1402/02/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ ملاصدرا/
جلسه صد و نهم از تفسير سوره «فاتحة کتاب» از تفسير جناب صدر المتألهين صفحه
همانطوري که در جلسات قبل ملاحظه فرموديد ذيل کريمه ﴿غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ﴾ مسائلي را دارند مطرح ميکنند که مرتبط به اين دو کريمه ﴿صراط الذين انعمت عليهم﴾ و ﴿غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ﴾ است که اين دو چون در مقابل هم هستند و دو جريان روبروي هم را دارند ميسازند يکي منعم عليهم و ديگري هم مغضوب عليهم و يا ضالين، اينها را دارند بيان ميکنند که چگونه نسبت اين دو به رغم و امتياز و اختلافي که بين اينها وجود دارد به حق سبحانه و تعالي برميگردد و همه اينها از آن جايگاه توحيد دارند منشأ ميگيرند؟
اين تفاوت را تحت عنوان «مکاشفة أخري» توضيح ميدهند که حق سبحانه و تعالي اين دو جريان را دارند راهبري ميکنند، هم جريان رحمت و رضاي الهي، هم جريان غضب و سخط الهي را که اين در حقيقت دو فضاي عامّي است که شامل ميشود. حالا اين رحمت يا رحمت قريبي است که براي مقرّبين شامل ميشود يا رحمتي است که براي ابرار شامل ميشود، چون همانطوري که در جلسه قبل ملاحظه فرموديد اين سه دسته از انسانها دستهاي از آنها مقربيناند دستهاي از آنها ابرار هستند و دستهاي از آنها فجار هستند که اين ابرار در اصحاب يمين شناخته ميشوند و فجار هم اصحاب شمال. ابرار به عنوان منعم عليهم و فجار هم به عنوان مغضوب عليهم و ضالين.
هدايت و راهبري اين هر دو به رغم اختلافشان از يک جايگاه جاي بحث و بررسي دارد. همانطور که در جلسه قبل ملاحظه فرموديد با اين کلمه که فرموند «لکن حکم کل واحدة منهما يخالف للأخري و الشمالية و المينية باعتبار اصحابهما» که در حقيقت اين اختلافها از ناحيه قوابل است که اين را بايد بيشتر ما روي آن تأکيد بکنيم «بکثرة الموضوع قد تکثرا» مثالي که از باب تشبيه معقول به محسوس بيان شد مثل اينکه باران ميخورد هم به ميوه شاداب و هم به حنظل. آفتاب ميتابد هم نورش و هم حرارتش هم به حنظل اصابت ميکند و هم به ميوه شاداب. در عين حالي که اينها از يک نوع رحمت استفاده ميکنند باران رحمت يا خورشيد رحمت، اما در عين حال تفاوت از ناحيه قوابل است که فرمودند «لکن حکم کل واحدة منهما» در صفحه 539 که در جلسه قبل ملاحظه فرموديد «لکن حکم کل واحدة منهما يخالف للأخري و الشمالية و اليمينية» و اين اختلاف هم به اعتبار اصحابهما است يعني اصحاب شمال و اصحاب يمين.
در ذيل صفحه 539 مطلبي فرمودند که الآن دارند آن را ادامه ميدهند. ميفرمايند که «يظهر حکمها في السعداء القائمين بشروط العبودية و حقوق الربوبية حسب المقدور، و في الأشقياء المعتدين الجابرين المنحرفين عن سسن الاستقامة و مسلک الاعتدال، المفرطين في الحقوق الإلهية و المضيفين إلى أنفسهم ما لا يستحقّونه» يعني هر دو را دارد حق سبحانه و تعالي هدايت و راهبري ميکند. حکم هر کدام هم در يوم القيامه به صورت آشکارا براي هر دو خواهد رسيد. هم در باب سعدا که قائماند به شرط عبوديت و حقوق ربوبيت حسب مقدور، هر کدام به حسب توانشان. نسبت به اشقياء معتدين هم همينطور. اينهايي که خودشان را صاحب حق ميدانند و مستحق برخورداري از رحمت الهي ميدانند.
