1402/01/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:شرح تفسیر ملاصدرا/ سوره مبارکه «فاتحة»/
جلسه نود و سوم از تفسير سوره «فاتحه» تفسير صدر المتألهين صفحه
در بحث ﴿اهدنا الصراط المستقيم﴾ بحث پيرامون فعلاً کلمات و لغاتي است که در اين کريمه آمده است و ﴿صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالِّينَ﴾ را دارند تحقيق و وارسي ميکنند ميفرمايند که ﴿صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالِّينَ﴾ سه واژه اصلي و اساسي دارد واژه صراط واژه الذين واژه انعمت عليهم که به مفردات اينها و لغات اينها ميپردازند تا معاني اينها روشن بشود. وضعيت کلمه صراط و معناي صراط را در آيه ﴿إهدنا الصراط المستقيم﴾ بيان فرمودند اما اين ﴿صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالِّينَ﴾ که آيا اين صراط صفت است براي آن صراط اول يا بدل است نکاتي بيان شد که ملاحظه فرموديد.
بعد وارد کلمه الذين که موصول است و صله ميخواهد و در اين کرلمه چه نقشي دارد را باز بيان فرمودند و وارد کلمه «انعمت عليهم» شدند که مسئله نعمت را به صورت تفصيلي مطرح ميکنند. در بخش اينکه نعمت چيست؟ «النعمة ما هو؟ النعمة هل هي؟ النعمة کم هي؟» مطالبي بيان شده است که بعضاً مطرح شد و بناست إنشاءالله در تتميم اعتبارات مختلفي که براي واژه نعمت وجود دارد و نعمت ميتواند در چه اوضاع و صورتي در حقيقت شکل بگيرد را دارند بيان ميکنند. نکته قابل توجه اين است که ما ميتوانيم اين بحث را به تعبيري به روزرساني بکنيم و براساس اين تقسيماتي که جناب صدر المتألهين دارند مطرح ميکنند همه حقايقي که در عالم هست را چه نسبت به نشأه طبيعت و دنيا و چه نسبت به نشأه آخرت و عقبي ميتوانيم اينها را به اعتبارات مختلف تقسيم کنيم. جناب صدر المتألهين الآن در ارتباط با کلمه نعمت و آنچه که نعومت دارد و نرمي و ملاطفت دارد و با حقيقت انساني سازگار هست دارند حقائق را بررسي ميکنند تا معلوم بشود که چه چيزي نعمت است؟ و انسان بايد که از آنها بهرهمند بشود دست از آنها نشويد و سعي کند که اينها را براي خود فراهم آورد. چه نعمتهايي که در نشأه طبيعت مفيد فايده است و چه نعمتهايي که در نشأه آخرت موجب سود و منفعت براي انسان خواهد بود.
در يک دستهبندي که در جلسه نود و دوم ملاحظه فرموديد فرمودند اشياء همه اشياء نسبت به ما بر چهار قسم تقسيم ميشوند يا ضروري و نافعاند، يا نافع غير ضرورياند يا ضروري غير نافعاند يا نه ضرورياند و نه نافع. که اين چهار قسم را در جلسه قبل بيان فرمودند. در اين جلسه به قسم دوم ميرسيم «الثانية: إنّ الأمور كلّها بالنسبة إلينا تنقسم إلى ما هو نافع في الدنيا و الآخرة جميعا كالعلم و حسن الخلق و إلى ما هو ضارّ فيهما» ميفرمايند که ما وقتي حقائق هستي را اشياء را کل اشياء همه آنچه که در نظام هستي چه به لحاظ تجربياش و چه به لحاظ تجريدي چه به لحاظ موجودات مادي و طبيعياش و چه به لحاظ موجودات روحاني و غير طبيعي وقتي بررسي ميکنيم اينها ميتوانند به چهار قسم تقسيم بشوند.
يک دسته از آنها آنهايياند که در هم در دنيا نافعاند و هم در آخرت. يک دسته اينکه در هر دو نشأه ضار و مضر هستند امر سوم اين است که در دنيا نافعاند و در آخرت موجب ضرر و زيان خواهند بود و قسم چهارم موجوداتي هستند که عکس دسته سوماند يعني نسبت به دنيا ضار هستند و مضر هستند ولي نسبت به آخرت نافع هستند. اين دسته دوم است که ما ميتوانيم حقائق را براساس اينها تقسيم بکنيم. اگر اين تقسيم و دستهبندي مشخص شد آنهايي که حيثيت نافع بودن و سودمند بودن را دارند ميشوند نعمت و آنهايي که حال ضرر را دارند ميشوند نقمت که در مقابل نعمت است.
