1402/05/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ ملاصدرا/
جلسه دوم از تفسیر آیة الکرسی از تفسیر جناب صدر المتألهین صفحه 33 و امروز هم 27/5/1402 است. همانطور که مستحضرید جناب صدر المتألهین یک مقدمهای را برای این سید الآیات که آیة الکرسی است و این را إنشاءالله در جلسات آینده ملاحظه خواهید فرمود که ایشان براساس منابع روایی و وحیانی این آیة الکرسی را به عنوان سید آیات دارند معرفی میکنند و مراد از سید آیات یعنی آن آیه برتری که نسبت به همه آیات دیگر سروری دارد و سر است و مفاهیم و حقائق و مضامین بلندی که در این آیة الکرسی است نسبت به آیات دیگر برتری و رجحان دارد جناب صدر المتألهین در جلسهای که قبلاً ملاحظه فرمودید اظهار تضرعش را در پیشگاه پروردگار عالم و حمد و ثناء و ستایش الهی را بیان فرمودند و همچنین درود و سلام و صلات بر رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت عصمت و طهارت را اظهار داشتند. در مرحله بعد که وارد بحث میشوند میفرمایند که به لطف و عنایت الهی خدای عالم این تفضّل را برای من داشت و من جزء کسانی واقع شدم که از علم حق و یقین و ایمان و ایقانی که باید به حق پیدا بکنم این از طرف حق سبحانه و تعالی به من عطا شد و من جزء کسانی هستم که در نظام هستی مینگرم و عرض میکنم «ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک و قنا عذاب النار».
توضیحاتی را در مرحله عطا میکنند که چه شناختی و معرفتی نسبت به باری سبحانه و تعالی و اوصاف او افعال او و آنچه که از آن ذات مقدس صادر شده است چه به لحاظ نظام تکوینی و چه به لحاظ نظام تدوینی بهرهمند شدند و مرا خدای عالم جزء بندگان فقیر خودش به گونهای مورد عنایت قرار داد که ابواب فراوانی را برای من گشود و من به اسرار این کتاب کریم و معانی و معارف این کتاب جسیم و جلیل آگاهی پیدا کردهام و در این مرتبه جزء کسانی شدهام که به مرتبه معرفتی و معانی و رموز نبوی و اشارات ولوی و الهامی آگاه شدم. به جایی رسیدهام که کمتر عالمی که دارای شهرت است و نام است به منزلت علمی من راه پیدا کرده و این از باب لطف و عنایت الهی است و تفضّلی است که خدای عالم به من داشته است.
اما مرحله بعد، بعد از اینکه چنین مرتبه و مقام علمی برای من حاصل شد باید که این را به اهلش واگذار کنم آیا اهلیتی وجود دارد؟ آیا شأنیتی برای اینکه این معارف منتقل بشود وجود دارد، چون یکی از مسائلی که نوعاً اهل حکمت و اهل معرفت بر آن اصرار دارند این است که آنچه را که حق است و باید به دیگران عطا بشود حتماً باید عطا نمود که آنچه که باید از دیگران دریغ داشته بشود و به آنها منتقل نشود آن هم همینطور. یعنی هم در جانب اثبات اهل و کسانی که دارای شأن و مرتبت یافت این مسائل هستند حتماً به آنها به عنوان شاگردان این راه راهیان این راه باید به آنها عطا بشود و از آن طرف هم کسانی که اهلیت را ندارند شأنیت را ندارند و اینها را معاذالله برای خودشان سرمایه میدانند برای خودشان عامل غرور و فخر و نظایر آن میدانند باید نسبت به آنها هم داده نشود این را اتفاقاً از بزرگان حکمت از جناب ابو علی سینا و همچنین جناب سهروردی و دیگر بزرگان در کتابشان تحت عنوان «وصیة و خاتمة» این را دارند و این باید به عنوان یک سنت الهی و علمی در بین بزرگان اهل معرفت رعایت بشود به اهل عطا بشود و از غیر اهل منع و ممنوع شناخته بشود.
