1402/02/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ ملاصدرا/
جلسه صد و دوازدهم از تفسير سوره «فاتحة کتاب» از تفسير جناب صدر المتألهين صفحه
همانطوري که در جلسات قبل به عرض رسيد، حق سبحانه و تعالي در جايگاه خود از مقام وحدت برخوردار است و هيچ نوع کثرتي ولو کثرت مفهومي در جايگاه الهي راه نخواهد داشت مفاهيم هم در آنجا «علي نحو التساوق» بر مصداق واحدي حق سبحانه و تعالي منطبقاند. اما وجود اين کثرات همواره براي اهل حکمت و اهل معرفت قابل بحث و گفتگو بوده است. يکي از مهمترين مسائلي که در حکمت مطرح است توجيه کثرات است همانطور که در عرفان هم اين مسئله پيچيدهتر است. در حکمت مشاء و اشراق، مسئله را در ظلّ قاعده الواحد مطرح کردند ولي آنها نتوانستند از پس اين قاعده به درستي برآيند و محذورات زياد بود که البته در حکمت متعاليه اين محذور برطرف شد و البته حکمت متعاليه هم وامدار عرفان است در اين رابطه که توجيه کثرت به آن است که يک حقيقت واحد شخصي مشکک که از آن به فيض منبسط يا فيض مقدس يا نظاير آن ياد ميشود از واجب سبحانه و تعالي بر مبناي «و ما أمرنا الا واحدة» صادر شده است.
در مباحثي که در پيشرو داريم و در گذشته هم بود، مسئله اين دو گانه منعم عليهم و مغضوب عليهم است که اين دوگانه چه جايگاهي دارند؟ نسبت با هم چگونه هستند؟ و در ارتباط با واجب سبحانه و تعالي که در مدار وحدت دور ميزند و وحدت در مدار اوست در حقيقت چگونه قابل توجيه است؟ نکاتي بود که در جلسات قبل ملاحظه فرموديد و جناب صدر المتألهين اين اهتمامي را که در اين بحث داده است براساس آن چيزي است که اهل معرفت خصوصاً جناب ابن عربي و همفکران و شاگردان ايشان اين مسائل را باز کردند.
يکي از نکاتي که بايد دقت بشود اين است که در منابع وحياني ما در مجامع روايي ما بسياري از اين مسائلي که الآن ايشان دارند به آن ميپردازند وجود دارد اما تفسير درستي از اينها ارائه نشده است و جناب ملاصدرا به تبع بزرگان از اهل معرفت اين مسئله را دنبال ميکنند که اين روايات و احاديثي که در باب معاد و قيامت و نظاير آن راجع به منعم عليهم و راجع به مغضوب عليهم و نظاير آن مطرح است اينها طرح بشود و يک تبييني از اينها ارائه بشود لذا يک مقدار پراکندگي به جهت پراکندگي خود روايات است که به مناسبتهاي مختلفي از ائمه(عليهم السلام) صادر شده است که حتي در قرآن مجيد هم به مناسبتي که بحث معاد مطرح است زمينههاي فراواني به لحاظ حشر و جزاء و کيفر و صراط و جهنم و بهشت و عقوب و مثوبت و نظاير آن همين رابطه هم آيات و هم روايات و احاديث فراواناند و جسته و گريخته بايد اينها را به گونهاي کنار هم قرار داد که يک مناسبتي باهمديگر هم داشته باشند.
در بحث ﴿صراط الذين انعمت عليهم غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ﴾ اين مباحث را جناب صدر المتألهين به تبع اساتيد حوزه عرفان دارند بيان ميکنند. مسئله بهشت و جهنم و مباحثي که در حقيقت در اين سطح مطرح است اعم از عذاب دوزخيان يا نعيم بهشتيان اينها هم بايد مورد توجه قرار بگيرد. جهنم چه جايگاهي دارد و بهشت چه جايگاهي دارد؟ جهنم مظهر جلال و هيبت و جبروت الهي است همانگونه که جنت مظهر لطف و رحمت الهي است در حقيقت.
دو قدم براي حق سبحانه و تعالي ترسيم شده است که مراد از اين قدم در حقيقت همان اقدامي است که حق سبحانه و تعالي نسبت به اين دو جريان دارد يک قدمي را در جهنم ميگذارد و قدم ديگر را در بهشت ميگذارد. قدمي که در بهشت ميگذارد از آن به قدم صدق ياد ميشود ﴿وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾ بهشتيها هم آن اقدام مثبت را انجام دادند و در پيشگاه حق آبرومندند و در همانگونه که حق سبحانه و تعالي در بهشت حضور رحماني دارد مؤمنين هم در آنجا با همين حضور در نزد حق حاضرند.
