درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1402/01/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:شرح تفسیر ملاصدرا/ سوره مبارکه «فاتحة الکتاب»/

 

جلسه نود و پنجم از تفسير سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» تفسير صدر المتألهين صفحه 513. «فهي إذن من اربعة انواع» همان‌طوري که ملاحظه فرموديد مرحوم صدر المتألهين در ذيل کريمه ﴿صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالِّينَ﴾ به اين سه واژه اصلي آيه پرداختند واژه صراط که البته خود صراط را در آيه قبل «اهدنا الصراط المستقيم» تبيين فرمودند و صراط در اين آيه را به عنوان وصف يا بدل توضيح دادند. بعد راجع به واژه الذين مطالبي را فرمودند اما عمده مباحثي که تا پايان اين فصل که مربوط به کريمه ﴿صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالِّينَ﴾ هست راجع به نعمت مطالبي را بيان مي‌فرمايند. خودش يک رساله جدي و مستقلي است. حالا بايد در مقام تحقيق منابع اينها را و اين دسته‌بندي منظمي را که ايشان ارائه کردند را بررسي کرد و اينکه چگونه جناب صدر المتألهين با اين دسته‌بندي بسيار منظم مرتب و تقسيم‌بندي‌هايي شده است چگونه به همه انواع نعَم اعم از نعم ظاهري و باطني که خداي عالم در قرآن دارد که «و اصبغ عليهم نعمه ظاهرة و باطنة» که در اين تحليل نعمت‌شناسي اين مسائل مطرح شده است که بخشي‌اش را ملاحظه فرموديد تاکنون و الآن به بخشي ديگر و تا پايان شرح همين کريمه ﴿صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالِّينَ﴾ راجع به نعمت که اقسام نعمت انواع نعمت و ميزان تأثيرگزاري آنها و مباحثي از اين دست مطالبي را بيان مي‌فرمايند.

در اين بخشي که در اين جلسه مطرح است فرمودند که وسائلي که ما را به آن نعمت مي‌رساند يا مستقيماً مربوط به فضائل نفساني است که اقرب به نفس است يا بعد از نفس مرتبط با بدن و فضائل بدن مثل صحت و قوّت و نظاير آن است و بعد به آنچه که پيرامون بدن مطرح است و ابزار و اسبابي که مطيف به بدن هستند و نسبت به بدن ملايمت ايجاد مي‌کنند مثل مال و اهل و عشيره.

الآن دارند راجع به اين سه قسمت از نعمت‌ها در حقيقت دارند نکاتي را بيان مي‌کنند که همه اينها برمي‌گردد به آن جامع جميع نعمي که به انسان متوجه است اعم از آن نعمت‌هايي که از طريق اسباب خارجي به نفس مرتبط‌اند يا اسبابي که بالقوة القريبة يا بالقرب التام نسبت به نفس هستند و نظاير آن.

در ذيل جلسه قبل فرمودند که «و إلي ما يجمع» يعني وسائلي که به نعمت انسان هست «و تنقسم الي الاقرب الأخص کفضائل النفس و إلي ما يليه بالقرب کفضائل البدن و ذلي ما يليه في القرب و يجاوزه الي غير البدن کاسباب المطيفة و إلي ما يجمع بين هذه الاسباب الخارجة عن النفس و بين الحاصلة للنفس» که اگر ما بخواهيم يک جمع‌بندي نسبت به همه اين نعمت‌هايي که مستقيماً به نفس مربوط‌اند يا به بدن مربوط‌اند يا پيرانفس و پيرابدن هستند را بررسي کنيم مي‌گوييم اينها آن دسته از نعمت‌هايي هستند که نهايتاً به توفيق و هدايت منتهي مي‌شوند «و بين الحاصلة للنفس کالتوفيق و الهداية» که اينها اين مجموعه از نعمت‌ها منتهي مي‌شود به اينکه انسان موفق بشود و هدايت بيابد که عرض کرديم منظور از توفيق يعني موافقت کار با هدف. آن انساني که موافق با هدف شد و به غايت و هدف خودش رسيده است آن را مي‌گويند انسان موفق است و هدايت يافته است.

