1401/10/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ملاصدرا/
جلسه شصت و نهم از کتاب تفسیر قرآن کریم جناب صدر المتألهین بخش تفسیر سوره «فاتحة» و پیرامون آیاتی که در سوره مبارکه «فاتحه» است به عنوان ﴿إیاک نعبد و إیاک نستعین﴾.
نکاتی در این رابطه بیان شد و بخشی از این نکات هم حوزه عقلی داشت و بخش دیگری حوزه عرفانی که ملاحظه فرمودید اما در صفحه 468 عنوان «بصيرة اخرى [الإشارة إلى السفر الثالث من الأسفار الأربعة]» مطلبی است که در این جلسه سوم بهمن ماه 1401 است را ما دنبال میکنیم «بصيرة اخرى [الإشارة إلى السفر الثالث من الأسفار الأربعة] الضميران المستكنّان في هذين الفعلين إما للنبي صلّى اللّه عليه و آله و أمته أو للإمام و حاضري صلاة الجماعة معه أو للقاري و من معه من الحفظة أوله و لسائر الموحدين».
جناب صدر المتألهین در اینجا یک نکته کلیدی را در بحث ضمیر جمع مطرح میکنند که دو تا فعل در این آیه کریمه است «إیاک نعبد و إیاک نستعین» هم نعبد و هم نستعین دارای دو تا ضمیری هستند که مستکنّ است و در این دو فعل اینها مستور هستند یکی نحن که در نعبد وجود دارد و یک نحن دیگری که در نستعین است. سرّ جمع ذکر کردن این هم عبادت و هم استعانت در چیست؟
ظاهر مسئله این است که بالاخره اینها در جمع خوانده میشود حالا میفرمایند که این جمع یا برای نبی و امتش است که این باعث میشود که با ضمیر جمع نحن و نعبد و نستعین ذکر بکنیم. یا اینکه نه، اصلاً وقتی در نماز جماعت خوانده میشود امام که میخواند طبعاً همراهش مأمومین هم هستند و در مجموع جمع میشوند و نستعین و نعبد از این جهت جمع آورده شده است. یا نه، وقتی قاری و تاری قرآن دارند سوره مبارکه «حمد» را میخوانند هم خود قاری و هم کسانی که استماع میکنند و میشنوند اینها هم همراهی میکنند و طبعاً ضمیر جمع لازم است که سایر موحدین هم در این رابطه نقش دارند.
به عبارت دیگر جناب صدر المتألهی میفرماید که خدای عالم نظر دارد که همه را در این حوزه عبودیت و استعانت کنار هم جمع کند تا بهره همگانی نصیب افراد بشود همه افراد از این استعانت و از این عبادت و بندگی بهره ببرند. یک تمثیلی میزنند میفرمایند که در مقام معامله و خرید و فروش عدهای هستند که مستقیماً یا خریدارند یا فروشندهاند و برخی هستند که تماشاچی این قضیه هستند اینها هم از اینکه از این صفقه و زمینه معامله و موضوع معامله اینها هم به نوبه خود بخواهند بهره ببرند لذا آن خریدار و فروشنده رایج با آن تماشاچی غیر رایج همهشان به نوعی در این برکت معامله شریکاند و این «بارک الله فی صفقت یمینک» اختصاصی به خریدار و فروشنده ندارد بلکه کسانی که در حواشی این مسئله هستند آنها هم به نوعی برخوردار هستند.
مرحوم صدر المتألهین در اینجا آن نکته کلیدیشان این است که سرّ اجتماع در عبادات و مراسم عبادی را در این نکته میبینند که وقتی با هم و افراد با یکدیگر عبادت میکنند خواستهها و انتظارات و همچنین عبادات و استعانتها و امثال ذلک کنار هم جمع میشود و در پیشگاه خدا مطرح است و خدا عالم همه کسانی که در این رابطه هستند از آنها به رحمت و لطف گذر میکند و لذا سرّ اجتماع همان بهرهمندی همگان از فضایی است که موجب برکات و رحمتهای الهی خواهد شد.
