1402/03/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: شرح تفسیر ملاصدرا/ سوره مبارکه «فاتحة الکتاب»/
کلاس 125 از تفسير فاتحة الکتاب تفسير جناب صدرالمتألهين صفحه 573
«الوجه الثالث» جناب صدرالمتألهين در خاتمه بحث تفسيري اين سوره مبارکه فاتحه الکتاب يک فصلي را به عنوان خاتمه اختصاص دادند که در اين فصل برخي از فضائل سوره مبارکه فاتحه الکتاب را بر مبناي احاديث و روايات از يک سو و تحليل هاي معارفي از سوي ديگر اين بحث ها را در حقيقت از باب تکميل وتميم بحث ذکر فرمودند يکي از بخش هايي که جناب صدرالمتألهين به آن معترض شدند اين بود که خب ايشان يکي از ويژگي ها و امتيازات بارز ايشان اين است که از نوع کتب شخصيت هاي تراز اول در مسائل اخلاقي تربيتي حکمي معارفي و نظائر آن استفاده مي کنند و در جهت بهره مندي بيشتر بعضا آن ها را هم به عينه مي نويسند و اين خودش يک امتياز است هرگز از اين که سخن ديگري را که سخن پذيرفته شده اي سخن نقضي است سخن عزيز گران قدري است صرف اينکه از ديگري هست از جناب صدرالمتألهين بي اعتنايي نمي کنند بلکه متعرض آن هستند و آن بعد مثبتش را در حقيقت برجسته کرده و از آن بهره مي برند و اگر احيانا ضعف و نقصي هم وجود داشته باشد آن را هم تذکر مي دهد در اين بخش پاياني اين فصل خاتمه فرمودند که وجوهي در کلام ساير مفسرين و اهل علم و تحصيل وجود دارد که آن وجوه يعني برجسته ترين مطالبي که در آن کتاب ها هست را ذکر مي کنند يکي از وجوهي که در اين امر وجود دارد و ظاهرا و از تفسير فخر رازي آن طوري که محقق بزرگوار يادداشت کردن جلد اول صفحه 213 ياد مي کنند اين است که خب بايد ديد که چون آيات فاتحة الکتاب هفت تا هست آيا اين هفت تا به امور سبعه ديگري متعرض است و مناسباتي بين آيات سبعه سوره مبارکه فاتحة الکتاب و مباحث ديگر و بخش هاي ديگر از جمله اعمال صلاة آيا اين ها مناسباتي دارند يا نه که هم مي تواند در حقيقت ناظر به هماهنگي و هم سويي ذکر و عمل محسوب بشود و هم تناسبي که هر کدام از اين اذکار با آن اعمال دارند مد نظر و مورد توجه جناب صدرالمتألهين هست البته ايشان هم همانطور که بيان شد از بزرگان اهل علم و تحصيل همانند جناب فخررازي استفاده مي کنند و نظرات ايشان را در اينجا بيان مي کنند تا تکميل وتميمي باشد در مقام ذکر فضائل سوره مبارکه حمد «الوجه الثالث إنّ آيات الفاتحة سبع» آيات فاتحه الکتاب هفت تا است از سوي ديگر « و الأعمال المحسوسة في الصلوة غير القراءة و الأذكار سبعة» هم آيات هفت تا است و هم اعمال محسوس در صلاة غير از قرائت و اذکار هم هفت تا هستند اين هفت تا عبارتند از «القيام» يک «والرکوع» دو « و الانتصاب منه» سه که حالت قيام بعد از رکوع است اين سه « و السجود الأول» چهار « و الانتصاب منه» پنج که سر از سجده اول برمي دارد « و السجود الثاني» شش « و القعدة» و آن نشستي که براي تشهد هست قعده ازش ياد مي کنند اين هم هفت عمل پس آيات هفت گانه اي براي سوره مبارکه حمد هست از سوي ديگر هم اعمال محسوسه صلاة هم اين هفت تا است « فهذه الأعمال كالشخص» درست است که اين ها شايد به ظاهر با هم هماهنگ نباشن مثل رکوع و سجود و و قيام و قعود اما در واقع اين ها يک حقيقت اند که در جنبه ها و يا کسوت هاي مختلفي ظاهر مي شوند « و الفاتحة لها» يعني فاتحة الکتاب سوره فاتحة الکتاب براي اين اعمال هفت گانه به مثابه روح براي بدن هست اين اعمال به مثابه بدن هستند و فاتحة الکتاب به مثابه روح خب طبيعي است که « و إنّما يحصل الكمال و الحيوة عند اتّصال الروح بالجسد» زمان يک عمل، عمل استوار و شايسته اي است که در حقيقت آن روح آن عمل با او باشد « و إنّما يحصل الكمال و الحيوة عند اتّصال الروح