1402/02/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ ملاصدرا/
تفسير سوره «فاتحة کتاب» از تفسير جناب صدر المتألهين جلسه صد و ده، صفحه
همانطوري که در جلسات گذشته اين مطلب روشن هست جناب صدر المتألهين ذيل اين دو کريمه پايان سوره مبارکه «حمد» يکي ﴿صراط الذين انعمت عليهم﴾ و ديگري هم ﴿غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ﴾ يک جمعبندي ميخواهند داشته باشند که اين دو بخش يا دو جريان وجودي که يک جريان منعم عليهم هستند و جريان ديگر هم مغضوب عليهم، اينها اولاً هر کدام داراي چه موقعيتي و جايگاهي هستند؟ و ثانياً اين دو با اينکه از ناحيه حق سبحانه و تعالي نشأت گرفتند و منعشب هستند اين با توحيد و يگانگي و يکتاي حق سبحانه و تعالي چگونه سازگار است؟
اين فرمايشات يک مقدار پراکندگي است و براي اين است که جناب صدر المتألهين اينها را از بزرگان اهل معرفت خصوصاً جناب ابن عربي از فتوحات ايشان آوردند و طبعاً يک مقدار اقتباسي هست و جمعآوري مباحث هست. آن نظم و ترتيب منطقي که در مسائل علمي ما بخواهيم داشته باشيم شايد به ظاهر در اينها نباشد ولي در باطن البته اينها مسائلشان مطابق با آن کشفياتي که دارند نظم خودش را دارد.
در اين بخش چهار مکاشفه جناب صدر المتألهين نقل ميکنند از بزرگان اهل معرفت که هر کدام به بخشي از حقائق اين دو مسئله ناظر است يعني مسئله ﴿صراط الذين انعمت عليهم﴾ و مسئله مغضوب عليهم. برخي از مطالب را در جلسات قبل ملاحظه فرموديد. به هر حال آن کسي که در نقطه جمع بين رضا و سخط يا رحمت و غضب نشسته است هر دوي اينها را در حقيقت در جاي خودش دارد ولي هر دوي اينها در معناي کلي و در آن نقطه جامع، رحمتاند و در مقام فعليت و در مقام تحقق هر کدام به يک سمتي يا جنبه رضا و رحمت الهي يا جنبه سخط و غضب الهي آشکار ميشود، اين به اعتبار قوابل است و به اعتبار جريانهاي وجودي است که افراد در حقيقت آن جريانها را در خود ايجاد ميکنند.
اکنون ناظر به آن نقطه جمع بين اين هر دو است که هم رحمت است و هم غضب. در باب رسول مکرّم اسلام که هم سخن ﴿و ما ارسلناک الا رحمة للعالمين﴾ است و هم سخن «ما اذي نبي مثل ما اذيت» هست. اين دو تا را دارند جمعبندي ميکنند که چگونه پيامبري که به عنوان «رحمة للعالمين» اعزام شده و از طرف حق سبحانه و تعالي ارسال شده که ﴿و ما ارسلناک الا رحمة للعالمين﴾ چگونه است که بايد همه عقابها و عذابها را هم او تحمل بکند؟ هم رحمت را و غضب را! هم رضا را و هم سخط را! لذا اين دو تا را دارند کنار هم با آن سلائق عرفاني که معمولاً اينها دارند دارند جمع ميکنند.
حالا تا چه حدي اين سلائق و ذوقها واقعاً قابل قبول است يک بحث ديگري است. اما فعلاً جمع بين اين دو جهت را دارند با ممشاي عرفاني و ذوق عرفاني دارند انجام ميدهند. تفاسيري که اينها دارند شايد به ظاهر خيلي جور در نيايد ولي به هر حال آنها چون نگرشهاي تأويلي و باطني دارند براي خودشان اين تفاسير قابل قبول است.
