1402/02/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ ملاصدرا/
جلسه صد و يازدهم از تفسير سوره «فاتحة کتاب» از تفسير جناب صدر المتألهين صفحه
همچنان بحث پيرامون دو جريان وجودي است که از عدهاي به عنوان منعم عليهم و از عدهاي هم به عنوان مغضوب عليهم در سوره مبارکه «فاتحه» ياد شده است که آيا اصلاً اولاً موقعيت اين دو جريان چگونه است؟ از کجا اينها پيدا شدند؟ و نهايتاً به کجا منتهي خواهند شد؟ و نسبت اينها با مبدأشان که رحمانيت مطلقه است يا مشيئت است يا نظاير آن چگونه توجيهپذير است؟ به هر حال اين هر دو از جايگاه حق سبحانه و تعالي در حقيقت دارند مدد ميگيرند ﴿و کلاً نمدّ هؤلاء و هؤلاء﴾.
همانطوري که مستحضريد دقيقاً دغدغه عرفا دو امر است يکي اينکه توحيد چيست و دوم اينکه موحد کيست؟ در مقام توحيد چيست بايد به گونهاي فضاي ربوبي ترسيم کنند و ترسيم بشود که جز وحدت و احديت هيچ چيزي در آن حوزه مورد ملاحظه واقع نشود. بله اگر حقائقي از آن واحد صادر شد مناسب با آن واحد و مسانخ با آن واحد اين کثرات ميتوانند توجيه داشته باشند اما اين مناسبتها چگونه قابل توجيه است با آن حقيقت واحده؟ آن حقيقت واحده چگونه ميتواند هم منعم عليهم را تحت پوشش بگيرد و هم مغضوب عليهم را تحت جريان خودش و حمايت خودش به عنوان يک امر وجودي قرار بدهد. اينها از مسائلي است که جناب صدر المتألهين را وادار کرد که در اين بحث يعني بحث ﴿صراط الذين انعمت عليهم﴾ از يک جهت و بحث ﴿غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ﴾ از جهتي ديگر، اين ضمن بيان مناسبات اين دو و موقعيت هر کدام از اين دو، اينها را با مبدأشان که رحمانيت مطلقه است بخواهند آن مناسبت را داشته باشند.
به همين منظور به مباحث عمدهاي اشاره ميکنند و از جمله همين که اين دوئيت و زوجيت و شفعيت از کجا شکل گرفته است؟ و مبدأ شفعيت کجاست؟ تا آن جايي که به حق مربوط است ترديدي نيست که اصلاً از زوجيت و شفعيت و فرديت و امثال ذلک نميشود سخن گفت. آنجا سراي وحدت است و وادي احديت است و احدي در آنجا جاي نخواهد داشت. حتي مسائل ذهني هم در آنجا تعدد ندارند و بلکه براساس مساوقت آنجا حضور دارند نه مساوات.
با اين بيان، ميخواهند اولاً نشان بدهند که منشأ شفعيت از کجاست و شفعيت و زوجيت از کجا شکل گرفته و اين زوج که حالا يا منفي و مثبتاند يا به هر شکلي هستند اينها بايد در چه موقعيتي نسبت به آن حقيقت واحده باشند؟
ميفرمايند که «و لما تقرّرت هذه المكاشفات» وقتي اين دو مکاشفه تقريباً بيان شده است ما يک جمعبندي داشته باشيم ببينيم که اين دوگانگي را بايد از کجا در بياوريم؟ «فنقول: لما خلق اللّه العرش و جعله محل استواء الرحمة الوجوديّة و أحديّة كلمة الايجاديّة التي هي قول «كن»» خداي عالم وقتي عرش را آفريد عرش جايگاهي است که همانطوري که در کلام الله مجيد آمده است «الرحمن علي العرش استوي» محل استوا و محل قرار گرفتن در مقام فعل است. يعني گرچه حق سبحانه و تعالي در مقام خود همواره محل استوا و مقاومت ثابت بوده است اما در مقام فعل نيز استوايي دارد و آن استوا عبارت است از جايگاه عرش که همه چيز به عرش در مقام فعل ختم ميشود و از آنجا آغاز ميشود و استقرار حق و استواء حق از جايگاه عرش است. «و جعل العرش محل استواء الرحمة الوجودية» که ناظر به «و رحمتي وسعت کل شيء» اينجا رحمت وجودي است که مراد از رحمت وجودي همان شأن ايجادي حق سبحانه و تعالي است «و أحدية کلمة الإيجادية» اينجا هم همچنان بحث از واحديت و احديت و امثال ذلک است و هنوز بحث دوئيت شکل نگرفته است.
