1402/02/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ ملاصدرا/
جلسه صد و پانزدهم از تفسير سوره «فاتحة الکتاب» از کتاب تفسير جناب صدر المتألهين.
مباحث طولاني و تفصيلي را جانب صدر المتألهين در ذيل اين دو کريمه ﴿صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِم غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ﴾ بيان فرمودند و ما الحمدلله به بخش پاياني اين امر رسيديم. جناب صدر المتألهين به تبع از اهل معرفت و بزرگان از عرفان، مثل جناب قونوي در اعجاز البيان ايشان يا مثلاً جناب عربي در فتوحاتشان مطالبي را دارند نقل ميکنند که در مقام بيان واقعيت و حقيقتي که بين اين دو بخش وجود دارد يعني بخش ﴿صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِم﴾ و بخش ﴿غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ﴾ که به هر حال توجيه اين دو بخش با توجه به عالم وحدت و نظام توحيدي که در عالم اله وجود دارد نيازمند به مباحث روشنگرانهاي است.
دغدغه اهل معرفت و خصوصاً خود جناب ابن عربي در بخش صراط الذين انعمت عليهم نيست براي اينکه آنگونه از بحثها به مباحث رحماني حق برميگردد و اقتضاي ذات الهي است و جاي هيچ بحث و گفتگويي نيست. اما نگراني مباحث از جناب ابن عربي و ديگران و خود مرحوم ملاصدرا در بخش ﴿غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ﴾هست که آيا در آنجا غضب الهي بناست چکار بکند؟ و مناسباتي که بين اين غضب و با رحمت الهي هست را بايد چگونه ايجاد کرد از يک سو؟ از سوي ديگر هم اين دوئيت و کثرت چگونه قابل توجيه است با عالم توحيد؟ که در حقيقت اين مسئله براي يک عارف يک دغدغه جدي است و خيلي هم تلاش کردند در آثار مختلفشان اهل معرفت که اين دو معرف را توجيه کنند؛ هم نسبت بين غضب و رحمت را و هم اينکه اين دو با نظام توحيدي واجب سبحانه و تعالي چگونه سازگاري دارد؟
در اين رابطه جناب صدر المتألهين چهار مکاشفه از اهل حقيقت و معنا را دارند ذکر ميکنند که آن سه مکاشفه را ملاحظه فرموديد اين مکاشفه چهارم در حقيقت دارد بحث را به سمتي ميبرد که ما بتوانيم با توجه به عالم وحدت در جانب اله سبحانه و تعالي اين کثرتها را به گونهاي برگردانيم و سرّ مباحث غضب الهي و اينکه حق سبحانه و تعالي نسبت به اينها با غيظ و غضب دارد برخورد ميکند را بايد به گونهاي منکشف کنند که هم از رحمت الهي جدا نباشد و هم از وحدت الهي جدا نباشد. اين مکاشفه چهارم که مکاشفه اخيري است که بيان ميشود به اين مسئله دارد ميپردازد که جنبه غايت و هدف را ما توجه بکنيم همانطوري که در جانب مبدأ وحدت داريم در جانب مقصد و منتها هم وحدت داريم و اين امور متکثره لزوماً بايد به وحدت برگردند که حالا مخصوصاً بخش پاياني اين فقرهاي که از بحث مانده نسبت به اين مسئله با يک تبيين بيشتري در حقيقت همراه هستند.
ايشان در بحث فلسفه غضب يا هدفي که از غضب مطرح است را در ابتداي مکاشفه صفحه 549 فرمودند که «و کل صفة الهية و اسم رباني کما أنّ لها مظاهر و لوازم ايجادية فلها ايضا غايات و حکم مترتبة عليها و ثمرات اخروية تنبعث عنها فنقول» از اينجا اين سخن آغاز ميشود که «حکمة الغضب و باطن الغضب الذي ينصحب حکم الحرمة العامة و يظهر منه الغاية الوجودية في المغضوب عليهم کما قال ﴿باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ﴾ امور ثلاثة» حکمت غضب و باطن غضب اين امور ثلاثه است که استشهاد کردند به کريمه ﴿باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ﴾، شما عذاب اهل ضلالت و ضالين و همچنين عذاب مغضوب عليهم را ميبينيد اما بايد بدانيد که باطن اين عذاب رحمت الهي است و ﴿باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ﴾.