«الثانية: إنّ الأمور كلّها بالنسبة إلينا تنقسم إلى ما هو نافع في الدنيا و الآخرة جميعا كالعلم و حسن الخلق» آن دسته از اموري که هم در دنيا مفيد فايدهاند و هم در آخرت مثل علم و حسن خُلق که در دنيا سودمند هستند و به حال انسان خير و برکت ميآورند و نسبت به آخرت هم همينگونه هستند. علم و حسن خلق اين ويژگي نافع در دنيا و آخرت بودن را دارند. يک دسته ديگر از اشياء هستند که در هر دو نشأه مفيد حال نيستند بلکه ضار هستند و آسيب و آفت به همراه دارند «و إلى ما هو ضارّ فيهما كالجهل و سوء الخلق»، دسته سوم موجوداتي هستند که به حال دنياي ما نافعاند اما به لحاظ مآل و آخرت ما مضر هستند «و إلى ما ينفع في الحال و يضرّ في المآل كالتلذّد باتّباع الشهوات» آنهايي که براساس تبعيت از شهوتها و هوي و هوسها يک سلسله لذتهايي دارند در دنيا يک فايده و نفعي را احساس ميکنند اما در مآل و در آخرت اينها جز ضرر براي انسان چيزي نيستند. «و إلي ما ينفع في الحال و يضرّ في المآل کالتلذّذ باتّباع الشهوات» و نوع چهارم هم که عکس نوع سوم است که مضر در حال و نافع در مآل خواهد بود «و إلى ما هو عكس ذلك كقمع الشهوات و مخالفة النفس» آنهايي که شهواتشان را سرکوب ميکنند آنها را اجازه هيجان و برتريجويي و غلبه بر انسان را نميدهند اينها در حقيقت در دنيا ممکن است ضرر بکنند اما در آخرت نفع خواهند بُرد. «و إلي ما هو عکس ذلک کقمع الشهوات و مخالفة النفس».
اين يک نوع دستهبندي و تقسيمبندي است که نسبت به امور عالم همه امور ما در اين رابطه ميخواهيم نعمتها را شناسايي کنيم آنکه حقيقتاً نقمت است از نعمت جدا کنيم و نعمت را براي خود و نقمت را از خود دور کنيم و لذا اين دستهبنديها از اين جهت بسيار مفيدند و نافعاند.
يک تقسيمبندي ديگر و يک اعتبار ديگر نسبت به نعمتها و خيرات دارند بيان ميکنند. اين تقسيماتي که فرمودند در صفحه 509 تقسيماتي که فرمودند «و قد يکون» در صفحه 509 سطر چهارم اين است که «و قد يکون اسم النعمة لغير السعادة صدقا» يعني به غير سعادت ما الآن ميخواهيم ببينيم که آيا چه چيزي نعمت است؟ بله «و لکن من حيث يفضي الي النعمة الحقيقية من الاسباب المعينة و الذات المسمي نعمة» الآن اين را دارند بيان ميکنند.
آنکه بالذات و بالقول المطلق نعمت است همان سعادت اخروي است که بيان فرمودند و بعداً هم توضيح خواهند داد. توضيح تفصيلي بيشتري. اما اگر ما بخواهيم در بين حقائق و امورات و اشياء موجوده آنکه به اين مطلوب يعني به سعادت ما را ميرساند آنها را هم بررسي بکنيم که آنها در حقيقت از اين جهت که ما را به مطلوبمان ميرسانند ما به آنها هم نعمت اطلاق ميکنيم اينها چه چيزهايي هستند؟ فرمودند که ما بياييم با تقسيمبنديها و تحليل حقائق هستي در حقيقت نعمت را از نقمت امتياز بدهيم و آنهايي که مفضياند و منتهي ميکنند انسان را به سعادت را هم شناسايي کنيم «و لکن من حيث يفضي الي النعمة الحقيقية من الاسباب المعينة و اللذات المسمي نعمة مما نوضحها و نشرحها بهذه التقاسيم» آن چيزهايي که ميتوانند نعمت محسوب بشوند که ما را منتهي ميکنند به اين سعادت اخروي که نعمت مطلق است و بالقول المطلق نعمت محسوب ميشود اينها را دارند شناسايي ميکنند و با تحليل هستي و حقائق هستي و وقايع هستي اينها را براي ما باز ميکنند که دستهبندي اول را به عنوان فرمودند که «و مما نوضحها و نشرحها بهذه التقاسيم» که ما آن نعمتها را توضيح ميدهيم و تشريح ميکنيم به اين دستهبنديها و تقسيمها.
