1402/02/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:شرح تفسیر ملاصدرا/ سوره مبارکه «فاتحة الکتاب»/
جلسه صد و هفدهم از تفسير سوره «فاتحة الکتاب» از کتاب تفسير جناب صدر المتألهين، صفحه
در بخش خاتمه از اين تفسير سوره مبارکه «حمد» مرحوم صدر المتألهين به برخي از فضائل و جهات ارزشمند سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» پرداختند و آشنايي بيشتر با فضاي اين سوره چه بسا بسيار کمک ميکند در دقت بيشتر و فهم دقيقتر. شايد آنچه که در اين مؤخره آمده اگر در مقدمه آمده بود براي آشنايي بيشتر به اين سوره مؤثرتر بود.
بخش اول اين فصل را ملاحظه فرموديد در اين بخش دوم ميفرمايند که اگر نبود که اين سوره مشتمل بر اين همه اسرار مبدأ و معاد و علم سلوک انساني به پيشگاه پروردگار عالم اين همه اخبار و روايات در فضل اين سوره در حقيقت بيان نميشد و وارد نميشود و اينکه در روايات وارد شده است که اين سوره خود به تنهايي معادل با کل قرآن است و هيچ فضيلتي به فضيلت سوره مبارکه «حمد» نخواهد رسيد، اين به سبب اشتمالش بر امور الهيه و حقائق جهان هستي است و اگر انساني بخواهد که بداند کدام يک از آنچه که در قرآن آمده به جهت تقرب به پروردگار عالم و اينکه انسان و عبد ميتواند متقرب به اله بشود و کدام يک از اين سور اکسير سعادت اخروي است که مس وجود انساني را طلا ميکند و ذهب خالص را ناب ميکند به گونهاي که اين ذهب خالص شايستگي اين را پيدا ميکند که به دست پروردگار عالم برسد و خداي عالم خزائن شريفش را به او بنماياند اگر انسان بخواهد بيابد لازم است که با تأمل بيشتر و تصديق و باور بيشتري نسبت به اين سوره و اينکه آنچه که بر قلب بشر نازل ميشود از آنچه که در کتب انبياء و اسرار غيبي وجود دارد کدام يک از اين سور هست؟
بالاخره آنچه که قابل توجه است اين است که انسان همواره ميکوشد تا آن بهترينها و نابترينها و فضائل برتر را کسب بکند. آن فضائلي که در رساندن و وصول انسان به منطقه قرب حق سبحانه و تعالي مؤثر باشد. بنابراين هر چه انسان در فهم معنايي و باور نسبت به آنچه که در سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» وجود دارد بکوشد از خداي عالم استمداد بخواهد و تأمل کند و به تعبيري که فرمودند استنباط کند نبط کند بجوشاند و با مژگانش بتواند اين کوه سخت را در حقيقت بشکافد و در درون اينها معادني را کشف بکند جا دارد که به سوره مبارکه «حمد» و فاتحة الکتاب مراجعه بيشتري بشود. آنچه که در اين بخش آمده است پرداختن به اين نکته است که اهميت اين سوره و حاوي بودن و مشتمل بر اسرار و معارفي که در اين سوره هست باعث شده است که اين همه روايات در باب فضائل اين سوره وارد بشود.
فرمود: «و لو لم يكن هذه السورة مشتملة كما قلنا على أسرار المبدإ و المعاد و علم سلوك الإنسان إلى ربّه لما وردت الأخبار على فضلها» اگر اين سوره مشتمل بر آنچه که قبلاً هم گفتيم که مشتمل است بر اسرار و حقائقي که در عالم مبدأ و همچنين عالم منتها و بين مبدأ و منتها که جريان رسالت و ولايت و وحي و امامت و نظاير آن است وجود دارد که به اسرار آنها انسان عالِم بشود از يک سو و از سويي ديگر اينکه انسان چه سلوکي و چه روشي بايد انتخاب بکند تا بتواند منطقه قرب حق سبحانه و تعالي را بيابد اين سوره راهگشاست و سرّ بيان ورود بسياري از روايات در باب فضائل سوره مبارکه «حمد» هم همين نکته است.
