1402/01/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:شرح تفسیر ملاصدرا/سوره مبارکه «فاتحة الکتاب»/
جلسه هشتاد و هفتم از تفسیر سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» از تفسیر جناب صدر المتألهین. صفحه 499 ذیل کریمه «اهدنا الصراط المستقیم» «و الزاهرة المشرقة غير محجوبة عن الحضرة الإلهيّة و المظلمة أيضا راجعة إلى الحضرة إذا المرجع و المصير للكلّ إليه كما مرّ» جناب صدر المتألهین در بحث صراط مستقیم یک بحث مبسوطی را آغاز کردند که عمدتاً از نظریات اهل معرفت خصوصاً جناب ابن عربی دارند استفاده میکنند و تحلیل میکنند. یک مسئلهای را که از نظر کلامی هم قابل توجه است و باید در تحقیقات بیشتر راجع به آن فکر بشود این است که آیا موجوداتی که به کمال میرسند و فعلیت راستین پیدا میکنند به حضرت حق میرسند یا نه، این یک مسئله. البته جواب این مسئله روشن است بله، کسانی که در مسیر کمال و صراط مستقیم قرار گرفتهاند و از صراط نلغزیدند و منحرف نشدند «و عن الصراط لناکبون» نشدند بلکه بر صراط مستقیم هستند اینها در حقیقت به چنین جایگاهی میرسند و لکن نسبت به کسانی که از صراط لغزیدند و انحراف پیدا کردند و در مسیر ضلالت قرار گرفتند و راه شقاوت را طی کردهاند آیا اینها به حضرت حق میرسند یا نه؟
جوابی که برای این سؤال مطرح است این است که بله بدون تردید همه انسانها اعم از اهل سعادت و اهل شقاوت اعم از اهل هدایت و اهل ضلالت به تقرب به ساحت حق سبحانه و تعالی پیدا میکنند تردیدی در آن نیست اما تفاوت در این است که آنکه رسیده است خشنود است خوشحال است «و ینقلب الی اهله مسرورا» اما آنکه به کمال نرسیده است گرچه عند الرب حاضر است اما عند الرب در حقیقت منکوس است و منقلب و وارونه است. اصل تقرب برای هر دو طایفه هست اما اینجور نیست که اگر کسی به خدا نزدیک شد لزوماً به سعادت برسد چه بسا اهل تقرب باشد و لکن در مقام سعادت قرار نگیرد و اهل شقاوت باشد. به این مسئله پرداختن و این را به صورت سؤال و جواب دارند طرح میکنند و پاسخ میگویند. در جلسه هشتاد و ششم ملاحظه فرمودید در صفحه 497 فرمودند:
«و لقائل أن یقول إذا کان الکل متوجهة الی الله تعالی توجها غریزیا نحو الفطرة الاخرویة و الکمال الوجودیّ و الفعلیة فأین الشقاوة للکفار و اهل المعاصی» اگر اهل کفر و معصیت متوجه به جناب حق هستند و براساس حرکتهایی که به صورت ارادی و اختیاری است به سمت حق حرکت میکنند به سمت فعلیت و کمال حرکت میکنند دیگه شقاوت چه معنایی دارد؟ میفرماید که حرکت به سمت حق لزوماً برای رسیدن به سعادت نیست. همه همانطوری که از مبدأ المبادی صادر شدهاند به غایة الغایات میرسند اما رسیدنها با کیفیتها متفاوت است عدهای واصل میشوند ولی به اسم جمال حق و رحمت حق میرسند و عدهای به اسم جلال حق و غضب و سخط حق میرسند و آن دسته اول اهل سعادتاند و دسته دیگر اهل شقاوت. این را در جلسه 86 بیان فرمودند.
در جلسه 87 که بحث این جلسه است همین را دارند با تأکید بیشتری بیان میکنند که چه انسانی که ظاهر مشرقه است و چه انسانی که مظلمه منکثفه است هر دو به ساحت حق میرسند اما تفاوت در کیفیت حضور است که کیفیت وصول است که عدهای در قرب حق هستند اما با جلال و با سخط و غضب حق محشور هستند عدهای با رضا و مِهر حق مشغولاند که به سعادت میرسند.