ما حالا با به اصطلاح ممشاي آنها جلو ميرويم و مشي ميکنيم تا ببينيم به هر حال چگونه اينها توانستند اين دو جهت را چون جهت رضا و سخط يا جهت رحمت و غضب در حق سبحانه و تعالي بايد توجيه بشود. اگر خدايي است که او در حقيقت منشأ خير و رحمت چيز ديگري نيست و هرگز از او غير از خير و رحمت نميجوشد و شر و امثال ذلک براي او معنا ندارد «الخير بيدک و الشر ليس اليک» بنابراين بايد اين توجيه داشته باشد. اگر احياناً غضبي هست چگونه ممکن است يک حقيقتي منشأ و منبع غضب باشد در عين حال او منبع رحمت و رضا باشد؟ اينها توجيهات عرفاني است که براساس اين معنا دارد و آن نقطه جمعي که بعد از جايگاه توحيد و وحدانيت الهي آن حضرت جمعي که آن نقطه جمعي که اين هر دو را باهم دارد، آن حضرت جمع و جامع همه اين امور، رسول مکرم اسلام است که از طرفي «رحمة للعالمين» است و از طرفي هم همه آفات و اذيات و مصيبتها هم براي او آمده است.
اين دو تا را دارند تبيين ميکنند «فمن ظهر بصورة الحضرة الجمعيّة بتمامها» آن کسي که توانسته است در اين نقطه و در اين جايگاه قرار بگيرد که حضرت جمعيه باشد و همه جهات را در خودش داشته باشد «و كانت ذاته مرآة كاملة» و بناست که ذاتش مرآت کاملي از رضا و سخط و از رحمت و غضب باشد. «لابدّ و أن يظهر فيها كلّ ما اشتملت الحضرة» يعني همه آنچه را که در حضرات هست بايد در وجود آن حضرت جمعيه وجود داشته باشد. بله، يک نفر مظهر رضا است و نفر ديگر مظهر غضب است اما پيامبر گرامي بايد که اين هر دو مظهر را داشته باشد زيرا که صاحب حضرت جمعيه است.
«لا بدّ و أن يظهر فيها كلّ ما اشتملت الحضرة»، يعني حضرت جمعيه، «کلّ ما اشتملت الحضرة و ما اشتمل عليه الإمكان على الوجه الأتمّ الأشرف» بله همه آنچه که در نظام امکاني هست در او بايد جمع باشد البته «علي نحو الأتم الاشرف». «فلا جرم وقع الأمر كما مرّ من سرّ قوله:» امر همانطوري که بيان شده است بايد تحقق پيدا کند يعني هم در جايگاه حضرت جمعيه هم بايد رضا باشد هم سخط. هم بايد رحمت باشد هم غضب «کما مرّ من سرّ قوله» چرا پيغمبر فرمود که «ما اوذي نبيّ مثل ما أوذيت»؟ يا امثال ذلک «و ما يجرى مجرى ذلك»! براي اينکه او صاحب حضرت جمعيه است و حضرت جمعيه همه اين موارد رضا و سخط را رحمت و غضب را بايد داشته باشد.
البته طبيعي است براساس سبقت رحمت بر غضب، مسئله اين است که بايد جلوه رحمت در آن حضرت جمعيه قويتر و شديدتر باشد. «و لو لا سبق الرحمة الغضب كان الأمر أشدّ» اگر نبود قضيه سبقت رحمت بر غضب، امر بسيار دشوارتر ميشد «فكما ان حظّهم من النعيم أشدّ فكذا في الطرف الآخر»، همانطوري که در جنبه نعيم اينها برترين و والاترين نعمت را که نعمت لقاء الله است دارند در طرف آخر هم که در طرف غضب و سخط است بايد آن را هم داشته باشند. البته آن جنبه سخط و غضب را در دنيا دارند و در جنبه نعيم و رحمت و رضا را در آخرت دارند. «فکذا في الطرف الآخر» که همان منظور جهت غضب و سخط باشد «لكن في الدنيا» چرا؟ «لأن هذه النشاة هي الظاهرة بأحكام حضرة الإمكان المقتضية للنقائص و الآلام» نشأه طبيعت نشأهاي است که به تعبيري حضرت امکان است يعني حيثيتهاي وجودي در حداقلاند و اينها مقتضي نقص و الم و آفتاند برخلاف آخرت که حضرت وجوبي در آنجا بيشتر حاکم است و حکم الهي در آنجا نافذ است. اينجا به جهت حضرت امکان بودن مقتضي نقائص و آلام است. «لأن هذه النشاة هي الظاهرة» يعني نشأه عالم طبيعت «بأحكام حضرة الإمكان» که اين حضرت هم اقتضاي نقائص و آلام را دارد «المقتضية للنقائص و الآلام» و اگر پيامبر فرموده است «ما اذوي نبي مثل ما اوذيت» يا در جاهاي ديگر فرمود: «و لذا قال [مضى ما يقرب منه آنفا]: نحن معاشر الأنبياء أشدّ الناس بلاء في الدنيا» ناظر به همين مسئله است. «البلاء للولاء» هم ناظر به همين است که اينها در نشأه طبيعت که نشأه حضرت امکاني ياد ميشود در حقيقت مقتضي نقائص و آلام هستند.