«و لو لم يكن هذه السورة مشتملة كما قلنا على أسرار المبدإ و المعاد» يک؛ «و علم سلوك الإنسان إلى ربّه» دو؛ «لما وردت الأخبار على فضلها» اين قدر اخبار در باب فضيلت سوره مبارکه «حمد» وارد نميشد و آنچه که وارد شده است که «و أنّها تعادل كلّ القرآن» اينکه آمده است که اين سوره «حمد» و «فاتحة الکتاب» برابري ميکند با کل قرآن اين جهتش همان اشتمالش بر اسرار مبدأ و معاد و علم سلوک انسان «إلي رب» است. «و أنّها» اين سوره «تعادل کلّ القرآن إذ لا مرتبة و لا فضيلة لشيء بالحقيقة إلّا بسبب اشتماله على الأمور الإلهيّة و أحوالها كما مرّ مرارا» اگر اين همه بيان در مقام مرتبت و فضيلت سوره مبارکه «حمد» بيان شده است اين نيست مگر به جهت اينکه اين سوره مشتمل است بر امور الهي که راجع به توحيد الهي اسماء جماليه و جلاليه حق سبحانه و تعالي و نزاهت حق از هر آنچه که نقص و عيب محسوب ميشود همه و همه اينها باعث ميشوند که مرتبت و فضيلت يک حقيقت برتر و بالاتر باشد.
«إذ لا مرتبة و لا فضيلة لشيء بالحقيقة إلّا بسبب اشتماله على الأمور الإلهيّة و أحوالها كما مرّ مرارا». بنابراين آنچه که در باب فضائل سوره مبارکه «حمد» بيان شده است سرّش اين است که اين سوره مشتمل بر اسرار مبدأ و منتها از يک سو و علم سلوک انساني «إلي رب» هم از سويي ديگر است.
«و لو أنّ إنسانا أراد أن يعلم انّ أي الأشياء هو أفضل ما به يتقرّب العبد إلى اللّه تعالى»، اگر يک انساني بخواهد بداند که کدام يک از حقائق هستي است که در تقرب انسان و عبد به مولايش بيشتر ميتواند نقشآفرين باشد و افضل و برتر است و کدام يک از حقائق هستي ميتواند اکسير سعادت اخروي باشد کيمياگري کند و مس وجود انساني را به طلاي ناب و ابريز صاف و خالي تبديل کند تا اين نفس انساني لياقت اين را بيابد که به جناب حق نزديک بشود و در دستان الهي قرار بگيرد و خزائن الهي براي او گشوده بشود.
«و لو أنّ إنسانا أراد أن يعلم انّ أي الأشياء هو أفضل ما به يتقرّب العبد إلى اللّه تعالى»، يک؛ «و أيّها» اشياء «اكسير السعادة الاخرويّة» آن کيميايي که «التي يجعل حديد قلب الإنسان ذهبا خالصا» که اين به اصطلاح مس وجود انسان را تبديل به طلاي ناب ميکند اين شخص و اين انسان بايد تأمل کند بايد بررسي دقيق انجام بدهد «فلايتأمل و ليذعن» تأمل کند و اذعان کند «و إبريزا صافيا يليق أن يتختم به يد الملك و يختم به خزائنه الشريفة، فليتامّل و ليذعن ان ذلك يجب أن يكون من الأمور التي أنزلها اللّه على قلب بشر» آن چيزي که باعث ميشود مس وجود انساني طلا بود و اين ابريز صاف براي انسان محقق بشود، اين در حقيقت از اموري است که حق سبحانه و تعالي آن امور را نازل کرده بر قلب بشر تا انسان بتواند با توجه به اين ويژگيها در دستان ملک قهّار قرار بگيرد و خزائن الهي براي او شکافته بشود. «فليتامّل و ليذعن ان ذلك يجب أن يكون من الأمور التي» اين مطلب که کيمياگري ميکند و مس وجود انسان را تبديل به طلاي ناب ميکند اين از اموري است که «أنزلها اللّه على قلب بشر و يجب أن يكون ذلك الشيء من قبيل ما يوجد في كتب الأنبياء سلام اللّه عليهم و خزائن أسرارهم، و الذي أفاض على قلوبهم من العلوم و المعارف».
بشر به هر حال بايد به آن نابترين و خالصترين حقيقتي که او را به سمت حق متقرب ميشود ارتباط پيدا کند و در سايه آن اين اتفاق بيافتد «و يجب أن يکون ذلک الشيء» يعني آن کيمياگري که اکسير سعادت اخروي است از قبيل آنچه که در کتاب انبياء يافت ميشود (سلام الله عليهم) و خزائن اسرار انبياء در آن هست «و الذي أفاض علي قلوبهم من العلوم و المعارف» به هر حال خداي عالم به انبياي الهي حقائق بسياري را عنايت فرمود و به آنها به ارمغان داد و قلوب آنها را از علوم و معارف سرشار کرد و شرايطي که بر آنها گذشت بسيار شرايط سخت و دشواري بود تا اينها بتوانند به اين کيمياي هستي دسترسي پيدا بکنند.
