1401/10/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ملاصدرا/
جلسه هفتاد و دوم از شرح تفسیر قرآن کریم صدر المتألهین بخش سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» و ذیل مباحث کریمه ﴿إیاک نعبد و إیاک نستعین﴾ آخرین نکتهای که در این صفحه که صفحه 473 است و امروز هم تاریخ هفتم بهمن 1401 است تحت عنوان «بصيرة [سر تقديم العبادة على الاستعانة]» نکتهای را مطرح میکنند که در این بصیرت باز به جهت هم تبیین بیشتر معنای ﴿إیاک نعبد و إیاک نستعین﴾ و عمقیابی و درونگرایی این بحث و هم سرّ تقدیم داشتن ﴿إیاک نعبد﴾ بر﴿إیاک نستعین﴾ و امثال ذلک است.
نکات قابل توجهی است که جناب صدر المتألهین اینها را هم ذکر کردهاند تا تکملهای برای مباحث تفسیری «إیاک نبعد و إیاک نستعین» باشد. برخی اینطور تصور کردند که اگر مقدم داشته شده است عبادت بر استعانت یعنی گفتیم اول «إیاک نعبد» بعد گفتیم «و إیاک نستعین» برای هماهنگی رؤوس آیات است که آیات برای اینکه همدیگر را به لحاظ فصاحت تأمین بکنند کنار هم به گونهای قرار میگیرند که مخصوصاً رؤوس آیات با همدیگر انس و الفتی داشته باشند و این باعث زیبایی و فصاحت کلام باشد. اینطور بعضی تصور کردند «قيل: قدّمت العبادة على الاستعانة ليتوافق رؤس الآي» این یک وجه که برای تقدیم عبادت بر استعانت ذکر شده است.
وجه دیگری که باز برای این تقدیم ذکر شده است این است که انسان زمانی میتواند استعانت بجوید که وسیله و امکان دستیابی به ساحت حق را داشته باشد بعد طلب حاجت بکند آن کسی که به حق سبحانه و تعالی روی نیاورده و توجه پیدا نکرده استعانت جستن او از ذات الهی معنا نخواهد داشت از این جهت عبادت یک وسیلهای است برای طلب حاجت و خواستههایی که انسان در پیشگاه خدا مطرح میکند و استعانت میجوید. این هم به قول برخی از افراد اینگونه گفته شده است «و قيل: إنّ العبادة وسيلة لطلب الحاجة» و این آن دلیل مطلب است «و تقديم الوسيلة على طلب الحاجة أدعى إلى الإجابة و أسرع للقبول» برای اینکه انسان حاجت خودش را در پیش یک غنیای پیش یک بینیازی مطرح بکند لازم است اول یک وسیلهای را و یک امکانی را فراهم کند که خودش را به ساحت آن حقیقت بینیاز غنی نزدیک بکند و لذا عبادت وسیله است برای اینکه انسان بتواند از پیشگاه مولایش و آن حقیقت بینیاز و صمد نیاز خودش را مطرح کند «و تقديم الوسيلة على طلب الحاجة» یعنی تقدیم عبادت بر «إیاک نستعین» «أدعى إلى الإجابة و أسرع للقبول» این برای اجابت نزدیکتر است و این دعوت و خواسته بیشتر است و همچنین برای قبول هم این سریعتر و شتابناکتر عمل میکند.
این دو تا قولی بود که از برخی نقل شد. اما خود جناب صدر المتألهین یک نگرش فلسفی و عرفانی دارند که در باب این تقدیم و تأخیر نکاتی را ذکر میکنند که حتی در خصوص کلمه «أشهد أن محمدا عبده و رسوله» که آنجا هم باز عبودیت بر رسالت هست بتواند تأمین کننده آن معنا باشد. دلیل و برهانی که جناب صدر المتألهین در این رابطه ذکر میکنند این است که ما باید ببینیم آنکه اشرف است آنکه شرافت بیشتری دارد آن باید مقدم باشد. افتقار انسان و نیازمندی انسان در پیشگاه پروردگار عالم برترین نسبتی است که میتواند انسان پیش خدا داشته باشد هیچ نسبتی بالاتر از نسبت فقر و عبودیت نیست. این «الفقر فخری» که از زبان مطهر رسول گرامی اسلام صادر شده است معنا و روح کلام به همین برمیگردد که آن احتیاج و افتقاری که انسان در پیشگاه خدای عالم دارد این بالاترین شرافت است.