اينجا جايگاه قول «کن» است که «إنما أمره إذا أراد شيئا أن يقول له کن فيکون» که خداي عالم به هر چيزي که اراده بکند بخواهد او را ايجاد بکند با قول «کن» که بيان الهي و اراده است شيء يافت ميشود «و محل أحدية کلمة الإيجادية التي هي قول «کن»» اين بعد تاکنون جايگاه عرش بوده است و همچنين «و خلق الكرسي» و کرسي را بعد از عرش آفريده است. کرسي کجاست؟ کرسي اولين جايگاهي است که حيثيت تعدد و اثنينيت شکل ميگيرد حيثيت زوجيت شکل ميگيرد حيثيت شفعيت شکل ميگيرد «و انقسمت فيه» يعني در کرسي منقسم ميشود «الكلمة إلى أمرين: أمر و خلق» «ألا له الأمر و الخلق» خداي عالم دو جريان را ايجاد کرده است هم جريان امري است که صرفاً با امکان ذاتي تحقق پيدا ميکند و هم جريان خلق که نه تنها امکان ذاتي لازم است بلکه امکان استعدادي و حيثيت قوه و امثال ذلک هم لازم است.
«و انقسمت فيه» يعني منقسم ميشود در اين کرسي «الکلمة الي امرين» يعني آن کلمه ايجاديه، به دو امر تقسيم ميشود «أمر و خلق» چرا؟ براي اينکه «ليخلق من كلّ شيء زوجين» براي اينکه از هر شيئي دو همراه ايجاد کند که اين دو همراه زوج همديگر هستند «و ظهرت الشفعيّة من الكرسي بالفعل» تا قبل از مقام کرسي، شفعيت اصلاً ظهوري نداشت هر چه بود وحدت و اتحاد و امثال ذلک بود. اما از مقطع کرسي، شفعيت به فعليت ميرسد و ظاهر ميشود. «و كانت» اين شفعيت «قبله» قبل از کرسي «بالقوّة» بود. در مقام عرش بالقوه بود و بعداً وقتي به مقام کرسي رسيد فعليت شفعيت تحقق پيدا کرد.
«و بحسب الوهم» چون هنوز در آنجا فعليت مادي که طبيعي که مثلاً از ماده و صورت بخواهد شکل بگيرد نيست. بلکه آنجا صرفاً به اصطلاح از جايگاه وهم و عقل ما تعدد داريم که تعدد مثلاً وجود و ماهيت، تعدد وجود و عدم يا تعددي که از منظر عارفان است قهر و محبت، يا فقر و محبت و نظاير آن. «إذ كل ممكن زوج تركيبي كما» چون هر زوج ترکيبي يعني هر ممکني از منظر حکماء زوج ترکيبي است «له ماهية و وجود» اين را گفتند.
حالا اين ماهيت و وجود ميتواند عبارتهاي مختلفي داشته باشد. «قالته الحكماء و هما» يعني اين دو جهت «جهتا الإمكان و الوجوب» يک؛ «أو المهية و الوجود» دو؛ «أو الفقر و المحبّة» سه و نظاير آن که در حقيقت ميتواند هر کدام از اينها به اعتباري اين تقسيمبنديها شکل بگيرد. جهتها «الإمکان و الوجوب» اين يک؛ «جهتا الماهية و الوجود» دو؛ که اين امکان و وجوب را در حقيقت از منظر ذات آنها مينگريم که يکي ذاتاً ممکن است و ديگري ذاتاً واجب است. يکي حيثيت وجودي دارد ديگري حيثيت انتزاعي و ماهوي دارد. يا سومي که نگرشهاي حکمت متعاليه و عرفان است که فقر است و محبت که فقر، فقر ذاتي و هويتي است و محبت هم همان حيثيت ايجادي است که از کلمه «کن» ايجادي ايجاد ميشود «باختلاف العبارات».
