1401/10/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ملاصدرا/
جلسه هفتاد و یکم از کتاب تفسیر صدر المتألهین بخش تفسیر سوره «فاتحه» و ذیل مباحثی که در کریمه «إیاک نعبد و إیاک نستعین» جناب صدر المتألهین مطرح فرموده بودند عرض شد که یک نکته اساسی را جناب صدر المتألهین دارند مطرح میکنند و کل نگرشهای عرفانی است که قله عرفان را در حدیث قرب فرائض و قرب نوافل باید ملاحظه کرد و مرحوم صدر المتألهین با تبیینی که دارند انجام میدهد با تقریری که دارند میخواهند که فضای «إیاک نعبد و إیاک نستعین» را با قضیه حدیث قرب فرائض و قرب نوافل گره بزنند و ارتباط روحی و معنویای بین این دو فقره إیاک نعبد و إیاک نستعین را با حدث قرب نوافل ایجاد بکنند.
بعد از طرح حدیث قرب نوافل که فرمودند اگر سالک عابد در مسیر عبودیت و بندگی به درستی قرار بگیرد و فقر و منزله عبودیت یعنی مقام فقر و منزل عبودیت را خوب درک کند در نهایت از کل ماسوی الله تجرد پیدا میکند و از هر اسم و رسمی هم غیبوبیت پیدا میکند و متوجه جناب حق است و در آن صورت به نقطه صفر میرسند و در نقطه صفر است که «کان الله له بدلا عن جمیع ذلک فصار الحق حوله و قوّته و سمعه و بصره و یده و رجله و جمیع قواه و جوارحه کما ورد فی الحدیث القدسی» که در حدیث قدسی با توجه به حدیث قرب نوافل خدای عالم است که از چنین عبد سالکی که چنین تجرد و تنزهی پیدا کرده است از او نمایندگی میکند و البته همانطوری هم که اضافه فرمودند «من غیر تغیر و تکثر فی ذاته و صفاته» که این را در جلسات قبل توضیح دادیم.
برای این مسئله که اگر یک انسانی یا یک موجودی یا هر چیزی که به نقطه صفر رسید قابلیت این را پیدا میکند که بتواند از کمالات هستی بهره ببرد به تعبیر ایشان افاضهای از مبدأ جواد خواهد شد و به آن انسان یا به آن شیء یا به آن عنصر یا به آن عناصر یا به آن جسم ملوّن کثیف یا جسم شفاف و مواردی که در جلسه قبل ملاحظه فرمودید که نمونههایی را ذکر فرمودند و به تعبیر خودشان «و لهذا امثلة کثیرة» مثالهای فراوانی در این رابطه ذکر کردند که یکی پس از دیگری در جلسه قبل بیان شد و اکنون که در جلسه هفتاد و یکم هستیم و در تاریخ ششم بهمن 1401 این بحثها دارد گفتگو میشود شاهد و نمونه دیگری را که در این متن به عنوان شاهد نهایی است ذکر میکنند.
میفرمایند که انسان اگر به نقطه صفر ملکه عدالت نفسانی برسد این انسان به منزله نفسش به منزله یک جایگاه و موطن خالی است اتصاف به صفات مختلفه و در اینجاست که میتواند مستعد کمالات علمی بشود و خصلتهای علمی و عملی بشود و در جایگاه استفاده از افاضات جدید حق سبحانه و تعالی قرار بگیرد. ملکه عدالت نفسانی در جنبه عقل عملی شکل میگیرد همانطوری که مباحث نظری و اندیشهای در بخش عقل نظری شکل میگیرد اما اینجا یک معنای جامعی را از عدالت نفسانی که در نزد نوع حکما معروف و شناخته شده است ذکر میکنند ولی مهم قرار گرفتن انسان در نقطه صفر است که آن نقطه صفر نقطه تجرد و تنزه از ماسوی الله است و بدون اینکه کمترین گرایشی و کمترین میل و تمایلی نسبت به غیر حق سبحانه و تعالی باشد. آنگاه است که «کان الله له بدلا عن جمیع ذلک» این قرب نوافل که در سایه عبودیت و بندگی عبد شکل میگیرد که «لا یزال عبدی المؤمن یتقرب إلیه بالنوافل» وقتی آن تقرب کامل و تام حاصل شد یعنی از ماسوا برید و زمینه ربط و اتصال برقرار شد آن وقت شکل پیدا میکند.