به هر حال الآن دعاهایی که به اجتماع خوانده میشود و یا عبادتهایی که اینگونه میشود و یا استعانتهایی که در پیشگاه خدای عالم هست همه و همه با این رویکرد است که بالاخره هر کسی که در این صحنه است ولو هم به تعبیری غیر رایج باشد اما خدای عالم با آنها معامله رایج میکند و آنها را برخوردار لطف و رحمت خویش میگرداند.
«الضميران المستكنّان في هذين الفعلين» یعنی نعبد و نستعین، آن دو تا ضمیر نحن که جمع است یا «إما للنبي صلّى اللّه عليه و آله و أمته» سرّ اجتماع این است که خود پیامبر و امتش را مدّ نظر دارد که جمع میشوند «أو للإمام و حاضري صلاة الجماعة معه» کسانی که در نماز جماعت با امام حاضرند اینها اجتماع و جمع میشوند و لذا باید ضمیر جمع ذکر بشود. «أو للقاري و من معه من الحفظة» یا آن کسی که قاری قرآن است و عدهای که اطراف او هستند و آن قرائت را همراهی و تبعیت میکنند و استماع میکنند اینها هم باز جمع میشود و لذا باید ضمیر جمع ذکر بکند «أو له و لسائر الموحدين» یا برای قاری و همه کسانی که در سلک موحدین هستند همه و همه را مدّ نظر قرار میدهند و از این جهت ضمیر جمع ذکر میکنند.
«أدرج عبادته في تضاعيف عباداتهم» خدای عالم سبحانه و تعالی عبادت آن فرد را در تضاعیف عبادات آن جمع قرار میدهد و عملاً یک فرد نیست که بگوید «إیاک أعبد و إیاک استعین» بلکه چون در همراهی و مصاحبت با دیگران است بنابراین همگان بهره میبرند و خدای عالم خواسته است که لطف عمیم و رحمت شامل خودش را برای همه بگستراند و لذا عبادات یک نفر را با عبادات جمع ذکر میکند «أدرج عبادته في تضاعيف عباداتهم» که عبارت یک نفر را در تضاعیف و عبادتهای افرادی که کنار هم وقتی قرار میگیرند مضاعف میشوند و مضاعف و مضاعف و طبعاً جمعیت زیادی میشود «و خلط حاجته بحاجاتهم» که این اوّلی «أدرج عبادته» ناظر به إیاک نعبد است «و خلط حاجته بحاجاتهم» هم ناظر به إیاک نستعین است که در مقام استعانت هم که استعانت جستند یعنی طلب حاجت و نیاز و فقر خود را از جانب الهی طلب کردن است «و خلط حاجته» به حاجات آنها.
چرا این هست؟ آن سرّ در این نکته است که «لعلها تقبل ببركاتها و تجاب إليها» چه بسا در سایه جمع عبادتها مقبول قرار میگیرد و استعانتها مورد اجابت الهی است که این «تقبل ببرکاتها» مربوط به عبادت است و «تجاب الیها» مربوط به استعانت است «كادراج البائع غير الرائج في جملة الرائج في بيع الصفقة» وقتی معاملهای دارد انجام میشود یک عدهای مباشرند و رایجاند و یک عدهای هم نه، تماشاچی و ناظرند اینها چون حضور دارند وقتی معامله انجام میشود این معامله برای همه باید خیر و رحمت بیاورد.
از اینجا ایشان میفرماید که «و من هاهنا يعلم سرّ شرعية الجماعات» از اینجا میشود سرّ شرعیت جماعات یعنی اجتماعاتی که برای اعمال عبادی و دعاها و نظایر آن انجام میشود از این نکته میشود فهمید «و منهاهنا یعلم سرّ شرعیة الجماعات».
