1402/01/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:شرح تفسیر ملاصدرا/سوره «الفاتحه»/
جلسه نود و هشتم از تفسير سوره «الفاتحه» جناب صدر المتألهين کريمه ﴿صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالِّينَ﴾ صفحه 519.
البته اينگونه از بحثها گرچه ارزش ذاتي دارند به جهت اينکه مباحث آيات الهي تحديد ميشود و يک به يک معاني و معارف بيان ميشود، اما به لحاظ نکات فلسفي و عرفان و باطني فعلاً در اينگونه از بحثها کمتر به چشم ميخورد. إنشاءالله در مباحثي که پيشرو خواهيم داشت مطالب بسيار عميقتري مطرح است و إنشاءالله با تحقيقاتي که دوستان انجام خواهند داد، مطالب اگر ظاهرش باز نيست إنشاءالله بعداً در مقام تحقيق روشن خواهد شد. فعلاً ما اکتفا ميکنيم به ظواهر مباحث و اينگونه از بحثها هم خيلي به معناي اينکه بخواهد باطني و نگرشهاي فلسفي و عرفاني در آن چندان وجود ندارد.
«ثمّ لا يكفى وجود الماء و التراب و الهواء» همانطوري که از مباحث گذشته ملاحظه فرموديد در اين فصل جناب صدر المتألهين يک بحثي را تحت نعمتهاي الهي باز کردند و گشودند و قبلاً هم عرض کرديم که اين بحث ميتواند يک پاياننامه علمي و رساله علمي در باب نِعَم الهي باشد که اين دستهبنديها و اين نظمها و ترتيبهايي که در بيان نعمتهاي الهي است خودش با يک شگفتيهايي هم روبرو است.
در جلسه قبل همانطور که در صفحه 517 ملاحظه فرموديد جناب صدر المتألهين فرمودند که ما اگر بخواهيم اسباب و علل و عوامل اين نعمتهايي که خدا داده است را بخواهيم بشماريم قابل احصاء و شمارش نيست و اين اسباب متسلسل است طويل است «لا يمکن الاستقصاء فيها» و لذا فرمودند که «فالنصرف عنان القلم عن ذکره» اين اسباب «لخروجها» خروج اين اسباب «عن الحصر و الاحصاء».
يک نمونه را خواستند فقط ذکر بکنند که ما الآن در بيان آن نمونه هستيم که فرمودند «من جملتها نعمة من النعم الواقعة في الترتيب» در اين اسباب و عللي که وجود دارد از جمله آن اسباب و علل نعمت صحت بدن است که اگر بدن بخواهد در صحت و سلامت قرار بگيرد نيازمند است به اينکه بسياري از نِعم ديگر هم در کنارش باشد و لذا فرمودند «و لو أردنا» در صفحه 517 آن سطر آخر «و لو أردنا أن نستقصي الأسباب التي بها تمّت هذه النعمة» يعني ما اگر بخواهيم علل و عواملي که در حقيقت به اين نعمت صحت منتهي ميشود را بشماريم «لم نقدر عليها» و براي اينکه اين عدم قدرت را بر شماره کردن نعمت فقط نعمت صحّت بدن به عنوان نمونه ذکر بکنند گفتند مثلاً «لأن الأکل مثلاً أحد اسباب الصحة» اگر صحت بدن بناست تأمين بشود بايستي که أکل و خورد اتفاق بيافتد. حالا اين خوردن چه علل و عواملي دارد؟ چه مقدمات و مبادياي دارد؟ چه علل و اسبابي بايد قبل از آن باشند؟ بعد از آن باشند؟ دارند برميشمارند.
از جمله مطالبي که در اين رابطه فرمودند اين است که فرمودند که آکل، مأکول هم ميخواهد. اين مأکول از چيست؟ از عناصري است که اين عناصر اگر در يک هيأتي در يک مزاجي از طرف يک محدّري قرار بگيرند اينها کمکم ميتوانند آن هيأت مأکول را فراهم کنند. الآن تقريباً در همين رابطه علل و عواملي که براي ساخت يک غذاي مناسب هست را در حقيقت دارند برميشمارند.