«لما خلق اللّه العرش و جعله محل استواء الرحمة الوجوديّة و أحديّة» و فلان «ليخلق من كلّ شيء زوجين»، «ليعلم» تا اينکه دانسته شود که «إنّ الحق مستأثر بالأحديّة و إنّ الموجد الأول و إن كان واحد العين فله حكم نسبة إلى ما ظهر عنه فهذا أصل شفعيّة العالم» بنابراين ما بايد آن مقطع وحدت و يکتايي را ملاحظه بکنيم که در آنجا شفعيت و زوجيت و امثال ذلک را راه ندهيم و مقطع زوجيت را به مراحل مادون بسپاريم که ايشان به مرحله کرسي سپردند که تا قبل از اين مقطع، زوجيتي وجود نداشت مگر در سايه وجود عقلي که ميگفتند «کل ممکن زوج ترکيبي له ماهية و وجود، له وجوب و امکان، له فقر و محبة» و امثال ذلک.
«ليعلم» دانسته بشود «أن الحق مستأثر بالأحدية» که حق سبحانه و تعالي احديت ايثار و انتخاب اوست و او به اين احديت مستأثر است کسي در آنجا بحث زوجيت و شفعيت را نداشته باشد اما مقطع دوم: «و انّ الموجد الأول» آنجايي که بحث ايجاد مطرح است و بحث آفرينش امر و خلق مطرح است «و إن کان» در مقطع موجد «و إن کان الموجد الأول واحد العين» يک جريان و يک حقيقت از او صادر ميشود و آن جهت وجودي و ايجادي است «کل نمدّ هؤلاء و هؤلاء» به هر دو جهت ايجادي عطا ميکند اما يکي به مسير منعم عليهم منتهي ميشود و ديگري هم به مسير مغضوب عليهم. «فله حکم نسبة إلي ما ظهر عنه» براي او حکم و نسبتي هست از آنچه که ظاهر ميشود که امر و خلق ظاهر ميشود يا جهات ديگري زوجيت «فهذا أصل شفعية العالم» ريشه و اساس شفعيت عالم به اينجا برميگردد. تا قبل از اينجا هر چه که بود يا واحديت بود و يا احديت.
«فتدلّت إلى الكرسي القدمان حتّى انقسمت فيه الكلمة الروحانيّة» دو قدم حق سبحانه و تعالي بر کرسي آويخته است که در آن کرسي آن کلمه روحانيت يعني کلمه ايجادي کلمه وجودي آنجا شکل ميگيرد «ألا له الأمر و الخلق» آنجا انقسام حاصل ميشود «فتدلّت» اين قدمان «إلي الکرسي القدمان حتّي انقسمت» تا اينکه منقسم ميشود در اين کرسي «الکلمة الروحانية لأنه الثاني بعد العرش» دومي بعد از عرش، کرسي است. «في الصورة و الشكل» در آن صورت و شکلدهي و ساختاردهي که به نظام عالم داده ميشود عرش قبل از کرسي و کرسي بعد از عرش است. «فيه حصل شكلان في جسم العالم الطبيعي» از اينجا اين دو حيثيت متفاوت دارد شکل ميگيرد «حصل شکلان في جسم العالم» اگر ما در ماده و در جسم طبيعي دو امر داريم يکي ماده است و ديگري صورت، ريشه و اساسش را بايد در کرسي تأمل و جستجو کرد. «فيه حصل شکلان في جسم العالم الطبيعي» در عالم طبيعي اگر ماده و صورت داريم اين زوجيت و اين شفعيت از آنجا ريشه ميگيرد.
«فتدلّت اليه القدمان» و اين دو قدم حق سبحانه و تعالي از کرسي در حقيقت شکل ميگيرد و آويخته است اين دو قدم به آن کرسي. حالا اين دو قدم منظور قدمهاي مادي نيست پا و قدم نيست، چون قدم يعني از آن سرانگشت تا پاشنه پا را ميگويند قدم. در حقيقت معاذالله حق سبحانه و تعالي همانطوري که دو دست ندارد «بل يداه مبسوطتان» گفته ميشود در نهايت تنزه و تقدس «بل يداه مبسوطتان» گفته ميشود، اينجا هم مسئله به همين صورت است.