همچنان در فضای إیاک نعبد و إیاک نستعین هستیم و امتیازاتی که این دو کریمه در افاده معانی خودش دارد. چطور ما إیاک نعبد را بر إیاک نستعین داشتیم؟ میفرمایند این از جهت تعظیم است «و لتقديم ضمير المعبود و المستعان به وجوه اخرى غير ما ذكر» ما در باب إیاک نعبد و إیاک نستعین مطالبی را گفتیم اما نکات دیگری هم مانده است که الآن بیان میفرمایند و بخاطر تقدیم ضمیر معبود که نعبد است که مستعان به که مؤخر است که همان نستعین است «وجوه اخری غیر ما ذکر» دیگر وجوهی هم هست که باید به آنها پرداخته بشود «كالتعظيم و تقديم ما هو مقدم في الوجود» اینها مقدم داشتن آنچه که در وجود مقدم داشته است نشان تعظیم و تکریم یک حقیقت است.
از یک جهت از باب تعظیم نعبد را بر نستعین مقدم داشتند تعظیم عبادت و بندگی در پیشگاه پروردگار عالم که اگر بناست استعانت و کمکی هم خواسته بشود بعد از فرض ربوبیت و عنایت الهی که در سایه عبودیت به انسانها میشود. جهت دیگری که میشود ذکر کرد در این تقدیم نعبد بر نستعین «و للاشارة إلى أن نظر العابد و التفاته ينبغي أن يكون مقصورا على ذات المعبود أولا و بالذات ثم إلى العبادة» این یک نگاه دیگری به مسئله است و آن این است که عابد در مقام عبادت باید هیچ چیزی را جز معبود نبیند نه خودش را ببیند و نه معرفت و رحمت را ببیند و نه عبادت را ببیند بلکه تمام توجهش به معبود باشد اگر بخواهد خودش را ببیند یا کسب معرفت و محبت را ببیند چنین فردی به آن نقطه توحیدی نخواهد رسید «و للاشارة إلى أن نظر العابد و التفاته ينبغي أن يكون» این نظر و عبادت و التفات «مقصورا على ذات المعبود» فقط و فقط اقتصار بکند بر ذات معبود «أولا و بالذات ثم إلى العبادة» اصلاً به عبادت خودش نگرد و هدف اولی و اصلیاش مسئله همان معبود باشد. بله، به تبعش مسئله عبادت و امثال ذلک مطرح است. «لأنها» عبادت «وسيلة و وُصلة بينه» آن عابد «و بين الحق، فمن كان غرضه من المعرفة و العبادة نفسه» پس آن کسی که در مقام عبادت، عبادت میکند و خدا را در این عبادت پرستش میکند و از این عبادت و پرستش لذت میبرد و از اینکه معرفت و عبادتی نصیب او شده است خودش لذت میبرد. آن جایی که لذت خودش مطرح است و بهرهبندی از معرفت و عبادت مطرح است این حقاً عبادت محسوب نمیشود عبادت توحیدی.
جناب شیخ الرئیس بوعلی سینا در نمط عارفین میفرماید که «من آثر العرفان للعرفان فقد قال بالثانی» چه جمله بسیار حکیمانه و نص است که اگر کسی در مقام معرفت به معرفت بیاندیشد به عرفان فکر کند اما معروف را نبیند چنین شخصی مشرک است یعنی او خود را و معرفتش را دید اما در حالی که نباید خودش را ببیند و نباید معرفت را ببیند بلکه التفاتش و نظرش فقط و فقط باید به معبود باشد. «فمن کان غرضه من المعرفة و العبادة» نفس شخص باشد یعنی میخواهد او لذت ببرد از این معرفت و از این عبادت «أو نفس شيء منهما» یا میخواهد معرفتش را افزون کند یا بندگیاش را افزون کند «فهو ليس من الموحدين» این فرد از آن موحد درجه یک محسوب نمیشود «و لا من العابدين» موحد کسی است که فقط و فقط جانب حق را بنگرد و از هر چه که غیر حق است سر باز زند و منصرف باشد. اقتصار به ذات معبود داشته باشد.