بنابراین اکنون هم پیدا کردن آن ملکه عدالت نفسانی که عبارت است از نقطه توسط بین قوای چندگانهای که برای انسان است آنجاست که انسان میتواند فیض جدید را از جانب حق سبحانه و تعالی دریافت کند.
«و منها: إنّ ملكة العدالة النفسانية التي هي عبارة عن توسّط النفس الإنسانيّة في الشهوة بين الفجور و الخمود و في الغضب بين الجبن و التهوّر و في القوّة الإدراكيّة بين الجربزة و البلاهة لمّا كانت بمنزلة كون النفس خالية عن الاتّصاف بهذه الصفات الستّة التي كلّ منها هيئة نفسانيّة شاغلة إيّاها إذا كانت راسخة عن طلب الحقّ و سلوك الآخرة صارت بسببها مستعدّة للكمال العلمي» یک مقداری از متن خوانده شد که این یکدستی حفظ بشود و جملات به گونهای خوانده بشود که نتیجه نهایی متفرع بشود.
میفرمایند که ملکه عدالت نفسانیه که این ملکه عبارت است از حد توسط نفس انسانی در قوای شهوانی بین فجور و خمود که فجور یعنی سرکشی کردن طغیان کردن عصیان کردن و خمود هم یعنی انزوا و بیالتفاتی به مباحث شهوانی و امثال ذلک. این در جانب قوه شهوت، و در جانب قوه غضب هم انسان بین جبن و تهور، جبن همان ترس و خوف است و تهور هم بیباکی است که شجاعت حد واسط بین جبن و تهور است همانطوری که ملکه عفاف بین فجور و خمود است و در جانب قوه ادراکیه انسان بین جربزه و بلاهت است. جربزه یک تیزهوشی کاذب است و ذهن از اینجا به آنجا منتقل بشود و بدون اینکه دقتهای لازم تأمل لازم عمق لازم را از یک مطلبی پیدا کند به مطلب دیگر توجه بکند این یک نوع جربزه محسوب میشود و در مقابل جربزه، بلاهت است آن افراط است و این تفریط. همانطوری که فجور افراط است و خمود تفریط. جبن افراط است و تهور تفریط، یا تهور افراط است و جبن تفریط و همینطور.
آن حد اعتدال که عدالت در آنجا شکل میگیرد و متوسط بین جربزه و بلاهت هم همان عقول بودن و تفکر داشتن هست وقتی «لمّا كانت» این عدالت «بمنزلة كون النفس» وقتی عدالت را ما اینجور فرض کردیم که آن حالت توسط و اعتدالی بین این قوای سهگانه در جانب افراط و تفریط «بمنزلة کون النفس خالية عن الاتّصاف بهذه الصفات الستّة» این اوصاف ششگانه فجور و خمود از یک طرف، جبن و تهور هم چهار تا، و جربزه و بلاهت هم شش تا «بهذه الصفات الستّة التي كلّ منها» هر کدام از اینها یک «هيئة نفسانيّة» که نفس را مشغول میدارد به همان هیأت و شرایط برای فراهم آمدن صور دیگر مهیا نیست «شاغلة إيّاها» البته «إذا كانت راسخة».