بله اگر یک حقیقتی از خود دارایی داشت ثروتی داشت غنایی داشت باید آن غنا را پیش میکشید و آن غنا را برجسته میکرد ولی یک موجودی است که سراپا نقص است سراپا امکان و نیاز است سراپا حاجت است این موجود برتر آن است که این فقر و فاقه و این حاجت و نیاز خودش را برجسته بکند و این را سرمایه خودش قرار بدهد همانطوری که در دعا آمده است که «و جعلت الإقرار بالذنب وسیلتی إلیک» آن چیزی که باعث میشود من به ساحت خدای عالم با یک وسیله و ابزاری نزدیک بشوم همین اقرار به ذنب است که این اقرار به ذنب در حقیقت وسیلهای است برای تشرف به ساحت الهی.
اینجا هم میفرمایند که بالاترن ویژگی و اشرف جهات انسانی همین افتقار و نیاز اوست که این افتقار و فقر با عبودیت و بندگی او آمیخته است. این فیلسوف و یا عارف، قضیه را از این زاویه میبیند که دارایی انسان همان فقر و فاقه اوست همان غایت و نیاز اوست که این را باید برجسته بکند و این فقر و عبودیت را مقدم ذکر بکند به جهات دیگر بپردازد. این حتی سرّ تقدیم این عبودیت بر رسالت هم همین نکته است که انسانِ عابدِ سالک است که میتواند جنبههای دیگر مثل رسالت و ولایت را تأمین بکند از این هت در این شهادت «أشهد ان محمدا عبده و رسوله» این دو شأن رسول گرامی اسلام که بیان میشود یکی اشرف است و دیگری شریف، یکی مهمتر و اهم است و دیگری مهم.
«و أقول: لمّا علمت إنّ أشرف مراتب الإنسان بما هو إنسان» انسان از آن جهت که انسان است به عنوان یک موجود در عالم هستی با قطع نظر از تعلقاتش آن وقتی که درونکاوری میکنیم و هستیاش را میشکافیم میبینیم که اشرف مراتب انسان و أجل مقامات انسان این است که آن نسبت امکان و افتقارش به حق سبحانه و تعالی را تحصیل کند. این افتقار و این امکان و نیاز خودش را در حقیقت به پیشگاه حق سبحانه و تعالی مطرح نماید همانطوری که در باب واجب سبحانه و تعالی برجستهترین صفت وجودی واجب همان وجوب است در باب ممکنات برجستهترین صفت همان امکان است که این امکان با همان افتقار ذاتی و یا امکان فقری که جناب صدر المتألهین فرمودند همراه است.
«و أجلّ مقاماته تحصيل نسبة الإمكان و الافتقار إليه سبحانه» و این نسبت حاصل نمیشود مگر در سایه عبادت و بندگی «بالعبادة و العبوديّة» بنابراین آدم باید اول آن حیثیت وجودی خودش را تأمین بکند و این در باب انسان عبودیت و بندگی است که باعث میشود آن شرافت تأمین بشود. بر همین اساس است که در شهادت «أشهد ان محمدا عبده و رسوله» عبودیت مقدم شده است بر ذکر رسالت «و لهذا قدّم ذكر العبوديّة على ذكر الرسالة في قولك: أشهد انّ محمدا عبده و رسوله».