در چنین وضعی که عارف و عابد به خود میاندیشد و به معرفت و عبادت خود میاندیشد موحد نیست چرا؟ چون «لأنه يعبد غير اللّه» چنین انسانی غیر خدا را عبادت کرده است «و هذه حال المتبجح بزينة ذاته و إن كان بمعرفة الحق» «یطلبون الدنیا باعمال الآخرة» ظاهراً در روایات ما این تعبیر آمده است که اینها هم خودشان را میخواهند نفسشان را میخواهند لذتهای نفسانی برایشان اولویت دارد اینها مفتخر هستند و متباهیاند به زینت ذاتشان گرچه در سایه معرفت حق برای آنها یک چنین زینتی حاصل میشود ولی هدف این نیست که به اقتصار به معبودیت حق سبحانه و تعالی داشته باشند و غیر حق را نبینند. آن کسی که خود را و زینتهای خود را و جلوههای معرفت و عبودیت خود را مدّ نظر قرار میدهد چنین انسانی موحد و عابد حقیقی نیست.
«و أما من عبد اللّه و غاب عن ذاته» حالا به دنبال این هستیم که چگونه آن عبادت حقیقی صورت بپذیرد و انسان در پیشگاه پروردگار عالم از عبودیت و بندگی حقیقی برخوردار باشد و اقتصار به عبادت ذات الهی داشته باشد و نه چیزی دیگر. این مسیری که الآن جناب صدر المتألهین دارند پیش گرفتند که حرکت کنند نهایتاً منتهی خواهد شد به مسئله حدیث قرب فرائض و قرب نوافل که انسانی که واقعاً در مقام عبودیت و بندگی تمام توجهش به جانب حق است و از خودش و هستی خودش و شؤوناتش غافل است این انسان شأنیت این را پیدا میکند که خدای عالم او را تدبیر کند آن کسی که از خودش و از هستی خودش و شؤوناتش غافل است و تمام توجهش به جناب حق است این حق است که او را اداره میکند و میفرماید «کنت سمعه، کنت بصره، کنت لسانه، کنت یده» و امثال ذلک.
این ویژگی که حدیث قرب نوافل است میفرماید زمانی حاصل میشود که انسان از خود بیخود بشود و به هیچ وجه به خود و شؤونات خود توجه نداشته باشد اصلاً به لذائذش و آنچه که او را خشنود میکند به لحاظ خودش توجهی به آنها نداشته باشد. این مسیری که الآن جناب صدر المتألهین دارند مطرح میکنند این مسیر یک مسیر پاک و پاکیزهای است که نهایتاً منتهی میشود به آن تقرب به ساحت الهی.
در آن حدیث قدسی قرب نوافل میفرماید «لا یزال عبدی المؤمن یتقرب الیّ» که همواره همواره بنده مؤمن من مرتّب دارد به سمت من حرمت میکند این حرکت به سمت خدا یعنی چه؟ یعنی از خود و بستههای خود آنهایی که به انسان وابسته است از آنها دارد دور و جدا میشود و تمام توجهش را اقتصار میدهد به ذات ربوبی و معبود را مدّ نظر قرار میدهد. «و أما من عبد الله و غاب عن ذاته و عن عبادته» اما آن کسی که واقعاً خدا را معبود خود قرار میدهد در صلات و عبادتش و از خودش و از عبادتش غائب است چنین انسانی «فهو مستغرق في العبودية للّه بما هي عبودية له و انتساب إليه نسبة الفقر و الحاجة التي هي من أشرف النسب» در بیان قدسی از رسول گرامی اسلام آمده است که «الفقر فخری» این فقر را باید در منطق دین و منطق حکمت و عرفان خوب معنا کرد که در اینجا به عنوان اشرف منازل مکرّمین این فقر دارد معنا میشود.