بالجسد» الان دارند در حقيقت تناسب بين آيات سبعه را با اعمال سبعه ذکر مي کنند مي فرمايند که « فقوله: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» اين آيه اول سوربارکه حمد « بإزاء القيام» چون فرمودند که اعمال هفت تا هست قيام است و رکوع است و انتصاب از او است اول قيام است، « ألا ترى أنّ الباء في بسم اللّه لمّا اتّصل باسم اللّه حصل قائما مرتفعا» اين باء به جهت اتصال با نام شريف و ذکر جلاله الله در حقيقت به صورت قائم و مرتفع در مي آيد يعني باء (ب) به تنهايي نيست بلکه به جهت نسبتي که به اسم الله پيدا مي کند باء مي شود که قائم است و مرتفع ايستاده است و ايضا « و أيضا التسمية لبداية الأمور» تسميه يعني بسم الله الرحمن الرحيم گفتن براي آغاز هر کار دشواري است که كلّ امر ذي بال لم يبدأ فيه باسم اللّه فهو أبتر» اين حديث شريف آن طور که محقق آورده است شبيه آن را در بحار الانوار هم هست و در کتاب آداب و سنن هست و ساير کتبي که در اين امر تحقيق شده و محقق آورده است اين يک مورد بنابراين « و القيام أيضا أول الأعمال» بسم الله الرحمن الرحيم اولين آيه سوره مبارکه حمد است، از سوي ديگر هم قيام هم اولين عمل از اعمال هفت گانه است بنابراين بسم الله بايد که با قيام تناسب و مناسباتش بسته بشود حالا در مقام باطن و واقع چگونه خواهد بود را ان شاالله « رزقنا الله و اياکم» اما قول دوم که مناسبت با عمل دوم دارد «و قوله: الحمد للّه ربّ العالمين بإزاء الركوع لأنّ الحمد في مقام التوحيد نظرا إلى الحقّ و إلى الخلق و المنعم و النعمة. لأنّه الثّناء على اللّه بسبب الإنعام الصادر منه إلى العبد» مي فرمايند که کلمه يا کريمه «الحمدلله رب االعالمين» در مقابل عمل و فعل رکوع است زيرا حمد در مقام توحيد هم ناظر به حق است و هم ناظر به خلق هم ناظر به منعم و نعمت بخشنده است و هم ناظر به اصل نعمت « لأنّه الثّناء على اللّه» براي اينکه اين الحمدلله رب العالمين» ثنا گفتن و ستايش کردن پروردگار عالم است « بسبب الإنعام الصادر منه إلى العبد» به سبب آن نعمتي که خداي عالم به عبد بخشوده است « فهو حالة متوسّطة بين الإعراض و الاستغراق. كما انّ الركوع حالة متوسّطة بين القيام و السجود» مي خواهند بگويند که کلمه «الحمدلله رب العالمين» يک حالت متوسطي است که بين اعراض و استغراق است بين اينکه اصلا توجهي نشده باشد يا اينکه مستقرق در توجه و در حقيقت خضوع در پيشگاه الهي باشد نه يک حالت متوسطي است که با کلمه «الحمدلله رب العالمين» انسان مي تواند يک چنين مناسباتي را بين خود و هستي قائل بشود « لأنّه الثّناء على اللّه» اين ثناء بر خدا است به سبب نعمتي که او بخشيده است و به بنده عطا فرموده است «فهو» يعني اين حالت رکوع « حالة متوسّطة بين الإعراض و الاستغراق. كما انّ الركوع حالة متوسّطة بين القيام و السجود» بنابراين قول الحمدلله رب العالمين حالت متوسط بين اعراض و استغراق است همان طوري که رکوع يک حالت متوسطه بين قيام و سجود هست « و أيضا ذكر النعمة الكثيرة مما يثقل الظهر فينحنى» از آن جهت که نام نعمت ها يا اصل نعمت هاي الهي فراوان است متذکر شدند به نعمت هاي الهي کمر انسان را مي شکند و انسان در حقيقت در مقابل خداي عالم خضوعش را با تواضع و با انحناي وجودي اعلام مي کند «و أيضا ذكر النعمة الكثيرة مما يثقل الظهر فينحنى» اين تا اين دو کلمه پس وضعيت بسم الله الرحمن الرحيم با قيام هماهنگ شد و الحمدلله رب العالمين هم با رکوع؛ اما « و قوله: الرحمن الرحيم» اين قول و اين کريم مناسب است « للانتصاب» يعني سر از رکوع برآوردن و قيامي متصل به رکوع او البته نه قيامي که اصل اول قيام است و بعد رکوع هست نخير بلکه قيامي که بعد از رکوع اتفاق مي افتد اين « الرحمن الرحيم مناسب للانتصاب» يعني انتصاب يعني سر از رکوع درآوردن « لأنّ العبد لما تضرّع إلى الله بالركوع» وقتي که در پيشگاه خداي عالم متضرعانه ايستاد و رکوع کرد « فاللائق برحمته أن يردّه إلى الانتصاب» آنچه که شايسته رحمت و عنايت الهي است اين است که اين بنده را دوباره از حالت رکوع و خضوع برداره و دوباره آن حالت قيام را به او عطا کند « و لهذا