اما آن بُعد رحمت و رضا و لطف و مِهر الهي در آخرت آشکار ميشود و آن نعيم براي اينها در نحوه اشد و اقوي در آخرت حاصل ميشود. اما در باب شخصيت پيامبر گرامي اسلام اويي که خداي عالم او را به عنوان «رحمة للعالمين» فرستاده است ولي چون داراي جايگاه حضرت جمعيه است هر دو جريان را در حقيقت بايد تحمل بکند. لذا در يک جا اين مسئله را با يک نحوي دارد آشکار ميکند پيامبر گرامي اسلام فرمود «و من بعث رحمة للعالمين» کسي که مبعوث شده است به عنوان رحمة للعالمين «فدى بنفسه- في الأوقات الشديدة كالغزوات المقتضية عموم العقوبة لسلطنة الغضب- ضعفاء الخلق» در بعضي از مقاطع جانش را فداي ضعفاي خلق ميکند اين غزوات اين جنگهايي که پيامبر گرامي اسلام در وسط و بحبوحه جنگ قرار ميگرفتند و آسيبها و شدائد را مثل جنگ اُحد که اين همه به حضرت آسيب رسيد و دندان مبارک شکست و يا امثال ذلک يا در طائف چنان مصيبتي بر حضرت بود يا بديها و زشتيهايي که از امت خودش ديد، همه و همه در حقيقت به جهت آن است که او داراي حضرت جمعيه است و از اين جايگاه اين مصائب را بايد که تحمل بکند.
«و من بعث رحمة للعالمين فدى بنفسه ـ في الأوقات الشديدة كالغزوات المقتضية عموم العقوبة لسلطنة الغضب ـ» چون در غزوهها و جنگها، غضب و قهر افراد غلب است و پيامبر بايد همه اين غضبها و قهرها را تحمل کند «کالغزوات المقتضية عموم العقوبة لسلطنة الغضب» اينجا پيامبر گرامي اسلام جانش را فداي محرومين و ضعفاي از خلق کرده تا براي هدايت آنها باشد اگر خدا در قرآن فرمود که «و ما انزلنا عليک القرآن لتشغي» براي اين است که او داراي حضرت جمعيه است و در اين مقام بايد اين سختيها و مصائب و آلام را هم مشاهده کند.
«و كذا نبّه على هذا السرّ» گاهي اوقات هم پيامبر گرامي اسلام اين رمز جايگاه غضب و سخط را هم آشکار ميکند در يک جا در يک شرايطي بود که ظاهراً در نماز کسوف بود و پيامبر در اثناي نماز کسوف اينجور از خودش رفتاري نشان داد که گويا دارد اين آتش را و حرارت آتش را از خودش و از لباسش دور ميکند و حتي از مکانش در نماز عقب آمد و گويا اين آتش داشت به سمت او ميآمد و متضرعانه در پيشگاه خدا اين را ميگفت: «صلّى اللّه عليه و آله أهل الذوق الأتمّ لما رأى جهنّم و هو في صلاة الكسوف يتّقى حرّها عن وجهه و ثوبه و يتأخّر عن مكانه و يتضرّع و يقول [راجع جامع الأصول: باب صلاة الكسوف: 7/ 119]: أ لم تعدني يا ربّ إنّك لا تعذّبهم و أنا فيهم؟ ألم ألم حتّى حجبت عنه فأفهم و اغتنم» آيا خداي عالم تو به من وعده ندادي که تا زماني که پيامبر در بين شما هست من شما را عذاب نميکنم؟ خداي عالم داشت براساس آن مکاشفهاي که براي پيامبر رخ داد داشت مردم را و جامعه را که نافرماني داشتند در مقابل پيغمبر تمرد و عصيان داشتند ميخواست خداي عالم آنها را عذاب بکند اما پيامبر جلو آمد و سينه سپر کرد و جلوي اين بساط ايستاد. حتي ديدند که پيامبر(صلوات الله عليه) دارد مثل کسي که آتش آمده به سراغ او، روي چهرهاش روي لباسش دارد قرار ميگيرد دارد دستش را ميزند که آتش را کنار بزند حتي از مکانش هم عقبتر آمد و متضرعانه پيشگاه خدا عرض کرد که خدايا، تو من وعده دادي تا من در بين قوم هستم اين قومم را عذاب نکني و اين وعده تو حق است و اين کلمه را گفت «أ لم تعدني يا ربّ إنّك لا تعذّبهم و أنا فيهم؟ ألم ألم حتّى حجبت عنه فأفهم و اغتنم» تا اينکه اين نار و حرارت از پيغمبر دور شد.
