درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1402/01/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:شرح تفسیر ملاصدرا/ سوره مبارکه «فاتحة الکتاب»/

 

جلسه نود و ششم از تفسير سوره «فاتحة الکتاب» از تفسير جناب صدر المتألهين صفحه 514. «و أمّا النسب فكرم العشيرة نعمة جليلة و لذلك‌ قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: [المسند: 3/ 129 و 183. الجامع الصغير: 1/ 124] «الأئمّة من قريش» و لذلك كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله من أكرم ارومة في نسب آدم».

همان‌طور که مستحضر هستيد در ذيل کريمه ﴿صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالِّينَ﴾ جناب صدر المتألهين طبق سنتي که در اين تفسير رعايت مي‌فرمايند ابتدائاً به مباحث لغوي مي‌پردازند و نهايتاً به مباحثي که تفسير عقلي و باطني محسوب مي‌شود بيان دارند. در اين کلمه صراط و الذين مطالبي بيان شده است رسيدند به کلمه ﴿انعمت عليهم﴾ و به همين مناسبت بحث نعمت را به صورت تفصيلي مطرح کردند از منظرهاي مختلف و به اعتبارات مختلف تقاسيم فراواني را دارند ذکر مي‌کنند و تا پايان تفسير همين کريمه ﴿صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾، راجع به مسئله نعمت و جلوه‌هاي نعمت، چه نعمت دنيوي چه نعمت اخروي و نافع بودن جميل بودن و نظاير آن که بخشي از اين مسائل مطرح شد و بخشي هم إن‌شاءالله پيش روي ما است.

در صفحه 513 فرمودند که در حقيقت مجموع مجامل نعَم در پاراگراف پاياني صفحه 513 فرمودند «فمجموع مجامع النعم ستة عشر» که شانزده تا است و فرمودند که ما اگر بخواهيم تک تک اينها را بگوييم فراوان مي‌شود «لطال الکلام» و کلام طولاني مي‌شود لکن «أخفي النعم البدنية في کونها محتاجا اليه هو الجمال و أخفي النعم الخارجة في ذلک هو النسب» هم راجع به جمال و هم راجع به نسب که به تعبير ايشان پنهان‌ترين نعمتي که مورد احتياج است مي‌شود جمال و پنهان‌ترين نعمتي که خارج است از بدن عبارت است از نسب که تبيين فرمودند نعمت جمال را فرمودند «و لنبين وجه الحاجة اليهما» که در جلسه قبل ملاحظه فرموديد اما وقتي رسيدند به نسب که الآن بحث امروز ما است.

يکي از نعمت‌هاي بسيار ارزشمندي که جناب صدر المتألهين دارند بر آن تأکيد مي‌کنند نعمت نسب است که متأسفانه امروزه اين امر به فراموشي سپرده و اين سنت پيشرفته‌اي که مي‌تواند جهت‌گيري‌هاي انسان را به لحاظ آينده بسازد مورد غفلت است. فرمودند که کرم عشيره و يک عشيره کريم در حقيقت يک نعمت بسيار روشن و شفافي است و نبايد از اين نعمت گريزان بود و يا غفلت کرد و از اين جهت رسول گرامي اسلام فرمود که ائمه «من قريش» هستند چون قريش در بين قبايل و طوايف آن طايفه برتر بود که از سيادت و آقايي و سروري برخوردار بود و رسول گرامي اسلام هم از همين طايفه قريش بوده است و از همين قبيله قريش بود کما اينکه ائمه بزرگوار ما(سلام الله عليهم اجمعين) هم همين‌طور بودند و پيامبر گرامي اسلام به لحاظ نسب ائمه از اين قبيله قريش مي‌دانسته است و کريم‌ترين بنياني که مي‌تواند براي نسب انساني محسوب بشود در حقيقت مورد توجه و عنايت رسول مکرّم اسلام بوده است حتي به ما فرمودند که به عنوان دستور و توصيه ديني و انساني که براي اينکه بخواهيد ازدواج بکنيد و براي نطفه‌ها موطني و مقري و معدني مناسب قرار بدهيد سعي کنيد که در انتخاب نسبت‌ها دقت کنيد و نسب اشرف را انتخاب کنيد.