چگونه اين قابل توجيه است؟ چگونه ميشود امري باشد که باطنش رحمت است اما ظاهرش غضب است؟ ميفرمايند که غضب در سه مرحله اتفاق ميافتد؛ مرحله وقايه، مرحله تطهير و مرحله تکميل. مرحله وقايه همين است که به هر حال عامل حفظ و صيانت شخص ميشود اين غضب و اگر غضب نباشد. انسان وارد يک گودي و چاهي ميشود که درماني براي او نيست اين همانطوري که فرمودند «من ... الهوي و اقارب الشهوات الکامنة التي ستظهر بصوره الخاصة في نشأة القبر و البرزخ» اين غضب ميشود تا يک نوع صيانتي براي شخص بياورد.
نوع ديگر و مرحله بعدي که بعد از وقايه در مقام بيان حکمت و فلسفه عذاب هست مسئله تطهير است که عمدهاش خوانده شد و در مقام تبيين بيشتر بحث امروز را ميفرمايند که صفحه 551 «و قال أيضا في هذا المعنى ببيان أوضح و أتمّ تفصيلا» همين معنا که در حقيقت فلسفه عذاب و فلسفه غضب الهي تطهير شخص است و منقح کردن او از شائبهها و امور بيگانه و امور اجنبي است. فرمودند مثالي که زدند اين است که «لو أنّ ذهباً مزجّ برصاص و نحاس» اگر شما طلايي را با مس يا سُرب و نظاير آن آميخته بکنيد ممکن است به يک مناسبتي کارآيي داشته باشد اما بايد يک وقتي از هم تطهير بشوند و جدا بشوند سبک جدا شدنشان از راه تطهير است وقتي مثلاً در کوره رفتند و گداخته شدند مواد از يکديگر جدا ميشوند. اين جدايي يک نوع تطهيري را براي هر کدام از اين عناصر فراهم ميکند.
مثالي که زدند همين است که ﴿لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾ غضب باعث ميشود که آن خبيث از طيب امتياز پيدا بکند و خبثاء و آنهايي که متراکماً خبث طينت و خبث سريرت و خبث عمل و خبث رفتار و امثال ذلک را دارند اين تراکمي از اين خباثت ايجاد ميکند ﴿وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ﴾ اگر در باب شرور و ناهنجاريها خودش را در همه مراحل از ذات و وصف و فعل و اثر و امثال ذلک در اين قضايا قرار داد در چنين وضعي تراکم از خباثتها خواهد شد و اين موجب خسارت و ورود در جهنم ميشود اين فلسفه عذاب اينجا براي اين بيان شده است که آن خلوصي و خالصي انسان هم باعث ميشود که به وسيله اين عذاب در بيايد.
در همين رابطه يک شاهد ديگري از قرآن دارند ذکر ميکنند که ميفرمايند اين شاهد بيان روشنتر و تفصيل بيشتري دارد و آن عبارت است از کريمهاي که در سوره مبارکه «رعد» آيات هفده و هيجده بيان شده که «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» ﴿أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنى﴾» که ميفرمايند وقتي آب از آسمان نازل ميشود اين باراني که نازل ميشود اينها هر کدام در اين جداول و نهرها و برکهها و حوضچهها قرار ميگيرند و هر کدام هم به ميزان خودشان اين سيل آب را ميگيرند زبد و کف آب که يک نوع برجستگي دارد و رابي هست اين هم با آن خواهد بود. بايد کاري کرد که اين برجستگيها کاذب زبدي را از آب جدا کرد که اين باعث ميشود که نقش آب و نقش زبد از همديگر ممتاز بشود.
