1402/02/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:شرح تفسیر ملاصدرا/ سوره مبارکه «فاتحة الکتاب»/
جلسه صد و شانزدهم از تفسير سوره «فاتحة الکتاب» از کتاب تفسير جناب صدر المتألهين.
بخش خاتمه تفسير فاتحة الکتاب از کتاب جناب صدر المتألهين جلسه 116 صفحه 554 «خاتمة فصل في بيان نبذ من فضائل سورة الفاتحة» در پايان تفسير «فاتحة الکتاب» جناب صدر المتألهين يک خاتمهاي را بيان داشتند که اين خاتمه در حقيقت در بيان برخي از فضائل سوره «فاتحه» است که اين خاتمه مشتمل بر يک فصل است که در ابتدا فرمودند و يک تتمهاي تحت عنوان «تتمة استبصاريه» در صفحه 562 دارند. در صفحه 564 فصل ديگري را ترتيب ميدهند تحت عنوان «في نظم هذه السورة و ترتيبها» که اين هم در جهت تبيين بيشتر سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» است و در بخش پاياني هم تحت عنوان «تذييل» عنوان ديگري را در صفحه 569 دارند اين هم باز مربوط به سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» است که اين مجموع خاتمه يعني عنوان خاتمه را در حقيقت در ارتباط با سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» شامل است.
به هر حال شايد از يک جهاتي به لحاظ آشنايي به سوره و فضائل اين سوره و همچنين مسائلي که به مباحث تنظيمي و ترتيبي آن برميگردد در حقيقت از يک جهاتي اگر مقدم داشته ميشد شايد بهتر بود اما به هر حال اين بخش اين مطالب ميتواند تکملهاي باشد نسبت به آنچه که در ارتباط با سوره مبارکه «حمد» خوانده شد. ميفرمايند که «اعلم إنّ المقصد الأقصى و اللباب الأصفى من إنزال القرآن و تنزيله على أشرف خلق اللّه صلّى اللّه عليه و آله أولا و على امّته الذين هم خير الأمم ثانيا، هو هداية الخلق و إرشادهم و تكميلهم بسياقتهم إلى اللّه و دار كرامته على أتمّ وجه و أشرفه» آنچه که در اين بخش اول از خاتمه دارند بيان ميکنند اين است که آنچه که انسان بدو براي هدايت و سعادتش نياز دارد در سوره مبارکه «حمد» آمده در سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» آمده و سوره «فاتحة الکتاب» به تعبير جناب صدر المتألهين يک عصارهاي است و خلاصهاي است از کل سور و آنچه که در سورهها وجود دارد و يک بحثي را که اهل معرفت دارند تحت عنوان اينکه انسان عالم صغير است و انسان خلاصه عالم است همانطوري که انسان خلاصه عالم است و هر آنچه را که در عالم وجود دارد در يک حدي از آن در وجود انسان هست به همين صورت هم معتقدم که سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» نسبت به کل قرآن و حتي صحف آسماني چنين جايگاهي دارد.
فقط همانطوري که بايد در تحليل انسان به درستي کوشيد و کوشا بود که همه اجزاء و عناصر هستي انساني را در حقيقت تحليل کرد تا به کل هستي رسيد، نسبت به سوره «فاتحة الکتاب» هم چنين اعتقادي و چنين باوري را دارند که اگر ما به تمام سوره و اجزاء سوره به درستي بپردازيم و اين هفت آيه را آنگونه که هست تحليل بکنيم ميتوانيم به کل نظام خلقت راه پيدا بکنيم و يک معرف جامعي نسبت به کل نظام داشته باشيم الا اينکه شناخت عميق نسبت به اين سوره و مطالبي که در اين سوره وجود دارد ما را به اين امر رهنمون ميشود. اگر بخواهيم يک نگرش سطحي داشته باشيم و به ظاهر اين الفاظ و عبارات برسيم قطعاً نميتوانيم به عمق معنايي همه آنچه را که در قرآن کريم آمده است برسيم.
