و تعالی باشد در حقیقت وقتی اگر گفته میشود «آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید» براساس چنین نگاهی مسئله توحید ذاتی ممکن است برای عدهای از ملوک آخرت و سلاطین عالم عقبی این حاصل بشود. اما با تحلیلی که حضرت استاد(دام ظله) ارائه فرمودهاند این معنا هم برای احدی نیست و لذا در فصوص چنین تعبیری آمده که «و حارة الأنبیاء و العقول» که در آنجا سرگرداناند و حیراناند و آن شدت وجودی و قوّتی که برای آن وجود است مجالی برای نگاه نمیگذارد.
مثلاً اگر از باب تشبیه معقول به محسوس بخواهیم لحاظ بکنیم مسئله چشم و خورشید است که چشم وقتی به شعاع خورشید مینگرد به آثار خورشید مینگرد تا یک حدی میتواند مطالب را بیاید اما آیا قدرت چشم این هست که بتواند خورشید را آنگونه که هست بیابد؟ این شدنی نیست. اینها در حقیقت اگر کسی گفت من خورشید را دیدم، یعنی پرتوی از پرتوهای او را دیدم جلوههای او را دیدم. ظهورات او را دیدم نه اینکه به خود خورشید راهی برای چشم باشد. چشم عقل انسان چشم قلب انسانی اگر بخواهد راه پیدا بکند به همین صورت است که از جایگاه آثار و افعال بتواند آن حقیقت را بیابد.
«أ لغیرک من الظهور حتی یکون هو المظهر لک» بیان آقا و مولایمان حضرت اباعبدالله الحسین در باب توحید ذاتی حق سبحانه و تعالی است. چرا این معرفت برای انسانها حاصل نمیشود؟ و ملوک آخرت و سلاطین آن در حقیقت در نهایت قلت و ظل و سایه بودن میتوانند نگاه کنند؟ «لكونها أضيق المعارف مجالا و أعسرها مقالا و أعصاها على الفكر و أبعدها عن قبول الذكر، و لا يطلع عليها إلا واحد بعد واحد من أكابر الأنبياء و الأولياء عليهم السّلام و ذلك بعد فنائهم عن ذواتهم و اندكاك جبل إنّياتهم و لذلك لا يشمل» اولاً میفرمایند که چنین مجالی و مآلی و فکر و ذکری نمیتواند در حوزه الهی پیدا بکند «لكونها أضيق المعارف» برای اینکه این معرفت اضیق معارف است و در تنگنای معرفتی کسی نمیتواند به او دسترسی پیدا بکند و مجالی برای معرف حق سبحانه و تعالی در مرتبه ذات نیست و بسیار بسیار دشوار است. این دشواری دشواری حمل بار و اینها نیست بلکه آن حقیقت از بس بزرگ و عظیم و والا است که هیچ موجودی نمیتواند نه انبیاء نه اولیاء نه ملائکه مقرّب اصلاً آنها قدرت نزدیک و تقرّب به حق سبحانه و تعالی را در این حد نخواهند داشت «و أعصاها» بسیار دشوار و سخت مشکل است بر فکر و از اینکه انسان بتواند به او متذکر بشود هم باز از ذهن دور است، چراکه یک حقیقت وقتی که بزرگ بود و عظمت داشت و دارای هیبت و جلال و شکوه بود هرگز آن کسی که بخواهد به او نزدیک بشود جرأت قرب ندارد و این جرأت و جسارت هم عملی نیست بلکه علمی و معرفتی است.
«و لا يطلع عليها» بعد این نکته را هم اضافه میکنند. بله، اگر کسی از خود تهی بشود تهی به معنای تهی کامل که دیگر هیچ اثری از او نباشد و به تعبیر قرآنی که از قرآن در حقیقت استفاده کردهاند اهل معرفت و حکمت. آن جبل إنّیتشان مندک بشود که از همان بیان الهی در باب تجلی حق سبحانه و تعالی بر کوه بوده است «و جعله دکّا» و او را در حقیقت مندک قرار داد این کوه وقتی خدای عالم تجلی کرد کوه مندک و کوبیده شده بود. اگر انسان، حقیقت وجودیاش مندک بشود و کوبیده بشود به گونهای که هیچ اثری از او نماند که به تعبیر دیگر از او به فناء یاد میکنند فناء در ذات الهی، آنگاه ممکن است که به اسم باقی حق باقی بماند.