اما در مقابل، دوزخيان با قدم ديگر الهي که قدم جباريت است محشور هستند و قدم جلال و جبروت و هيبت است محشورند و در آن قدم هم جز دوري از رحمت و دوري از لطف و مِهر الهي خبري نيست. در اين هر دو البته از جايگاه مهمي برخوردارند و قابل توجه هستند. الآن جناب ملاصدرا به تبع بزرگان اهل معرفت اين بحث را دارند مطرح ميکنند که اين دو گانه جهنم و بهشت دوگانه مغضوب عليهم و منعم عليهم، دوگانه مثوبت و عقوبت بايد چگونه توجيه بشود؟ همه و همه به اين دوگانه قدمهاي الهي مربوطاند يکي قدم لطف و رحمت است که قدمي است که در جنت و بهشت، حق سبحانه و تعالي با آن قدم حاضر است و قدم ديگري است که قدم جباريت و جلال و هيبت است که در جهنم است و در آن قدم رحمتي و خيري در آنجا وجود ندارد ميفرمايند که «ألا ترى صدق ما قلناه» آيا درستي آنچه را که ما قبلاً بيان کرديم آيا ملاحظه ميفرماييد چون نار در حقيقت خالي و تهي از رحمت است و همواره يان تهي بودن باعث ألم و درد خود نار است و قدم به اصطلاح جباريت حق سبحانه و تعالي در جهنم هم چنين ظهوري را به همراه دارد «ألا تري صدق ما قلناه النار لا تزال متألّمة لما فيها» اين آتش همواره با ألم و درد آميخته است زيرا در اين آتش، نقص و عدم امتلاء وجود دارد، چون نقص وجود دارد حق سبحانه و تعالي قدم جباريتش را در آنجا قرار ميدهد «حتي يضع الجبّار قدمه فيها» همه اين اسماء مسمّياتي هستند که به عين حقيقت موجودند «حتي يضع الجبار قدمه فيها» در آتش و نار خداي عالم يک قدم را قرار ميدهد.
«كما ورد في الحديث [الدر المنثور: 6/ 107] و هي إحدى تينك القدمين المذكورتين في الكرسي» يعني جهنم جايگاه يکي از دو قدمهايي است که خداي عالم در کرسي آويخته است يعني دو نوع اقدام دارد. يک اقدام خير دارد و ديگري هم به لحاظ قابليت اقدامي که خير در آنها وجود ندارد. «و هي إحدي تينک القدمين المذکورتين في الکرسي».
اما قدم ديگر «و الاخرى التي مستقرّها الجنّة» که قدم ديگر حق که آن قدم مستقر است و ثابت است در بهشت است و حق سبحانه و تعالي از اين معنا اينگونه خبر داده: «قوله ﴿وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ به انسانهاي مؤمن بشارت بده که براي آنها يک قدم صدقي است ﴿أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾ آنها به جهت اقدام مثبتي که داشتند و ايمان و طاعت و عبارت و خيراتي که کنار هم قرار داده و فراهم آوردهاند اينها در کنار رحمت الهي زندگي ميکنند. ﴿وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾، که اينها عند رب حضور دارند و اين مقام عنديت است که البته عنديتي است که از آن به بهشت و «جنات تجري من تحتها الانهار» ياد ميکنند. از آن بالاتر البته جنة اللقاء است که قدم مستحکمتري در حقيقت هست و مستقرتري هست.
ميفرمايند که ما دو تا اسم داريم يک اسم رب است که با اهل بهشتيهاست و اسم جبار است که با اهل دوزخيان است. «و الاسم «الربّ» مع هؤلاء» يعني اهل جهت «و «الجبار» مع هؤلاء الآخرين» که انسانهاي منکر و طاغي و اهل عصيان و تمرد هستند. چرا به اين جبار گفته ميشود و به آن رب گفته ميشود؟ جباريت از جلال و جبروت و هيبت حکايت ميکند ولي ربوبيت از انس و الفت حکايت ميکند «لأنها» يعني نار «دار جلال و جبروت و هيبة» و اين قدم حق در اين فضا مستقر است. اما «و الجنّة دار جمال و انس و منزل إلهى لطيف» که مقام رحمت الهي است. «و هما بإزاء القبضتان المذكورتان في الحديث القدسي [المسند: 5/ 68 و 239]» اينجا «القبضتان» نوشته اما در نسخه بدل نوشته «القضيتان» آن چيزي که در حديث قدسي بيان شده است که قدمي حق سبحانه و تعالي در جنت دارد و قدمي در جحيم هم ناظر به همين مطلب است. «الواحدة لأهل النار و لا يبالى و الآخرة لأهل الجنّة و لا يبالى لأن مآلهما إلى الرحمة الواسعة» همواره به آن دوگانه رحمت الهي دارند اشاره ميکنند که يک گانه او در فضاي غضب است و فضاي سخط الهي است و يک گانه ديگر در ارتباط با رضا و لطف الهي است.