طبيعي است که اگر ما براي يک مأکول مثلاً فرض کنيد يک غذايي ميخواهيم تهيه کنيم مثلاً يک آشي تهيه کنيم، اين آش اگر نخودي ميخواهد عدسي ميخواهد سبزياي ميخواهد، گوشتي ميخواهد يا از اينگونه از عوامل، همه اينها بايد از زمين برويد و روييده بشود. زمين نياز است زمين بايد چه ويژگيهايي داشته باشد متخليل باشد آب در درون زمين راه پيدا بکند زمين سنگلاخ و شورهزار نباشد همه اينها را دارند اجمالاً برميشمارند. در مجموع ميفرمايند هم يک سلسله علتهاي قابلي ما نياز داريم هم يک سلسله علتهاي فاعلي اگر شما ملاحظه ميفرماييد که خداي عالم گاهي ميفرمايد که «ثمّ شققنا الأرض شقا و أنبتنا فيها» يا اگر در جايي فرمود «و أرسل الرياح لواقح» براي اينکه نه تنها علل و اسباب قابلي شرط است بلکه يک سلسله اسباب و علل فاعلي هم نياز است که گاهي اوقات خداي عالم به اسباب و علل قابلي اشاره ميکند و ميفرمايد که در باب زمين مثلاً «فامشوا في مناکبها» اين زمين قابليت اين را دارد که منبت شايستهاي باشد و شما بتوانيد از دوش زمين سواري بگيريد. يا مثلاً آب ميخواهد ابر ميخواهد باد ميخواهد هوا ميخواهد و يک به يک اين نعمتها را دارند ذکر ميکنند تا ما متوجه بشويم که يک نعمت به نام نعمت صحت بدن چقدر نيازمند به نعمتها و علل و عوامل مختلفي است که بعضاً سماوي و بعضاً عِلوي و سماوي و بعضي ارضي و سِفلي و همينطور که ايشان دارند خيلي گذرا از اين نِعم ياد ميکنند.
«ثمّ لا يكفى وجود الماء و التراب و الهواء» صرف اينکه آب باشد و خاک باشد و هوا باشد کافي نيست. چرا؟ چون اگر آب گوارا نباشد نمکزاري باشد و شورهزاري باشد يا هوا يک هواي سالمي نباشد يا زمين يک زمين صُلب و سخت و دشواري باشد طبيعي است که رويشي در آن زمين نخواهد بود. «ثمّ لا يکفي وجود الماء و التراب و الهواء» چرا؟ مثلاً «إذ لو تركت الحبّة في أرض نديّة صلبة» اگر فرض کنيد يک حبّه گندم يا هسته خرما در يک زميني که سخت و دشوار است قرار بگيرد «لم ينبت»، چيزي رشد نميکند چرا؟ «لفقد نفوذ الهواء في باطنها» بايد که در زمين جوري باشد هوا بخورد. سرّ اينکه شيار ميکنند براي اينکه اين زمين از وضع صُلب و سخت در بيايد و در حقيقت هوا برود آب در درونش بخواهد برود و شرايط را براي رويش نبات فراهم بکند «لفقد نفوذ الهواء في باطنها» ارض يا تراب. «فلا بدّ من أرض» پس ضروري است که اين زمين «متخلخلة» که نفس بکشد و تخلخلي در آن باشد «مشقوقة» که اين زمين شکاف داشته باشد شقه شقه بشود و در حقيقت به اين معنا باشد که هم آب هم هواء هم باران و هم بسياري از امور سماوي و عِلوي در آن نفوذ پيدا کند. «فلابد من أرض متخلخلة مشقوقة لدخول الماء فيها و خروج النبت منها» اگر يک گياهي بخواهد برويد بايد اينگونه باشد.
اين «لا يتمّ شيء منها إلّا بأسباب علويّة وراء أسباب سفليّة» اگر بخواهد از زمين برويد امکان ندارد مگر اينکه هم علل قابلي و هم علل فاعلي باهم فزوني کنند و به اصطلاح همافزايي کنند تا شکل رويش نبات اتفاق بيافتد. «و خروج النبت منها، لا يتمّ شيء منها إلّا بأسباب علويّة وراء أسباب سفليّة» هم زمين بايد مهيا باشد هم باران لذا فرمود که همه اينها همين اسباب و علل عِلوي و سفلي بايد قطعاً به حق سبحانه و تعالي منتهي بشوند «منتهية إلى اللّه كما قال ﴿ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا فَأَنْبَتْنا فِيها﴾ الآية» ما زمين را شکافتيم شکافتن شايسته و درخور و رويانديم در آن نباتات را.