اين برخورداري که افراد براي خودشان قائل هستند و مستحق اين برخورداري ميدانند اين قصهاش چيست؟ اين را دارند يک توضيحي ميدهند که در ظاهر اينها فکر ميکنند که از رحمت الهي برخوردارند! بله، خداي عالم رحيم است کريم است و رحمت الهي شامل است، اما اين معنايش اين نيست در مقام استحقاق، اينها مستحق اين رحمتاند. بله، خداي عالم آن رحمت مطلقهاش را شامل همه کائنات و مبدئات داشته و همواره همه را از حظ وجود برخوردار کرده و کمالات وجودي به آن بخشيده اينها همه سرجاي خودش محفوظ است اما استحقاق رحمت و شفاعت و نظاير آن مسائلي است که بايد اين را مورد توجه قرار داد نيايند يک عدهاي بگويند خدا کريم است خدا رحيم است و خودشان را هم مستحق کرامت و رحمت الهي بدانند و براي خودشان بخواهند شفاعت جعل بکنند. اين را دارند توضيح ميدهند که اينگونه نيست.
بعد نسبت بين اين رحمت و غضب را هم دارند بيان ميکنند که رحمت الهي زمامدار غضب است و هم أمام و هم إمام غضب، رحمت است و به دست رحمت الهي غضب دارد اتفاق ميافتد.
مثالي که باز در اين رابطه هست ميگويند که اگر يک پزشک جرّاحي دارد يک جراحي ميکند دستي را قطع ميکند پايي را قطع ميکند قبل از اينکه او به قطع دست و پاي بيانديشد و اقدام کند آن رحمت که در حقيقت باعث شفا ميشود باعث سلامت ساير اعضاء ميشود و باعث نجات اين بيمار ميشود آن أمام غضب را به عهده دارد. اينجا هم همينطور است. اگر اهل ناري وجود دارد اهل دوزخي هستند و خدا آنها را معذب ميکند براي اين است که عدل اتفاق بيافتد حق اتفاق بيافتد آناني که به حق ديگران و به جايگاه ديگران تعدي کردند ظلم روا داشتند آنها بايد که مجازات بشوند. اين فضا را هم دارند باز ميکنند تا يک روشنگري در اين رابطه داشته باشند.
ميفرمايند که «و غاية حظّهم من تلك الأحكام ما اتّصل لهم بشفاعة ظاهر الصورة الإنسانية المحاكية لصورة الإنسان الحقيقي» عدهاي در حقيقت از اين رحمت الهي براي خود به ناصواب و ناحق رحمت و کرامت ميتراشند و خود را مستحق اين امر ميدانند. بله، اينها يک صورت ظاهري از انسان حقيقي دارند و در حقيقت خود را صاحب آن مقام حقيقي انسان ميدانند و برخوردار از شفاعت. اين يک خطايي است که انسان از اين ظاهر در حقيقت براي خودش يک باطني انساني تراشيده است. «و غاية حظّهم» اين افرادي که معتديناند جابريناند منحرفيناند و از مسلک اعتدال خارج شدهاند غايت حظ اينها از اين احکام الهي، آن چه که فقط به ظاهر براي آنها ميرسد «ما اتّصل لهم بشفاعة ظاهر الصورة الإنسانية المحاكية لصورة الإنسان الحقيقي» که در حقيقت اينها يک حکايتي از آن انسان حقيقي دارند که به تعبير مولايمان علي بن ابيطالب(عليهما السلام) در نهج البلاغه «الصورة صورة انسان و القلب قلب حيوان». چون اينها آگاه نيستند و به کنه مسئله آشنا نيستند که خداي عالم حق مسئله را و عدل مسئله را رعايت ميکند، اينها براي خودشان خودفريبي ميکنند و خدعه و نيرنگ براي خودشان هم روا ميدارند و خود را مستحق اين رحمت و کرامت ميدانند.
«فلما جهلوا كنه الأمر» اين دسته از انسانها چون کنه امر را نميشناسند «فاغترّوا» فريب ميخورند «و ادّعوا» و اهل ادعا ميشوند که ما صاحب کرامت و رحمت هستيم و از ناحيه حق اين استحقاق داريم. «و أشركوا و أخطأوا في الإضافة» در حقيقت خودشان را در اين اضافهاي که بالا فرمودند «و المضيفين إلى أنفسهم ما لا يستحقّونه» آنچه را که استحقاقش را ندارند آن را به خودشان دارند اضافه ميکنند. اين در حقيقت يک اضافه ناصوابي است که دارند انجام ميدهند.