الآن ايشان مي‌فرمايند با اين تحليلي که ما ارائه کرديم از مجموع آنچه که مستقيماً به نفس برمي‌گردد و نعمت‌هايي که خارج از نفس هستند اينها را ما مي‌توانيم يعني مجموعش را به چهار نوع تقسيم بکنيم «فهي» يعني اين نعمت جامع که همان توفيق و هدايت است «إذا من اربعة انواع» چهار نوع است «أما النوع الأول. فيرجع حاصلها مع انشعاب أطرافها إلى الايمان و العدالة» ما اگر بخواهيم مجموع اين نعمت‌هايي که براي انسان حاصل مي‌شود اعم از آنهايي که مستقيماً به نفس انساني برمي‌گردند و فضائل نفس خوانده مي‌شوند يا فضائل بدن خوانده مي‌شوند بررسي کنيم اينها به چهار نوع تقسيم مي‌شوند.

«أما النوع الأول، فيرجع حاصلها مع انشعاب أطرافها إلى الايمان» يعني حاصل اين نوع اول با توجه به همه شاخ و برگ‌هايي که در اين نوع از نعمت برمي‌دارد برمي‌گردند به ايمان و عدالت. ايمان يک شجره طيبه‌اي است که انشعابات فراوان و فروعات فراواني را دارد. که همان‌طوري که در شجر شاخ و برگ‌هاي فراوان هست اين ايمان هم همين‌طور است.

«و العدالة» عدالت هم يک شجره طيبه‌اي است که داراي شاخ و برگ‌ها و فروعات و جنبه‌ها يا انشعابات مختلف است. «أما النوع الأول، فيرجع حاصلها مع انشعاب أطرافها إلى الايمان و العدالة. أما الايمان فهو العلم باللّه» يک؛ «و ملائكته» دو؛ «و كتبه» سه؛ «و رسله» چهار؛ «و اليوم الآخر» پنج. اينها در حقيقت همان ذيل کريمه‌اي که در پايان سوره مبارکه «بقره» است که «آمن الرسول بما انزل اليه من ربه و المؤمنون کل آمن بالله» اين به اين صورت مي‌تواند نشان داده بشود.

آن آيه را من اجازه مي‌خواهم الآن خدمت شما بخوانم «و آمن الرسول» دقيقاً آيه 285 سوره مبارکه «بقره» «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ﴾، اين در حقيقت يک شاهدي است نسبت به اينکه اين مطلبي که هست از اين کريمه الهام گرفته شده است. اين بخش ادامه جلسه نود و پنجم هست.

اين ايمان و انواع انشعاباتي است که از ايمان هست «و أما العدالة و هي حسن صورة الباطن» که عدالت اينجا منظور عدالت باطني است عدالت ملکوتي است عدالتي که به باطن حقيقت انسان مربوط است. يک عدالت فقهي داريم يک عدالت در مباحث کلامي داريم اما عدالتي که در حکمت مطرح است و جناب صدر المتألهين پايه اين‌گونه از مسائل مي‌داند آن عدالت الآن مورد بحث است. «فعبارة» عدالتي که همان حُسن صورت باطن است که اگر صورت باطن به ويژگي عدالت متصف بشود در حقيقت آن کمال خودش را پيدا خواهد کرد الآن دارند آن عدالت باطني را بيان مي‌کنند. «فعبارة عن تهذيب الأخلاق و تصفية القلب عن الرذائل و صرف القوى الشهويّة و الغضبية و الوهميّة فيما خلقت لأجله حتى يكون شجاعا لا متهوّرا و لا جبانا و يكون عفيفا لا فاجرا و لا خاملا و يكون حكيما لا مكارا و لا أبله. فالفضائل المختصّة بالنفس المقرّبة إلى اللّه علم مكاشفة و علم معاملة و حسن خلق و حسن سياسة. و لا يتمّ هذه النعمة في غالب الأمر إلّا بالنوع الثاني و هي».

