1402/01/31
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:شرح تفسیر ملاصدرا/سوره مبارکه «فاتحة الکتاب»/
جلسه نود و نهم از تفسير سوره «فاتحة الکتاب» تفسير جناب صدر المتألهين صفحه
در ذيل کريمه ﴿صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالِّينَ﴾ بعد از معناي نعمت، به اقسام و اعتبارات مختلفي که براي نعمت وجود دارد دارند مطالبي را بيان ميکنند و اين خودش يک رساله مستقلي است در باب نِعمي که حق سبحانه و تعالي براي بشر فراهم آورده است. ايشان ميفرمايند که هيچ گاه اسباب و علل و عواملي که باعث يک نعمت ميشود قابل احصاء نيست و از باب نمونه در صفحه 517 فرمودند که مثلاً در آن پاراگراف آخر فرمودند «فإن صحة البدن من جملتها نعمة من النعم الواقعة» که از جمله آن اسباب و علل نعمت صحت و سلامت بدن است. اگر ما بخواهيم که به اصطلاح نعمتي که به عنوان نعمت صحت هست را بيان کنيم و اسباب و علل و عواملش را ذکر بکنيم اين قابل احصاء نيست. «و لو أردنا ان نستقصي ان اسباب التي بها تمّت هذه النعمة لم نقدر عليها» قدرت بر اين را نداريم که بتوانيم همه آن نِعمي که منتهي ميشوند به نعمت صحت بدن را ذکر کنيم.
به عنوان نمونه، يکي از عواملي که موجب صحت بدن ميشود فرمودند که أکل است «مثلاً أحد اسباب الصحة» و الآن براي اينکه اين أکل اتفاق بيافتد چه امکاناتي لازم است؟ چه شرايطي لازم است؟ خصوصاً مقدمات و تمهيداتي که منتهي به أکل ميشود دارند يکي پس از ديگري اجمالاً ذکر ميکنند.
فرمودند که أکل بدون مأکول که نميشود ولي مأکول اگر بخواهد شکل بگيرد که عبارت است از يک جسم مرکّبي از عناصر متخالفة الطباع که در امکنه مختلف احوال مختلف شرايط مختلف شکل ميگيرند يکي پس از ديگري را بيان فرمودند. در اين بخش که در صفحه 521 هستيم يک حديثي را از مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در عيون اخبار الرضا نقل ميکنند که ايشان مسنداً از امام جواد(عليه السلام) و آن امام بزرگوار از پدر گراميشان حضرت امام رضا(عليه السلام) و ايشان هم از پدر گرانقدرشان حضرت موسي بن جعفر تا از جدّشان(صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) اين حديث را نقل ميکنند که روزي سلمان اباذر(رحمة الله عليهما) را دعوت کرد به مهماني خودش. وقتي رغيق يا دو رغيف از نان را در نزد جناب اباذر گذاشت اباذر اين دو تا رغيف را به دست گرفت و اين طرف و آن طرف ميکرد مثلاً اين طرف را نگاه ميکرد آن طرفش را نگاه ميکرد و يک مقداري حالت بازي با رغيف پيدا کرده بود. اينجا جناب سلمان يک مقدار برآشفته شد و به اباذر فرمود که چرا اين کار را ميکني؟ چرا با اين نان اينگونه به اصطلاح ما بازي ميکني؟ بالا و پايين ميکني؟ تقلب در آن بکار ميبري؟
جناب اباذر جواب گفت که من ميخواهم ببينم که آيا پخته يا نپخته؟ اينجا جناب سلمان برآشفته شد و برآشفتگي شديدي هم پيدا کرد و بعد شروع کرد بگويد که براي اينکه همين نان با همين کيفيت که به دست تو رسيد چه سرگذشتي داشت؟ چه ماجرايي بر آن گذشت چه نِعمي از آسمان و زميني بايد در کنار هم قرار بگيرند تا يک رغيف نان ساخته بشود؟ حالا اين حديث را ملاحظه بفرماييد.