بنابراين اينجور موارد هم گاهي اوقات رمزگشايي ميکند و سرّ مسائل را آشکار ميکند که به هر حال پيامبر گرامي اسلام هم در حقيقت در دنيا به جهت جايگاه حضرت جمعيه هم منشأ سخط و غضب الهي است و هم منشأ رضا و رحمت الهي است. «و من بعث رحمة للعالمين فدا بنفسه في الأوقات الشديدة کالغزوات المقتضية عموم العقوبة لسلطة الغضب، فدا بنفسه ضعفاء الخلق» و همچنين نمونه ديگر اينکه «و كذا نبّه على هذا السرّ» که او هم داراي حضرت جمعيه است که هم سر هم رحمت و هم غضب و هم رضا و هم سخط را دارد اين را براي مردم آشکار کرد «کذا نبّه علي هذا السرّ صلّى اللّه عليه و آله أهل الذوق الأتمّ» را شايد همه اين را نديده باشند اين حرکتي که پيامبر(صلوات الله عليه) نشان داد ولي اهل ذوق يعني اهل معنا و معرفت اين را ديدند «و کذا نبّه على هذا السرّ صلّى اللّه عليه و آله» که اين «صلي الله» بايد بعد از نبّه باشد، نه بعد از سرّ. «کذا نبّه» پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) «أهل الذوق الأتمّ» را همه عرفا را نه، آن عرفاي خلّص را آگاه کرد که «لما رأى جهنّم» پيامبر اکرم وقتي جهنم را ديد، در نماز کسوف بود «و هو في صلاة الكسوف يتّقى حرّها» خودش را داشت از حرارت دور نگه ميداشت حرارت جهنم از وجهش و از ثوب و لباس «عن وجهه و ثوبه» و حتي «و يتأخّر عن مكانه و يتضرّع» از مکانش هم عقب آمد و متضرعانه به پيشگاه خدا عرض ميکرد «و يقول [راجع جامع الأصول: باب صلاة الكسوف: 7/ 119]: أ لم تعدني يا ربّ إنّك لا تعذّبهم و أنا فيهم؟» آيا به من وعده ندادي اي پروردگار من که تو اينها را و قومم را عذاب نميکني در حالي که من در بين آنها هستم؟ «ألم ألم» اين را تکرار کرد «حتّى حجبت» اين نار و اين حرارت و اين جهنم «عنه» از وجه پيامبر(صلوات الله عليه) «فأفهم و اغتنم» که اين را جناب صدر المتألهين ميفرمايد که توجه به اين معنا داشته باشيد که اقتضاي جامعيت همه اينهاست. اگر او جامع حضرت جمعيه است و خوف و رجاء را، و رضا و سخط را، و رحمت و غضب را باهم دارد بايد که نمونههايش را هم شاهد باشيد.