مي‌فرمايند که عدالت که همان حسن صورت باطن است عبارت است از يک: تهذيب اخلاق. اخلاق مهذب. اخلاقي که از رذائل و امثال ذلک پاک است و منزه است آن نفسي که منزه است از شوائب و آلودگي‌هايي که باعث کدورت و قبابت نفس مي‌شود آن را مي‌گويند تهذيب اخلاق. اخلاقي که مهذب است و تهذيب شده است پاک و تصفيه شده است اين يکي از شاخه‌هاي عدالت است. «و تصفية القلب عن الرذائل و صرف القوى الشهويّة و الغضبية و الوهميّة فيما خلقت لأجله» شهوت و غضب و وهم اينها قوايي هستند که اگر به حد افراط رسيدند آن يا بهيميت را يا سبوئيت را يا شيطنت را در انسان ايجاد مي‌کند. اما اگر اينها هر کدام در جايگاه خودشان مصرف بشوند صرف بشوند و شهوت در مورد خودش و نه کمتر و نه بيشتر، غضب در مورد خودش و نه کمتر و نه بيشتر، وهم در مورد خودش و نه کمتر و نه بيشتر، «في ما خلقت لأجله» اگر اتفاق بيافتد اين انساني که قواي شهوي خودش را تعديل کرده است و نه تعطيل، اين در حقيقت مي‌تواند شجاع باشد براساس صرف قواي شهويه و غضبيه و وهميه «فيما خلقت لأجله» مي‌تواند شجاع باشد، يک؛ و متهوّر يعني بي‌باک که افراط است «و لا جبانا» که تفريط است نه!

شجاعت حد اعتدالي است حد متوسط بين تهوّر و بي‌باکي و جبان و ترسو بودن افراط مي‌شود متهوّر. تفريط مي‌شود جبان. اما حد وسطي که نه افراط باشد نه تفريط باشد شجاعت است. اين در مورد قوه غضب. و اگر در مورد قوه شهوت ما بخواهيم آن عدالت را بيابيم که «في ما خلقت لأجله» صرف بشود «و يكون عفيفا لا فاجرا» يک «و لا خاملا» دو. که فاجر حد افراط قوه شهويه است و خامل حد تفريط قوه شهويه. اما در خصوص قوه وهميه مي‌فرمايد «و يكون حكيما لا مكارا و لا أبله» مکار آن حد افراط قوه وهميه است و ابله حد تفريط قوه وهميه و حکيمت و حکيم بودن حد اعتدال است که در حقيقت اين قوا در جايگاه خودش بکار خواهد رفت.

بنابراين اينها را مي‌گويند فضائلي که مختص به نفسي است که آن نفس مقرب الي الله است. اين نفس مقرب الي الله علم مکاشفه را و علم معامله را و حسن خلق را و حسن سياست را در حقيقت دارد که اين علم مکاشفه و علم معامله شؤون عقل نظري است و حسن خلق و حسن سياست هم شؤون عقل عملي انسان در حقيقت خواهد بود. اينها همه فضائلي است که مختص به نفس مقرب الي الله است که اين ويژگي‌ها را خواهد داشت. نفس مقرب الي الله در باب قواي شهوي و غضبي چنين اعتدالي را رعايت مي‌کند و در مقام علم و عمل هم عقل نظري را تقويت مي‌کند با علم مکاشفه و علم معامله. که علم معامله در حقيقت همان علوم تحصيلي است علوم کسبي است و نظري است که در فضاي مفهوم و ماهيت شکل مي‌گيرد. اما علم مکاشفه همان شهود حقائق است و کشف هستي دنيا و آخرت است که آن يک نوع علم عرفاني است.

اين بخش، بخش اول وجود انساني است که به نفس برمي‌گردد ولي همان‌طوري که در اين مطلب قبل بيان فرمودند مي‌فرمايند که صرف فقط فضائل نفساني نيست بلکه بايد به فضائل بدني هم توجه کرد. آن بدني که از فضائل بدني، از مثل صحت، عافيت، قوّت، سلامت و نظاير آن برخوردار نباشد قطعاً نمي‌تواند آن فضائل نفساني را به بکماله داشته باشد.

مي‌فرمايد که «و لا يتمّ هذه النعمة» يعني نعمتي که به فضائل نفساني برمي‌گردد «في غالب الأمر» نوعاً اين‌طور نيست که اين فضائل نفساني بدون فضائل بدني بتواند مؤثر باشد «و لا يتمّ هذه النعمة في غالب الأمر إلّا بالنوع الثاني» نوع ثاني چيست؟ يعني نعمت‌هايي که به عنوان فضائل بدني محسوب مي‌شود «و هي الفضائل البدنيه». فضائل بدني چه هستند؟ «و هي اربعة: الصحّة، و القوّة، و الجمال و طول العمر» اينها فضائل بدني هستند که در حقيقت اگر اين کمالات و فضائل بدني در کنار کمالات و فضائل مختص به نفس قرار بگيرند آن توفيق و آن هدايت حاصل مي‌شود. «و لا يتمّ هذه النعمة في غالب الأمر إلا بالنوع الثاني و هي الفضائل البدنية و هي اربعة: الصحّة و القوّة و الجمال و طول العمر».