«القسمة الأولي» که در جلسه قبل مشخص شد و اينجا هم «القسمة الثانية» که بيان شده است.
اما قسمت «الثالثة:» ميفرمايند که اين نعمتها و خيرات هم به يک اعتبار ديگر تقسيم ميشوند به اينکه آن نعمتهايي که ذات مطلوب هستند و منتخباند و مورد ايثار و انتخاب انسان هستند و آن نعمتهايي که نه، ذاتاً مطلوب نيستند بلکه مؤثر هستند و منتخب هستند لغير اين خيرات يعني ما را به خيرات ميرسانند خود آنها ذاتاً مطلوب نيستند گرچه ما را به آن خيرات و نعمتها ميرسانند.
دسته سوم آنهايي هستند که هم لذاتها مؤثر و منتخباند هم لغيرها مؤثر و منتخباند هم ذاتاً مطلوباند هم بالغير مطلوباند از آن جهت که ما را به غيري ميرسانند که آن غير کمال ما و سعادت ما را تأمين ميکند اما آن دسته از نعمتها و خيراتي که ذاتاً مطلوباند «اعلم إنّ النعم و الخيرات باعتبار آخر تنقسم إلى ما هي مؤثرة لذاتها و إلى ما هي مؤثرة لغيرها و إلى ما هي مؤثرة لذاتها و لغيرها. فالأول: كلذّة النظر إلى وجه اللّه و سعادة لقائه» چه چيزي بالاتر از اينکه انسان به لقاء رحمت حق بار بيابد. آيا «غير النظر الي وجهه الکريم» که وقتي از حضرت زهرا(سلام الله عليها) سؤال ميکنند که اين جبرائيل است و از طرف خدا آمده و سلام ميرساند و خداي عالم به زهرا ميفرمايد که هر چيزي که ميخواهي درخواست کن. زهرا(سلام الله عليها) به رغم همه مشکلات و سختيها ميفرمايد که «لا حاجة لي غير النظر الي وجهه الکريم» هيچ چيزي براي من مطلوب نيست و آنکه مطلوب بالذات است و مطلوب نهايي است اين است که توفيق لقاء الهي و نظر به وجه کريم حق داشت باشم.
اين «کلذّة النظر الي وجه الله و سعادة لقائه» اين از آن خيراتي است از آن نعمتهايي که ذاتاً مطلوب است «و بالجملة» که ما اگر بخواهيم به تفصيل بنگريم «سعادة الآخرة التي لا انقضاء لها» آنکه مطلوب بالذات است و مؤثر است و منتخب است عبارت است از سعادت اخروي که پايانناپذير و نفادناپذير است. «فإنّها لا يطلب ليتوصّل بها إلى غاية اخرى مقصودة ورائها بل تطلب لذاتها» سعادت اخروي را انسان براي چيز ديگري نميخواهد. وراء سعادت اخروي براي انسان چيزي نيست وراء لقاء وجه کريم حق چيزي بالاتر براي انسان تصور نميشود انسان لقاء الله را لقاء الي وجهه الکريم را براي چيز ديگري نميخواهد بلکه خودش ذاتاً مطلوب خواهد بود. «و بالجملة سعادة الآخرة التي لا انقضاء لها فإنّها» يعني اين سعادت آخرت «لا يطلب» طلب نميشود «ليتوصّل بها إلى غاية اخرى مقصودة ورائها» براي اينکه به يک هدف ديگري انسان مدّ نظرش باشد و به او بخواهد برسد هرگز به سوي او قصدي ندارد براي اينکه چيزي وراي او وجود ندارد. «بل تطلب لذاتها».