این هم باز نکتهای که حالا إنشاءالله اشاره میفرمایند و بعضی از نکات دیگری که در مقام تطبیق إنشاءالله ملاحظه خواهید فرمود. میفرماید که «و بعد: فيقول المتشبّث بلطفه الجسيم محمد المشتهر بصدر الدين ابن ابراهيم، الشيرازي مولدا و القمّي مسكنا» آن کسی که متشبّث است یعنی آخذ است ممسک است به لطف جسیم حق سبحانه و تعالی لطفی که واسع است وسیع است و پرمنظر است این را خدای عالم به من که نامم محمد است و مشهور به صدر الدین فرزند ابراهیم هستم و از نظر مولد و زادگاهم شیراز است و از نظر مسکن قم است. معلوم است که این را در زمانی که جناب صدر المتألهین به هر دلیلی حالا از باب تبعید حکومتی یا تبعید قهری که خود برای خود ایجاد کرده بودند براساس آنچه که در تاریخ آمده است در قم همان روستای کهک که نزدیک قم بود ساکن بودند و آن روزگار را باید دید و اینکه ایشان چگونه به بارگاه ملکوتی حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها) مشرف میشدند و چه عرض حاجتی داشتند و یکی از مسائلی که در عهد ایشان گذشت و یکی از پربارترین معارفی که ایشان دریافت کردهاند در جوار کریمه حضرت معصومه(سلام الله علیها) مسئله اتحاد عاقل و معقول است که در حقیقت یک موهبتی از ناحیه این بانویی که صاحب ولایت است میدانند و در اسناد وجود دارد و خوب است که این رابطه بین چنین حکیمی با این فرزانگی و علم در بارگاه چنین شخصیتهای الهی که اینها انسانهای عادی نیستند روحی ملکوتی دارند نفسی دارای قدرت الهی دارند و طبعاً این علوم از آنها میجوشد.
البته این علوم نه به معنای اصطلاح علمی که در قالب الفاظ و مفاهیم و عبارات میگنجند، نه! روح معنای اتحاد عاقل و معقول مشهود میشود مکاشفه میشود و اینکه انسان وقتی به مرحله عقل رسید با آن معقول متحد میشود و این اتحاد هم اتحاد وجودی است و نه مفهومی و نه ماهوی و نه ذهنی و نه و نه، و این مسئلهای است که حضرت استد(دام ظله) در بحث اتحاد عاقل و معقول یا علم و عالم و معلوم در بحث جلد سوم اسفار رابطه بین عاقل و معقول را در حوزه وجود دانستند و از ذهن و مفهوم و ماهیت و نظایر آن دور داشتند و آنچه که قابل فهم نیست در مسئله اتحاد عاقل و معقول، همین است که این مسائل باز و تبیین شده نیست.
بعد از اینکه خود را متشبّث به لطیف جسیم حق میدانند میفرمایند که خدای عالم علم مرا عین قرار داد و ایمان مرا عیان قرار داد؛ یعنی من براساس نگرشهای مفهومی یا ذهنی یا علم تحصیلی و نظایر آن به این معارف دست پیدا نکردهام بلکه از باب عین الیقین است حق الیقین است و ایمان عیان است علم عین است و نظایر آن، یعنی در حقیقت آنچه را که یافتهام بافتههای ذهنی نیست و از راه مفهوم و الفاظ و عبارات نیست. آن کسانی که گرفتار الفاظ و عبارات و مفاهیم و ماهیات هستند به هیچ جایی نرسیدهاند مثل اینکه تعبیر میکنند با حلوا حلوا کردن، دهان شیرین نمیشود. هرگز اینها ولو عالیترین مفاهیم باشد حتی نام شریف الله(جل و جلاله) سبحانه و تعالی هم باشد این لفظ است مفهوم است و نه واجب و نه غنی بالذات بلکه اینها همه و همه یک سلسله مفاهیم امکانیاند در ذهن جایی دارند. «جعل اللّه علمه عينا و إيمانه عيانا: اعلموا أيها الإخوان السالكين إلى اللّه تعالى بأقدام العبوديّة و العرفان»، قابل توجه است که بعضی فکر نکنند که معاذالله چنین شخصیتی این مطالب را از باب یک فضل و فخری دارد بیان میکند. اینها فراتر از آن هستند که بخواهند از خود سخنی بگویند. اینها هر چه که دارند علمشان یقینشان ایمانشان فضائلشان خُلقیاتشان همه به نوعی متصل است ارتباطشان در حقیقت و نیل و وصولشان به ساحت الهی است البته اهل بیت(علیهم السلام) و خودش شخص رسول گرامی اسلام در درجه بسیار بالاتر اما اینها در ظلّ این اولیای الهی این برکات را میتوانند به این صورت پیدا بکنند و لذا تصور و پنداری نشود که مثلاً این بیان فضائل ممکن است که چنین تلقی ایجاد بکند که در حقیقت اینها مثلاً خودستایی میکنند و امثال ذلک معاذالله.