وقتی این هیأت یعنی یک هیأت راسخی از این ششگونه اوصاف بر نفس غالب شد و نفس به آن اشتغال پیدا کرد از طلب حق و سلوک آخرت باز خواهد ماند «عن طلب الحقّ و سلوك الآخرة» و راهی آن راه نخواهد شد. در چنین وضعی که انسان حالت اعتدال و ملکه عدالت نفسانی را پیدا بکند، این «صارت بسببها» یعنی نفس به سبب این ملکه عدالت «صارت مستعدّة للكمال العلمي» که این نفس میتواند از این به بعد اوصاف علمی و عملی و اخلاقی و نظایر آن را برای خود بیابد آن وقتی که در مرز اعتدال واقع شد میتواند از جانب الهی و مبدأ جواد کسب فیض بکند «لأنّها عند انكسار هذه القوى و انقهارها عن طلب مشتهياتها و مقتضياتها تخلص عن انقيادها و طاعتها» این نفس انسانی وقتی منکسر شد عند انکسار هذه القوی، وقتی این قوا شکستند یعنی نه قوای فجور بود، نه قوای خمود؛ نه قوای جبن بود و نه قوای تهور؛ نه قوه جربزه بود و نه قوه بلاهت، اینها شکستند و منقطهر شدند از طلب یعنی به دنبال آن جنبههای افراط و تفریط نیستند و از آن مقتضیات آنها هم نجات پیدا کردهاند طبیعاً «فيقع لها بقوّة عقلها الهيولاني- هيئة استعلائيّة عليها» در چنین وقتی که نقطه اعتدال و نقطه صفر ملکه عدالت نفسانی شکل گرفته است واقع میشود برای این نفس انسانی در سایه قوه عقل هیولانی که قوه عقل هیولانی همان مرحله اول است که مرحله أولی عقل هیولانی، بعد عقل بالملکه، بعد عقل بالفعل، بعد عقل بالمستفاد است آن عقل هیولانی که آن نقطه صفر است آماده میشود «فیقع لها بقوّة عقلها الهیولانی هیئة استعلائیة علیها» یک فیضی را از مبدأ جواد و فیضان ذات الهی دریافت میکند و این هیئت استعلایی و قوه نوریه استعدادی است برای اطاعت حق و انقیاد حق «و قوّة نوريّة استعداديّة لطاعة الحقّ و انقياده» از این به بعد انسانی که صورت جدیدی را و فیض تازهای را از بارگاه مبدأ جواد دریافت کرده است بتواند مطابق با آن شکل بدهد خودش را اما اگر تا قبل از این مرحله به این قوا تن در داده بود یا قوای فجور یا قوای خمود، یا قوه جبن یا قوه تهور، یا قوه جربزه و یا قوه بلاهت، به هر کدام از این قوا نفس تن در داده بود قابلیت این را ندارد بلکه نفس با آن صورتی که پذیرفته است عملاً ماده ثانیه میشود ماده ثانویه میشود و تنها استعداد خاصی را پیدا میکند که همان به دنبال فعلیت یافتن آن استعداد خاص است.
اما در نقطه اعتدال، استعداد عام و محض القوه و صرف الاستعداد وجود دارد و به تبع آن از مبدأ جواد فیض دریافت میکند. «فیقع» به این نفس «بقوة عقلها الیهولانی هیئة استعلائیة علیها و قوة نوریة استعدادیة لطاعة الحق و انقیاده» برای منقاد بودن در پیشگاه حق سبحانه و تعالی که هر چه او اراده کند این دست و بازو و جوارح و جوانح عمل میکنند و انسان مظهر است برای آنچه که خدای عالم ظهور پیدا کرده که «کنت سمعه، کنت بصره، کنت لسانه» در این موقع دست و پای انسانی براساس اراده الهی حرکت میکند «لطاعة الحق و انقیاده و قبول أنوار المعارف الإلهيّة» که مراد از این انوار معارف همان حقائق وجودیاند عینیاند خارجیاند که آنها نور عینیاند و جان و جسم انسان را روشن میکنند «و قبول انوار المعارف الإلهیّة و أسرار المقاصد الربوبيّة» در چنین حالتی است که «فيصير عقله المنفعل علّامة بالحق مطيعا للّه تعالی» انسان در مقام علت قابلی همواره مهیا است تا از درگاه حق که جنبه فاعلیت دارد این فیض را دریافت بکند.