حالا عبارت‌ها را مي‌خوانيم اگر نياز به توضيح باشد در مقام عبارت توضيح خواهيم داد. «و أمّا النسب» اما آن نعمت نسب که فرمودند ما هم به لحاظ جهت داخلي بدان نياز داريم که نعمت جمال بود و هم به جهت آن چيزي که خارج از بدن ما هست بدو محتاج هستيم که عبارت است از نعمت نسب «و أمّا النسب فكرم العشيرة نعمة جليلة و لذلك‌ قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: [المسند: 3/ 129 و 183. الجامع الصغير: 1/ 124] «الأئمّة من قريش» و لذلك كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله من أكرم ارومة في نسب آدم» کريم‌ترين که کريم همان‌طوري که در مباحث قبل ملاحظه فرموديد آن جنس برتر است لذا مي‌گويند احجار کريمه اشجار کريمه حتي حجر هم مي‌تواند کريم باشد بين احجاري که فراوان هستند نوع برتر آنها را مي‌گويند احجار کريم. بين اشجاري که فراوان هستند نوع بالاتر و برتر را مي‌گويند کريم. اشجار کريمه احجار کريمه. «و لذلك كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله من أكرم ارومة في نسب آدم» از همين جا هم پيامبر گرامي اسلام مسئله اينکه انسان چگونه ازدواج کند؟ يعني با چه افرادي ازدواج کند؟ با اين عبارت فرمود که «و لذلك‌ قال‌ [الجامع الصغير: 1/ 130] صلّى اللّه عليه و آله: تخيّروا لنطفكم» يعني سعي کنيد آن نوع برتر را آن نوع بهتر را انتخاب کنيد. «تخيروا» يعني آن نوع برتر را و خيرتر را و نيکوتر را انتخاب کنيد براي نطفه‌هايتان.

جمله معروفي از رسول گرامي اسلام(صلوات الله و سلامه عليه) هست که در معاني الاخبار هم آمده و آن «و قال‌ [معاني الاخبار: باب معنى خضراء الدمن: 316. الكافي: 5/ 332]: و إيّاكم و خضراء الدمن» بپرهيزي از آن سبزي که در مراتع رشد مي‌کند و در منبتي رشد مي‌کند. در ابتدا خيلي واضح نبود که مراد پيامبر گرامي اسلام چيست کهف رمود «و إياکم و خضراء الدمن» سؤال شد که «فقيل: و ما خضراء الدمن؟ قال: المرأة الحسناء في المنبت السوء» آن خانم زيبارويي که به لحاظ زيبايي ظاهر کامل است اما در يک منبت و در يک جايگاهي رشد کرده است در يک خاندان و در يک طايفه و قبيله‌اي که آن منبت و آن محل رشدش رشد خوبي نبوده، شايسته نبوده و بلکه بد و نازيبا بوده و اين باعث مي‌شود که آن زيبايي که انتظار هست اتفاق نيفتد و آن نيکي و خيري بنا است انسان از طريق فرزندآوري داشته باشد حاصل نشود.

اينجا يک سؤال و جوابي مطرح است که در حقيقت بحث هدايت را مي‌خواهد شکوفا کند و برجسته کند. «فإن قلت فما معنى النعم التوفيقية الراجعة إلى الهداية و الرشد و التأييد و التسديد» همان‌طوري که در بحث قبل اين چهار عنوان را در ذيل اين بحث داشتيم فرمودند که در صفحه 513 «و يا ينتفع بشيء بهذه الاسباب الخارجية البدنية الا بالنوع الرابع» نوع رابع از نعمت‌ها همان‌طور که بيان فرمودند «و هي اربعة هداية الله و رشده و تسديده و تأييده» اگر خداي عالم انساني را هدايت کند و آن هدايت را به بلوغ و کمال و رشد برساند و آن هدايت را هم تسديد کند محکم و استوار کند و در نهايت آن را هم تأييد کند چنين نوعي از پشتيباني و حمايت براي انسان قطعاً به آن سعادت اخروي که کمال مطلوب است و کمال لأجله است در حقيقت منتهي خواهد شد.

اينجا الآن سؤال اين است که «فما معني النعم التوفيقية الراجعة الي الهداية و الرشد و التأييد و التسديد» آن نعمت توفيقي که برمي‌گردد به اين چهار امر: هدايت، رشد، تأييد و تسديد. آن نعم توفيقي کدام هستند؟

فرمودند که اولاً ما توفيق را معنا کنيم که قبلاً هم عرض شد همان اراده اگر به گونه‌اي باشد که عمل موافق با آن اراده و مراد تحصيل بشود و به آن مراد منتهي بشود اين مي‌شود توفيق. الآن مي‌فرمايند که «فنقول: التوفيق عبارة عن التأليف بين إرادة العبد و بين قضاء اللّه و قدره» آنچه که خداي عالم تقدير کرده است عبد همان را هم اراده کرده باشد و به همان منتهي شده باشد اين مي‌شود توفيق. و اين توفيق در مسير خير و در راستاي سعادت در حقيقت بکار مي‌آيد. اگر انسان در راستاي خير و سعادت گام بردارد البته موفق است و توفيق يافته است «و يستعمل» اين توفيق «في الخير و السعادة و لا خفاء في الحاجة إليه» در حاجت به آن هم هيچ خفاء و پنهاني نيست بلکه حتماً به اين امر نيازمند هستيم.