«اعلموا أيها الإخوان السالكين إلى اللّه تعالى بأقدام العبوديّة و العرفان» این برادرانی که اهل سلوک به سمت حق سبحانه و تعالی هستید هم با معرفت ولی معرفت شهودی. هم با عمل که عبادت است و بندگی در پیشگاه الهی «بأقدام العبودیّة و العرفان المتشوّقين إلى معرفة ذات الحق» آنهایی که اهل اشتیاقاند اهل شوقاند و به سمت معرفت ذات حق، یک؛ «و الصفات» و صفات حق، دو؛ «و الأفعال» و نظایر آن «و كيفية بعثة الرسل و الوحي إليهم بالإنزال و الإرسال و المتأملين في أسرار المبدإ و أحوال المآل، و المتدبّرين في خلق السموات و الأرض بدقائق الأنظار، و المتفكرين في عجائب صنع اللّه بالتدبّر و الاعتبار، القائلين: ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ﴾ و المؤمنين بهم و بأحوالهم على سبيل الاستبصار، و المحبين لهم عامة من غير استكبار عن طلب الحق أو استنكار».
این افراد در حقیقت در سلک عبودیت الهی قرار میگیرند شائق به یافت معارف و حقائق از ذات الهی اوصاف و افعال و همچنین شناخت نسبت به بعثت انبیای الهی و وحیای که بر آنها نازل شده است و کیفیت ارسال رسل و انزال کتب و کسانی که در اسرار مبدأ و احوال معاد دارند تأمل میکنند بررسی میکنند آنهایی که متدبر در خلق سماوات و ارض هستند به دقائق الأنظار یعنی اینگونه نباشد که فقط یک نگاه سطحی کنند تماشا کنند زیورها و زینتهای آسمان و سماء را نه تدبر کنند و تأمل کنند در نظام هستی و به اینجا برسند که متفکرانه در صنع الهی بیاندیشند و تدبر کنند و اهل اعتبار باشند «ما اکفر العبر و اقل و الاعتبار» عبرتها فراوان اما عبرت گرفتنها کم است. اینها اهل اعتبارند و عبور میکنند و از مجاز به حقیقت، از اعتبار به حقیقت، از ظاهر به باطن و میتوانند حقائق را آنگونه که هست ببینند و با زبان بیزبانی و در دل و جانشان بگویند «ربّنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار».
همچنین کسانی که اهل ایماناند. جناب صدر المتألهین همه سطوح معرفتی را از بعد از انبیای الهی و اولیاء در سلک بعدیها در طبقه بعدیها دارند ذکر میکنند یکی پس از دیگری و میرسند «و المؤمنين بهم» کسانی که به این دسته از انسانها ایمان دارند و باور دارند که اینها اهل حقیقتاند و دارند با علم الهی که علم علینی و عیانی است مینگرند. «و المؤمنین بهم و بأحوالهم على سبيل الاستبصار»، اینها یک بصیرت قلبی دارند یک دانایی که در دل و جانشان قرار گرفته و نه براساس یک سلسله مفاهیم و الفاظ. «و المحبين لهم عامة من غير استكبار عن طلب الحق أو استنكار» اینها اهل محبتاند اهل دوستی و وُد و علاقهاند نسبت به اهل علم و معرفت و هرگز اهل استکبار و تکبر درونی نیستند و در مقابل طلب حق هرگز از خود تکبر نشان نمیدهند و اهل استنکار و منکر شدن و تکذیب کردن هم نیستند. این هم یک مطلب و فراز.
«فإن لكم أهليّة هذه المخاطبة العلية، و فيكم استيهال إتحاف هذه التحفة السنيّة» آن کسانی که چنین ایمانی دارند اهل استکبار نیستند اهل استنکار نیستند بلکه اهل استبصار هستند اهل ایمان و محبت هستند اینها اهلیت این معنا را دارند که مخاطب به خطابهای علیه و رفیعه بشوند و از این الفاظ پَست و مراحل مادون در حقیقت فرازتر بیایند و بتوانند حقائق را مشاهده کنند «فإن لكم أهليّة هذه المخاطبة العلية، و فيكم استيهال إتحاف هذه التحفة السنيّة» شما آن اهلیت را دارید آن شأنیت را دارید که این تحفههای بلندمرتبه و سنی تحفه شما بشود و اینها به عنوان تحف الهی به جهت استیهال و اهلیت شما این عطا بشود.
