1402/02/31
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: شرح تفسیر ملاصدرا/ سوره مبارکه «فاتحة الکتاب»/
جلسه صد و بيست و دوم از تفسير فاتحة الکتاب تفسير جناب صدر المتألهين صفحه 566 « منهج اخرى في نظم فاتحة الكتاب» جناب صدرالمتألهين در اين تتمه اي که به عنوان خاتمه در باب تفسير فاتحةالکتاب فرمودند نکاتي که پيرامون سوره مبارکه فاتحة الکتاب هست اعم از فضائلي که براي اين سوره ياد شده يا نظم و ترتيبي که براي اين هست و ديگر مسائل در اين خاتمه جمع آوري کردن و در اين بياني که به عنوان « منهج اخرى في نظم فاتحة الكتاب» هست آمدند و از منظري ديگر و با برش ديگري اين مسئله را مورد تحليل و بحث و بررسي قرار دادند که آيا محتواي اين سوره چيست و چگونه بايد با اين محتوا روبرو شد و در مقابل اين محتوا چه واکنشي را انسان سالک بايد که داشته باشد در اين بخش مي فرمايند که خب انسان داراي سه مرحله وجودي است يا به تعبيري که اينجا بيان مي فرمايند سه روز دارد ديروز و امروز و فردا ديروز او مربوط به مبدئيت او است آغاز هستي او است که از کجا آمده و بحث معرفت ربوبي و بحث اسما و اوصاف الهي را در اين فر فضا بحث و بررسي ميکنند و فرداي او هم ناظر به مباحثي است که به علم معاد و روز قيامت برمي گردد که در حقيقت پايان هستي و غايت وجود است و براي حق سبحانه و تعالي هم به عنوان اين که همان طور که او علت فاعلي است علت غايي هست اين گونه ديده مي شود، و بين مبدا و معاد و متوسط بين مبدا و معاد هم مباحثي است که به وحي و رسالت و مباحث عبادي و افعال و سلوک بنده برمي گردد که چگونه اين انسان سالک خودش را به ساحت الهي متقرب کند و سياقي به سمت اله داشته باشد؛ از اين رهگذر اين الفاظ و عباراتي که در سوره مبارکه ي حمد هست به اين سه گذرگاه وجودي يا به تعبيري اين سه روز يا به سه مرحله وجودي نظر دارد که با برشماري اين کرائم هفت گانه سوره مبارکه حمد و فاتحه الکتاب به اين سه گذرگاه و سه مرحله وجودي دارند اشاره مي کند بنابراين تمام مطالب در همين محوري است که بيان شده و با توجه به اين که ظرفيت اين سوره مبارکه به اين سه رکن و سه محور هستي انساني اشاره دارد بنابراين مشتمل بر تمام حقايق وجودي انسان محسوب مي شود « و هو إن للإنسان أيّاما ثلثة» اين نظم را ما مي توانيم با اين اعتبار و از اين منظر ببينيم که انسان داراي سه روز است يا سه روزگار است يا سه مرحله وجودي دارد «الأمس» ديروز که بحث از آن ديروز « يسمّى بمعرفة المبدإ » که ازل چي بوده انسان از آغاز هستي در چه سيري و در چه مسيري سير مي کرده است « و البحث عنه يسمّى بمعرفة المبدإ» روز ديگر « و اليوم الحاضر» امروز است يعني ديروز و امروز و فردا و امروز مراد بحث از امروز « يسمى بالوسيط» يعني آنچه که متوسط بين مبدا و معاد هست و در حقيقت ناظر به اعمال عباد و سلوک انسان ها و تقرب انسان به ساحت ربوبي است « و الغد» يعني روز سوم که براي فردا است « و البحث عنه يسمى بعلم المعاد» فرداي انسان که قيامت او است