پس براي اينکه آن أکل اتفاق بيفتد حالا آکل و شرايط آکل و اينها به جاي خود مأکول و شرايط تهيه شدن مأکول را هم داريم بيان ميکنيم «و لا بدّ أيضا لحركة الهواء في باطن الأرض» فقط آب درون خاک برود کافي نيست. هواء هم بايد باشد. لذا شخم زدنها شيار کردنها و امثال ذلک براي همين است که هم آب و هم هوا در باطن زمين فرو برود. اگر بخواهد يک هوايي داخل زمين برود نيازمند «من محرّك شديد يحرّكه» هواء را حرکت بدهد «و يضربه بعنف على الأرض» با صلابت و استحکام اين بتواند هوا به زمين بخورد و در درون زمين نفوذ کند. «حتّى ينفذ فيها» از اين جهت اين هوا اگر يک قدرت محکمي پشتش نباشد و يک سرعت و شتابي در اين هوا و اينها نباشد طبيعي است که در درون زمين نخواهد رفت. «فيحتاج بمثل ما ذكرنا إلى أسباب منتهية» همانطوري که در آب ما گفتيم که اين آب حتماً بايد يک اسباب منتهي الله تعالي باشد يا زمين بايد مشقق بشود و منشق بشود هوا هم همينطور بايد با يک عوامل قدرتمندي اين کار را انجام بشود. «إلى اللّه تعالى كما أشار إليه بقوله ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ﴾[1] » قطعاً اگر حرکتهاي الهي و اسباب و علل سماوي وجود نداشته باشد به تنهايي اسباب و علل و عوامل سفلي و ارضي کارگشا نخوهند بود.
خداي عالم فرمود ﴿ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا فَأَنْبَتْنا فِيها﴾ در آن بخش. در اين بخش هم فرمودند: ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ﴾، اگر عمل لقاح بخواهد اتفاق بيفتد اين الا و لابد بايد بادهاي شديد بيايد که از يک نرينهاي به مادهاي راه پيدا بکند و اين جز به بادهاي شديد امکانپذير نيست که عمل لقاح اتفاق بيافتد.
باز هم براي اينکه آن مأکول اتفاق بيافتد باز به نعمتهاي ديگر ما نياز داريم «فانظر في نعم اللّه في خلق البحار و الأمطار» بالاخره اين باراني که بخواهد بيايد بدون اينکه تبخيري از دريا و اقيانوس و امثال ذلک اتفاق نيفتد اين مطر شکل نميگيرد «فانظر في نِعم الله في خلق البحار و الأمطار و تحريك السحب» بالاخره اين بادها که ابرها را حرکت ميدهند اين بادها از دريا گرفته ميشوند. اين ابرها از دريا گرفته ميشوند پس ما دريا هم براي مأکولات لازم داريم. «فانظر في نعم اللّه في خلق البحار و الأمطار» يک؛ «و تحريك السحب إلى أرض الزراعة»، دو. «ثمّ الأرض ربما كانت مرتفعة» بعضي وقتها زمينها هم مرتفعاند و آب پايين به آنها نميرسد و قطعاً بايد يک سلسله آبهايي باشد که در درون کوهها لانه بگيرد و جا بگيرد و از درون کوه جاري بشود «ثم الأرض بما کانت مرتفعة» بعضي از زمينها مرتفع هستند و از چاهها يا قناتها به آنها نميرسد. «و المياه لا ترتفع إليها» آب بالا نميرود که به آن سرزمينها مرتفع برسد نگاه کن بررسي کن ببين خداي عالم «فانظر كيف خلق اللّه الغيوم» که همان ابرهاي پر از باراني هستند که سحاب ثقال از آنها ياد ميکنند «فسلّط الرياح عليها» خداي عالم بادهاي شديد را بر اينها مسلط کرده است «ليسوقها بإذنه إلى أقطار العالم» تا اين ابرها را به اطراف و اکناف عالم سوق بدهد.