«إن اللّه سبحانه من جملة ما منّ به على عبده الفقير إليه لدى التوجّه إلى جنابه من كل جناب و التوسّل إلى بابه من كل باب» خدای عالم سبحانه و تعالی، اینجا دارند خودشان را معرفی میکنند که از جایگاه خدای عالم تفضلی به ایشان شده علمی به ایشان عطا شده ایمان و ایقانی برای ایشان فراهم آمده است که توانستند براساس این توجه رب العالمینی و تأیید الهی معارفی را از آنچه را که نازل شده است خصوصاً در ارتباط با همین کریمه آیة الکرسی فرا بگیرند «إن اللّه سبحانه من جملة ما منّ به على عبده الفقير إليه لدى التوجّه إلى جنابه من كل جناب و التوسّل إلى بابه من كل باب ـ مع خلوص النيّة و صفاء الوقت ـ أن اطلّعه» ایشان دارند خودشان را به عنوان یک علت قابلی محض که در مقام اخلاص و صمیمیت در پیشگاه خدا هستند و از صفای قلب و طهارت روح برخوردار هستند و اینکه به جناب حق از هر بابی نزدیک و تقرب جستهاند و به ارواح الهی متوسل شدهاند خدای عالم هم تفضل فرمود و این اسرار را به ایشان عطا کرده است. «إن اللّه سبحانه من جملة ما منّ به على عبده الفقير إليه» زمانی که این فقیر توجه کرده به جناب و ساحت الهی از هر جنابی، ابعاد الهی اسماء الهی اوصاف الهی فراوان است، هر کدام بابی از ابواب معرفت الهی است و ایشان با توجه به شناختی که داشتند به همه ابواب سر زدند در زدند و از حق سبحانه و تعالی مطالبه حقائق کردهاند «و التوسّل إلى بابه من كل باب مع خلوص النیة و صفاء الوقت» که چه؟ که «إن الله سبحانه و تعالی أن اطلعه على بعض أسرار كتابه الكريم»، از خدا عالم خواستم که خدای عالم برخی از معارف این کتاب کریم را به ایشان آگاهی بدهد و اطلاع بدهد و ایشان مطلع بشوند یعنی ابتلاء وجودی پیدا بکنند اشراف پیدا بکنند و این حقائق را بیابند.
«الحاوي كل معرفة» که این کتاب حق سبحانه و تعالی که قرآن مجید است این مشتمل بر کل «معرفة جليلة و علم جسيم»، علمی که بسیار واسع و پرمحتوا و پرمغز و پرمضمون است. «أن اطّلعه علی بعض أسرار کتابه الکریم» کتابی که حاوی همه معارف بلندمرتبه و همه علم واسع و فراوانی است «من المعاني الإلهية و المعارف الربانية و الرموز النبوية و الإشارات الولوية الإلهامية»، همه آنچه را که از جانب حق سبحانه و تعالی وجود دارد آن معارف آن معانی آن حقائق آن رموزی که بین خدا و انبیای الهی بوده است و آن اشاراتی که بین خدا و اولیای الهی بوده، به برخی نبوت، به برخی الهام ولایت و نظایر عطا فرموده، ایشان هم خودش را در سلک این دسته از افراد میبیند. البته نه در مرتبه آنها بلکه در سلک آنها. «التي لم يحط بها» آن چیزی که خدای عالم به ایشان عطا فرموده است این موهبت به همه نبوده، بلکه ایشان توانسته است با لیاقتها و با شأنیتی که در مقام صفاء وقت و قلب و خلوص نیت پیدا کرده در حقیقت به این جایگاه برسند که کمتر عالمی و فرزانهای به اینجا رسید «التی لم یحط بها أحد» که احاطه پیدا نکرده است به این گونه از معارف یکی از علمایی که شهرت دارند و مشهور هستند آنهایی که به هر حال مورد شناخت جامعه هستند اینها به این مرتبه نرسیدهاند به علومی که خدای عالم ایشان را آگاه کرده و محیط قرار داده نسبت به علوم تفسیر که تفسیری که برای تنزیل و قرآن مجید است. «من العلماء المشتهرين بعلوم التفسير للتنزيل، و لم يحم حولها واحد من الفضلاء» در محدودهای هستند در قلمروی حضور علمی یافتهاند که یکی از فضلاء متفکر هم در این جایگاه جای ندارد و این از بدایع علم تأویل است که خدای عالم به ایشان مرحمت فرموده است. «المتفكرين في بدائع علم التأويل».
این تعارف نیست. این شناخت سطحی و جایگاه فردی به معنای آنچه که در جامعه مصطلح است نیست این تمام کلمات، کلمات حکیمانهای است که جز از یک انسانی که بدین مرتبه رسیده است امکان صدور ندارد هیچ کس نمیتواند اینگونه سخن بگوید مگر اینکه واصل و نائل به این مقام شده باشد.