قال صلّى اللّه عليه و آله: إذا قال العبد «سمع اللّه لمن حمده» نظر إليه بالرحمة» وقتي که انسان سر از رکوع برداشت اين ذکر را مي گويد «سمع اللّه لمن حمده» خداي عالم حمد انسان مومن متواضع را شنيده است خب پس بنابراين وقتي که از سر از رکوع برمي آورد و به حالت قيام مي ايستد و انتصاب حاصل مي شود خداي عالم حمد و ثناي او را در حال رکوع مي شنود اين هم سه تا عمل در مقابل سه ذکر و سه بخش از سوره مبارکه فاتحة الکتاب اما بخش چهارم « و قوله: مالك يوم الدين» اين کلمه مناسب است براي سجده اولي چون اعمال هفت تا آيات هم هفت تا، آن اعمال هفت گانه عبارت بود از قيام رکوع و انتصاب بعد از رکوع اين سه و بعد سجده اول بعد انتصاب بعد از سجده اول که پنجم مي شود، و بعد هم سجده دوم و بعد قعودي که بعد از سجده دوم هست الان مي فرمايند که کلمه مالک يوم الدين مناسب است با سجده « الاولى لدلالته على كمال القهر و الجلال و الكبرياء» براي اينکه اين کلمه مالک دلالت مي کند بر کمال قهر و جلال و کبريايي « و ذلك يوجب الخوف الشديد» و اين موجب خوف شديدي است که « المستتبع لغاية الخضوع» وقتي اين حاصل شد بعدش طبعا چون خشوع حاصل مي شود اقتضا مي کند که دوباره و عبد به نهايت خضوع درآيد « و ذلك يوجب الخوف الشديد المستتبع لغاية الخضوع و قوله: إيّاك نعبد و إياك نستعين» هم مناسب است با آن قعده و نشستي که بين سجدتين وجود دارد جلسه استراحت که در حقيقت آن کلمه « إيّاك نعبد و إياك نستعين» براي اين حالت مصلي که از حق سبحانه و تعالي با استعانت جستن از خداي عالم و او را عبادت کند و از او استمداد مي طلبد بنابراين کلمه « إيّاك نعبد و إياك نستعين» مي فرمايند که مناسب است با قعده اي که بين سجدتين هست «إيّاك نعبد و إياك نستعين» به هر حال دارند تناسب بين آيات و اعمال را ذکر مي کنند مي فرمايند که آن که مناسب با وعده بين سجدتين هست همان جلسه استراحت کلمه « إيّاك نعبد و إياك نستعين» هست « لأنّ إيّاك نعبد إخبار عن السجدة التي تقدّمت» وقتي ميگه که « إيّاك نعبد » و اين داره خبر مي دهد از سجده اول که انسان انجام داد و در حقيقت بندگي خودش را نشان داد اما کلمه « و إيّاك نستعين استعانة باللّه في أن يوفّقه للسجدة الثانية» وقتي در جلسه استراحت نشسته خب از خداي عالم مي خواهد که به او توفيق بده که سجده دوم را انجام بدهد و اين همان مناسبتي است که بين کلمه« إياك نستعين» با سجده دوم هست اما کلمه « و قوله: اهدنا الصّراط المستقيم، سؤال لأهم الأشياء، فيليق به السجدة الثانية» اين کلمه « اهدنا الصّراط المستقيم» که انسان از خداي عالم اين درخواست را اين سوال را اين خواهش را دارد که انسان را به صراط مستقيم هدايت بکند که بالاتر از اين خواهش و استدعا نيست اين را انشاالله به برکت به اصطلاح کريمه « اهدنا الصّراط المستقيم» مي تواند آن خواسته الهي خودش را که از خداي عالم اعم اشيا و مسالت مي کند خدا به او عنايت بفرمايد « فيليق به السجدة الثانية» به وسيله اين کلام « اهدنا الصّراط المستقيم» انسان شايستگي و صلاحيت پيدا مي کند و لياقت پيدا مي کند که سجده دوم را انجام بدهد « ليدلّ على نهاية الخضوع» چون اين سجده دوم دلالت بر نهايت خضوع دارد و بهتر « اهدنا الصّراط المستقيم» هم با آن