اما در ارتباط با اهل نار و اهل جنت، هم نار را معرفي کنند هم جنت را. چراکه در حقيقت منعم عليهم به جهت رهسپار ميشوند إنشاءالله و اهل نار و مغضوب عليهم هم به نار و جهنم معاذالله ارسال و اعزام ميشوند. ميفرمايد که هم اهل نار و هم اهل جهت يک جاذبي دارند يک سائقي دارند يعني يک نفر از جلو اينها را جذب ميکند و يک نفر هم از پشت سر اينها را سوق ميدهد. هم اهل نار دارند هم اهل جنت و بهشت «و أهل النار إنّما يدخلونها بالجاذب و السائق» که در فرمايشات اساتيد هست که ما يک رهبري قيادي داريم و يک رهبري سياقي. آن رهبري که از جلو ميبرد جلو هست و افراد را ميکشاند به دنبال خود، اين رهبري قيادي است و آن رهبري که از پشت سر سوق ميدهد رهبري سياقي است. هم اهل نار و هم اهل بهشت دو تا رهبري دارند يک رهبري از جلو جاذب است يک رهبري از پشت سر سائق است. «و اهل النار إنما يدخلونها بالجاذب و السائق» جاذب الي النار همان مناسبتي است که بين اهل نار و نار وجود دارد «و الجاذب إلى النار المناسبة الواقعة بينها و بين أهلها» اهل نار که اهل تمرد هستند اهل عصيان هستند اهل طغيان هستند خود همين چهره طغياني و عصياني و تمردي اين را به سمت جهنم رهنمون ميشود و از پشت سر هم سائقي است بنام شيطان که اينها را به جهنم سوق ميدهد «و السائق لهم هو الشيطان».
«كما إنّ الجاذب لأهل الجنّة إلى الجنّة المناسبة بينهما» مناسبتي که بين اهل جنت و خود جنت است. اهل جنت اهل اطاعتاند اهل ايماناند اهل تقوا هستند اهل عبادتاند. اينها در حقيقت همين چهره وجودي آنها که «و سيماهم من اثر السجود» در حقيقت از اينها ميشود آن مناسبت بين جهت و بهشت با اهل جنت را پيدا کرد. «و السائق لهم الملك» در حقيقت يک ملکي است که آنها را سوق ميدهد به بهشت که مالک بهشت را ميگويند رضوان است و سائقي هم هست که مال جهنم است که اسم او مالک است که در حقيقت او آنها را معاذالله آنها را سوق ميدهد. «و السائق لهم الملک فالوعد و الوعيد كلاهما شاملان لكلّ العبيد» وعدهاي که خداي عالم داد براي همه بندگان است وعيدي که خداي عالم داد براي همه بندگان است. آن کسي که اين هر دو را ميخواهد به اين دو دسته بدهد بايد جامع اين هر دو باشد و اين جامعيت اقتضائاتي دارد که بعضاً داريم ملاحظه ميکنيم.
«و فيه سرّ قوله صلى اللّه عليه و آله» که فرمود: «[مسلم: كتاب الجنة 17/ 165. و رواه البخاري بلفظ: «حجبت ...» كتاب الرقاق 8/ 127]: حفّت الجنّة بالمكاره و حفّت النار بالشهوات» در تفسير ظاهري ما يک برداشتي داريم اما تفسير تأويلي و باطني يک برداشت ديگري است. در تفسير ظاهري اين است که در حقيقت جهنم ظاهرش بسيار با مشتهيات و خواستههاي نفساني و امثال ذلک همراه است «و حفة النار بالشهوات» و بهشت هم با مکاره و سختيها همراه است. «و حفة الجنة بالمکاره» اين تفسير ظاهري است که ما از اين حديث شريف داريم چه نسبت به بهشت و بهشتيان و چه نسبت به دوزخ و دوزخيان. اما ايشان يک برداشت ديگري دارند از اين حديث. ميفرمايند که «حفة الجنة بالمکاره و حفة النار بالشهوات» حقيقتاً بهشت با مکاره آميخته است بلکه جنت نفس المکاره است براي آن کساني که معاذالله لقاء الهي را کراهت دارند و خدا هم لقاي آنها را کراهت دارد آنها از بهشت دورند بهشت هم از آنها دور است زيرا براي آنها بهشت مکاره است سختيهاست مشکلات است آن نعيم نيست نعيم مال کساني است که در حقيقت اهل تمرد و عصيان نباشند لذا فرمود که «بل الجنّة نفس المكاره عند من كره لقاء اللّه و كره اللّه لقائهم».