اين غيوم که همان «و هي سحب ثقال» يعني ابرهايي هستند سنگين که سنگينيشان «بالماء» است. «سحب ثقال بالماء» بعد شما نگاه کنيد ببينيد وقتي باران شد ببينيد چگونه اين بارانها به لطافتي و به مدرار و حالت جاري بودن به گونهاي که موجب از بين رفتن و خرابي نشود اين را مدرار ميگويند «و ارسل الرياح» خداي عالم اين بارانها را فرستاد همانطور که در قرآن آمد «مدرارا» که منظور از «مدرارا» همان حالت آرامش و نعومتي که در نزول اينها هست که حالا إنشاءالله همه اين واژههايي که ملاحظه ميفرماييد از قرآن مجيد گرفته شده است و ما در تحقيق إنشاءالله اين آيات را ذکر ميکنيم که اين جملات و اين واژگانها از کجا گرفته شده است.
«ثمّ انظر كيف يرسله مدرارا على الأرض. ثمّ انظر كيف خلق الجبال» ما براي اينکه اين مأکولات شکل بگيرد کوه هم ميخواهيم چرا؟ چون اين بارانها اگر مستقيماً به زمين بخورند زمين را ويران ميکنند خراب ميکنند و طبعاً محصولي نخواهد بود. اينها بايد بيايد به کوهها بخورد، کوهها در درون خودشان داشته باشند و کمکم به دامنههاي خودشان برسانند و به صورت قنات و امثال ذلک چشمه و قنات تبديل کنند تا براي بحثها زراعي استفاده بشود. «ثم انظر کيف خلق الجبال حافظة للمياه تنفجر منها» از اين جبال «العيون و الأنهار تدريجا فلو خرجت دفعة»، يعني اگر اين مياه دفعتاً بخواهد خارج بشود «لخربت البلاد» سيلها آن چناني ميآيد و کار دشوار ميشود «و هلكت الزروع و المواشي» حيوانات و زرعها و امثال ذلک از بين ميروند.
گذشته از مسائلي که ياد شده و نِعمي که بيان شده است ما نياز به امور ديگري هم داريم هم به حرارت نياز داريم هم به برودت نياز داريم به شرجي بودن هوا نياز داريم به خشک بودن هوا نياز داريم به همه اينها نياز است تا يک مأکولي اتفاق بيافتد «و أما الحرارة» اين حرارت از کجا ميآيد؟ «فإنّها لا تنزل من الأثير بطبيعتها» از اين افلاک که جسم أثيري هستند از آنها که صادر نميشود.
«و لا يحصل» اين حرارت «من الماء و الأرض» از آب و زمين هم که حرارت نيست براي اينکه اينها ذاتاً و طبعاً بارد هستند. براي اينکه حرارت اتفاق بيافتد که امر زراعي به محصول برسد ميفرمايند که «و هما باردان، فانظر كيف سخّر الشمس» بنگر که خداي عالم چگونه خورشيد را مسخر کرد؟ «و كيف أسكنها اللّه في موضع لائق لا يتضرّر أهل الأرض بقربها المفرط للتحليل» ببينيد خداي عالم خورشيد را در کدام محور قرار داد؟ چقدر از زمين فاصله دارد؟ نه بسيار دور است که موجب انجماد اشياء بشود و نه بسيار نزديک است که موجب احراق و حرارت فراوان اشياء بشود «فانظر كيف سخّر الشمس و كيف أسكنها اللّه في موضع لائق لا يتضرّر أهل الأرض» که اهل زمين ضرر نميکنند «بقربها المفرط» به قرب فراوان و زياد خورشيد «للتحليل و التسخين» چون اگر خورشيد قرب داشته باشد و قريب به اهل ارض باشد آنها را از بين ميرود و تحليل و تسخين و گرما به آنها ميدهد. «و لا ببعدها» اينجور هم نيست که از اهل زمين بعيد باشند «ببعدها المفرط» چرا؟ چون باعث انجماد و تبريد زمين ميشود و اهل زمين ميشوند و از بين ميروند و لذا اين را خداي عالم اينگونه قرار داد و چهار فصل کرد دو فصل را يک مقداري متفاوت قرار داد بنام زمستان و تابستان و دو فصل را نزديک هم قرار داد بنام پاييز و بهار.
