1402/02/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ملاصدرا/
جلسه صد و هشتم از تفسير سوره «فاتحة کتاب» از تفسير جناب صدر المتألهين صفحه
«مكاشفة اخرى [مظاهر الرحمة و الغضب]» همانطور که در جلسات قبل ملاحظه فرموديد در بخش پاياني سوره مبارکه «فاتحه» به کريمه ﴿غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ﴾ رسيديم و براساس منهجي که جناب صدر المتألهين و شيوهاي که در اين کتاب اختيار فرمودهاند بعد از بيان معاني لغوي و مفردات کلمات و همچنين مباحث ادبي، به مباحث حقيقي به تعبير خودشان و معاني و حقائقي که در اين کرائم وجود دارد ميپردازند و اين معاني را هم از اهل حقيقت اهل باطن و نظاير آن استفاده ميکنند و اين بخش را هم از جناب ابن عربي در فتوحات همانطور که قبلاً ملاحظه فرموديد دارند بهره ميبرند.
مکاشفاتي را در حقيقت فضاي تبيين معاني و حقائق اين کريمه دارند بيان ميکنند که چهار مکاشفه را ذکر ميکنند مکاشفه اول در مباحث گذشته پشت سر گذاشته شد و به مکاشفه دوم رسيدهايم. مسئلهاي که معمولاً در اين مکاشفه وجود دارد که در ذيل کريمه ﴿غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ﴾ مطرح است اين استکه دو جريان مورد عنايت پروردگاري است جريان اول عدهاي هستند که مورد توجه باري سبحانه و تعالي هستند و از نعمتهاي الهي بهرهمندند که آنها «صراط الذين انعمت عليهم» از آنها ياد ميکنند و مستحضريد که نِعمي که براي اينگونه از افراد هم مشخص شده طبق بحث مفصل و مبسوطي که در جلسات قبل در بحث معناي نعمت و مصاديق نعمت و تقاسيم و اعتبارات مختلف تقسيمي در نعمت بود مورد توجه قرار گرفت و بخش دوم و جريان دوم، جريان کساني هستند که از نعمت الهي برخوردار نيستند بلکه مورد غضب هستند و در گمراهي و ضلالت به سر ميبرند.
اين دو جريان بايد نسبت به قضاياي توحيدي معناي روشني پيدا کند چون هر دو جريان به حقيقت الهي منتسب است و به تعبيري که بيان فرمودند به مشيت الهي منسوباند چه جريان که «منعم عليهم» هستند و چه جرياني که مغضوب عليهم هستند. در اين مکاشفه اين دو جريان را دارند توضيح ميدهند که منعم عليهم چه کساني هستند که اينها اهل رحمت الهياند و به بهشت سعادت منتهي ميشوند همانطوري که مغضوب عليهم و لا الضالين هم در مسير جهنم و جحيم الهي و سعير الهي هستند و از اين عذاب در حقيقت اينها معذب هستند. اين دو جريان را بايد به توحيد به گونهاي ختم بکنيم که اولاً هيچ توحيد آسيب نبيند و ثانياً اينکه اين دو جريان هم حقيقتاً در جايگاه خودشان قرار گرفته باشند يعني اين امتياز و تفاوت بين منهم عليهم و مغضوب عليهم بايد کاملاً آشکار بشود.
اين چگونه امکان دارد که از يک جايگاه که جايگاه رحمت مطلقه است اين دو جريان که جريان غضب و رضا است، سخط و رضا است، بتواند شکل درستي پيدا بکند. اگر از باب تشبيه معقول به محسوس ما نگاه بکنيم قضيه به تعبير جناب حکيم سبزواري «بکثرة الموضوع قد تکثّرا» به اين صورت ميشود يعني آنچه که از ناحيه حق طالع است و اشراق دارد جز رحمت چيز ديگري نيست ولي رحمت نسبت به منعم عليهم سر از بهشت و سعادت و خير و برکت در ميآورد و همين رحمت وقتي به مغضوب عليم و ضالين اصابت کند سر از جحيم و سعير در ميآورد لذا همانطوري که نور خورشيد هم براي يک ميوه و هم براي حنظل يکسان است هم آن حرارت و نور يکسان به ميوه گلابي شيرين اصابت ميکند و همان هم به حنظل اصابت ميکند چيزي در ناحيه نور خورشيد و حرارتي که از خورشيد دارد به اينگونه از امور ميتابد تفاوتي نيست. اما تفاوت در قابليتهاست که اين قابليتها در حقيقت هر کدام فراسوي خود مسيري را مشخص ميکنند.