در تبیین این نکته میفرمایند: «و ذلك لأن الاولى» یعنی عبودیت «عبارة عن نسبة العبد إليه تعالى و الثانية» که همان استعانت است «عبارة عن نسبته إلى الخلق» ما از آن جهت که میخواهیم با خالقمان ارتباط پیدا کنیم باید که در سایه بندگی و عبودیت اتفاق بیافتد و اگر بخواهیم با خلق ارتباط پیدا کنیم این باید از جایگاه رسالت باشد پس اگر گفته میشود که «أشهد ان محمدا عبده» ناظر به رابطه انسان با خداست «و رسوله» ناظر به ارتباط انسان و یا رسول الله با خلائق و افراد است «و ذلک لأن الأولی عبارة عن نسبة العبد إلیه تعالی» وقتی گفته میشود «أشهد ان محمدا عبده»، «و الثانیه» وقتی گفته میشود «و رسوله عبارة عن نسبته» نسبة العبد «إلی الخلق فالاولى يكون أقدم من الثانية» پس آن أولی که ناظر به عبودیت و بندگی است و به اشرف هستی انسانی که افتقار انسان است اشاره دارد اقدم از ثانیه است که رسالت باشد «بالشرف و إن كان الرسول أفضل من الوليّ» گرچه رسالت که نقطه جمع بین ارتباط خلق با خالق است ولی آن ارتباط با خالق فقط مدّ نظر است حالا براساس این تحلیلی که جناب صدر المتألهین از این واژهها دارند و مفهومشناسی که در باب این مفاهیم و الفاظ دارد بیان میشود.
«و إن کان الرسول أفضل من الولی لكونه جامعا للمنزلتين جميعا» اما این جهت عبودیت و بندگی مقدم داشته باشد به لحاظ آن شرافتی که بیان شد «فالأولی یکون أقدم من الثانیة بالشرف» یعنی عبودیت به لحاظ شرفمندی انسان از رسالت بالاتر است «و إن کان الرسول أفضل من الولی لکونه» رسول «جامعا للمنزلتین جمیعا» هم منزله ارتباط با حق است و هم ارتباط با خلق. «فكذلك الكلام هاهنا» در باب «إیاک نعبد و إیاک نستعین» هم مثل همین مطلب است «فإنّ العبادة لكونها» عبادت «وسيلة إلى الحقّ أشرف من الاستعانة لكونها وسيلة إلى الخلق» به هر حال انسان در «إیاک نستعین» هم استعانت میجوید اما برای اینکه حاجتها و نیازهای خود را برطرف بکند ولی در «إیاک نعبد» ناظر به شرافت الهی است «لکونها وسیلة إلی الحق أشرف من الاستعانة لکونها» استعانت «وسیلة إلی الخلق».
جهت دیگری را برای تقدیم عبودیت بر رسالت در تشهد ذکر کردند و آن که گفته میشود «أشهد ان محمدا عبده و رسوله» آیا تقدیم عبودیت و بندگی بر رسالت در چیست؟ میفرمایند «و اعلم إنّ في تقديم العبوديّة على الرسالة في التشهّد وجها آخر و هو إنّ لكلّ من الولاية و النبوّة حدوثا و بقاء فالولاية أقدم حدوثا و أدوم بقاء من الرسالة فناسب التقدم الوضعي للتقديم الزمانی» میفرماید که وجه تقدیم عبودیت بر رسالت در تشهد این است که هر کدام از اولایت و نبوت یک حدوثی دارند و یک بقائی. ولایت أقدم است حدوثاً و أدوم است بقائاً از رسالت. چون اینگونه است بنابراین آنکه أدوم است به لحاظ بقاء و أقدم است به لحاظ حدوث که ولایت است مقدم داشته میشود و نبوت بعداً ظاهر میشود به لحاظ زمانی نبوت بعداً است.
اینجا در حقیقت «فالولایة أقدم حدوثا» برای آن است که ولایت اصل است ارتباط انسان با خداست تأمین کننده آن حاجت و فقر ذاتی است که این ولایت چنین دستآوردی را برای انسان دارد لذا أقدم است «فالولایة أقدم حدوثاً و أدوم بقاء من الرسالة» پس مناسب است مقدم داشتن وضعی بر تقدم زمانی که آن ولایت تقدم وضعی دارد و نبوت تقدم زمانی.