فرمود: «للتجميد و التبريد و جعلها» شمس را «دائرة» به صورت دوراني «على حول الأرض شمالا في فصل و جنوبا في فصل» وقتي در شمال ميرود در فصل بهار يا جنوب ميرود در فصل تابستان يا زمستان. «و متوسّطا فيما بينهما في فصلين آخرين» در فصل شمال سرما ميآورد در فصل جنوب گرما ميآورد. اما بين شمال و جنوب در حقيقت دو فصل ديگري وجود دارد از فصول اربعه که اعتدال بيشتري وجود دارد. فرمودند که «و جعلها دائرة على حول الأرض شمالا في فصل و جنوبا في فصل و متوسّطا فيما بينهما في فصلين آخرين من الفصول الأربعة» چرا؟ «لينتفع بها» شمس «جميع النواحي و يتسخّن» گرما بگيرد به وسيله خورشيد «بها في وقت دون وقت فيحصل البرد عند الحاجة إليه» ما به سرما نياز داريم «عند الحاجة إليه» خورشيد از ما دور ميشود «و الحرارة عند الحاجة إليها» گرما ميخواهيم که مثلاً براي پختن ميوهها و حبوبات و امثال ذلک ما بعضاً گرما ميخواهيم. «و الحرارة عند الحاجة إليها فهذه إحدى حكم الشمس و الحكم فيها أكثر من أن يحصى» اينکه ما گفتيم يک حکمت بسيار ناچيزي از خورشيد است «و الحکم فيها» حکمتهايي که در خورشيد است «أکثر من أن يحصي» است.
اين حکمتها نه تنها در خورشيد هست در قمر هست در ساير سيارات و ثوابت هست و در افلاک وجود دارد. «و كذا في القمر الذي هو كالخليفة لها» که در حقيقت ماه خليفه و جانشين شمس است و کار او را در شب انجام ميدهد «و كذا سائر الكواكب مع انّها» کواکب «في أنفسها موجودات شريغة مطيعة للّه تعالى خلقت للخدمة و الطاعة للّه و التقرّب إليه في صلواتها الدائمة و سجودها و ركوعها و لو لم يكن كذلك لكان خلقها عبثا و باطلا» ما که اينها در ذات خودشان شريف هستند «مع انّها في أنفسها موجودات شريفة» در عين حال «مطيعة للّه تعالى خلقت للخدمة» با اينکه شريف هستند و مطيع خدا هستند اينها براي خدمت خلق شدهاند براي اطاعت نسبت به حق سبحانه و تعالي خلق شدهاند و اينها تقرب ميجويند به حق سبحانه و تعالي «و الطاعة للّه و التقرّب إليه في صلواتها الدائمة و سجودها و ركوعها» «صلاة کل شيء بحسبه» کما اينکه «تسبيح کل شيء بحسبه» کما اينکه «ضحک و بکاء کل شيء بحسبه».
ميفرمايد که ضمن اينکه اينها شريف هستن و مطيع هستند، اينها خلق شدند براي خدمت و اطاعت نسبت به حق سبحانه و تعالي و تقرب جستن به حق در صلاتشان که همواره در صلاتاند همواره در سجودند و همواره در رکوع. اينهايي که بحث تقرب الي الله را در شبانهروز دارند طبعاً سجودشان رکوعشان قنوتشان خضوعشان همه و همه براي حق سبحانه و تعالي است. با اين وضع اگر «و لو لم يكن كذلك» اگر اينها اينجوري نبودند که دائماً در صلات باشند دائماً در سجود و رکوع باشد «و لو لم يکن کذلک لكان خلقها» يعني خلق اين آسمان و زمين «عبثا و باطلا و لم يصح قوله تعالى ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ﴾[2] » يک؛ «و قوله: ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ﴾[3] » دو.
حق سبحانه و تعالي اينها را با اين انگيزه آفريده است اولاً خداي عالم فرموده است ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ﴾، وقتي خداي عالم و فرشتگان و مقربان درگاه او اهل بازي نيستند بنابراين آسمان و زمين و آفرينش اينها از باب لهو و لعب نيست از باب عبث و بيهودگي نيست بلکه همه اينها داراي اسرارياند. از اين رو وقتي پيامبر گرامي اسلام به اينها مينگرد ميفرمايد: ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ﴾.