بنابراين در اين مکاشفه سعي بر اين است که ضمن اينکه اين تفاوت و امتياز بين مواردي که مغضوب عليهم و ضاليناند و با مواردي که منعم عليهم هستند مسئله توحيد و وحدانيت رحمت الهي هم آسيبي نخواهد ديد. هم آن توحيد در جايگاه خودش هست و هم اين اختلاف در حقيقت از جايگاه قابليت افراد و اشخاص شکل ميگيرد.
«مکاشفة أخري إنّ للّه مع تقدّس ذاته و تنزّه صفاته عن الأجزاء و الأعضاء، يدين مقدّستين» يعني براي حق سبحانه و تعالي با اينکه ما اعتقاد داريم که ذات الهي مقدس است و پروردگار ربوبي منزه است و تکثربردار نيست جزءبردار نيست عضوبردار نيست اما در عين حال از تشبيه معقول به محسوس براي حق سبحانه و تعالي دو تا دست تصور ميکنند که البته ريشه اينها در منابع وحياني ما هست که همان «بل يداه مبسوطتان» در حقيقت اينکه خداي عالم ميفرمايد که هرگز دست خدا مغلوله نيست «غلّت أيديهم بل يداه مبسوطتان» دو دست حق سبحانه و تعالي مبسوط است در حالي که خداي عالم نه جزئي دارد نه عضوي دارد نه کثرتي در او راه دارد اما از باب نشان قدرت در نشأه طبيعت براي انسان، از اين يدين مقدّستين ياد ميکنند. «إنّ للّه مع تقدّس ذاته و تنزّه صفاته عن الأجزاء و الأعضاء» با اينکه ما معتقديم که حق سبحانه و تعالي در مرتبه ذات مقدس است و در مرتبه صفات هم منزه است نه جزء بردار است و نه عضوبردار است اما در عين حال براي حق سبحانه و تعالي دو دستي است که اين هر دو دست مقدساند.
منظور از مقدس اين است که اينجور نيست که ما بگوييم يک دست يمين است يک دست يسار است! يک دست يمين است و دست ديگر شمال است! نه، اينها از باب تفهيم مخاطب است وگرنه براي حق سبحانه و تعالي اين دو يد و اينکه با يکي عدهاي را به بهشت ميبرند با ديگري عدهاي را به جهنم و عذاب ميبرد اين معناي آن را ندارد که ما معاذالله دو دست براي واجب بخواهيم فرض بکنيم. «يدين مقدّستين كلتاهما يمين اللّه» هر دو چون از آن منشأ رحمت الهي نشأت گرفتهاند جز خير چيز ديگري نخواهد بود. همانطوري که سمّ و دارو در حقيقت خير و شفا را به همراه ميآورد و هرگز کسي به دارو و سمّي که براي شفاء استفاده ميشود نگرش شمال و يسار و امثال ذلک ندارد هر دو جنبه، جنبه خير و برکت است. «يدين مقدستين کلتاهما يمين الله و هما في الأفعال العالية بإزاء الصفتين المتقابلتين» بله، ما اگر بخواهيم خداي عالم را در مقام فعل مورد توصيف قرار بدهيم و مورد تبيين قرار بدهيم به اين صورت بيان ميکنيم که با دست راست خيرات را و با دست راست هم شرور هم حق سبحانه و تعالي تدبير ميکند.
«و هما في الأفعال العالية بإزاء الصفتين المتقابلتين» اين در ارتباط با افعال الهي دو جنبه عموم و عام و شامل دارد يک يجنب رحمت و ديگري جنبه غضب است. گرچه هر دوي اينها تحت شمول رحمت مطلقه هستند. هم غضب تحت شمول رحمت مطلقه است و هم رحمت و در مقام فعل اين اختلافها را ما داريم ميبينيم. وگرنه در مقام ذات و اوصاف ذاتي و اينها معنا ندارد تفاوت اينها اين است که وقتي به قابليتهاي شر و شرور ميخورد عذاب و جهنم در ميآيد و وقتي به قابليتهاي نرم و مناسب قرار ميگيرد به آنها دارد آن خطاب يا تابش شکل ميگيرد در حقيقت خير و رحمتا ست. «و هما في الأفعال العاليه بإزاء الصفتين المتقابلتين كالرحمة و الغضب» اينها دو صفت متقابلهاند «و الرضاء و السخط في الصفات».