در مقابلش برعکس «و النار مبدأ الشهوات و صورتها الاخرويّة» صورت اخروي شهوات «لمن يستحقّها» آن کسي که مستحق نار است در حقيقت با شهوات و با اميال نفساني زندگي ميکند. حالا اين لحظاتي که با اين وساوس و دسائس نفساني هست اين در حقيقت باطنش همان آتش خواهد بود «و النار مبدأ الشهوات» و صورت اين شهوات اخروي است. «لمن يستحّها» نار. «و هي» يعني همين نار «نعيمهم» بهشت اهل نار است «كما إنّ الجنة نعيم أهلها» اهل جنه.
خداي عالم جهنم را با غضبش آميخته کرده است و بهشت را با رحمت خودش. رحمتي که با رضا آميخته است و جهنمي که با غضب آميخته است و مشوب است. «و يملأ اللّه جهنّم بغضبه المشوب و قضائه» خداي عالم آن حکم قضاي نسبت به جهنميها را آنجا إعمال ميکند «و يملأ الجنّة برحمته المشوبة و رضاه» که مشوب است به رضاي الهي و خداي عالم آن رحمتي که با رضا آميخته است را براي اهل بهشت و جنت دارد. «فيعمّ رحمة الوجود و يبسط النعمة» که اين در حقيقت رحمت، رحمت جامعي است که شامل همه رحمات زير مجموعه و بسط نعمت زير مجموعه خواهد بود.
براساس اين بهشتيها در بهشت خوش هستند و جهنميها در جهنم راضياند «فيكون الخلق كما هم في الدنيا كلّ حزب بما لديهم فرحون لأنهم أفعاله الصادرة منه» براي اينکه آنچه که از آنها صادر ميشود آنچه که براي آنها فراهم شده است همان چيزي که به عنوان افعال از آنها صادر شده است «کل حزب بما لديهم فرحون لأنهم» افراد بهشت يا افراد جنه «أفعاله الصادرة منه» افعال اين «کل حزب» هستند که ضمير أفعاله به کل ميخورد «الصادرة منه» که از هر کدام از اينها افعالي را که انجام دادند مطابق با آن پاداش يا عقوبت و کيفر ميبينند.
از سوي ديگر هم ميفرمايند که ما در اخبار و روايات اين را داريم که خداوند عالم جميل است و جمال را دوست دارد و چون «کل يعمل علي شاکلته» آنچه که در نظام صنع و عالم خلقت آفريده، چيزي جز زيبايي و جمال نيست. براساس اين قاعده که «کل يعمل علي شاکلته» اين يک قاعده عقلي است هر کدام از موجودات و مبادي مطابق با شاکله خودشان کار ميکنند اهل نار چون اهل عصيان و طغياناند و نار روحش به عصيبان و طغيان برميگردد آنها هم در حقيقت براساس «کل يعمل علي شاکلته» نار توليد ميکنن و در مقابلش اهل بهشت هم خير و رضا توليد ميکنند. خداي عالم چون جميل است و جمال را دوست دارد هر کاري که ميکند در حقيقت در مقطع جمال و جميل است.
«و قد ورد في الخبر [المسند: 4/ 133] إنّ اللّه جميل يحبّ الجمال و هو» در حالي که او «صانع العالم» است «و أوجده» عالم را «على شاكلته كما قال:» اين يک قاعده عقلي است و قاعده عقلي هم که استثنابردار نيست خدا هم اين قاعده بر او شامل است گرچه اين قاعده از اوست ولي به معناي اين است که به اصطلاح براساس آنچه که جناب شيخ الرئيس در آثارشان دارند که «يجب عن الله» نه «يجب علي الله». «يجب عن الله» که ﴿كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ﴾[1] فربّكم الغفور ذو الرّحمة».