میفرماید که اگر کسی واقعاً در حوزه عبودیت به عبودیت بیاندیشد و التفات داشته باشد و خودش را در آن نسبت بین خود و خدای خود مستغرق کند که این نسبت او را به آن منسوب الیه که باری سبحانه و تعالی باشد مرتبط میکند و لاغیر. این نسبت اینگونه بسیار شریف است میفرمایند که بالاترین نسبت، نسبت فقر و افتقار است اگر کسی با این نسبت به خدای عالم نزدیک بشود یعنی فقیر است یعنی نسبت به ذات خودش و شؤونات خودش هیچ بهرهای ندارد. «و انتساب إليه» به واجب «نسبة الفقر و الحاجة التي هي من أشرف النسب» شریفترین نسبتها نسبت فقر و حاجت است که به ساحت الهی انسان پیدا میکند «فإن قصارى مجهود العابدين تصحيح هذه النسبة» بله، آنچه که در حکمت متعالیه آمده است که وجودات کلّها روابط، همین است. اینها در سایه آن ربطاند نه معلولاند نه مصنوعاند بلکه کل روابط و آنها در سایه این ربط دارند تلاش میکنند «فإن قصارى مجهود العابدين تصحيح هذه النسبة» این نسبت بین خلق و خالق و علت و معلول و صانع و مصنوع را باید خوبِ خوب یافت که جناب صدر المتألهین این را به عنوان امکان فقری یاد کرده است «فإن قصارى مجهود العابدين» نهایت جهد انسانهای عبابد «تصحيح هذه النسبة و من كان هذه حالته في العبادة فهو من الواصلين لا محالة» آن کسی که در عبادت، حالش این باشد که تماماً به این نسبت بیاندیشد به رابطه خود با خدا بیاندیشد خود را نبیند و عبادت و معرفت خود را هم نبیند بلکه تماماً به این نسبت بنگرد که این نسبت او را با منسوب الیه مرتبط میسازد.
«و من كان هذه حالته في العبادة فهو من الواصلين لا محالة إذ ملاحظة النسبة بما هي نسبة عين ملاحظة المنسوب إليه» یک وقت است که انسان بین خود و امر دیگر یک پیوندی و نسبتی برقرار میکند ولی این نسبت و آن پیوند برایش مهم است و تمام توجهش به آن پیوند و نسبت است یک وقت نه، واقعاً این نسبت، او را به منسوب الیه مرتبط میکند و باعث میشود که آن منسوب الیه دیده بشود این البته از موحدین محسوب میشود. «إذ ملاحظة النسبة بما هي نسبة عين ملاحظة المنسوب إليه» اگر ما آن نسبت و رابطه را فقط و فقط رابطهای ببینیم که از یک طرف منسوب الیه او که اضافه اشراقی دارد از ناحیه واجب سبحانه و تعالی است «إذ ملاحظة النسبة بما هي نسبة عين ملاحظة المنسوب إليه».
«فهو بالحقيقة مستغرق في ملاحظة جناب القدس» در چنین وضعی که انسان همه چیز را فراموش کند و فقط و فقط این نسبت را مورد توجه قرار بدهد او مستغرق است در ملاحظه جناب قدس. همه توجهش به سرزمین قدس الهی است و او دارد با افعال الهی سیر میکند. «إذ ملاحظة النسبة بما هي نسبة عين ملاحظة المنسوب إليه فهو بالحقيقة مستغرق في ملاحظة جناب القدس» در حقیقت چنین فردی چون تمام توجهش به این نسبتی که او را با منسوب الیه مرتبط میکند مستغرق است در ملاحظه جناب قدس. «و غائب عن ما سواه» اینها از مسائل بسیار پیچیده عرفانی است که چگونه انسان میتواند خود را و شؤونات خود را نبیند لذائذ خود را حتی لذائذ معرفتی و عبادی را هم نبیند به هیچ وجه، بلکه تمام توجهش به جناب حق باشد؟