«و لذلك قيل:» اين شعر که ظاهراً به ديوان مولايمان علي بن ابيطالب(عليهما السلام) هم منسوب است در تأييد همين نکته است که فرمود «إذا لم يكن عون من اللّه للفتى‌ فأكثر ما يجنى عليه اجتهاده» بسيار بيان ارزشمندي است و توصيه حکيمانه و عارفانه مولايمان آقا علي بن ابيطالب(عليهما السلام) است فرمود نکته اول و اساسي و بنياني همان هدايت الهي است عنايت الهي است اگر هدايت و عون و مدد الهي نباشد براي يک انساني، براي يک جوانمردي اين اتفاق اگر نيفتد و انسان عنايت الهي و هدايت الهي را نداشته باشد، بيشترين چيزي که بر آن شخص بر همين انساني که اهل تلاش هست اتفاق مي‌افتد عبارت است از همان تلاش و کوشش. اينکه در قرآن فرمود «هل انبئکم بالأخسرين اعمالا الذين ضل و يحسبون انّهم يحسنون صنعا» آنهايي که در گمراهي واقع شدند از هدايت بهره ندارند و تلاش و کوشش مي‌کنند و فکر مي‌کنند که کار نيکويي دارند انجام مي‌دهند. مي‌فرمايد که اگر عون و عنايت الهي نباشد و جوان و انسان راهرو و سالک هدايت نشود آنچه که به عنوان اجتهاد و تلاش و کوشش و مجاهدت او محسوب مي‌شود بيشترين چيزي است که به خود او آسيب مي‌زند «إذا لم يكن عون من اللّه للفتى‌ فأكثر ما يجنى عليه اجتهاده‌» بيشترين چيزي که بر او جنايت مي‌شود و بر او سخت گرفته مي‌شود عبارت است از تلاش و کوشش اوست.

«و أمّا الهداية فلا سبيل لأحد إلى سعادة الآخرة إلّا بها» احدي ممکن نيست به سعادت اخروي برسد مگر به هدايت الهي. مبادا انسان فکر کند صاحب خرد است صاحب عقل است صاحب تجربه است صاحب علم است و براساس مثلاً تقوا يا اين‌گونه از مسائل فکر کند که مستقلاً مي‌تواند در مسير سعادت قرار بگيرد. اينکه خدا در قرآن فرمود که «إنّ النفس لأمّارة بالسوء الا ما رحم ربي» براي اين است که واقعاً اين نفس اماره از درون و وساوس شيطاني از برون اين به هيچ وجه انسان را رها نخواهد کرد و اگر انسان هدايت نشود رشد نيابد تسديد الهي براي او نباشد تأييد الهي نباشد قطعاً يا از درون آسيب هواي نفس بر او وارد مي‌شود يا از بيرون آفت دسائس شيطاني بر او خواهد بود. لذا مي‌فرمايد که امکان ندارد «فلا سبيل لأحد إلي سعادة الآخرة إلّا بها» براي اينکه آن چيزي که مي‌تواند انسان را منجي باشد چيزي جز اين هدايت نخواهد بود. «فلا سبيل لأحد إلي سعادة الآخرة الا بها».

«لأن داعية الإنسان قد تكون مائلة إلى ما فيه صلاح آخرته و لكن إذا كان جاهلا به فمن أين ينفعه مجرد الإرادة؟» ما يک انگيزه داريم يک انديشه. انگيزه ممکن است بسيار انگيزه والا متعالي اراده سعادت اخروي داشته باشد اراده لقاء حق داشته باشد اين انگيزه بسيار خوب است و لکن مگر با انگيزه کار تمام مي‌شود؟ گر چه انگيزه شرط لازم و حتمي است اما شرط کافي نيست بلکه بايد با انديشه هدايت يافته به هدايت الهي اين مسير طي بشود. انديشه بعلاوه انگيزه، انگيزه بعلاوه انديشه هدايت يافته مي‌تواند زمين‌ساز راهيابي به سعادت اخروي گردد.

«و لکن إذا کان جاهلا به» به اين سبيل هدايت و سعادت «فمن أين» از کجا «ينفعه مجرد الإرادة؟» مگر مجرد اراده به تنهايي مي‌تواند انسان را در مسير سعادت قرار بدهد؟ «فلا فائدة في الإرادة و القدرة و سائر الأسباب إلّا بعد الهداية» بنابراين اول بايد انديشه سالم کرد انديشه را پاک کرد انديشه را در مسير هدايت الهي که خداي عالم براي او مقرر کرده است قرار داد آن‌گاه آن انگيزه و آن قدرت و آن اراده را به کار گرفت. «و لذلك قال تعالى ‌﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى‌ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى﴾[1] » يعني خداي عالم بعد از آفرينش اشياء اولين حقيقتي که براي آنها قرار داد هدايت است.

