1402/05/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ ملاصدرا/
جلسه سوم از تفسیر آیة الکرسی کتاب شریف تفسیر جناب صدر المتألهین. صفحه
همانطور که مستحضر هستید براساس مقدمهای که جناب صدر المتألهین طراحی فرمودند ضمن حمد و ثنای الهی و سلام و درود به محضر رسول مکرم اسلام و اهل بیت(علیهم السلام)، وارد حوزه بحث شدند و در ارتباط با بحث آیة الکرسی مطالبی را در ارتباط با اهمیت و ارزش و جایگاه و کریمه قرآنی دارند مطرح میکنند و تقریباً مباحثی که در خاتمه کتاب تفسیر فاتحة الکتاب در باب فضائل و جایگاه و ارزش سوره «فاتحة الکتاب» بیان داشتند در اینجا در مقدمه ذکر میکنند که بخشی از آنها گذشت و اکنون خوض ما نسبت به اصل موضوع آیة الکرسی است.
یکی از مسائلی که دارند مطرح میکنند آن سیادت و بزرگی آیة الکرسی نسبت به همه آیات قرآن است؛ یعنی اگر در حقیقت ما بخواهیم آن قله آیات الهی را بررسی کنیم همانطور که در ارتباط با برخی از سورهها مثل سوره «یس» به عنوان قلب قرآن یاد گرفته است یا در ارتباط با لیالی شب قدر سید لیالی است یا در باب کتب آسمانی، قرآن سید کتب است، یا در ارتباط با رسالت و نبوت، رسول مکرم اسلام سید انبیاء و مرسلین است، یا در باب ولایت آقا علی بن ابیطالب(علیهما السلام) سید اولیای الهی است و همینطور نسبت به مباحث دیگر که آن قله آن بخش را باید شناسایی کرد ما اگر بخواهیم آیات الهی را یک به یک بررسی بکنیم آن آیهای که شأن سیادت و برتری و بزرگی دارد را باید ببینیم که کدام آیه است؟
براساس تصریحات و روایاتی که در این رابطه وجود دارد آیة الکرسی سید آیات قرآن است. اما مراد از سیادت و برتری آیة الکرسی نسبت به سایر آیات الهی چیست؟ این را در این جلسه جناب صدر المتألهین بیان میکنند که ما میتوانیم سیادت را به دو معنا تلقی کنیم، یک معنای سیادت یعنی حیثیت رهبری و زعامت نسبت به بخشهای دیگر که متبوع بودن است که دیگر آیات تابعاند و این آیه متبوع است، زیرا آن شأنیت را دارد که بتواند دیگر آیات را راهبری کند و مسائلی که در آیات دیگر وجود دارد با راهبری این کریمه میتواند معنا پیدا کند. یا معنای دیگری که از سیادت میشود که مبتنی به مسائل ارزشی و فضائل و شرافتی است که در این امر وجود دارد در این هر دو حیث آیة الکرسی سید آیات میتواند محسوب بشود و لذا میفرمایند همانطوری که پیامبر ما سید انبیاء است یا اگر در ارتباط با ستارهها و کواکب بخواهیم بررسی کنیم خورشید سید کوکبهاست از جهت اینکه دارای قوّت نور است شدّت نور است و در حقیقت آنچه که نسبت به کوکب بودن و اشراق داشتن و نورانیت داشتن هر شأنی که سایر کواکب دارند از او دارند یا حتی تابع او هستند همانطوری که خورشید نسبت به سایر کواکب چنین جایگاهی دارد که نه تنها برتری دارد بلکه حیثیت متبوعیت دارد و به عنوان منظومه شمسی همه این منظومه و کواکب این منظومه از او تبعیت میکنند. در حقیقت شاید از باب تشبیه معقول به محسوس بخواهند بفرمایند که همانطوری که خورشید نسبت به سایر کواکب سیادت دارد و متبوعیت دارد ضمن اینکه به لحاظ نور و شدّت و حرارت و امثال ذلک افضل و اشد است، آیة الکرسی هم نسبت به سایر آیات حیثیت محوری در این منظومه آیات دارد و آیات از او تبعیت میکنند و او متبوع است ضمن اینکه فضائل و شرافتهایی که در سایر آیات هست در این کریمه هم به صورت برتر وجود دارد.