«فاستقرّت كلّ قدم في مكان» هر کدام از اين دو قدم چون اينها ميخواهند که بالاخره اين اهل معرفت ميخواهند که اين تعدد را و اين کثرت را توجيه بکنند از جانب حق سبحانه و تعالي هر چه که هست جز واحد چيز ديگري نيست. در سراي توحيد نميشود از کثرت سخن گفت اما اين کثرتي که اکنون وجود دارد هم منعم عليهم و هم مغضوب عليهم و اين هر دو هم به حق سبحانه و تعالي وابسته است بايد ريشهيابي بکنيم ببينيم که از کجا آن حقيقت واحده انقسامش شکل ميگيرد. «فاستقرّت کلّ قدم في مکان فسمّى المكان الواحد جنّة و الآخر جهنّما. و ليس بعدهما مكان ينتقل اليه هاتان القدمان» جهنم پايان خط است و جنت هم پايان خط است البته پاياني که نيست، چون اين هر دو حيثيت ابدي دارند ولي بعد از جهنم و بهشت جايي وجود ندارد تا قدم الهي در آنجا بخواهد حضور پيدا کند «و هما لا يستمدّان إلّا من الأصل الذي ظهرتا منه و هو الرحمن» اين جمله را بايد حفظ کرد يعني آن جمله اصلي که ما به دنبالش هستيم اين است «و هما» يعني اين قدمان «لا يستمدّان إلّا من الأصل» امتداد پيدا نکردند مگر از آن اصل و ريشه. ريشهشان ريشه وحدتي و اتحادي بوده است اما وقتي امتداد پيدا کردهاند کثرت حاصل شده است «و هما» يعني اين دو قدمان «لا يستمدّان إلّا من الأصل الذي» آن اصل چيست؟ اصلي که «ظهرتا» يعني اين دو قدم «منه» از آن اصل «و هو الرحمن» آن رحمانيت مطلقه است آن حيثيت اطلاقي حضرت حق است که از آنجا اين دو تا ريشه گرفته است.
«فلا يعطيان إلّا الرحمة» آن چيزي که اين دو را ايجاد کرده است اين دو قدم را، آن رحمت مطلقه است. «فإن النهاية يرجع إلى البداية بالحكمة» بدون شک نهايت لزوماً بايد به ابتدا و بدايت ختم بشود. البته اين را هم بايد اعتراف بکنيم که بين بدايت و نهايت يک راهي وجود دارد و اگر راهي وجود نداشت نه بدايتي بود و نه نهايتي. «و إلا» يعني اگر «إن لم يکن هذا الطريق»، «غير أن بين البداية و النهاية طريقا و إلّا لم يكن بدؤ و لا نهاية» اگر اين راه نبود ما نه آغازي داشتيم و نه انجامي. «و السفر مظنّة التعب و الشقاء و اللغوب» بين بدايت و نهايت بايد سفر را لحاظ کرد. سفر بين آغاز است و انجام. از آغاز که کرسي است و منتهي ميشود به دو جهت جنت و جهنم، اين سفر طولاني بايد که تحليل بشود و دانسته بشود که سفر مظنه تعب است و شقاء است و لغوب و سختي و مشکلات و دشواريها است.
«فهذا سبب ظهور ما ظهر في العالم دنيا و آخرة و برزخا من الشقاء. و عند انتهاء الاستقرار يلقى عصى التسيار و يقع الراحة في دار القرار و البوار» اين يک جمعبندي است که در حقيقت وقتي ما آغازي داشتيم براي زوجيت و شفعيت، بايد يک پاياني هم برايش ترسيم بشود که آن پايان همانطوري که ملاحظه ميفرماييد يا به جهنم منتهي ميشود معاذالله يا به بهشت. ولي بين آغاز و انجام هم سفر است که سفر جايگاه سختي و شقاء و دشواري و مشکلات است. «فهذا سبب ظهور ما ظهر في العالم دنيا و آخرة و برزخا من الشقاء» اگر ما اين سه مرحله را، آغاز را و متوسط را و همچنين رسيدن به مقصد را، حالا بعد از مقصد و وصول به مقصد آنگاه راحتي هست ولي تا قبل از مقصد همين بوار و سختي و امثال ذلک و دشواريها و تعب و لقاء و شقوق وجود دارد. «فهذا» يعني چون سفر و مسافرت هست «سبب ظهور ما ظهر في العالم دنيا و آخرة و برزخا من الشقاء» اگر ما در اين سه مقطع شقاء را ميبينيم دنيا و آخرت و برزخ که برزخ متوسط بين دنيا و آخرت است شقاء و تعب و لغوب را ميبينيم در حقيقت اين چون در مقطع سفر است اما «و عند انتهاء الاستقرار يلقي عصي التسيار» وقتي انسان رسيد عصاي خستگي و دشواريها و امثلا ذلک القاء ميشود «و يقع الراحة في دار القرار و البوار» در اين دو دار جنت و بهشت، دار قرار است و دار بوار و موجودات در آنجا به راحتي ميرسند.