البته اين در مقام اثبات هدايت بعد از خلقت است وگرنه هدايت در متن خلقت همه موجودات قرار دارد. «و قال‌ ﴿لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى‌ مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ﴾[2] » اينها را ما بايد واقعاً نصب العين قرار بدهيم و خيلي‌هايي که براساس «و ما أوتيته من علم الا عندي» حرکت نکنيم مخصوصاً ما حوزويان گرفتار اين درد و داء سنگين هستيم که يک مقدار تحصيلات حوزوي و تقوا و امثال ذلک فکر مي‌کنيم که اين راهگشا است. هرگز اين نمي‌تواند متمّم و مکمّل کار باشد.

در اين آيه خداي عالم بالصراحه تصريح مي‌کند احدي از شما اگر فضل خدا نباشد راهيابي به سعادت براي او مقدور نيست. ﴿لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى‌ مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً﴾ و اگر نباشد تفضل الهي عنايت الهي بر شما که با هدايت و تسديد و تأييد و رشد همراه است ﴿ما زَکي مِنکُم مِن احَدٍ أبَداً﴾ هيچ کدام از شما احدي از شما براي هميشه از تزکيه و طهارت نفس برخوردار نخواهيد شد. ﴿وَ لكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ﴾ [3] .

اما هدايت؛ هدايتي که در حقيقت بدون آن راهيابي به سعادت مقدور احدي نيست مي‌فرمايند که اين هدايت داراي مراتب سه‌گانه است. مرتبه أولي از هدايت معرفت و شناخت نسبت به خير و شر است که آدم به لحاظ آگاهي و شناخت بداند که خير چيست؟ شر چيست؟ صواب چيست؟ آنکه غير صواب است چيست؟ زشت چيست زيبا چيست؟ و همين‌طور. اين را اگر آدم آگاه نشود طبعاً نمي‌تواند به هدايت برسد لذا اولين قدم در مسير هدايت اگر بخواهد هدايت کامل را داشته باشيم اين است که آگاهي و شناخت باشد. «و للهدى ثلاث مراتب: الاولى معرفة طريق الخير و الشرّ المشار إليه بقوله تعالى‌ ﴿وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ﴾[4] » که حق سبحانه و تعالي در سوره مبارکه «بلد» فرمود: ﴿و هديناه النجدين﴾ ما انسان را به اين دو راه آگاه کرديم و راه خير و شر را به او آموختيم.

«و قد أنعم اللّه به على كافّة الخلق بعضه بالعقل و بعضه على لسان الكتب و الرسل» عده‌اي را از طريق عقل ما هدايت کرديم و عده‌اي را هم از طريق کتاب و پيغمبر. اين توجه داشته باشيم که اين چقدر زيباست! فرمودند اين‌جور نيست که عقل بشري باشد و کتاب و پيامبر ديني باشد، چون امروزه دارند اين تفکيک را مي‌کنند که برون‌ديني و درون‌ديني. آنکه از عقل ما گرفتيم برون‌ديني است. آنکه از کتاب و سنت گرفتيم درون‌ديني است. نه، اين حرف حرف باطلي است و حضرت استاد آيت الله جوادي آملي(دام ظله) در کتاب منزلت عقل اين را به صورت روشن توضيح دادند که چه عقل باشد و چه نقل باشد و چه کتاب و سنت باشد هر دو عطيه الهي است و ارمغان الهي است حجتي است که خداي عالم قرار داده يکي در باطن يکي در ظاهر طبق بيان حضت امام کاظم(عليه السلام).

لذا فرمود که خداي عالم نعمت هدايت را به همه انسان‌ها داده بعضي را از طريق عقل هدايت کرده و بعضي را هم از طريق کتاب و سنت. «و لذلك قال: ﴿وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‌ عَلَى الْهُدى﴾‌[5] » اين هدايت آنها و آگاهي آنهاست که در حقيقت خداي عالم نسبت به همه آنها حتي قوم ثمود انجام داده آنها متأسفانه عمي را بر هدي ترجيح دادند و آن هدايت الهي را معاذالله نپذيرفتند. «فأسباب الهدى هي الكتب و الرسل و بصائر العقول» اين هم باز تأکيدي است نسبت به اين مسئله. اين را ما بايد با تأکيد ذکر کنيم که فکر نکنيم که از عقل و برهان و استدلال چيزي را ما دريافتيم و هدايت شديم به يک چيزي آگاهي پيدا کرديم و به خيري به شري شناخت پيدا شده است فکر کنيم که اين را خودمان فهميديم چون پيغمبر نگفته است چون کتاب و سنت اين را نگفتند. نه! آنکه الآن در حقيقت براي شما حاصل شده است که از طريق عقل هست اين عقل عطيه الهي است.