«إذ ملاحظة النسبة بما هي نسبة عين ملاحظة المنسوب إليه فهو بالحقيقة مستغرق في ملاحظة جناب القدس و غائب عن ما سواه» به صورتی از ماسوا غائب است که «حتى أنه لا يلاحظ نفسه و لا حالا من أحوال نفسه» نه خود را میبیند نه شؤونات خود را میبیند و نه حالتی از حالات نفس را میبیند. همین که اکنون مستغرق است این مستغرق بودن را هم نمیبیند بلکه تمام توجهش به جناب حق است. آیا این چگونه ممکن است انسانی که به مقام فناء میرسد چه جریانی بر او حاکم میشود؟ چگونه میشود که یک انسانی مستغرق در دریای الهی و نسبت بین خود و خدا میشود به گونهای که هیچ کس را جز آن معبود نمیبیند؟
«و غائب عما سواه حتی أنه لا یلاحظ نفسه و لا حالا من أحوال نفسه إلا من حيث انها ملاحظة له و مفتقرة إليه». دارند تحلیل میکنند دارند گزارش میدهند که این نوع از ملاحظه چه عائدی برای انسان دارد؟ انسانی که از ماسوا غائب است و تمام توجهش مستغرق است به جناب اله، چه اتفاقی برای او میافتد؟ به گونهای میشود که حتی «إنه لا یلاحظ نفسه و لا حالا من أحوال نفسه إلا من حیث انها ملاحظه له» فقط و فقط به جهت اینکه دارد به آنها ملاحظه میکند از باب اینکه «مفتقرة إلیه» به آنها نیاز دارد و همان امکان فقری است.
جناب صدر المتألهین همین اصطلاحات را از این فضا و افتقار درمیآورد. اینجا یک شاهدی را بیان میکنند شاهدی که بین قول حبیب و قول کلیم است خدا در قرآن هم قول حبیب را آورده و هم قول کلیم را آورده. قول حبیب همین حالت را دارد حکایت میکند که انسان به غیر حق توجه ندارد تمام توجهش به جناب حق است اما حضرت کلیم الله موسای کلیم به این حد از درجه قرب نرسیده و غیبت از خود و ماسوا نداشته است تعابیر را ملاحظه بفرمایید: «و لهذا رجّح قول حبيب اللّه:» که رسول گرامی اسلام باشد ترجیح داده و سخن او را اینجور ذکر کرده است که «﴿لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا﴾[1] » که این «معنا» بعداً بیان میشود اما در قول کلیم(سلام الله علیه) این معنا یا معیت را اول ذکر کردند «على قول كليمه: ﴿إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾[2] » اینکه انسان خودش را ببیند و اینکه گمراه نمیشود و خدای عالم او را هدایت میکند این بسیار درجه بالایی است از ایمان اما نسبت به سخن حبیب که عبارت از این است که «لا تحزن ان الله معنا» که این «معنا» بعد از الله ذکر شده است این نشان از این است که انسان باید همه چیز را حتی خود را به مسلخ و قربانگاه زیارت حق ببرد.
«و بالجملة أشرف منازل السالكين مقام الفقر و منزل العبودية» برترین و شریفترین جایگاهی که منزلی که سالکین دارند مقام فقر و منزله عبودیت است. این معنایش چیست؟ به هر حال مقاماتی برای موحدین و سالکین وجود دارد مقام صبر است مقام رضا است مقام ذکر است مقام تسلیم است و این صد میدانی که امثال جناب خواجه عبدالله و دیگران ذکر کردهاند یا مقامات العارفینی که جناب شیخ الرئیس ذکر کردهاند اینها وجود دارد آن آخرین و برترین منزلی که سالکان و پویندگان طریقت الهی طی میکنند مقام فقر و منزل عبودیت است. عجیب است که انسان تا خود را نبیند قدرت اینکه خدا را ببیند را ندارد. باید از هر چه که غیر خداست خالی بشود تا امکان یافت حق سبحانه و تعالی و زیارت او را داشته باشد.