«و الزاهرة المشرقة غير محجوبة عن الحضرة الإلهيّة» هیچ تردیدی نیست آن انسانی که شکوفا شده و نور اشراقی حق به او اصابت کرده این هرگز محجوب نیست بلکه در پیشگاه خدا حاضر است «غیر محجوبة عن الحضرة الإلهیّة» اما «و المظلمة أيضا راجعة إلى الحضرة إذا المرجع و المصير للكلّ إليه» آن موجودی که از این هدایت و نورانیت استفاده نکرد او هم رجوع به حضرت حق دارد که حق سبحانه و تعالی مرجع و مسیر همه انسانها هستند اعم از اهل سعادت و اهل شقاوت و این مطلب قبلاً هم بیان شده است «كما مرّ» اما همانطور که عرض شد تفاوت در نحوه وصول است «إلا انّها» آنهایی که مظلمه هستند آنهایی که منکسفه هستند «ناكسة الرؤوس عن جهة أعلى علّيين» وارونه هستند سربرگشتهاند و سر به سمت حق سبحانه و تعالی ندارند بلکه چون خزلان و خزی و رسوایی آنها را گرفته است منکوساند معکوساند و وارونه هستند «الا انها ناکسة الرؤوس عن جهة أعلی علّیین إلى جهة أسفل سافلين منقلبة الوجود إلى الدنيا و لذّاتها و طيّباتها التي هي بعينها منشأ آلام الآخرة و خبثياتها» در حقیقت این منکوس بودن و منقلبة الوجود به دنیا بودن یعنی همچنان به لذتهای دنیایی دلخوشاند و به هوی و هوس دنیای و لذتهای دنیای در حقیقت آنهایی که مال دنیا مقام دنیا «و یحبون المال حبا جمّا» و یا به ذخائر دیگر دنیای دلخوشاند اکنون هم همچنان ناکس الرؤوساند و سر به طبیعت دارند و این وارونه بودن خودش منشأ آلام است که آنجا روشن میشود. در دنیا این به اصطلاح توجه به دنیا آن لذتها را به نفس انسانی میرساند و انسان متوجه نیست که در درون آنها عذاب و آتش و رنج و الم هست. اما آنجا چون این معنا روشن میشود در حقیقت اینها ناکس الرؤوساند اما آلام را و رنج و عذاب را مشاهده میکنند، عوض اینکه آن لذتها را شامل باشند.
از اینجا تشبیهی را جناب صدر المتألهین ذکر میکنند میفرمایند که «أو لا ترى النبات في نموّه و نشؤه يتقارب إلى عالم السماء و الضياء إلا انّه منكوس الرأس متوجّه نحو السفل» حالا این از باب تشبیه معقول به محسوس است که نبات به رغم اینکه رشد میکند و نمو پیدا میکند و به عالم سماء و ضیاء میرسد اما در عین حال منکوس الرأس است متوجه النحو السفل است سر به پایین و وارونه است و در حقیقت کمالش را در سِفل میجوید این کریمهای که در سوره مبارکه «سجده» است بسیار گویاست که فرمود «و لذلك قال تعالى ﴿وَ لَوْ تَرى إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾» دو تا مطلب را در این کریمه کنار هم ملاحظه میفرمایید. انسانهایی که مجرماند و از هدایت الهی بهره نبردهاند اینها در پیشگاه حق حاضرند و لکن ناکس الرؤوساند این دو مطلب این است تقرب دارند اما این تقرب با کیفیت رحمانیت و سعادت نیست بلکه با کیفیت شقاوت و غضب الهی است.
﴿وَ لَوْ تَرى إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾، این «عند ربهم» ناظر به لقاء و ملاقات با حق است و قرب الهی است و «ناکسوا رؤوسهم» ناظر به اهل شقاوت بودن است. «فبيّن انّ نفوس الأشقياء أيضا عند ربّهم» یعنی نقوس اشقیا مثل نفوس سعداء در نزد خدا هست اما تفاوت در این است که «إلا انّهم منكوسون» وارونه هستند «منحوسون» از سعادت برخوردار نیستند نحس هستند «قد انقلبت وجوههم إلى أقفيتهم» یعنی سربرگشته هستند به قفا توجه دارند به دنیایشان توجه میکنند «و انتكست رؤسهم» و سرهایشان برگشته و وارونه است «عن جهة فوق إلى جهة تحت» اینها از باب تشبیه معقول به محسوس به این صورت است همانطوری که در دنیا براساس «و یحبون المال حبا جمّا» و نظایر آن تمام توجه را به متاع دنیا داشتند الآن هم که پیش حق هستند باز هم توجه به ذخائر دنیای دارند.
