1402/01/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ملاصدرا/
جلسه هشتاد و سوم از تفسیر «فاتحة الکتاب» تفسیر جناب صدر المتألهین بخش ﴿اهدنا الصراط المستقیم﴾ صفحه 491 و امروز هم نهم فروردین 1402 است.
«فصل [في تحقيق الصراط و استقامته] اعلم إن الصراط لا يكون صراطا إلا بمرور المارّة عليه. و قد مرّت الإشارة إلى أنّ الخلائق كلّها متوجّهة شطر الحقّ توجّها غريزيّا و حركة جبليّة نحو مسبّب الأسباب» جناب صدر المتألهین در این بخش بعد از مسئله معنای صراط معنای استقامت معنای هدایت، وارد یک بحثی تحت عنوان مکاشفة شدند و در ضمن این بحث مکاشفه، مطالبی را که معمولاً اهل عرفان در این زمینه دارند مطرح کردند و مهمترین بخش آن این بود که نظر اهل معرفت در باب انسان و هویت انسانی چیست و چه حقیقتی در درون انسان است و راه رشد و سعادت او کدام است و در نهایت هم سخنی را در فضای حرکت جوهری مطرح کردند و تأییداتی را از جناب ابن عربی در این رابطه بیان داشتند.
الآن با بیان مقدماتی که مطالبش گذشت تحت عنوان «فصل» وارد میشوند به اینکه این صراطی که به عنوان صراط مستقیم برای موجودات هست و از جمله انسان، چه نوع صراطی است؟ و کیفیت حرکت بر این صراط چگونه است؟
عمدتاً براساس نظام فکری که خود ایشان تأسیس کردند در باب حرکت جوهری میفرمایند که این صراط، صراطی است که برای هر یک از موجودات که هر دابهای و جنبندهای که دارای حرکت هست این صراط برای او هست البته «صراط کل شیء بحسبه» و همه موجودات دارای یک صراطی هستند. تفاوت انسان با آنها این است که آنها فقط یک نوع حرکت دارند و آن حرکت غریزی و طبیعی است که براساس آنچه که در نهان هر موجودی وجود دارد حرکت میکند اما در جوهر وجودیشان حرکت میکنند و این حرکت جوهریه مال همه موجودات است.
در خصوص انسان هم مسئله از همین قبیل است ولی انسان دارای دو نوع حرکت است یک حرکت اضطراری و تکوینی دارد که مثل سایر موجودات است و یک حرکت ارادی و اختیاری دارد که فقط مختص به انسان است و انسان در این رابطه یک نوع عدم تعادلی ممکن است که برایش پیش بیاید و بعد مسیر انسانی که خدای عالم برای او تعیین کرده هم هست دور بشود ولی در عین حال در همه حال حرکت جوهری برای انسان اتفاق میافتد و تمام حرکتهای انسانی در جوهر وجود اوست خدای عالم محرک است و انسان متحرک است و حرکت در خصوص نفس انسانی است و مطالبی که تبیین کننده حرکت جوهری است را اینجا دارند بیان میکنند خصوصاً میفرمایند که ما مطالب را در کتاب اسفار و سایر کتابها بیان داشتیم و بعد شواهد قرآنی ذکر میکنند که در قرآن هم بحث حرکت جوهری کاملاً روشن و واضح است آنگونه که ایشان برداشت داشتند.
حالا میرویم تا ببینیم که آن تأییدات قرآنی که نسبت به حرکت جوهری است تا چه حدی بر این امر دلالت دارد؟ «فصل» صفحه 491 «اعلم إن الصراط لا يكون صراطا إلا بمرور المارّة عليه» صراط، صراط نامیده میشود به جهت اینکه یک مرورکنندهای و مارهای بر آن صراط حرکت میکند اگر کسی بر روی صراط حرکت نکند و مرور نکند این صراط نامیده نمیشود اصلاً صراط بودنِ صراط به این است که مارهای داشته باشد و کسی از صراط بخواهد عبور بکند و این مطلب هم در مباحث گذشته گذشت که خلائق همهشان متوجه جانب حق هستند و این توجهشان به جانب حق همان حرکت آنهاست به سمت حق و لکن این حرکت یک حرکت غریزی است که در نهاد هر موجودی تأبیه شده و انسانها یا موجودات دیگر در آن بخش حرکت جوهری خودشان در آن صراط تکوینیای که در نهان آنها قرار داده شده است حرکت میکنند.