اگر خود انسان معاذالله آمد و جنبه فاعلی به خود گرفت و دنبال کمالات و صور و اوصاف و نظایر آن قرار گرفت، او نمیتواند دربست مطیع امر الهی بشود. اما در چنین وضعی که ایشان تشریح کردند و قوای مختلف را ذکر کردند و ملکه عدالت نفسانی را بیان کردند آنگاه است که «فیصیر عقله المنفعل» یعنی آن جنبه پذیرش انسانی که آن حیثیتهای مادی و هیولانی انسان است این «یصیر علامة بالحق» این بسیار بسیار دانا میشود آگاه میشود شناخت حق را پیدا میکند و خود را در مسیر اطاعت و بندگی او قرار میدهد اینجا همان نیل به ساحت الهی است «فیصیر عقله المنفعل علامة بالحق» این همان مقام نیل است که حق سبحانه و تعالی از آن به بعد «کان الله له بدلا عن جمیع ذلک».
این نمونهها و شواهد را ذکر فرمودند حالا میخواهند نتیجهگیری کنند که همانگونه که این شواهد را ملاحظه فرمودید که در حالت متوسط حالت اعتدالی و نقطه صفر آمادگی تام برای پذیرش یک کمال و یک فیض وجودی هست چه برای نفس انسانی چه جسم ملون و چه جسم مشفا و نظایر آن فرقی نمیکند هر مجودی که به نقطه صفر و اعتدالی رسید زمینه فراهم است.
انسان عابد سالک هم باید برسد به نقطهای که همه مشتهیات و مقتضیات این اشتهاها هم از بین برود و به تعبیر خودشان پیدا بکند این تعبیر را از صفحه 469 میخوانیم که خط پایانی این صفحه است «فإذا تجرد» یعنی این سالک عابد «عن کل ماسوی الله و غاب عن کل اسم و رسم و حلیة و صفة و حول و قوه» یعنی هیچ چیزی را در خودش ندید نه حولی نه قوهای نه وصفی نه زینتی نه صفتی نه اسمی نه رسمی کاملاً منزه شد از غیر، آن وقت است که «کان الله له بدلا عن جمیع ذلک» وقتی این اتفاق افتاد و خدای عالم نمایندگی او را به عهده گرفت از آن به بعد «فصار الحق حوله و قوه و سمعه و بصره و یده» و امثال ذلک.
ایشان میفرماید که «فإذا علمت حال هذه الأمثلة» وقتی که متوجه شدید که این مثالها که نمونههایش را ملاحظه فرمودید که چگونه اینها میتوانند فیضان حق و فیض حق را دریافت بکنند «فقس عليها» مقایسه کن و بسنج به همین امثله «حال السالك العارف باللّه عند عدم التفاته بما سواه» وقتی عارف واصل به ماسوا التفاتی نداشت آنگاه است که از مبدأ جواد فیاض فیضی عطا خواهد شد. «و عند كونه غير مشغول السرّ بغير اللّه و غير متبجح بزينة ذاته من حيث هي ذاته و إن كانت بصورة المعرفة و هيئة العبوديّة بل مع غيبته عن ذاته و غيبته عن غيبة ذاته و فنائه عن فنائه و حينئذ يكون باقيا ببقاء اللّه» جناب صدر المتألهین این منطقه تجرد و تنزه را دارند خوب باز میکنند که برای ما روشن و واضح باشد که منطقه تجرد منطقه تجرد است از هر چه که غیر حق است باید پاک و پاکیزه باشد و هیچ چیزی نباید انسان را به خودش مشغول بکند ولو به صورت معرفت باشد که علم به حق دارد یا هیأت عبودیت و بندگی در پیشگاه خدا دارد.
از همه اینها باید غافل باشد بلکه باید غیبت از خود داشته باشد از ذات خود و غیبت حتی از این غیبت هم غیبت داشته باشد یعنی توجه نکند که از خودش غائب است این توجه کردن به اینکه من به خودم التفاتی ندارم خودش یک نحوه حضور و حجاب و مانع است که از این به فناء عن الفناء یاد میشود. وقتی مرحله فناء انسانی به نهایت رسید فانی از فنای خودش شد آنگاه است که زمام امر به دست خدا قرار میگیرد و خدای عالم او را اداره میکند این به صقع ربوبی پیوسته است به جایگاه عالم اله رسیده و در جانب عالم اله حقائق موجودند به وجود حق و نه به ایجاد حق، باقیاند به بقاء حق و نه ابقاء حق و امثال ذلک. «بل مع غيبته عن ذاته و غيبته عن غيبة ذاته و فنائه عن فنائه» بعضی بالاخره به همین مشغولاند که فانی در حقاند اشتغال در فناء حق خودش یک نوع حجابی را برای انسان ایجاد میکند بلکه از این هم باید فانی بشوند و این عدم اشتغال به خود را هم نبینند.