«و ذلك حكم اللّه و قضاؤه فيمن حرّمه توفيقه» آن کسی که توفیقات الهی را از آن محروم شد و بهرهای از آن نبُرد چنین انسانی چنین سرگذشت و فرجامی خواهد داشت «و ذلک حکم الهل و قضاؤه فی من حرّمه توفیقه» کسی که توفیق خودش را حرام کرد و خودش را محروم کرد «و لم يهد له سلوك صراط المستقيم» و صراط مستقیم سلوکش برای او هدایت نیاورد بلکه ضلالت و گمراهی را در حقیقت در پی داشت چرا که اینها در حقیقت گرچه در صراط تقرب الی الله بودند اما با کیفیتی دیگری و نگاه دیگری حرکت میکردند. «نعوذ باللّه من الضلال و العدول عن منهج أهل الكمال».
در اینجا جناب صدر المتألهین دوباره این سؤال را به گونه دیگری مطرح میکند که اگر همه انسانها مفطور «علی حبه الله» هستند و همه و همه شائق و مشتاق الی الله هستند آیا چگونه میشود که عدهای از نفوس سعداء میشوند جزء سعادتمنداناند و عدهای اهل ضلالت و طغیان میشوند و اهل معصیت؟ این جای سؤال جدی است.
«فإن قلت: إذا كان الكلّ مفطورة على حبّه تعالى و طلبه و التشوّق إليه» اگر همه انسانها «علی فطرة الله» در حرکت هستند و در حقیقت در جهت محبت خدا و طلب او دارند حرکت میکنند سبب تفاوت این نفوس انسانی در چیست؟ «فما سبب تفاوت هذه النفوس الإنسانيّة» که عدهای اهل هدایت و سعادتاند و عدهای اهل ضلالت و شقاوتاند. عدهای اهل طاعت و تبعیت از حقاند و عدهای اهل طغیان و معصیت. «فما سبب تفاوت هذه النفوس الانسانیّة في الهداية و الضلال و الطاعة و المعصية؟».
جوابی که در جناب صدر المتألهین مطرح میفرمایند در حقیقت به دو زمینه وجودی انسان توجه میکنند هم زمینه ذاتی و هم زمینه کسبی. هم جهت یکه در سریره انسانی وجود دارد که بعضاً پاک و خالص و صفا و پاکیزهاند و بعضا مکدّر هستند کدورت دارند غبار و غلظت برای آنها هست و همچنین در وادی کسب عدهای کسب خیر میکنند کسب کمال میکنند و عدهای هم کسب ضلال میکنند و کسب شأن. این دو عامل را جناب صدر المتألهین مؤثر میدانند در سبب این تفاوت بین سعداء و اشقیا.
«قلنا: لتفاوتها» این نفوس «في الصفاء و الكدورة و القوّة و الضعف و الشرافة و الخسّة» این یک «و بحسب ما يتفّق لها من الأسباب البدنية و الأحوال الدنيويّة من الاستعدادات الماديّة و العوارض الاتفاقية المتسلسلة المنتهيّة إلى الأمور العلوية و القضاء السابق الأزلی» این دو عامل نقشآفریناند در اینکه انسانها آیا در مسیر سعادت و خوشبختی و رضایتمندیاند یا در مسیر نگونبختی و نکوهیده شدهاند. «قلنا: لتفاوتها» این نفوس «في الصفاء و الكدورة» عدهای از نفوس متصف به صفت صفا هستند صافاند جلوه دارند و نفسی که صاف باشد و جلی باشد زود نور هدایت را میگیرد اما نفسی که کدر باشد و تیره باشد از این هدایتها و کواکب سماوی برخوردار نیستند. یک عده نفوس قویه دارند یک عده نفوس ضعیفه دارند و در حرکت کردن در داشتن انگیزه بعضیها بسیار باسرعت و شتاب و بعضیها با کندی و بطء حرکت میکنند.