﴿فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ﴾ که در حقيقت براساس اين آميختگياي که در هنگام ساختن زيورآلات و حليهها و امتعه تزييني انجام ميشود آميختگي حاصل ميشود و اين آميختگيها براي کارآمدي برخي از امور است وقتي ميخواهند يک امري را در حقيقت بسازند چه بسا ممکن است که از طلا و نقره و مس و سرب و امثال ذلک هم استفاده بشود. اما اينجور نيست که به اصطلاح همه اينها حق باشند نه! آنکه مثلاً در اين مثال ما حق است آن طلا است و آميختههاي امور بعدي باعث امتزاجي است که آن کارآمدي آن جنس را براي انسان فراهم ميکند. لذا فرمود ﴿كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ﴾ ما بايد بين آب و سراب، يا آب و کف آب امتياز بدهيم و وقتي امتياز داده شد مشخص ميشود آنکه نافع است آب است و آنکه روي کف آب است و حتي رابي است و برجستگي دارد اين باطل است و ناچيز است لذا فرمود: ﴿فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ﴾ يعني آنکه نافع است مفيد است مثل آب ميماند و اما آن چيزي که به اصطلاح مثل کف آب است ﴿فَيَذْهَبُ جُفاءً﴾.
﴿كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنى﴾ اين مثالها براي اين زده ميشود که انسان اجابت بکند دعوت حق را در ارتباط با امر حَسن. خوبيها را بگيرد اوامر و زواجر و اينها را داشته باشد و غير اينها در حقيقت براي انسان ملاک ماندگاري و پايداري نخواهد بود و نبايد به آنها توجه کنند. ميفرمايند که با تدبر در اين آيه فلسفه غضب و رحمت الهي روشن ميشود لذا فرمود که «ففيها تنبيهات» يعني در اين کريمه تنبيهات شريفهاي است «شريفة على أحوال أهل قبضة الغضب و أهل قبضة الرحمة [لتعلم ان الوجه في ذلك ان مياه النفوس خلقت من منبع واحد كما قال: «خلقكم و أما النوع الثالث: و هو التكميل و هو الأصل في الغاية و ما سبق من التوقّي و التطهير كان لأجله فمشار إليه في تبديل السيّئات حسنات: و أنت إذا تدبّرت و فتّشت حال الموجودات عند شدائدها و آلامها و انقلاباتها الطبيعيّة و الذاتيّة التي بحسب الأسباب الباطنة، لا تجد منها أحدا إلّا و قد ولّاه اللّه إلى ما هو خير له مما كان أولا و وجّهه إلى أصله و كماله] آناني که صاحبان به اصطلاح غضب و سخط الهياند و آناني که کليدداران رحمت و لطف الهي هستند که آن فلسفه غيظ و غضب چيست و فلسفه اين مِهر و محبت کدام است؟
تفسير آيه خوانده شد که آيات هفدهم و هيجدهم سوره مبارکه «رعد» است بايد ما را به اين معنا و منطق برساند که در حقيقت فلسفه غضب هم به اصطلاح حالا غير از اينکه بحث وقايه را دارد بحث تطهير و تميزسازي و امتيازدهي بين خبيث و طيب را هم به همراه دارد و از سويي ديگر هم آن دو جلوه رحمت و غضب هم بايد کاملاً توجيه بشود.
اما در بخش پاياني و مرحله پاياني غضب و غيظ چه حکمتي است؟ و چه باطني براي آن مرحله سوم هست؟ آن مرحله سوم از آن به تکميل ياد ميشود اگر مرحله أولي مسئله وقايه بود و مرحله ثانيه مسئله تطهير بود اينجا بحث تکميل را ميگويند که موجودات بالاخره بايد به کمال خودشان برسند به آن حد نهايي خودشان برسند و اين غيظ و غضب از يک سو و آن رحمت و لطف از سويي ديگر اين نقش را دارد که موجودات را به کمال خودش ميرساند.
«و أما النوع الثالث: و هو التكميل و هو الأصل في الغاية» هدفمندي در رحمت و غضب اين است که موجودات به کمال خودشان برسند. بله هر موجودي که به کمال خودش رسيد به اقتضاي کمال خودش هم بايد مقتضيات خودش را درک کند. اگر معاذالله کمالش در سخط و غضب الهي است بايد که در جهنم درک اين معنا را داشته باشد و اگر مقتضياتش رحمت و عنايت و لطف الهي است هم او بايد در بهشت منتظر جمال حق باشد.