«و لا یطلع علیها» یعنی بر این نوع معرفت از نوع اول که معرفت توحید ذاتی باشد «إلا واحد بعد واحد من أكابر الأنبياء و الأولياء عليهم السّلام» البته میفرمایند «و ذلك» یعنی این نحوه از اطلاع که در نهایت ضعف و زبونی هست حاصل نمیشود «و ذلک بعد فنائهم عن ذواتهم و اندكاك جبل إنّياتهم» از همین رهگذر است.
ممکن است کسی سؤال بکند که خدای عالم چرا در معرفی خودش سخن چندانی نگفته؟ از خودش سخن نگفته؟ از اوصاف ذاتی و کمالی خودش سخنی نگفته است؟ اینجا میفرمایند که «و لذلك لا يشمل (يشتمل- ن) القران منها» یعنی از این نوع معرفت که حق سبحانه و تعالی فقط به یک سلسله امور سلبی و قدسی و تنزیهی در حقیقت اکتفا کرده که آن جنبههای ثبوتی از بس دارای شدت و قوتاند که احدی نمیتواند به آن حریم راه پیدا بکند دسترسی نیست که در حقیقت راهی برای او باشد. به تعبیری که بعضی از اهل حکمت و معرفت مثل جناب حافظ بیان داشتهاند این است که وقتی دست انسان به آن زلف دراز حق سبحانه و تعالی نمیرسد طبیعی است که قدرت اینکه بتواند او را پیدا بکند ندارد. تعبیری از جناب حافظ است که اگر بتوانم این را خدمت شما بخوانم یک مقدار تنوعی از نظر معرفتی میتواند برای ما و از نظر عبارتی میتواند برای ما داشته باشد. ایشان به زلف دراز تشبیه میکنند میگوید اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد یان بخاطر بخت پریشان ما و همچنین از جهت دست کوتاه ما است این تعبیر را از جناب حافظ ما یادگار داشته باشیم خوب است که زلف حق سبحانه و تعالی به رغم اینکه عنایت ویژهای دارد اما نمیتوانیم ما انسانها به آن زلف دراز حق دست پیدا کنیم تعبیر ایشان این است که گناه این مسئله به وقت پریشان و دست کوته ماست که این تعبیری است که معمولاً از جهت اینکه قدرت اینکه انسان بتواند به ساحت الهی دست پیدا بکند را نخواهد داشت.
به هر حال حالا إنشاءالله در مقام تحقیق این را بیان خواهیم کرد. در اینجا میفرمایند که اگر حق سبحانه و تعالی به اینگونه از اوصاف ثبوتی اشاره نمیکند در قرآن مجید، این به جهت آن است که دسترسی برای انسانها حتی برای خواص هم امکان ندارد «و لا یشتمل القرآن منها» یعنی به این نوع از معرفت «الا على تقديسات و تنزيهات و سلوب نقائص و كثرات» که در حقیقت وقتی خدا میخواهد خودش را در مقام ذات مطرح بکند نقصها را عیبها کثرتها را از خودش سلب میکند و آن حیثیت قدسی و تنزیهی را اشاره میکند. این راجع به معرفت نوع اول که توحید ذاتی بوده است.
اما معرفت نوع دوم که توحید صفاتی است عبارت است از این نکته میفرمایند که «و أما الثانية فالمجال في الصفات أفسح، و نطاق النطق فيها أوسع، و بلوغ الأفهام إليها أسهل و أيسر لكونها معاني كلية و معقولات (مقولات- ن) عامية يقع الاشتراك فيها بوجه بين الحق و الخلق و يوجد ظل ضعيف من حقائقها فيما سوى الواحد الأول و لذلك أكثر آيات القران مشتملة على أمهاتها- و هي العلم، و القدرة و الحيوة، و السمع، و البصر، و الكلام، و الحكمة» اکنون در باب مقام معرفت اوصاف الهی هستیم. البته نه از این منظر که این اوصاف به عین ذات حق موجودند و به عین یکدیگر موجودند، چون اگر بخواهیم از این نکته نگاه بکنیم میرود به حوزه ذات و در معرفت توحید ذاتی و این هم قابل دسترسی نیست لذا میفرمایند که مجال در صفات الهی و معرفت و صفات الهی افصح است و نطاق نطق در آن اوسع است.