اما غرض و هدفي که در اين وجود داشته است همين بود که در حقيقت بيان فرمودند که براي تهيه غذا چه شرايطي لازم است و مقدماتي لازم است تمهيداتي بايد در درون خود آکل باشد بيرون وجود آکل باشد سماوي باشد ارضي باشد و نظاير آن که الآن در متن ملاحظه ميفرماييد.
«روى الشيخ الجليل محمد بن عليّ بن بابويه القمّي» مرحوم صدوق «رحمه اللّه في عيون أخبار الرضا» اين را نقل کرده «[عيون الاخبار: الباب 31، الحديث 203: 2/ 52 و فيه فروق يسيرة] مسندا عن الإمام محمد بن علي» با سند خودش از امام جواد(عليه السلام) از پدر گرانقدرشان امام رضا(عليه السلام) «عن أبيه الرضا عليّ بن موسى، عن أبيه موسى بن جعفر بن محمّد» از پدر گرانقدر امام رضا حضرت موسي بن جعفر که ايشان هم از جد بزرگوارشان نقل کردند و فرمود «عن جده عليهم السلام. قال: دعا سلمان أبا ذر رحمة اللّه عليهما إلى منزله» جناب سلمان اباذر را دعوت کرد به منزل خودش «فقدّم إليه رغيفين» در نزد جناب اباذر دو تا قطعه نان گذاشته است «فأخذ أبو ذر الرغيفين» و جناب ابوذر هم اين نان را گرفت و «يقلّبهما» بالا و پايينشان ميکرد. اين طرف و آن طرفشان ميکرد و يک مقداري به تعبير ما با اين نان بازي ميکرد! و منظور از بازي يعني همان تقلب و همان بالا و پايين کرد و اين طرف و آن طرف کردن و نظاير آن است. جناب سلمان به اباذر گفت: «فقال سلمان: يا أبا ذر لأيّ شيء تقلّبهما؟» چرا اين نان را اين طرف و آن طرف و بالا و پايين ميکني؟
اباذر گفت: «قال: خفت ألّا يكونا نضيجين» من احتمال ميدهم که اين خوب نپخته باشد. اينجا جناب سلمان عصباني شد غضبناک شد برآشفته شد براشفتگي نسبتاً شديدي هم پيدا کرد. بعد گفت اگر من براي شما شرح بدهم ماجرا را که اين نان که به اينجا رسيده است چه سرگذشتي داشته است که به اينجا رسيد؟ «فغضب سلمان من ذلك غضبا شديدا ثم قال: ما أجرأك حيث تقلّب هذين الرغيفين» چه چيزي را شما را جرأت شد و جري شدي و تجري کردي که اين دو تا نان را اينگونه بالا و پايين کني و اين طرف و آن طرف کني. بعد الآن دارند ميفرمايند که آن چيزي که باعث شد اين نان به اينجا برسد حالا من براي شما تشريح بکنم و بگويم.
«فواللّه لقد عمل في هذا الخبز الماء» اولاً بدان که اين نان حتماً در آن قرار دارد بدون آب هرگز نان، نان نميشود. اين آبي که تحت عرش الهي است و ظاهراً ناظر به آن حقيقتي است که «کان عرشه علي الماء» شايد باشد و البته آن ماء حقيقت ماء است آنچه که از آن ماء در نشأه طبيعت است يک شأني است يک جلوه بسيار رقيقي است از آنکه در نشأه طبيعت آمده است. «فو الله لقد عمل في هذا الخبر الماء الذي تحت العرش» اين يک. «و عملت فيه الملائكة» و در حقيقت ملائکه آن عرش را تنزل دادند ببخشيد آن آبي که تحت عرش هست را تنزل دادند و در حقيقت رقيق کردند «و عملت فيه الملائکة حتى ألقوه إلى الريح» تا اينکه القاء کنند آن را به در حقيقت بادهايي که اين بادها در حقيقت سحاب و ابرها را جابجا ميکنند و اين ابرها هم حامل مطر و باراني هستند که بر روي زمين ميريزند و مسئله رعد و برق و امثال ذلک هم نقشآفرين هستند.