«فلا جرم استعدّوا بذلك الأحكام الغضب و الانتقام فالحقّ يطالبهم بحقّه في القيمة» در نهايت اين دسته از افرادي که از مسلک اعتدال خارج و از سنن استقامت دور شدند و جابر و منحرف هستند، مستعدند که احکام غضب و انتقام الهي را بپذيرند و لذا فرمودند «فالحقّ يطالبهم بحقّه في القيمة» در قيامت حق آنها را و عدلي که مقتضاي وجود آنهاست به آنها خواهد چشانيد. اين يک دفع دخل مقدر و اشکالي که ممکن است مطرح بشود که امروزه خيليها به ادعاي اينکه خدا ارحم الراحمين است اکرم الاکرمين است و خودشان را ذي حق و مستحق ميدانند اين توضيح داده شده است.
اما بياييم و نسبت اين دو امر را بسنجيم يعني نسبت غضب و رحمت الهي، نسبت رضا و سخط الهي را بخواهيم بسنجيم، آيا کدام يک از اينها إمام و أماماند؟ و کدام يک از اينها خَلف و پشت سرند و بايد به تبع حرکت بکنند؟ ميفرمايد که اگر رحمت الهي نبود رحمت عامه و شامل الهي نبود حتماً غضب الهي امروز شامل همه ميشد و همگان از اين غضب و سخط الهي در حقيقت معذب قرار ميگرفتند و آنچه که باعث شده است اينها از عذاب الهي در امان بمانند و در دنيا معذب نشوند و در قيامت معذب بشوند مسئله سبقت رحمت بر غضب است.
«و لو لا سبق الرحمة الغضب ما تأخّرت عقوبة من شأنه ما ذكرناه» اگر نبود که رحمت الهي إمام و أمام هست، عقوبت افراد مؤخر واقع نميشود که الآن خداي عالم يک انسان گنهکار را ظالم را يک سلطهجو را يک سلطهگر را الآن خداي عالم اگر عذاب نميکند به جهت اين است که فعلاً حاکميت با رحمت الهي است. «و لو لا سبق الرحمة الغضب ما تأخّرت عقوبة من شأنه ما ذكرناه» که اينها بايد همه به جايگاه خودشان و مستحق عذا بخودشان باشند آن جابرين و منحرفين. «مع انّه ما ثمّ من سلم من الجور بالكليّة»، يک نکته هم قابل توجه است که همه انسانها به جهت اينکه يک نوع جور و ظلمي به حق خود و به ديگران دارند اينها مستحق عذاب هستند اما خداي عالم اينها را هم در امان نگه داشته تا به وقتش معذب بدارد «مع أنّه ما ثمّ من سلم من الجور بالکلية و لو لم يكن إلّا جورنا في ضمن أبينا آدم حين مخالفته فلكلّ منّا نصيب من ذلك» اگر نبود حالا اين بياني است که جناب ابن عربي دارد و شايد بحث آنکه حضرت آدم(عليه السلام) از بهشت رانده شده است آن رانده شدن او از بهشت هم يک جوري نسبت به او شده است و او در عالم ديگري قرار گرفته و ما هم نسبتاً با او مشارک هستيم شايد همان سخني که در باب مسيحيت گفته شده است که مسيح در حقيقت جور همه افراد را هم کشيده و دارد ميکشد.
«و لو لم يكن إلّا جورنا في ضمن أبينا آدم حين مخالفته» در ارتباط با آن شجره منهيه «فلكلّ منّا» يعني از ما انسانها «نصيب من ذلك» يعني از اين عقوبت «يجنى ثمرته عاجلا بالمحن و آجلا بحكم ﴿وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها﴾[1] » که همه انسانها به جهت ظلم ستمي که به خود و به ديگران روا ميدارند بايد که از آن عقوبت هم به نوبه خود هم در دنيا محنتها و سختيها و رنجهايي را تحمل ميکردند و هم در آخرت که فرمود أجلا که عاجل با عين به معني عجله است و فوري است که عقوبت انسانهاي ناصواب است که در دنيا دارند و آجل هم که با الف است يعني أجل و مدتدار که مربوط به قيامت است.