و روز رستاخيز او است را از او به عنوان علم معاد ياد مي کنند و آيات سوره مبارکه فاتحه الکتاب هم به اين سه محور اشاره دارد يا به محور مبدا و معرفت ربوبي و اسما و اوصاف الهي اشاره دارد يا به معرفت معاد و منتهايي هستي که رحمت و حکمت الهي اقتضا مي کند که او همون طوري که علت العلل و مبدأ المبادي است غايت الغايات هم هست و آنچه که به عنوان محور سوم هست سلوک بندگان و عبادت ها و اعمالي که بايد در اين مسير داشته باشند و لذا انسان را در اين سه محور مي بينند و سوره مبارکه فاتحه الکتاب هم که خلاصه و بلکه عصاره قرآن مجيد هست همه حقايق قرآن را در اين سه محور خلاصه کرده نکته قابل توجه اين است که جناب صدرالمتألهين اصرار دارند و هم البته آموزه هاي وحياني و روايات و احاديث هم دلالت صريح و قاطعي دارند که سوره فاتحه الکتاب در حقيقت عصاره قرآن است و خلاصه اين کتاب است و همه آن حقايق در اين جا جمع شده است خب ما مثلا وقتي مي گوييم که اعمال عباد خب تمام فروع دين که مباحث عملي است از نماز و روزه و خمس و زکات و حج و جهاد و امر به معروف نهي از منکر تولي و تبري همه اين امور ده گانه اي که در فروع دين به عنوان سرفصل ها بيان شده است همه و همه در آن مرحله وسط و متوسط بين مبدا و معاد در حقيقت دارد مطرح مي شود و تمام آنچه که در اين رابطه هست در يک کلمه اي « اياک نعبد و اياک نستعين» در حقيقت دارد ظهور مي کند و همين طور مباحث ديگري که حالا بر اساس تطبيقي که ما داريم جلو مي رويم ان شاءالله « و القرآن مشتمل على رعاية هذه المراتب» قرآن کلا به اين سه رکن و سه مرتبه وجودي نظر دارد يعني به ديروز و امروز و فردا که ديروز مراد معرفت ربوبي اسما و اوصاف الهي است امروز ناظر به سلوک بندگان و تقرب انسان ها به سمت حق سبحانه تعالي و فردا هم مسئله معاد و روز قيامت است « و القرآن مشتمل على رعاية هذه المراتب و تعليم هذه المعارف الثلاثة التي كمال النفس الإنسانية منوط بمعرفتها» يعني اگر انسان بخواهد به آن معرفت شايسته دست بيابد بايد که اين سه نوع معرفت را که به سه مرتبه وجودي برمي گردد کاملا احراز کند « و نفس الأعمال البدنيّة إنّما يراد لأجلها لأنّ غايتها تصفية مرآة القلب عن الغواشي البدنيّة و الظلمات الدنيويّة» توجهي که مي دهند اين هست که در حقيقت همه اعمالي که انسان ها انجام مي دهند درست است که آن مواردي که بيان شده است آن سه مرتبه بيشتر مسائل معرفتي را به همراه دارد اما آنچه را که به عمل انسان برمي گردد غايت و نهايت آن همان معرفت آن سه بخش است که بايد آن حاصل بشود وگرنه عمل يک جسم و جسدي است که بدون راهيابي به آن سه نوع معرفت و اعتقاد و باور به آن سه نوع نقشي نخواهد داشت « و نفس الأعمال البدنيّة إنّما يراد لأجلها» لأجل اين مراتب از معرفت يعني معرفت ديروز امروز و فردا « لأنّ غايتها» اين اعمال بدني غايت شان « تصفية مرآة القلب عن الغواشي البدنيّة و الظلمات الدنيويّة» اگر به انسان ها دستوري مي دهند مثل نماز و روزه و امثال ذلک اعمالي که براي