در این مقطع ایشان میفرمایند که ولی من که بر این اسرار الهی و خزائن این اسرار مطلع شدهام و بر جواهر به ودیعت نهاده الهی آگاهی یافتهام برای اینکه بخواهم اظهار بکنم و ارائه بکنم مجالی نداشتم نه در درون خودم چنین انگیزهای وجود داشت که حق را اظهار بکنم و نه قابلیتی میدیدم که به کسی عطا بکنم. «لكني منذ وقفت على خزائن تلك الأسرار» وقتی که آگاهی پیدا کردم بر خزائن این اسرار، نه تنها مثلاً سر و رمز و راز برخی از امور بدانم بلکه خزائنی که بر این اسرار هست که از آن خزینهها این اسرار صادر میشود آنجا اطلاع پیدا کردهام «و اطّلعت على معادن الجواهر المودعة» که به معدن رسیدم به آن مرکز اصلی و مستقر این جواهر به ودیعت نهاده در قلوب بندگان الهی و اولیای ابرار و علمای اخیار رسیدهام این نشان از آن است که یک معرفت عادی و سطحی نیست. «و اطّلعت علی معادن الجواهر المودعة في قلوب عباد اللّه و أوليائه الأبرار و علمائه الأخيار».
بله، بسیاری از علمایند که راز و رمز بسیاری از مسائل را میدانند اما راهیابی به خزائن و راهیابی به معادن بسیار کار برتر و والاتری است که جناب صدر المتألهین موفق به این معنا شده است. «و استجليت (استجلبت- ن) منها ما شاء اللّه» بله من از این معارف دریافتم آنچه را که اراده الهی بوده و خدای عالم مشیتش اقتضاء میکرده است که عطا بفرماید. «منها ما شاء الله و قدّر عند رفع الأستار و كشف الأنوار» خدای عالم که این انوار دیگر انوار ظلمانی نیستند حجابهای مادی نیستند بلکه این انوار نورانی هستند و حجابهای نورانی هستند که هر مرتبهای از نور مانع مرتبه برتر مانع از دیدن برتر از خودش هست مثلاً اگر فرضاً یک لامپ صد در مقابل چشمان انسان روشن باشد آدم نمیتواند نور لامپ هزار را ببیند چرا که این حجاب است این نور حجاب است نسبت به حجاب برتر و برای آن کسی که این استار و این حجب کنار زده شده است و آن انوار دیده شده، کاملاً این معنا قابل فهم است.
بعد وقتی که این مرحله را رسیدند و در مقام یافت حقائق به اینجا راه یافتند میفرمایند که اما برای اظهار و ارائه این معارف، من نه از درون خودم چنین انگیزهای میدیدم و نه در جمع و اهلی برای این امر «لم أجد من جانب الحق لإظهار ما جاد به باعثا يوجب الإفادة و الإظهار» من از ناحیه حق سبحانه و تعالی به رغم اینکه خدای عالم به من تفضلی داشته است نسبت به این معارف، یک انگیزهای که بخواهم اینها را منتقل کنم و به جامعه و به افراد برسانم وجود نداشت که «یوجب الإفادة و الإظهار» و از آن طرف هم «و لا رغبة» یک شأنیتی یک میلی یک رغبتی که «تدعوا الى التصريح و الإظهار» که بخواهد و بخواند به اینکه من اظهار کنم تصریح کنم این هم وجود نداشت. مجبور شدم و سکوت را و کتمان را بر اظهار و ارائه ترجیح دادم «فرجح عندي السكوت و الكتمان، و غلب في حكم الإخفاء على الإعلان»، آن حکمی که در درون بر من غالب شد اینکه مخفی کنم پنهان بدارم و آشکار و علن نداشته باشم فعلاً اینها در ذهن من و نفس و جان من وجود داشته باشد. «مع ما في الطبائع المئوفة» از سوی دیگر هم ما وقتی جامعه را نگاه میکنیم جامعه علمی را نگاه میکنیم عمده آنها مبتلا به فخر و غرور دنیویاند و اینگونه از علوم اعتباری و الفاظ و مفاهیم و عبارات یک حجابهی ظلمانی و مادی شدند که هرگز آنها نمیتوانند با وجود این اسرار و حجب آن حقائق را دریافت کنند قلبها آفتگرفته است و غرائز به ظلم و فسق میل پیدا کرده است و چنین زمینهای جایی برای بیان این حقائق نیست «مع فی الطبائع المئوفة» طبیعتها آفت زده شده «و الغرائز العسوفة» و غرائز و نهادهایی که به ظلم و به تباهی میل کرده است «الواقعة في هذا الزمان» که در این زمانی که ایشان حضور داشتند چنین قضایایی وجود داشت «من القصور و النقصان»، که در حقیقت این جمعیت چنین ویژگی داشتند که قاصر بودند ناقص بودند و قطعاً اهلیت و شأنیت و دریافت این حقائق را نداشتند.