«و حينئذ يكون باقيا» یعنی این عبد سالک و سالک عارف «باقیا ببقاء اللّه فوق ما كان باقيا بابقاء اللّه» بله حقائق مجرده عالیه کامله هستند که به ایجاد حق موجودند به ابقاء حق باقیاند و امثال ذلک اما برخی از این مرحله بالاترند و به بقاء حق باقیاند به وجد حق موجودند و نظایر آن. «حینئذ یکون باقیا ببقاء الله فوق ما کان باقیا بابقاء الله كما كان قبل الوصول» که در قبل از وصول به حق سبحانه و تعالی باقی بودند به ابقاء، اما اکنون باقیاند به بقاء حق. «و هذا هو مقام الفناء في التوحيد و المحو» که در باب توحید ما یک جای فنائی داریم که باید به حساب خودش برسد و بعد محو از این فناء هم باید برای انسان حاصل بشود «و هذا هو مقام الفناء فی التوحید و المحو» که انسان در آن مقام فانی خواهد بود. «و إليه الإشارة بقوله: إيّاك نعبد» همان چیزی که قبلاً عرض شد اکنون به وقتش رسیدیم که جناب صدر المتألهین میخواهند بفرمایند که اشاره «إیاک نعبد» به حدیث قرب نوافل است که انسان وقتی منحصر شد عبودیت و بندگیاش در جانب حق و فقر و فاقهاش و افتقارش به ساحت حق شد و به هیچ امری توجه نکرد این إیاک نعبد نه معنایش این باشد که من عبادت میکنم به معنای عبادتهای جوارحی، بلکه عبادتهای جوانحی، عبادتهای عقلی، عبادتهای قلبی و این عبادت قلبی یعنی همه وجود را به جانب اله متوجه کردن است که اگر این اتفاق بیافتد و عبادت قلبی برای انسان حاصل بشود همانطوری که در باب حضرت زهرا(سلام الله علیها) در همان حدیث قدسی آمده است که فرمود «و أقبلت بقلبها» در مقام عبادت زهرای مرضیه(سلام الله علیها) با قلب خودش اطاعت میکرد، نه با اعضاء و جوارح.
این إیاک نعبد اختصاصی به عبادت عملی و جوارحی ندارد اگر آن نهایت عبادت که عبادت قلبی است اتفاق بیافتد جریان حدیث قرب نوافل رخ خواهد داد. «فإذا بقي في هذا المحو و لم يرجع إلى الصحو كان مستغرقا في الحقّ محجوبا بالحقّ عن الخلق» چنین انسانی که به این مرحله رسید و همچنان در مسیر محو و فناء در باب الهی است او مستغرق است و غرق شده دریای حق است و فیض حق سبحانه و تعالی بر او سایهافکن است «محجوبا بالحقّ عن الخلق» از طریق جناب حق از خلق محجوب است «محجوبا بالحق عن الخلق».
جناب شیخ الرئیس در مقامات العارفین در نمط نهم این معنا را دارند که انسانها سه دستهاند یا محجوب بالخلقاند یا محجوب بالحقاند یا متوجهاند به جانب حق و از خلق غافل نیستند. اکنون مرحله أولی همین محجوبیت بالحق است از خلق «كما كان قبل ذلك» همانطوری که این انسان قبل از اینکه بالحق محجوب باشد بالخلق محجوب بود «کما کان قبل ذلک محجوبا بالخلق عن الحقّ لضيق وعائه الوجودي و امتناع قبوله التجلّي الذاتي الشهودي فكذلك الموجود في مقام هذا التجلّى و الشهود احتجب التفصيل عن شهوده و اضمحلّت» میفرمایند که این انسان به جهت ضیق و تنگی هستی و وجودیاش و امتناع قبول تجلی ذاتی شهودی، این در حقیقت در همین مرحله فعل میماند.