«و أما النوع الثالث: و هو التکميل» که عرض کرديم به نوع اول در صفحه 550 فرمودند «امور ثلاثه» يعني باطن غضب و حکمت غضب سه امر است وقاية و تطهير و تکميل. که اکنون به مرحله تکميل رسيديم و وقايه و تطهير تمام شد. «و أما النوع الثالث: و هو التکميل و هو الأصل في الغاية» يعني هدفمندي درست است که هدف وقايه است هدف تطهير است اما حالا هدفهاي ابتدايي و متوسطاند اما هدف نهايي عبارت است از تکميل که موجودات به کمال خودشان برسند به هدف و غايت خودشان برسند و اگر دو مرحله قبلي از توقي و تطهير وجود داشت براي اين است که اينها زمينهساز هستند تا موجود به کمال خودش برسد. «و ما سبق من التوقّي و التطهير كان لأجله» تکميل است. و اين مرحله تکميل است که در حقيقت سيئات به حسنات مبدل ميشود يعني به آن چيزي که در غايت و هدف هر موجودي بايد مورد لحاظ قرار بگيرد «فمشار إليه في تبديل السيّئات حسنات:» يعني مشاراليه همان تکميل است در مقام تبديل سيئات به حسنات.
اين معنا را دارند تا پايان اين متن همين معناي تکميل را دارند توضيح ميدهند و اينکه هر موجودي لزوماً بايد به کمال خودش برگردد و گاهي اوقات اين کمال براي رسيدن با سبک و روش رحمت پيش ميرود و گاهي اوقات با غضب و سخط پيش ميرود «و أنت إذا تدبّرت و فتّشت حال الموجودات عند شدائدها» اين موجودات «و آلامها و انقلاباتها الطبيعيّة و الذاتيّة التي بحسب الأسباب الباطنة، لا تجد منها أحدا إلّا و قد ولّاه اللّه إلى ما هو خير له مما كان أولا و وجّهه إلى أصله و كماله» آنکه در حقيقت منظور نهايي است و مقصد قصوي هست اين است که وقتي شما بررسي ميکنيد و هر موجودي از موجودات عالم را مورد تدبر و تفتيش قرار ميدهيد هنگامي که شدائد و سختيها و دشواريها و تحولات وجودي اعم از انقلابات ذاتي و طبيعي را به هر حال مدّ نظر داريد اينها همه موجودات بالاخره اين مراحل را طي ميکنند تا لزوماً برسند به آن مرحلهاي که تحت ولايت الهي يا آنچه که حق سبحانه و تعالي خير ميداند براي آنها حاصل بشود. «لا تجد من الموجودات احدا إلا و قد ولّاه الله إلي ما هو خير له مما کان أولا» حتماً حق سبحانه و تعالي اين موجود را تحت ولايت يک موجود ديگري قرار ميدهد که آن موجود برتر، کامل است و خير است براي او و او را به کمالش نزديک ميکند «و وجّهه إلي أصله و کماله».
بنابراين هيچ نيست موجودي به صورت قاعده کلي فرمودند «ليس الا» يعني هيچ موجودي نيست هيچ موجودي از موجودات عالم نيست مگر اينکه لزوماً بايد به کمال خودش برسد و به غايت قصوايش راه پيدا بکند و اين شيوههايش ممکن است گاهي اوقات رحمت باشد و گاهي اوقات غضب باشد.
«هذا ما أقيم عليه البرهان» بله برهان هم بر اين است که نظام احسن هستي همين را اقتضاء ميکند که موجود در مقام هستي به غايت و هدفي که اصل و ذاتش طلب بکند برسد در حقيقت. «هذا ما أقيم عليه البرهان كما أشرنا من قبل» و البته قبلاً راجع به اين مسئله که هر موجودي از موجودات عالم لزوماً بايد به کمال خودش برسد و اين يا مستقيماً تحت ولايت الهي قرار ميگيرد يا تحت ولايت امري که از اين امر برتر و بالاتر است و در رسيدن به کمال و هدف رهنمون ميشود. «هذا ما أقيم عليه البرهان كما أشرنا من قبل و حكم به الاستقراء و التجربة و الوجدان» که اينها همه استقراء و تجربه و وجدان که وجدان به مباحث شهودي برميگردد و استقراء و تجربه هم به مباحث در حقيقت عيني و خارجي که گاهي اوقات در قالب استقراء ظاهر ميشود و گاهي وقتها هم در قالب تجربه. «و فيه سرّ الربوبيّة» بله راز و رمز ربوبيت در اين مسئله کمالجويي موجودات برميگردد که همه موجودات الا و لابد بايد به غايت و کمال حقيقي خودشان راه پيدا کنند. «و فيه سرّ الرّبوبية و أحديّة الفعل من حيث الأصل و الفاعل و الغاية» احديت فعل يعني همه افعال به يک سان بايد مورد توجه قرار بگيرند که اينها اصلشان و فاعلشان و غايتشان در حقيقت به يک چيز بايد برگردد و آن هم به حوزه ذات الهي سبحانه و تعالي است. «مع انّه لا مكره و لا مغضب و لا مزاحم و لا رادّ له تعالى من خارج» اينکه ما ميگوييم همه کمالات و غايات اشياء به حق سبحانه و تعالي برميگردد توجه داريم که حق سبحانه و تعالي هيچ امري نميتواند بر حق سبحانه و تعالي به اصطلاح مانعي بشود يا زمينه نفياي بشود و امثال ذلک. همه آنچه که در نظام هستي هست براساس اين منطقاند که بايد به آن هدف که غايتي سبحانه و تعالي در ارتباط با موجودات نظر دارد او محقق بشود.