«و قد مرّت الإشارة إلى أنّ الخلائق كلّها» تمامی موجودات و خلائق «متوجّهة شطر الحقّ» همه آنها به سمت حق توجه دارند و این توجه هم توجه غریزی است و این هدفگیری و سوگیریای که برای اینها وجود دارد به سمت حق است و این رجوع و این انقلاب و این صیرورت و همه اینگونه از عناوینی که خصوصاً در قرآن مجید آمده است اینها متوجه به جناب حق است «توجّها غريزيّا و حركة جبليّة» که این حرکت در سرشت و نهاد هر موجودی به صورت جبلّی راسخ است و جز بر آن راه حرکتی ندارند. «نحو مسبّب الأسباب» به سمت آن حقیقتی که تمامی این اسباب به دست و قدرت او حرکت میکند. «و في هذه الحركة الجبليّة لا يتصوّر في حقّهم الضلال و الانحراف عمّا عيّن اللّه لكلّ منهم» این حرکت جبلّی که در حقیقت براساس صراط مستقیم هست و همه موجودات و خلائق بر آن صراط مستقیم حرکت میکنند این هیچ گونه ضلالت و گمراهی و انحرافی ندارد این یک نظام تکوینی است و در نهاد هر موجودی به صورت جبلّی راسخ است و به ضلالت و گمراهی در این صراط نیست لذا همه موجوداتی که در درون خودشان براساس نهاده الهی حرکت میکنند در مسیر صراط مستقیم هستند «و في هذه الحركة الجبليّة لا يتصوّر في حقّهم الضلال و الانحراف عمّا عيّن اللّه لكلّ منهم» از آنچه که خدای عالم برای یکایک اینها تعیین فرموده است هیچ موجودی از این چارچوب بیرون نیست «و اللّه آخذ بناصيته» همه موجودات پیشانیشان به دست خدای عالم است و خدا دارد اینها را هدایت میکند در همان راهی که در درون آنها تأبیه شده است «كما قال اللّه ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[1] » اگر حق سبحانه و تعالی در مقام فعل بر صراط مستقیم است طبعاً همه موجوداتی که زمام آنها و ناصیه آنها به دست خداست براساس صراط مستقیم حرکت میکنند.
«و ما من موجود في عالم الخلق إلّا و هو حيوان ماش فيكون دابّة» هر موجودی که در عالم خلق هست الا اینکه دارای یک حیاتی است و یک موجودی است دارای حیات و حرکت و اینها از این جهت که حرکت میکنند دابه و جنبنده هستند و در همان مسیر صراط مستقیم در حرکت هستند. «و كل دابّة فالربّ آخذ بناصيتها و عليه رزقها» خدای عالم رزق این موجودات را تأمین میفرماید و پیشانی همه موجودات بدست حق است و چون حق سبحانه و تعالی بر صراط مستقیم هست آنها هم همه بر صراط مستقیمی که در وجود آنها تأبیه شده است حرکت میکنند.
البته «و يعلم مستقرّها و مستودعها» خدای عالم مستقر و محل استقرار وجودی آنها را آشناست و طبعاً آنها را در همان مسیر خودشان قرار خواهد داد. این نکته که هر کدام از موجودات در آن مستقر و مستودع خودشان هستند این نکتهای است که قابل توجه است حق سبحانه و تعالی این موجودات را در محل قرارشان قرار میدهد. این آیه که در سوره مبارکه «انعام» است که ﴿وَ هُوَ الَّذي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُون﴾، همه شما را از یک تن آفرید پس برای شما در رحم مادر قرارگاهی است و در پشت پدر امانتگاهی است که ما آیات خود را برای مردمی که کلام الهی را میفهمند به تفصیل بیان کردهایم. هم مستقرشان «فی قرار مکین» است که در رحم مادر است و هم مستودعشان که در آنجا به ودیعت نهاده شده است. در حقیقت مستودع یعنی امانتگاهی است که در صلب پدران است و مستقرشان در قرار مکینی است که در رحم مادران قرار گرفته است.
به هر حال میفرمایند که هیچ موجودی در عالم نیست مگر اینکه با چنین نظامی دارد حرکت میکند ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾، اینجا هم که میفرماید: ﴿وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها﴾ این از سوره مبارکه هم «انعام» و هم سوره «هود» این آیه است که «كما قال تعالى: ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ (فِي الْأَرْضِ) إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ﴾ همه اینها در پیشگاه حضرت حق به صورت آشکار و جلی وجود دارد.
