درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1402/01/20

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع:شرح تفسیر ملاصدرا/ سوره مبارکه «الفاتحة»/

 

جلسه نود و يکم از تفسير سورة الفاتحة تفسير صدر المتألهين صفحه 507 «جلسه قوله جل اسمه: [سورة الفاتحة [1]: آية 7] ﴿صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالِّينَ﴾ [7]».

همان‌طور که مستحضريد به لطف و عنايت الهي از ابتداي سوره مبارکه «حمد» تا اين بخش که نود جلسه شد مباحث براساس همان نوع نگاهي که جناب صدر المتألهين به قرآن کريم دارند و در تفسيرشان آن نگاه را مي‌خواهد رعايت بکنند مباحث را يکي پس از ديگري پشت سر گذراندند و به اين کريمه صراط الذين انعمت عليهم که رسيدند همان روال و همان منطق و شيوه را دارند دنبال مي‌کنند. مي‌فرمايند که در ابتدا ما مباحث لغوي را و بحث‌هاي ادبي را که ناظر به مباحث ظاهر قرآن هست دنبال مي‌کنيم. در آن اوايل ايشان نوع نگاه‌هاي به تفسير را که برخي تفسير ادبي است برخي تفسير لغوي است برخي تفاسير به جنبه‌ها مباحث تجويدي يا ترتيبي و نظاير آن هست که در حقيقت گرچه اينها مباحث تفسيري به معناي خاص نيست ولي در مجموع علوم قرآني و مباحث تفسيري اينها هستند و قدر همّت هر يک از اين افرادي که در حوزه مباحث قرآني تلاش و کوشش مي‌کنند هم محفوظ است اما آن کسي که نگاه به باطن و حقيقت قرآن دارد بحث ديگري است و جناب صدر المتألهين سعي و تلاشي دارد که نگاه‌ها را به سمت باطن قرآن متوجه کند و از ظاهر به در آيد. ترديدي نيست که قرآني که از ناحيه حق سبحانه و تعالي نازل شده است و اين همه واژه انزال و تنزيل و نزّلنا و نظاير آن در قرآن آمده همه و همه نشانگر اين است که اين يک واقعيت الهي است ربوبي است عند اللهي است که در حقيقت يکي پس از ديگري مراحل را طي کرده منازل را طي کرده و به منزل ناسوت و عامل مُلک رسيده است و در حد واژه‌ها و کلمات و الفاظ و فضاي اعتباري در اختيار قرار گرفته است و واقعاً يک هنري است که فقط و فقط از حق سبحانه و تعالي ساخته است و اين هنر اعجازي قرآن که از ابتدا تاکنون احدي نتوانسته عِدل اين قرآن سوره‌اي بياورد و يا آيه شايسته‌اي که برابري بتواند بکند با کلام خدا ندارد، اين به جهت آن است که حق سبحانه و تعالي تمام مراحل اين قرآن را از آغاز تا آنجا خود به عهده گرفته و فرموده است ﴿نحن نزلنا الذکر و إنا له لحافظون﴾.

در اين کريمه ﴿صراط الذين انعمت عليهم﴾ هم در ابتدا يک سلسله مباحث ادبي و لغوي و نحوي را مطرح مي‌کنند بعد وارد مباحث باطني مي‌شوند و حقائقي که در ضمن اين کريمه وجود دارد. مي‌فرمايند که اين ﴿صراط الذين انعمت عليهم﴾ مي‌تواند هم صفت براي آن صراط که در قبل مطرح شده است چون اول فرمودند که ﴿اهدنا الصراط المستقيم﴾ خدايا ما را به راه مستقيم هدايت بفرما هدايت کن. اين ويژگي و خصيصه و صفت اين صراط مستقيم چيست؟ ﴿صراط الذين انعمت عليهم﴾ مي‌تواند به عنوان صفت اين جمله صفت براي آن صراط که مفرد است قرار بگيرد مي‌تواند به عنوان بدل هم باشد.

در ادبيات عرب جايگاه بدل جايگاه صفت و آثار هر يک و خصائص هر يک را برشمردند بله درست هم هست هر کدام از اينها اوصاف و ويژگي‌هايي است و خصيصه‌اي دارد که به صورت اجمال به اين دو تا خصيصه مي‌پردازند که اگر بدل بشود چه معنايي و چه فايده‌اي دارد و اگر صفت محسوب بشود چه ويژگي‌هايي دارد؟ اين را بيان مي‌کنند و در اين باب در بخش اول سخن مي‌گويند و اجازه بدهيد که ما اين بخش را اول از روي متن بخوانيم و بعد ادامه خواهيم داد.