«و لهما» براي هر دوي اينها در مقام عمل در مقام تحقق و اجرا ميفرمايند که اينها هم به يد قدرت الهي است اينجور نيست که در حقيقت اين موجودات که در نشأه طبيعت يا در نشأه عالم شهود هستند احياناً به اصطلاح گسسته باشند از جانب اله. نخير، «و لهما قبضتان كما يدل عليه قوله تعالى ﴿وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[1] » آيا اين ﴿وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ﴾ به چه معناست؟ قبضه يعني در اختيار داشتن و کاملاً مسلط بودن چيره بودن قالب بودن. نسبت به مثلاً زمين و آنچه که در آن هست همه و همه در تحت قدرت و سلطه و چيرگي حق سبحانه و تعالي است و لذا از اين ويژگي به عنوان قبضه الهي ياد ميکنند ﴿وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾ هم ملاحظه ميفرماييد که مسئله قبض ارض را و مطوي بودن سماء را به يمين خودش و به آن دست بابرکت خودش دارد منسوب ميکند و اينها هيچکدام از حق سبحانه و تعالي جدا نيستند و هر دوي اين جريانها يعني جريان زمين و آنچه که در اوست و آسمانها و آنچه که در آنها هستند هر دو به يد قدرت الهي تعريف ميشود.
همين معنايي که در کريمه قرآن در سوره مبارکه «زمر» وجود دارد آيه 67 همين را پيامبر گرامي اسلام در بيان ديگري وارد فرموده «و ورد في الحديث عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله [الدر المنثور 5/ 335]: يطوي اللّه السموات يوم القيمة ثمّ يأخذهنّ بيده اليمنى ثمّ يقول: أنا الملك، أين الجبّارون؟ أين المتكبّرون؟ ثم يطوى الأرضين بشماله».
«و في رواية [ابى داود: كتاب السنة. باب في الرد على الجهمية: 4/ 234] يأخذهنّ بيده الاخرى ثمّ يقول: أين الجبّارون، أين المتكبرون؟» در هر دو جهت چه نسبت به منعم عليهم و چه نسبت به مغضوب عليهم اين برخورد الهي وجود دارد که به آنها خطاب ميکند که چطور شما در مقابل اراده الهي و قدرت الهي در دنيا تاب نياورديد و از تحت قدرت الهي را خواستيد خودتان را خارج کنيد؟ «و ورد في الحديث عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله [الدر المنثور 5/ 335]: يطوي اللّه السموات يوم القيمة» خداي عالم آسمانها را در روز قيامت در هم ميپيچد «ثمّ يأخذهنّ بيده اليمنى» بعد اينها را با دست مبارک خودش در حقيقت أخذ ميکند چراکه اينها در مسير رحمت الهياند «ثمّ يقول: أنا الملك، أين الجبّارون؟ أين المتكبّرون؟» خداي عالم وقتي ارض را در قبضه خود گرفته است و سماوات را هم به خودش مطوي کرده است اينجا ميگويد آنهايي که در زمين جباريت داشتند تکبر داشتند اينها کجا هستند؟ آنهايي که در آسمانها از قدرت و از جباريت و از استکبار سخن ميگفتند اينها کجا هستند؟ هيچ کدام از اينها موقعيتي ندارند زيرا اين هر دو يعني هم زمين و هم آسمانها در تحت قدرت الهي است. «ثمّ يقول: أنا الملک، أين الجبّارون؟ أين المتکبّرون؟» اين در ارتباط با زمين «ثم يطوى الأرضين بشماله» ارضين را چون همانطور که در آسمانها سبع سماوات بود «و في الارض مثلهنّ» در حقيقت براي آن هم مثل هفت آسمان، هفت طبقه زمين است.
آيا مراد از اين طبقات، طبقات درون زميني است يا بيرون زميني؟ معلوم است که ناظر به همه جهات هستي است چه به لحاظ دنيا و چه به لحاظ عقبي. «أنا الملک، دين الجبارون؟ أين المتکبّرون؟ ثمّ يطوي الأرضين بشماله» دو تا زمين را مورد تحت سلطه خود در آورده و آنها را در هم ميپيچد و اينها در حقيقت با يد شمالياش «بشماله».