بنابراین «فتكون» این انسان و هر موجودی که جنبندگی دارد و دابه است «فتکون» این دابه «مفطورة على المشي على نهج الاستقامة من غير ضلال» همه اینها در همان مسیری که خدای عالم به صورت جبلّی در هر موجودی قرار داده به همان صورت حرکت میکنند. «فتکون» این دابه «مفطورة علی المشی علی نهج الاستقامة من غیر ضلال» تنها تفاوتی که بین انسان و سایر موجودات هست این است که انسان دارای یک بُعد اضطراری و تکوینی است و یک بُعد اختیاری و ارادی است که باید تعیین بشود که مراد این بُعد اختیاری و ارادی انسان چگونه است.
«و أمّا المسمّى إنسانا فلوجود الاختيار المخالف للطبع فيه و مزاحمة قوّة الوهم الذي يعتريه» انسان چون دارای هویت اختیاری است و دارای اراده است یعنی یک کاری میتواند انجام بدهد که این مخالف طبع انسانی باشد و با توجه به داشتن قوه وهم که این قوه وهم تصورات مختلفی را برای انسان ایجاد میکند و به تعبیری که میفرمایند مزاحمت دارد برای انسان زیرا آنچه را که به صورت جبلّی و سرشت انسانی نهاده شده است این قوه یعنی قوه واهمه در مقابل آن جریان مزاحمت ایجاد میکند و زمینه انحراف و ضلالت فراهم میشود «و مزاحمة قوّة الوهم الذي يعتريه يتصور في حقّه الضلال و الغواية و النكال و الغباوة» یعنی انسان دارای یک هویت اختیاری و ارادی است که این هویت اختیاری و ارادی بعلاوه قوه واهمه مزاحم ممکن است مسیر انسان را از آن جریان هدایتی جبلّی و اولی برگرداند و راه غباوة و انحراف و مخالفت و ضلال را طی کند که «یتصور فی حقه» انسان «الضلال و الغوایة و النکال و الغباوة من جهة حركاته الاختياريّة» آن دسته از حرکتهای اضطراری که بدن قوه هاضمهاش قوه جاذبهاش قوه منمیهاش قوه مبلغهاش همه اینها دارند به صورت طبیعی و جبلّی حرکت میکنند و غریزی است. اما برخی از فعالیتهای انسانی مبتنی بر حرکتهای ارادی و اختیاری از یک سو، و مزاحت قوه وهم از سوی دیگر باعث میشود که حرکت به صورت جبلّی قرار نگیرد که عارض میشود «و مزاحمة قوة الواهمة التی یعتریه» که عارض بر انسان میشود.
آن وقت است که «یتصور فی حقّه» انسان» الضلال و الغوایة و النکال و الغباوة» که اینجور مسائل یعنی گمراهی و غوایت و نکال و غباوت اینها در حق غیر انسان نیست زیرا غیر انسان نه هویت اختیاری و ارادی دارند و نه داشتن قوه مزاحمی بنام قوه واهمه. این هم از جهت حرکتهای اختیاری حاصل میشود. «من جهة حرکات الاختیاریة المورثة له قربا أو بعدا من اللّه» این حرکتهای ارادی وقتی انجام میشود اگر خیر باشد قُرب به ساحت حق پیدا میکند و اگر معاذالله شر باشد دوری و بُعد از جناب حق پیدا میشود و این براساس این حرکت اختیاری است. «المورثة له» یعنی برای این انسان به ارث میگذارد قرب به حق را یا بُعد از حق را. «المثمرة له سعادة أو شقاوة» که اگر قرب به حق باشد ثمره و نتیجهاش سعادت است و نیکبختی. و اگر بُعد از حق سبحانه و تعالی باشد نتیجهاش و ثمرهاش شقاوت و نگونبختی است. «المثرة له سعادة أو شقاوة في الدار الآخرة فيحتاج إلى من يهديه و يذكّر له العهد القديم و يثبّته على الصراط المستقيم» بنابراین این انسانی که چنین ویژگیای دارد یعنی داشتن هویت اختیاری از یک سو، و قوه مزاحمی بنام قوه واهمه البته این قوه واهمه کارهای فراوانی از او ساخته است و در حقیقت زمینههای فراوانی را هم برای انسان فراهم میکند اما در حقیقت در حیوان قوه واهمه فرمانروایی میکند و اگر انسان نتواند قوه عاقلهاش را بر قوه واهمه مسلط بگرداند قوه واهمه چیره خواهد شد و در این چیرگی و سلطهای که پیدا میشود عقل به محاق میرود و انسان تحت قوه واهمه به آنچه که در حقیقت هوی و هوس است خود را میرساند.