«و لا بدّ أن يكون النبيّ الذي أوحى اللّه إليه بهذا الأمر الذي هو أشرف ما يستكمل به جوهر الإنسان، هو أشرف الأنبياء و أفضلهم و خاتمهم عليه و آله أفضل التحيّات و أنور التحميدات» ميفرمايند که نه تنها آن مطلب بايد از يک جايگاه ويژه برخوردار باشد که کيمياگري کند و از سطح حديد و مس وجود به سطح طلاي ناب برسد، اين قضيه صرفاً اين خود آن شيء به تنهايي نيست بلکه آورنده او هم هست مکان و زماني که نازل ميشود هم هست و همه اموري که دست به دست هم ميدهند و فزوني ميآفرينند و اين فزوني باعث ميشود که آن کمال برتر بشود با کمال برتر آن کيمياي وجود ميتواند مؤثر واقع بشود.
«و لا بدّ أن يكون النبيّ الذي أوحى اللّه إليه بهذا الأمر» نه تنها خود آن حضرت نازل شده و منزّل بايد از چنين جايگاهي باشد، آن نبياي که فرو فرستاننده است و خداي عالم او را فرستاد تا اين حقيقت را به بشر تقديم بکند او هم بايد که از اين جايگاه شريف و والايي برخوردار باشد. «و لا بدّ أن يكون النبيّ الذي أوحى اللّه إليه بهذا الأمر الذي هو أشرف ما يستكمل به جوهر الإنسان، هو أشرف الأنبياء» آن نبياي که ميخواهد برترين فضيلت را و عاليترين کيميا را که مس وجود را به طلا تبديل ميکند را بياورد، بايد خودش از جايگاه بسيار رفيعي برخوردار باشد. قرآن واقعاً همان کيمياگري است که وجود انسان را از باب «و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الا خسارا» در حقيقت آن بجاي خودش محفوظ اما آن دستاني که آن قلبي که آن جان پاکي که حامل اين وحي هست هم او بايد از يک درجه برتري برخوردار باشد.
«و لا بدّ أن يكون النبيّ الذي أوحى اللّه إليه بهذا الأمر» آن نبياي که دارد اين کيمياي هستي را براي بشر به ارمغان ميآورد که آن کيميا شريفترين حقيقتي است که به وسيله او جوهر انساني کامل ميشود آن پيغمبر «الذي هو أشرف ما يستكمل به جوهر الإنسان، هو أشرف الأنبياء و أفضلهم و خاتمهم عليه» او بايد شريفترين و افضل و پايانبخش به سلسله نبوت باشد.
بنابراين ميخواهند بگويند که نه تنها سوره مبارکه «حمد» خودش ذاتاً چنين ويژگي را دارد که کيمياي هستي است و ميتواند مس وجود انساني را طلاب بکند، آن کسي که آورنده اين کتاب هست و خداي عالم آن کتاب را به همراه او نازل کرده است که فرمود که «و النور الذي أنزل معه» در حقيقت آن نوري که با او نازل شده است اين هر دو باعث ميشوند که شرافت بيشتري پيدا بکند. «و لا بدّ أن يكون النبيّ الذي أوحى اللّه إليه بهذا الأمر الذي هو أشرف ما يستكمل به جوهر الإنسان، هو أشرف الأنبياء و أفضلهم و خاتمهم عليه» که بر پيغمبر(صلوات لله) «و آله» و اهل بيت(عليهم السلام) «أفضل التحيّات و أنور التحميدات».