حالا این مطلب را ما میتوانیم براساس بیان جناب صدر المتألهین ملاحظه کنیم. «و لما کانت الشواهد القطعیة و الدلائل العقلیة و النقلية متطابقة متوافقة على أن آية الكرسي سيد آيات القرآن لما فيها من معنى السيادة المأخوذة في مفهومها» میفرماید که شواهد قطعی ما داریم و دلایل عقلی و نقلی داریم که اینها هم نسبت به همدیگر هماهنگاند یعنی هم شواهد قطعی هم دلائل عقلی و هم دلائل نقلی اینها موافقاند متوافقاند همدیگر را تأیید میکنند هر سه جریان دارد این معنا را افاده میکند که آیة الکرسی سید آیات قرآن کریم است. اما منشأ این سیادت چیست؟ دو تا مطلب را به عنوان منشأ سیادت ذکر میکنند:
مطلب اول و منشأ اول «لما فیها من معنی السیادة المأخوذ فی مفهومها المتبوعية الثابتة لواحد من نوعه و التابعية لغيره من أفراد ذلك النوع» معنای سیادت معنای راهبری است معنای زعامت است قیادت است که دیگران در حقیقت از او تبعیت میکنند و از او راهبری را میآموزند لذا مأخوذ است در معنای سیادت مفهوم متبوعیت که اینها متبوعاند آن چیزی که سید است نسبت به غیر سید او زعیم است و رهبر است و مطاع است و دیگران مطیعاند و تابع. «المتبوعیة الثابتة لواحد من نوعه» آن سیادت. از نوع آن چیزی که در معنای سیادت اخذ شده و تابعیت برای غیر آن امری که به عنوان متبوع است از افراد آن نوع.
ما اگر حساب کنیم که مثلاً این نوع انسانها یا نوع فرس یا نوع بقر یا نوع غنم یا نوع اشجار یعنی به اصطلاح درختها یا احجار، مثلاً احجار کریمه سید هستند مثلاً درخت طوبی در بین اشجار سید است و همینطور که آنها اصلاند و دیگران به تبع او هستند. این یک معنای از سیادت است.
معنای دیگری که از سیادت ملاحظه میشود «لما فیها من معنی الفضيلة و الشرف له في المعنى المشترك بينه و بين أمور واقعة تحت معنى نوعي أو جنسي»؛ در حقیقت این چیزی که به عنوان فضیلت و شرف برای یک نوع وجود دارد همه افراد آن نوع هم از این برخوردار هستند اما او جایگاه برتری دارد. به عبارت دیگر همه آیات قرآنی دارای فضیلت و شرافتاند اما افضل بودن و اشرف بودن متعلق به سید الآیات است که آیه آیة الکرسی است «أو الفضیلة و الشرف له» یعنی برای آنچه که در معنای سیادت است «فی المعنی المشترک بینه و بین» آن امر مطاع «و بین أمور واقعة؟ تحت معنی نوعی أو جنسی» حساب بفرمایید که افراد یک نوع یا انواع یک جنس در حقیقت همهشان در یک حقیقتی مشترکاند. انواع جنس اگر تحت آنها جنس باشد که نوع تحت جنس است همانطوری که فرد تحت نوع است. افراد آن نوع اگر ما سیادت را نوع بدانیم. یا انواع آن جنس اگر ما سیادت را جنس بدانیم.
از باب نمونه «فسيّد الإنسان» سید انسانها چه کسانی هستند؟ مثلاً میگویند رسول گرامی اسلام سید الکونین است یعنی تمام موجودات عالم فانی و عالم باقی همه و همه تحت جایگاه این شخصیت هستند «فسیّد الإنسان ما يكون في باب الإنسانية المعتبرة» که معتبر است در انسانیت «فيها» یک: «معرفة اللّه»، دو: «و عبوديته كاملا غاية الكمال» اگر ما در باب انسانیت اینها را ملاک قرار بدهیم طبیعی است که سید انسانها میشود رسول گرامی «كنبيّنا صلى اللّه عليه و آله و سيد الأنبياء من يكون له الأكملية في معنى النبوة» سید الانسان معنایش مشخص شد. مثلاً اینکه در معنای انسانیت معرفت و ارادت و عبودیت نهفته است. آنکه از معرفت برتر و عبودیت و عبادت بیشتر برخوردار است غایت کمال را در این رابطه دارد او میشود سید انسانها.