«جلسه قوله جل اسمه: [سورة الفاتحة [1]: آية 7] ﴿صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالِّينَ﴾ [7]. صفة للأول» اول يعني همان صراطي که در آيه و کريمه قبل مطرح بود «أو بدل عنه» يا بدل از آن کلمه صراط است البته «بدل الكلّ» وقتي مي‌گويد بدل کل يعني آن ﴿اهدنا الصراط المستقيم﴾ اين بدل کل «صراط المستقيم» است. «أو بدل الصراط بدل الکل».

فرق بين صفت و بدل را هم در ادبيات ملاحظه فرموديد البته خصائص يا تفاوت‌ها مختلفي در آنجا ذکر مي‌کنند اينجا به يک تفاوت بيان مي‌کنند که «و الفرق بين الصفة و البدل إنّ البدل في حكم تكرير العامل من حيث انّه المقصود بالنسبة كتكرير الجار في قوله تعالى:» در حقيقت آن عاملي که باعث مي‌شود آن کلام تکرار بشود آن عامل تکرار مي‌شود تا آن مقصودي که مورد نظر است آن برجسته بشود و به چشم بيايد.

«و الفرق بين الصفة و البدل» اين است که «إنّ البدل في حكم تكرير العامل» آن عمل کننده تکرار بشود تا مقصود و آن هدف نهياي نشانه داده بشود «من حيث انّه المقصود بالنسبة كتكرير الجار في قوله تعالى:» حرف جر در اين بيان و در اين آيه تکرار شده که اين عاملي است براي نشان دادن آن هدف. «﴿قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ‌﴾[1] » که هم لام جر هست هم منِ جر که در حقيقت آن قوم را که در حقيقت مورد استضعاف قرار گرفتند را دارند بيان مي‌کنند و ويژگي‌هاي آنرا برجسته مي‌کنند. اين حالا ويژگي‌اي است که در باب بدل بيان مي‌شود. اما صفت «بخلاف الصفة» است «فكأنّه» اگر ما اين را به عنوان صفت بگيريم يعني ﴿صراط الذين انعمت عليهم﴾ را به عنوان صفت بگيريم چه معنايي را خواهد داشت و ثمرش چه معنايي است؟ و اگر اين را به عنوان بدل بگيريم چه معنايي دارد؟

«فکأنه قال: ﴿اهدنا صراط الذين أنعمت عليهم﴾» هدفي که در اين صفت وجود دارد اين است که گويا اينکه ما اين‌جوري سخن مي‌گوييم ﴿اهدنا الصراط المستقيم﴾ از اول بگيويم ﴿اهدنا صراط الذين انعمت عليهم﴾ فايده اين امر اين است که هم تأکيد بيشتري خواهد بود و هم تصريح در حقيقت بر اينکه آن چيزي که راه مؤمنين است آن مورد توجه و اهتمام قرار مي‌گيرد «فکأنه قال: اهدنا صراط الذين انعمت عليهم و فائدته التوكيد المنفهم من التثنية» فايده اين بدل گرفتن اين است که هم تأکيد است که از منفهم است از تثنيه. شما وقتي گفتيد «إهدنا الصراط المستقيم» اين يک صراط است. «صراط الذين نعمت» اين تأکيد را مي‌رساند که در حقيقت نشان از اهميت بيشتر موضوع است «و فائده التوکيد المنفهم من التثنية» ما از توکيد و دو مرتبه ذکر کردن کلمه صراط تأکيد را مي‌فهميم.