انسان محدوده وجودیاش امکانی است ولو در حد امکان اعلی و عالی قرار بگیرد که برترین نوع امکان باشد که هیولای عالم باشد این موجود در حقیقت گرچه برتر از سایرین است اما در مقابل آن حقیقت مطلق این هرگز قدرت این را ندارد که تجلی ذاتی و صفاتی ذاتی حق سبحانه و تعالی را دریافت بکند «لضیق» چرا «محجوبا بالحق عن الخلق»؟ چرا در حقیقت این احتجاب به حق از خلق برای چیست؟ چطور نمیتواند جهات دیگری از جانب اله را دریافت بکند؟ «لضيق وعائه الوجودي و امتناع قبوله التجلّي الذاتي الشهودی» این محدوده تجلی ذاتی را برنمیتابد و قدرت این را ندارد که تجلی ذاتی شهودی را بیابد. «فكذلك الموجود في مقام هذا التجلّى و الشهود احتجب التفصيل عن شهوده و اضمحلّت الكثرة في وجوده» میفرماید که این انسان همانطوری که قبل از این امر، قبل از اینکه به این مرحله برسد «کما کان قبل ذلک محجوبا بالخلق» اکنون «فکذلک الموجود فی مقام هذا التجلّی و الشهود احتجب التفصیل عن شهوده و اضمحلّت الکثرة فی وجوده» این کسی که اینگونه مستغرق در دریای الهی است همان به دنبال اسماء مستأثره است و قدرت این را ندارد که توجه به جانب خلق داشته باشد و کثرت در وجودش مضمحل است هرچه که هست جانب حق است و اکنون اگر در گذشته احتجاب داشت بالخلق عن الحق، اکنون بالحق عن الخلق محتجب است و قدرت این را که به خلق توجه بکند ندارد.
البته آن حقائقی را هم که در این صورت میبیند حقائق واقعی است عینی است هرگز معاذالله بصر یک انسان عارف سالک گمراهی و انحراف و امثال ذلک را ندارد «ما زاغ بصره عن مشاهدة جماله» واجب سبحانه و تعالی «و سبحات نور جلاله» واجب سبحانه و تعالی. طبعاً در دریای فیض حق و افعال حق میشود مستغرق «لاستغراقه في بحر التوحيد فلا ينظر إلى ما سواه و لا يستعين إلّا إيّاه فيقول عند ذلك: إيّاك نستعين» در این مقطع است که وقتی مستغرق در دریای الهی شد هیچ قدرتی ندارد و از مدد حق سبحانه و تعالی باید استفاده کند.
اینجا ایشان میفرماید که این کلمه «إیاک نستعین» در کنار «إیاک نعبد» است یعنی انسان با گفتن إیاک نعبد به قرب وصال راه پیدا کرده است و در سلک نائلان به ساحت الهی و صقع ربوبی قرار گرفته و از این به بعد اگر بخواهد آن دریا را ملاحظه کند مشاهده کند بیابد باید اصرار کند بر اینکه خدای عالم بر او اعانت کند «و عند ذلک إیاک نستعین: أي في مشاهدة آلائك بمشاهدة ذاتك و صفاتك فحينئذ يرجع من الحقّ بالحقّ إلى الخلق» اگر استعانت از ذات حق سبحانه و تعالی حاصل بشود و خدای عالم هم در آن مرحله او را کمک بکند و معین او شود او در مشاهده اوصاف عالیه حق سبحانه و تعالی موفق خواهد بود و در این حال «فحینئذ یرجع من الحق بالحق الی الخلق» یعنی توجهش به خلق یک توجه احتجابی نیست که محجوب باشد.