اين دسته اول که ذاتاً مؤثر هستند و مطلوب و مرغوب فيه هستند ذاتاً. اما دسته دوم آن نعمتها و خيراتي هستند که بذاته مؤثر نيستند و بلکه «مؤثر لغيرها» هستند «و الثاني: كالدراهم و الدنانير» اين دنيا و مافيها و لذتهاي آنها و اموال و امکانات و مقامات و امثال ذلک اينها ذاتاً مطلوب نيستند. اگر درهم و دينار در مسير رضايت الهي مصروف بشود و براي خيرات و مبرّات و نظاير آن صرف بشود البته همينطور است مقامات هم همينطور هستند. کرسيهاي متعددي که در مقامات دنيايي وجود دارد ذاتاً مطلوب نيستند سعادت اخروي که نيستند بلکه اينها مسائل و امکاناتي هستند که مؤثرند لغيرها. براي غير خودشان البته مورد انتخاب هستند «إذ لا فائدة فيها إلّا كونها وسيلة لأمر آخر» از اين جهت که وسيله براي امر ديگري هستند مطلوب هستند.
«الثالث:» نوع سومي که از نعم و خيرات هست اين است که «الي ما هو مؤثر لذاتها و لغيرها» هم ذاتاً مطلوباند هم براي غير مطلوباند. مثل چه چيزي؟ مثل صحت و سلامت. براي اينکه صحت و سلامت امتيازات فراواني را به همراه دارد و براي امور خير ديگر استفاده ميشود انسان سالم فکر سالم و فکر صحيح ميتواند بکند ميتواند تفکر بکند و ميتواند خدمت بکند ميتواند جامعه را در حقيقت منجي باشد و نظاير آن. اما يک انسان بيمار افتاده زمينگير و مريض قطعاً نميتواند نه فکر و انديشهاي دارد و نه قدرت کار و خدمتي را خواهد داشت.
اين هم قسم سوم که هم به حال خود انسان مفيد است و مؤثر است و منتخب است لذاتها براي اينکه صحت و سلامتي دست و پاي انسان صحت و سلامت بدن انسان ذاتاً مطلوب است و از سوي ديگر هم براي غير هم هست يعني ما ميتوانيم با اين صحت و سلامت خدمت به جامعه داشته باشيم تفکر بکنيم و دهها خير و نيکي از اين جايگاه برميخيزد که هم ذاتاً مطلوب است و هم لغيرها مطلوب است.
«كالصحّة و السلامة فإنّها» اين صحت و سلامت «تقصد» قصد ميشود مقصود است «ليقدر» انسان «بسببها» اين صحت و سلامت «على التفكّر» يک؛ «و التذكّر» دو؛ «الموصلين إلى لقاء اللّه» اين فکر است که انسان را به لقاء الهي ميرساند. لقاء الهي امري است که صحت براي او ميتواند زمينهسازي بکند پس براي غيرش مفيد و سومند است. «الموصلين إلي لقاء الله و ليتوصّل» اين انسان «بها» يعني وسيله صحت و سلامت «إلى لذّات الدنيا» اگر انسان بخواهد لذتهاي دنيا را لذت أکل لذت شرب لذت تفريح لذت ديگر از مسائل دنياي را ببرد اين با صحت و سلامت بايد همراه باشد.
«و تقصد أيضا لذاتها» هم براي ديگر امور هم براي ذاتش مثلاً «فإنّ الإنسان و إن استغنى عن المشي الذي يراد سلامة الرجل لأجله» اما «فيريد أيضا سلامة الرجل» بله انساني که سلامت رجل دارد به اصطلاح ميتواند کارهاي ديگر با آن انجام بدهد اما سخن اين است که خود سلامت رِجل مفيد فايده است و ذاتاً مؤثر است. «فإن الانسان و إن استغني عن المشي الذي يراد سلامة الرجل لأجله» گرچه انسان به اصطلاح فرض کنيم ما بينياز است از مشي و حرکت کردن مر حرکتي که انسان اراده ميکند به وسيله آن سلامت رجل را اما «فيريد» يعني غير از اين مسئله که سلامت رجل مفيد است «فيريد ايضا سلامة الرجل من حيث إنّها سلامة» سلامت رجل ذاتاً مطلوب است و سلامت رجل باعث ميشود که انسان حرکتي داشته باشد و مشياي داشته باشد.