يک ويژگي ديگري هم مي‌توانيم از اين بدل بودن داشته باشيم «و التنصيص على أنّ طريق المؤمنين هو المشهود عليه بالاستقامة المفضي لسالكه إلى المطلوب على أبلغ وجه و آكده» تنصيص يعني تصريح به اينکه راه انسان‌هاي مؤمن همان راهي است که مورد شهادت است «المشهود عليه» است که ديده مي‌شود و در حقيقت آدم با اطمينان قلبي و شهود قلبي اين را مي‌يابد که اين راه مستقيم مفضي است و منتهي مي‌کند انسان سالک را و آن کسي که پيماينده اين صراط هست «الي المطلوب» حتماً آن کسي که بر صراط مستقيم حرکت مي‌کند اين صراط او را حتماً به آن مقصد و مطلب خودش خواهد رساند. نه تنها او را به هدف مي‌رساند بلکه «على أبلغ وجه و آكده» هم به بليغ‌ترين وجه او را به مطلوبش مي‌رساند و هم با قدرت و قوت و تأکيد اين کار انجام مي‌شود.

يک نمونه‌اي هم ذکر مي‌کنند که اين نمونه که حيثيت بدلي دارد نشان از اين است که هم آن تأکيد در آن رعايت شده است و هم آن تنصيص. تأکيد براي اين است که برجسته مي‌کند در وجود انسان، در وجود مخاطبش اين معنا را و تصريح هم بر اين مسئله هست. مثالي که مي‌زنند اين است که «فإنّك إذا قلت مثلا: «هل ادلّك على أعلم الناس و أفضلهم الفلان»» اگر کسي بخواهد به اصطلاح نسبت به شخصيت زيد و ويژگي‌هايي که در او هست او را معرفي بکند اگر اين‌جوري بيان بکند که «هل ادلّک» آيا دلالت و آگاهي بدهم تو را بر اعلم انسان‌ها و افضل انسان‌ها فلان شخص مثلاً زيد؟ «فكأنّك قد ثنّيت ذكره» در اينجا گويا اينکه شما تثنيه و دوبار ذکر زيد داشتيد. يک بار به زيد به اسم خود زيد و ديگري با ويژگي‌ها و خصائصي که براي او برشمرده‌ايد. «فکأنّک قد ثنّيت ذکره أولا إجمالا و ثانيا تفصيلا» در قسم دو اسم شخص را به صورت روشن و صريح بيان کرديد. اما اولي به صورت اجمال چهره‌اش را معرفي کرديد.

«فكأنّك قد ثنّيت ذكره أولا إجمالا و ثانيا تفصيلا» يعني ذکر ثاني او با تفصيل است که مشخصات او را بيان کرديد. «و جعلت اسمه كالتفسير و البيان لنعته المذكور أولا» و اسمش را که در حقيقت بدل آن ويژگي‌ها و خصائص ذکر شده بوده است به مثابه تفسير و بيان آن خصائص و ويژگي‌ها ذکر کرديد. «و جعلت اسمه کالتفسير و البيان لنعته المذکور أولا إشعارا بأنّه من البيّن الذي لا خفاء فيه»، اين در حيقت اشعار دارد و توجه مي‌دهد به اينکه اين خصيصه کاملاً به صورت روشن و بدون خفا و پنهاني در وجود او هست. «اشعاراً بأنّه من البين الذي لا خفاء فيه، فجعلته علما في العلم و الفضيلة» وقتي شما گفتيد که «هل ادلّک علي اعلم الناس و افضلهم» در حقيقت اين شخص را عَلم قرار دادي و نمونه قرار دادي و اسوه در علم و فضيلت. «فيكون ذلك أبلغ من قولك:» اگر شما بياييد همين قول را برعکس کنيد بگوييد «هل أدلّك على فلان الأعلم الأفضل» اگر اين‌جوري بگوييد آن معنا و آن خصيصه‌اي که مدّ نظر شماست به صورت برجسته در بيان نخواهد آمد. اما اگر مثل قول اول را بگوييد که «هل ادلّک علي اعلم الناس و افضلهم مثلا الفلان» اين خيلي مؤکدتر و تصريح بيشتري خواهد داشت. «إشعارا بأنّه من البيّن الذي لا خفاء فيه، فجعلته علما في العلم و الفضيلة فيكون ذلك أبلغ من قولك: هل أدلّك على فلان الأعلم الأفضل» که اين فلان اعلم است و افضل.

«فهيهنا قد وقع الإشعار بأن الطريق المنعوت بالاستقامة هو طريق المؤمنين المنعم عليهم على أبلغ الوجوه و آكده» اگر ما با اين رويکرد که بدل بدانيم «صراط الذين انعمت عليهم» را بخوانيم اين در حقيقت اشعار دارد و توجه مي‌دهد انسان را به اينکه آن راهي که شناخته شده است و منعوت است به استقامت که گفتيم «اهدنا الصراط المستقيم» اين همان راهي است که «صراط الذين انعمت عليهم» هو طريق المؤمنين المنعم عليهم على أبلغ الوجوه و آكده».