«و بالجمله أشرف منازل السالکین مقام الفقر و منزل العبودیة و السبب العقلي فيه» این است که «ان جميع الموجودات قابلة للرحمة الإلهية، و الكمال الوجودي بحسب فطرتها الإمكانية» سبب عقلی در این مسئله این است که همه موجودات، سبب عقلی در چه؟ در اینکه اشرف منازل سالکین عبارت است از مقام فقر و منزلت حاجت، چرا؟ دلیل عقلی چیست؟ این است که «ان جميع الموجودات قابلة للرحمة الإلهية» همه و همه چون ممکناند و در اصل هستی و جهات وجودی هم حیثیتهای امکانی دارند همه و همه آنها محتاج رحمت الهیاند. «ان جميع الموجودات قابلة للرحمة الإلهية، و الكمال الوجودي بحسب فطرتها الإمكانية و إنما المانع منها عن قبول الفيض الأتمّ و الجود الأشمل هو تقيّده بقيد خاص و تصوره بصورة وجوديّة» همه موجودات به لحاظ اینکه امکانی هستند و احتیاج ذاتی و وصفی و فعلی دارند همه و همه محتاج باری تعالی هستند فقیر الی الله هستند و اینها قابل رحمت الهیاند و کمال وجودی موجودات هم به حسب فطرت امکانیه است که بالاخره فطرت امکانی موجودات را که بررسی میکنیم میبینیم که همه موجودات به ذات حق سبحانه و تعالی وابستهاند.
«و إنما المانع منها» اگر اینکه ما میبینیم برخیها رشد نمیکنند و برخی از رحمت الهی برخوردار نیستند «و إنما المانع منها عن قبول الفيض الأتمّ و الجود الأشمل هو تقيّده بقيد خاص و تصوره بصورة وجوديّة» آنچه که باعث میشود ما برای ممکنات این رحمت را نبینیم میبینیم که آنها خودشان را مقید کردند به قید خاص و تصور کردند صورت وجودی خاص را و خودشان از صرف هستی که از ناحیه علت قابلی برای آنها فراهم شده است خود را ندیدند. «و إنما المانع منها عن قبول الفيض الأتمّ و الجود الأشمل هو تقيّده بقيد خاص» همه اینها مقیدند به قید خاصی «و تصوره بصورة وجوديّة» هر کدام از اینها به یک صورت وجودی درآمدند و اینها تعیّن پیدا کردند. چون تعیّن پیدا کردند و محدود شدند این اجازه رشد و شکوفایی به آنها نمیدهد.
«و إنما المانع منها» یعنی از رحمت الهی «عن قبول الفيض الأتمّ و الجود الأشمل هو تقيّده» آن موجودات «بقيد خاص و تصوره» آن موجودات «بصورة وجوديّة مخصوصة تضاد قيدا آخر» طبیعی است که هر موجودی به لحاظ تنوع و نوعیّت و تعیّن وجودی که پیدا کرده است از سایر موجودات جداست و متضاد با آنها هم هست آب آتش نمیشود آتش آب نمیشود و نظایر آن. «و تقیده بقید خاصل و تصوره بصورة وجودیّة مخصوصة تضاد قیدا آخر و صورة وجودية اخرى فبقدر تخلّصه عن قيده الجزئي و انخلاعه عن صورته المخصوصة يستحقّ لكمال أتمّ و أعمّ و صورة وجوديّة أشمل و أكمل» ما اگر بخواهیم این رحمت مطلقه حق سبحانه و تعالی را بر همه موجودات شامل و عمیم داشته باشیم چکار باید بکنیم؟ میفرمایند که «فبقدر تخلّصه عن قيده الجزئي» هر کدام از این وجودات اگر از لاک وجودی خود بیرون آمدند و آن تقید وجودی خودشان را پاره کردهاند به مقداری که تخلص پیدا کردند «عن قیده الجزئی و انخلاعه عن صورته المخصوصة يستحقّ لكمال أتمّ و أعمّ و صورة وجوديّة أشمل و أكمل».