آجل را با اين بيان فرمود که ﴿وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها﴾ همه شما انسانها وارد جهنم خواهيد شد به جهت اينکه جور و ظلمي داشتيد و نميشود که انسان اهل جور و ظلم باشد و از جهنم الهي در امان باشد. در باب عموم جور و اينکه انسانها اگر به خود ظلم کردند يا به ديگران ظلم کردند حتماً خداي عالم به نحوي از آنها در حقيقت عقوبت و عذاب را خواهد داشت. اين کريمه را جناب صدر المتألهين مطرح ميکنند «و إلى عموم الجور وقعت الإشارة في قوله ﴿وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ﴾ يعني اگر بنا بود خداي عالم جور عاجل را إعمال کند و افراد به جهت ظلمي که به خود يا به ديگران داشتهاند و تعدي و تخلف و تعصي که نسبت به امر الهي داشتند يعني عصيان کردند و تمرد کردهاند، خداي عالم بايد آنها را مؤاخذه بکند اما اگر بنا بر مؤاخذه الهي باشد و آنچه را که کسب کردند، ﴿ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ﴾ اصلاً هيچ جنبنده نميماند، براي اينکه همه اينها به نوعي يا به خود يا به ديگران ظلم کردهاند.
اما آنچه که باعث شده است خداي عالم انسانها را مؤاخذه نکند و در دنيا آنها را معذب ندارد «و لكن الرحمة العامّة أخّرت سلطنة الحكم العدل إلى يوم القيمة» آنچه که باعث شده است که در حقيقت عقوبت فعلي و آجل اتفاق نيفتد آن رحمت عامه و شاملي است که باعث شده است اين سلطنت حکم عدل تا روز قيامت تأخير بيافتد و خداي عالم عدلش را در آن روز آشکار کند که يکي از اسماء قيامت «يوم العدل» است که آشکار ميشود «الذي هو يوم الكشف و يوم الفصل و القضاء» و امثال ذلک «فهناك يظهر الأمر تماما» يعني مسائل آنجا آشکار ميشود و روشن ميشود که چه کساني از خير و برکت برخوردار بودند و چه کساني به خود و ديگران ظلم روا داشتند. «و لكن الرحمة العامّة أخّرت سلطنة الحكم العدل إلى يوم القيمة الذي» يوم القيامهاي که «هو يوم الكشف» حقايق روشن ميشود مشهود است يوم المشهود است «و يوم الفصل» است که مسائل جدا ميشود و هيچ ابهامي در مباحث نيست. «و يوم الفصل و القضاء» و داوري و عدل است.
«فهناك» يعني روز قيامت است که امر تمام ميشود و مسائل روشن ميشود «يظهر الأمر تماما و لهذا قال: مالك يوم الدّين» که اين اسم جامع حق است که آن مالک المُلک در آن روز ظهور ميکند و ظهور فراگير اسم مالک حق همه اينها را آشکار خواهد کرد. «لأنّه» يوم القيامة «يوم المجازات بالعدل الحقيقي» چرا امروز عدل اجرا نميشود؟ فردا عدل اجرا ميشود؟ «و السرّ فيه» اين است که «إنّه لو ظهر الحكم العدل هاهنا» اگر بنا باشد در دنيا حکم عدل اجرا باشد «ما جار أحد على أحد» هيچ کسي ظلم به ديگري نميکند. اگر الآن هماکنون کسي به ديگري يک سيلي زد وقتي ميبينند که يک سيلي ديگري به عنوان مکافات عمل او خواهد بود کسي اين کار را انجام نميدهد نه جوري هست نه افترايي هست نه دروغي هست نه نجاسري هست و امثال ذلک «ما جار أحد علي أحد و لا تجاسر على ظلمه» کسي بر ظلم خودش جرأت نميکند جسارت نميکند «و لا افترى على اللّه و على غيره» کسي به ديگري يا به خداي عالم افتراء نميبندد چرا؟ چون عدل اقتضاء ميکند که هماکنون که اين کار را کرد معاقب بشود و معذب واقع بشود و الا همين الآن اگر عدل الهي بخواهد اجرا بشود همه انسانها يک دست ميشوند. هيچ کس به ديگري ظلم نميکند نه ما ظالمي داريم نه غاصبي داريم نه فحاشي داريم نه بهتانزني داريم نه سلطان جائري داريم نه کسي هست که در حقيقت بخواهد ديگران را ظلم بکند و امثال ذلک. همه يکدستاند و بر مبناي عدل کار ميکنند.