آنچه که مهم است اين است که انسان در مقام بلاغ و ابلاغ به گونه‌اي بتواند سخنش را ابلاغ کند که هم بليغ‌تر باشد رساتر باشد و هم در قلب اوقع باشد و با تأکيد همراه باشد. ما چگونه سخن بگوييم؟ چگونه بيان بکنيم؟ که اين تأکيد اتفاق بيافتد و به اين ابلغ وجه برسد مي‌فرمايد که اگر شما گفتيد که «إهدنا الصراط المستقيم» اين براي اينکه نشان بدهد اين راه چه ويژگي‌ها و خصائصي دارد با بيان بعدي صراط الذين انعمت عليهم» آن بيان اول را تأکيد مي‌کنيد و به بالغ وجه در ذهن مخاطب قرار مي‌دهيد.

اگر به ما بگويند اول «اهدنا صراط الذين انعمت عليهم»، «صراط المستقيم»، اين آن وجه بليغ را و مؤکد را در قلب اوقع و نافذتر قرار نمي‌دهد ولي اگر گفتيم «إهدنا الصراط المستقيم» خدايا اين راه مستقيم را ما را به آن هدايت بفرما. اين راه مستقيم چگونه راهي است؟ يا چه راهي است که از آن به عنوان راه مستقيم ياد مي‌کنيم؟ «صراط الذين انعمت عليهم».

به هر حال اينها آن جنبه‌هاي ادبي است که در حقيقت با بيان اين‌گونه از خصائص که حالا اگر وصف باشد چگونه مي‌شود؟ اگر بدل باشد چگونه مي‌شود؟ اين را اشعار دادند و توجه دادند و با اين بيان موقعيت کريمه «صراط الذين انعمت عليهم» را روشن کردند.

بعد مي‌فرمايد که اين کلمه صراط اين‌جوري شده است. اما واژه ديگري که بعد از صراط بود «الذين» است «و «الذين» موصول و «أنعمت عليهم» صلته» که ربط بين آن الذين را با «انعمت عليهم» در حقيقت فراهم مي‌کند و البته آن صله‌اي که مي‌تواند به الذين معنا ببخشد همين «انعمت عليهم» در اين آيه است. «و قد تمّ بها اسما مفردا يكون في موضع الجرّ باضافة صراط إليه» اينجا آيه را ملاحظه بفرماييد «صراط الذين انعمت عليهم» در آيه قبلي چه بود؟ «اهدنا الصراط المستقيم» که آنجا صراط مفعول بود و اين صراطي هم که اينجا هست همان نقش را دارد و بدل آن محسوب شده است يا به بيان ديگر صفت آن محسوب مي‌شود اينجا هم طبعاً اعرابش بايد نصب باشد به عنوان مفعول است. مي‌فرمايد که «و قد تمّ بها» به اين صله «اسما مفردا يكون في موضع الجرّ باضافة صراط إليه» وقتي گفتيم «صراط الذين»، اين «الذين انعمت عليهم» مضاف‌عليه صراط واقع مي‌شود و از اين طريق اين مجرور واقع مي‌شود به جهت اضافه صراط به آن. «و لا يقال في موضع الرفع» گفته نشود که اين «الذين» به عنوان مبتدا و در موضع رفع قرار بگيرد. نه! «و لا يقال في موضوع الرفع که بخوانيم «اللذون» «صراط اللذون» چرا؟ چون اصلاً کلمه الذين اسم غير متمکن است يعني «لأنّه اسم غير متمكّن» يعني مبني است نه معرب. متمکن اسمي است که معرب است و تمکن دارد تا حرکات مختلف را بپذيرد ولي اسم مبني اسم غير متمکن است که اين کلام را يعني اعراب را قبول نمي‌کند. الذين قابل تغيير نيست و مبني است و غير متمکن است.