انسان به اعمال بدني هست اين بر اين هست که انسان از اين قواشي و پرده هاي ظلماني دنيا نجات پيدا بکند و استعداد حصول به اين انوار عقلي را پيدا بکنند که آن معرفت يک معرفت حصولي و مفهومي نيست که مفهوم قدرتي ندارد تمکيني ندارد تمکني را ايجاد نمي کند به قول جناب مولانا پاي استدلاليان چوبين بود پاي چوبين سخت بي تمکين بود، چون اهل استدلال با مفهوم کار دارند با الفاظ و عبارات کار دارند و مفاهيم و الفاظ و عبارات اين ها تمکن و قدرتي را ايجاد نمي کنن يک سلسله الفاظ ذهني هستند و لذا از اين جهت پاي استدلاليان را چوبين دانستند و پاي چوبين هم بي تمکين است اما اين گونه از امور براي آن است که انسان از اين قواشي بدني و ظلمات دنيوي رهايي پيدا بکنه و مستعد بشه براي اينکه آن انوار عقلي را و تحصيل بکنه و آن ها را براي خود فراهم بياورد که او تمکن به انسان مي دهد ديگه پاي چوبي نيست بلکه پاي مستحکمي است پاي يقين است پاي قدرتمندي است که مي تواند حقايق را ببيند و مشاهده کند « و إلّا فنفس هذه الأعمال الحسنة ليس إلا من باب الحركات و المتاعب» اين که در باب برخي از عبادات مثل روزه آمده است که براي عده اي اين روزه جز تشنگي چيزي را به همراه نمي آورد يا مثلا آن حج جز زحمت و طعب براي انسان نمي آورد براي که نفس عمل موضوعيتي ندارد بلکه عمل مي رود تا آن کلمه طيب را رفيع بکند « إليه يصعد الكلم الطيب والعمل الصالح يرفعه» اگر کلمه طيبي نباشه اين عمل صالح نمي تواند چندان موثر باشه «و إلّا فنفس هذه الأعمال الحسنة ليس إلا من باب الحركات و المتاعب و نفس التصفية المترتبة عليها ليس إلا أمرا عدميّا لو لم يكن معها استنارة صفحة القلب بأنوار الهداية و تصوّرها بصور المطالب الحقّة الإلهيّة و القرآن متضمّن لها و هي العمدة الوثقى فيه لما ذكرنا» تصفيه هم که گفته مي شود که بنا شد که اين انوار عقلي تصفيه ايجاد بکنند براي اين هست که آن تصفيه بايد منتهي بشود به تحليه همون که جناب حکيم سبزواري فرموده است که « تخليةٌ تحليةٌ و تجليه ثم فنا، مراتبٌ مرتقيه» که اول تخليه مي شود بعد تحليه مي شود آن تصفيه کردن يعني از کدورات و از رين و چرک ها پاک کردن در نهايت بايد که تصفيه صورت بگيرد که بعد از تصفيه قطعا آن تحليه و کمالات حاصل مي شود و نفس « و نفس التصفية المترتبة عليها ليس إلا أمرا عدميّا» يعني تصفيه اين يک امر عدمي است يعني آن چه را که در گذشته بوده آن ا را صاف صاف کرده هيچي نيست از اين به بعد بايد با تلاش اين فضائل را در نفس جايگزين کند در حقيقت همان طور که در آن دعاي عرفه آمده است که « أنتَ الَّذي أزَلتَ الأَغيارَ عَن قُلوبِ أحِبّائِكَ حَتّى لَم يُحِبّوا سِواكَ ولَم يَلجَؤوا إلى غيرک» اين ازله کردن محبت به ديگران و تعلق نسبت به ديگران اين باعث مي شود که مرحله بعدي که تحليه هست اتفاق بيفتد « و نفس التصفية المترتبة عليها ليس إلا أمرا عدميّا لو لم يكن معها استنارة صفحة القلب بأنوار الهداية و تصوّرها بصور المطالب الحقّة الإلهيّة و القرآن متضمّن