«ما جار أحد علي أحد و لا تجاسر على ظلمه و لا افترى على اللّه و على غيره و لكان الناس امّة واحدة، و لم يكمل مرتبة القبضتين و حكم القدمين و لا مظاهر الأسماء المتقابلة» اگر خداي عالم بخواهد اسماء متقابل خودش را که غضب و رحمت است، جزاء و سخط است و نظاير آن را إعمال کند و فرمودند که در روز قيامت «و الأرض جميعا قبضته يوم القيامة و السموات مطويات بيمينه» هيچ کدام از اينها اتفاق نخواهد افتاد و حکم قدمين هم همانطور که در جلسه قبل مطرح فرمودند هم تحققي نخواهد داشت. براي تحقق اينها لازم است که اينگونه نظام هستي پايهريزي بشود «و لا مظاهر الأسماء المتقابلة» يعني هيچ مظهري چون امروز عدهاي مظهر عدلاند عدهاي مظهر ظلم. عدهاي مظهر غضباند عدهاي مظهر رحمت. عدهاي مظهر رضايند عدهاي مظهر غضب. اگر اين باشد هيچ کدام از اين اسماي الهي برتري نخواهد داشت.
«و لا مظاهر الأسماء المتقابلة فأين إذا ﴿كُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً﴾[2] » اگر خداي عالم فرمود که ﴿كُلًّا نُمِدُّ﴾ هم اهل غضب و سخط و ظلم و تعدي و جور و انحراف و خروج از مسلک اعتدال و از سنن استقامت و نظاير آن را ما بخواهيم امداد بکنيم که اينها هم به کار خودشان ادامه بدهند و از آن طرف هم به اهل خير بخواهيم عطايشان را بخواهيم امداد کنيم و کمک کنيم طبيعي است که هم مظاهر الهي شکل ميگيرند و هم ظهور رحمت و غضب اتفاق ميافتد. ﴿كُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً﴾ أي: ممنوعا» نه، همواره عطاي حق اين عطا مثل همان نور خورشيد است مثل همان رحمت باران است که عطا يک گونه است اما به اعتبار قوابل عدهاي غضب و سخط را ميپذيرند و عدهاي هم در حقيقت يعني آن رحمت را تبديل به غضب و سخط ميکنند و عدهاي هم آن رحمت را تبديل به رضا و حرمت ميکنند.
«فالرحمة العامّة» که آن رحمت عامه است «تستلزم العطاء الشامل» الآن اينکه فرمود ﴿كُلًّا نُمِدُّ﴾ آن امداد همان رحمت شامل است هم آنها را و هم اينها را، هم منعم عليهم را و هم مغضوب عليهم را، هم کساني که اهل رحمت و خيرند و هم کساني که اهل شر و بدي هستند همه را خداي عالم براساس اين عطاي شامل امداد ميکند «فالرحمة العامّة تستلزم العطاء الشامل [ل] كلّ شيء لا جرم وقع الأمر هكذا» اين «لا جرم وقع الأمر هکذا» امر اينجوري دارد اتفاق ميافتد که حق سبحانه و تعالي امداد ميکند و به اعتبار قوابل، يکي غضب تحويل ميدهد و ديگري رضا. «فحقّت الكلمة و عمّت النعمة و ظهر حكم الغضب ثمّ غلبت الرحمة فلا يخلوا منها شيء من الممكنات كلّ منها على حسب حاله و قدر منزلته» خداي عالم اين کلمه حق خودش را تثبيت ميکند و تثبيت کلمه حق و شمول نعمت الهي موجب ميشود که هم حکم غضب إعمال بشود و هم حکم رحمت. «فحقّت الكلمة و عمّت النعمة و ظهر حكم الغضب ثمّ غلبت الرحمة فلا يخلوا منها شيء من الممكنات» هيچ کدام از اين ممکنات از اين رحمت الهي که گاهي تبديل به غضب ميشود و گاهي هم تبديل به رحمت ميشود خالي نيستند و همه موجودات و ممکنات از آن استفاده ميکنند. «فلا يخلوا منها شيء من الممکنات كلّ منها على حسب حاله و قدر منزلته»؛ البته همه در يک سطح نيستند هر کدام به اندازه منزلت و جايگاهش و به اندازه سعه وجودياش.