«و في رواية [ابى داود: كتاب السنة. باب في الرد على الجهمية: 4/ 234] يأخذهنّ بيده الاخرى» که اينها را يعني ارضين را با دست ديگرش أخذ ميکند. در آنجا ميفرمايد «ثمّ يقول: أين الجبّارون، أين المتكبرون؟» يعني يک وقت با دست راست و ديگري با دست چپ که البته اينها از باب ورود به نشأه طبيعت و عالم خلقت است و نه در عالم امر. «ثم يقول: أين الجبّارون، أين المتکبّرون» در آنجا هم اين پرسش وجود دارد.
«و له أيضا عند استوائه على العرش قدمان متدّليتان إلى الكرسي إحداهما ما يعبّر عنه بقدم الصدق يعطى ثبوت أهل الجنّات في جنّاتهم، و الاخرى ما يعبّر عنه بقدم الجبروت يعطى ثبوت أهل جهنّم في جهنّم» اين دو جنبه را که در مقام فعل هست دارند باز ميکنند و امتيازات هر يک را بيان ميکنند که ما از باب «و کثرة الموضوع قد تکثّرا» اينها را هم کثير ميبينيم. «و له أيضا عند استوائه على العرش» براي حق سبحانه و تعالي «قدمان متدّليتان» دو تا قدمي است که اين دو قدم هم ثابت نيستند آميخته هستند به سمت کرسي «إلى الكرسي إحداهما ما يعبّر عنه بقدم الصدق» که اين قدم صدق از اوصاف الهي است «قدم صدق عند مليک مقتدر» ناظر به آنجاست که «يعطى ثبوت أهل الجنّات في جنّاتهم» که اينها کساني هستند که وقتي ثبوت الهي شامل حالشان ميشود آنها در جنتها و بهشتشان از ثواب الهي برخوردارند.
دسته دوم کسانياند که «و الاخرى ما يعبّر عنه بقدم الجبروت يعطى ثبوت أهل جهنّم في جهنّم» اينها هم کساني هستند که مسير اهل جهنم را بازگو ميکنند و جهنميها هم در مسير سعادت الهي نخواهند بود بلکه از رحمت مطلقهاي که در حق آنها به قضاء و غضب منتهي ميشود لازم ميشود. «و الاخرى ما يعبّر عنه بقدم الجبروت يعطى ثبوت أهل جهنّم في جهنّم».
«فهذه الأمور من المراتب الإلهيّة و لوازمها من الأمور العامّة» ما يک عالمي داريم که از آن به عالم صقع ربوبي ياد ميکنيم و ديگر عالمي که به مکوّنات و به مبدعات و اينها بر ميگردد. اينها از لوازم آن هستند يعني حق سبحانه و تعالي عالمي دارد که مخصوص به خود حق است و در آن عالم حقائق به گونه عيني و خارجي يافت ميشوند و در کنار آنها که لوازم همين مراتب الهيه يافت ميشوند به عنوان امور عامه ياد ميشوند که مقام فعل حضرت حق است.
«فهذه الأمور من المراتب الإلهيّة و لوازمها» که ناظر به مقام فعل است «من الأمور العامّة و هي التي تعرض للموجودات الإمكانية لقصور درجتها عن درك المراتب الإلهيّة» ميفرمايند آنهايي که عارض بر موجودات امکاني ميشوند حالا چه تکويني باشند چه غير تکويني. اينها لقصور درجاتشان از درک مراتب عاليه مسير ديگري را دارند طي ميکنند. «فهذه الأمور من المراتب الإلهيّة» است يعني اين اموري که در صقع ربوبي است و در جايگاه غضب و رضا يا سخط و رضاء است در حقيقت در مقام فعل حق مشاهده و ملاحظه ميشوند. «فهذه الأمور من المراتب الإلهيّة و لوازمها من الأمور العامّة و هي التي تعرض للموجودات الإمكانية لقصور درجتها عن درك المراتب الإلهيّة» ميفرمايند که ما يک مقام اوصاف ذاتي داريم يک مقام اوصاف فعلي که در مقام اوصاف فعلي، ما اينها را لازم آن اوصاف ذاتي ميدانيم که اوصاف ذاتي در جايگاه مراتب الهيه وجود دارد و جهات ديگر تحت اشراف آن مراتب عاليه و از جايگاه امور عامه ياد ميشود.