پس حق سبحانه و تعالی از ناحیه او فیضان وجود انتهایی ندارد محدودیتی ندارد گرچه ممکنات محدودند و امکان فقری آنها محدود است اما از ناحیه حق سبحانه و تعالی برای اشاعه و انتشار حق محدودیتی نیست. «فبقدر تخلّصه عن قيده الجزئي و انخلاعه عن صورته المخصوصة يستحقّ لكمال أتمّ و أعمّ و صورة وجوديّة أشمل و أكمل فإذا تجرّد عن كل ما سوى اللّه» الآن جناب صدر المتألهین دارند مسیر را هموار میکنند برای اینکه انسان از خود بیخود بشود نه خود را ببیند نه نفسانیات خودش و خواستههای خودش را.
«فإذا تجرّد عن كل ما سوى اللّه و غاب عن كل اسم و رسم و حلية و صفة و حول و قوة كان اللّه له بدلا» بسیار نکته دقیقی را جناب صدر المتألهین اشاره میفرمایند. خدای عالم زمانی زمامدار انسان و شؤونات او میشود که او از خود و شؤونات خود غافل و غائب باشد و آنها را نبیند. کی خدای عالم بدل وجود انسان قرار میگیرد و کار انسانی میکند؟ آن وقتی که در حقیقت این انسان خود را و شؤونات خود را ندید در این صورت انسان احساب میکند که از خود تهی شده و بدلی از حق سبحانه و تعالی دارد او را اداره میکند. «و غاب عن كل اسم و رسم و حلية و صفة و حول و قوة كان اللّه له بدلا عن جميع ذلك» در چنین وضعی است که خدای عالم بدل از انسان و شؤونات و همه شؤونات او میشود.
اگر گفته میشود که «کنت یده، کنت بصره، کنت سمعه، کنت أذنه، کنت کنت» همه و همه برای این است که این انسان چون از خود بیخود شده و شؤونات خود را نمیبیند خدای عالم بدل از او دارد او را اداره میکند «فصار الحقّ حوله و قوّته و سمعه و بصره و يده و رجله و جميع قواه و جوارحه» در اینجاست که این انسان عالم سالک فانی «فصار الحقّ» انسان از خودش بیخود میشود حق سبحانه و تعالی تمام شؤونات خود او را در بر میگیرد و حول و قوه و سمع و بصر و ید و رِجل و همه قوا و جوارحش حق سبحانه تعالی دارد آنها را عمل میکند و مدیریت میکند «كما ورد في الحديث القدسي [الحديث المعروف: لا يزال العبد يتقرب الى بالنوافل حتى أحببته ...] من غير تغير و تكثّر في ذاته و صفاته. تعالى عن ذلك علوا كبيرا» که در آن حدیث شریفه اینگونه قرائت شده است که اگر جلوه حق سبحانه و تعالی از منظر انسان سالک عابد مدّ نظر قرار بگیرد به گونهای که خود انسان خاموش بشود غائب بشود از خود و شؤونات خودش بیرون بیاید البته حق سبحانه و تعالی او را اداره خواهد کرد كما ورد في الحديث القدسي من غير تغير و تكثّر في ذاته و صفاته» که این نکته بسیار دقیقی است که حق سبحانه و تعالی بدون اینکه هیچ تغیری و تکثری در ذات و صفات ذاتی حق سبحانه و تعالی اتفاق بیافتد که «تعالى عن ذلك علوا كبيرا» اینجا میآید و دست و پای انسان سالک عابد میشود و این تحزیر بسیار تحزیر بجایی است كما ورد في الحديث القدسي» این پرانتز بسیار نکته دقیقی است «من غير تغير و تكثّر في ذاته و صفاته تعالى» که اگر این کار را میکند در زید در عمر در بکر ظهور پیدا میکند اینها بدون کمترین تکثر و تنوع و افزایشی است در ذات و صفات او که «تعالی عن ذلك علوا كبيرا».
«الحمد لله رب العالمین» امیدواریم که حق سبحانه و تعالی چنین بهرهای را از معرفت روزی همه ما بفرماید و در مقام عبادت و بندگی به چنین جایگاهی إنشاءالله واصل بشویم.