اينجا يک گلايهاي دارند از کسي که چنين توهم ميکند که اين دو تا مهم نيستند هم دوزخ و اهل دوزخ را لايبالي گفته و هم بهشت و اهل بهشت را چراکه اينها مآلشان به رحمت واسعه است. بله گرچه در نهايت به رحمت واسعه و مطلقه حق سبحانه و تعالي منتهي ميشوند؛ يعني هم بهشت و بهشتيان و هم دوزخ و دوزخيان، و لکن در عين حال در مقام فعل اين هر دو مهم و قابل توجهاند.
ميفرمايند: «و لو كان الأمر كما يتوهّمه من لا علم له من عدم المبالاة ما وقع الأمر بالجرائم و الحدود و لا وصف نفسه بغضب و لا البطش الشديد» درست است همه اينها به رحمت مطلقه الهي وصلاند به رحمت واسعي الهي متصلاند اما سخن اين است که اينها هم در جايگاه خودشان قابل توجهاند نميتوانيم بگوييم که «لا يبالي» نسبت به بهشت و بهشتيان و «لا يبالي» نسبت به جهنم و جهنميان. لذا ايشان ميفرمايد که اگر اينها قابل اهميت نبود قابل اهتمام نبود هرگز خداي عالم خودش را به وصف غضب متصف نميکرد به وصف بطش شديد متصف نميکرد. حالا که خودش را به وصف غضب و بطش شديد متوجه دانسته و خودش را به اين اوصاف متصف دانسته است نشان از اين است که اينها هم در جايگاه خودشان مهم هستند.
«و لو كان الأمر كما يتوهّمه من لا علم له من عدم المبالاة» آن کسي که آگاهي و شناختي را ندارد که خداي عالم آيا توجه دارد يا ندارد و يعني ميخواهد بگويد که مسئله بهشت و جهنم چون به رحمت واسعه الهي برميگردد اينها خيلي قابل ذکر نيستند! ميفرمايند نه، اينها هم به نوبه خود جاي ذکر و اهميت دارند و آنچه که در ارتباط با آنها وجود دارد در حقيقت اهتمام به طرفين است و لذا خداي عالم هم جرائم را و هم حدود را اينگونه مقرر کرده که بالاخره دوزخيان هم به فکر باشند کما اينکه اهل جهت هم بايد به فکر باشند. «و لو كان الأمر كما يتوهّمه من لا علم له من عدم المبالاة ما وقع الأمر بالجرائم و الحدود» خداي عالم نبايد دستور به جرائم و حدود بدهد و هرگز «و لا وصف نفسه بغضب و لا البطش الشديد» هرگز خداي عالم خودش را به غضب و بطش شديد متصف نميکرد «فهذا كلّه من المبالاة» همين که خداي عالم اينگونه جرائم و حدود وضع ميکند و اينگونه خودش را به غضب و بطش شديد متّصف ميداند، نشان از اهميت مسئله است. «فهذا کلّه من المبالاة و الهمّ بالمأخوذ المحدود إذ لو لم يكن له قدر ما عذّب و لا استعذب» اگر خداي عالم برايش اينگونه از مسائل قابل اهميت نبود هرگز براي اينها اين قدر موزون و هماهنگ براي آنها عذاب قرار نميداد و نگراني قرار نميداد و همنين حتي براي آنها اگر درخواست رحمت بکند و عذب و گوارايي را براي آنها عذاب و عقوبت قرار بدهد به جهت اهميت مسئله است. «و قد قيل في أهل التقوى: انّ الجنّة اعدّت للمتّقين و قال في أهل الشقاء ﴿أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً﴾[1] [76/ 31]» اين هم باز يک دوگانه ديگري است که از قرآن دارند استفاده ميکنند. يک گانه آن راجع به متقين است که «إن الجنة اعدت للمتقين» و گانه ديگر مربوط به عذابي است که به جهنميها برميگردد «و قال في أهل الشقاء» درباره اهل تقوا فرمود که «ان الجنة اعدت للمتقين» اما در باب اهل شقاء و تمرد و عصيان فرمود «أعدّ لهم عذابا أليما. فلو لا المبالاة ما ظهر هذا الحكم» اگر عدم اهتمام باشد عدم اهميت مسئله باشد هرگز خداي عالم اينگونه امر را بارز و شفاف بيان نميکرد.