«فاعلم انّ حكم الغضب الإلهي تكميل مرتبة قبضة الشمال، فإنّه و إن كانت كلتا يديه المقدّستين يمينا مباركة لكن حكم كلّ واحدة منهما يخالف للأخرى و الشماليّة و اليمنيّة، باعتبار أصحابهما» ميفرمايند اين معنا را بايد آگاه باشيد که در مقام صقع ربوبي احکام الهي به گونهاي ظاهر ميشوند و در مقام فعل به گونهاي ديگر. «فاعلم انّ حكم الغضب الإلهي» اين حکم غضب الهي «تكميل مرتبة قبضة الشمال» است، يعني آن از مراتب الهيه محسوب ميشود و قبضه حق سبحانه و تعالي که فرمود ﴿وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾ اينها از اين امور عامهاي هستند که در حقيقت از لوازم مراتب الهيهاي هستند که در فضاي عمومي و در مقام فعل ديده ميشوند.
«و هي التي تعرض للموجودات الإمكانية لقصور درجتها عن درك المراتب الإلهيّة» و اينها يعني اين امور عامه اموري هستند که عارض بر موجودات امکاني ميشوند چرا؟ به جهت اينکه اينها در مرحله پايين و از امور عامه محسوب ميشوند نه اينکه در مرتبه مراتب الهيه مورد توجه باشند.
«فاعلم انّ حكم الغضب الإلهي تكميل مرتبة قبضة الشمال، فإنّه و إن كانت كلتا يديه المقدّستين يمينا مباركة لكن حكم كلّ واحدة منهما يخالف للأخرى» اين اختلاف را الآن ميخواهند بررسي کنند. اينکه چگونه يک عدهاي جهنمي ميشوند و يک عدهاي از بهشت برخوردار هستند؟ اين را دارند بيان ميکنند که با يک دست قبضه شمال در اختيار حق است و با دست ديگر آسمانها و «ما فيهنّ» مطوي هستند. «فاعلم انّ حكم الغضب الإلهي تكميل مرتبة قبضة الشمال»، يعني در مقام فعل، اينها چه جايگاهي دارند؟ مراتب قبضه شمال است. «فإنّه و إن كانت كلتا يديه المقدّستين يمينا» اگرچه در ارتباط با حق سبحانه و تعالي هر دو دست حق مبارک است و يمين است و چپ و شمال وجود ندارد «مباركة لكن حكم كلّ واحدة منهما يخالف للأخرى و الشماليّة و اليمنيّة، باعتبار أصحابهما» در حقيقت اگر عدهاي اصحاب الشمالاند و عدهاي اصحاب اليمين هستند آنطور که در سوره مبارکه «واقعه» بيان شده است «و کنتم ازواجا ثلاثة» در حقيقت اينها سه قسمت هستند يا در بيان علي بن ابيطالب که فرمود «الناس ثلاثة عالم ربّاني و متعلم علي سبيل النجاة و همج الرعاء» اينجا هم مسئله در مقام فعل اينگونه خواهد بود.
«فاعلم انّ حكم الغضب الإلهي تكميل مرتبة قبضة الشمال»، يک؛ «فإنّه و إن كانت كلتا يديه المقدّستين يمينا مباركة لكن حكم كلّ واحدة منهما» از اين اصحاب شمال و اصحاب يمين «يخالف للأخرى» آنچه که در داستان عالم خلقت بيان شده است بايد تحت حکم واحدي قرار بگيرد «لکن حکم کل واحدة منهما يخالف للأخري و الشماليّة و اليمنيّة، باعتبار أصحابهما فلهذا قال: ﴿وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[2] [39/ 67]» در حقيقت همانطور که بيان شد «بکثرة الموضوع قد تکثّرا» اين به تعبيري که خدا در قرآن فرمود «کلا نمدّ هؤلاء أو هؤلاء» اينجا هم همينطور است هؤلائي که اصحاب لطف و رحمت الهياند و هؤلائي که اصحاب غضب و سخط الهي هستند.
«فجعل الأرض مقبوضة و السماء مطوية فافهم» ما هم زمين را در تحت قبضه الهي داريم و هم آسمان را که از اين نغمه برخودار هستند. «فجعل الأرض مقبوضة» يک؛ که فرمود «و الأرض قبضته يوم القيامة». «و السماء مطوية» که در حقيقت اين مثل زمين از همين شرايط عمومي برخوردار است. «فافهم فلليد الواحدة المضاف إليها عموم السعداء الرحمة و الجنان» حق سبحانه و تعالي براساس اينکه زمين و زمان در اختيار او هست همه اينها را به صورت قبض شده کنترل ميکند به گونهاي که چيرگي و سلطه الهي هرگز مختل نخواهد شد.