اگر نمیتوان در باب توحید ذاتی سخنی گفت در باب توحید صفاتی تا حدی امکان نطق فراهم هست و افهام بشری به این نوع از معرفت که معرفت صفاتی است امکان دسترسی را دارند و برای آنها اسهل و ایسر است البته این هم برای خواص از اولیاء است وگرنه راهیابی به اوصاف همانند علم و قدرت و اینهاست که ما عرض کردیم اینها را از جایگاه اینکه اینها علم عین ذات است قدرت عین ذات است حیات و سمع و بصر و اینها عین ذات هستند از این منظر ما نگاه نمیکنیم اگر بخواهیم نگاه بکنیم اینها را باید در عداد معرفت نوع اول محسوب بکنیم. «لكونها معاني كلية و معقولات (مقولات- ن) عامية يقع الاشتراك فيها بوجه بين الحق و الخلق» از این جهت که مثلاً بین حق و خلق هر دو علم هست بین حق و خلق هر دو قدرت هست بین حق و خلق هر دو اراده و حیات و سمع و بصر وجود دارد ممکن است از این جهت ما بتوانیم یک نوع معنایی از اینگونه اوصاف الهی را بیابیم اما همواره باید بگوییم «سبحان ربک رب العزة عما یصفون» این توصیفاتی که ما میکنیم این تعریفاتی که در باب اوصاف الهی داریم همه و همه از باب یک نوع معرفت ظلی و در سایه است نه معرفت حقیقی.
«لكونها معاني كلية و معقولات (مقولات- ن) عامية يقع الاشتراك فيها» در این معانی «بوجه» به یک نوعی البته. «بوجه» یعنی در خلق علم به وجهی است و در واجب به وجهی دیگر. علم خلقی علم امکانی است و علم حادث است علم فاطر است علم فانی است اما علم حق علم واجب است علم قدیم است علم ثابت است و نظایر آن که به وجهی اینها نسبت به همدیگر در اصل ادراکات مشترکاند اما اوصاف هر یک متمایز است که «یقع الاشتراک فیها بوجه بين الحق و الخلق و يوجد ظل ضعيف من حقائقها» این اوصاف. بله یک باریکه راهی از معرفت برای انسان گشوده میشود یک ظل ضعیفی از این حقائق معارف و اوصاف الهی است «فيما سوى الواحد الأول» که در ارتباط با آن بخش واحدیت حق سبحانه و تعالی میتوان یک معنای ضعیفی را از این اوصاف در اذهان زنده کرد.
از این جهت است که شما اکثر آیات قرآن را میبینید که مشتمل بر امهات این اوصاف هستند که این امهات عبارتند از علم، یک؛ قدرت، دو؛ حیات، سه؛ سمع، چهار؛ بصر، پنج؛ کلام، شش؛ و حکمت هم هفت؛ که اینها امهات اوصاف واجب سبحانه و تعالی هستند و البته باید کاملاً آن عینیت با ذات را از آنها جدا کرد وگرنه اگر بخواهیم ما آنها را با ذات داشته باشیم همانطوری که ذات غیر قابل درک است این اوصاف هم غیر قابل درک خواهند بود.
حالا إنشاءالله در مقام تفسیر برسیم ببینیم که آیا این نوع از معرفت که معرفت نوع ثانی است و مربوط به اوصاف واجب است تا چه حدی میتواند برای ما معنادار باشد؟
اما قسم سوم «و أما الثالثة» میفرمایند که این قسم ثالث بسیار امکانپذیرتر و در دسترس است میفرمایند که «فبحرها أيضا متّسع الأكناف و لا ينال بالاستقصاء فيها الأطراف بل ليس في الوجود إلا اللّه و أفعاله»، بحر این معارف و معرفت متسع الاکناف است یعنی اکناف و اطرافش بسیار واسع و در دسترسی به این نسبت به آن نوع دوم و اول به مراتب بیشتر است و از طرفی دیگر هم هرگز آن قدر اکناف و اطراف این افعال واجب سبحانه و تعالی وسیع است و گسترده است که احدی نمیتواند همه افعال حق را و فیض حق را بیابد. فیض حق به وجود حق امتداد دارد و چون امدی برای ذات حق نیست امدی هم برای فیض حق نخواهد بود.