بنابراين «فالعالم كلّه على غاية الجمال» تمام آنچه که فعل الهي است بر مبناي اينکه خدا جميل است «و يحب الجمال» اينها را در حقيقت بر مبناي جمال آفريده است «لأنّه» عالم «مرآة الحق. و لهذا هام فيه العارفون» اگر عرفا به عالم توجهي دارند از اين منظر است که مرآت حق است «و تحقّق بمحبّته المتحقّقون» متحققون و کساني که اهل تحقيق هستند يعني در حقيقت اهل سلوک هستند و به دنبال آن هستند که حق را بيابند يعني اهل معرفت هستند اينها به محبت الهي متحقق هستند و در نهايت به محبت الهي ميرسند «لأنه» آن حق «المنظور إليه في كل عين» هر چه که ببيني به قول جناب باباطاهر به صحرا بنگرم صحرا ته بينم به دريا بنگرم دريا ته بينم که در حقيقت اينها متحقق به حقاند و نهايتاً به حق ميرسند «و تحقّق بمحبّته المتحقّقون لأنه المنظور إليه في کل عين و المحبوب بكلّ محبّة و المعبود بكلّ عبادة و المقصود في الغيب و الشهود و جميع العالم له مصلّ و حامد و مسبّح فيتحوّلون لتحوّله في الأحکام و الآثار».
اگر اهل معرفت به عالم اهتمام دارند توجه دارند مينگرند، منظور از عالم آن حقيقتي است که حق سبحانه و تعالي در آن نهفته است. آنها به حق ميرسند و در مقام فعل، حق را زيارت ميکنند و متحقق به حق ميشوند. بله، «و المقصود في الغيب و الشهود و جميع العالم» همه عالم و سراپاي عالم براي حق سحبانه و تعالي «له مصلّ» نماز ميگذارند «و حامد و مسبّح» حامد و مسّح هستند البته «صلاة کل شيء و تسبيح کل شيء و حمد کل شيء بحسبه» اگر سنگريزه تسبيح ميکند عالم با همه عظمتش مسبّح و حامد الهي هستند هر کدام براساس آن وجودي که دارند اين شؤون از آنها صادر ميشوند.
«فيتحوّلون» يعني جميع عالم «يتحولون لتحوّله في الأحكام و الآثار» چون در احکام و آثار، خداي عالم ظهور کرده و تجلي کرده است آنها هم به آن حالت متحول ميشوند. ميفرمايد که «و آخر صورة يتحوّل إليها» که جميع موجوداتي که بر مبناي تحول و مبناي صيرورت حرکت ميکنند، اينها در نهايت به رضاي الهي ميرسند «و آخر صورة يتحول اليها» به آن صورت «في الحكم في عباده صورة الرضا» خواهد بود. انسانها به اين مقام رضا ميرسند صاحب مقام رضا ميشوند و حقائق را اينگونه ميبينند.
«فيتحوّل الحقّ في صورة النعيم» خداي عالم هم در نهايت در چهره نعيم ظاهر ميشود «فإن الرحيم و المعافي» آنکه اهل عفو و گذشت است «أول من رحم و يعفو و ينعم على نفسه» اولين رحمتي که دارد و عفو و بخششي که دارد بر خودش هست که حرج و سختي و غضب را از ماسوا دور خواهد کرد. «و ينعم علي نفسه بإزالة ما كان فيه من الحرج و الكرب و الغضب على من أغضبه» که در حقيقت خداي عالم چون در نهايت در صورت نعيم و رضا ظاهر ميشود همه بندگان در نهايت از او راضياند «بإزالة ما کان في من الحرج و الکرب و الغضب علي من أغضبه ثمّ سرى ذلك في المغضوب عليه» بله خداي عالم آن جايگاه را دارد که غضب از اوست و او منبع غضب است. اين منبع غضب نسبت به خودش بايد به گونهاي باشد که رحمت او بر غضب او غلبه کند و غضب در ساحت او نباشد. بلکه آن غضب إعمال شده بر مغضوب عليهم. «فمن فهم هذا فقد أمن من غضبه» اگر کسي اين معنا را بيابد که خداي عالم در نهايت در صورت رضا ظاهر و آشکار ميشود در صورت نعيم آشکار ميشود اين انسان خود را از غضب الهي در امان ميبيند اما «و لم يأمن من مكر اللّه» ولي خودش را از مکر خدا در امان نميبيند. چه بسا خداي عالم در عين حال محبت براي برخي سفره غضب پهن کرده باشد «و من لم يفهم فسيعلم و يفهم» اگر کسي اين معنا را ندارند چه بسا زود او متألم ميشود و رسيدگي ميشود که جايگاه غضب حق سبحانه و تعالي اقتضائاتي دارد و جايگاه رضا اقتضائاتي «فسيعلم و يفهم فإنّ المآل إليه» همه امور به او عول و بازگشت دارد يا همانطوري که او تائب است در اين رابطه و همه به او مراجعه ميکنند. مآل هم اوست.