لذا فرمود بنابراین چنین انسانی «فيحتاج إلى من يهديه و يذكّر له العهد القديم» به پیغمبر به امام و امثال ذلک احتیاج دارد تا او را هدایت بکنند و عهد قدیم او را که همان عهد الست است به او متذکر بشوند «و يثبّته على الصراط المستقيم» و انسانها را براساس این هدایت تثبیت بکنند و موقعیت را بر صراط مستقیم قرار بدهند.
تا اینجا در حقیقت اصل حرکت بوده اما کیفیت حرکت چگونه است را الآن توضیح میدهند «فالهادي هو اللّه بالحقيقة» آنچه که انسان را هدایت میکند چون فرمودند «فیحتاج الی من یهدیه و یذکر العهد» انسان احتیاج دارد به یک هدایت کنندهای که او را هدایت کند و عهد قدیم او را به او متذکر بشود. اما آن هادیای که انسان به او احتیاج دارد اولاً و بالذات خدای عالم است و ثانیاً و بالعرض انبیاء و اولیاء هستند که مأموران الهی و سفیران الهیاند برای این منظور. «فالهادي هو اللّه بالحقيقة بواسطة الكتاب و الرسول صلّى اللّه عليه و آله و من يقوم مقامه» مقام پیغمبر «من الأئمة الهداة عليهم السلام فيختصّ الإنسان من بين سائر المخلوقات بأن هداه اللّه بالهدايتين الكونيّة و الوضعيّة» که خدای عالم او را هدایت کرده است به دو نوع هدایت تکوینی و هدایت وضعی یا تشریعی که با هدایت تکوینی آن فعالیتهای کونی او وجودی او براساس هدایت تکوینی است مثلاً بدن هر نوع کاری که دارد قواه غاذیه منمیه مولده هاضمه جاذبه دافعه همه اینها براساس نظام طبیعی و کونی انجام میدهند. اما دستوراتی که از ناحیه شرع مقدس برای انسان آمده که در آن مسیر حرکت کنند و اجازه ندهند که هویت اختیاری او بعلاوه قوه واهمه او را از آن مسیر جدا بکند این براساس یک حرکت وضعیه و تشریعیه تعیین میشود.
«بأن هداه اللّه بالهدايتين الكونيّة و الوضعيّة من جهة حركتيه الاضطراريّة و الاختياريّة» حرکت اضطراری که دیگه هادی و معلمی نمیخواهد اما حرکت اختیاری انسان نیازمند به هادی و معلمی است که او را در این مسیر رهنمون بشود. «و جمع لأجله بين الدعوتين العامّة و الخاصّة» و بخاطر همین مسئلهای که در انسان وجود دارد یعنی هویت اختیاری از یک سو، و وجود قوایی مثل قوای واهمه از سوی دیگر لازم است که این دو تا دعوت در انسان جمع بشود هم دعوت عامی است که همه موجودات براساس نظام تکوین حرکت میکنند هم دعوت خاصی است که از راه تشریع برای انسان آمده است و هماهنگی بین تکوین و تشریع هم به اراده حق سبحانه و تعالی کاملاً وجود دارد این انسان است که گاهی اوقات از مسیر خارج میشود «و جمع» الله سبحانه و تعالی «لأجله» انسان «بين الدعوتين العامّة و الخاصّة و شرع له الشريعتين و ساسة بالسياستين المطبوعة و المجعولة» برای انسان دو نوع سیاست است یک سیاست مطبوع است و تکوینی، و یک سیاست مجعول است تشریعی است و این دو جهت برای انسان که عرض کردیم یعنی هویت اختیاری و داشتن قوای مزاحمی همانند قوه واهمه این محذوریت را ایجاد کرده است و خدای عالم برای اینکه این انسان را هدایت کند هر دو راه را برای او قرار داده است «و أوجب عليه طاعة الحكمين: التكويني و التدويني» و برای او طاعت این دو حَکَم را یا این دو حکم را حکم تکوینی و تشریعی را برای انسان واجب کرده است. هم حکم تکوینی واجب است یعنی بالضرورة انسانها در مسیر صراط مستقیم هستند و آن تدوینی هم شریعتی است که واجب است بر انسان اطاعت از حکم الهی. «و ذلك لاشتماله على مبدأ الحركتين: الذاتية و الإراديّة» این قضیه برای انسان فقط منحصراً هست چون انسان مشتمل بر این دو مبدأ حرکت است، هم مبدأ حرکت ذاتی دارد که تکوینی و جبلّی است و هم مبدأ حرکت ارادی و اختیاری دارد که انسان موجود مختار است.