بله «فواللّه لقد عمل في هذا الخبز الماء الذي تحت العرش» و براي اينکه اين آب تنزل پيدا کند و پايين بيايد «و عملت فيه» البته آن آبي که تحت عرش هست «و کان عرشه علي الماء» ديگر اين آب طبيعي و مادي نيست بلکه آن حقيقت ماء است که حيات و زندگي موجودات بر آن استوار است. البته در هر نشأهاي و تجلي خاصي دارد آن آب. «و عملت فيه» يعني در اين آب «الملائكة حتى ألقوه إلى الريح» ملائکه کار ميکنند تا اين بتواند در حقيقت اين آب ريح را و باد را بخواهد تشکيل بدهد «و عملت فيه الريح» ريح هم در همين خبز نقشآفرين بوده است «حتّى ألقته إلى السحاب» تا اينکه اين ريح را به سمت سحاب بردند و منشأ پيدايش سحاب شده است «و عمل فيه السحاب» و ابرها هم در اين نقشآفرين بودند «حتّى أمطره إلى الأرض» که اين ابرها به صورت باران و مطر به سمت زمين ريزش داشتند.
«و عمل فيه الرعد» و باز هم يکي از اموري که نقشآفرين بوده است مسئله رعد و برق ابرها هستند «و الملائكة حتّى وضعوه مواضعه» تا اينکه هر کدام از اينکه مطر، سحاب، باد و امثال ذلک را در آن مواضع خودشان قرار دادند تا آنها بتوانند نقش خودشان را داشته باشند. «و عملت فيه الأرض» در همين نان زمين هم نقشآفرين بوده و منبتي بوده براي اينکه آن گندم جوانه بزند و امثال ذلک. «و عملت فيه الأرض و الخشب و الحديد و البهائم و النار و الحطب و الملح و ما لا أحصيه أكثر» بيش از اين من نشمارم اين نعمتهايي که دخيلاند در شکليافي يک رغيف نان که اکنون بر سر سفره است. «فكيف لك أن تقوم بهذا الشكر؟» آيا فکر ميکني بتواني شکر اين همه نعمتي که براي شکليابي يک رغيف نان لازم است ادا بکني «فکيف لک أن تقوم بهذا الشکر» جناب ابوذر وقتي تفطّن پيدا کرد و التفاط پيدا کرد به اينکه اين همه علل و عوامل نقشآفرين هستند تا اين رغيف نان شکل بگيرد گفت «فقال أبو ذر: إلى اللّه أتوب و أستغفر اللّه مما أحدثت» از کاري که کردم عذرخواهي ميکنم و به خداي عالم توبه ميکنم و استغفار ميکنم و اين کاري که انجام شد جاي توبه و استغفار دارد و از شما هم جناب سلمان عذرخواهي ميکنم از اينکه باعث کاري شدم که شما برايتان مکروه بوده است «و إليك اعتذر مما كرهت».
ايشان دارند ميگويند که اين يک نمونهاي است که بيان نعمتها و علل و عوامل و اسباب و ابزاري است که در شکلگيري يک غذا نقشآفرين است «فهذا من نعم اللّه في خلق الأسباب لأجل غذاء النبات» براي اينکه نبات بخواهد شکل بگيرد و غذاء بخواهد فراهم بشود اين همه علل و عوامل نقشآفرين هستند از رعد و برق و سحاب و مطر و زمين و امثال ذلک. «و لا يخفى إنّ ما ذكرناه بعض من أسباب غذائه الجليّة منها» آنچه تاکنون هم از اين نعمتها ياد کردم و براي شما بيان کردهام اين برخي از نعمتهايي است که در شکلگيري غذاء نبات مؤثر است زيرا «إذ قد طوينا ذكر تفاصيل القوى النباتيّة الباطنة عن الأبصار»، يک سلسله قواي باطني است که از چشمها مخفي هستند هم نقشآفرين هستند و من از آنها صرف نظر کردم و اينها را ذکر نکردم «إذ قد طوينا ذكر تفاصيل القوى النباتيّة الباطنة» آن قواي نباتي که در باطن يک موجود هستند حالا موجود يا نبات است يا حيوان است يا انسان است از ديدگان مخفي است.