همچنین در شرافت نفس و خست نفس. اینها به مباحث نفسانی برمیگردد. اما آنچه که به مباحث عملی و کسب برمیگردد امور مختلفهای است که یاد میکنند «و بحسب ما يتفّق لها من الأسباب البدنية و الأحوال الدنيويّة من الاستعدادات الماديّة و العوارض الاتفاقية المتسلسلة المنتهيّة إلى الأمور العلوية و القضاء السابق الأزلی» این امور کسبی هم مثل نفس دو گونهاند همانطوری که صفاء نفس داریم و کدروت نفس، همانطوری که قوّت نفس داریم و ضعف نفس. همانطوری که شرافت نفس داریم و خست نفس. در مقام کسب هم دوگونه هستند عدهای در مقام کسب اموری را کسب میکنند که امور علویاند و انسان را به سماء حقیقت میرساند و به سعادت و عدهای از این امور هم سفلیاند و به رغم اینکه به نزد حق میرسانند اما با جلوه جلال حق روبرو هستند. «و بحسب ما يتفّق لها من الأسباب البدنية و الأحوال الدنيويّة من الاستعدادات الماديّة و العوارض الاتفاقية المتسلسلة المنتهيّة إلى الأمور العلوية و القضاء السابق الأزلی». آنچه که به قضاء الهی سبحانه و تعالی برمیگردد اینها تحصیل میکنند. حالا اعم از خوب یا بد.
ادامه میدهند که این سؤال را پاسخ بدهند. میفرمایند: «فالأرواح الإنسية متفاوتة بحسب أصل الفطرة الاولى مختلفة في الصفاء و الكدورة و الضعف و القوّة مترتّبة في درجات القرب و البعد من اللّه تعالى» این ارواح انسانها اینها تفاوت دارند به جهت تفاوتهای ذاتی که اینها دارند عدهای به درجه قرب حق میرسند اما قرب به رحمت الهی. عدهای به درجه قرب حق میرسند اما بُعد از حق پیدا میکنند. مراد از بعد از حق یعنی دور شدن از رحمت الهی از لطف و عنایت الهی و به سمت جلال و غضب و سخط الهی حرکت میکنند. «فالأرواح الإنسية متفاوتة بحسب أصل الفطرة الاولى» که این ارواح متفاوتاند «مختلفة في الصفاء و الكدورة و الضعف و القوّة و الشرافة و الخسة» که قبلاً فرموده بودند. این ارواح «مترتّبة في درجات القرب و البعد من اللّه تعالى» «فی القرب من الله و البعد من الله» اگر قریب حق باشند به رحمت حق میرسند اگر بعید از حق باشند به غضب و سخط الهی میرسند.
این یک جهت. و جهت دوم که عرض کردیم کسبی است فرمودند «و الموادّ السفليّة الواقعة بإزائها متباينة في اللطافة و الكثافة و مزاجاتها، متفاوتة في القرب و البعد من الاعتدال الحقيقي فقابليّتها لما يتعلّق بها من الأرواح متفاوتة» جهت دیگر جهت کسبی است که در عالم دنیا برای انسان حاصل میشود. میفرمایند که مواد سفلیه، آن عناصری که در تشکیل دهنده این انسان است اینها هم در حقیقت متبایناند در لطافت و کثافت برخیها لطیفاند برخیها کثیفاند «و مزاجاتها» و بعد از اینکه این عناصر باهم ترکیب شدند و مزاج پیدا کردند اینها هم این مزاجها هم در قرب و بُعد انسان به اعتدال حقیقی متفاوت هستند اینها یکسان نیستند.
پس هم عناصر و مواد سفلیه نقشآفریناند که برخی لطیفاند برخی کثیفاند هم مزاجها که این مواد و عناصر وقتی کنار هم قرار گرفتند و اختلاط حاصل شد مزاج شکل میگیرد این مزاجها هم متفاوتاند در اینکه انسان را به قرب حق برسانند یا از حق دور کنند. «في القرب و البعد من الاعتدال الحقيقي» در سرجمع یعنی هم به لحاظ ارواح و هم به لحاظ مواد «فقابليّتها» انسان «لما يتعلّق بها من الأرواح متفاوتة» تمام این مسائل را به قابلیت برمیگردانند در حقیقت یعنی از ناحیه حق سبحانه و تعالی جز خیر و جز نور و هدایت منتشر نمیشود و لکن نسبت به قابلیتها یا صفا است یا کدورت، یا شرافت است یا خست، یا قوت است یا ضعف و به لحاظ مواد هم برخی از مواد لطیفاند و برخی کثیفاند. مزاجها هم باز متفاوتاند و اینها در امور کسبی نقشآفریناند. «فقابليّتها لما يتعلّق بها من الأرواح متفاوتة» یعنی قابلیت این نفوس به جهت تحت تعلقی که به وسیله این مواد و اینها به این ارواح دارند متفاوتاند.