لها و هي العمدة» که اگر نباشد معها يعني با آن تصفيه استناره صفحه قلب در پرتو انوار هدايت که اين مي شود همون تحليه که بعد از تخليه اتفاق مي افتد که « لو لم يكن معها استنارة صفحة القلب بأنوار الهداية و تصوّرها بصور المطالب الحقّة الإلهيّة» که اين تصور تصور مفهومي نيست بلکه صورت حقيقت را در نفس قرار دادند هست طبعا اين اتفاقي که بايد براي انسان بيفتد اين مسئله است آن صرف تصفيه کافي نيست زيرا تصفيه يک امر عدمي است و « و نفس التصفية المترتبة عليها ليس إلا أمرا عدميّا» که اگر من اين تصفيه استناره صفحه قلب و انور هدايت و تصور اين نفس و قلب به صور مطالب حقه الهي نباشد طبعا کمالي اتفاق نخواهد افتاد « و القرآن متضمّن لها» قرآن هم متضمن آن انوار هدايت هست از اينجا مي خواهند بفرمايند که سوره مبارکه فاتحه الکتاب که عصاره و خلاصه قرآن هست در حقيقت دارد اگر اعمالي وجود دارد آن اعمال مياد تا تصفيه بکند ولي قلب انساني در سايه ي انوار هدايت سوره مبارکه حمد که عصاره قرآن هست اين حقايق را در حقيقت دريافت مي کند لذا فرمود «والقرآن» در حالي که اين قرآن متضمن آن انوار هدايت است « و هي العمدة الوثقى فيه» در قرآن آن که مهم هست همين انوار هدايت است و سوره مبارکه حمد که دارد نمايندگي مي کند از قرآن اين انوار هدايت را هم با خودش دارد که اين مطلب هم قبلا ذکر شده « لما ذكرنا» «و لمّا كانت هذه السورة مع و جازتها متضمّنا لمعظم ما في الكتب الإلهيّة من المسائل الحقّة و المقاصد اليقينيّة المتعلّقة بتكميل الإنسان و سياقته إلى جوار الرحمن، فلا بد أن يتحقّق فيها جميع ما يحتاج إليه الإنسان منها، فنقول هي هكذا» مي فرمايد که چون سوره مبارکه حمد با اين که مختصر است و وجيزه است کوتاه است متضمن است به عمده آنچه را که در کتب الهي مثل زبور داوود و صحف ابراهيم و موسي و تورات و انجيل و حتي خود قرآن که وجود دارد اين متضمن معظم آن چيزي است که در کتب الهيه وجود دارد آن چه که در کتب الهيه هست چيه « من المسائل الحقّة و المقاصد اليقينيّة» که اين ها متعلق اند به تکميل وجود انسان و اينکه انسان را سوق مي دهند به جوار رحمت حق سبحانه و تعالي از اين رهگذر پس « فلا بد أن يتحقّق فيها جميع ما يحتاج إليه الإنسان منها، فنقول» جميع آنچه را که انسان به او محتاج هست از آن حقايق در حقيقت در اين سوره حمد آمده « فنقول هي هكذا» ما الان داريم بيان مي کنيم که سوره مبارکه حمد مشتمل معظم آنچه که در کتب الهيه هست وجود دارد « أمّا اشتمالها على علم المبدإ» که مربوط به ديروز است که حالا در حقيقت با اين منظر بحث و آغاز کردند « أمّا اشتمالها على علم المبدإ، فقوله تعالى: الحمد للّه ربّ العالمين» اين اشاره دارد به علم به وجود « العلم بوجود الحقّ الأول و أنّه مبدأ سلسلة الموجودات و موجد كلّ العوالم و المخلوقات» همه عوالم هستي و مخلوقات درون آن ها است که اين کلمه الحمدلله رب العالمين ناظر به اين است، اصرار جناب صدرا در اين بحث اين است که نشان بدن که سوره مبارکه حمد دارد از تمام قرآن نمايندگي مي کنه و همه ا آنچه را که در قرآن هست را در اين محورهاي سه گانه اي که سوره حمد بدان پرداخته در حقيقت از جايگاه سوره حمد بايد ملاحظه کرد « أمّا اشتمالها على علم المبدإ» که آن بخش اولي هست خب « فقوله تعالى: الحمد للّه ربّ العالمين» خب اين اشاره به چي دارد؟ اشاره به علم به وجود حق اول که او هست هستي واجب را با خودش دار و باز اشاره دارد که او مبدا سلسله موجودات است و باز اشاره دارد که همه عوالم هستي به او متکي اند و او موجد همه عوالم هستي است اين يک بخش « و قوله: ﴿الرّحمن الرّحيم﴾ إشارة إلى العلم بصفاته الجلاليّة و أسمائه الحسنى» که در حقيقت همان علم معرفت ربوبي است که در ابتدا در به بحث ديروز يوم الأمس در حقيقت به اين ها مي پردازيم اما و قول حق سبحانه تعالي در اين سوره که فرمود «﴿مالك يوم الدّين﴾ هو إثبات كونه سببا غائيّا للمخلوقات كلّها كما انّه سبب فاعلي لها جميعا ليدلّ على أنّ فاعليّته على غاية الحكمة و التمام و رعاية المصلحة للأنام» هم حق سبحانه و تعالي مبدا المبادي است و هم غاية الغايات است در غايت بايد که حکمت و اين که موجودات همه شان بر اساس حکمت و اتقان آفريدند «احسن کل شيء أَتْقَنَ کُلَّ شَيءٍ» عبثي است نه بيهودگي است نه ظالتي است و اين که هيچ موجودي سردرگم و رها نيست بلکه همه شان هدف و غايتي دارن و بايد به هدف و غايت خودشان برسند اين در کلمه در حقيقت «مالک يوم الدين» هست که ناظر به علت غايي است و حق سبحانه و تعالي علت العلل هست در مقام علت فاعلي و غايت الغايات است در مقام علت غايي « هو إثبات كونه سببا غائيّا للمخلوقات كلّها كما انّه سبب فاعلي لها جميعا» هم همه موجودات در مقام هستي و وجود يافتن و هم همه ي موجودات در مقام پايان پذيري و فرجام گرفتن « ليدلّ على أنّ فاعليّته على غاية الحكمة و التمام و رعاية المصلحة للأنام»يکي از مسائلي که مطرح است اين است که گرچه حق سبحانه وتعالي علت غايي است اما اين علت غايي در نهايت ادغان و حکمت و داشتن هدف هست، مثل اينکه در مقام علت فاعلي هم چنين اوصافي با چنين و ويژگي هايي وجود دارد « و أما اشتمالها على علم الوسط» پس تا اينجا مربوط به علم أمس بود که ناظر به معرفت ربوبي است حالا معرفت ربوبي چه به لحاظ علت فاعلي و چه به لحاظ علت غايي و چه به لحاظ اسما و اوصافي که براي او وجود دارد يعني از ابتداي الحمدلله رب العالمين تا پايان مالک يوم الدين مربوط به يوم الأمس و معرفت جامعه ربوبي است « و أما اشتمالها على علم الوسط فلأن قوله: ﴿ايّاك نعبد و ايّاك نستعين﴾» اين آيه اشار است « إلى الأعمال و الأحوال التي يجب أن يكون الإنسان عاملا بها و مديما عليها ما دام كونه في هذه الحيوة الدنيا» اين انسان در حقيقت همان طوري که آغازي دارد و انجام مي دارد متوسط بين آغاز انجام براي او همان سلوک و حرکت و سوق داشتن به ساحت و جناب رب هست که اين بر اساس اعمال عبادي شکل مي گيرد به انسان ها چه اعمال عبادي بدني داشته باشند و چه اعمال عبادي قلبي بالاخره