«فإن الانسان و إن استغني عن المشي الذي يراد سلامة الرجل لأجله فيريد أيضا» غير از اين فايده، فايده ديگري را هم دنبال ميکند که عبارت است از سلامت رجل «من حيث انها» اين سلامت رجل، سلامت است. «لأنها أمر وجودي» صحت امر وجودي است مرض امر عدمي است چون «عدم الصحة مرض» يعني صحت يک کمال است اگر باشد مثل بصر و عمي. بصر يک امر وجودي و کمال است عمي عدم وجودي است و به اصطلاح کمال نيست. يا جهل در مقابل علم. يا ضلالت در مقابل هدايت. هدايت علم بصر و امثال ذلک اينها حقائقي هستند که ذاتاً مطلوب هستند در مقابل اينها که عدم ملکه هستند مثل عدم بصر که عمي است يا عدم علم که جهل است يا عدم هدايت که ضلالت هست اينها امور عدمي هستند و شر محسوب ميشوند که شر را در حکمت امر عدمي ميدانند. حالا يا عدم به اصطلاح امر بسيط يا عدم مرکّب. عدم بسيط مثل اصل وجود انسان. وجود انسان لاوجود انسان. اما عدم به اصطلاح کان ناقصه يا مرکبه هم مثل عدم سلامت که ميگويند شر بر دو قسم است يا شر نسبت به اصل وجود يا شر نسبت به کمالات وجود. همانطوري که خير بر دو قسم است خير نسبت به اصل وجود و نسبت به کمالات وجودي.
«فيريد ايضاً سلامة الرجل من حيث انها سلامة لأنها» صحت «امر وجودي بلا ضرر فيكون» اين امر وجودي «مطلوبا إذ الوجود الذي لا ضرر فيه خير محض مؤثر لذاته».
«فاذن» براساس اين تحليلي که انجام شد «المؤثر لذاته فقط هو الخير و النعمة تحقيقا» اگر ما بخواهيم به حق مطلب برسيم حقيقت و کنه مطلب برسيم آنکه ذاتاً مطلوب است و هيچ نقصي در آن وجود ندارد آن نعمت محسوب ميشود اما اگر يک چيزي باشد که در آن يک نقصي باشد ضعفي باشد اين آن نعمت تحقيقي نخواهد بود. پس نعمت تحقيقي عبارت است از يک کمال وجودي که هيچ گونه نقصي و ضعفي و آفتي در او نباشد و اصطلاحاً ميگويند که خير مؤثر است يعني مطلوبي است که انسان به دنبال آن در حرکت است «فإذا المؤثر لذاته فقط» که لذاته و لغيره. «المؤثر لذاته فقط هو الخير و النعمة تحقيقاً» در مقام تحقيق آنکه مؤثر لذاته است آن نعمت محسوب ميشود.
اما «و ما يؤثر لذاته» يک؛ «و لغيره» دو؛ «فهو نعمة أيضا و لكن دون الأول» آنکه هم لذاته مطلوب است مثل صحت و هم لغيره مطلوب است مثل همين صحت و سلامت، اين در حد آن اولي نيست. چرا؟ براي اينکه وقتي براي غير مطلوب شد مثلاً انسان سلامت بدن ميخواهد تا به کمال و سعادت اخروي برسد پس خودش تحقيقاً و نهايتاً نعمت نيست. نعمت آن چيزي است که مؤثر لذات باشد اما اگر مؤثر لغير بود گرچه نعمت است اما دون الأول است. کمتر از مرتبه مؤثر لذاته فقط است. «و ما يؤثر لذاته و لغيره فهو نعمة أيضا و لکن دو الأول» چرا؟ «إذ المؤثر لأجل أمر آخر» اگر يک چيزي انتخاب بشود براي يک چيز ديگري مثلاً سلامت و صحت براي رسيدن به سعادت و کاميابي آخرت، اين «لا يخلو من نقص لان ما لا نقص له أصلا لو أريد لشيء آخر- و لو بوجه- لكان ذلك الشيء خيرا منه من ذلك الوجه» ما اگر بخواهيم مقايسه بکنيم آيا صحت بدني نعمت حقيقي است يا سعادت اخروي؟ طبيعي است که سعادت اخروي.
بنابراين اگر ما بخواهيم مقايسه بکنيم آن نعمت حقيقي که تحقيقاً نعمت است و هيچ گونه نقصي در آن نيست آن مؤثر لذاته است آن سعادت اخروي است ولي صحت و سلامت چون براي امر ديگري هست اين نميتواند تحقيقاً نعمت باشد. «إذ المؤثر لأجل امر آخر لا يخلوا من نقص» اين خالي از نقص نيست. بله، انسان اگر هميشه سلامت باشد ولي معاذالله سعادت اخروي پيدا نکند اين کمالي برايش حاصل نميشود و خالي از نقص نيست. «لأن ما لا نقص له اصلاً» اگر چيزي اصلاً نقص نداشته باشد مثل سعادت اخروي «لو أريد لشيء آخر ولو بوجه لکان ذلک الشيء خيرا منه». الآن آن سعادت اخروي نسبت به صحت و سلامت بهتر است چرا؟ براي اينکه ما آن سعادت اخروي را براي چيزي ديگري نميخواهيم اما صحت و سلامت را براي چيزي ديگر ميخواهيم. «لکان ذلک الشيء» که همان سعادت اخروي باشد «خيرا منه» که از سلامت باشد «من ذلک الوجه» همين البته اينکه ميفرمايد «من ذلک الوجه» يعني اينکه لغير مطلوب ميشود وگرنه خودش نعمت است و از آن وجه نگاه بکنيم خودش نعمت است و خودش سلامت است و مفيد است و خير است.