بنابراین هیچ موجود امکانی نمیتواند همه آنچه را که در فضای فیض حق و فعل هست را استقصاء کند. فرمود: «و لا ینال بالاستقصاء فیها الأطراف» یعنی همانطوری که اطرافش وسیع است استقصاء که انسان بتواند آن اقصاء و آن نهایتش را در بیاید امکانپذیر نیست.
این را با یک جنبه اثباتی هم بیان میکنند میفرمایند «و لیس فی الوجود الا الله و افعاله» آنچه که در عالم وجود است جز حق سبحانه و تعالی و فیض و ظهور او چیز دیگری نیست اگر ما هستی را بخواهیم به بود و نمود تبدیل کنیم بودش خدا و نمودش هم افعال و آثار او خواهد بود «و لیس فی الوجود الا الله و افعاله» چرا؟ «إذ ما سواه فعله من حيث هو أثره، و كون وجوده تابعا له ظلا لنوره» ما اگر حق سبحانه و تعالی را در مرتبه وجودی بخوانیم در مرتبه بعد فعل او و فیض اوست که البته باید توجه داشت که این بعدیّت، بعدیّت زمانی یا رُتبی یا امثال ذلک نیست. چرا که دایره وجود من البدء إلی الختم را فقط و فقط ذات الهی پُر کرده است و اگر واجب سبحانه و تعالی همه دایره وجود را پُر نکرده باشد لازمهاش ترکیب از وجود و عدم میآید ترکیب از فقدان و وجدان حاصل میشود و نظایر آن که به کثرت واجب منتهی میشود و کثرت هم سر از امکان در میآورد و لذا فرمود که «إذ ما سواه» ماسوای واجب و الله «فعله» است چطور فعل است؟ از این جهت که این فعل اثر اوست «و کون وجوده» این فعل «تابعا له» الله «ظلا لنوره» الله.
«لكن القرآن» حالا در بخش اول فرمودند «لا یشتمل القرآن منها الا علی تقدیسات و تنزیهات و سلوک الی نقائص و کثرات» این راجع به بخش اول. بخش دوم فرمودند «و لذلک اکثر آیات القرآن مشتملة علی أمّهاتها و هی العلم و القدرة و الحیاة» در اینجا میفرمایند که «لکن القرآن يشتمل على معرفة الجلى منها الواقع في عالم الحس و الشهادة» خدای عالم نعمتهایی را که در عالم شهادت و در قالب جلی بودن و نه خلوت و غیب بودن بیان داشته است بسیار بسیار بیشتر است از آنچه که در عالم غیب و در عالم خلوت در حقیقت وجود دارد. «لکن القرآن یشتمل علی معرفة الجلی من الخلائق و من الموجودات» که واقع هستند و این جلیها هم در عالم حس و شهادت هستند، نه در عالم غیب و خلوت. «ككليات الأجرام الشديدة البنيان» حالا دارند آن مصادیقی را که در عالم شهادت وجود دارند و خدای عالم هم در قرآن به آنها تصریح کرده است به عنوان فعل و فیض حق یاد میکنند.