نه تنها خود آن منزَّل و کتاب نازل شده چنين حقيقتي است که از اين کيميا برخوردار است، نه تنها آورنده اين کتاب اشرف انبياء و سيد مرسلين و خاتم الانبياء است آن مکان و زماني که اين کتاب در آن نازل شده است هم بايد که از چنين فرصتي استفاده بشود. «و لا بدّ أن يكون المكان و الزمان الذي وقع الإيحاء و التكليم و الهداية له صلّى اللّه عليه و آله بهذا» يعني آن حيثيت وحياني که نازل شده البته با يک دقت و با يک سنجش خاصي بوده «الذي وقع الإيحاء و التکليم و الهداية له بهذا» که خود آن کتاب در اعلي درجه است و خود پيامبر هم در اعلي درجه است، آن امري که در آن امر به لحاظ مکان و زمان اين کتاب نازل شده است هم او هم بايد از اين فضاي شفاف و بهشتي استفاده کند. «و لا بدّ أن يكون المكان و الزمان الذي» مکان و زماني که «وقع الإيحاء» وحي در آن زمان واقع شده «و التكليم» در آن مکان و زمان «و الهداية له صلّى اللّه عليه و آله بهذا أعلى الأمكنة و أسعد الأزمنة» آن مکان و زمان هم بايد که برترين مکان و باسعادتمندترين زمانها و زماني باشد که در حقيقت مکان و زمان دخيلاند در افزايش و فزوني آن کمال وجودي و آن منزَّل. «فلابدّ أن يكون ذلك الإنعام عليه عند عروجه إليه تعالى ليلة المعراج».
با توجه باينکه اين کتاب در چنين سطحي از کيمياگري است که به حق ميتواند مس وجود را طلا بکند که فرمود «و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الا خسارا» پس آن مکان و آن زماني که بناست چنين سورهاي در آن نازل بشود بايد از شرافت ويژهاي برخوردار باشد. «و لا بدّ أن يكون المكان و الزمان الذي وقع الإيحاء و التكليم و الهداية له صلّى اللّه عليه و آله بهذا أعلى الأمكنة و أسعد الأزمنة» اين به لحاظ مکان و زمان.
«فلا بدّ أن يكون ذلك الإنعام عليه عند عروجه إليه تعالى ليلة المعراج و الذي نزل ليلة المعراج على النبي صلّى اللّه عليه و آله من السور و الآيات، كان هذه السورة و خواتيم سورة البقرة» آن حقيقتي که با مصاحبت چنين پيامبري و در صحبت چنين مکان و در معاشرت چنين زماني اتفاق افتاده است و آن إنعام و آن افضا لو احساني که حق سبحانه و تعالي بر بندهاش دارد در بهترين شرايط اتفاق ميافتد که شرايط معراج پيغمبر است «فلا بدّ أن يكون ذلك الإنعام عليه عند عروجه إليه تعالى ليلة المعراج» در شب معراج است که حق سبحانه و تعالي يک تجلي تام و عظيمي دارد و «اللهم اني اسئلک بالتجلي الاعظم علي مثلک» که ما اين را در حقيقت تمام خواهيم کرد. «فلا بدّ أن يكون ذلك الإنعام عليه عند عروجه إليه تعالى ليلة المعراج و الذي نزل ليلة المعراج على النبي صلّى اللّه عليه و آله من السور و الآيات، كان هذه السورة و خواتيم سورة البقرة».
ما بهترين شرايط را بايد در نظر بگيريم به لحاظ مکاني به لحاظ زماني به لحاظ شخص آورنده تا بهترين شرايط را براي او مهيا بسازيم. «فلا بدّ أن يكون ذلك الإنعام عليه عند عروجه إليه تعالى ليلة المعراج و الذي نزل ليلة المعراج على النبي صلّى اللّه عليه و آله من السور و الآيات، كان هذه السورة و خواتيم سورة البقرة» ميفرمايند که آنچه که نازل شده است در آن موقعيت استثنايي و ويژه شب معراج، سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» است و آن بخش پاياني سوره مبارکه «بقره».
از اينجا ميخواهند اين دو تا مورد را يک تطبيقي به هم بدهند و هماهنگي ايجاد کنند بين سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» و بخش پاياني سوره مبارکه «بقره».
«فهذا مما دلّ على أنّ أفضل السور سورة الفاتحة، و أفضل الآيات خواتيم سورة البقرة»، از اينجا مشخص ميشود که برترين سورهاي که نازل شده است عبارت است از سوره «فاتحة الکتاب» و برترين آياتي که در قرآن نازل شدهاند بخش پاياني سوره مبارکه «بقره» است. «و لهذا لا بدّ و أن يكون كلّا منهما مشتملا على غاية الكمال الإنساني» يعني هم سوره مبارکه «حمد» و هم بخش پاياني سوره مبارکه «بقره» مشتملاند بر آن کمال و غايت کمال انساني که حالا بايد ديد آنچه که مضمون اين دو بخش است يعني سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» و همچنين بخش پاياني سوره مبارکه «حمد» کدام مسئله است؟
«فهذا مما دلّ على أنّ أفضل السور سورة الفاتحة، و أفضل الآيات خواتيم سورة البقرة و لهذا لا بدّ و أن يكون كلّا منهما» يعنيهر کدام از سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» و پايان سوره «بقره» مشتمل بر حمد باشند «مشتملا على غاية الكمال الإنساني» و غايت کمال انساني را داشته باشند.