یا در باب نبوت مثلاً «کنبیّنا صلی الله علیه و آله و سلم و سید الأنبیاء» که در حقیقت این «نبیّنا» را ما به سید انسانها میزنیم و نمونه دیگر «و سید الأنبیاء» نمونه اول سید الانسان بود که پیامبر ماست که از نظر معرفت و عبودیت در غایت کمال است. این یک.
دو: «و سید الأنبیاء من یکون له الأکملیة فی معنی النبوة» آن کسی که در معنای نبوت حیثیت اکملیت را دارد چنین انسانی از سیادت برخوردار است «كهو عليه السّلام» که رسول گرامی اسلام در معنای نبوت آن برتری و رجحان را دارد یا اگر بخواهیم از باب و از امور حسیه و مادی مثال بزنیم «و سيد الكواكب» است که سید کواکب چیست؟ «ما يكون نوره أقوى و أشدّ من أنوار الكواكب» آن کوکبی که نورش بیشتر و شدیدتر باشد او سید کواکب خواهد بود «إذ روح الكواكب و ملاكه هو النورية الحسية و الإشراق» کوکب یعنی چه؟ آنکه دارای نور حسی و اشراق باشد. طبیعی است آنکه اقوی و اشد است میشود سید الکواکب. «و الشمس أشدّ الكواكب نورية و إشراقا» طبیعی است که شمس میشود سید کواکب. «فتكون هي» یعنی این شمس «حريّة بهذا الاسم فيما بينها» در بین کواکب آنکه شایستگی این را دارد که نام سیادت و سید بودن بر او اطلاق بشود عبارت است از شمس.
«و هكذا الحال في كل معنى مشترك يكون له فرد كامل شديد الكمال» ما اگر بخواهیم افراد یک نوع را یا انواع یک جنس را مورد ارزیابی قرار بدهیم آنکه از همه بیشتر از قوت و شدت و حدت و نظایر آن برخوردار است میشود سید. حالا یا مجموعه آنچه که ذوی العقول و غیر ذوی العقول است را ما میتوانیم تحت این عنوان بیاوریم یا فقط صاحبان عقول حیثیتهای سیادت را دارند. مثلاً ما در باب اشجار یا احجار نمیتوانیم مثلاً به اصطلاح با عنوان سید بر این معنا بکار ببریم.
«و هکذا الحال فی کل معنی مشترک له فرد کامل شدید الکمال» حالا «سواء كان إطلاق السيادة في الجميع على سبيل الحقيقة» وقتی میگوییم که سید انسانها و سید اشجار یا سید احجار همه و همه اطلاق این لفظ سید بر همهشان اطلاق حقیقی است یعنی حتی احجاری که از سایر احجار مثلاً شفافتر هستند روشنتر هستند و ارزش سنگی و حجریت آنها بیشتر است این میشود احجار در حقیقت. اگر ما معنای سیادت را در فضای ذوی العقول و غیر ذوی العقول حقیقت دانستیم اما اگر فقط در باب ذوی العقول حقیقت دانستیم در غیر ذوی العقول از باب تشبیه خواهد بود.
«سواء کان اطلاق السیادة فی الجمیع» که ذوی العقول یا غیر ذوی العقول «علی سبیل الحقیقیة» باشد «ـ و ذلك إذا لم يعتبر فيه العقل و الشعور ـ»اگر ما ملاک سیادت را یعنی در ملاک سیادت مسئله عقلانیت و تعقل و شعور را ملاک قرار ندهیم بلکه همان اشرفیت باشد همان اقوی و اشد بودن باشد، این در ارتباط با کوکبها هم که ذوی العقول نیستند میتواند سید کوکب داشته باشد. یا نه، فقط باید در باب ذوی العقول باشد که فقط به انسانها انبیاء اولیاء و نظایر آن یا کتاب میتوانیم سید بنامیم «أو على سبيل التشبيه في غير ذوي العقول» در غیر ذوی العقول ما میتوانیم اگر ما کلاً معتبر ندانیم در همه، در غیر ذوی العقول اطلاق سیادت را از باب تشبیه به ذوی العقول بدانیم. «و التحقيق فيهم لاعتبار ذلك فيها» یعنی تحقیق مطلب این است که در اینها یعنی در ذوی العقول است چراکه اعتبار «ذلک» یعنی این عقل و شعور در ذوی العقول مطرح است لذا در غیر ذوی العقول از باب مجاز و تشبیه خواهد بود.