«و قد حكى ذلك شاذا» گاهي اوقات هم ممکن است از باب شذ و ندر اين‌گونه خوانده بشود «كما حكي الشياطون في حال الرفع» حکايت شده که شياطين را هم در خواندند شياطون در حال رفع. «و قرء عمر بن الخطاب و عمرو بن الزبير [1]:» اين آيه ﴿صراط الذين انعمت عليهم﴾ اين‌جوري خواندند «صراط من أنعمت عليهم». بله «الذين انعمت عليهم» را در حقيقت بجاي «الذين»، «من» نشاندند و گفتند «صراط من انعمت عليهم و هو المروي من أهل بيت النبيّ‌ [2] عليه و عليهم السلام» که بعضي از نقل‌ها هم شايد اين‌جور شده باشد.

«[1] مجمع البيان: عمرو بن عبد اللّه الزبيري.

[2] تفسير القمي: سورة الفاتحة: 26.

«و قيل: المراد بالمنعم عليهم هم الأنبياء و قيل: النبي صلّى اللّه عليه و آله و أهل بيته عليهم السلام» گفته شده است که مرادشان پيامبرند و اهل بيت(عليهم السلام) «و عن ابن عباس:» از ابن عباس هم اين‌گونه نقل شده است که منعم عليهم «هم أصحاب موسى عليه السلام» است و باز هم نقل شده است که «و قيل: أصحاب موسى و عيسى عليهما السلام قبل التحريف و النسخ» البته قبل از تحريف و نسخ. نه اصحاب موسي و عيسايي که در زمان پيغمبر(صلوات الله عليه) نپذيرفتند و تمکين نکردند.

«و قرء ابن مسعود: صراط من أنعمت عليهم» اينها مسائلي است که در مباحث روايي ادبي لغوي و نظاير آن اهلش دارند بررسي مي‌کنند. البته بررسي اينها هم بررسي عالمانه‌اي خواهد بود با تخصص و با آشنايي به اين ظرفيت‌هاي لفظي و لغوي و ادبي است و اين قطعاً در معناگشايي و راز و مرز اين آيات را بهتر فهميدن قطعاً مؤثر است و هر چه اين تحقيقات بيشتر باشد در واگشايي معاني و معارفي که در اين هست خيلي بيشتر کمک مي‌کند.

«و أصل النعمة هي الحالة التي يستلذّها الإنسان» اين نعمت يعني چه؟ چون فرمودند «صراط الذين انعمت» سه تا واژه صراط را معنا کردند الذين هم توضيح دادند اما الآن رسيديم به کلمه «انعمت عليهم» کلمه نعمت چيست؟ نعمت را مي‌فرمايند که «و أصل النعمة هي الحالة التي يستلذّها الإنسان» آن حالتي که انسان از آن حالت لذت مي‌برد و احساس لذت دارد به آن حالت مي‌گويند نعمت.

اما «فأطلقت لما يستلذّه من النعمة و هي اللين» اگر مثلاً به آب مي‌گويند نعمت است يا به هواي صاف و زلال مي‌گويند نعمت است اين در حقيقت اسم آن حالت استلذاذ است که روي آن مورد در حقيقت بکار گرفته شده است وگرنه اصل نعمت همان حالت استلذاذ خواهد بود. «فأطلقت» يعني کلمه نعمت اطلاق شده بر چه چيزي؟ «لما يستلذّه من النعمة و هي اللين» آن نرمي و آن نعومت و ملاطفتي که با وجود انساني دارد. نعمت را از آن جهت نعمت مي‌گويند که با وجود انساني نعومت و ملايمتي در حقيقت دارد در مقابل نقمت که سختي و شکنندگي براي بدن دارد.

«و في مجمع البيان‌ [1]:» جناب طبرسي فرموده است که «أصلها المبالغة و الزيادة» اصل نعمت يعني نعمت فراوان و زياد. «يقال دقّقت الدواء فأنعمت دقّه» دقّقتُ يعني باريک‌بيني و دقت بيشتر و حساسيت بيشتري را به خرج دادن. «دقّقت الدواء فأنعمت دقّه» و اين باعث شده است که دقت و باريک‌بيني بيشتري در آن اتفاق بيفتد.

[1] مجمع البيان: في تفسير الاية: 1/ 30.