در مرحله اول که فرمودند «کما کان قبل ذلک محجوبا بالخلق» در آنجا وقتی به خلق مینگریست از حق باز میماند اما اکنون چون از جانب حق به خلق مینگرد خلق برای او حاجب نیستند و او محجوب نخواهد بود که این همان سفر سوم است به تعبیر خود جناب صدر المتألهین. «فحینئذ یرجع» این عابد سالک «من الحق بالحق الی الخلق» که وقتی وصول و نیل به حق پیدا کرد از جهات حقی حقائق را میبیند و جهان را حقانی مشاهده میکند «و هذا هو السفر الثالث من الأسفار الأربعة الواقعة من الكاملين المكملين» آنهایی که هم خودشان به کمال رسیدهاند و هم دستگیر دیگران هستند و مکملاند مثل انبیاء و اولیای الهی که اینگونه مقامی برای آنهاست.
«فإذا رجع بالوجود الحقّاني الموهوب إلى حالة الصحو بعد المحو و انشرح صدره و وسع الحقّ و الخلق صار منتصبا في مقام الاستقامة» در سفر سوم غیر از توجه به جناب حق یک مدد و استعانتی را انسان نیاز دارد که اعانه حق در او باشد در آن اعانه حالت صحو بعد المحو اتفاق خواهد افتاد که انسان بعد از اینکه فانی در مقام حق سبحانه و تعالی شد خدای عالم از این به بعد او را بیدار میکند و این روشنی یک روشنی حقانی است که با آن محویت منافات ندارد همواره محو است و فانی جناب حق است و جناب حق او را روشن کرده است که بتواند هستی را بنگرد و تکمیل بکند.
«فإذا رجع بالوجود الحقّاني الموهوب إلى حالة الصحو بعد المحو و انشرح صدره و وسع الحقّ و الخلق» که در حقیقت حق و خلق هر دو را باهم و توأمان مشاهده کرد اینجاست که «صار منتصبا في مقام الاستقامة» در این موقعیت است که انسان به مقام استقامت میرسد. استقامت یعنی اول قیامت است بعد مقاومت است بعد استقامت است که این مقام استقامت عالیترین مقامی است که انسان استقامت در پیشگاه الهی بیابد.
ما یک استقامت در مقام فعل داریم که انسان در مقابل دشمن یا در مقابل حتی مثلاً معصیت و اطاعت و امثال ذلک که صبر در مصیبت صبر بر طاعت صبر بر معصیت و نظایر آن که صبرهای سهگانه است اگر یک حالتی بیافتد این حالت استقامت استقامت اخلاق است گاهی اوقات استقامت، استقامت عملی است گاهی اوقات استقامت، استقامت اخلاقی است گاهی اوقات استقامت، استقامتهای عرفانی است که اینجا ناظر به مقام استقامت عرفانی است که انسانی که به مقام قرب بار یافته است البته میتواند با مدد الهی و اعانهای که حق سبحانه و تعالی انجام میدهد استقامت بورزد.
«كما أمر اللّه به الرسول-» کما اینکه خدای عالم به پیغمبرش چنین مقامی را امر فرموده است که «صلّى اللّه عليه و آله في قوله: ﴿فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ﴾[1] » که این مقام استقامت مقام استقامت عملی نیست در میدان جبهه و جهاد. البته این هست اما مرحله نازله است و مرحله عالیه آن است که بتواند در مقام حق و خلق هر دو را بیابد و جانب هر دو را توجه داشته باشد که در بالا فرمودند که انسان وقتی به اینجا رسید به مرحلهای خواهد رسید که «فحینئذ یرجع من الحق بالحق الی الخلق» این مقام باید با استقامت عرفانی تأمین بشود «قاستقم کما امرت» متوسّطا في صراط الحقّ بين التشبيه و التعطيل، ناظرا بعين الجمع إلى التفصيل و إليه الإشارة بقوله: اهدنا الصراط المستقيم» مجموعه این مباحث را دارند در ذیل همین سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» میآورند. این همه معارفی که در این جام جم وجود دارد در جام جم سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» دارند ملاحظه میکنند.