آن قواي نباتي که باطن هستند چه هستند؟ «كالغاذية مع فروعها» آن نعمتي که غذاء را بلع ميکند و استفاده ميکند با فروعش. مثلاً در باب غذاء، دهن لازم است زبان لازم است دندان لازم است اينها همه فروع قواي غاذيه هستند. ديگر از نعمتي که به عنوان فروع قوه غاذيه محسوب ميشوند «ـ من الجاذبة و الماسكة و الهاضمة و الدافعة-» همچنين «و كالنامية» که اين ناميه هم از فروع قوه غاذيه محسوب ميشود در اين بيان «مع خدمها و المولّدة مع جنودها و لواحقها» در حقيقت ناميه با همه خدم و حشمي که برايش هست. مولده همان قوهاي که موجب توليد و نسلآوري هست «مع جنودها و لواحقها».
هر کدام از اينها هم به نوبه خود داراي مواضع و اسبابي هستند و ملائکهاي هستند که اين اسباب و علل و عوامل را تسخير ميکنند و حرکت ميدهند اينها را «و لكلّ منها مواضع و أسباب و ملائكة يسخّره و يحرّكه لأجل فعله المخصوص» هر کسي هر موجودي که در نظام هستي دارد نقشآفريني ميکند اينها در حد علت قابلي و مادي بايد تلقي بشوند و آن علت فاعلي در حقيقت ملائکهاي هستند که عالم عقولاند و مدبرات و اداره کننده اين امور هستند «و کلائکه تسخّره و تحرّکه لأجل فعله المخصوص».
بعد ايشان ميفرمايند که ما اگر بخواهيم اين همه نعمتها و زير مجموعه آنها و فروع آنها را ذکر بکنيم قطعاً نميتوانيم استقصاء بکنيم «لو أردنا ذكرها لأدّى إلى التطويل قبل حصول الاستقصاء فيها» قبل از اينکه ما بخواهيم استقصاء بکنيم و به همه جنبههاي اين نعمت و فروعاتشان و زير مجموعههايشان برسيم به يک تطويلي دچار خواهيم شد. «لأدّي إلي التطويل قبل حصول الاستقصاء فيها» از اين رو «فلننصرف عن ذكرها» ما منصرف هستيم از ذکر اين همه نِعم و زير مجموعه و پيراموني اينها «و لنذكر شيئا من نعمة تعالى في خلق الأسباب الموصلة للأطعمة إلى جوف الإنسان» از آن نعمتهايي که الآن به عنوان نعمتهاي باطني هست ما صرف نظر ميکنيم نعمتهاي باطني که در باطن انسان و از ابصار دور هستند آنها و نعمتهاي پيراموني آنها بسيار فراواناند که قابل ذکر نيستند يعني قابل احصاء نيستند قابل استقصاء نيستند و ما قبل از استقصاء به تطويل آنها نظر داريم چه برسد به استقصاء.
بعد ميفرمايند که اکنون به برخي از نعمتهايي که خداي عالم در خلق اسبابي که آن اسباب انسان را به يک طعام و غذايي که به جوف انسان برسد منتهي بشود آنها را بعضاً ذکر ميکنيم «و لنذكر شيئا من نعمة تعالى في خلق الأسباب» اسبابي که موصلاند و ميرسانند اطمعه را «الموصلة للأطعمة إلى جوف الإنسان. فمنها الإدراك و الحركة» يک سلسله قواي ادراکياند يک سلسله قواي تحريکي که اينها باعث ميشود که آن غذاء براي انسان فراهم بشود.