«و قد قدر اللّه تعالى في القضاء السابق بإزاء كل روح ما يناسبه من الموادّ» براساس قضای الهی که علم حضرت حق سبحانه و تعالی است و خدای عالم به همه جهات وجودی انسانها عالم است هم قضای الهی شکل میگیرد و به تبع قضا هم قدر الهی محقق میشود. «و قد قدر اللّه تعالى في القضاء السابق» قَدر که همان تقدیر است که در شبها قدر این قَدر نازل میشود یعنی اندازهها. قضاء آن حکم کلی است مثلاً «کل نفس ذائقة الموت» این قضای الهی است این حکم کلی است اما اینکه این موت برای زید و عمرو کی و چگونه و در چه حالی و امثال ذلک واقع میشود اینها امر قدری هستند که در هر سال مقدّرات امور به دست ولیّ عصر آن زمان داده میشود. میفرماید: «و قد قدر اللّه تعالى في القضاء السابق» که قَدر بعد از قضاء الهی هست چه را خدا مقدّر کرده؟ اینکه «بإزاء كل روح ما يناسبه من الموادّ» این روح اگر روح لطیفی باشد مواد را مزاج را همه اینها را به گونهای میگرداند که از عناصر لطیف بهره میگیرند که جرمانیت و کثافت خاصی برای این روح ایجاد نکند. «و بإزاء كلّ معنى ما يحاذيه من الصورة» و در مقابل هر معنا و حقیقتی که بناست به این انسان برسد صورتی را مهیا میکند، چون این مواد به وسیله این صورت برای انسان فراهم میشود و اگر صورت نباشد این مواد نمیتواند برای انسان حاصل بشود.
«و بإزاء كلّ معنى ما يحاذيه من الصورة» یعنی «قدّر الله تعالی فی القضاء السابق بإزاء کلّ معنی ما یحاذیه» آن معنا «من الصورة و الطف المواد و الصور لأشرف الأرواح و انوار النفوس» بله به هر حال این نفوس اگر بناست مثلاً شما نفوس اهل بیت(علیهم السلام) را که بررسی میفرمایید میبینید که «الأرواح الشامخة فی الأرحام المطهرة لم تنجسک الجالهیة الأولی و لم تلبسک بالمدلهمات ثیابها» همینهایی که در زیارت میخواهیم این همین است که این وجودات مقدسه به گونهای هستند که هیچ چیزی اینها را آلوده نکرده است نه امور سماوی و نه امور ارضی. نه امور نفسانی و نه امور جسمانی همه اینها براساس الطف مواد و الطف مزاجها تأمین میشود. «فألطف المواد و الصور لأشرف الأرواح و أنوار النفوس».
«و قد علمت سابقا إن تفاوت النفوس البشرية» البته این سؤال یک سؤال جدی است و واقعاً کمتر کسی است که این سؤال به ذهنش نیاید که واقعاً این تفاوتها چگونه است؟ با اینکه همه دارای فطرتاند همه به سمت خدا در حرکتاند همه سعیشان این است که به قرب حق برسند چطور بعضی از نفوس جزء سعداء و بعضیها جزء اشقیا هستند؟ این سؤال را باز دوباره تکرار فرمودند که ملاحظه فرمودید. جواب میدهند که «و قد علمت سابقا إن تفاوت النفوس البشرية ـ المتخالفة الحقائق ـ لتفاوت أصولها» یعنی همان ریشهها و بنیانهای اساسی «و معادنها العقليّة و مفاتيح أبوابها الإلهيّة» بله، اینها ریشه در آسمان دارد ریشه در آن بنیانهایی دارد که از آنجا شکل گرفتهاند. «لتفاوت اصولها» اصول نفوس و معادن این نفوس «العقلیّة و مفاتیح أبوابها الإلهیّة و من أجلها و من أجل تفاوتها في الإدراكات و الإرادات و الأشواق وقع الاختلاف بينها في الهداية و الضلال و الطاعة و العصيان و التوفيق و الخذلان و السعادة و الشقاوة و حسن العاقبة و سوئها و الثواب و العقاب و الجنّة و النار» تمام این تفاوتهایی که ایشان همه تفاوتها را به لحاظ مراتب درجات و آنات و موقعیتهایی که انسانها دارند دارند بیان میکنند.