از اينجا وارد آن تطبيق بين اين دو بخش سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» و بخش پاياني سوره مبارکه «بقره» است «و سبب ذلك إن سعادة الدارين إنّما يتمّ بدعوة الخلق من قبله تعالى بواسطة متوسّط مؤيّد شريف مطاع أمين» اين هم قابل توجه است که آن چيزي که به عنوان واسطه فيض رباني است و اين حقايق وحياني است بايد يک حقيقت ذو قوهاي باشد و در جايگاه عرش الهي قرار داده باشد و بتواند مطاعي باشد که امين است و آنچه را که خداي عالم بدون عطا فرموده است با دقت اجرا کند.
«و سبب ذلك إن سعادة الدارين إنّما يتمّ بدعوة الخلق من قبله تعالى بواسطة متوسّط مؤيّد شريف مطاع أمين» که آن کسي که واسطه است و آن حقايق غيبي را به جان پيامبر گرامي اسلام و امتش ميگذارد بايد بسيار انسان شريفي باشد. «و سبب ذلك إن سعادة الدارين إنّما يتمّ بدعوة الخلق من قبله تعالى بواسطة متوسّط مؤيّد شريف مطاع أمين كما قال تعالى ﴿ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ﴾[1] » اين مطاعي که در عالم هستي است و در حقيقت اطاعت ميشود اين مطاع از يک مطاع جسماني هم حکايت ميکند همواره نسبت بين عالم غيب و عالم شهادت و نسبت بين عالم حساب و عالم کتاب کاملاً متفاوت است و بايد که اين نسبت حفظ بشود به رغم اينکه اين تفاوت ظاهري هست روح ايندو بايد که يک حقيقت داشته باشد و يک معنا را بربتابند «و سبب ذلك إن سعادة الدارين إنّما يتمّ بدعوة الخلق من قبله تعالى بواسطة متوسّط مؤيّد شريف مطاع أمين كما قال تعالى ﴿ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ﴾ و لكلّ مؤيّد مطاع» هر کدام از اين تأييدات داراي يک مطاعي است يک رهبري است که از ناحيه آن مطاع اين تأييدات حاصل ميشود ذِ«﴿ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ي الْعَرْشِ مَكِينٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ﴾ و لكلّ مؤيّد مطاع في الروحانيات مطاع في الجسمانيات بل المطاع في الروحانيّات ثمرة المطاع في الجسمانيّات».
«و لكلّ مؤيّد مطاع في الروحانيات مطاع في الجسمانيات بل المطاع في الروحانيّات ثمرة المطاع في الجسمانيّات»، اين هماهنگي و مطابقت بين عالم جسماني و روحاني مثل همان چيزي است که در نسبت بين امور مادي و امور معنوي ما اين را احساس ميکنيم و در روايات هم آمده است. «و لكلّ مؤيّد مطاع في الروحانيات مطاع في الجسمانيات بل المطاع في الروحانيّات ثمرة المطاع في الجسمانيّات، فإنّ الدنيا بحذافيرها مظاهر و فروع لما في الروحانيات» و دنيا با همه آنچه که در آن وجود دارد و طلاهايي که براي ناب کردن اينها هست در حقيقت نسبتشان بين غيب و شهادت برقرار است «و لكلّ مؤيّد مطاع في الروحانيات مطاع في الجسمانيات بل المطاع في الروحانيّات ثمرة المطاع في الجسمانيّات» بلکه آنچه را که به عنوان يک حقيقت غيبي که مطاع است و انسان او را ميبيند و فرمايش و سخن و نظر او را تأمين ميکند اين نسبت بايد برقرار باشد.
«فإنّ الدنيا بحذافيرها مظاهر و فروع لما في الروحانيات» آنچه که شما در دنيا از مظاهر الهي مشاهده ميکنيد اين نسبتي است از آنچه که در عالم روحاني وجود دارد. «لأنّ نسبة عالم الغيب إلى عالم الشهادة نسبة الأصل إلى الفرع، و نسبة النور إلى الظلّ فكلّ شاهد فله في الغائب أصل».