«و إنما تحققت السيادة في آية الكرسي على سائر الآيات لما فيها من تحقق الأفضلية في المعنى الذي هو روح القران و لبابه الأصفى و سرّه و مقصده الأقصى» میفرمایند که سیادت آیة الکرسی بر سایر آیات بر آن چیزی است که از معنای افضلیت، ما برای شما بیان داشتهایم «و إنما تحققت السيادة في آية الكرسي» بر چه مبنایی است؟ یعنی آیة الکرسی بر سایر آیات سیادت دارد چرا؟ «على سائر الآيات لما فيها» بخاطر اینکه در این آیة الکرسی «من تحقق الأفضلية في المعنى» حالا اگر بگوییم راهبری ندارد متبوعیت ندارد که معنای اول و اراده اول بوده است، قطعاض در مورد دوم که معنایی که روح قرآن «و لبابه الأصفی و سرّه و مقصده الأقصی» است در آیة الکرسی بیش از آیات دیگر نمایان است «لما فيها من تحقق الأفضلية في المعنى الذي هو روح القران و لبابه الأصفى» آن لُباب و مغزش انتخاب شده و برترش «و سرّه» قرآن «و مقصده» قرآن «الأقصى» که در حقیقت آنچه را که ما به عنوان لُبّ قرآن روح قرآن سرّ قرآن و مقصد قرآن مقصد برتر قرآن میشناسیم این را در آیة الکرسی برتر و کاملتر مشاهده میکنیم.
چرا؟ چرا این سیادت وجود دارد؟ برای اینکه همه آیات الهی دارند به خدای جبار دعوت میکنند همه آیات دارند عباد را به سوی عزیز غفار فرا میخوانند و دعوت میکنند اما آن دعوت و آن خواستهای که در آیة الکرسی وجود دارد به مراتب أقوی و اشد است. «و هو» یعنی آن چیزی که این «هو» به آن لما فیها» میخورد که آن چیزی که در این آیه است عبارت است از دعوت عباد به جبار «دعوة العباد إلى الجبّار و سياقتهم» سوق دادن عباد «إلى العزيز الغفار» و این در آیة الکرسی از سایر عباد برتر است لذا افضل است و از این جهت افضل بودن سیادت دارد.
«و هذا المطلب كأنه أمر مشترك جنسي أو نوعي منحصر في ستة أنواع أو أصناف بعضها كالدعائم و الأصول المهمة و بعضها كالروادف و التوابع المعينة المتمّة»؛ یعنی در حقیقت آنچه که ما در این کریمه میبینیم کاملاً یک امری که مشترک است در بین همه آیات حالا یا اشتراک جنسی دارد و سایر آیات انواع محسوب میشود یا اشتراک نوعی دارد و سایر آیات افراد محسوب میشوند همه اینها این کمالات وجود دارد. این کمالات را ما اگر بخواهیم دستهبندی کنیم میتوانیم کمالاتی که در این آیات وجود دارد را به شش نوع دستهبندی کنیم یا به شش صنف. اگر ما آن حد مشترک را جنس بدانیم شش نوع است و اگر حد مشترک را نوع بدانیم شش صنف.
اما آن شش نوع یا شش صنف «بعضها کالدعائم و الأصول المهمة و بعضها کالروادف» در حقیقت میخواهند بفرمایند که برخی از آیات نقش آیات اعتقادی را دارند و آیات اصلی و اساسی را دارند که به اعتقادات ما یعنی اصول دین: توحید و نبوت و معاد برمیگردد و بعضیها به امور دیگر که فروع دیناند که روادف هستند و امور تابع هستند. «بعضها کالدعائم» دعائم یعنی آن استوانهها و اصول و اصول مهمه که عبارتند از توحید و نبوت و رسالت و معاد. «و بعضها کالروادف» هستند که مثل فروعاتاند که بعد از آن اصول میآیند. «کالروادف و التوابع المعینة المتمّة».