در ابتدا براي اينکه اين هدف را تبيين کنند ميفرمايند آنچه را که از ناحيه حق سبحانه و تعالي به عنوان کتاب هدايت آمده که «إن هذا القرآن يهدي للتي هي اقوم» در مجموع اين کتاب و اين پيامبر چنين نقشي براي انسان براي انسان دارند که بهترين نوع سعادت و اقوم و راه مستحکمتر از هدايت را به ما بياموزاند. اين اجمالي است از آنچه که در اين کتاب إنشاءالله بايد ملاحظه بفرماييد در اين بخش خاتمه.
يک مسئلهاي است و آن اين است که آيا ميشود کل عالم را در يک موجود خلاصه کرد؟ اين عالم کبير که از جبروت آغاز ميشود تا ملکوت تا ناسوت ميشود در يک موجود، همه اين حقائق هستي را مشاهده کرد اين امکان دارد؟ با بيان شعري که يکي از بزرگان بيان کردهاند که «ليس من الله بمستنکر ان يجعل العالم في واحد» از خداي عالم که قدرت مطلقهاي دارد و شامل همه هستي هست هيچ بعيد نيست که بتواند همه عالم را در يک موجود واحدي همانند انسان خلاصه کند و هيچ امتناعي ندارد و هيچ شگفتي و اعجابي در اين نيست که از ناحيه قدرت مطلقه حق سبحانه و تعالي بتواند همه آنچه را که در سورههاي قرآن کريم آمده در يک سوره به نام «فاتحة الکتاب» آن را خلاصه بکند.
بنابراين اين هم از نکاتي است که در اين فضا دارد ديده ميشود و لکن تأکيد دارند به اينکه ما آنچه را که بايد نسبت به فهم عميق و وسيع سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» داشته باشد نبايد آن را ما ضعيف بپنداريم و احساس کنيم که با ظاهر اين الفاظ ميتوان به عمق معنايي آن بار يافت.
بنابراين آنچه که در اين بخش ميخوانيم بيشتر نسبت به مسائلي است که بيان شده و إنشاءالله مباحث تفصيلي را با متن همراه هستيم. «في بيان نبذ من فضائل سورة الفاتحة اعلم إنّ المقصد الأقصى و اللباب الأصفى من إنزال القرآن و تنزيله على أشرف خلق اللّه صلّى اللّه عليه و آله أولا و على امّته الذين هم خير الأمم ثانيا، هو هداية الخلق و إرشادهم و تكميلهم بسياقتهم إلى اللّه و دار كرامته على أتمّ وجه و أشرفه» آن مقصد نهايي و مغزاي خالصي که در اين امر وجود دارد از انزال قرآن و تنزيلش که انزال ناظر به نزول دفعي و تنزيل هم ناظر به نزول تدريجي است که اين قرآن با اين وضع بر اشرف انسانها که درود خداي عالم بر او و آلش باد، که اولاً بر قلب مطهر پيامبر نازل شده و ثانياً براي هدايت امت او اين کتاب نازل شده است که امت او بهترين امم در بين همه امتها هستند اين مقصد اقصي و لباب اصفي عبارت است از هدايت خلق که انسانها را و خلق را در مسير درستشان قرار بدهند هدايت در مقابل ضلالت اين است که انسان راه را آنگونه که هست بشناسد «ماذا بعد الحق الا الضلال» هدايت حق است و هر چه که غير هدايت است جز ضلالت و گمراهي چيز ديگري نيست و انساني که در مسير هدايت نداشته باشد بدون شک در مسير ضلالت است و ضال و گمراه خواهد بود. اين هدايت بهترين و برترين نعمتي است که خداي عالم به بشر داده است. انسان هدايت يافته به مقصد خواهد رسيد و کمال نهايي خودش را مناسب خواهد شناخت.