«فللأمور و الأحكام مواطن عرفها أهلها» که براي قضايا اهل دوزخ و همچنين اهل بهشت يک سلسله امور و احکامي است که براي اهلش آنها را بازگشايي و رمزگشايي کرده و توضيح داده است. «و لم يتعدّ بكل حكم موطنه و العالم لا يزال يتادّب مع اللّه و بعالمه في كل موطن بما يريد الحقّ» اهتمام حق سبحانه و تعالي به اين دو جريان در مقام فعل نشان از اين دارد که حق سبحانه و تعالي حتي بعد از اينکه از منزل هم، به اصطلاح حق سبحانه و تعالي از اينکه در منزل بهشت يا در منزل دوزخ احکام الهي را بر آنها جاري بکند هيچ ابايي ندارد. «و لم يتعدّ بكل حكم موطنه و العالم لا يزال يتادّب مع اللّه و يعالمه في كل موطن بما يريد الحقّ» علماء و عالماني که از نور الهي بهره بردند، در هر موطني که باشند سعي ميکنند که به عنوان يک تابع و يک متغير از يک ثابت حرف بشنوند و تبعيت کنند «و العالم لا يزال يتادّ مع الله و يعالمه في کل موطن بما يريد الحقّ و من لا يعلم ليس كذلك» آن کسي که به اينگونه از امور آشنا نباشد در حقيقت عالم به اينگونه از مسائل نباشد چنين بهرهاي نخواهد داشت.
اين دو گانه را دارند مظاهرش را بيان ميکنند خداي عالم يک قدمي دارد مثبت و يک قدمي منفي. مراد از مثبت يعني رحمت الهي در آنها وجود دارد و موج ميزند و مراد از قدم منفي اين است که در آن قدم خير و صلاحي مشاهده نميشود. اينجا ميفرمايند که اين دو قدم ظهورات و نمودهايي دارد يکي از آنها غني و بينيازي است و ديگري فقر است. يکي موت است و ديگري حيات است. يکي زوج مذکر است و يکي هم زوج مؤنث است. به يکي عزت داده ميشود و به ديگري ذلت. به يکي عطا داده ميشود و به ديگري منع ميشود و همينطور دوگانههاي ديگري که همه و همه به تبع آن قدمين حق سبحانه و تعالي که به عنوان دو قدم براي حق سبحانه و تعالي مطرح است دارند مطرح ميکنند.
««فللأمور» يک «و الأحكام» دو «مواطن عرفها أهلها و لم يتعدّ بكل حكم موطنه» اينجور نيست که از هر حکمي که در موطنش قرار گرفته تعدي و تجاوزي صورت بپذيرد. «و العالم» آن کسي که به اين حقائق آشناست «لا يزال يتادّب مع اللّه» ادب مع الله دارد همواره حضور حق سبحانه و تعالي را در همه مراحل با خود دارد «و يعامله» معامله ميکند اين عالم با خدا «في كل موطن بما يريد الحقّ» آنچه که اراده حق است.
اما «و من لا يعلم ليس كذلك» اما کسي که عالم به اسرار الهي نباشد البته اين مسائل برايش پيچيده است و حل نخواهد شد «ليس کذلک فبالقدمين» دارند مظاهر اين دو قدم را ميشمارند «فبالقدمين أغنى و أفقر» عدهاي را غني ميکند که قدم مثبت و رحمت است و عدهاي هم فقير و ناچيز خواهند بود، يک. «و بهما» يعني بالقدمين «أمات و أحيى» يک عده را ميميراند و ديگران را زنده ميکند «و بهما خلق الزوجين الذكر و الأنثى» به يک قدمي مذکر را و به قدم ديگر مؤنث را ميآفريند «و بهما أعزّ و أذلّ» که عزت از يک سو و ذلت از سوي ديگر به جهت اينکه ذلت از مظاهر هيبت و جلال و جبروت است اما عزت از مظاهر قدم صدق الهي است «و بهما أعزّ و أذلّ و أعطى و منع و أضرّ و نفع» باز هم ظهور ديگري از اين دو قدم اين است که خداي عالم به دستي اعطا ميکند و به دستي ديگر هم اين عطا را برميدارد که به جايش ضرر مينشيند «و أضرّ و نفع» اين هم باز دوگانهاي ديگر است.
«و لولاهما» يعني اگر آن دو قدم نباشند قدمي که فرمود حق سبحانه و تعالي «و له قدمان» دو تا قدم براي او هست اگر آن نباشد «و لولاهما ما وقع في العالم شرك» اصلاً دوگانگي، کثرت، مشارکت و نظاير آن فقط و فقط به جهت در حقيقت اين دو قدم است «فإنهما اشتركتا في الحكم و العالم فلكل منهما دار يحكم فيها، و أهل يحكم فيهم بما شاء اللّه من الحكم» حق سبحانه و تعالي هم نسبت به دوزخ و دوزخيان، هم نسبت به جهت و اهل جنت اين احکام را روا ميدارد و در ارتباط با آنها آن احکام را اظهار و آشکار ميکند.