هيچ مکرهي يا مغضبي يا مزاحمي و هيچ رادّي براي عنايت حق سبحانه و تعالي وجود ندارد و همه و همه تحت قدرت و مشيت حق سبحانه و تعالي دارند کار ميکنند. «مع انّه لا مکره و لا مغضب و لا مزاحم و لا رادّ له تعالي من خارج» باز تأکيد اين معنا را دارند ميفرمايند که نبايد از اين معنا ما غافل باشيم که موجودات بالاخره بايد به غايتشان برسند و هدفشان برسند و عدم رسيدن به هدف و غايت نقص در نظام هستي است. غايت همه موجودات هم جز حق سبحانه و تعالي نيست. بايد لزوماً به الرحمن برگردند آن رحمت مطلقهاي که همه موجودات را تحت شمول خودش دارد خواه آن شيء مأمور غضب باشد به معناي اينکه غضب در ارتباط با او اقدام بشود و انجام بشود يا اينکه نه، در حقيقت مشمول رحمت الهي باشند.
«و كان أصل إيجاده للعالم على أكمل وجه اقتضته حكمته و مشيّته فليس في الوجود جهة من الجهات» اصل ايجاد عالم اين است که براساس نظام هستي بخواهند تحقق پيدا بکنند و اين تحقق نظام هستي هم يک اقتضاي حِکمي و مشيئتي است که خارج از اين نيست؛ يعني حق سبحانه و تعالي به اقتضاي حکمت و مشيئتش براي همه موجودات اعم از موجوداتي که در عالم خير هستند يا موجوداتي که در عالم شر هستند از اين حکمت و مشيئت الهي برخوردار هستند بنابراين هيچ موجودي از موجودات را نميتوانيم بيابيم مگر اينکه حق سبحانه و تعالي اصل و مبدأ و منشأش اوست و همه موجودات هم لزوماً به او برميگردند. «فليس في الوجود جهة من الجهات و لا وجه من الوجوه الوجوديّة إلّا و هو أصله و مبدأه و منشؤه» دارند بحث را ميبرند به سمت توحيد؛ يعني ما درست است که در عالم کثرت هستيم و اينها هم نسبت به يکديگر کاملاً جدا هستند، يعني در مقام فعل رحمت يک چيزي است و غضب چيزي ديگر است اما با نگاه توحيدي حق سبحانه و تعالي هم بايد اين مسائل هماهنگ باشد.
«و كان أصل إيجاده للعالم على أكمل وجه اقتضته حكمته و مشيّته» بنابراين «فليس في الوجود جهة من الجهات» يک؛ «و لا وجه من الوجوه الوجوديّة» نه جهتي از جهات او و نه آن چهره اصلي وجودي او «إلّا و هو أصله و مبدأه و منشؤه فافهم و ارق»، اين «فافهم و ارق» از آن حديث شريف «اقرأ و ارقأ» گرفته شده که مرتّب بالاتر برو و بالاتر که ميخواهد شما را به سراي توحيد برساند و در آن سراي توحيد اينگونه از کثرات اصلاً وجود ندارند قابل ديدن نيستند واقعاً جلوه توحيدي به حدي حاکم و غالب است که اينها در مراحل بعدي قابل ارزيابياند يعني غضب و رحمت.