«هو هداية الخلق و إرشادهم و تكميلهم بسياقتهم» که آنها را سوق بدهد در مسير الهي و به دار کرامت الهي و اين هم از آن جهت که قرآن «إن هذا القرآن يهدي للتي هي أقوم» آن محکمترين و متقنترين و اتم وجه و اشرف وجه را در حقيقت در اين قرآن ما شاهديم. قرآن نه تنها هدايت را براي بشر به ارمغان آورده است اتم وجه و اشرف وجه از هدايت را هم براي بشر فراهم آورده است.
ممکن است سؤال بشود اين هدايتي که خداي عالم براي بشر به ارمغان آورده است شامل چيست و چگونه ما ميتوانيم آن را کتاب هدايت بدانيم؟ ميفرمايد که هدايت داراي دو بخش است يک بخش اثباتي و ايجابي، يک بخش سلبي و نفياي دارد. بخش ايجابي و اثباتياش برميگردد به آن آموزههايي که در جهت تحصيل معرفت و کسب فضائل و کسب خُلقيات و خصالها و رفتار و کردار شايسته است که اينها يک بخشي از آموزهها وحياني و قرآني است. بخش ديگري که در اين هدايت نهفته است سلب و ضجر از آن چيزي است که شايسته نيست و انسان بايد از آنها اجتناب کند و دوري کند و از آنها پرهيز داشته باشد. اگر از بديها و سوء و باطل انسان بگريزد و اجتناب کند و نسبت به فضائل و خوبيها و زيبايي ميل داشته باشد و به سمت آنها حرکت بکند اين هدايت انساني تأمين خواهد شد.
«و ذلك» يعني اين هدايت «إنّما يحصل بتزيين نفوسهم بأنوار الحكمة و المعرفة» که اين بخش اثباتي است. بخشي از مباحث اثباتي تحصيل باورها و معرفتهاي اصيل و درستي است که از آن به حکمت و معرفت ياد ميشود و بخش ديگر آن که جهل سبي دارد «و تجريدها» اين نفوس «عن رقّ الطبيعة»، از آن گرفتاريها و مشکلات و آنچه که در نظام طبيعت به عنوان حيثيتهاي مادي و جسماني که حجاب هستند در حقيقت بايد نفس خودش را از آنها دور کند «و تجريدها» نفس «عن رقّ الطبيعة و أسر قواها الشهويّة و الغضبيّة و الوهميّة» يعني مجرد کند رها بکند آزاد بکند قواي شهوي و غضبي و وهمي خودش را از اسارت مداخلات شيطاني در باطن انسان. به هر حال انسان داراي قوه شهوت است قوه غضب است و قوه وهم است.
قوه عاقله انساني آن جنبه کمالي دارد او اگر انساني به عقل رسيد خود عقل يک قوه مستقلي است که در عالم عقل که عالم ثبات است عالم منزه از شهوت و غضب است مصون است اما قواي شهواني و غضبي و وهمي انسان در اسارت شيطان و دسائس نفساني و وساوس شيطاني است اگر انسان بتواند براساس آموزههاي وحياني اين نفسش را منزه و مجرد کند از اسارت شيطان که قواي شهوي و غضبي و وهمي انسان را به اسارت درآورده است آن وقت است که انسان ميتواند در مسير هدايت گام بردارد «و تجريدها عن رقّ الطبيعة، و أسر قواها الشهويّة و الغضبيّة و الوهميّة التي هي مداخل الشيطان في باطن الإنسان» شيطان از چه راهي ميتواند بر انسان نفوذ بکند و دخالت بکند در حقيقت و هستي انساني؟ از طريق اين مجاري ادراکي يعني شهوت، غضب، وهم، ادراکي و تحريکي در حقيقت که شهوت و غضب به مجاري تحريکي برميگردند و وهم هم به مجاري ادراکي برميگردند راه نفوذ شيطان اينها هستند. اگر اينها امارت خودشان را به دست عقل بسپارند عقل اجازه نميدهد که شيطان يا وساوس نفساني و دسائس نفساني و شيطان بخواهند اين قوا را به اسارت بگيرند اما اگر اينها تحت کنترل عقل نباشد البته شيطان اينها را تسخير خواهد کرد و با نفوذي که از طريق اين مجاري پيدا ميکند در وجود انسان تخمگذاري ميکند همانطوري که مولاي ما علي بن ابيطالب(عليهما السلام) ميفرمايد که شيطان باض. باض يعني بيضه گذاست تخمگذاري کرد و به اصطلاح جنبههاي شيطنت را در وجود انساني کاشت.