«ککلیات الأجرام الشدیدة» وقتی خدای عالم از سماوات و کیهان سخن میگوید میفرمایند «فلا أقسم بمواقع النجوم و إنه لقسم لو تعلمون عظیم» این همه نظام کیهانی با آن عظمتی که دارد و اجرام شدیدهای که در نظام طبیعت هستند گاهی اوقات مورد اشاره حق سبحانه و تعالی است «ککلیات الأجرام الشدیدة البنیان و معظمات الطبائع و الأركان» بعضی از خلائق و حقائق در عالم شهادت بسیار عظیم و والایند که مثلاً گاهی اوقات ابرها که خدای عالم تشبیه میکند که اینها کالجبال هستند بسیار عظیم و بزرگ هستند طبیعت بزرگی دارند و معظمات الطبایع و الأرکان «حيث يذكر فيه» که خدای عالم در قرآن ذکر کرده است «خلق السموات و الكواكب و الأرض و الجبال و البحار و الحيوان و النبات و إنزال الأمطار و الثلوج و تصريف الرياح و إثارة السحاب المسخّر بين السماء و الأرض إلى غير ذلك من الآيات» که خدای عالم در قرآن اینگونه از موارد را به این صورت تصریح کرده و یاد کرده که اینها به عنوان حقائق برتر در عالم حس و شهادت هستند و این افعال را خدای عالم از آن جهت یاد میکند که همه و همه مخلوقات الهیاند در حوزه خلق خدا جای میگیرند و اینها از باب آیات الهی باید مورد توجه قرار بگیرند و انسانها از جایگاه معرفت توحیدی حق در مقام فعل به اینها راه پیدا بکنند.
همواره توجه داریم که اینها جزء دعائم دارند بیان میشوند جزء اصول دارند بیان میشوند و اصل اول که توحید است دارند ذکر میشوند. «إلی غیر ذلک من الآیات» آیات فراوانی است که در ارتباط با این دسته از افعال حق سبحانه و تعالی که در عالم حس و شهادت آمدهاند یادآوری میشوند «و سائر أسباب النشوء و الحيوة»، و دیگر عواملی که باعث نشأت در زندگی و خلقت و حیات هستند هم در برخی دیگر از آیات ذکر میشود. «إذ كل ذلك من الأمور الجليّة الظاهرة للحواس» همه اینها از امور آشکاری هستند که در حقیقت برای حواس خمسه انسانها فراهم میشوند و انسان میتواند از منظر این حواس خمسه به این گونه از افعال و آثار الهی پی ببرد.
اما افعال الهی منحصر در موجودات محسوس و مشهود نیستند بلکه موجودات برتر و کاملتری هستند که در عالم غیب و خفاء هستند و آنها به عنوان امور خفیه و عالم امر شناخته میشوند «و أما الأمور الخفية منها» از آن خلائق و آثار الهی «فهي التي لا تصل إليها أفهام أكثر الناس»، اکثر انسانها به عالم غیب دسترسی ندارند. مؤمنان فقط ایمان به غیب دارند فی الجمله میدانند که حق سبحانه و تعالی موجوداتی را در عالم امر قرار داده و اینها موجوداتی هستند که با چشم سر یا گوش سر یا با سایر قوای ادراکی مثل لامسه مثل شامّه مثل ذائقه و نظایر آن مورد درک واقع نمیشوند. تعبیر این است که میفرمایند «و أما الأمور الخفیة منها» آن دسته از اموری که از افعال الهی محسوب میشوند ولی خفی و پنهان هستند «فهی التی لا تصل إلیها أفعام أکثر الناس» اینها چه چیزهایی هستند؟ «و هي أعجبها ترتيبا، و أشرفها رتبة، و أعظمها جلالة و أدلها على عظم مبدعها و خالقها برهانا» این دسته از موجودات واقعاً در یک شگفتی فوق العاده و اعجاب عظیمی قرار میگیرد که به لحاظ اصل مرتبه وجودی و قلمرو حضور آنها و ترتیبی که در آنها و نظمی که وجود دارد «الأعلی فالأعلی، الأتم فالأتم، الأکمل فالأکمل» و نظایر آنها که هر چه که بالاترند از شرافت و رتبه برتری و عظیمتری برخوردار هستند «أعظمها جلالة و أدلتها عظ عظم مبدعها» و همه اینها دال هستند همانطوری که پرتو خورشید دال است بر وجود خورشید یا افعال دیگر و خلائق دلائلی برای وجود خالق هستند آن موجودات هم در مقام دلالت و راهنمایی کردن به مراتب بیش از موجودات عالم حسن هستند. اگر دریا و اگر جبال و اگر بحار و اگر صحاری و براری هر کدام آیات الهیاند که دلیل بر وجود حق سبحانه و تعالی هستند اینها موجودات عالم امر و در خفاء هستند اینها در حقیقت در این رابطه دلالت و راهنماییشان بر وجود حق سبحانه و تعالی شدیدتر است و به عنوان ادل است «علی عظم مبدعها و خالقها برهانا».