بله، «لأنّ نسبة عالم الغيب إلى عالم الشهادة نسبة الأصل إلى الفرع، و نسبة النور إلى الظلّ، فكلّ شاهد فله في الغائب أصل» پس هر آنچه که در عالم شهادت هست در عالم غيب اصل و ريشهاش وجود دارد «و إلّا» اگر اين نباشد «لكان كسراب زايل» اگر اينطور نباشد بقيه مثل سرابي هستند که زائل شدنياند و از بين خواهند رفت. «لأنّ نسبة عالم الغيب إلى عالم الشهادة نسبة الأصل إلى الفرع، و نسبة النور إلى الظلّ فكلّ شاهد فله في الغائب أصل و إلّا لكان كسراب زايل» هر چه که در عالم شهادت وجود دارد در عالم غيب بايد ريشه و اصلش را از آنجا بنگرد. «فکلّ شاهد فله في الغائب أصل و إلّا» آنچه که در عالم شهادت ميبيند جز يک سرابي چيز ديگري نيست «و إلّا لکان کسراب زايل و خيال باطل و كلّ غائب فله في الشاهد مثال» همانطوري که نسبت بين غيب و شهادت اقتضاء ميکند که موجودات شهادتي هيچ اقدامي نتوانند انجام بدهند مگر اينکه در مقابلش حقائق غيبي به عنوان اصل و ريشه حضور دارند «و إلّا لكان الشاهد كشجرة بلا ثمرة و دليل بلا مدلول».
«فالمطاع هاهنا صورة المطاع هناك» پس آن چيزي که در آن عالم به عنوان مطاع است اين همان حقيقتي است و صورتي از آن حقيقتي است که در عالم شهادت رفت و آمد دارد که ميفرمايند «و إلّا لكان الشاهد كشجرة بلا ثمرة و دليل بلا مدلول فالمطاع هاهنا صورة المطاع هناك» در حقيقت هر آنچه را که در عالم غيب انسان ميبيند اين صورت مطاعي است که در عالم شهادت بايد که آن را ملاحظه کند. فرمود «و كلّ غائب فله في الشاهد مثال و إلّا لكان الشاهد كشجرة بلا ثمرة و دليل بلا مدلول فالمطاع هاهنا صورة المطاع هناك» پس آنچه را که در آن نشأه انسان ميبيند صورت مطاعي است که در اختيار قرار ميگيرد «صورة المطاع هناک و المطاع في عالم الأرواح هو المصدر و المطاع في عالم الأجسام هو المظهر و بينهما ملاقاة و اتّصال و بهما يتمّ سعادة الدارين لأنهما يدعوان إلى اللّه بالرسالة».
با توجه به اين نکته دقيق که صورتي در زير دارد آنچه در بالاستي، اين نشان از اين است که آن حقيقتي که در آنجا هست باعث ميشود که براي جوانها در عالم طبيعت يک نوع نمونه و شاهدي ذکر بشود «و إلّا لكان الشاهد كشجرة بلا ثمرة و دليل بلا مدلول فالمطاع هاهنا صورة المطاع هناك» آنچه را که شما در آنجا ميبينيد صورت ظاهري از او در اين نشأه وجود دارد. «و المطاع في عالم الأرواح هو المصدر و المطاع في عالم الأجسام هو المظهر و بينهما ملاقاة و اتّصال و بهما يتمّ سعادة الدارين لأنهما يدعوان إلى اللّه بالرسالة». اين نسبت را اگر توانست انسان آن را برقرار بکند و بين عالم غيب و شهادت در درون وجود خودش يک راهي را پيدا کند بسيار خوب، ميتواند از اين طريق راهش را پيدا بکند «و المطاع في عالم الأجسام هو المظهر و بينهما ملاقاة و اتّصال» که در حقيقت اين واقعيت تاريخي به اصطلاح ولايي با يک واقعه ...
«و المطاع في عالم الأرواح هو المصدر و المطاع في عالم الأجسام هو المظهر و بينهما ملاقاة و اتّصال و بهما يتمّ سعادة الدارين لأنهما يدعوان إلى اللّه بالرسالة» که اين دو باهم و هماهنگياي که بين اين مظهر و مصدر صورت ميپذيرد خودش جايگاه ويژهاي دارد. «و المطاع في عالم الأرواح هو المصدر و المطاع في عالم الأجسام هو المظهر و بينهما ملاقاة و اتّصال و بهما يتمّ سعادة الدارين لأنهما يدعوان إلى اللّه بالرسالة».