«و أسر قواها الشهويّة و الغضبيّة و الوهميّة» اين قوايي که «التي هي مداخل الشيطان في باطن الإنسان» راههاي نفوذ شيطان در باطن انسان هستند و همچنين آن نوع از هدايتي که به عنوان اتم وجه و اشرف وجه هدايت است يکي از جهاتي که دارد همان تجريد و تطهير است. تطهير نفوس «و تطهيرها عن أرجاس العنصريّات و قاذوراتها و تخليصها» که اين واژههاي تجريد، تطهير، تخليص، تنزيه، همه و همه براي آن جهات سلبي است که اينها نبايد در وجود انساني راه پيدا بکند. تخليص نفوس انساني که نفس را خالص ميکند خلاص ميکند و رهايي ميبخشد «عن مكائد الشياطين و جنودها» شياطين حالا «الداخليّة و الخارجيّة» شياطين داخلي يا شياطين خارجي که يا از درون وجود انساني به اصطلاح اينها دسيسه ميکنند نفس اماره در حقيقت انسان را تحت اسارت خود در ميآورد يا نه، از بيرون ... هستند که با وسوسههاي خود انسان را تحت اسارت خود در ميآورند.
«فالقرآن مشتمل من الحكمة و المعرفة على عظائمها و أصولها التي عجزت عن دركها أفهام السابقين و اللاحقين، و من الشريعة و الطريقة على لطائفها و لبابها التي خلت عنها زبر المتقدّمين و المتأخّرين» فرمودند که قرآن برترين نوع هدايت و اتم از هدايت و اشرف را دارند ميدهند و اين قرآن مشتمل بر سه بخش است: حقيقت، شريعت و طريقت. حقيقت عبارت است از آن معارفي که از او به حکمت و معرفت ياد ميشود و داراي آن عظائم و برترينها است. البته عظائم جمع عظم است عظم يعني استخوان و به عظيم هم که ميگويند عظيم يعني آن استخوانبندي قوي و محکمي دارد. اين آياتي که از عظائم محسوب ميشود يعني يک استخوانبندي محکمي در آنهاست مثل مسائلي که به اصل توحيد و به اصل اسماء و اوصاف الهي برميگردد يا به مسائلي به رسالت و ولايت و امامت و امثال اينها برميگردد يا به جريان معاد برميگردد که اينها عظائم اصول معرفت و حکمت هستند.
آنهايي که به هيچ وجه قابل به اصطلاح اين نيستند که در آن شبهه و شکي ايجاد بشود. به هر حال اگر ما تشبيه بکنيم اينها را به يک گوشت و پوست و استخوان، آنکه از استحکام بيشتر و پايداري بيشتري برخوردار است از او به استخوان و عظم ياد ميکنيم. در بين همه آموزههاي الهي، آنهايي که مربوط به باورهاي عظيم و عظائم برميگردد مثل توحيد مثل رسالت مثل وحي و امثال ذلک اينها در بخشي از معارف قرآني است که اينها را از او به حقيقت ياد ميکنند در مقابل شريعت و در مقابل طريقت. البته اينکه ميگوييم حقيقت در مقابل شريعت و يا طريقت، نه اينکه شريعت و طريقت حقيقت نباشد. آنها لايههاي به اصطلاح سبکترين از حقيقتاند اما آن عظائم که از حکمت و معرفت برخوردارند يک لايه عميقتري از حقيقت دارد و خالص است و هيچ شائبهاي در آنها پيدا نميشود.