«فأسباب الهدى هي الكتب و الرسل و بصائر العقول و هي مبذولة للجميع» و اين اسباب هدايت براي همه انسان‌ها فراهم است. حالا عده‌اي از طريق کتب و عده‌اي از طريق عقل هدايت مي‌شوند. «و لهذا كلّفوا بتكليف واحد» چه آن کسي که از طريق عقل هدايت يافته و چه آنکه از طريق کتاب و سنت هدايت يافته است همه‌شان به يک تکليف مکلف‌اند «و تساووا في أسباب سلوك طريق النجاة بهذه الهداية العامّة» اين را بايد خيلي با جديت و با دقت و برجستگي اين را اظهار کنيم که در حقيقت آنچه که از ناحيه عقل برهاني در مقابل نقل معتبر براي ما حاصل شده است نه عقلي که هوي و هوس باشد ظنّ و خيال باشد گمان و هم باشد. نه قياس باشد و امثال ذلک، اينها نه.

عقل برهاني مي‌تواند مسير هدايت الهي را براي انسان تعيين کند. «و لهذا کلّفوا بتکليف واحد و تساووا في أسباب سلوک طريق النجاة بهذه الهداية العامّة» اين مرتبه أولاي از هدايت است اما مرتبه ثانيه «و هي التي يمد الله بها العبد حالا بعد حال و هي ثمرة المجاهدة» بله اين هدايت به هر حال اگر معاذالله مورد توجه قرار نگيرد و انسان عمي را بر هدي ترجيح بدهد اين هدايت از انسان سلب مي‌شود اما اگر اين هدايت را أخذ کند و در مسير اين هدايت جهاد و اجتهاد داشته باشد البته خداي عالم تسديع مي‌کند تحکيم مي‌کند و هدايت را کامل‌تر مي‌شود.

«المرتبة الثانية هي التي يمدّ اللّه بها» خداي عالم به وسيله اين مرتبه از هدايت، عبد را مدد مي‌کند «العبد حالا بعد حال و هي ثمرة المجاهدة» اين مرتبه از هدايت ثمره و نتيجه مجاهده و تلاش است که فرمود: «حيث قال: ﴿وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا﴾[6] و هو المراد بقوله‌ ﴿وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً﴾[7] ‌ . اينکه خدا در قرآن در سوره مبارکه «محمد(صلوات الله عليه)» فرمود که يا در سوره مبارکه «عنکبوت» در سوره مبارکه «محمد» فرمود که ﴿وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً﴾ اين هدايت مرتبه ثانيه است.

«و المرتبة الثالثة وراء الثانية و هي النور الذي يشرق في عالم الولاية بعد كمال المجاهدة» به به! اين نور چقدر ارزشمند است کهن هدايت در مرحله ثالثه به نور تبديل مي‌شود. وقتي نور شد همان «العلم نور يقذفه الله في قلب من يشاء» خواهد بود آن هدايت نوراني ديگر وجود انسان را اشراق مي‌کند روشن مي‌کند و تبعاً انسان به خلاف و در مسير غير حق حرکت نخواهد کرد که اين را مي‌فرمايند «و هي نور الذي يشرق في عالم الولاية» که از عالم ولايت اشراق مي‌شود «بعد کمال المجاهدة» يعني بعد از اينکه مرحله أولي که خير و شر بود و انسان فهميد که بعد مجاهدت کرد و اجتهاد کرد و جهاد و تلاش و کوشش کرد، بعد اين نوع سوم از هدايت که نور هست براي انسان حاصل مي‌شود «فيهتدى بها» به وسيله اين مرحله ثالثه «إلى ما لا يهتدى إليه بالعقل» هرگز عقل نمي‌تواند تا اين حد براي انسان هدايت بياورد. يا حتي کتاب و سنت هم اين حد از هدايت را نمي‌توانند بياورند براي اينکه اينها مفهومي‌اند حصولي‌اند ذهني‌اند اما آن علم است و نور است که در حقيقت دل و جان انسان را روشن مي‌کند.

«فيهتدي بها إلي ما لا يهتدي إليه بالعقل الذي يحصل به التكليف» در گام نخستين ما مي‌توانيم به وسيله عقل به تکاليف خودمان آشنا بشويم. ولي رسيدن به مرحله نورانيت به وسيله عقل امکان‌پذير نيست. آن مرحله أولي که «يحصل به التکليف و إمكان تعلّم العلوم» است از طريق عقل حاصل مي‌شود اين هدايت مطلق است «و هو الهدى المطلق» آن هدايت خاصي که مبتني بر مجاهدت و مبتني بر اصرار و تأييد باشد نخواهد بود.

«و ما عداه حجاب له و مقدمات» اين مرحله ثالثه که نور است اين هدايت اگر حاصل بشود انسان در فضاي نوراني و روشن خواهد بود وگرنه غير از اين يک هدايت غير نوراني است که يک نوع حجابي است به هر حال اگر نگرش‌هاي مفهومي و ماهوي و ذهني باشد اينها حجاب هستند اما اگر خود هدايت حقيقي که نور هست براي انسان باشد انسان محجوب نخواهد بود. «و هو الذي شرّفه اللّه تعالى بتخصيص الإضافة إليه و إن كان الكلّ من جهته فقال: ﴿قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى﴾[8] » بعد فرمود آن چيزي که هدايت نهايي هست عبارت است از اين نوع هدايت که با خودش نورانيت مي‌آورد. «و هو المسمّى حيوة» اين را به عنوان حيات.