هماهنگ است است « و قوله: صراط الذّين أنعمت عليهم إلى آخره، مناسب للقعود» در سجده ي دوم خب انسان مي تواند چنين خواسته اي را از پيشگاه پروردگار عالم مسألت بکند اما بايد که چون آخرين و نهايت خضوع را دارد بايد آن درخواست کننده از آن طرف هم اين ادب حضور مع الله را به گونه اي رعايت بکند که اين نوع دوم از سجده اي که در حقيقت ائمه عليهم السلام به تبع پيامبر تقدير فرمودند درست در بيايد « لأنّ العبد لما أتى بغاية التواضع» وقتي که بنده در نهايت تواضع قرار گرفت و سجده دوم را انجام داد « قابله الله بالإكرام و القعود بين يديه» که خداي آدم او را قبول مي کند و با تفضل و ا کرام به او جايگاه ميده و در حقيقت « و القعود بين يديه، و حينئذ يقرأ ما قرأها محمّد صلّى اللّه عليه و آله في معراجه، فالصلوة معراج المؤمن» بنابراين رسول گرامي اسلام هم در معراج خودش اين کلام را گفته که اين نشان از اين است که ريشه ي نماز در معراج است و مومن هم که مصلي مي شود و به معراج مي رود در حقيقت در سايه همين برنامه اي است که ايشان ذکر فرمود اين وجوه سه گانه اي بود که ظاهرا در کتب اهل تفسير وجود داشت و ايشان آن برجسته هاي آن کلمات شان را اينجا ذکر کرد.
وجه چهارمي را هم جناب صدرمتألهين ظاهرا اضافه مي کند گرچه محقق گرامي اينجا مي نويسد که وجه رابع همان کلمه اي است که « الوجه المنقول» آغاز مي شود « و الوجه منقول من تفسير الفخر» جلد1، صفحه 207 که در حقيقت اين وجه چهارم هم باز برگرفتهاي از کتب تفسيري است که بزرگان اهل علم و تحصيل و تفصيل اينها را يادداشت کردند. وجه چهارم اين است که خب آن مداخل و راه هاي نفوذي که شيطان وارد مي شود و انسان را تخطير مي کند و در حقيقت با ربايش عقل او شهوت و غضب را حاکم مي کند اين چه موقعيتي است اين چه وضعيتي است و شرح اين واقع را بيان مي کند مي فرمايد که « إنّ المداخل التي يأتي الشيطان من قبلها ثلاثة» که آن راه هاي نفوذي که شيطان در حقيقت از قبل آن ها وارد مي شود سه تا راه است راه ورودي است « الشهوة و الغضب و الهوى» اين سه تا راه هاي نفوذه شيطان هستند شهوت بهيمة مي آورد غضب سبعيت مي آورد اما اوني که خب تنها بود و موقعيتي را که برايش ايجاد شده بود سعي مي کرد که از آن موقعيت استفاده بکند عبارت است از هوا يعني « و الشهوة بهيمة» يک « و الغضب سبع» دو اما « و الهوى شيطان فالشهوة آفة عظيمة لكن الغضب أعظم منها. و الغضب آفة عظيمة لكن الهوى أعظم منه» اين است تا که راه هاي نفوذ و مداخل شيطاني هستند بايد خوب تحت کنترل قرار بگيرد وگرنه اينها راهي را در وجود انسان احداث مي کنند که به نوبه خود ديگر آن ها را حذف کردن به اين راحتي نيست « إنّ المداخل التي يأتي الشيطان من قبلها» از طريق آن ها وارد مي شود آن مدخل از قبل مدخل وارد مي شود ثلاث است يک شهوت دو غضب سه هوا، شهوت که همان بهميت است و در حقيقت انسان تخدير شده از راه شهوت ديگر کار بهيمي انجام مي دهد مي گويند بهيمه از آن جهت که کارش مبهم است و مشخص نيست « و الشهوة بهيمة و الغضب سبع و الهوى شيطان» شيطان واقعا در قوه متصرفه و متخيله دخالت مي کند و از اين طريق راه نفوذي براي خودش فراهم مي آورد « و الهوى شيطان فالشهوة آفة عظيمة لكن الغضب أعظم منها. و الغضب آفة عظيمة لكن الهوى أعظم منه» در حقيقت اين سه تا اول شهوت است دوم غضب است و سوم قضايي که با شهوت همراه هست « لكن الهوى أعظم منه. قال سبحانه ﴿وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ﴾» که در حقيقت اين امور در مسير خواسته هاي آن به اصطلاح اعمال انساني واقع نمي شود و کاري که مداخل نفوذي براي انسان فراهم مي آورند بايد که انسان خودش را به گونه اي آماده بکند که