ممکن است در مسائل اخلاقي يا مسائل فقهي و شريعتي ما يک جلوههايي را ببينيم که بعضاً آن حقيقت ناب و خالص در آن نباشد و البته اين به اقتضاي شريعت بودن و طريقت بودن است. اشتباه نشود به اينکه آنها از حقيقت برخوردار نيستند، چرا، آنها هم حقيقت دارند و غير از حقيقت چيز ديگري نيست؛ اما لايههاي رقيقتري از حقيقتاند برخلاف آن عظائم از اصول معارف که آنها جز آن لايههاي عميقتر از حقيقت چيز ديگري نيستند.
«فالقرآن مشتمل من الحكمة و المعرفة على عظائمها» اين حکمت و معرفت «و أصولها» اين حکمت و معرفت «التي» اصول و عظائمي که «عجزت عن دركها» اين اصول و عظائم «أفهام السابقين و اللاحقين»، واقعاً کسي که توحيد را آنگونه هست اسماء الهي را آنگونه که هست و وحدت الهي را با کثرتي که از او صادر شده است مثل همين بخشي که در سوره «فاتحة الکتاب» ملاحظه شد که از يک طرف ما رحمانيت مطلقه داريم، از طرفي هم «صراط الذين انعمت عليهم» و در مقابل آنها «غير المغضوب عليهم و لا الضالين». جمع بين آن وحدت و کثرت و اينکه آن وحدت چگونه به اين کثرت تجلي پيدا ميکند و اينکه چگونه اين کثرت به وحدت ارجاع ميشود از مسائلي است که به عظائم اصول و حکمت و معرفت محسوب ميشود و کمتر کسي هستند که به فهم اينها بخواهند راه پيدا بکنند.
«فالقرآن مشتمل من الحكمة و المعرفة على عظائمها و أصولها التي عجزت عن دركها أفهام السابقين و اللاحقين» اين راجع به بخش اول که حقيقت است «و من الشريعة» که ناظر به مسائل احکام و مباحث فقهي است حلال و حرام است صحيح و فاسد است نجاست و طهارت و امثال ذلک است «و الطريقة» طريقت هم ناظر به مباحث نفساني و اخلاقي است و خصالهاي انساني است که تشريح ميکند خداي عالم خصال مذموم را و خصال ممدوح را «من الشريعة و الطريقة على لطائفها و لبابها» البته طريقت و شريعتي که در حقيقت لطيفترين آنها و پرمغزترين آنها در حقيقت براي جامعه اسلامي و امت اسلام آمده است «التي خلت عنها زبر المتقدّمين و المتأخّرين» زُبر جمع زبور است که يعني کتب و در کتب متقدمين و متأخرين از چنين معارفي تهي است و اينگونه از معارف براي اين خير امت و براي اشرف نبي نازل شده است که مشتمل است بر اين حقائق و معارف. هم طرائق و طريقتها و هم شريعت.
«و لعمري» اين بخش اول که در حقيقت اجمالاً فلسفه نزول قرآن و وحي و همچنين فلسفه ارسال رسل اين است و با اين انسان ميتواند هستي خودش را چه در بخش اعتقادي و حقيقت و چه در بخشهاي نفساني و چه در بخشهاي شريعت بتواند اصلاح و تصحيح کند. اينجا وارد آن تشبيهي که عرض شد ميشوند يعني ميفرمايند همانطوري که انسان عصاره عالم است و خلاصه عالم خلقت است قرآن سوره مبارکه «حمد» هم سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» همچنين نقشي دارد و نسبت به کليت قرآن يک عصاره و خلاصهاي است.