از سوی دیگر هم «و الفتنة و الحسد و العدوان و الطغيان»، اینها هم وجود داشت در آن زمان. اینها اموری بودند که در حقیقت فضای غالب مسائل علمی و فضای مثلاً حوزوی در آن روزگار را به خودشان مشغول داشتند میفرمایند که «مع ما فی الطبائع المئوفة و الغرائز العسوفة الواقعة فی هذا الزمان من القصور و النقصان و الفتنة و الحسد و العدوان و الطغیان» حالا اینها «لحكمة قضائية و مصلحة قدريّة» ما نمیدانیم که چرا اینجوری است و چگونه است این حکمت صد درصد و قضا شده و حکم الهی است که قضا ناظر به کلیات است و قدر ناظر به تفصیل و جزئیات آن است. هم در مقام قضا که حکم کلی است مسئله اینطور بود و هم در مقام تقدیر که ناظر به جزئیات است. «لحکمة قضائیة و مصلحة قدریة» که «بها تنتظم خلقة الإنسان»، که در سایر این حکمت الهی که در قالب قضا و قدر ارائه میشود نظام انسان منظوم است و منتظرم است. «و لا تتمّ بدونها المعيشة الدنياوية المتوقّفة على فنون الحرف و الصنائع في المدن و البلدان» هم قضا میخواهد و هم قدر میخواهد این هر دو باید باشند تا نظام معیشت انسانی تأمین بشود. بالاخره افراد جامعه اگر بخواهند به اصطلاح به امورات خودشان مشغول باشند و به دنیای خودشان اشتغال داشته باشند چارهای جز این فنون و حرف و صنایع در مدن و بلدان نیست و اینها هم باید با احکام قدریه بسازند و زندگیشان را تنظیم بکنند.
میفرماید که بنابراین ما رجحانی برای اظهار نداشتیم بلکه رجحان ما سکوت و کتمان بود. «و لم يزل هذا حالي» این وضع من بود و من آنچه را که فرا گرفته بودم و اطلاع پیدا کرده بودم بر خزائن و وقوف پیدا کرده بودم بر معادن جواهر در خودم این را نگه داشتم تا اینکه حق سبحانه و تعالی یک تجدیدی در وجود من داشت یک انگیزهای را در من ایجاد کرد تا من بتوانم آنچه را که یافتهام را اظهار کنم.
«و لم یزل هذا حالی إلى أن جدّد الحق داعية العزم لهذا العبد كرة اخرى» که یک بار دیگر حق سبحانه و تعالی عنایت و تفضلی داشت و در من انگیزه و داعی بیان و اظهار ایجاد کرد که من بتوانم آنچه را که یافتهام بیان کنم «و اهتزّ معه حامل الانبساط مرة بعد اولى» بعد از یک مرتبهای و موقعیتی خدای عالم آن امر گمنام و فرو نهفته شده در وجود مرا به اهتزاز درآورد و در حقیقت برانگیخت «و تحرّك خامد النشاط بشعلة ملكوتية» و آن نخ خاموش شده نشاط من به حرکت درآمد و در پرتو یک شعله ملکوتی من این احساس در من ایجاد شد که قدرت اظها رو داعی و انگیزه ارائه ایجاد شده است که البته این هم گرچه به عقل عملی برمیگردد. در مرحله أولی عقل نظری است که یافت این حقائق است. اما اظهار و اراده، این داعی میخواهد این باعث و انگیزه میخواهد این هم باز از جانب ملکوت باید بشود. همانطوری که مباحث نظری هم باید حیثیت مکلوتی داشته باشد.