«أما الحركة الذاتية له» انسان «فهي حركة جوهريّة، لها كسائر الحركات» آن بخشی که به حیثیتهای تکوینی و ذاتی انسان برمیگردد آن براساس یک حرکت جوهری است یعنی اولاً و بالذات انسان در جوهر وجودیاش حرکت میکند و ثانیاً و بالعرض در اعراض و شؤونات الحاقی و الصاقی انسان وگرنه اول آن جوهر انسانی حرکت میکند «أما الحرکة الذاتیة له» انسان «فهی حرکة جوهریّة لها» برای انسان «کسائر الحرکات فاعل و قابل و مسافة و بداية و نهاية» که حرکت دارای فاعلی است قابلی است مسافتی است بدایتی است نهایتی است چون در حرکت شش امر دخیل است مبدأ منتها موضوع مسافت و محرّک که اینها در حقیقت اموری هستند که در حرکت دخیل هستند. بدایت و نهایت، یک؛ مسافت، دو؛ قابل که همان موضوع است مسافت، سه؛ و قابل، چهار؛و محرّک هم هست، پنج؛ و زمان هم به عنوان امر دیگری با حرکت هست چون زمان مقدار حرکت است.
«إلا انّ الحركة في الجوهر تخالف غيرها في أمر» حرکتی که در جوهر است مخالفت میکند با غیر این امور در یک امری «و هو إنّ مسافة هذه الحركة هي عين المتحرّك حقيقة و وجودا و غيره كمالا و نقصا بخلاف الحركة في سائر المقولات» حرکت در جوهر یک اتفاق خاصی است که جناب صدر المتألهین این را باز کردند و گفتند که در حقیقت آنچه که موضوع حرکت است خود متحرک است آنچه که در نزد پیشینیان قابل قبول نبود این بود که میگفتند اگر موضوع حرکت بخواهد اگر حرکت بخواهد در موضوعش حرکت کند موضوع از دست میرود وقتی موضوع از دست رفت طبعاً حرکت معنا پیدا نمیکند چون ما حرکت را وصف یک موجود میخواهیم ببینیم اگر موجود بخواهد متحول بشود دیگه حرکت به آن موجود ربطی پیدا نمیکند. اینجا جناب صدر المتألهین فرمودند که نه این موضوع هم حرکت میکند اما یک حقیقتی است که در ذات خودش حرکت میکند و سیّال است.
اینجا ایشان میفرماید که «إلا انّ الحركة في الجوهر تخالف غيرها في أمر» با آن حرکتهایی که در اعراض اتفاق میافتد متفاوت است حرکت در کمّ حرکت در کیف حرکت در أین حرکت در وضع و سایر مقولات با آنها در یک امر مختلف است و آن این است که آنها در موضوع حرکت نمیکنند بلکه حرکت در جوهر حرکت در موضوع است. «إلا انّ الحركة في الجوهر تخالف غيرها في أمر» غیر حرکت در امری دیگر «فی امر» که آن امر «و هو إنّ مسافة هذه الحرکة هی عین المتحرّک حقیقة و وجودا و غیره کمالا و نقصا» یک هسته خرما در درون خودش دارد حرکت میکند ولی از نقص به کمال میرود. این هسته خرما اگر تبدیل به نخل باسقی شد این هسته خرما که امر دیگری نشد. همان هسته خرماست که شده نخل باسق. تفاوت در چیست؟ تفاوت در نفس و کمال است که اول ناقص بود هسته خرما بود، بعد تبدیل شد به درخت تنومند خرما. همان حقیقت تبدیل شده است و این موضوع است یا مسافتی است که در او حرکت اتفاق افتاده است.