«أما الدعائم الأصولية» آنهایی که نقش کلید و اصلی و اساسی دارند نقش اصول دین را بازی میکنند «فبعضها معرفة الحق الأول المسلوك إليه المصمود له بما فيه من الصفات العظمى و الأسماء الحسنى و الأفعال القصوى»، که اینها ناظر به توحیدند، توحید ذاتی و توحید صفاتی و توحید افعالی که «بعضها» به معرفت حق اول برمیگردند که این معرفت ما را به آن مصمود و آن حقیقت غنی محضی که صمد است میرساند و آن حیثیتها حیثیتها یا ذاتیاند یا صفاتیاند یا افعالیاند که توحید صفاتی توحید ذاتی است و توحید صفاتی و توحید افعالی مدّ نظر است. «المسلوک إلیه المصمود له بما فیه من الاصفات العظمی و الأسماء الحسنی و الأفعال القصوی». «من الصفات العظمی» یعنی صفات ذاتی و اوصاف ذات و ذاتی. «و الأسماء الحسنی» ناظر به اوصاف و اسماء ذاتی و صفاتی حق سبحانه و تعالی است و بعد «الأفعال القصوی» که ناظر به توحید افعالی است.
این یک نوع از اصولی است که عبارت است از توحید. اصل دوم: «و بعضها معرفة الصراط المستقيم الذي يجب ملازمته في السلوك إليه»، که این راجع به نبوت و رسالت و امامت برمیگردد که در حقیقت همه رابطه بین مبدأ و منتها را دارد درست میکند که اینها راه مستقیم ما را چارهجویی میکنند حالا یا به صورت راه هستند یا به صورت راهنما که انبیاء و اولیاء و ائمه راهنمایند و قرآن به عنوان راه است «و بعضها معرفة الصراط المستقیم الذی یجب ملازمته فی السلوک الیه».
اما اصل سوم ناظر به معاد و قیامت است که «و بعضها معرفة الحال عند الوصول إليه» آن وقتی که انسان رجوع میکند واصل میشود «إنا الی ربنا لمنقلبون» «إنا الیه راغبون» «و إلیه المنیب»، «و إلیه المصیر» این ده بیست تا واژه است که دوستان اهل تحقیق دنبال بکنند که همه اینها در قرآن هستند از رجوع گرفته «الیه تغلبون، الیه المصیر، الیه انبیب و إنا الی ربنا لمنقلبون» و دیگر آیاتی که مثلاً «ایائهم الیه» در حقیقت این حتی «ایا» و سایر واژههایی که در این رابطه بکار رفته است برای تنوع نسبت به اینکه معاد یک امر قطعی است و از هر زبانی شما بخواهید میتوانید در این رابطه استفاده کنید.
بنابراین «و بعض الدعائم» یا «بعض الاصول المهمة کمعرفة الحال عند الوصول إلیه فهذه ثلثة أقسام» که به اصول دین برمیگردد توحید و نبوت و معاد.
اما مسائل بعدی که آنها تابع هستند یکی مسئله خود سالکان این طریقاند که با چه وضعی این سلوک را دنبال میکنند میفرمایند که «و أما الروادف المعينة فأحدها» اما آن امور سهگانهای که در حقیقت کمک میکنند و معیناند نسبت به آن سه تای اصلی «معرفة أحوال المحبين للدعوة و لطائف صنع اللّه فيهم»، آنهایی که در حقیقت در مسیر الهی قرار میگیرند سالک الیه الله هستند و اینها کسانی هستند که خدای عالم نسبت به آنها صنعش را و لطفش را دریغ نداشته است. «فأحدها معرفة أحوال المحبین للدعوة و لطائف صنع الله فیهم».
«و ثانيها حكايات الجاحدين» پس اینها راجع به افرادیاند مؤمناند ایمان آوردهاند در سلک اهل ایمان و تقوا هستند و خدای عالم در ارتباط با آنها دنیا و آخرت را و خصوصاً لطائف صنع الله را که بهشت و نعمتهای بهشتی هست برای آنها فراهم آورد. در مقابل اینها حکایت الجاحدین است «و كشف فضائحهم و جهلهم بالمجادلة و المحاجّة على الحق» دسته دوم کسانیاند که معاذالله اهل جهد و انکارند و انسانهایی هستند که به رغم اینکه دعوت الهی را دیدند و شنیدند و احساس کردند اما کفر ورزیدند «و حجدوا به او استیقنتها انفسهم» و خدای عالم بیان وضعیت اینها را دارد مثل فرعون و فرعونیان که اهل جحد و انکار به رغم یقین و باور داشتن و به رغم یقین و معرفت داشتن. «و کشف فضائحهم» رسوایی آنها را بیان میفرماید «و جهلهم بالمجادلة» که اینها از طریق جدال کردن و احتجاجات ناصواب داشتن به رغم اینکه حق را شناختن و دانستن.