با تسلط عقل بر اين ها اين ها را رام بکند و انتظاري نداشته باشند که مسائل الهي براي آن ها باز بشود « لكن الهوى أعظم منه. قال سبحانه ﴿وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ﴾» « الفحشاء: الشهوة» يک « و المنكر: الغضب» دو « و البغي: الهوى و بهذه الثلاثة وقع المسخ في امّة موسى عليه السلام» مي فرمايند که فحشا همان شهوت است آن آنچه که در کريمه « وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ» آمده اول به کلمه فحشاء در قرآن ملاحظه بشود « الفحشاء: الشهوة» اما کلمه ي دومي که در آيه آمده «والمنکر» عبادت از الغضب و البغي هم که همان هوا هست « و بهذه الثلاثة وقع المسخ في امّة موسى عليه السلام ﴿وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكاناً﴾» خب در حقيقت تطبيقي است از آنچه که اين انسان هاي پست از قرآن نياموختند بلکه کنار زدند که نهايتا منتهي شد کارشان به دادگاه « وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكاناً» «فبالشهوة يصير الإنسان ظالما لنفسه و بالغضب ظالما لغيره و بالهوى لربه. و لهذا قال صلّى اللّه عليه و آله الظلم ثلاثة ظلم لا يغفر و ظلم لا يترك و ظلم عسى الله أن يتركه فالظلم الذي لا يغفر هو الشرك بالله ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾» آمدند در ابتدا اين به اصطلاح با بيان نقش هر يک از شهوت و غضب و هوا جايگاه شان را مشخص کردن و ميزان اثرگذاري آن ها را در علوم درقيقت تشريح فرمودند «فبالشهوة يصير الإنسان ظالما لنفسه» يک « و بالغضب ظالما لغيره» دو و به سومي « و بالهوى لربه» و لذا « قال صلّى اللّه عليه و آله الظلم ثلاثة ظلم لا يغفر و ظلم لا يترك و ظلم عسى الله أن يتركه فالظلم الذي لا يغفر هو الشرك بالله ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾» بنابراين ما سه جور ظلم داريم که برخي از آن ها مغفور نيستند يعني در قرآن هم به بزرگي اين گناه تعرض شده است « فالظلم الذي لا يغفر هو الشرك بالله» اين که خداي عالم مي فرمايد « إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ» « و الظلم الذي لا يترك هو ظلم العباد بعضهم بعضا» و نوع سوم « و الظلم الذي عسى الله أن يتركه هو ظلم الإنسان نفسه» ظلمي که چه بسا خداي عالم در حقيقت تعرضي و انسان نکند و عذابي نداشته باشد آن ظلمي است که چه بسا خود انسان آن را ترک کرده است و آن ظلم انسان به خودش خواهد بود « و الظلم الذي عسى الله أن يتركه هو ظلم الإنسان نفسه» قسم سوم بود در حقيقت « و نتيجة الشهوة الحرص و البخل و نتيجة الغضب العجب و الكبر و نتيجة الهوى الكفر و البدعة» که اين شهوت و آن غضب و آن هوا هر کدام يک آثار بسيار منفي و کشنده اي دارند که جناب صدرالمتألهين مي فرمايد که آن ها بايد به اصطلاح سوخته بشوند لذا آنچه را که به عنوان مظهر غضب الهي بود از بين رفت، « و نتيجة الشهوة الحرص و البخل و نتيجة الغضب العجب و الكبر و نتيجة الهوى الكفر و البدعة و يحصل من اجتماع هذه الستّة في بني آدم خصلة سابعة هي العدوان المستلزم للبعد عن رحمة اللّه» مي فرمايند که اين 6 امري که بيان شد يعني حرص و بخل يک عجب و کبر دو هوا و کفر اين سه که هر کدام در حقيقت دو تا هستند مي شود شيش تا « و نتيجة الهوى الكفر و البدعة و يحصل من اجتماع هذه الستّة في بني آدم خصلة» که اگر اين به اصطلاح ويژگي از انسان سلب بشود يک خصلت هفتمي مي ماند که « هي العدوان المستلزم للبعد عن رحمة اللّه» که آن خصلت هفتمي آن دشمني عداوت و کينه اي است که در حقيقت با بنده ي سالک خودش چنين تعاملي را خواهد داشت داشت « و نتيجة الشهوة الحرص و البخل» يک « و نتيجة الغضب العجب و الكبر» دو « و نتيجة