اگر ادراک و آگاهي نسبت به غذا حاصل نشود طبعاً اتفاقي براي انسان به عنوان اينکه حرکت کند و به سمت غذاء و به سمت تهيه آن اقدام بکند نخواهد داشت. «فمنها الإدراک و الحرکة» از جمله آن نعمتها ادراک و قواي ادراکي هستند و همچنين تحريک و قواي تحريکي. نمونهاي که «فمن نِعم اللّه عليك» از نعمتهاي خدا بر تو اين است که «أن خلق لك آلة الإحساس و آلة الحركة في طلب الغذاء» هم قواي ادراکي و ابزار ادراکي داريد هم قواي تحريکي و ابزار تحريکي داريد. «فمن نعم اللّه عليك أن خلق لك آلة الإحساس» که ادراک بکني «و آلة الحركة» که اقدام بکني و غذاء تهيه کني «في طلب الغذاء» حالا اجمالاً «فانظر إلى ترتيب حكمته في خلق الحواسّ الخمس التي هي آلة للإدراك» اکنون به شما آن حواس پنجگانهاي که به شما ادراک نسبت به ماديات ميدهد را من توجه ميدهم تا بدانيد که هر کدام از اينها در پيدايش غذاي شايسته نقشآفرين هستند.
«فأولها حاسّة اللمس التي هي تعمّ الحيوانات» در بين قوا آن قوهاي که در تمام اعضاء و جوارح منتشر است قوه لامسه است که از سر زبان گرفته تا نوک پا حتي موي سر اين قوه لامسه اين لمس را ميتواند بکند «التي هي تعمّ الحيوانات» شامل همه حتي مثلاً کرم خاکي. کرم خاکي مثلاً شايد گوشي يا چشمي نداشته باشد اما اين لمس را و قوه لامسه را دارد که لمس بکند «لكونها» براي اينکه اين قوه لامسه «واقعة في عالم الأضداد» در همه عوامل سرد و گرم، رطوبت و يبوست و امثال ذلک وجود دارد. «فيقع بها الاحتراز عن الحرّ الشديد و البرد الشديد» اگر قوه لامسه و حس لامسه نباشد انسان گرما و سرما را احساس نميکند از حرّ شديد و از برد شديد نگران نيست در حالي که اينها ميتوانند مخرّب وجود انساني باشند «لکونها» براي اينکه اين حاسه لمس «واقعة في عالم الأضداد فيقع بها الاحتراز عن الحرّ الشديد» يعني به وسيله اين حس لامسه احتراز و دوري جستن از حرّ شديد و بَرد شديد امکانپذير است. «مثلاً و خصوصا في الأكل» اگر غذا خيلي داغ باشد يا خيلي سرد باشد ديگر شايستگي أکل برايش نيست. «خصوصا في الأکل» که اين مسئله است.
«و هذه لا يكفى» فقط آدم قوه لامسه داشته باشد کفايت نميکند «لاقتصار إدراكها على القريب» چون اين فقط و فقط آن مواردي که قرب نهايي دارند و به انسان برميگردند حس لامسه ميتواند آنها را درک بکند اما اگر يک امر ضررداري باشد ولي حس لامسه وجود نداشته باشد و ضررداري باشد و دور از بدن انساني باشد آن قوه لامسه نميتواند کارآمد باشد. «و هذا لا يکفي» يعني قوه حاسه لمس کفايت نميکند چرا؟ «لاقتصار إدراکها علي القريب» براي اينکه اکتفا ميشود يعني ادراک حاسه لمس فقط بر امور قريب به بدن است اما «و لا تقدر بها على طلب الغذاء من حيث يبعد عنك» انسان نميتواند يک غذايي تهيه بکند که به اين وضعيت سرد و گرم و نظاير آن هست و اينها دور از قوه لامسه هستند. «و هذه لايکفي لاقتصار إدراکها علي القريب و لا تقدر بها علي طلب الغذاء من حيث يبعد عنک» و انسان قدرت ندارد به وسيله اين قوه حاسه لامسه غذاء طلب بکند اگر آن غذاء از روي آکل دور باشد.