بعد اضافه مي‌کنند مي‌فرمايند که اينها هم گرچه لازم است براي راهيابي به توفيق و هدايت، ولي کافي نيست بايد که يک نوع ديگر و يک دسته ديگري از نعم را ضميمه کنيم «و لا يتهيّأ هذه الأمور البدنيّة إلا بالنوع الثالث و هي النعم الخارجة المطيفة بالبدن» اگر بدن بخواهد به آن فضائل خودش که عبارت است از صحت و قوت و جمال و طول عمر برسد اين حاصل نمي‌شود مگر اينکه يک سلسله نعمت‌هايي هستند که پيرابدن‌اند همان‌طوري که پيرانفس لازم است پيرابدن هم لازم است پيرامون بدن يک سلسله نعمتي است که اگر آنها باشند بدن مي‌تواند کمالات و فضائل خودش را احراز کند و تحصيل کند. کما اينکه اگر فضائل بدني نباشد نفس هم نمي‌تواند به کمالات نفساني خودش برسد.

«و لا يتهيأ هذه الأمور البدنية إلا بالنوع الثالث و هي النعم الخارجة المطيفة بالبدن» آن نعمت‌هايي که خارج بدن‌اند اما ملايمت ايجاد مي‌کنند نعومت و نرمي ايجاد مي‌کنند و براي بدن سازگار هستند «و هي أربعة:» آنهايي که در بدن نيستند اما پيرامون بدن هستند چهار نعمت‌اند «المال و الأهل و الجاه و كرم العشيرة» که اينها چهار نعمتي هستند که پيرامون بدن انساني اثرگزارند و مجوب فضائل بدني مي‌شوند. «و لا ينتفع بشي‌ء من هذه الأسباب الخارجة البدنيّة إلّا بالنوع الرابع من النعم و هي أربعة: هداية اللّه و رشده و تسديده و تأييده» اين چهار امر هم اگر وجود داشته باشند در حقيقت اين چهار امر بعلاوه چهار امري که مربوط به امور پيراموني بدن است که عبارتند از مال و اهل و جاه و کرم عشيره و کنار فضائل بدني قرار بگيرند که آنها هم چهار تا هستند «الصحة و القوّة و الجمال و طول العمر» و اينها هم کنار فضائل مختص به نفس قرار مي‌گيرند که عبارت شده از همان ويژگي‌هايي که به عدالت در قواي سه‌گانه شهوت و غضب و وهميه است و همچنين علم مکاشفي و معاملي از يک سو، حسن خلق و حسن سياست هم از سوي ديگر که همه اينها به عدالت برمي‌گردد و کنار آن هم ايمان.

پس يک بار ديگر ملاحظه بفرماييد از ايمان شروع مي‌کنيم ايمان علم به خدا ملائکه کتب و رسول و يوم القيامه است، يک. عدالت که عبارت است از تهذيب اخلاق تصفيه قلب صرف القوي الشهويه «فيما خلقت لأجله» اينها همه و همه به اضافه علم مکاشفه علم معامله حسن خلق و حسن سياست. و اينها هم در کنار فضائل بدني که چهار تا هستند صحت و قوت و جمال و طول عمر و اينها هم کنار نعم پيرامون بدن که عبارتند از نعمت مطيف و ملايم نسبت به بدن که عبارتند از مال و اهل و جاه و کرم عشيره و اينها هم نهايتاً اگر بخواهند به ثمر بنشينند بايد که از يک سلسله اسباب خارجي از بدن که مي‌تواند مؤيد و مسدد و رشددهنده و هدايت بخشنده باشد استفاده کند «و هي اربعة هداية الله و رشده و تسديده و تأييده».