«فكما انّ رحمته تعالى شاملة واسعة لكلّ شيء فكذلك غضبه»، اين را دقت بفرماييد اين بحث ظهور و اينکه فعليت به کدام هست يک بحثي است. يک بحث سايهافکني و پرتوافکني رحمت و غضب است. هم رحمت الهي شامل همه چيز است هم غضب الهي شامل همه چيز است. اين شمول رحمت همه را ميگيرد و اين شمول غضب هم همه را ميگيرد. اما سرّ اينکه در حقيقت چون جانب رحمت أرجح است اين إمام و أمام غضب ميشود و غضب به تبع رحمت حرکت ميکند. «فكما انّ رحمته تعالى شاملة واسعة لكلّ شيء» اين يک «فكذلك غضبه»، يعني «أن غضبه تعالي شاملة واسعة لکلّ شيء». چطور پس رحمت بيشتر است؟ «إلّا انّ جانب الرحمة أرجح لكونها ذاتيّة» رحمت الهي اولاً و بالذات است و غضب ثانياً و بالعرض. آن کسي که از رحمت عامه برخوردار نباشد و خودش را دور از رحمت عامه بدار چنين انساني مشمول غضب ميشود «و الغضب عارض لقصور الممكن لإمكانه عن قبول النور الأتمّ» چون از آن نور رحمت مطلقه مثلاً اين کتاب يعني قرآن براي همه انسانها نازل شده است عدهاي تحت برنامه اين قرآن قرار ميگيرند تحت شمول رحمت واسعه قرآني قرار ميگيرند و خود را بهرهمند ميسازند اينها طبيعي است که از رحمت استفاده ميکنند.
اما عدهاي همانطور که فرمود «و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين» اما «و لا يريد الظالمين الا خسارا» يعني غير مؤمن چون از اين لطف و رحمت الهي استفاده نميکند در حقيقت به اين خاطر اين عذاب براي او ميآيد. فرمودند که «و الغضب عارض» غضب عارضي است برخلاف رحمت که ذاتي است «لقصور الممكن لإمكانه عن قبول النور الأتمّ».
کلامي از علي بن ابيطالب(عليهما السلام) است بسيار کلام حکيمانه و شاملي است اينگونه از کلمات از غرر کلماتاند از درر معارف علوي هستند. حضرت فرمود که «سبحان من اتّسعت رحمته لأوليائه في شدة نقمته و اشتدّت نقمته لأعدائه في سعة رحمته» اين همان عموميت و شمول رحمت و غضب است خداي عالم هم رحمت را و هم غضب را سايهافکن کرده است اما فعليت رحمت کي است؟ و فعليت اينها کي است؟ اين با زمامداري رحمت شکل ميگيرد. آقا علي بن ابيطالب(عليهما السلام) فرمود که منزه است آن پروردگاري که رحمت او واسع است و شامل همه چيز است البته آن خدايي که او اشدّ المعاقبين است «في موضع النکال و النقمع» بنابراين اين اشد المعابيني مثل ارحم الراحميني سايهافکن است و شامل همه چيز ميشود از شمول و سايهافکني چيزي کم نميشود. آنچه که تفاوت ميکند در مقام فعليت و ظهور و تجلي نهايي است.
«و إليه الإشارة في قول أمير المؤمنين عليه السلام [في نهج البلاغة (الخطبة 88): هو الذي اشتدت نقمته على أعدائه في سعة رحمته، و اتسعت رحمته لأوليائه في شدة نقمته]: سبحان من اتّسعت رحمته لأوليائه في شدة نقمته و اشتدّت نقمته لأعدائه في سعة رحمته».
آيا غضب الهي و نقمت شديد الهي بر اهل عذاب مگر از خدا صادر نميشود؟ بله. مگر خدا ارحم الراحمين و اکرم الاکرمين نيست؟ بله. جمعش چگونه ميشود؟ خدايي که ارحم الراحمين است چگونه در موقع اشد المعاقبيني قرار ميگيرد؟ ميفرمايد آن چيزي که اشد المعاقبيني است يا ارحم الراحميني در مقام ظهور است از آن رحمت مطلقهاي شامل ميشود که آن رحمت دارد به همه چيز خوراک رحمت ميدهد و همه را از رحمت تغذيه ميکند. اما تجلي يک بخشي از رحمت، غضب و شديد المعاقب بودن است و از آن طرف هم براي عدهاي خير و رحمت و سعادت.