«فجعل الارض مقبوضة و السماء مطوية» چرا ميگويند زمين در قبضه الهي است آسمانها پيچيده شده هستند؟ شايد از نظر ظاهري همين همراهي سخط و غضب هست رضا و غضب است. «فجعل الارض مقبوضة و السماء مطوية فلليد الواحدة المضاف إليها عموم السعداء الرحمة و الجنان، و للأخرى العذاب و النيران» براي حق سبحانه و تعالي که همانطور فرمودند «تقدس ذاته و تنزه صفاته» ميفرمايند که نسبت به قضيه شمال فرمودند «فإنه و ان کان کلتي يديه مقدّستين يمينا مبارکا» اما «لکن حکم کل واحدة منهما يخالف للأخري و الشماليّة و اليمنيّة، باعتبار أصحابهما فلهذا قال: ﴿وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾، فجعل الارض مقبوضة» يک؛ «و السماء مطوية» دو؛ «فافهم، فلليد الواحدة المضاف إليها عموم السعداء الرحمة و الجنان، و للأخرى العذاب و النيران» طبعاً ايناج مباحث به گونه ديگري مطرح ميشود.
خداي عالم فرمود که زمين را در تحت قبضه خود داريم و اينکه چگونه زمين در قبضه است و آسمانها مطوياند اين را با کتاب زبان لطفاً همراه کنيد «﴿وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾، فجعل الارض مقبوضة» يک؛ «و السماء مطوية» دو «فافهم، فلليد الواحدة المضاف إليها عموم السعداء الرحمة و الجنان» يک دست حق سبحانه و تعالي منعم عليهم را مورد تفضل قرار ميدهد و رحمت الهي را شامل حالشان ميکند يک دسته کساني هستند که عذاب و نيران را مستحق آنها ميداند. اينها در عين حالي که هر دو دست حق سبحانه و تعالي در نهايت تميزي و طهارت و نزاکت بوده است اما نسبت به دسته دوم که اهل عذاب و نيران و آتش هستند آنها هم به همين صورت از فرم لطف حق برخوردارند.
ميفرمايد «فجعل الارض مقبوضة و السماء مطوية فافهم، فلليد الواحدة» يک دست «المضاف إليها عموم السعداء» که عموم سعداء به آن دست و به آن راه متوسل ميشوند «عموم السعداء الرحمة و الجنان، و للأخرى العذاب و النيران» اما «و لكلّ منهما دولة و سلطنة» چه مسير رحمت الهي باشد چه مسير عذاب الهي باشد ما در اينجا کاملاً اين دو جريان را در تحت قدرت الهي ميبينيم «فلليد الواحدة المضاف إليها عموم السعداء» که مثلاً همه سعادتمندان از اين يد الهي منفعت ميبرند «عموم السعداء و الرحمة و الجنان» اينکه مال کساني است که برخوردارند و آن پيچش و پيچيدگياي که در بخش اهل خير و رحمت نه، بلکه در اهل عذاب است آنها هم مورد دقت قرار گرفته است. «و للأخري العذاب و النيران و لکلّ منهما دولة و سلطنة» هم رضاي الهي و رحمت خاصه الهي دوراني دارد و ثواب و پاداشي دارد و هم نسبت به کساني که سلطه و چيرگي حق سبحانه و تعالي نسبت به آنها اينگونه گرفتارند. «و لکلّ منهما دولة و سلطنة يظهر حكمها في السعداء القائمين بشروط العبوديّة و حقوق الربوبيّة حسب المقدور» که إنشاءالله حکم اين مسئله در آيندهاي نزديک مشخص ميشود که «يظهر حکمها في السعداء القائمين بشروط العبوديّة و حقوق الربوبيّة حسب المقدور، و في الأشقياء المعتدين الجابرين المنحرفين عن سنن الاستقامة و مسلك الاعتدال، المفرطين في الحقوق الإلهية و المضيفين إلى أنفسهم ما لا يستحقّونه» که در حقيقت نسبت به اين دو رشته، آن جهت دوگانه بودن را دارند حفظ ميکنند اما جريان وحدت را بيان نميکنند. «و في الأشقياء المعتدين الجابرين المنحرفين عن سنن الاستقامة و مسلك الاعتدال، المفرطين في الحقوق الإلهية و المضيفين إلى أنفسهم ما لا يستحقّونه» که اينها در حقيقت آنچه را که استحقاق ندارند از اين رحمت برخوردار هستند.