اين را من خدمت دوستان عرض کنم که من در دماوند دارم اين بحث را ضبط مي‌کنم خدمت حاج بودم حاج آقا رفتند براي استراحت. مثل اينکه خوابشان نبُرد ببخشيد اين جمله بيان شد.

«و هو المسمّي حيوة في قوله‌ ﴿أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾[9] ‌» که در حقيقت اينجا اين هدايت را مرحله عالي و نهايي و ثالثه‌اش بيان مي‌شود که به عنوان نور شناخته مي‌شود و اين در بين مردم اين‌گونه حرکت مي‌کند يا اگر در آيه ديگري که سوره مبارکه «زمر» است فرمود «و بقوله: ﴿أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى‌ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ﴾[10] » مراد از نور اين هدايت ثالثه است که چنين اتفاقي را براي انسان رقم مي‌زند.

«و وجه انحصار مراتب الهدى في الثلث» چرا ما گفتيم که هدايت در اين سه مرتبه است؟ دليل اين امر چيست؟ اين است که «انّ كلّ مقام من مقامات الايمان و منزل من منازل السالكين ينتظم من امور ثلثة:» هر يک از مقامات و منازلي که براي اهل ايمان و اهل سلوک تنظيم مي‌شود اينها بر سه رتبه در حقيقت شکل مي‌گيرد. دوستان حتماً با کتاب منازل السائرين مأنوس هستند در اين کتاب کاملاً اين دسته‌بندي و اين تقسيم‌بندي سه‌گانه معمولاً مرسوم است و چه بسا جناب صدر المتألهين متأثر از اين نوع آثار و رويکردهايي که در اين نوع کتاب‌هاي سلوکي هست اين بحث را در حقيقت دارند استفاده مي‌کنند.

فرمودند که اين وجه انحصار مراتب هدايت در سه اين است که مقامات ايماني و منازل سلوکي به اين سه امر تقسيم مي‌شود «أعمال و أحوال و أنوار» آن مرحله أولي را مي‌گويند اعمال. مرحله ثانيه را مي‌گويند احوال. مرحله ثالثه را مي‌گويند انوار «أي هي معارف‌ و لا بدّ لكلّ منها من هداية يخصّ به» هر کدام از اين سه مرحله اعمال و احوال و انوار هدايات خاص خودشان را دارند که در حقيقت با آنها مي‌توانند شناخته بشوند.

همان‌طور که ملاحظه فرموديد ما چهار مرحله داشتيم يکي مرحله هدايت بعد رشد بعد تسديد بعد تأييد. بعد از هدايت وارد توضيح کلمه رشد مي‌شوند. رشد به چه معناست؟ «و أما الرشد فيعنى به العناية الإلهيّة التي يعين الإنسان عند توجّهه إلى مقاصده» کي رشد اتفاق مي‌افتد؟ رشد هم بدون ترديد از عنايت الهي ريشه مي‌گيرد که وقتي اين عنايت حاصل شد انسان به يک مرتبه‌اي و به يک تعيني مي‌رسد که در آن مرتبه متوجه به مقاصد هست. از مقاصدش غفلت ندارد نسيان و سهوي بر او عارض نمي‌شود همواره توجهش و جهت قلبش به سمت آن هدف در حقيقت نشانه مي‌رود. اين مي‌شود رشد. رشد عبارت است از عنايت الهي است که «و أما الرشد فيعنى به العناية الإلهيّة التي يعين الإنسان عند توجّهه إلى مقاصده» آن گاهي که انسان به مقاصد خودش توجه مي‌کند اين رشد حاصل مي‌شود.

«فيقويه على ما فيه صلاحه» آنچه که صلاح و خير او در آن است در حقيقت اين رشد او را تقويت مي‌کند که به آن صلاحش برسد. «و يفتّره عمّا فيه فساده» و آنچه که در حقيقت موجب فساد است و موجب انحراف و گمراهي هست را هم از دو مي‌دارد «و يكون ذلك من جانب الباطن» اين مسئله واقعاً چون تا يک حدي انسان از جانب بيرون کمک مي‌گيرد ولي وقتي درون روشن شد و يک نورانيتي يافت از درون خودش يک سلسله خيراتي را جذب مي‌کند و يک سلسله شعورات و آفاتي را هم دفن مي‌کند لذا مي‌فرمايد که اين اتفاق از درون انسان مي‌افتد. «فيکون ذلک من جانب الباطن كما قال تعالى: ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عالِمِينَ‌﴾[11] » که اينجا «فالرشد عبارة عن هداية» اما هدايت مطلق نيست «عن هداية باعثة» که هم معرفت است و هم ارادت. هم انديشه است و هم انگيزه. «هداية باعثة إلى جهة السعادة محرّكة للعبد إيّاها» اين رشد که حاصل شد انسان يک محرکي از درون خود براي رسيدن به سعادت مي‌يابد. «فهو بهذا الاعتبار أكمل من مجرّد الهداية» طبيعي است که رشد از هديات بالاتر است براي اينکه هدايت مي‌تواند معرفت خير و شر بياورد اما رشد انگيزه و دعي انسان بر رسيدن به خير و دور شدن از شر را هم به انسان عطا مي‌کند «فهو بهذا الإعتبار أکمل من مجرّد الهداية إلى وجوه الأعمال و كم من مهتد غير رشيد فهي نعمة عظيمة» چه بسا انسان‌هايي هستند که آگاهي دارند خير و شر را مي‌دانند اما در مقام عمل و حرکت به سمت خير کاهلي مي‌کنند يا انکار مي‌کنند. همين کمالي که در رشد وجود دارد در هدايت نيست.