میفرمایند که «و من أجلها» یعنی از جهت اینکه این اصول و ریشهها انسانی در آن معادن عقلیشان آیا چگونه شکل گرتهاند اینها نقشآفرین است که این تفاوتها حاصل میشود «و من أجل تفاوتها» تفاوت اصول و تفاوت معادن و تفاوت ابواب الهی این اختلافات حاصل میشود. «و من أجلها و من أجل تفاوتها في الإدراكات» که ناظر به عقل نظری است «و الإرادات» که ناظر به عقل عملی است «و الأشواق» ارادات و اشواق و اینها در عقل عملی شکل میگیرند. براساس این این اختلاف بین نفوس اتفاق میافتد این اختلافات چه چیزهایی هستند؟ هدایت و ضلالت یک، «و الطاعة و العصيان» دو، «و التوفيق و الخذلان» سه «و السعادة و الشقاوة» چهار «و حسن العاقبة و سوئها» پنج «و الثواب و العقاب» شش «و الجنّة و النار» هفت. همه این اختلافها ریشه در آن اصول و معادن عقلیه و مفاتیح ابواب دارد.
این بحث را جناب صدر المتألهین ادامه میدهند میفرمایند که «فإن قلت: ما الفائدة في التكليف بالطاعات و الدعوة بالآيات و الأمر و النهي و الترغيب و الترهيب إذا كان الجميع منتهية إلى قضاء اللّه و تقديره و ما تأثير السعي و الجهد و الطاعة و العبادة؟» این سؤال هم از سؤالات زیرساختی است که در مباحث اعتقادی بسیار نقشآفرین است و جواب اینها هم جوابهای قطعی و کلامی است. سؤال این است اگر بنا باشد که خدای عالم این نفوس را از آن ریشهها و اصول و از آن مفاتیح ابواب در بیاورد و این اختلافها به آنجا برگردد پس این همه پیامبر و امام و دستورات و توصیهها و اوامر و زواجر و طاعات و عصیانها برای چیست؟ این همه وعدهها الهی و وعیدها این تفاوتها مال چیست؟
«فإن قلت: ما الفائدة في التكليف بالطاعات و الدعوة بالآيات و الأمر و النهي و الترغيب و الترهيب» اینها چه فایدهای دارند؟ «إذا كان الجميع منتهية إلى قضاء اللّه» در قضاء الهی که اینها ثبت است اینها نوشته شده است که چه کسی چگونه زندگی میکند سبک زندگی او چگونه است آیا از هدایت بهره دارد یا نه؟ اهل اطاعت و تبعیت و پیروی هست یا اهل عصیان و معصیت است؟ آیا اهل خذلان است یا اهل سعادت است؟ اینها همه در قضای الهی شکل گرفته است اینها چه آثاری برای این دستورات و اوامر و زواجر وجود دارد؟ میفرماید که همه مراتب علم حق سبحانه و تعالی باید تحقق پیدا بکند هم در مقام قضاء هم در مقام قَدر. اینها باید وجود داشته باشد اگر وجود نداشته باشد بنده میتواند در مقابل حق احتجاج بکند و بگوید که من دستوری نداشتم امری نداشتم نهیای نداشتم و طاعت و عصیانی مطرح نبود هدایت و ضلالتی نبود و امثال ذلک. اینها برای این است که همه مراتب علم حق آشکار و ظاهر بشود.
«قلنا: هذه الأمور من جملة الأشياء الواقعة بقضاء اللّه و قدره» همه اینها براساس هم قضای الهی آن کلیات شکل میگیرند و هم به قَدر الهی آن جزئیات شکل میگیرند. «قلنا: هذه الأمور من جملة الأشياء الواقعة بقضاء اللّه و قدره و الأسباب المقدّرة التي جعلها اللّه تعالى مهيّجات للأشواق و الإرادات» بله خدای عالم باید شوق را اراده را در انسانها ایجاد بکند و این کار را کرده به آنها وعده بهشت داده تا شائق و محتاج باشند و مشتاق به بهشت باشند به آنها وعده «ما تشتهی الانفس و تلذ الأعین» را داده برای اینکه از آنها لذت ببرند و به دنبال بیایند از آن طرف هم بعید داشته برای اینکه به سمت جهنم و نار حرکت نکنند اگر اینها نباشد بنده میتواند احتجاج بکند.