«فمجموع مجامع النعم ستّة عشر» پس مجموع اينها را ما اگر بخواهيم برشمريم مي‌شود شانزده تا. «و هذه الجملة يحتاج البعض منها إلى الآخر» اين مجموع نعمت‌هايي که برشمرديم اگر همه کنار هم قرار بگيرند و مؤيد يکديگر باشند و دست به دست هم بدهند فزوني ايجاد کنند. در مجموع آن توفيق نهايي حاصل خواهد شد. «فجموع مجامع النعم ستّة عشر و هذه الجملة يحتاج البعض منها إلي الآخر» بعضي از اينها به ديگري محتاج‌اند حالا «إمّا حاجة ضروريّة أو نافعة» يا اينکه حتماً بايد باشند که بدون آن اصلاً قبلي‌ها معنا ندارند نمي‌توانند مؤثر باشند يا نه، اگر باشد مفيد است ثمربخش است و مي‌تواند اثربخش باشد. مثلاً اگر فضائل بدني مثل صحت و قوت و نظاير آن نباشد فضائل نفساني نمي‌تواند خيلي مؤثر باشد.

«و لو أخذنا في بيان الحاجة لطريق الآخرة إلى كلّ واحد واحد من الأقسام التي ذكرناها من النعم النفسية و البدنيّة و الخارجة عنها كالمال و الجاه و الأهل و النسب، لطال الكلام لكن أخفى النعم البدنية في كونها محتاجا إليها هو الجمال و أخفى النعم الخارجة» همان‌طور که قبلاً هم در ابتداي بحث امروز اين جلسه عرض کرديم در حقيقت دسته‌بندي و اين تراز کردن نعمت‌ها و کنار هم قرار دادن يک هنري است که حالا بايد ريشه‌يابي شود که چگونه جناب صدرا اين‌گونه با ترتيب با نظم با تفصيل و به اعتبارات مختلف اين نعم را کنار هم بيان کردند؟

به هر حال «و لو أخذنا» اگر ما شروع کنيم در بيان احتياج «في بيان الحاجة لطريق الآخرة إلى كلّ واحد واحد من الأقسام» ما اگر بخواهيم احتياج به راه‌روي به سمت حيات آخرت را دنبال بکنيم بايد ببينيم به تک تک اين نعمت‌هايي که برشمرده‌ايم آنهايي که به فضائل نفس برمي‌گردند آنهايي که به فضائل بدن برمي‌گردند آنهايي که پيرامون بدن هستند آنهايي که خارج از بدن هستند و مؤثر هستند همه و همه اينها نقش‌آفرين هستند «و لو أخذنا في بيان الحاجة لطريق الآخرة إلي کلّ واحد واحد من الأقسام التي ذكرناها من النعم النفسية» يک «و البدنيّة» دو «و الخارجة عنها» سه «كالمال و الجاه و الأهل و النسب»، شروع کنيم «لطال الكلام» کلام بسيار طولاني و مفصل خواهد شد و لذا ما سعي مي‌کنيم که بسيار کوتاه و مختصر راه را باز کنيم.

«لكن أخفى النعم البدنية» پنهاني‌ترين نعمت بدن «في كونها محتاجا إليها هو الجمال» در اينکه بدن به آن بسيار نيازمند است اين نعمت جمال است کما اينکه مخفي‌ترين و پنهان‌ترين نعمتي که خارج از بدن هستند «و أخفى النعم الخارجة في ذلك هو النسب» آن نسبي که انسان در آن نسب رشد کرده است که اگر اين نسب کريم باشد بسيار مي‌تواند تأييد کننده و تسديد کننده و رشد بخشنده اين انسان باشد «فلنبيّن وجه الحاجة إليهما» ما الآن وجه حاجت به اين دو جمال و نسب را براي شما بازگو مي‌کنيم.

«أما الجمال فلا يخفى نفعه في الدنيا» هيچ ترديدي نيست که به اصطلاح نفعش در دنيا وجود دارد؛ يعني در عالم طبيعت ما از نعمت جمال بهره‌منديم و به ما نفع مي‌رساند «أما الجمال فلا يخفى نفعه في الدنيا» چطور؟ براي اينکه «فإنّ الطبائع من القبيح مستنفرة و حاجات الجميل أقرب إلى الإجابة و جاهه أوسع في الصدور و كلّ معين في الدنيا معين في الآخرة و لأن الجمال في الأكثر يدلّ على فضيلة النفس لأن نور النفس إذا تمّ اشراقه تأدّى إلى البدن فالمنظر و المخبر كثيرا ما يتلازمان و لذلك عوّل أصحاب الفراسة في معرفة مكارم النفس على هيئات البدن و قالوا الوجه و العين مرآة الباطن. و قيل: الروح إن أشرق على الظاهر فصباحة و إن أشرق على الباطن ففصاحة» اينها در حقيقت تبيين نعمت جمال و اثربخشي اين نعمت است.