از اين جهت غير از حس لامسه، «فافتقرت إلى حسّ تدرك به ما بعد عنك» به يک حسي نياز دارد که آن چيزي که از تو دور هست را بتواني ادراک بکني. از اين جهت خداي عالم حس شامه را براي تو آفريده است «فخلق اللّه فيك حسّ الشمّ» شامه چکار ميکند؟ شامه بوي اشياء را تشخيص ميدهد و بد و خوب براي انسان از اين جهت مشخص ميشود «إلّا انّك تدرك بها الرائحة» تو به وسيله اين قوه حاسه شامه در حقيقت رايحه را تشخيص ميدهي «و لا تدرى انّها جاءت من أيّ ناحية»، اما اين هم کافي نيست، براي اينکه ممکن است شما بو را تشخيص بدهي اما اين بو از کجا ميآيد؟ از کدام طرف ميآيد؟ نيازمند آن است که انسان قوه باصره هم داشته باشد «و لا تدري أنّها» يعني نعمت «جاءت من أي ناحية» از کدام ناحيه آمده است «فتحتاج إلى أن تطوف كثيرا من الجوانب»، اگر قوه باصره نداشته باشي بايد زياد بگردي تا ببيني که منشأ آن کجاست؟ «فتحتاج إلي أن تطوف کثيرا من الجوانب فخلق الله لك البصر» قوه باصره را براي همين منظور خدا آفريده است «لتدرك ما بعد عنك و جهته» بتواني تشخيص بدهي که چقدر از تو دور است و جهتش آيا شمال است جنوب است شرق است غرب است و نظاير آن «معا فتقصده» که آن جهتش را بيابي و آن را قصد کني.
بله، ممکن است انسان لامسه داشته باشد شامه داشته باشد باصره داشته باشد اما يک چيزي باشد که وراء جدران باشد وراء حجب باشد انسان قوه سامعه نياز دارد تا بفهمد که چگونه است؟ «و لا تدرك بها ما وراء» تو نميتواني به وسيله قوه باصره آن وراء جدران را بيابي که چيست؟ وراء حجب را بيابي که چيست؟ «الجدران و الحجب، فخلق لك السمع» لذا خداي عالم قوه سامعه را براي تو آفريد «حتّى تدرك بها الأصوات» تو به وسيله اين قوه سامعه اصواب را بشنوي و درک بکني «من وراء الجدار عند جريان الحركات» وقتي اين حرکتها وجود دارند تو اگر بخواهي که به اصطلاح بيابي که چه امري واقعاً وجود دارد بايد قوه سامعه باشد تا از طريق اصوات، وراء جدر را هم بتواند بيابد.
«و لأنّك لا تدرك بالبصر إلّا موجودا حاضرا و أمّا الغائب فلا يمكنك معرفته إلّا بكلام ينتظم من حروف و أصوات» اگر يک کسي بود که صاحب عقيده بالايي بود و امر مهمي را داشت و سخنان مهمي را ميگفت اگر تو فقط قوه باصره داشته باشي و نتواني تشخيص بدهي که او چه ميگويد و چه سخني دارد، اين هم باز قابل رسيدگي است و يک نقصي است در وجود انسان که به وسيله آن نميتواند نهايتاً آن نعمت را درک بکند. «و لأنّك لا تدرك بالبصر» شما با قوه بصر فقط يک موجود حاضر را ميتواني بيابي و درک بکني «إلّا موجودا حاضرا و أمّا الغائب فلا يمكنك معرفته إلّا بكلام ينتظم من حروف و أصوات»، اما اگر کسي غائب نباشد ولي يک شخصي باشد که با کلامش دارد شما را آگاه ميکند، تا قوه سامعه نباشد اين امکانپذير نيست. «فلا يمکنک» معرفت آن شخص يا آن امر «إلا بکلام ينتظم من حروف و أصواب» از اين رو خداي عالم اين حواس خمسه را به شما داده و شما را از ساير موجودات از اين جهت ممتاز کرده است «فأنعم اللّه عليك بهذه الحاسّة و ميّزك بفهم الكلام عن سائر الحيوانات» فرمود «الرحمن، علم القرآن، خلق الانسان، علمه البيان» اين بيان نعمتي است که خداي عالم به انسانها داده ولي بهائم و سبايع از اين نعمت محروم هستند. البته آنها بيان و سمع خودشان را دارند و اما درک اين چناني مال انسان است.