«و لعمري إنّه كصورة جمعيّة العالم المخلوق على صورة الرحمن الدالّ بهيئته و نظامه و اشتماله على مظاهر الصفات الجماليّة من الملائكة و أنوارها و من ضاهاها، و الصفات الجلاليّة من الأجسام و قواها و ما شابهها على وجود من له الخلق و الأمر»؛ خداي عالم، عالم را اينگونه آفريده است که عالم بر صورت رحمن است که صورت رحمن در حقيقت دال است «بهيئته و نظامه و اشتماله على مظاهر الصفات الجماليّة من الملائكة» آنچه که در نظام هستي است آن بخشي است که قابليت تجلي دارد چون آن ذات در کنه موقعيت وجودياش قابليت تجلي ندارد اما مظاهري از او ميتواند اوصافي از جمال و جلال را بنماياند و اين در حقيقت وضعيت عالم است که عالم چيزي جز صورت جمال حق و جلال حق نيست.
«و لعمري إنّه كصورة جمعيّة العالم» شما ملاحظه کنيد تصور بفرماييد جمعيت عالمي که مخلوق است «المخلوق على صورة الرحمن» کل ما سوي الله پهن شده عيني حقيقت الرحمن است که «الرحمن علي العرش استوي» يا «الرحمن، انزل القرآن» و امثال ذلک. «علي صورة الرحمن» که اين دالّ است يعني اين عالم مخلوق دال است «الدالّ بهيئته و نظامه و اشتماله على مظاهر الصفات الجماليّة من الملائكة و أنوارها و من ضاهاها»، چه چيزي به اين تجلي حق آشکار شده؟ آنچه که به اوصاف جماليه حق برميگردد که ملائکه و جلوههاي برتر نظام هستي هستند و نشاندهنده اسماء و اوصاف جماليه حضرت حق هستند «من الملائکة» و انوار اين ملائکه و موجوداتي که مضاهياند يعني در حد فرشتگان و ملائکاند.
به هر حال حقائقي که در اين عالم وجود دارد که از آن به عنوان عالم ملکوت و يا جبروت و امثال ذلک ياد ميکنند اينها مظاهر صفات جماليه حضرت حق هستند و همچنين عالم همانطوري که مظهر اوصاف جماليه حق است اوصاف جلاليه حق را هم آشکار ميکند و مجلاي اين اسماء جلاليه است «و الصفات الجلاليّة من الأجسام و قواها» قواي اين اجسام «و ما شابهها» همانطوري که در حقيقت چون در اوصاف جلاليه ما مباحث تنزيهي را ميبينيم و در اوصاف جماليه ما مظاهر تشبيهي را ميبينيم ملائکه شباهت بيشتري به عالم اله دارند و عالم طبيعت و موجودات عالم طبيعت اينها اوصاف تنزيهي حق سبحانه و تعالي هستند مثل جسميت، ماده داشتن، صورت داشتن، مکان و زمان داشتن، حيز داشتن، تغيير داشتن، حرکت داشتن، اينها همه و همه از اوصاف تنزيهياند که مظاهر جلاليه حق را تأمين ميکنند همانطوري که فرشتگان و انواري که در آن عالم و مضاهي فرشتگان هستند حکايت از اوصاف جمالي حق دارند و شامل مسائل تشبيهي حق سبحانه و تعالي هستند. «و قواها و ما شابهها على وجود من له الخلق و الأمر» که در حقيقت در هر دو عالم بالاخره اوصاف جلاليه وجود دارد.
«و نسبة سورة الفاتحة إلى القرآن كلّه كنسبة الإنسان و هو العالم الصغير، إلى العالم و هو الإنسان الكبير» همان تشبيهي که عرض شد را دارند بيان ميکنند ميفرمايند آنچه که شما در عالم خلق ميبينيد که نسبت به موجودات عالم خلق به گونهاي است که انسان عصاره و خلاصه موجودات هستي هست سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» نسبت به کل قرآن هم همينگونه است.
«و نسبة سورة الفاتحة إلى القرآن كلّه» همه قرآن «كنسبة الإنسان و هو العالم الصغير، إلى العالم و هو الإنسان الكبير» يعني عالم انسان کبير است و انسان عالم صغير خواهد بود.