میفرماید که «و تحرّک خامد النشاط بشعلة ملکوتیة» که «آنس من جانب الطور القدس نارا» که از ناحیه طور قدس حق سبحانه و تعالی یک ناری که در حقیقت نور است اینها همانطوری که قبلاً هم عرض شد همه و همه ریشههای وحیانی و خصوصاً قرآنی دارد. جناب موسای کلیم رفت نار بیاورد اما مراد از آن نار، نرو بوده است. اینجا هم همینطور است که «أنس من جانب الطور القدس نارا» یعنی «إلی أن آنس». «لم یزل هذا حالی إلی أن جدد الحق و إلی أن آنس من جانب الطور القدس نارا حينما قضى الأجل الموعود في رياضة النفس» که براساس ریاضت و تمرینهای نفس «و قواها المتمردة» و قوای متمرّد نفس کنترل شده و آنها از گردنکشی و وحشیگری و طغیان کردن و عصیان کردن همه کنترل شدند «حیثما قضی الأجل الموعود فی ریاضة النفس قواها المتمردة» که اینها در حقیقت قوای متمرده نفس کنترل شده و ریاضت نفس حاصل شده است.
در این مرحله بود که «فأسلمت و تابعت و شايعت و أطاعت كلمة اللّه، و سار بأهله ـ من القوى الدّراكة و المنفعلة ـ» که در حقیقت آمد تا خودش را در کرسی ارائه و اظهار بنشاند. میفرماید که من تسلیم حق سبحانه و تعالی شدم مطیع و فرمانبردار او شدم و پیروی کردم تبعیت کردم و پیروی کردم و کلمه خدا را اطاعت کردم «و صار بأهله من القوی الدّراکة و المنفعلة فقال لأهله ﴿امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً قدسية، لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ﴾، در حقیقت جناب صدر المتألهین میفرماید که موسای کلیم از همسرش فاصله گرفت گفت من بروم تا برای شما ناری فراهم کنم تا آنچه را که از این نار برای شما حاصل میشود شما بتوانید مطلع بشوید و آگاهی بیابید یا خودتان را با این نار و اخباری که از آن جناب گرفته میشود برای خودتان هم جایگاهی و موقعیتی را به لحاظ وجود برتر ایجاد کنید.
بنابراین اینکه فرمود: ﴿لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ﴾، در حقیقت میخواهند بفرمایند که آنچه را که جناب موسی(علیه السلام) اولاً در مقام نبوت دریافت کرد و درک کرد آورد تا اخبارش را و حقائقش را و آنچه را که از آنها هست برای اهل بیتش فراهم آورد.
«فلما أقبل بوجه القلب على شاطى الواد الأيمن في البقعة المباركة ـ متوجها بشراشر هممه و قواه العلمية و جنوده العملية ـ منحه صاحب قدس اللاهوت و مالك ملك الجبروت عند ذلك فتحا جديدا، و جعل بصر بصيرته بنوره حديدا، و انكشف له في هذا الفتح أيضا من أسرار كتابه المجيد- الذي هو تنزيل من عزيز حميد- فوق مزيد مزيدا»، باز دارند اینجا میفرمایند که این به اساس تفضل و عنایت الهی بوده است که از حالت رکود و خمود و خامدی و مردگی و گمنامی و فروهشتگی به در آمدم و حق سبحانه و تعالی مرا بر شاطی و ساحل وادی أیمن نشاند در یک جایگاه متبرّک و مبارکی که من بتوانم آنچه را که بوده است را ببینم و ارائه بکنم.
«فلما أقبل بوجه القلب» یعنی آنچه را که خدای عالم عطا فرموده است برای نفس نیست برای ذهن و مباحث حصولی نیست بلکه از جایگاه قلب به من تفضل فرموده است. «فلما أقبل بوجه القلب على شاطى الواد الأيمن في البقعة المباركة» که این وادی أیمن وادی قلب و سرای وجود اوست که این بقعه مبارکهای است که خدای عالم به اینجا تفضل کرده است که قلب انسان وادی ایمن است قلب انسان شریف و شایسته وادی أیمن است «فی البقعة المبارکة ـ متوجها بشراشر هممه و قواه العلمية و جنوده العملية ـ» که او هم با همه وجودش و با تمام سراسر هممش و قوای علمی و جنود عملی در حقیقت مهیای یافت حقائق است، چون وقتی از ناحیه حق سبحانه و تعالی موهبتی عطا میشود انسان باید با همه وجود «یا یحیی خذ الکتاب بقوة أو بقوة القلوب أم بقوة الأبدان» که فرمود «بقوة القلوب و قوة الأبدان» اینجا هم در حقیقت جناب صدر المتألهین هم به قوای علمیه و هم به جنود عملیه مهیّاست تا با تمام همم آنچه را که از جانب اله آمده است را دریافت کند.