چرا اینگونه است؟ برای اینکه این دسته از موجودات از عالم ملکوت و روحانیاتاند اینها از ماده و مادیات و عوارض و غواشی ماده در امان و حفظاند و موجوداتی هستند که در کمال وجودی قرار دارند چون کاملاً در مقام معرفی هم طبعاً معرفتر هستند «لكونها من عالم الملكوت و الروحانيات. و لما كان الروح الإنسانى المسمى باللطيفة الربانية من جملة أجزاء الآدمي من سنخ الملكوت» به یک نکته اساسی و اصیلی اشاره میکنند و آن این است که میگویند آیا دسترسی به این حقائق غیبی وجود دارد؟ آیا ما میتوانیم به موجودات عالم امر و حقائق غیبی اطلاعی پیدا بکنیم؟ میگویند بله، چراکه انسان از یک حقیقت باطنی ملکوتی برخوردار است که با تقویت آن جنبه و شدتبخشی به آن جنبه و نزاهت و قداست آن جنبه انسان میتواند به عالم غیب سفر کند و آن موجودات را بیابد و با آنها اتحاد و ارتباط وجودی برقرار کند «و لما کان الروح الإنسانى المسمى باللطيفة الربانية» و چون روح انسانی «من جملة أجزاء الآدمي» است و انسان مرکّب از روح و بدن است این جزء آدمی که لطیفه ربانی است «من سنخ الملكوت و عالم الغيب» است چون انسان این جزء را دارد «فيمكن له عند استكماله بالعلم و التجرد عن الدنيا أن يدرك بالبصيرة الباطنية خلائق عالم الملكوت الأعلى و حقائقها الغيبية» میفرماید که چون انسان دارای چنین جزئی است و این جزء به عنوان یکی از اجزاء وجودی انسان بلکه جزء اصیل انسان مطرح است اگر انسان او را به حق قدسی بکند اکنون ما شأنیت قدسی بودن و اهلیت نزاهتی را داشتن به آن رسیدیم اما فعلیت آن مربوط است به اینکه چقدر تلاش کنیم تا این نفس لطیفه ربانی را به این اوصاف در بیاوریم؟ اگر توانستیم چنین کاری بکنیم آنگاه است که انسان میتواند حقائق عالم ملکوت اعلی را و خلائق عالم غیب را بیابد.
«فيمكن له» برای انسان امکان دارد البته «عند استكماله» انسان «بالعلم و التجرد عن الدنيا» به وسیله علم و تجرد از دنیا که مراد از این علم، قطعاً علم حصولی و مفهومی نیست این علم اگر بار نباشد یار نیست. آنکه میتواند یار انسان باشد علم تجردی است علم حقیقی است علم است و نه ذهن که یک حقیقت وجودی است علم عین است نه ذهن باشد. علم حقیقت خارجی است که جایش در نفس است مثل عدالت، مثل شجاعت و نظایر آن.
«فيمكن له عند استكماله بالعلم و التجرد عن الدنيا أن يدرك بالبصيرة الباطنية خلائق عالم الملكوت الأعلى و حقائقها الغيبية و هم على مراتب» و این دسته از انسانها هم در حقیقت متفاوتاند همانطوری که حقائق عالم ملکوت هم و عالم غیب هم دارای مراتب متفاوته و درجات مختلفه هستند. انسانها براساس درجات وجودی خودشان میتوانند با این حقائق غیبی که دارای مراتب متفاوت و درجات مختلفه است ارتباط برقرار کنند «متفاوتة و درجات مختلفة».