نهايتا به مبدا منتها بايد که برگردن « و أما اشتمالها على علم الوسط» از کجا ما بفهميم که اين سور مشتمل بر علم وسط است و علم وسط هم همانطور که عرض کرديم ناظر به افعال و اعمال و سلوک انسان و تقرب انسان به صاحت رب است « فلأن قوله: ﴿ايّاك نعبد و ايّاك نستعين﴾، إشارة إلى الأعمال و الأحوال التي يجب أن يكون الإنسان عاملا بها» که لازم است که انسان عامل به اين اعمال و احوال باشد همواره و مدام تا زنده است بر اساس همين اعمال عمل بکند « يجب أن يكون الإنسان عاملا بها و مديما عليها ما دام كونه في هذه الحيوة الدنيا» و اين اعمال دو قسم است « بدنيّة و قلبيّة، فالبدني تهذيب الظاهر عن النجاسة و تزيينه بالعبادة» که از يک طرف مسئله رواجز و ارجاس و ارجاز را بايد که از خود دور بکند از سوي ديگر هم به وسيله عبادت مثل نماز و روزه و امثال ذلک خودش را مزيين بکند « و تزيينه بالعبادة كالصلوة و الصيام و غيرها» اما عمل قلبي که انسان بايد انجام بده همان تهذيب باطن است از غشاوات و خبائثت هاي ملکات که اين در حقيقت به حوزه اخلاق برمي گردد که تطهير و تهذيب باطن از رذائل و مجهز کردن باطن به فضائل هست « و القلبي تهذيب الباطن عن الغشاوات و خبائث الملكات بإعانة اللّه و توفيقه» البته اين ها از دشواري هاي وجود انساني است که انسان براي اين که به اين مرحله برسد که باطنش را تهذيب و منزه بکنه و از خبائث و آلودگي ها پاک بکنه اين جز به اعانت الهي و توفيق الهي صادر نخواهد شد که « إن النفس الأمارة بسوء إلي رحمة» هيچ کس نمي تواند از دست نفس اماره نجات پيدا بکند مگر که عنايت الهي و توفيق الهي شامل حال بشود « لتستعدّ نفسه بذلك» بعد از اين که اين ها ازاله کرد و اين خبائث را از خود دور کرد آن گاه نفسش مستعد است « لأن تتنوّر بأنوار المعارف الإلهيّة و تستكمل بالحقائق الربّانية» يعني هم سوالب و هم امور اثباتي و ايجابي امور سالبي رفع رذائل است و امور ايجابي کسب فضائل است « لأن تتنوّر بأنوار المعارف الإلهيّة و تستكمل بالحقائق الربّانية» تا چه بشود؟ تا با اين دو بال سلب و ايجاب سلب رذائل و ايجاب فضائل «ليتقرّب بذلك إلى اللّه و يحشر إلى دار كرامته» آنجا محشور بشود آنجا حشر او باشد حشر هر موجودي در هر کجا که باشد او سطح وجودي آن را تشکيل مي دهد اگر انسان در جوار رحمت حق محشور بشود خب نشان از اين است که اين مرتبه وجودي براي او شکل گرفته به لحاظ لياقت و استعدادي که براي او هست « و يحشر إلى دار كرامته كما دلّ عليه قوله تعالى: اهدنا الصّراط المستقيم، أي علّمنا طريق الوصول إليك» اما مرحله سوم که مشتمل بر معارفي است که به «يوم الغد» برمي گردد « و أما اشتمالها على علم المعاد و هو العلم بأحوال النفس الإنسانيّة الكاملة في العلم و العمل المبرأة عن آفة الجهل» بري است پاک و منزه است از آفت جهل و نقص و عصيان اين با کلمه و کريمه «: صراط الّذين أنعمت عليهم» بدان اشاره مي شود انسان اگر بخواهد از به اصطلاح آفت جهل و نقص عصيان رهايي پيدا بکند بايد خودش را با «منعم عليهم» محشور بکند « صراط الّذين أنعمت عليهم إلى آخرها، إشارة إلى علم النفس و هي صراط اللّه العزيز الحميد» که اين « صراط اللّه العزيز الحميد» انسان سالک با اين مسلک صراط متحد مي شود و عزت و محمدت پيدا مي کند « و باب اللّه المؤتى منه إلى الحق، فبالنفس الإنسانيّة العالمة العاملة المهتدية بنور اللّه، يساق الخلق إلى الحقّ» چون به جناب حق نزديک شدند و ساحت حق را دريافتند اين با اين که انسان معاذالله در فضاي باطل باشد امکان ندارد اگر انسان خودش را حقاني کرد و به حق نزديک کرد آنگاه امکان دارد که به جناب حق نزديک بشود. مي فرمايد که « و هي صراط اللّه العزيز الحميد و باب اللّه المؤتى منه» که از اين باب انسان به حق نزديک مي شود «فبالنفس الإنسانيّة» کدام نفس به صداق حق و به ساحت حق نزديک مي شود نفسي که اين چند صفت را دارد يک عالم است دو عامل است سه هدايت يافته به نورالله است که اين ها « يساق الخلق إلى الحقّ» اينها هستند که خلق را به حق نزديک مي کنند و سوق مي دهند « و يدخل الخلائق كلّها في طريق العود من هذا الباب إلى الخالق» انسان ها در سير صعودي در حقيقت در چنين فضايي به خالق شان نزديک مي شوند « و يدخل الخلائق كلّها في طريق العود من هذا الباب إلى الخالق، فإنّ الوجود في صورة» اينجا الان دارند اشاره اي مي کنند که وجود در دو دايره قوس صعود و قوس نزول مطرح است و از قوس صعود انسان شروع مي کند از عقل و نفس کلي و بعد نفس جزئي و امثال ذلک تا ميرسد به ماده در برگشت هم همين مسير طي مي شود که از طبيعت به نفس و به عقل و به نهايتا به جايگاه الهي نزديک مي شود « فإنّ الوجود في صورة دائرة» يعني دايره هستي و و بنيان هستي در صورت يک دايره ايست که « انعطف آخرها على أولها» اين دايره اول و آخرش به هم در حقيقت ملحق است و منعطف است « فكما إنّ الوجود في الابتداء كان أولا العقل» اولين چيزي که در نظام هستي اتفاق افتاد عالم عقل است و همه موجودات از آن عالم تنزل پيدا مي کنند « فكما إنّ الوجود في الابتداء كان أولا العقل ثمّ النفس الكلّية ثمّ الطبيعة الكلّية ثمّ الأبعاد و الأجرام كلّها» در اين سير نزولي در سير سعودي هم مسئله همين طور است « ففي الانتهاء كان أولا جمادا» يعني در سير سعودي اول جماد بوده « ثمّ نباتا ثمّ حيوانا ثمّ إنسانا و له مراتب باطنيّة» و براي انسان هم مراتب باطني است که از نفس ناطقه آغاز مي شود تا به عقل عقل بالملکه عقل بالفعل عقل با المصطفاد که « كان أولا في مقام الطبيعة و النفس ثمّ في مقام القلب و العقل ثمّ في مقام الروح و السرّ» اينجا نهايت جايي است که انسان مي تواند در آنجا مأوا بگزيند « و إذا بلغ إلى هذا المقام اتّصل بغاية الكمال و التمام» اگر انسان به چنين جايگاه رسيد يعني به عقل رسيد يا به قلب برسيد البته به غايت کمال و تمام خودش راه يافته و اين همان در حقيقت علت غايي است بنابراين سوره مبارکه حمد مشتمل بر اين معارف است اين مسائلي است که در سه مقطع يوم الأمس و يوم الحاضر و يوم الغد اشاره مي شود.