«و كلّ ذلك ما كان يغنيك» اگر شما همه اين حواس پنجگانه را هم ميداشتي اما ذوق را نداشتي البته نعمتهاي قوه لامسه بيان شد قوه شامه بيان شد قوه باصره بيان شد قوه سامعه بيان شد و الآن قوه ذائقه است آن چهار حواس بيان شده است نه پنج حواس که اشتباهاً بيان شد! «و کلّ ذلک ما کان يغنيک لو لم يكن لك حسّ الذوق» اگر همه اينها باشد اما حس ذوق نباشد شما را قانع نخواهد کرد «لتدرك أنّ غذائك موافق لك أو مخالف» آن ذائقه است که اين امکان را براي شما فراهم ميکند که بفهميد آيا اين غذا موافق با طبع شماست يا مخالف است؟ که اگر مخالف باشد «فتأكله فتهلك» اين در حقيقت موجب هلاکت ميشود اگر کسي ذائقه نباشد و غذاء را بخورد چه بسا آن غذاء مخالف وجود انسان است سمّ است و موجب هلاکت انسان است.
اين پنج تايي که برشمردند که عبارت بود از قوه لامسه بعد قوه شامه بعد قوه باصره بعد قوه سامعه بعد قوه ذائقه، ميفرمايند که اينها تازه يک نحو پرده ظاهري هستند. «ثمّ هذه كلّها لا يكفيك لو لم يخلق في مقدّم دماغك حسّ آخر» در مقدم دماغ و مغز انساني در سر، يک قوهاي وجود دارد که از آن به حس مشترک ياد ميکنند که همه اين قوا خروجيهايشان را در اين ورودي ميريزند تا بررسي بشود «ثم هذه کلّها لا يکفيک» يعني همه اين حواس هم باشد باز هم کافي نيست «لو لم يخلق في مقدّم دماغک حسّ آخر» اگر در پيشاني مغزت يک حس ديگري وجود نداشته باشد نميتواني. «حتي حسّ آخر يجتمع» در آن حس «عنده مدركات هذه الخمس» در حقيقت اين حس مشترک است که مدرکات اين حواس پنجگانه را در درون او ميريزند و از آن جايگاه آن تصفيه شده صافي شده به ادراک انساني نهايتاً منتهي ميشود يجتمع «ثمّ هذه كلّها لا يكفيك لو لم يخلق في مقدّم دماغك حسّ آخر يجتمع عنده» حس آخر «مدركات هذه الخمس فتحتاج إلى هذا الحسّ و إلى الحافظة» يعني شما به حس مشترک نياز داريد به قوه حافظه نياز داريد تا از شما حفاظت کند «ليحفظ عندك» آن چيزي که در نزد تو هست را محفوظ نگه دارد «صورة ما ادّخرته من الغذاء إلى وقت الحاجة» يکي ديگ از قوايي که براي انسان در اينجا لازم است بيان بشود قوه حافظه است. غير از آن امري که در حس مشترک مطرح ميشود.
براي اينکه اين مشترکات و اين واردات خواص خمس کنار هم قرار بگيرند انسان نيازمند است به قوه حس مشترک از يک سو و قوه حافظه از سوي ديگر «و الي الحافظة لحيفظ عندک صورة ما ادّخرته من الغذاء» اين قوه حافظه باعث ميشود که آن صورتي از غذاء که شما قبلاً تهيه کرده بوديد آن صورت در نزد نفس بماند و شما براي مقايسه کردن و شيرينتر و تلختر گفتن، دورتر و نزديکتر گفتن به اين حافظه نياز داريد. «و الي الحافظة صورة ما ادّخرته من الغذاء» براي اينکه حفظ کند در نزد تو صورت آن چيزي که قبلاً ادّخار کرده بودي و در آن زمينهسازي کرده بودي «من الغذاء إلي وقت الحاجة و إلى مدرك للمعاني المتعلّقة بأفراد نوعك و جنسك التي تحتاج إلى صداقتها» باز انسان نيازمند است با قطع نظر از اينها، يک قواي ديگري که آن قوا دوست و دشمن را تشخيص بدهد دور و نزديک را تشخيص بدهد.