«و هو» یعنی آن امری که موجب مخالفت است با سایر حرکات، عبارت است «مسافة هذه الحرکة» که آن مسافت عین متحرک است عین موضوع است «حقیقة و وجودا و غیره کمالا و نقصا» الآن در آن هسته خرما این حرکت در عین همان هسته است اما تفاوت در این است که وقتی هسته خرما بود ناقص بود الآن که به نخل باسق تبدیل شده است کامل شده است «بخلاف الحرکة فی سائر المقولات» کمّش همان است اضافه شده کیفش همان است اضافه شده است اینها تغییری پیدا نکردند فقط در حقیقت به طول و عرضشان اضافه شده است اما این تغییری که حاصل شده است در خود جوهر اشیاء است. «بخلاف الحرکة فی سائر المقولات».
«فإنّ المسافة فيها» در این حرکت «تباين ذات المتحرّك» مسافت در این حرکت با ذات متحرک تفاوت پیدا میکند. در حقیقت موضوع که ذات متحرک است یک چیز است مسافت امر دیگری است که موضوع در عین حالی که یک حقیقت است به نفس و کمال تبدیل میشود یعنی در حقیقت موجودی است که در نقص آن یک جوهری را از او تصور میکنیم میگوییم هسته خرما. در کمالش یک جوهر دیگری تصور میکنیم بنام نخل باسق. در حالی که این هر دو یک حقیقت هستند و تفاوت به نقص و کمال است.
«فإن المسافة فیها» در این حرکت جوهری «تباین ذات المتحرک كما هو المقرّر عند العقلاء» آنانی که این معنا را فهم کردند. «و نحن قد بيّنا صحّة الحركة في مقولة الجوهر في أسفارنا ببيانات برهانيّة يضطرّ أهل النظر على الاعتراف بها» ما این مسئله را البته در مباحث بحث حرکت بیان کردیم در کتابهایمان این مطالب را یادآور شدیم که همه اهل حکمت به این باور کردند و اعتراف کردند که این حرکت در جوهر هیچ محذوری ندارد بلکه حرکت در جوهر اولاً و بالذات اتفاق میافتد. «و نحن قد بيّنا صحّة الحركة في مقولة الجوهر في أسفارنا ببيانات برهانيّة» به گونهای این بیانات برهانی بود «يضطرّ أهل النظر على الاعتراف بها» که اهل نظر اعتراف کردند به این مسئله.
«و الآيات القرآنيّة الدالة على هذه الحركة و خصوصا ما للإنسان كثيرة» میفرماید که بحث حرکت در جوهر که یک حقیقت است که این حقیقت از نقص به کمال و از ضعف به قوه و از قوه به فعلیت میرود این در همه موجودات هست که الآن بعضی از آنها را از آیات الهی استفاده میکنند و خصوصاً در انسان که شواهد قرآنی فراوانی وجود دارد «و الآيات القرآنيّة الدالة على هذه الحركة و خصوصا ما للإنسان كثيرة» حرکت جوهری که برای انسان است این آیات کثیره است.
«منها» از آن دسته آیاتی که دلالت بر حرکت جوهری دارند «في باب حركة الجواهر الأرضية» در واقع موجودات زمینی در ذاتشان حرکت میکنند «في ذاتها كقوله تعالى ﴿وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ﴾[2] » شما کوهها را جامد فرض میکنید در حالی که اینها در حال حرکت و مرور هستند همانطوری که ابرها حرکت میکنند. حرکت در جمادات هم حرکت در جوهر اینهاست جبال یک امر جامد است و ظاهر. اما در درون آنها حرکتی است که این حرکت در جوهر وجودی جبال است و اینها حرکت میکنند همانطوری که کوه و ابرها حرکت میکنند. ولی حرکت اینها کُند و بطئ است و حرکت آنها تند و سریع است. ﴿وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ﴾ این یک که امر ارضی است.
دوم «و قوله: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾[3] » روزی فرا خواهد رسید که مشخص میشود که زمین به زمین دیگری تبدیل میشود یا به غیر زمین تبدیل میشود و همچنین سماوات به اموری دیگر تبدیل میشود. این تبدیل زمین به یغر زمین یا سماوات به غیر سماوات با اینکه اینها از جامدات هستند نشان از این است که حرکت جوهری در آنها، آنها را به غیر زمین و غیر سماوات تبدیل میکند.