آيه ﴿جحدوا بها و استيقنتها انفسهم﴾ همين را مي‌گويد که آگاهي دارند به مرحله يقين رسيده‌اند هدايت به معناي آشنايي به خير و شر را دارند اما رشد ندارند که جحد و انکار مي‌کنند «و کم من مهتد» اما «غير رشيد فهي» يعني اين نعمت رشد «نعمة عظيمة».

اما نعمت تسديد که امر سوم بود همان‌طور که در صفحه 513 ملاحظه فرموديد فرمودند که «و بشيء من هذه الاسباب الخارجة البدنية الا بالنوع الرابع من النعم و هي اربعة هداية الله» اولي. رشد ثانوي. تسديد ثالث و تأييد رابع. الآن رسيديم به ثالث که تسديد است.

«و أمّا التسديد فهو توجيه حركاته إلى صوب المطلوب و تيسيرها عليه ليشتدّ في صوب الصواب في أسرع وقت» به هر حال براي رسيدن به آن کمال مطلوب ما گام‌هاي استوارتري را بايد برداريم. هدايت هست رشد هست اما تسديد باعث مي‌شود که انسان با استحکام با قوّت و با اقيان حرکت بکند. «و أمّا التسديد فهو توجيه حركاته إلى صوب المطلوب» که در حقيقت آن مطلوب صواب را آن مطلوب صحيح و درست را بتواند به آن متوجه بشود و آن را براي خودش فراهم کند «و تيسيرها» يعني آسان‌سازي کند آن حقيقت مطلوب را براي خودش «عليه ليشتدّ في صوب الصواب في أسرع وقت» براي اينکه در مسير صواب قرار بگيرد و در سريع‌ترين وقت به آن هدفش برسد نيازمند به اين تسديد است.

«فكما إنّ اصل الهداية لا يكفي بل لا بدّ» يعني اصل هدايت آن اولي کافي نيست. «بل لابدّ من هداية محرّكة للداعية، و هي الرشد.» همانطور که تنها هدايت کافي نيست ما بايد در کنار هدايت، رشد را هم داشته باشيم که رشد انگيزه‌برانگيز است و محرک است براي انسان براي رسيدن به آن صواب، «فكذا الرشد لا يكفى بل لا بدّ من تيسير الحركات بمساعدة الآلات» بايد انسان ابزار و اسبابي را فراهم کند تا اين رشد انساني بتواند تسديد بشود محکم و استوار بشود و انسان به آن لُب معنايي که مدّ نظر است نزديک بشود. «بل لابد من تيسير الحرکات» يک سلسله حرکاتي و اعمالي را انجام بدهد «حتّى يتّصل بما انبعثت الداعية إليه» آن چيزي که آن انگيزه و آن داعي براي رسيدن به آن وجود داشته است. چون ممکن است انسان هدايت بيابد يک، انگيزه هم داشته باشد، دو؛ اما اين انگيزه قوي و مستحکم نباشد تسديد شده نباشد و در انسان در مقام عمل چون انسان با سختي‌هايي و با مشکلاتي و با صعوبت‌هايي روبرو مي‌شود.

اينکه گفته مي‌شود عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشکل‌ها براي همين است که در مقام عمل اگر اين تسديد نباشد اين مشکلات براي انسان غلبه مي‌شود و چه بسا انسان آن را رها بکند. «فالهداية محض التعريف» يک؛ مرحله أولي است که محض تعريف است يعني شناخت خير و شر است. «و الرشد هو تنبيه الداعية لتستيقظ و تتحرك» رشد براي چيست؟ براي اين است که آن داعي و آن انگيزه را براي بيداري و حرکت کردن در انسان شعله‌اش را روشن بکند و انسان چنين ويژگي را در خودش احساس کند. «و التسديد» که نوع سوم و امر سوم است «إعانة و نصرة بتحريك الأعضاء في صوب السداد» اين حرکت‌هاي دست و پا و اينکه مي‌گويند عشق از معرفت آغاز مي‌شود و بعد اراده است و بعد شوق است و بعد تحريک عضلاني است همين است. اين بايد همه اعضا و جوارح انسان و جوانح انسان هم بکار بيفتد و انسان با يک ورزيدگي در ميدان عمل حاضر بشود تا بتواند کارها را ولو کارهاي سخت و دشوار را انجام بدهد. «و التسديد إعانة و نصرة بتحريک الأعضاء في صوب السداد».