در این بخش پایانی هم میفرمایند «وجه آخر» یک جهت دیگری را هم میشود برای تقدیم عبودیت نسبت به رسالت یا عبودیت نسبت به استعانت ذکر کرد و آن این است که وقتی انسان اظهار عبودیت و بندگی میکند خود این اظهار عبودیت و بندگی ذاتش یک نوع تبختری را یک نوع تفاخری را مباهاتی را برای آن عبد سالک میآورد همین که انسان منسوب الی الرب شد و انسان اجازه یافت که به ساحت الهی تقرب بجوید این خیلی جای مباهات و فخر و احیاناً معاذالله تکبر و اینها را هم دارد. برای اینکه این حیثیت بندگی حفظ بشود و مستقر بشود و ادامه پیدا بکند و باعث نشود که عوامل دیگری در این رابطه بخواهند سنگاندازی بکنند این است که فرمود «وجه آخر قيل لما نسب المتكلم العبادة إلى نفسه» وقتی گفته که «إیاک نعبد» یعنی نسبت داده است که من شمای خدا را دارم عبادت میکند «لما نسب المتكلم العبادة إلى نفسه كأنّه» چون همین انتساب برای انسان آن تبختر و تفاخر و مباهات را میآورد «کأنه أوهم ذلك تبجحا بزينة ذاته من جهة نسبة العبادة» گویا همین مسئله به وهم میآورد یک توجهی را یک تبختر و تفاخری را به اینکه ذات انسان از این جهت که در سایه لطف الهی قرار گرفت و خدای عالم اجازه بندگی به او داد خود همین برای انسان معاذالله درد سر نشود. «أوهم ذلك تبجحا بزينة ذاته من جهة نسبة العبادة و اعتدادا منه بما يصدر عنه» به هر حال این شخص یک آمادگی پیدا کرده روحیهای پیدا کرد تقوایی تحصیل کرده است که توانسته است به جناب حق توجه کند و از آن جانب بخواهد روح عبودیت بگیرد.
وقتی چنین حالتی حاصل شد طبعاً انسان احساس میکند که نقشی برای دیگری نیست خودش دارای یک جایگاهی است. به این منظور که این تبختر این تفاخر و این مباهات بشکند و انسان احساس نکند که حالا که چنین امکانی پیدا کرد و چنین اعدادی حاصل شد که بتواند به جناب حق مراجعه بکند «فعقّبه بقوله إيّاك نستعين» این سخن «إیاک نعبد» را تعقیب کرده است دنبال آن آمده بقوله که فرمود «إیاک نستعین» تا «ليدل على أن العبادة أيضا مما لا يتمّ و لا يستتبّ إلّا بمعونة منه و توفيق و قيل الواو للحال» این «إیاک نستعین» برای این منظور آمده است که عبادتی که جای نفس انسانی را قرار گرفته و انسان چنین کمالی را تحصیل کرده این عبادت بدون استعانت و بدون کمک از ناحیه حق سبحانه و تعالی هرگز تتمیم نمیشود کامل و مستقر نمیشود و لزوماً باید «إیاک نستعین» را کنار «إیاک نعبد» انسان داشته باشد «لیدل علی ان العبادة أیضا مما لا یتم و لا یستقر الا بمؤونة منه» حتماً باید عنایت و کمک الهی این عبودیت و بندگی استقرار پیدا کند و تتمیم بشود وگرنه خود آن عبادت چنین جایگاهی را نخواهد داشت. إلا بمعونة منه و توفیق» و از همین جهت «و قیل الواو للحال» یعنی میفرمایند که اگر گفته میشود «إیاک نعبد و إیاک نستعین» این واو، واو حال است یعنی من در حالی تو را عبادت میکنم که از تو استعانت میجویم و کمک میطلبم.
امیدواریم این کرائمی که تاکنون خوانده شده است خصوصاً همین مسئله «إیاک نعبد و إیاک نستعین» إنشاءالله در دل و جان همه ما مستقر بشود.