بنابراين نعمتي که براي غير باشد «فلم يكن بريئا من كل نقص بكلّ وجه» صحت و سلامت نميتواند بري از هر نقص و هر وجهي باشد در مقابل سعادت اخروي. سعادت اخروي بري از هر نقصي است به کل جهت. يعني در حقيقت اين يک امر مطلق است خير مطلق است نعمت مطلق است که هيچ نقصي و آفتي متوجه او نيست. «فلم يکن» يعني آن مؤثر لذاته و لغيره «بريئا من کل نقص بکل وجه و قد فرضنا كذلك» ما آن نعمت حقيقي را اينگونه ميدانيم که نعمت حقيقي آن نعمتي است که از هر وجهي و از هر نقصي برئ و عاري و منزه باشد «هذا خلف»، يعني آنکه ما نعمت مطلب دانستيم اگر بخواهد براي امر ديگري باشد اين نعمت مطلق نخواهد بود و اين خلف ميشود.
«و أما ما لا يؤثر إلا لغيره كالنقدين فلا يوصفان في أنفسهما من حيث إنّهما جوهران بأنّهما نعمة» اما دسته سوم که «لا يؤثر الا لغيره» آن امري که در حقيقت براي غير فقط و فقط فايده دارد «کالنقدين» مثل درهم و دينار «فلا يوصفان في أنفسهما من حيث إنّهما جوهران بأنّهما نعمة» ما نميتوانيم اينها را به اين امر توصيف بکنيم بگوييم که اينها نعمتاند از اين درهم و دينار ذاتاً مطلوباند ذاتاً مؤثر لذاته هستند، نه! بلکه اينها مفيد براي امر ديگري هستند. همه مقامات دنيوي و امکانات دنيوي را اينطور تلقي ميکنند. اينها مثلاً درهم و دينار امور اعتبارياند وجود تکويني که ندارند. طبعاً خيري هم نخواهند داشت مگر يک خير اضافي که براي انسان بتواند اينکه مثلاً صدقات بدهد تبرّعات بدهد انفاق کند امداد کند و نظاير آنها.
بله «و أما ما لا يؤثر إلا لغيره كالنقدين فلا يوصفان في أنفسهما من حيث إنّهما جوهران» اگر ما فقط همين درهم و دينار را بذاته بنگريم اينها را توصيف نميکنند «بأنّهما نعمة» از چه جهت نعمتند «بل من حيث هما وسيلتان» از اين جهت که ايندو دو وسيلهاند که انسان را به خير ميرسانند از اين جهت نعمت محسوب ميشوند «و ربما لا يكون وسيلة في حق بعض» چه بسا همينهايي که احياناً خير ميتوانند باشند يعني منتهي کنند انسان را به خير، خود گاهي اوقات هم معاذالله انسان را منتهي به شر برسانند به آفت و آسيبي برسانند بلايي برسانند «و ربما لا يکون وسيلة» همين درهم و دينار که مؤثر لغير هستند اين «لا يکون» اسمش همان «مؤثر لغير» هست. «وسيلة في حق بعض بل بلاء و آفة» همين وسيله بلاء و آفت باشد «فلا يكون نعمة و كذلك امور هذا العالم» امور اين عالم طبيعت حالا ما درهم و دينار مثال زديم اگر به امور اين عالم بنگريم همهشان به همين صورت هستند که در حقيقت ممکن است حالا الآن اينجا درهم و دينار مثال زدند اگر مقامات باشد هوي و هوس باشد لذتها باشد و امثال ذلک، چه بسا اينها انسان را منتهي بکنند به بلاء و آفت. «و کذلک امور هذا العالم».
إنشاءالله ما در جلسه بعد قسمت چهارم و اعتبارات ديگر اين نوع تقسيمها را بحث و بررسي خواهيم کرد.