اينجا ممکن است يک نفر بگويد که اگر به بهشت رسيدند، راحت تحقق پيدا ميکند اما چگونه است اگر به جهنم رسيدند هم دار قرار باشد و دار راحت باشد. «و لاحد أن يقول: فكان ينبغي عند الحلول في الدار الواحدة المسمّاة نارا أن يوجد الراحة و ليس الأمر كذلک» براساس اين تحليلي که شما داشتيد بعد از سفر، انسان به يک جايي ميرسد که دار قرار است و بوار. آنجا بايد راحتي باشد اما اهل دوزخ و جهنم چگونه با رسيدن به دوزخ و جهنم راحتي و قرار را احساس بکنند؟ «و لاحد أن يقول» کسي ممکن است اين اشکال را بکند «فکان ينبغي عند الحلول في الدار الواحدة المسمّاة نارا أن يوجد الراحة و ليس الأمر کذلک».
جوابي که ميگويند يک جوابي است که معمولاً عرفا و خود جناب ابن عربي به اين معتقد است که خلود اهل نار در نار عذاب را به عذب و گوارايي تبديل ميکند و آنجا قرار «وسعت کل شيء رحمة» شکل ميگيرد و در پايان براي اهل دوزخ با اينکه در دوزخ هستند و از دوزخ هم بيرون نميآيند اما براي آنها راحتي و قرار است «فيقال له:» گفته ميشود به او «صدقت» اشکال شما درست است اما يک مطلب از نظر شما فوت شده است «و لكن فاتك النظر التمام»، آن نظر نهايي از نظر شما فوت شده است و آن چيست؟ آن نظر اين است که «و ذلك انّ المسافرين على نوعين» ما مسافرها را که بررسي ميکنيم ميبينيم که دو دسته هستند:
«مسافر يكون سفره مما هو فيه مترفها من كونه محبوبا مخدوما حاصلا له جميع أغراضه في محفّة محمولة على أعناق الرجال محفوظا عن تغير الأهواء فهذا مثله في الوصول إلى المنزل مثل أهل الجنّة في الجنّة» مسافرها دو نوع هستند يک دسته کسانياند که در دنيا به حق تلاش کردند اهل ايمان و تقوا بودند اهل سختي و تحمل سختيها و دشواريها بودند اهل اطاعت و عبادت بودند، اينها در يک جايگاه رفيعي قرار ميگيرد و به منزل قرار و بوارشان ميرسند و در راحتياند «و ذلك انّ المسافرين على نوعين مسافر يكون سفره مما هو فيه مترفها» با رفاه و آسايش همراهاند «من كونه» از آن جهت که «محبوبا مخدوما» محبوب و مخدوم هستند و ديگران به آنها خدمت ميکنند «حاصلا له جميع أغراضه في محفّة محمولة على أعناق الرجال محفوظا عن تغير الأهواء» اينها چون در دنيا چنان عمل کردهاند همه اغراض و اهدافشان تأمين شده است و محمولاند بر اعناق رجال يعني در حقيقت ديگران خادم او هستند و او مخدوم است و محفوظ است از تغير اهواء و حال و هواها تغيير پيدا نميکند همواره در رفاه و آسايش هستند. «فهذا مثله» اين دسته از مسافران مَثلشان «في الوصول إلى المنزل مثل أهل الجنّة في الجنّة» که اهل بهشت در بهشت در چنين شرايطي قرار دارند.