هيچ ترديدي نيست که نعمت جمال در دنيا نافع است و آن انساني که از جمال برخوردار است خرسند است و خشنود است و نفعي در دنيا نصيب او شده است، زيرا در مقابل اين جمال قبيح است که انسان‌ها از آن مستنفرند و نفرت دارند و فاصله مي‌گيرند. «فإنّ الطبائع من القبيح مستنفرة» طبيعت انسان‌ها از امر زشت در مقابل جمال و زيبايي مستنفر است و نفرت دارد و از سوي ديگر هم ما اين را داريم که «و حاجات الجميل أقرب إلى الإجابة» آن انساني که سبابت وجه دارد و جميل است دعوت او و حاجات او خواسته‌هاي او به اجابت مقرون‌تر است «و جاهه أوسع في الصدور» و مقام او در سينه‌ها و قلب‌ها بيش از ديگراني است که اين ويژگي و اين نعمت جمال را ندارند. «و كلّ معين في الدنيا معين في الآخرة» و هر چيزي که در دنيا توانسته است معين و نافع و مؤثر باشد در آخرت هم مؤثر است بنابراين جمال نه در دنيا مؤثر است در آخرت هم نقش تأثيري‌اش کم نيست.

«و لأن الجمال في الأكثر يدلّ على فضيلة النفس» اين‌طور دارد ارزيابي مي‌شود که جمال ظاهري از نفس روحاني مدد مي‌گيرد و براساس آن نفس روحاني است که جمال و زيبايي و نعمت بدن حاصل مي‌شود. «و لأن الجمال في الأکثر يدلّ علي فضيلة النفس» در اکثر انسان‌ها اين جمال ظاهري نشان از اين است که نفس داراي فضائل است. «لأن نور النفس إذا تمّ اشراقه تأدّى إلى البدن» چه تحليل زيبايي! اگر نفس واقعاً اشراق خودش را کامل بکند نهايي بکند، اين به زيبايي چهره و جمال صورت هم منتهي مي‌شود «لأن نور النفس إذا تمّ اشراقه تأدّي إلي البدن فالمنظر و المخبر كثيرا ما يتلازمان» آن چيزي که به اصطلاح به عنوان يک نظره حسن و نيکو هست در کنار مخبَر مي‌گويد «فالمنظر و المخبر کثيرا ما يتلازمان» چه بسا اين دو تا بسيار فراوان هستند که تلازم دارند هم منظر با مخبر و هم مخبر با منظر که اين تلازم بين اينها نشان از اين است که يکي از ديگري مدد مي‌گيرد اينها مثل معلولي علت واحده هستند که تلازم دارند و از آن علتشان مدد مي‌گيرند.

«و لذلك عوّل أصحاب الفراسة في معرفة مكارم النفس على هيئات البدن» که آنهايي که اهل فراست‌اند اهل دقت‌اند اهل ظرافت و باريک‌بين هستند در معرفت مکارم نفس روي هيأت بدن دارند تأکيد مي‌کنند که اگر بدن داراي هيأت شايسته‌اي باشد و از جمال برخوردار باشد قطعاً از مکرمت‌هاي نفسي برخوردار هستند «و لذک عوّل أصحاب الفراسة في معرفة مکارم النفس» تعويل کردند بر چه؟ «علي هيئات البدن» که اگر هيئت بدن از جمال و زيبايي برخوردار باشد مي‌شود آن صاحب نفس را داراي مکاره دانست.

«و قالوا» اصحاب فراست اين‌جور گفتند «الوجه و العين مرآة الباطن» اگر کسي بخواهد ببيند که آيا باطنش سلامت هست يا نيست، يکي چهره و ديگري چشم را مورد ملاحظه قرار بدهد. اين توضيح براساس اين است که نفس اشراب مي‌کند و بدن را مي‌سازد. آن بحثي که بدن توسط نفس ساخته مي‌شود. اين از آن مبنا دارد استفاده مي‌کند.