«و إلي مدرک للمعاني المتعلّقة بأفراد نوعك» يک سلسله اشخاصي با يک سلسله مفاهيمي خصائصي و ويژگيها هستند که آنها را بايد تشخيص بدهد و درک بکند و مقايسه بکند «و إلي مدرک للمعاني المتعلّقة بأفراد نوعک و جنسك التي تحتاج إلى صداقتها و دفع عداوتها في تحصيل الغذاء الذي يحصل لك بالصناعة لا بالطبيعة»، بالاخره اگر بخواهد در يک کارخانهاي در نزد اشخاص و افرادي اين شکل بگيرد و اين غذاء آماده بشود اين حتماً بايد از رهگذر اين قوا هم بگذرد و فرمودند که «و إلى مدرك للمعاني المتعلّقة بأفراد نوعك و جنسك» آن افرادي که «التي تحتاج إلى صداقتها و دفع عداوتها في تحصيل الغذاء الذي يحصل لك بالصناعة لا بالطبيعة» آنهايي که بالطبيعه هستند شايد نياز به چنين مدرِکي نباشد اما چه کساني از افراد از دوستان از آشنايان از دشمنان و اينها دارند در اين صنعت غذاء کار ميکنند و دخيل هستند؟
يک قوه ديگري هم ما نياز داريم «و إلى حافظ لها» که بايد اين دسته از افراد را و اين دسته از معاني و مفاهيم را درک بکند «و إلى متصرّف فيها» ما غير از اين قوايي که برشمرديم ناظريم به يک قوهاي که يعني غير از قوه خيال و حس مشترک و مخزنها و حافظه، ما به قوه واهمهاي نيازي داريم که آن قوه واهمه در حقيقت نقشآفرينياش در تصرف اين اشياء است يعني «نحتاج إلي متصرف فيها» در اين نِعم «و في الصور المخزونة بالتفصيل و التركيب و الاستحضار» که در اينها بايد تصرف بکند و در صور مخزونهاي که در نزد نفس وجود دارد «و الترکيب و الاستحضار» که اين قوه واهمه قدرت اين را دارد تجزيه کند ترکيب کند کنار هم بنشاند از همديگر دور کند استحضار ايجاد کند و نظاير آن. همه اينها نيازمند به يک قوهاي هستند که چنين شأني از آن ساخته است.
«و إلي متصرف فيها» يعني ما احتياج داريم در آنجا فرمودند که «ثمّ هذه كلّها لا يكفيك لو لم يخلق في مقدّم دماغك حسّ آخر يجتمع عنده مدركات هذه الخمس فتحتاج» حالا شروع کردند بگويند آن قوايي که انسان به آن احتياج دارد کدامها هستند؟ «فتحتاج إلى هذا الحسّ و إلى الحافظة ليحفظ... و إلى مدرك للمعاني ... و إلى حافظ لها و إلى متصرّف فيها» آن قوهاي که تصرف ميکند در اين نعمتها «و في الصور المخزونة بالتفصيل و التركيب» آن صوري که در نفس انساني به وسيله تفصيل و ترکيب ساخته شدهاند اين قوه ميآيد و در آنها تصرف ميکند عدهاي را با تفصيل و جداسازي، عدهاي را با ترکيب و تجميع صورتسازي ميکند تا وضع جديدي ايجاد بشود «و الي متصرف فيها و في الصور المخزونة» آن چکار ميکند «بالتفصيل و الترکيب» يعني همين خون و بدن و امثال ذلک» اينها در حقيقت نقشآفرين هستند تا اينکه انسان بتواند به آن قواي دروني خودش راه پيدا بکند و آنها را بشناسد. «و الي متصرف فيها» يعني همان قوه واهمه که تصرف ميکند در اين مواردي که بيان شده است در آن معاني و مفاهيم و همچنين «و في الصور المخزونة» در صور مخزونه هم تصرف ميکند در اين تصرفش يا به نحو تفصيل و جدايي و اينهاست يا به نحو ترکيب و استحضار است «و الاستحضار و هذه كلّها تشاركك فيها الحيوانات» اين قوايي که تازه برشمردهايم همه اين قوا در حيوان هم هستند و حيوان هم براي اينکه غذايي را بخورد چنين فرآيندي را بايد طي بکند.