«و أما ما يراد في العرف من النعمة» اما آنچه که در نزد عرف کلمه نعمت شناخته شده است و عرف در بکارگيري اين کلمه نعمت از آن اراده مي‌کند «و يسمى به» به آن چيز در حقيقت گفته مي‌شود نعمت عبارت است از «فكلّ خير و لذّة و سعادة بل كلّ مطلوب و مؤثر يسمّى نعمة عند الناس» هر خيري پس نعمت گرچه ريشه لغوي‌اش يک معنايي است که آن حالت استلذاذ هست و گرچه بر غير آن حالت بر آن مورد يا منشأيي که باعث استلذاذ مي‌شود استعمال مي‌شود و اطلاق شده است، در نزد عرف کلمه نعمت به هر خيري و به هر لذتي و به هر سعادتي بلکه بر هر مطلوب و منتخبي که انسان او را استأثار مي‌کند و انتخاب مي‌کند اين خير بر اين نعمت اطلاق مي‌شود «يسمّي نعمة عند الناس».

«و هذه تختلف بالإضافة» و اين وقتي نعمت اضافه شد مي‌گوييم نعمت آب، نعمت هوا، نعمت غذا، نعمت سلامت، نعمت عافيت. اين تغيير مي‌کند يعني اين خيرها جلوه‌هاي مختلفي پيدا مي‌کنند «و هذا تختلف بالإضافة فربّ نعيم لأحد يكون أليما لآخر» بله وقتي اين نسبي شد براي يکي مي‌تواند منشأ خير و برکت باشد و براي ديگري مي‌تواند الم و موجب دارد باشد. مثلاً ميوه لذيذ براي آن انساني که سوء هاضمه ندارد نعمت است ولي براي کسي که مبتلاي به سوء هاضمه است الم و درد و مصيبت خواهد بود. «و هذه تختلف بالإضافة فربّ نعيم لأحد يكون أليما لآخر».

«و أما النعمة الحقيقية فهي السعادة الاخرويّة» آن نمعتي که مطلقا نعمت است نه نسبي مطلق باشد «في السعادة الاخروية» آنکه براي همه مي‌تواند خير و برکت داشته باشد و نعمت محسوب بشود از آن به سعادت اخروي ياد مي‌کنند. سعادت اخروي چيست؟ «و أصلها المعرفة باللّه و ملكوته و لها صورة و روح و سرّ، فصورتها الإسلام و الإذعان، و روحها الايمان و الإحسان‌، و سرّها التوحيد و الإيقان» آن سعادتي که مي‌تواند براي همگان نعمت باشد و نعومت و خيري و ملاطفت را براي حقيقت انسان به ارمغان بياورد از او به سعادت اخروي ياد مي‌کنند.

تحليل کنيم ببينيم سعادت اخروي چيست؟ سعادت اخروي بخشي‌اش به مباحث معرفتي برمي‌گردد شناخت خداي عالم و اسماي حسناي او و ملکوت او که اين با عقل نظري اصيل و صحيح شکل مي‌گيرد «و أصلها المعرفة باللّه و ملكوته» وقتي اين حقيقت سعادت اخروي را ما باز مي‌کنيم مي‌بينيم که يک صورتي دارد و يک روحي دارد و يک سرّي. صورت اين سعادت اخروي اسلام است و اذعان و ايمان است. اذعان يعني همان تصديق است که ما تصديق مي‌کنيم به وجود حق، وجود اوصاف الهي، تصديق مي‌کنيم به شؤون و آثار الهي از جلوه‌هاي حق سبحانه و تعالي و نظاير آن. روح آن سعادت در کنار آن صورت و آن سيماي اصلي عبارت است ايمان و احسان، و آن حقيقتي که در متن آن سعادت به عنوان سرّ راز و رمز سعادت نهفته است که حيثيت غيبي دارد نه حيثيت صوري و ظاهري، عبارت است از توحيد و ايقان.