از جمله آن حقائق غیبی که دارای شگفتی خاصی هستند و از ترتیب و شرافت خاصی برخوردارند ملائکهاند که دستهای از آنها ملائکه ارضیاند دستهای ملائکه سماویاند. ملائکه سماوی در مرتبه ملکوتاند در مرتبه جبروتاند و همینطور «منها الملائكة الأرضية» که این ملائکه ارضیه «الموكلة بجنس الإنس» که اینها موکلاند وکیل شدهاند از طر فپروردگار عالم که به جنس انس و انسانها بپردازند و شؤونات آنها را تبدیل کنند از باب مدبرات امر «و هي التي سجدت» این ملائکه همان ملائکهای هستند که برای حضرت آدم سجده کردهاند «لآدم» و از جمله آنها شیطانی است «و منها الشياطين المتمرّدين عن الطاعة»، که متمرد است از طاعت و در مقام سجده انسانی امر الهی را اطاعت نکرده است. این دسته از فرشتهها و ملائکه از طرف حق سبحانه و تعالی سلطه دارند تا بتوانند تولیت و ولایت و سرپرستی انسان را به عهده بگیرند. «المسلطين على أفراد الإنسان»، اینها در حقیقت حقائق غیبیاند اولاً، شأنشان این است که در مقابل مقام انسانیت سجده بکنند به امر الهی ثانیاً، و ثالثاً اینکه نسبت به انسانها سلطه دارند اما همه آنها نیستند که سلطه دارند.
اگر انسانهایی که برای حق سبحانه و تعالی خود را خالص کردهاند و مرتبه تقوای برتر را تهیه کردهاند آنها از این ملائکه برترند «إلا من أخلص للّه سبحانه و هي التي امتنعت عن السجود» بنابراین آن کسانی که یا آن موجوداتی که در مقام سجده نسبت به انسان به امر الهی تبعیت کردهاند آنها در حقیقت در مقام تبعیت هستند و از سوی دیگر هم از ناحیه خدای عالم موکلاند نسبت به اینکه جنس انس را به تولیت داشته باشند. «و منها الشياطين المتمرّدين عن الطاعة المسلطین علی أفراد الانسان» که اینها مسلطاند «إلا من أخلص لله سبحانه» آن کسانی که از جنس انسان خودش را برای حق سبحانه و تعالی خالص کرده است اینها از تحت سلطه این فرشتهها و ملائکه آزاد هستند.
«و هی التی امنتعت عن السجود» آن دسته از شیاطینی که متمرد هستند اینها از سجود نسبت به انسان امتناع ورزیدند که داستانشان خدای عالم در قرآن بیان کرده است داستان ابلیس که در مقام سجده نسبت به انسان امتناع کرده است.
ملائکهای که در عالم غیب و عالم امر هستند برخی از آنها ملائکه ارضیاند و برخی از آنها ملائکه سماویاند «و منها الملائكة السماوية، و أعلى منهم الكروبيون» و برترین آنها که قبلاً فرموده بودند که «أعجبها ترتیبا و أشرفها رتبة» الآن دارند این رتبه را بیان میکنند. ملائکه سماوی که أعلی هستند یعنی آن قسم اعلایشان کروبیین یاد میشوند «و هم» کروبیان چه کسانی هستند؟ «و هم العاكفون حظيرة القدس»، آنهایی که در حضیره قدس و ساحت قدس الهی معتکف هستند و تماماً وجودشان به جناب حق است تعبیری در قرآن است که «الا العالون» که اینها در مقام برتر حضور دارند. «الذين لا التفات لهم إلى هذا العالم» آنهایی که ملائکه سماویاند و توجهشان فقط و فقط به جناب حق است التفاتی به این عالم ندارند «لاستغراقهم في مشاهدة جمال الحضرة الربوبية و جلال الساحة الإلهية» این دسته از فرشتگان آن موجوداتی هستند که در مستغرق در مشاهده جمال حقاند به حدی به حق مشغولاند که دیگر به هیچ امری غیر از حق اشتغالی نمیتوانند داشته باشند همواره به جمال و جلال حق ناظرند و از این منظر امکانی برای توجه و التفات به عالم خلق برای آنها نیست.
اینها هم جزء مجرداتاند ملائکهاند و موجودات عالم امر و غیب هستند البته از خلائق حق سبحانه و تعالی محسوب میشوند.
إنشاءالله که خدای عالم ما را جزء کسانی قرار بدهد که قدرت ارتباط و اتحاد با این حقائق را إنشاءالله بتوانیم پیدا کنیم «رزقنا الله و ایاکم».