موسای کلیم به فرعون لعین فرموده است که تو «و أنت تعلم» میدانی که من پیغمبر «بصائر» به صورت روشن و آشکار میدانی که من در حقیقت اهل حق هستم و بر حق هستم اما تو داری با من جدال و محاجه میکنی.
اما دسته سوم کسانیاند «و ثالثها معرفة منازل الطريق و كيفية أخذ الزاد» یکی از روادف معینه و همراه کننده با آن سه اصل اولی مسئله معرفت منازل طریق و کیفت اخذ زاد «و الاستعداد» است که به مسئله صراط مستقیم برمیگردد که اینها در حقیقت شؤوناتی است که در حقیقت برای صراط است این سبلی که برای صراط وجود دارد این به عنوان روادف معینه معرفی میشود «و ثالثها معرفة منازل الطریق و» معرفة «کیفیة أخذ الزاد و الإستعداد».
اما در ارتباط با آن دسته اول میفرماید که «و المقصود في الاوّل» که خدای عالم دارد لطفش را نسبت به آنها کامل میکند «أما التشويق و الترغيب» است یا نه. نسبت به آنها مسئله تهدید و ترهیب هست. به عبارت دیگر: خدای عالم هم نذیر معرفی کرده هم بشیر. بشیر است برای تشویق و ترغیب. نذیر است برای اعتبار گرفتن و عبرت گرفتن و ترسیدن و فاصله گرفتن. این اگر بیان شده است که در آن ردائف اولیه همین مسئله است بنابراین آن آیاتی که در جهت تشویق و ترغیب یا آیاتی که در جهت ترهیب و تخویفو ترساندن هست از روادفی است که کمک میکند به آن اصول و دعائم.
«و في الثاني» در مرتبه دوم از باب یعنی آیاتی که نازل شده است از باب ایضاح و تثبیت و تقریر است که تقریر همان مستقر کردن و قرار دادن است. برخی از مطالب و احکام و حِکَم و خصوصاً مباحث اخلاقی و تربیتی و نظایر آن در جهت تثبیت و تقریر آن اصول و دعائم میتواند شناخته بشود. «إما الإيضاح و التثبيت و التقرير ـ و ذلك في جنبة الحق ـ» اگر اینها را در جنبه حق بخواهیم لحاظ بکنیم. «أو الافضاح و التحذير و التنفير ـ» که در حقیقت ناظر له نذیر بودن و ترساندن افراد نسبت به آن حقیقتی است که پیش روی آنها از معاد وجود دارد. «و ذلک فی جنبة الحق».
پس بنابراین این تشویق و ترغیب یا در جانب حق است یا در جانب باطل. این تشویق و ترغیب که در ابتدا آمده در باب جنبه حق است «أو الإفضاح» روشن کردن و فضیحت بیان کردن و همچنین تحذیر و تنفیر «و ذلك في جنبة الباطل» و این در جنبه باطل است یعنی چه؟ یعنی اگر ما پیامبر را از جایگاه نذیر بودن بشناسیم در مقابل بشیر بودن، او دارد باطل را دور میکند و تخویف ایجاد میکند تحذیر و تنفیر دارد ایجاد میکند و این در جنبه باطل است که حیثیت سلبی دارد. یا در جنبه حق که جنبه اثباتی دارد و از باب تشویق و ترغیب است.
امادسته سوم از روادف «و في الثالث سرعة الوصول إلى أصل الأصول» یعنی بسیاری از آیات در جهت شتاب دادن و حرکت سریع و بالغی را ایجاد کردن که انسان به آن اصل الاصول برسد به اصول عمده و اصلی که اصل و اصول آنها همان مسئله توحید است و واصل شدن به درگاه الهی است «و رفع العوائق عن التوجه و السير إلى خلاق الخلائق و محقق الحقائق» بناست انسان إنشاءالله به خلّاق خلائق و محقق الخلائق واصل بشود. این نیازمند به چنین توصیهها و نصایحی است راهکارهایی را نشان میدهد شتابهایی و سرعتی برای انسان ایجاد میکند که انسان بتواند به آن اصل الاصول راه پیدا بکند و عوائق و موانع را از سر راه بردارد و در مسیر وصول به خلّاق خلائق و محقق حقائق قرار بگیرد إنشاءالله «رزقنا الله و ایاکم».