آن بخش اول «فحكم الإسلام متعلّق بظاهر الدنيا، و الايمان بباطنها» دنيا «و باطن النشاة الظاهرة» اين ايمان است ايمان ناظر به باطن. باطن دنيا و باطن نشأه ظاهريه که همان در حقيقت حيثيت‌هاي ملکوتي و جبروتي و نظاير آن است. پس اسلام به ظاهر برمي‌گردد که همين شهادتين است. ايمان به باطن برمي‌گردد و پذيرش حقائق باطني که باطن نشأه ظاهره است «و الإحسان للحكم البرزخي و نشأته و إليه الاشارة» يک احسان براي انسان آن حکم برزخي مي‌آورد. برزخ ناظر به عالم تمثلات است عالم نفس است که از حيثيت‌هاي مادي و صوري بهره‌اي نيست. «و الإحسان للحكم البرزخي و نشأته و إليه الاشارة بقوله صلّى اللّه عليه و آله‌ [2]:» که در مقام پيامبر آمد است که مقام احسان «الإحسان أن تعبد اللّه كأنك تراه» يک وقت انسان خدا را عبارت مي‌کند به همين ظاهر. رو به قبله است و با طهارت است و الفاظ را به درستي ادا مي‌کند اذکار را و حرکت‌ها و همه را، اين را مي‌گويند اسلام. اما آنکه در درون اين ظاهر مي‌نگرد آن حيثيت احساني است که باطن نماز است «اقم الصلاة لذکري» آن ذکري که به باطن توجه دارد مي‌تواند مقام احسان را براي انسان تنظيم کن. «الاحسان أن تبعد الله کأنک تراه هذا هو المشهود في الاستحضار البرزخي» آن چيزي که در استحضار برزخي و در صحنه حضور برزخ هست اين است برزخ هم مثل عالم دنيا صحنه حضوري دارد و همگان در آن صحنه حاضر مي‌شوند. آن کسي که اين‌گونه نماز بخواند نماز او از ظاهر به باطن رهسپار شده است.

«هذا هو المشهود في الاستحضار البرزخي و سرّ التوحيد و عين اليقين مختصّ بالاخرة» همان‌طور که فرمودند «سرّها» يعني سرّ سعادت انساني التوحيد است و ايقان و به يقين رسيدن «و سرّ التوحيد و عين اليقين مختصّ بالاخرة» در عالم آخرت چون ما يک عالم ظاهر داريم که دنياست يک عالم باطن و ملکوت داريم که برزخ است و يک عالم قيامت و عقل داريم که در آن عالم حقائق آن‌گونه که هست شناخته مي‌شود. چقدر اين نماز ما عبادات ما اعمال ما انديشه ما مُخ و مغز دارد و باطن دارد؟ اين در قيامت روشن مي‌شود. ظاهر بسيار ممکن است زيبا و خيلي پرزرق و برق باشد حتي در عالم برزخ يک نشانه‌هايي از احسان در ان وجود داشته باشد اما آنکه در حقيقت لُب لباب شده و کامل شده و رسيده در عالم قيامت است. «و سرّ التوحيد و عين اليقين مختص بالآخرة.

«فافهم ما أدرجت لك من أسرار الشريعة في طيّ هذه الكلمات الوجيزة» آنچه که براي تو من ذکر کردم از اسرار شريعت، اينها را مغتنم بشمار عزيز بدار فهم کن و با دقت نسبت به اينها همراه باش. «فافهم ما أدرجت لك من أسرار الشريعة في طيّ هذه الكلمات الوجيزة» اگر اين را بفهمي «تعلم إنّ كلّ شي‌ء فيه كلّ شي‌ء و اللّه المرشد» اينکه در خشت خام انسان بتواند حقائق را ببيند آني است که در حقيقت با چشم باطن و با چشم يقين نه تنها ايمان بلکه ايقان بتواند حقائق را مشاهده کند که «تعلم إنّ كلّ شي‌ء» هر چيزي که بنگري «فيه» در آن «كلّ شي‌ء» همه چيز هست. اين‌جور نيست که اگر مثلاً جماد را بنگري فقط در آن جماد باشد. نه، جماد را اگر به دقت بنگري در آن نبات هست حيوان است انسان است ملکوت است جبروت است و امثال ذلک اما بايد با چشم ايقاني ديده بشود «و اللّه المرشد»

«و قد يكون اسم النعمة لغيرها صدقا» گاهي اوقات هم اسم نعمت به غير سعادت هم اطلاق مي‌شود «و لكن من حيث يفضي إلى النعمة الحقيقيّة من الأسباب المعينة و اللذات المسماة نعمة مما نوضحها و نشرحها بهذه التقاسيم» اجازه بدهيد که اين چون سرآغاز بخش ديگري از بحث است ما در جلسه بعد اينجا را ادامه خواهيم داد.


[1] سوره اعراف، آيه 75.