«منحه صاحب قدس اللاهوت و مالك ملك الجبروت عند ذلك فتحا جديدا»، در چنین وقتی خدای عالم از طریق صاحب قدس لاهوت است یا هر فرشتهای یا جبرائیل یا هر فرشته دیگری یا به اصطلاح صاحبان وحیای که ظاهراً شاگران جناب جبرائیل باشند «عند ذلک فتحا جدیدا» و آنها بصر بصیرت او را باز کردند به نوری روشنگر و تابناک و درخشان «و جعل بصر بصيرته بنوره حديدا، و انكشف له في هذا الفتح أيضا من أسرار كتابه المجيد» و خدای عالم در چنین وقتی معارف را برای او باز کرد و اسرار کتاب مجیدش را به یک نوع زیادتی و فزونی نه در حد معمول و متعارف «و انکشف له فی هذا الفتح ایضا من أسرار کتابه المجید ـ الذي هو تنزيل من عزيز حميد ـ فوق مزيد مزيدا» که در حقیقت زیادتی و فزونی را از حق سبحانه و تعالی گرفته است و در فهم حقائق تنزیل آگاه است.
«فحرّك الباطن لإبراز نبذ من تلك الأسرار إلى إخوانه الإلهيين الأبرار»، الآن ما از این به بعد در باطنش حرکت کرده و آن داعی و انگیزه و باعث الهی در او به حرکت آمده و ابراز کرده است. همین جا لازم است عرض کنیم که جناب صدر المتألهین واقعاً در جنبه اظهار و ارائه بینظیر است نه کمنظیر. واقعاً بینظیر است شما ملاحظه میفرمایید که در بیان این حقائق هیچ کوتاهی نکرده است و با ابلغ وجه که میشود در بهترین صور در بهترین أشکال در حقیقت این مطالبش را بیان کرده است. شما میبینید که این معارف یکجا دوجا نیست حتی در کتابهای مختلف در رسالههای گوناگون در همه جایی که جا برای سخن گفتن است ایشان این را دارد این را باید دوستان در مقام تحقیق یک مقدار بیشتر دقت کنند و این فضا باز بشود که جناب صدر المتألهین به تنهایی تنها استاد بود دهها مربّی بود دهها محقق بود و هم در مقام تحقیق و هم در مقام تدریس و تألیف و تصنیف بینظیر است «فحرّک الباطن لإبراز نبذ من تلک الأسرار» درونشان حرکت کرده و انگیزه به غلیان آمده برای ابراز برخی از اسراری که حق سبحانه و تعالی آموخته به برادران الهی و دوستان ابرارش.
«سيّما الواحد منهم الذي يتراءى من نور بصيرته سيماء الفلاح و النجاح، و الوصول إلى منزل الخير و الصلاح و المرجوّ من فضل اللّه و رحمته الشاملة الأمن من الغائلة و الحفظ من سوء العاقبة لأني استخرت اللّه في إمضاء (إمضائه- ن) هذه الداعية» یکی از برترینهای این حقائق و این اسرار در حقیقت که برای آنها آشکار شده را ایشان دارند اظهار میکنند یکی از این إخوان الهیین «الذي يتراءى من نور بصيرته سيماء الفلاح و النجاح» که در حقیقت چهره رستگاری و موفقیت و پیروزی و نجاح را دیده است و در پرتو نور الهی آن را مشاهده کرده و همچنین واصل شده به منزل خیر و صلاح «و المرجوّ من فضل اللّه» و امیدوار به فضل و رحمت الهی است آن رحمت و فضلی که شامل است و انسان را از خطرات و قائلهها و عقوبتها و انحطاطها نجات میدهد و از عاقبتها سوء و بد محافظت میکند «لأني استخرت اللّه في إمضاء (إمضائه- ن) هذه الداعية» من در این رابطه از اراده الهی و امضاء حق طلب خیر کردهام و استخاره کردم در امضاء این انگیزه به امید اینکه خدای عالم برای من ذخیرهای قرار بدهد و به عنوان یک ثمر صالحی ماندگار قرار بدهد. «و رجاء أن يدخّر لي عنده ثمرة صالحة، و يجعلها كلمة باقية» و آن را به عنوان یک امر ماندگار و پایدار و صاحب بقیه باشد «أولوا بقیه» بشود و به هر حال او آن کسی که خود را به اسم باقی حق متوسل کرد و خود را در مسیر مظهریت اسم باقی حق قرار داد او هم صاحب بقاء خواهد شد.
فرمود: «و رجاء یدخر لی» و امیدوارم به لطف الهی که برای من آنچه را که در این آثار و کتابها آورده بودم به عنوان ثمره صالحه و کلمه باقیه قرار بدهد و پایدار بماند.