اما مرحله چهارم «و أمّا التأييد فكأنه جامع للكلّ» بله اگر تأييد الهي حاصل بشود اين تأييد در حقيقت هم آن تسديد را و همه آن رشد را و هم آن هدايت را به بلوغ رسانده و اين قطعاً به هدف خواهد رسيد «فکأنه جامع للکلّ» تأييد چيست؟ «و هو عبارة عن تقوية أمره بالبصيرة من داخل و تقوية البطش و مساعدة الأسباب من خارج» انسان اگر از درون و بيرون، از داخل و خارج خودش را مسلّح و مجهز نکند اين راه طولاني سخت است که با دشواري طي خواهد شد اين فايده ندارد بايد کاري بکند که انسان کار خير از انسان رويةً صادر بشود بدون تروّي و تفکر صادر بشود و اين نياز به تأييد الهي دارد که تقويت بطش است و بصيرت از داخل و مساعد اسباب از خارج «و هو المعنىّ بقوله تعالى‌ ﴿إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ﴾[12] » آنکه خداي عالم به پيامبرانش وعده اين را داده است که با روح قدس او را تأييد مي‌کند که در حقيقت مرحله نهايت است.

اگر اين اتفاق بيفتد «و تقرب منه العصمة» اينجا ملکه عصمت حاصل مي‌شود و آن کسي که صاحب ملکه عصمت است هدايتش کامل شده است و قطعاً اصلاً خلاف در جايگاه او راهي نخواهد داشت «و هي عبارة عن جوهر» اين عصمت عبارت است از «جوهر إلهى» ببينيد آنچه که به حق سبحانه و تعالي منسوب مي‌شود الهي مي‌شود آن برترين و عالي‌ترين است. «لله المثل الاعلي» ما هدايت را تا مرز تأييد مي‌خواهيم اگر اين تأييد الهي حاصل شد اين مي‌شود هدايت الهي. «تلک هي الهداية» هدايت اصلي همين خواهد بود که فرمود «إن هدي الله هو الهدي» آن هدايتي که هدايت الهي بشود و به تأييد الهي برسد آن مي‌تواند هدايت باشد «و هي عبارة عن جوهر الهي» که «يسنح في الباطن يقوى به الإنسان على تحرّى الخير و تجنّب الشرّ حتّى يصير كمانع من باطنه غير محسوس» انسان وقتي به چنين هدايت مهتدي شد از درون خودش يک قوّتي را مي‌بيند يک صلابت و استحکامي را مي‌بيند که بر خير شائق است و دور شدن از شر را براي خود قطعي مي‌داند و اين آثار و برکاتي است که مبتني بر اين نوع از هدايت است که «يسنح في الباطن» عارض بر باطن و جان انسان مي‌شود «يقوي به الانسان» که به وسيله اين انسان قوّت و قدرت مي‌يابد بر چه چيزي؟ «علي تحرّي الخير» هم خير را کسب بکند و تحصيل کند «و تجنّب و الشرّ» و از شر و بدي دور باشد. حتي به حدّي اين قوّت حاصل مي‌شود «حتي يصير کمانع من باطنه غير محسوس» اين يک مانعي از باطل است که محسوس نخواهد بود.

«و إيّاه عنى بقوله‌ ﴿وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‌ بُرْهانَ رَبِّهِ﴾[13] » اين همان چيزي است که در حقيقت در سوره مبارکه «يوسف» فرمود که اگر برهان رب را نديده بود اين وضع براي او حاصل نمي‌شد. اين تقييد الهي است اين «إذ أيدتک بروح القدس» است که بر تسديد و بر رشد و بر هدايت عارض مي‌شود و چنين قوّت و قدرتي را به انسان مي‌دهد که بتواند در مقابل سختي‌ها و دشواري‌ها اين‌گونه بايستد و به خير شائق و از بدي جانب باشد.


[1] سوره طه، آيه 20.
[2] سوره نور، آيه 21.
[3] سوره نور، آيه 21.
[4] سوره بلد، آيه 10.
[5] سوره فصلت، آيه 17.
[6] سوره عنکبوت، آيه 69.
[7] سوره محمد، آيه 17.
[8] سوره بقره، آيه 120.
[9] سوره انعام، آيه 122.
[10] سوره زمر، آيه 22.
[11] سوره انبیاء، آيه 51.
[12] سوره مائده، آيه 110.
[13] سوره یوسف، آيه 24.