«هذا نظر البالغين من الرجال» اين نظري که گفته شده است در باب بهشت و جهنم، در باب اهل بهشت و اهل جهنم و مواردي که در خصوص عالم و امثال ذلک گفته شده است که خداي عالم بر مبناي جمال اين عالم را ساخته است و هيچ چيزي در اين عالم نيست مگر اينکه از جمال برخوردار است زيرا «هو جميل يحب الجمال» بنابراين اينها هم با چنين نگاهي مسائل را ميبينند. «هذا نظر الباغلين من الرجال بنور الرياضة و المجاهدة إلى مقام الولاية و المحبّة و الأحوال».
يک معنايي هم در اينجا بايد قابل توجه باشد جناب صدر المتألهين به تبع بزرگان اهل معرفت ميخواهند پردهها را باز کنند چيزي در پس پرده نماند همه ابهامات و همه اشکالات و پرسشها پاسخ داده بشود. چيست قصه ﴿و إن منک إلا واردها﴾؟ همه شما وارد جهنم ميشود، منظور از اين واقعاً چيست؟ براساس همين تحليلي که ارائه فرمودند که بالاخره گرچه خداي عالم صاحب رحمت و رضا است اما صاحب غضب و سخط هم هست، اين صاحب سخط و غضب بودن بايد که حتي براي بهشتيها هم معنا پيدا بکند درست است که بهشتيها در نهايت به فعليت رحمت و بهشت در خواهند آمد اما بايد در مسير، آن جريان غضب و سخط را هم متحقق بشوند و ببينند.
«و أمّا الذي وردت به الأخبار و أعطاه الايمان و العلم إنّما هي أحوال تظهر و مقامات تتشخّص و معان تتجسّد» اين احوال را هم بايد دانست و مورد توجه قرار داد. «إنّما هي أحوال تظهر و مقامات تتشخّص و معان تتجسّد» که اين معاني حقائقي هستند که متجسد ميشوند. اگر به نحو اذيت و آزار آماده يا به نحو مصائب و آلام آمده يا به نحو هجران و نار و امثال ذلک آمده اينها تجسد آن حقيقت است که «ليعلم اللّه عباده معنى الاسم الإلهى الظاهر و هو ما بدا من هذا كلّه و الاسم الإلهي الباطن و هو هويّته» مگر نه آن است که خداي عالم هم ظاهر است و هم باطن؟ اينجور نيست که ظاهرش باطن نباشد و باطنش ظاهر نباشد؟ بلکه به عين ظاهريت باطن است و به عين باطن بودن ظاهر است، اين معنا بايد هم در مسئله غضب و رضا هم يا در مسئله غضب و رحمت يا رضا و سخط هم بايد نمود داشته باشد. «ليعلم اللّه عباده معنى الاسم الإلهى الظاهر و هو ما بدا من هذا كلّه» هر آنچه در نظام هستي آشکار شده است از جانب اله اسم ظاهر است و همچنين «ليعلم الله عباده معني الاسم الإلهي الباطن و هو هويّته» که در حقيقت هويت الهي را در آن اسم باطنش جستجو کرد و آن اسم ظاهر گرچه از باطن نشأت ميگيرد ولي آن حضرت در نشأه باطن قويتر و آشکارتر است «و هو هويته و قد تسمّى لنا بهما» خداي عالم جناب ابن عربي يا بزرگان معرفت ميگويند که خداي عالم هم به اسم ظاهر و هم به اسم باطن بر ما آشکار شده است.
«و أما قوله: ﴿وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها﴾[2] » يعني اينکه «فإنّ الطريق إلى الجنّة عليها» اگر کسي بخواهد به بهشت برود بايد از مسير و گذرگاه جهنم بگذرد راه بهشت از جهنم عبور ميکند. «فإنّ الطريق إلي الجنّة عليها» يعني اگر گفتند «و إن منک الا واردها» يعني بايد بر نار بگذرند تا به جهت برسند «فلا بدّ من الورود» به نار.