«و كما إن الإنسان الكامل كتاب وجيز و نسخة منتخبة يوجد فيه كلّ ما في الكتاب الكبير الجامع الذي لا رطب و لا يابس إلّا و يوجد فيه، و لا يغادر صغيرة و لا كبيرة إلّا أحصاها» اين انسان نسبت به کل عالم اينگونه است و بايد دانست که سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» هم نسبت به کل قرآن اينگونه است. «و كما إن الإنسان الكامل» همانطور که انسان کامل يک کتاب خلاصه و عصارهاي است و نسخه منتخب و برگزيدهاي است که «يوجد فيه كلّ ما في الكتاب الكبير الجامع الذي لا رطب و لا يابس إلّا و يوجد فيه» همانطوري که در آن کتاب کبير همه «لا رطب و لا يابيس الا و يوجد فيه» در ارتباط با انسان هم همينطور است نسبت به کل عالم و نسبت به کل قرآن هم سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» است.
آن عالمي که «و لا يغادر صغيرة و لا كبيرة إلّا أحصاها» خلاصه شده است در وجود انسان. «كما قيل: من كلّ أمر لبّه و لطيفه ـ مستودع في هذه المجموعة» همه آنچه را که در عالم وجود هست را شما ميتوانيد لُبّش را و خلاصهاش را و عصارهاش را در وجود اين انسان ملاحظه بکنيد که «مستودع في هذه المجموعة» يعني همه آنچه که وجود دارد. البته آنچه که در اين عالم وجود دارد اگر ما بخواهيم تشبيهش بکنيم به يک مثلاً حبهاي، يک صورت ظاهري دارد و يک لُبّ و مغزي دارد که تمام اين حبّه در آن مغزش خلاصه شده است. انسان مغز عالم است لُبّ عالم است و همه اين قشاوهها و پوستها و استخوانها و همه و همه در حقيقت منتهي ميشود به آن مغز و لُب وجود انساني.
فرمودند «و کما إن الإنسان کامل كتاب وجيز و نسخة منتخبة يوجد فيه كلّ ما في الكتاب الكبير الجامع»، «فكذلك فاتحة الكتاب مع قصرها و وجازتها يوجد فيها مجامع مقاصد القرآن و أسرارها» همانطوري که انسان کامل عصاره نظام هستي است همچنين سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» «مع قصرها» با اينکه کوتاه است و هفت آيه دارد «و وجازتها» و خلاصهاش يافت ميشود در اين سوره همه مجامع مقاصد قرآن. همه مقاصد قرآن در آن جمع است و همه آنچه را که در آن کتاب وجود دارد يعني قرآن در اين انسان به صورت خلاصه است. «مجامع مقاصد القرآن و أسرارها و أنوارها و ليس لغيرها من سائر السور القرآنيّة هذه الجامعيّة» سور ديگر گرچه هر کدام از اين سور مشتمل بر اين حقائقاند و انوار الهي را شامل هستند اما هيچ کدام از آنها به اندازه سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» مشتمل بر همه حقائق قرآني نيستند. «و ليس لغيرها» غير فاتحة الکتاب «من سائر السور القرآنية هذه الجامعية» اين جامعيت فقط و فقط مختص به قرآن مجيد است. «كما ليس لواحد من صور أجزاء العالم ما للإنسان من صورة الجمعيّة الإلهيّة» همانطوري که موجودات در عالم زياد هستند اما آنکه خلاصه همه هستي باشد و هيچ چيزي از هستي نباشد مگر اينکه لُب و لباب و مغزاي او در اين وجود دارد جز انسان چيز ديگري نخواهد بود. ما موجودات ديگر را که بررسي ميکنيم ميبينيم که هر کدام بخشي از حقائق هستي را نمودار هستند اما تنها انسان است که هستي را آنگونه که هست «علي نحو الأتم و الأشرف» دارا است.
فرمودند «و ليس لغيرها» غير سوره «فاتحه» «من سائر السور القرآنيّة هذه الجامعيّة كما ليس لواحد من صور أجزاء العالم ما للإنسان من صورة الجمعيّة الإلهيّة على ما قيل: ليس من اللّه بمستنكر ـ أن يجمع العالم في واحد» از خداي عالم هيچ بعيد نيست هيچ منکر و قابل شگفتي نيست از اينکه بتواند همه عالم را در يک موجود خلاصه کند «أن يجمع العالم في واحد».