«و لهذا لما نظر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله إلى السماء، قرء هذه الآية» بعد اين جمله را فرمودند: «ثمّ قال: «ويل لمن قرء هذه الآية ثم مسح بها سبلته» [في البرهان (1/ 331) ... مسح بها شبكته].» کسي که اين آيه را بخواند و بگويد: ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ﴾، اما نرود به سمت دقت در اين آفرينش و خلقت حق سبحانه و تعالي «ويل لمن قرء هذه الآية ثم مسح بها سبلته» اين «مسح بها سبلته» يعني چه؟ «معناه أن يقرأها و يترك التأمّل في أحوال» اين آيه را بخواند اما تأمل در احوال ملکوت سماء را رها و ترک بکند اين نميشود. اگر خداي عالم چنين امکاني را ايجاد کرد که انسان بتواند آسمان و زمين را ببيند و در عين حال با تأملش و با دقّتش به حقّانيت متوجه بشود اين هدف غايي است و اگر کسي به اين هدف نزديک نشد بدون تأمل خواهد بود و اين شايسته انسان نيست.
«معناه أن يقرأها» اين آيه کريمه را «و يترك التأمّل في أحوال ملكوت السماء و يقتصر من فهم ملكوت السموات» بعضيها فکر ميکنند که ملکوت سماوات همين ظواهر است که «و زينّا السماء الدنيا بزينتنا الکواکب» اين زيبايي اين اعجاب اين شگفتي که در آفرينش کيهان هست همه و همه به قدرت الهي است اما حق سبحانه و تعالي اين را آفريد تا انسان با دقت و تأمل در ملکوت سماوات و ارض اينها را بيابد و اينجور نباشد که فقط به همين ظاهر اکتفا کند و فکر کند که فرمود: «ربّنا ما خلقت هذا باطلا» نازل به همين ظواهر است. «معناه أن يقرأها» اين کريمه را «و يترك التأمّل في أحوال ملكوت السماء و يقتصر» اکتفا ميکند «من فهم ملكوت السموات» چه چيزي را ؟ «على أن يعرف لون الفلك و ضوء الكواكب و ذلك مما يشترك في معرفتها الدوابّ أيضا» اگر ما بخواهيم اينجوري در حقيقت آسمان و زمين را بنگريم که همين ظواهر را نگاه بکنيم و اما به ملکوت توجه و تعمّق نکنيم معاذالله ميفرمايد که انسانها و حيوانها در اين امر مشترک خواهند بود «و ذلك مما يشترك في معرفتها» اگر اينگونه باشد «الدوابّ أيضا».
به هر حال از مُلک و ظاهر اين عالم دارند به ملکوت هم توجه ميدهند که همه اين نعمتها براساس چنين ارادهاي است که در ملکوت اين آسمان و زمين نهفته است «و سبحان الذي بيده ملکوت السماوات و الارض». ميفرمايند که «فللّه في ملكوت السموات و الأرض و الآفاق و الأنفس عجائب عظيمة» براي حق سبحانه و تعالي در ملکوت آسمان و زمين و آفاق و انفس يک سلسله شگفتيهايي عظيمي وجود دارد که «يطلب معرفتها المحبّون للّه المشتاقون إلى لقائه»، بله کساني که مشتاق لقاي الهي هستند و خدا را دوست ميدارند و ياد خدا را در دل مينشانند اينها در حقيقت در آفاق و آيات آفاقي و انفسي تعمّق ميکنند اين هم «فلله في ملکوت السماوات و الارض و الآفاق و الأنفس» ناظر به همان آيه پاياني سوره مبارکه «سجده» است که فرمود: «سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انّه الحق أ و لم يکف بربک أنه علي کل شيء شهيد» اينجا هم اين واژهها را حتماً دوستان محقق ما دنبال ميکنند و هر کجا يک آيهاي هست يا روايتي است براساس اين استناد هم ميتواند قابل توجه باشد. «عجائب عظيمة يطلب معرفتها» که اين عجائب عظيمه را معرفتش را طلب ميکنند «المحبّون للّه» يک؛ «المشتاقون إلى لقائه»، دو؛ «فإنّ من أحبّ عالما فلا يزال مشعوفا بطلب تصانيفه و دقائق معانيها» اگر کسي يک عالم را دوست داشته باشد عالم را به جهت علمش به جهت آنچه که کشف کرده است و آنچه که تصنيف کرده است علاقمند است «فإنّ من أحبّ عالما فلا يزال مشعوفا بطلب تصانيفه و دقائق معانيها» در حقيقت همواره به اين امور مشتغلاند.