اما «و مسافر يقطع الطريق على قدميه قليل الزاد ضعيف المؤنة» اين تلاشي نداشته اهل اطاعت و عبادت و بندگي نبوده. سختيها و دشواريها را طي نکرده است، چيزي حاصل نشده است «و اما من خفّت موازينه» آنهايي که در موزونها و زاد و راحلهشان تلاشي نکردهاند کم و ضعيف هستند «إذا وصل» چنين مسافري «إلى المنزل بقيت معه بقيّة التعب و المشقّة» همواره اين مسير با سختي و دشواري همراه است ولو در منزل هم بروند آنجا هستند. تا اينجا در حقيقت آن راحت و قرار را ما نداريم. «زمانا حتى يذهب عنه» تا اينکه اين تعب و مشقت از او زائل بشود «ثمّ يجد الراحة» که اين عرض کرديم مبناي اهل معرفت خصوصاً جناب ابن عربي اين است که اينها در نهايت به راحتي ميرسند. «فهذا مثل من يتعذّب و يشقى في النار التي منزله» مثل کسي است که عذاب ميکشد و سختي در دارد در آتش منزلش است «ثمّ تعمّه الراحة» در پايان به راحتي ميرسد که گرچه در همانجا هست اما از باب «وسعت رحمتي کل شيء» شامل آنها ميشود «التي وسعت كلّ شيء» و آنها هم در اينگونه هستند.
نوع ديگري از مسافرين هم هستند که اينها بين راه هستند «و مسافر بينهما ليست» مسافرهاي اصلي که در حقيقت به فعليت رسيدند همان دو نوع مسافري بود که بيان کردند اما يک عدهاي هم هستند که نارس و ناپختهاند به کمال اصليشان نميرسند «ومسافر بينهما» يعني بين اين دو مسافر که «ليست له رفاهيّة صاحب الجنّة»، يک؛ «و لا عذاب صاحب النار» نه رفاهيت صاحب جنت براي اين دسته از افراد است و نه عذاب صاحب نار «التي منزله» که صاحب نار منزلش نار است. «فهو» يعني اين مسافر «بين راحة و تعب»، بين راحت و تعب است «لا يموت فيها و لا يحيي» مثلاً شايد اينها باشند. «فهي الطائفة التي يخرج من النار» اينها دقيقاً دستهاي هستند که نهايتاً به شفاعت شافعين و نهايتاً به شفاعت ارحم الراحمين از نار خارج ميشوند «بشفاعة الشافعين و بإخراج أرحم الراحمين» از آن تعدد و تکثر جايگاهي خارج ميشوند و به وحدت رحمت و بهشت ميرسند. «في الطائفة التي يخرج من النار بشفاعة الشافعين و بإخراج أرحم الراحمين و هم على طبقات بقدر ما يبقى عنهم من التعب» البته اين دسته از مسافرين هم طبقاتي دارند مراحلي دارند، براي اينکه همه افراد در يک سطح نيستند. بعضي تعبشان بيشتر و راحتيشان کمتر است و بعضي تعبشان کمتر و راحتي بيشتر براساس آن تواني که در نشأه طبيعت از خود به جاي گذاشتند.
«و هم على طبقات بقدر ما يبقى عنهم من التعب فيزول في النار شيئا فشيئا» زائل ميشوند از آتش. آرام آرام از آتش بيرون ميآيند «فإذا انتهت مدّته خرجت إلى الجنة» وقتي آن مدت بقاي آنها در نار تمام شد خارج ميشوند به سمت جنت «و هو محلّ الراحة».