«و العارف المحقّق يفهم من هذه السورة الواحدة جميع المعارف و العلوم الكليّة المنتشرة في آيات القرآن و سوره» يک انسان محقق که انساني است که به حق راه يافته و حقيقت را يافته است، او ميفهمد از يک سوره به تنهايي همه معارف و علومي که در ساير سور و آيات الهي منتشر هستند. کافي است که انساني محقق باشد و در فضاي تحقيق، تأمل شگرفي نسبت به اين سوره و آيات هفتگانهاي که در اين سوره است داشته باشد تا همه آنچه را که در اين سورههاي قرآني هست را بيابد.
«و العارف المحقّق يفهم من هذه السورة الواحدة جميع المعارف و العلوم الكليّة المنتشرة في آيات القرآن» که همه علوم و معارف را در حقيقت که منتشر در آيات قرآن و سورههاي قرآني هستند را ميتواند بيابد. «و سوره كما وقع التنبيه عليه» همانطوري که تنبيه بر اين امر واقع شده و آگاهي داده شده است که در حقيقت در اين سوره اين مسئله هستت. اين «کما وقع التنبيه عليه» ناظر به آن چيزي است که تاکنون در باب سوره «فاتحة الکتاب» ملاحظه فرموديد.
خاطر شريف آقايان هست که در حقيقت مرحوم صدر المتألهين از همان ابتداي «بسم الله الرحمن الرحيم» شروع کردند يک بخشي از مباحث را به صورت ظاهري پرداختند و بعد به حقيقت رسيدند و بسياري از مسائل را در اين پرده حقيقت بيان فرمودند «کما وقع التنبي عليه و من لم يفهم هذه السورة على وجه يستنبط منها عمدة أسرار العلوم الإلهيّة و المعالم الربّانيّة من أحوال المبدإ و المعاد و علم النفس و ما بعدها و ما فوقها الذي هو مفتاح سائر العلوم كلّها، فليس هو بعالم ربّاني و لا مهتد بتفسيرها على وجهه»؛ ميفرمايد که کسي که آن تحقيق را نداشته باشد آن شگرفي و سترگي تحقيق را نداشته باشد و به عمق اين سوره نرسد که بتواند اسرار علوم و معارف را از آن استنباط بکند، اين انسان طبعاً نميتواند عالم رباني و هدايت شده به تفسير قرآن شناخته بشود.
«و من لم يفهم» کسي که اين معنا و عمق آيات الهي را فهم نکند، «و من لم يفهم هذه السورة على وجه يستنبط منها عمدة أسرار العلوم الإلهيّة و المعالم الربّانيّة» کسي که نتواند در اين سوره به صورت عميق و شگرف وارد بشود که اسرار و علوم و معارف الهي را بتواند استنباط بکند، آن علوم و معارفي که در باب «أحوال المبدإ و المعاد و علم النفس و ما بعدها» نفس است که قيامت ميشود «و ما فوقها» نفس که ميشود مسائل ولايت و امثال ذلک «الذي هو مفتاح سائر العلوم كلّها»، که همه علوم تحت شمول اين اصول سهگانه توحيد و نبوت و معاد هستند. گرچه اين دو اصل نبوت و معاد هم به اصل توحيد برميگردد بالاخره اينها آن اصول و امّهات معارف هستند. اگر کسي نتواند استنباط بکند اين علوم و معارف را و واقعاً از پرده ظاهري قرآن و سوره «فاتحة الکتاب» عبور نتواند بکند و اينگونه از حقائق را ببيند «فليس هو بعالم ربّاني و لا مهتد بتفسيرها على وجهه» که آنچه که شايسته است بايد باشد.
اين تا اين بخش إنشاءالله بخش ديگر را در جلسه بعد.