«و كذا الوعد و الإيعاد» که ناظر به وعيد است و شامل همه ميشود هم وعده شامل همه ميشود و هم وعيد شامل همه ميشود «و کذا الوعد و الإيعاد شامل للكلّ إذ وعده» که به خير وعده ميدهد «في الحقيقة عبارة عن إيصال كلّ واحد منّا إلى غايته و كماله المعيّن له أزلا»، آن کمالي که براي افراد از ازل لحاظ شده است با وعده الهي محقق ميشود. اين وعده اين کمال معين اشيائ را که از ازل معين شده است به آنها واصل ميکند. «فكما انّ الجنّة موعود بها كذلك النار» همانطوري که جنت موعود است به رحمت الهي و خداي عالم اين را وعده داده است «کذلک النار» هم «موعود بها» نار هم موعود است به اين رحمت.
«و وعيده هو العذاب الذي يتعلّق بالاسم المنتقم» اين اسم منتقم يا اسم رحيم اينها اسماء فعليهاند که از آن رحمت مطلقه و عامه نشأت ميگيرند که منتقم هم به نوعي رحمت محسوب ميشود. بله، «و وعيده هو العذاب الذي يتعلّق بالاسم المنتقم» بنابراين «فأهل الجنّة إنما يدخلونها بالايعاد و الابتلاء بأنواع المصائب و المحن» حتي بهشتيها هم وارد جهنم ميشوند و ابتلاء به انواع مصائب و محن را خواهند داشت «كما ورد في الخبر عنه صلّى اللّه عليه و آله [الجامع الصغير: 1/ 42]: أشدّ الناس بلاء في الدنيا الأنبياء ثمّ الأولياء، ثمّ الصالحون، ثمّ الأمثل فالأمثل و قال أيضا [في الجامع الصغير (2/ 144): ما أوذي احد ما أوذيت]: ما اوذي نبيّ مثل ما أوذيت» که در حقيقت در دنيا هم آن وعيد الهي به نحوي دارد تحقق پيدا ميکند اينهايي که احياناً سختيها را محنتها را آفات و آسيبها را مشکلات را دارند متحمل ميشوند براي اين است که آن وعيد حق هم در حقيقت يک نوع تحققي پيدا ميکند حالا ولو در دنيا.
«فأهل الجنّة إنما يدخلونها بالايعاد و الابتلاء بأنواع المصائب و المحن» وارد بهشت ميشوند اما آن وعيدها سختيها مشکلات و مصائب و محن بر آن وارد ميشود. «كما ورد في الخبر عنه صلّى اللّه عليه و آله [الجامع الصغير: 1/ 42]:» که فرمود «أشدّ الناس بلاء في الدنيا الأنبياء ثمّ الأولياء، ثمّ الصالحون»، همين که فرمودند «و حفة الجنة بالمکاره و حفة النار بالشهوات» اينکه فرمودند «و حفة الجنة بالمکاره» يعني اين سختيها و اين مشکلات در دنيا براي انبياء و اولياء و صالحان و مؤمنان و ديگراني که از ايمان برخوردارند ولو کمتر براي آنها هم اين ميآيد. «البلاء للولاء» براي کساني که ولي هستند اينها سختتر و دشوارتر است و حتي خود پيغمبر هم در دنيا آن وعيد الهي بر او تحقق پيدا کرد که فرمود «ثمّ الأمثل فالأمثل و قال أيضا [في الجامع الصغير (2/ 144): ما أوذي احد ما أوذيت]: ما اوذي نبيّ مثل ما أوذيت».
اينجا يک سرّي را جناب صدر المتألهين حالا يا شخصاً يا برخوردار از جناب ابن عربي و ساير اهل معرفت رمزگشايي ميکنند و سرّ را باز ميکنند. ميفرمايند که «ثمّ فوق هذا سرّ عزيز جدّا قلّما يوجد له ذائقا» که کمتر به اين سرّ و به اين راز و رمز راه پيدا کردهاند و آن اين است که «و هو انّ الكمّل من أهل اللّه كالأنبياء و الأولياء و من شاركهم في بعض صفات الكمال إنّما امتازوا عن من سواهم أولا بسعة الدائرة الوجوديّة و صفاء جوهر الروح و الاستيعاب الذي هو من لوازم الجمعيّة كما نبّهت عليه في حقيقة الإنسان الكامل الذي هو برزخ الحضرتين و مرآتهما، و حضرة الحق مشتملة على جميع الأسماء و الصفات بل هي منبع لسائر النسب و الإضافات و الغضب من امّهاتها و المحاذاة الشريفة الصفاتية إنّما قامت بين الغضب و الرحمة».