«و قيل: الروح إن أشرق على الظاهر فصباحة و إن أشرق على الباطن ففصاحة» اين‌جور گفته شده است اين‌جور بيان شده است که روح اگر بر ظاهر وجود انساني اشراق کند اين صباحت وجه و زيبايي چهره و جمال رخ مي‌دهد و اگر روح بر باطن انساني اشراق کند اينجا آن فصاحت و فصيح بودن روان سخن گفتن و نظاير آن احيا مي‌شود.

«و لذلك‌ قال صلّى اللّه عليه و آله‌ [1]: اطلبوا الخير عند حسان الوجوه» رسول گرامي اسلام فرمود که آن کسي که صورت زيبايي دارد حتماً سيرت زيبايي هم دارد و خير را از اين کسي که حسن الوجه است طلب بکنيد. چرا که حسن وجه از حسن سريرت خبر مي‌دهد.

[1] الجامع الصغير: 1/ 44.

و قال الفقهاء» فقهاء هم جمله‌اي دارند مي‌فرمايند «إذا تساوت درجات المصلّين فأحسنهم وجها أولاهم بالامامة» فقهاء اين‌گونه فتوا مي‌دهند که اگر در بين ائمه تعارض شد که کدام امام را در عين حالي که شرايط عامه تکليف را دارند و قدرت بر امامت دارند مثلاً مي‌خواهند نماز جماعت را بر پا کنند آنکه قدرت امام دارد او بايد به اصطلاح امام جماعت باشد اما اگر دو نفر بودند که اين شأن را داشتند بايد نگاه کنيم آنکه از صبابت وجه و حسن وجه برخوردار است آن انتخاب بشود. «فأحسنهم وجها أولاهم بالامامة».

«و قال سبحانه ممتنا بذلك» و اين را در حقيقت امتناني بيان مي‌کند «امتناناً بذلک» فرموده است ﴿وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ﴾‌[1] [2/ 247]» که در حقيقت هم علم را کمال برشمردند و هم جسم را که اين جسمي است که به اشراق نفس قوي مي‌تواند جمال داشته باشد. «و ليس المعنى ما يحرّك الشهوة» توجه کنيد که اين جمال ظاهري که معاذالله بخواهد منشأ تحريک شهوت باشد چه در مرد چه در زن و نظاير آن اين ملاک نيست. «و ليس المعني ما يحرّک الشهوة فإنّ ذلك أنوثيّة» اين يک مسئله زن‌گرايي است و به سمت زن حرکت کردن است «بل» بلکه آنکه ما از آن به عنوان حُسن صورت ياد مي‌کنيم و صباحت وجه ياد مي‌کنيم «بل تناسب الأعضاء و اعتدال الخلقة» آنکه تناسب اعضا داشته باشد و اعتدال خلقت.

اين هم بررسي يکي از نعمتي است که در حقيقت فرمودند که در صفحه 513 فرمودند که «ولو أخذنا في بيان الحاجة لطريق الآخرة الي کل واحد واحد من الاقسام التي ذکرناها من النعم النفسية و البدنية و الخالصة عنها کالمال و الجاه و الاهل و النسب لطال الکلام» اگر ما بخواهيم تک تک اين نعمت‌هايي که مال نفس است مال بدن است پيرامون بدن است مؤيد است و نظاير آن استفاده بکنيم، بحث طولاني مي‌شود. ولي اخفي و پنهان‌ترين نعمت بدني در اينکه انسان به آن احتياج دارد عبارت است از جمال که تا الآن مطالبي که بيان شده است تا اينجاست که تفصيل اين نعمت جمال است اما از اين به بعد براي جلسه بعد اين نکته است «و أخفي النعم الخارجة في ذلک هو النسب» که آن نعمتي که خارج از بدن هست اما مؤيد و مصدد است عبارت است از نسب و کريم‌بودن نسب که اين چقدر مي‌تواند کمک بکند؟

آدم وقتي با شخصي روبرو مي‌شود خودش را نگاه مي‌کند، ولي مي‌فرمايند که شما نگاه کنيد منبت او و محل رويش اين شخص کجاست؟ چگونه است؟ آيا از يک عشيره کريمي برخوردار هست يا نيست؟ که حالا اين إن‌شاءالله بحث جلسه بعد است.


[1] سوره بقره، آيه 247.