الهوى الكفر و البدعة»سه، « و يحصل من اجتماع هذه الستّة في بني آدم خصلة» از اجتماع فرزندان آدم اين خصلت هفتم هم ايجاد مي شود که اين هفتم نتيجه آن شيش تا هست « هي العدوان المستلزم للبعد عن رحمة اللّه» چون در ابتدا بايد که مقدماتي فراهم بشود لذا همه آن ها جمع شد بعد ديگر حالت تعرضي هم از ناحيه کساني که چنين انديشه اي دارند حاصل مي شود، بله فرمود که « و يحصل من اجتماع هذه الستّة في بني آدم خصلة سابعة» آن خصلت سابعه عبارت است از عدوان و دشمني که مستلزم است براي بُعد از رحمت الهي «أي الاحتجاب عنه، و هي نهاية الأخلاق الذميمة، كما انّ الشيطان هو النهاية في الأشخاص المذمومة. فإذا تقرّر هذا نقول: الأسماء الثلاثة في التسمية دافعة للأخلاق الثلاثة الأصليّة، و الآيات السبع التي هي الفاتحة دافعة للأخلاق السبعة» همچنان ايشان مصمم هستند که مناسبات بين اذکر با اعمال را به گونه اي بيان بکنند و آنچه که در کتاب شريف البيان هم آمده و در حقيقت در ساير کتاب ها هم هست اين است که در حقيقت بتواند با يک گونه اي با اين وضع جديدي که در پژوهش بنيادين شکل مي گيرد در آن سطح بتوانند کار کنند « كما انّ الشيطان هو النهاية في الأشخاص المذمومة. فإذا تقرّر هذا نقول: الأسماء الثلاثة في التسمية دافعة للأخلاق الثلاثة الأصليّة» اين مطلب که گذشت ما به اين مسئله مي پردازيم که اسماء سه گانه ي در تسميه « دافعة للأخلاق الثلاثة الأصليّة و الآيات السبع التي هي الفاتحة دافعة للأخلاق السبعة» مي فرمايند که آن اسما ثلاثه در تسميه نقش اساسي دارد آن اسما ثلاثه در تسميه يعني بسم الله الرحمن الرحيم گفتن « دافعة للأخلاق» اين حقيقت اخلاق را مي شکند و از بين مي برد « و الآيات السبع التي هي الفاتحة دافعة للأخلاق السبعة» مي فرمايند که اسما ثلاثه در خانه جناب اين کريمه بزرگوار که به چنين امري نياز دارند خب ارزش حرکت هايي که براي سرپوش گذاشتن بر اين مداخلات شيطاني هست بالا مي گيرد « الأسماء الثلاثة في التسمية» يعني اسم الله اسم الرحمن اسم الرحيم اين « دافعة للأخلاق الثلاثة الأصليّة، و الآيات السبع التي هي الفاتحة دافعة للأخلاق السبعة» باز هم به جهت تناسبي که بين اذکار و اعمال هست فرمايند که در حقيقت آيات هفت گانه سوره مبارکه فاتحة الکتاب اين دافع است نسبت به اخلاق سبعه اخلاق سبعه را در حقيقت در جلسه قبل ملاحظه فرموديد يک فرمودند اخلاق سبعه عبارت است از در حقيقت آن دو گونه اي که بيان فرمودند يعني در صفحه 222 به اين موارد اشاره کردند که « هو حالة متوسطة بين الأعراض وبين الاستغراق ، والركوع حالة متوسطة بين القيام وبين السجود وأيضاً ، الحمد يدل على النعم الكثيرة ، والنعم الكثيرة مما تثقل» که اينجا الان آن عبارت را ما بخوانيم اميد خدا «فإذا تقرّر هذا نقول: الأسماء الثلاثة في التسمية دافعة للأخلاق الثلاثة الأصليّة» از آن طرف اعمال و از اين طرف هم اذکار « و الآيات السبع التي هي الفاتحة دافعة للأخلاق السبعة» که اين اخلاق سبعه همان طور که الان ملاحظه فرموديد، فرمودند که نتيجه شهوت حرص و بخل است اين دو نتيجه غضب عُجب و کبر است اين هم چهار و نتيجه هوا هم کفر است و بدعت اين هم شيش « و يحصل من اجتماع هذه الستّة في بني آدم خصلة سابعة هي العدوان المستلزم للبعد» که در حقيقت اين براي انسان اين هفت در حقيقت دشمن عارض مي شود ««فإذا تقرّر هذا نقول: الأسماء الثلاثة في التسمية دافعة للأخلاق الثلاثة الأصليّة و الآيات السبع التي هي الفاتحة دافعة للأخلاق السبعة» «بيان ذلک» اين است که « انّ من عرف اللّه» الان دارند دوباره مناسبات بين کلمات را با اعمال و افعال ذکر مي کننند مثلا مي فرمايند که « انّ من عرف اللّه» اگر کسي خدا