«فكذلك الأمر في عجائب صنع اللّه» اگر کسي به حق علاقه دارد به حق عشق ميورزد مشتاق لقاء آخرت است پس بايد به صنع حق به فعل حق به تصنيف حق بنگرد و تأمل کند «فكذلك الأمر في عجائب صنع اللّه و ملكوت بدائعه. فإنّ العالم كلّه من تصنيفه» الله سبحانه و تعالي «بل تصنيف المصنّفين من تصنيفه» هر کسي هر فعلي دارد هر عملي انجام ميدهد اين الا و لابد بايد به تصنيف الهي منتهي بشود چون امکان ندارد که يک فعل امکاني بدون اراده الهي تحقق بيابد فرمود «و لا يحيطون بشيء من علمه» هر کسي هر علمي که دارد در حقيقت ظل علم الهي تعريف ميشود. اينجا هم ميفرمايند که «فإن العالم کلّه من تصنيف الله سبحانه و تعالي بل تصنيف المصنّفين من تصنيفه» حتي «خلقکم مما تعملون» اين کرائم و آيات الهي هم تأييدي است بر اين امر. «بل تصنيف المصنّفين من تصنيفه الذي صنّفه بواسطة قلوب عباده فلا يتعجّب من المصنّف» از مصنَّف تعجب نيست «بل من الذي سخّره لتأليفه» آن کسي که در حقيقت عالم را تسخير کرد در اينکه چنين صنعي ايجاد بشود «بل من الذي سخّره لتأليفه» آن کسي که تسخير کرده اين عالم را براي تأليفش او بايد مورد توجه و تأمل قرار بگيرد «بما أنعم عليه من هدايته و تعليمه و إرشاده و تسديده» که اگر کسي به اينجا رسيد که صاحب تصنيفي شد صاحب اثري شد بايد بداند که همه هدايت الهي هم رشد الهي هم تسديد الهي و هم تأييد الهي همراه بوده است.
برميگردند به اينکه بگويند آن مأکول و آن غذايي که دارد آماده ميشود از همه اين نعمتها دارد بهره ميبرد «فالمقصود إنّ غذاء النبات الذي يتوقّف عليه غذاء الإنسان لا يتمّ إلّا بالعناصر الأربعة» يک «و الشمس و القمر و الكواكب» دو «و لا يتمّ تلك إلّا بالأفلاك التي مركوزة فيها» اين پايان نميپذيرد مگر براساس افراطي که به وسيله افلاکي که اين افلاک مرکوز هستند در آسمان و زمين. «و لا يتمّ الأفلاك إلّا بحركاتها» اين افلاک هم حتماً همهشان داراي حرکتياند به شرق و غرب به شمال و جنوب به انواع و اقسام حرکات و حرکتهاي فلک هم متأثر از حرکات افلاک است «و لا يتمّ الأفلاک إلّا بحرکاتها و لا يتمّ حركاتها إلّا بملائكة سماويّة يحرّكونها» در نزد مشائين البته مثل جناب شيخ الرئيس بو علي سينا که در اشارات بارها فرمودند «و تحت هذا سرّ، و تحت هذا سرّ» يکجا در اشارات آن سرّ را واشکافتند و بيان کردند و رمزگشايي کردند و فرمودند که اين افلاک هم داراي نفوس هستند و اگر نفس داشته باشند الا و لابد بايد يک نفس برتري به آنها نفس افاضه بکند «و لا يتمّ حرکاتها إلّا بملائکة سماوية يحرّکونها و كذلك يتمادى إلى أسباب بعيدة تركنا ذكرها تنبيها بما ذكر على ما أهمل» که اين اسباب و علل نهايتاً بايد منتهي بشوند به اسباب و علل الهي و اينکه خداي عالم مسبب الاسباب در باب اينهاست و او دارد تدبير ميکند امور را.
«الحمد لله رب العالمين» وارد بحث ديگري ميشويم که إنشاءالله در جلسه آتي بحث ميکنيم.