آن سرّي که اينجا دارند باز ميکنند و راز و رمزگشايي ميکنند اين است که کمّل از اهل الهي مثل انبياء و اولياء و کساني که در رده آنها هستند در تراز آنها هستند «و من شاركهم في بعض صفات الكمال» از ديگران به چه امتياز پيدا ميکنند؟ اولاً به سعه وجودي خودشان. «إنّما امتازوا عن من سواهم أولا بسعة الدائرة الوجوديّة و صفاء جوهر الروح و الاستيعاب الذي هو من لوازم الجمعيّة» اينها در حقيقت اگر برخوردار از رحمت الهي هستند چون اين سعه وجودي را براي خودشان ايجاد کردند. اين صفاء جوهر روح را براي خودشان ايجاد کردند و اين فضاي عامّ از رحمت را ايجاد کردهاند که توانستند از خداي عالم چنين امري را بگيرند. يعني در حقيقت قابليتها توسعه پيدا کرده شأنيتهاي برخوردار از رحمت الهي فراهم آمده و اينها دارند از رحمت الهي دارند استفاده ميکنند.
«و الاستيعاب الذي هو من لوازم الجمعية» يعني رحمت حق رحمت جامعي است و اينها هم به نوبه خود برخوردار هستند «كما نبّهت عليه في حقيقة الإنسان» ما در بحث حقيقت انسان کامل در مباحث گذشته اين را توضيح داديم که جايگاه انسان در کجا قرار دارد و چه موقعيتي دارد براي برخوردار شدن از اين لوازم جمعيت حق سبحانه و تعالي. «الكامل الذي هو برزخ الحضرتين و مرآتهما» که در حقيقت بر بام قضاء بر بام غضب و رضا بر بام رحمت و غضب اين انسان کامل نشسته است و از اين جايگاه دارد ديگران را هم تأمين ميکند «کما نبّهت عليه في حقيقة الإنسان الکامل الذي هو برزخ الحضرتين و مرآتهما و حضرة الحق مشتملة على جميع الأسماء و الصفات» و حضرت حق که در حقيقت اين انسان کامل در حضرت حق است در محضر ربوبي سبحانه و تعالي قرار دارد اينجا اين حضرت که در حقيقت نوع اصطلاح عرفاني از اين حضرت و ساير حضرت به عنوان حضرات خمس ياد ميشود. «و حضرة الحق مشتملة علي جميع الأسماء و الصفات، بل هي» يعني اين حضرت حق. «منبع لسائر النسب و الإضافات و الغضب من امّهاتها و المحاذاة الشريفة الصفاتية إنّما قامت بين الغضب و الرحمة».
بعد اين دسته از اوصافي که اوصاف جامع و شاملاند اوصافي هستند که مشتمل بر همه موارد مادون هستند اينها از اين جايگاه برخوردارند و نشأت ميگيرند. انسان کامل چون کون جامع است هم به نار نظر دارد و هم به بهشت و جنت که علي بن ابيطالب(عليهما السلام) «قسيم الجنة و الناري» اينجا است اين مقامي که علي بن ابيطالب(عليهما السلام) جنت و نار را ميخواهد اداره و راهبري بکند از اين صفت الهي که فرمود «و حضرة الحق مشتملة علي جميع الأسماء و الصفات بل هي منبع لسائر النسب و الإضافات» دارند استفاده ميکنند.
بنابراين ما بايد بدانيم که ما يک سلسله صفات فعليه داريم و يک سلسله صفات ذاتيه و اين صفات فعليه به شدت متأثر هستند تأثر وجودي دارند و از اوصاف ذاتيه و نقاط متحدي که اين دو تا را به اصطلاح به هم وصل ميکند که رحمت و غضب بخواهند از يک جا نشأت بگيرند اصطلاحاً به عنوان حضرت حق مشتمل ياد ميشود که فرمودند «و حضرة الحق مشتملة علي جميع الأسماء و الصفات بل هي منبع» که اين حضرت حق منبع است «لسائر النسب و الإضافات» و همچنين شامل غضب که از امهات اين اضافات و نسب است «و المحاذاة الشريفة الصفاتية إنّما قامت» يعني اين حضرت «قامت بين الغضب و الرحمة».