«و آخر من بقي هم الذين ما عملوا خيرا قط» از اين دسته از مسافراني که بين نوع اول که اهل جنتاند و بين نوع دوم که اهل نار هستند آخرين طبقهاي از انسانها که آنجا باقي ميمانند کسانياند که «ما عملوا خيرا قط» هيچ کار خيري انجام ندادند نه باورهاي درست و حسابي پيدا کردند و نه عمل و رفتار شايستهاي از خود به جاي گذاشتند. «لا من جهة الايمان و لا بإتيان مكارم الأخلاق» اينها چگونه نجات پيدا ميکنند؟ چون عنايت الهي شامل حالشان ميشود آهسته آهسته از نار خارج ميشوند «غير انّ العناية سبقت لهم أن يكونوا من أهل تلك الدار» اين عنايت الهي براي آنها سبقت ميگيرد همان «سبقت رحمته غضبه» و کمکم از اهل نار بيرون ميآيند «(و هم من أهل الدار الذين هم أهلها. فغلّقت الأبواب-) [كذا في المخطوطة و في المصدر: «و بقي أهل هذه الدار الاخرى فيها فغلقت أبواب الدار ...» و ما نقله المصنف هنا و كتابه الاسفار الاربعة (ج 9 ص 358) ملخص مما جاء في الباب الرابع و السبعون و ثلاثمائة من الفتوحات المكية (ج 3 ص 462) و لم نتعرض للفروق، فراجع ان شئت فانه أوضح مما في هنا]» آنهايي که در آن دار هستند يعني دار رحمتاند که زمينههايي براي خود فراهم آورده بودند.
«و هم من أهل الدار الذين هم أهلها. فغلّقت الأبواب و أطبقت النار وقع اليأس من الخروج فحينئذ تعمّ الراحة» آن راحتي که خداي عالم به اهل منزل و دار وعده داده است اينجا اتفاق ميافتد. تمام درهاي جهنم بسته ميشود و نار هم جايگاه خودش را دارد و إطباق دارد و ديگر يأس از خروج هم کسي خارج نميشود همانهايي که ماندند ديگر ماندهاند. از اين به بعد «فحينئذ تعمّ الراحة لأهلها (الرحمة- المصدر) لأنّهم قد يئسوا من الخروج منها كما يئس الكفّار من أصحاب القبور».
«و قد جعلهم على مزاج يصلح ساكن تلك الدار» و خداي عالم آنها را در يک جايگاهي قرار ميدهد که صلاحيت سکونت در همان دار را دارند براي اينکه اينها در دنيا معاذالله اهل عناد شدند اهل کذب شدند نه تنها رفتارشان بلکه اعتقادات و باورهايشان به سمت تکذيب و عناد رفته است. «و قد جعلهم علي مزاج يصلح ساکن تلک الدار فلما يئسوا» از آن وقتي که مأيوس شدند که ديگر راهي براي خارج ندارند و خروج ندارند «فرحوا فنعيمهم هذا القدر» نعمت اينها همين است که با جهنم دمساز ميشوند با جهنم همآغوش ميشوند و جهنم براي آنها چون همآغوشي دارند براي آنها راحت است «و هو أول نعيم يجدونه و حالهم فيها كما قدمنا بعد فراغ مدّة الشقاء، انّهم يستعذبون العذاب» حال اينها در نار همانطوري که قبلاً بيان شده است بعد از فراغ مدت شقاء اين است که اينها طلب گوارايي ميکنند از عذاب. اينجا عذاب را عذب گرفتهاند «يستعذبون العذاب» يعني طلب گوارايي و هنيئ بودن را از عذاب دارند. وقتي اينجور شدند «فيزول الآلام و يصير العذاب عذبا» از اين به بعد عذاب براي آنها گوارا ميشود.
مثال ميزنند «كما يستحلى صاحب الجرب من يحكّه»، اگر کسي مثلاً خداي ناکرده مبتلا به بيماري جَرب شد بايد بخاراند. اين خاراندن زخم هست درد هست مصيبت هست اما در عين حال براي جَرب همين مصيبت گوارايي دارد و عذب و گوارا است. «هذا ما أدّى إليه نظر صاحب المشرب الختمي و المقام الجمعى» اين نظر آن کسي است که اينگونه مسائل را ميبيند و مقام جمعي را و مشرب ختمي را اينگونه تحليل ميکند «حيث ذكر بعد ما نقلناه من مكاشفاته» که ايشان يعني جناب ابن عربي و همفکران ايشان اينها بيان کردهاند که در حقيقت نعيم اهل جهنم همان عذبي است که از عذاب براي آنها فراهم است «حيث ذکر بعد ما نقلناه من مکاشفاته» ذکر کرده است که نعيم آنها و عذاب آنها در همين عذب و گوارايي است «حيث ذکر بعد ما نقلناه من مکاشفاته فافهم نعيم كل دار تستعذبه إنشاء اللّه» نعيم هر داري چه دار جهنم باشد چه دار بهشت، مايه گوارايي و هنيئ بودن است.