را شناخت « تباعد عنه شيطان» شيطان از او دور است حالا همين که مي گويند شيطان به محض اين که بسم الله الرحمن الرحيم را بشنود مخفي مي شود اينجا هم همين طور هست فرموديد که « انّ من عرف اللّه» اگر کسي خدا را شناخت « تباعد عنه شيطان الهوي» شيطان هوا و هوس از او دور مي شود «﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾» اين در باب هوا يا کلمه « يا موسى خالف هواك فإنّي ما خلقت خلقا نازعني في ملكي إلّا هواك» من درگير مسائل اجتماعي شدم و باعث شده است که مخالفت با هوا اتفاق نيفتاده است ايشان مي فرمود که «يا موسى خالف هواك» که خداي آدم به موسي خطاب مي کند که با هواي خودت مخالفت کن « فإنّي ما خلقت خلقا نازعني في ملكي إلّا هواك» بدترين چيزي که با خداي عالم در ملک و حکومتش در حقيقت احيانا دخالت مي کند آن مسئله به اصطلاح هواپرستي است « يا موسى خالف هواك فإنّي ما خلقت خلقا نازعني في ملكي إلّا هواك» خب اين در ارتباط با کلمه « و من عرف انّه رحمن» خب اگر کسي همه بعد از اين قصه هوا بيابد که در حقيقت کلمه حق سبحانه و تعالي بعد از اينکه در سوره اي که قرائت شد آيه اش اين است که انسان با محوريت هوا و هوس هست « أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ» الآن مي فرماييند که اگر کسي به کلمه رحمان رسيد « و من عرف انّه رحمن لم يغضب» اصلا غضب نمي کند « لأن منشأ الغضب طلب الولاية و الولاية للرحمن» بنابراين اينجا هم قابل توجه است که منشا غضب عبارت است از طلب ولايت « و الولاية للرحمن» اگر بنا است غضبي اتفاق بيفتد خب منشا آن بايد که در طلب ولايت باشد « الولاية و الولاية للرحمن ﴿الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ﴾» خواهد بود؛ اما « و من عرف انّه رحيم» يعني بعد از الله و بعد از رحمن سومين امري که انسان مي گويد در تسميه که مي گويد بسم الله الرحمن الرحيم اول کلمه الله بعد راجع به کلمه ذکر و بعد هم کلمات ديگر اگر کسي موفق شد و به رحيم راه پيدا کرد طبعا جايگاه بهتري را از حيثيت سلطه رحمان بر او شامل خواهد شد « و من عرف انّه رحمن لم يغضب» اگر انسان بفهمد که خداي آدم با وصف رحماني اي ظهور کرده است هرگز غضب نمي کند، چرا؟ « لأن منشأ الغضب طلب الولاية» منشا غضب همان آن کسي که عصباني مي شود ناراحت مي شود نگران مي شود اين به جهت اين است که ديگري به دنبال طلب ولايت و سر پرستي هست مقام خواهي دارد «لأن منشأ الغضب طلب الولاية و الولاية للرحمن ﴿الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ﴾» « و من عرف انّه رحيم» اما کلمه سوم چون در بسم الله الرحمن الرحيم و نام الله است بعد وصف رحمن بعد هم وصف رحيم « لأن منشأ الغضب طلب الولاية و الولاية للرحمن» اين کلمه « الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ» بر اساس اين است که رحمانيت الهي دارد جلوه مي کند در اينجا در حقيقت اين جور بايد خوانده بشود که «الملک» يعني سلطنت و در حقيقت اداره امور قيامتي تنها و تنها با محوريت آن حقيقتي است که اهل غضب نيست « الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ» « و من عرف انّه رحيم صحّح نسبته إليه» اگر کسي بفهمد که حق سبحانه و تعالي رحيم است نسبت خودش را با او به درستي برقرار مي کند هرگز « فلا يظلم نفسه » يک « و لا يلطخها» دو «بالأفعال البهيميّة» هم در حقيقت اين ها را آشنا نخواهد کرد اگر کسي با معنا و حقيقت رحيم آشنا بشود « و من عرف انّه رحيم صحّح نسبته إليه فلا يظلم نفسه و لا يلطخها بالأفعال البهيميّة» مي فرمايند که خب قبل از اينکه ما بخواهيم چنين مناسباتي را بين اعمال و اذکار ذکر بکنيم ببينيم که قابليت اين اذکار چيست؟ « و أما الفاتحة فإذا قال الْحَمْدُ لِلَّهِ فقد شكر اللّه و اكتفى بالحاصل» در مقام بررسي آنچه که در سوره مبارکه فاتحة الکتاب هست وقتي انسان گفت که «الحمدلله فق شکر الله» اين انسان شکر خدا را انجام داده « و اكتفى بالحاصل» و آنچه که محصول باغ او است را هم در حقيقت به آنچه که بهش رسيده اکتفا کرده است « فقد شكر اللّه و اكتفى بالحاصل» اين يک « فزالت شهوته» او اگر کسي اين گونه خدا را بخواند با کلمه الحمدلله شهوتش زائل مي شود « و من عرف انّه ﴿رَبِّ الْعالَمِينَ﴾» کسي که خدا را اين گونه در نماز بخواند که او رب العالمين است از ا آن طرف هم « زال حرصه فيما لم يجد و بخله فيما وجد» اين هم در حقيقت هم از همان ريشه گرفته مي شود از اين جهت که با آمدن کلمه فاتحه ديگر مباحث به اصطلاح استفاده از الفاظ براي فهم معاني دقيق اين اکتفا نمي کند « زال حرصه فيما لم يجد و بخله فيما وجد» حرص در موردي است که انسان ندارد و مي خواهد تحصيل بکند و بخل در موردي است که انسان دارد و نسبت به ديگران ميخواهد بدهد بخيل هست اين هم کلمه رب العالمين اما در ارتباط با کلمه مالک يوم الدين « بعد أن عرف انّه ﴿الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾» بعد از اينکه يافت که خداي عالم رحمن است بعد « بعد أن عرف انّه ﴿الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ زال غضبه» در حقيقت با کلمه مالک يوم الدين غضب خودش را نسبت به آنچه که بيان شده است اظهار مي کند و در کلمه بعدي « من قال: ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾ زال كبره بالأول و عجبه بالثاني» يعني با کلمه « إِيَّاكَ نَعْبُدُ» کبر او زايل مي شود و با « إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» هم آن بخش دوم، مي فهميد که « و من قال: إِيَّاكَ نَعْبُدُ» در حقيقت « إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ » که اين إِيَّاكَ نَعْبُدُ» ناظر به رفع کبر است و « إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» هم ناظر به يک عنوان ديگر « زال كبره بالأول و عجبه» که الان خيلي هم در حقيقت ما توقف نمي کنيم بلکه با مرور نسبت به آنچه را که گفته شده است اين الفاظ در اونجا هم آمدند پس با «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» کبر را زائل مي کند مصلي و با اين « إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» را برطرف مي کند مصلي اما « و إذا قال: ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ اندفع عنه شيطان الهوى، و إذا قال: ﴿صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ زال عنه كفره و إذا قال: ﴿غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ﴾ اندفعت بدعته،» « و إذا قال: ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ اندفع عنه شيطان الهوى» اگر کسي بگويد خدايا مرا به صراط مستقيم هدايت کن آن در حقيقت اگر اين را با حضور قلب و اخلاص بگويد قطعا خداي عالم او را خواهد کرد و با انگيزه نصب امري که اين امور را بتواند جذبه بکند طبعا اين امور را هم جذب مي شوند « اندفع عنه شيطان الهوى، و إذا قال: ﴿صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ زال عنه كفره و إذا قال: ﴿غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ﴾ اندفعت بدعته» که يکي از بدترين و زشت ترين و آلوده ترين کارهايي است که انسان بخواهد «ماليس في الدين» را در دين ادخال کند و اين حرف ها را بياورد «و إذا قال: ﴿غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ﴾ اندفعت بدعته و إذا زالت عنه الأخلاق الستّة التي هي مجامع الشرور كلّها، زال عنه حجابه و بعده عن جناب القدس».