«فليس في الوجود جهة من الجهات و لا وجه من الوجوه الوجوديّة إلّا و هو أصله و مبدأه و منشؤه فافهم و ارق»، پس اين معنا را خوب بياب و بالا برود. اگر از اين منطقه بالاتر آمدي؛ يعني مرحله به اصطلاح همچنان در مرحله فعل هستيم و ميخواهيم بگوييم که موجودات حتماً بايد به کمال خودشان برسند. اگر اين معنا را يافتيد که هيچ موجودي نيست که به کمال خودش نرسد از اين مرحله بالاتر هم وجود دارد «فإنّك إن علوت من هذه النمط» يعني در اين منطقه و در اين مرحله و در اين خطي که وجود داشت که شما روي آن خط بوديد که به اصطلاح براساس جهات وجودي و کمالي موجودات اينها دارند هر کدام به کمال خودشان ميرسند اگر از اين مرحله بالاتر رفتيد «استحليت بسرّ القدر المتحكّم في العلم و العالم و المعلوم» کمکم امر براي شما روشن خواهد شد که چگونه يک مسئلهاي هم در فضاي رحمت و هم در فضاي غضب قابل توجيه هستند و اين مراحل در نهاد موجوداتي که علم و عالم و معلوم هستند فراهم ميشود؛ يعني اينجور نيست که امر گم باشد نه! اين «استحليت بسرّ القدر المتحكّم في العلم و العالم و المعلوم».
حالا اگر کسي از اين مرحله هم بالاتر رفت يعني نه تنها به اين معنا راه يافت که موجودات بايد به کمال خودشان برسند و اقتضاي نظام احسن هستي راهيابي موجودات به کمال خودشان است اگر اين مرحله بالاتر رفتيد به اينجا ميرسيد که سرّ قَدر حق سبحانه و تعالي براي شما روشن ميشود که موجودات اگر برخي اينگونهاند و برخي آنگونه، هر کدام براساس وجودي و سوابق وجودي است «و من رقا فوق ذلك رأى غلط الإضافات الشائعة في الأفعال و الأسماء و الصفات و الأحوال» ميفرمايند که اگر به لحاظ فکري يا بلکه به لحاظ شهودي از مرحله آن نمط اول رفتي بالا و در نظام هستي به سرّ قَدر نظام هستي آگاه شدي مييابي که به اصطلاح اين اضافاتي که شايع هستند در افعال و اسماء و صفات و احوال اينها کارساز نيستند و بلکه اينها رهزن هستند «رأي غلط الإضافات الشائعة في الأفعال و الأسماء و الصفات و الأحوال».
حالا اگر کسي در اين منطقه معرفتي قرار گرفت و از اصحاب شهود بود و توانست اين معناي را براي خود منکشف کند چگونه جمال حق سبحانه و تعالي را در آن سرا بتواند زيارت کند؟ «و إن رقا فوق ذلك رأى الجمال المطلق الذي لا قبح عنده و لا شرّ فيه و لا غلط و لا نقص و لا تخويف» که اينها به ذات الهي برنميگردند اينها در حقيقت گرچه در مقام ظهر هستند اما ظهري که به اصطلاح پاياني براي او هست. «رأي الجمال المطلق الذي لا قبح عنده و لا شرّ فيه و لا غلط و لا نقص و لا تخويف» که در حقيقت اگر کسي به آن منطقه سفر کرد و ديار توحيد را مشاهده کرد هيچ چيزي براي او قابل اشتباه نيست شرّ محسوب نميشود و نقص و خوف هم در آن وجود ندارد.
اگر کسي به اين مرحله از مراحل شهود دست يافت بالاتر از اين مرحله اينجاست که ميتواند بخشهاي مختلف وجودي حق سبحانه و تعالي را در يک هماهنگي کامل ببيند>
من نفس واحدة» [4/ 1] و قال بعد استيفاء خلقة الجسد من دم الطمث: «و نفخت فيه من روحي» [15/ 29] فمن روح واحد سرى السر المنفوخ فيه و هو النفس. فلما كان أصل هذه النفوس الجزئية الطهارة من حيث ذاتها و لم يظهر لها عين الا بوجود هذا الجسد- الطبيعي، فكانت ممتزجة به فلم يظهر منها اشراق النور الخالص المجرد عن المواد لصحبة هذه الظلمات و لعلل و أمراض طرأت عليها، و هي امور عرضية. فيحتاج الى إزالتها ليتطهر ذاتها و يظهر صحتها و يشرق نورها الأصلي (منه- ره).