«متوسّطا في صراط الحقّ بين التشبيه و التعطيل» تشبیه در مقابل تنزیه جنبههای اثباتی را به حدی قوی کردن که معاذالله به موجودات جسمانی نزدیک بشود و تعطیل و یا تنزیه هم به گونهای خدا را از ماسوا دور کنند که اصلاً حق سبحانه و تعالی ناظر حتی نباشد. میفرمایند که «متوسطا فی صراط الحق بین الشتبیه و التعطیل ناظرا» وقتی انسان به مقام استقامت در چنین جایگاهی رسید «ناظرا بعين الجمع» یعنی جمع بین خلق و حق «إلى التفصيل و إليه الإشارة بقوله: اهدنا الصراط المستقيم» صراط مستقیمی که اولیای الهی در نظر دارند صراط مستقیم فقط مرحله عمل یا مرحله اخلاق نیست بلکه چنین صراط مستقیمی را در نظر دارند که انسان وقتی به چنین جایگاهی رسید که از تشبیه و تعطیل دور ماند و خود را متوسط بین تشبیه و تعطیل که صراط مستقیم است قرار داد هم میتواند به اوصاف ثبوتی حق توجه کند و هم اوصاف سلبی که «لیس کمثله شیء» اما «و هو السمیع البصیر».
«و ذلك هو الفوز العظيم» بله اینجاست آن فوز عظیم. ما در حقیقت آن مرتبه عالیهای که از فوز و رستگاری معتقدیم این مرحله است که برای کمّلین از اولیای الهی مقدور است «و ذلک هو الفوز العظیم و المنّ الجسيم» و آن منّتی که بسیار فراوان است و زیاد است. بنابراین «فقوله: ايّاك نعبد إشارة إلى مقام السلوك إلى اللّه و التقرّب إليه بالعبوديّة التامّة له» این إیاک نعبد با این تحلیلی که ارائه فرمودند اشاره میکند به مقام سلوک الی الله یعنی همان مسیری که بناست نهایتاً به قرب نوافل ختم بشود «إشارة الی مقام السلوک الی الله و التقرب الیه بالعبودیة التامة له» که تمام عبودیت را برای حق سبحانه و تعالی قرار بدهد «و هي مرتبة الولاية المشار إليها في قوله: [راجع التوحيد للصدوق (ره): 400. و البخاري: 8/ 131] لا يزال يتقرّب العبد إليّ بالنوافل حتّى أحببته» این همان مرتبه ولایت است که ولایت مقامی است که «یلی مقام الله» سبحانه و تعالی گرچه حق سبحانه و تعالی جایگاه اوصاف ذاتی و صفاتی او منزه است از اینکه کسی ولی او باشد و پس از او درآید اما در مقام فعل آنها چنین جایگاهی را بتوانند پیدا کنند که این براساس عبودیت و بندگی حاصل میشود.
«و قوله: و ايّاك نستعين. إشارة إلى مقام الصحو بعد المحو» که البته اینها لحاظهایی است که عارفان میتوانند داشته باشند. میتوانند مرحله ابتدایی را که مرحله عبودیت و بندگی است را داشته باشند اما در مرحله نهایت با استعانت از حق سبحانه و تعالی به مقام سهو بعد از محو هم برسند. «و هي مرتبة النبوة» این نبی است که «یرجع من الحق بالحق الی الخلق» و اگر احیاناً افرادی در این راه راجلاند و ماندهاند برای این است که گرچه تلاش آنها مشکور است اما هرگز نمیتوانند چنین ملاکی را که ملاک نبوت است را در حقیقت برای افراد عادی داشته باشند. این برای اوحدی و کمّین از اولیای الهی است که بعد از مقام فناء که محو است مقام سهو را از جانب الهی دریافت کنند.
«المشار إليها في قوله تعالى: فإذا أحببته كنت سمعه و بصره و يده و رجله- الحديث» که وقتی اگر من به این مرحله رسیدهام و او را دوست داشته باشم یعنی عبد مؤمن وقتی متقرب به جانب اله شد به حدی جانب اله را تقویت میکند که حق سبحانه و تعالی او را دوستدار خودش قرار میگیرد «فإذا أحببته کنت سمعه و بصره و یده و رجله» و ادامه حدیث.