اینها امور ارضیاند اما امور سماوی: «و منها في باب حركة الجواهر السماويّة في ذاتها كقوله ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[4] » ما این سماوات را امور جامده میبینیم اما حق سبحانه و تعالی میفرماید ما بساط این آسمان را برمیچینیم و همان طوری که یک کاغذ را به صورت سجل و لوله شده قرار میدهیم اینها هم به صورت کاغذ لوله میشوند ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾ پیچیده شده است به یمین و قدرت حق سبحانه و تعالی.
یا آیه دیگر «و قوله ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ﴾[5] » همانطوری که برای کتب کتابها آنها را لوله میکنند و به صورت سجل در میآید ما آسمان و زمین را هم اینگونه با آن رفتار میکنیم. ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ﴾.
اما در باب حرکت انسانی که این تحول و تقلب فراوان است و در آیات و شواهد قرآنی فراوانی ما میتوانیم این تقلب در جوهر و این حرکت در جوهر را بیابیم «و منها في تقلّب الإنسان، في أطوار الوجود بقوله ﴿يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ﴾[6] » این انسان مادی در نشأه طبیعت زندگی کننده این به سمت حق سبحانه و تعالی که عالم إله عالم قداست و نزاهت از ماده و جسمانیت و نظایر آن است در حرکت است. طبیعی است که این انسان باید جوهر وجودیاش تغییر بکند تا به سمت اله حرکت بکند. ﴿يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ﴾ انسانها در حال تلاش و کوششاند و به سمت حق در حرکتاند و با خدای خود ملاقات میکنند. این لقائی که اتفاق میافتد گرچه در مقام فعل است اما آنجا هم فعلش منزه است مقدس است از مادیت و شوب مادیت و جسمانیت و طبیعت و امثال ذلک. ﴿يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ﴾.
در آیه دیگر فرمود: «و قوله: ﴿وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ﴾[7] » ما شما را ایجاد میکنیم یعنی نشأه دیگری برای شما ایجاد میکنیم که اصلاً ما خبر ندارید که آن نشأه، چه نشأهای است نشأه مادیت و طبیعت نشأه مشخصی است شما در آن زندگی میکنید اما ما برای شما نشأه دیگری را در نظر گرفتیم که در آن نشأه شما موجود میشوید که عالم دیگری است طبعاً هر عالمی احکام خاص خودش را دارد. اگر عالم طبیعت ماده است و صورت است و جسمیت است و امثال ذلک، در عوالم دیگری و نشئات دیگر اینگونه از مسائل ممکن است نباشد «و قوله ﴿إِنَّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ﴾[8] » ما به سمت پروردگارمان در حال تقلب و انقلاب هستیم. صیرورت و انقلاب همه اینها نشان از تحول وجودی است وگرنه اگر حالت انقلاب نبود قطعاً همان موجود بود و حرکت مکانی داشته باشد اما این انقلاب ناظر به حرکت وجودی است ﴿إِنَّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ﴾.
«و منها» از جمله مباحثی که در باب تقلب انسان است «في انقلاب الكلّ إليه» که همه موجودات در حال تحول و انقلاب به سوی حق هستند «كقوله ﴿اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾[9] » همه موجودات از ناحیه حق سبحانه و تعالی صادر شدهاند و دوباره به حق بازگشت دارند و این بازگشت نمیتواند به اول باشد زیرا اول با طبیعت و با جریان طبیعت ساخته شدهاند اما وقتی به سمت اله برمیگردند نمیشود با ساختار طبیعی به حضور اله رسید. حضور اله مقدس است و منزه است از ضوب مادیت و کثرت و نظایر آن.
یا آیه دیگر «و قوله: ﴿كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ﴾[10] » همه موجودات عالم به سمت حق در حرکتاند.
«و قوله: ﴿بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾[11] » که اینها در حقیقت در یک نوع آفرینش جدیدی قرار گرفتهاند کسوت فعلی آنها کسوت طبیعی و عالم خلق است اما در بعد با لباسی جدید با کسوتی و تحولی دیگر و حتی این واژه صیرورت خیلی صریح است در این معنا که «الیه المصیر» که این مصیر با صاد یعنی صیرورت و تحول و این نشان از حرکت جوهری همه موجودات به سمت حق سبحانه و تعالی دارد. حالا این بحثها باید در چاچوب کتابهای فلسفی ایشان همانطوری که فرمودند به صورت برهانی ذکر بشود و دلائلش هم آنجا روشن بشود إنشاءالله.