«و إن رقا فوق ذلك رأى الجور و العدل»، يک؛ «و الظلم و الحلم» دو؛ «و التعظيم و الإهانة» سه؛ «و الکتمان و الإبانة» چهار «و الوعد و الوعيد» پنج «کلها محترقة بنور السبحات الوجهية مستهلکة في عرصة الحضرة الذاتيّة الأحديّة» اگر کسي به اين منطقه سفر کرد و اين دو گانه مِهر و غضب و جور و عدل و ظلم و حلم و تعظيم و اهانت و کتمان و ابانت و وعد و وعيد اينها را بتواند نگاه بکند مييابد که همه اين اختلافات در حقيقت تجليات نور سبحاني حق سبحانه و تعالي هستند، چون آن نور طالع هست و مشرق است که فرمود: «و أنت الذي اشرقت الأنوار في قلوب اوليائک حتي عرفوک و وحدوک» اگر کسي اين معناي اشراق رباني را بيابد طبعاً در مراحل بعدي دشواري چندان ندارد و اين را ميفهمد که اينگونه از دوگانههاي در عالم هستي يعني جور و عدل و ظلم و حلم و تعظيم و اهانت، کتمان و ابانت، وعد و وعيد، اينها در حقيقت تجليات نور سبحاني حق سبحانه و تعالي هستند.
«کلها محترقة بنور السبحات الوجهية مستهلکة في عرص الحضرة الذاتية الأحدية» که اينها اصلاً قابل رؤيت نيستند مثل روز و شب. در شب ستارهها مشخصاند هر کدام هم تعين خاص خودشان را دارند دوري و نزديک و بزرگي و کوچکي و نظاير اينها. همه اينها چون محترقاند به نور سبحان وجه الهي اينها در عرصه حضرت ذاتيه احديه مستهلکاند. کسي که به مقام ذات الهي بار يافت که «رسد آدمي به جايي که به جز خدا نبيند» اينگونه از امور مثل جور و عدل، ظلم و حلم، تعظيم و اهانت، و کتمان و ابانت، اينها همهشان در حقيقت اصلاً مثل ستارهاي هستند که با طلوع خورشيد هيچ کدام از اينها جايگاهي ندارند.
«فإن رقا عن ذلك» و اگر موجودي از مرحله فعل هم بالاتر رفت و اينها را با نگاه توحيدي حل کرد اما وقتي به حوزه ذات مينگرد ميبيند که آنجا جز سراي وحدت چيز ديگري نيست «فإن رقا عن ذلک سكت فلم يفصح» سکوت ميکند و سخن نميگويد «و عمى فلم ينظر»، عمي دارد اما کسي يعني کوري به گونهاي غالب ميشود که انسان نميتواند اصلاً نظر داشته باشد. همانطوري که سکوت به گونهاي غالب ميشود که راه کلام و راه سخن بر انسان بسته است. يعني انسان محو تماشاي جمال حق ميشود و به گونهاي تسخير ميکند اين جمال الهي که هيچ چيز ديگري را نميبيند «سکت فلم يفصح و عمي فلم ينظر و ذهب فلم يظهر» اگر به چنين منطقهاي رسيد «فإن أعيد ظهر بكل وصف و كان المعنى المحيط بكل حرف [راجع، اعجاز البيان للقونوى ص 465 الى 478]» اگر يک موجودي به اينجا رسيد که با نگرش به حق سبحانه و تعالي همه موجودات را در ظل آن نگرش ميبيند ديگر موجودات براي او رنگي نخواهند داشت و تعين و کثرتي ايجاد نميکنند. «فإن أعيد ظهر بکل وصف و کان المعني المحيط بکل حرف».
تا اينجا اين جلسات تفسير سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» تمام شده. مرحوم صدر المتألهين يک خاتمهاي را ذکر ميکنند که جمعبندي مطالب است إنشاءالله مفيد خواهد بود.