«قلنا: هذه الأمور من جملة الأشياء الواقعة بقضاء اللّه و قدره و الأسباب المقدّرة التي جعلها اللّه تعالى مهيّجات للأشواق و الإرادات» میخواهد اراده و شوق را در بخش عقل عملی تهییج بکند و آنها را بشوراند در خصوص اینکه به سمت خیر حرکت کنند و «جعله الله تعالی مهیّجات للأشواق و محرّكات و دواعي إلى طلب الخيرات و اكتساب الدرجات و محرّضات» تحریض میکند تشویق میکند تحریک میکند «على أعمال حسنة مورثة لعادات محمودة و أخلاق جميلة و ملكات فاضلة مزكّية للنفوس منوّرة للقلوب مقرّبة إيّاها إلى اللّه نافعة في معاشنا و معادنا يحسن بها حالنا في دنيانا و يحصل بها سعادة عقبانا، أو محذّرات من الشرور و القبائح» حق سبحانه و تعالی اینجور نیست که فقط در مرحله قضا همه اینها را داشته باشد بلکه در مرحله قدر همه این امور را به صورت جزئی در اختیار بشر قرار داده است تا انسانها بتوانند هم از وعید حق هراسان و ترسناک باشند و هم از وعدههای حق مشتاق و تحریض بشوند و براساس شوق و اراده حرکت کنند. اینها مواردی است که در فضای تقدیر و قدر الهی یک به یک شکل گرفته است و محرکات و دواء الی طلب الخیرات و اکتساب الدرجات» اینها «و الاسباب المقدرة التی جعلها الله تعالی مهیّجات محرکات محرضات علی اعمال حسنة» اینها تحریض میکنند تشویق میکنند بر کارهای نیکو که این کارهای نیکو آدات خیری را به وراثت میگذارند و انسان مجبور میشود که اینها را انجام بدهد «لعادات محمودة و اخلاق جمیلة و ملکات فاضلة» که اینها مواریث این تشویقات و تهییجات و محرّکات هستند که باعث تزکیه نفساند و تنویر قلباند و نهایتاً انسانها را به قرب حق سبحانه تعالی «علی نحو السعادة» میرسانند همه اینها همه این دستورات همه زواجر و همه اوامر «نافعة في معاشنا و معادنا» همه اینها در هم زندگی دنیای ما مؤثر است و هم در زندگی عقبا و آخرت ما که «يحسن بها حالنا في دنيانا و يحصل بها سعادة عقبانا» که هم دنیای ما به وسیله این اوامر و نواهی و این اخلاق جمیله و ملکات فاضله در حُسن و زیبایی قرار میگیرد و هم در آخرت سعادت ما تحصیل میشود. همانطوری که تشویق دارد مهیّج است محرّک است محرّض است از آن طرف هم محذّر است هم «شوقاً الی الجنة» و هم «خوفاً من النار» «أو محذّرات من الشرور و القبائح» خدای عالم همانطوری که وعده میدهد و این هم شوق میآفریند و ارادات و تشویق و تحریک میکند از آن طرف هم برحذر میدارد که انسان به شرور و قبایح و ذنوب و رذائل نزدیک بشود. «أو محذّرات» یعنی «جعلها الله» ملاحظه بفرمایید «قلنا هذه الأمور من جملة الأشیاء الواقعة بقضاء الله و قدره و الأسباب المقدرة التی جعلها الله» بله اینها اسبابیاند عواملی هستند که این عوامل یا در جهت تشویق و ایجاد شوقاند یا در جهت ترهیب و ایجاد خوف و هراس هستند. «أو محذّرات من الشرور و و القبائح و الذنوب و الرذائل المكدّرة للنفوس المسوّدة للقلوب مما يضرّنا في العاجل و نشقي بها في الآجل» اینها هم در دنیای ما این نواهی اثر دارند این محذّرات آنهایی که ما را بر حذر میدارند باعث میشوند که ما به آسیب و ضررهای دنیایی نرسیم معاشمان را از این جهت از بدیها و سوء مصون میدارد از سویی دیگر هم در عاجل ما در عاقبت ما هم موجب سعادتاند و از شقاوت جلوگیری میکنند. «أو محذّرات من الشرور و القبائح و الذنوب و الرذائل المکدّرة للنوفس المسوّدة للقلوب» که اینها قلبها را تیره میکنند سیاه میکنند نفس را مکدّر میکنند و اینها هم مایه ضرر و زیان در آجل و دنیای ما هستند و هم مایة شقاوت در آخرت ما هستند. «أعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا».