1401/10/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ملاصدرا/
جلسه شصت و هفتم از تفسیر سوره «فاتحة الکتاب» جناب صدر المتألهین از کتاب تفسیر قرآن کریم صدر المتألهین صفحه 465 و تاریخ 8/10/
«فكلّما كوشف للسالك كان المستور منه بستر الجلال و سرادق الكبرياء أعظم بما لا نسبة بينهما» در قول شریف ایاک نعبد و ایاک نستعین نکاتی را جناب صدر المتألهین به عنوان فوائد دارند ذکر میکنند که اینها فهم درستتر و دقیقتر را در خصوص هم تقدیم ایاک بر نعبد و هم وضعیت عبادت و بندگی نسبت ایاک نعبد و ایاک نستعین و بسیاری از مسائلی که میتواند فهم دقیقتر و عقلانیتری را برای تفسیر این آیه فراهم بیاورد.
جناب صدر المتألهین در این فایدهای که بیان میکنند میفرمایند که از غیبت به خطاب در مقام بیان یک نوع فصاحتی وجود دارد که یک نشاطی را برای سامع و تنبیهی را برای ذهن سامع ایجاد میکند و این در عرف سخنورانی و فصحاء عرب به عنوان یک تفنّن در کلام پذیرفته شده است اگر چند عنوان سنگین مثل الحمدلله، مثل الرحمن الرحیم، مثل مالک یوم الدین مثل رب العالمین و نظایر آن را انسان بشنود که هر کدام از اینها به مراتب به لحاظ فهم سنگین و دشوار هستند اگر بخواهد یک تنوعی برای او ایجاد بشود مناسب است که از این نعوت الهیه و اوصاف کمالیه حق سبحانه و تعالی با یک زبان و لحن دیگری وارد گفتگو بشود و این مسئله خطاب است که فرمود «ایاک نعبد و ایاک نستعین» که این یک شیرینی و گوارایی را در کلام ایجاد میکند که ذهن سامع را نسبت به این مسئله با یک پذیرش بیشتری فراهم میکند که این ویژگی را تحت عنوان این فایده بیان میکنند.
نکتهای که محل بحث این جلسه است میفرمایند که انسان در مقام اوصاف الهی بخشی از این اوصاف برایش روشن و کشف میشود ولی نسبت به آنچه که مستور است و هنوز کشف نشده فاصله بسیار زیاد است این معنا را دارند افاده میکنند که ما در باب حق سبحانه و تعالی درست است که یک سلسله اوصاف و نعوت الهیهای را داریم اما این بدنی معنا نیست که حالا ما با این نعوت و اوصاف توانستیم حق را آنگونه که هست بشناسیم و به او قربی پیدا کنیم بلکه درجات قرب حق سبحانه و تعالی بینهایت است و هر کدام از اینها میتواند یک کشف جدیدی را برای انسان ایجاد بکند اما نسبت به آن حقائقی که مستور هستند بسیار فاصله زیادتر است.
اکنون در این فضا هستند که ما ضمن اینکه از این واژهها و این نعوت و این اوصاف حقائقی را در باب باری سبحانه و تعالی کشف میکنیم این به معنای این است که یک سلسله شرایطی برای درجات قرب فراهم میشود برای سالک، اما این بدان معنا نیست که تمام درجات قرب طی شده باشد. «فكلّما كوشف للسالك كان المستور منه بستر الجلال و سرادق الكبرياء أعظم بما لا نسبة بينهما» یعنی فکر نکنید هر آنچه را که کشف شده است باعث میشود که انسان به معاذالله کنه ذات ربوبی راه پیدا کند نه! یک بخشی از جلوهای الهی هویدا میشود و اوصاف الهی آشکار میشود اما نسبت به آنچه که مستور است بسیار ناچیز است «فكلّما كوشف للسالك» هر آنچه که برای سالک کشف شده است «كان المستور منه بستر الجلال و سرادق الكبرياء أعظم بما لا نسبة بينهما» آن مقداری که از حقائق الهی مستور مانده است و این مستوریت هم به جهت جلال و پردههای کبریایی حق سبحانه و تعالی است این مستور نسبت به مکشوف به مراتب اعظم و برتر است و اصلاً نمیشود گفت آن مقداری که کشف شده نسبت به آن مقداری که مستور است قابل مقایسه نیست «أعظم بما لا نسبة بینهما إذا المنال و المشهود هناك بقدر قوّة نظر الطالب و نور بصيرته» آن مقداری که مورد دسترسی واقع شد و انسان بدان نائل شد و آنچه که مشهود است و مورد شهود انسان است نسبت به قوه نظر طالب و نور بصیرت طالب «لا بحسب المطلوب نفسه» یعنی آن مقداری که فهمیده است به حد قابل است نه اینکه آن حقیقت آنگونه که هست آشکار شده باشد به قدر قوت نظر طالب و نور بصیرت طالب است نه اینکه به اندازه آن مطلوب و حقیقت مطلوب مطلب روشن و هویدا شده باشد. «لا بحسب المطلوب نفسه».
«و كلما ازداد في القرب ازداد في الاشتياق» این معنا را هم در مقام عمل باید انسان بداند که وقتی وارد وادی معرفت میشود آنقدر آن معرفت برای انسان شوق و اشتیاق میآورد چون عشق حفظ الموجود است ولی شوق طلب المفقود است انسان با معرفت یک عشقی حاصل میشود که تلاش میکند تا آن مفقود را بدست بیاورد «کلما ازداد فی القرب ازداد فی الاشتیاق» هر چه که قرب بیشتر بشود اصل اشتیاق و شوق به مراحل برتر هم حاصل میشود «و يكون أحوج إلى طلب المعونة لزيادة المشاهدة» نیازمندتر میشود انسانی که به قرب بیشتر رسیده به طلب آن چیزی است که به او یک معرفت و یک زیادتی بیشتری عطا میکند چراکه باعث میشود آن مشاهده و شهود حق سبحانه و تعالی بیشتر و کسب اشراق افزونتر بشود.
بنابراین «و كسب الإشراق، فكان أول الكلام مبنيّا على ما هو بداية أمر السالك من الأذكار و الأفكار و التأمّل في الأسماء و النظر في الآلاء و النعماء طلبا للاستبصار و تقرّبا إلى مشاهدة نور الأنوار و استدلالا من صنائعه على أسمائه و صفاته» نکتهای که قابل توجه است این است که انسان با کدام مبنا و کدام پایه و آمادگی وارد وادی معرفت میشود؟
میفرماید هر چه ما بتوانیم بدایت امر را و آغاز این امر و نقطه عزیمت را ما تقویت بکنیم راهیابی به مراحل برتر امکانپذیرتر است «فكان أول الكلام مبنيّا على ما هو بداية أمر السالك» اول کلام که نقطه عزیمت است مبتنی است بر آن چیزی که سالک در ابتدای امر تهیه کرده است «من الأذكار و الأفكار و التأمّل في الأسماء و النظر في الآلاء و النعماء» که انسان اول یک نوع بصیرتی یک آگاهی نسبت به جهان اله پیدا کند و ساحت اله را فی الجمله بیابد یک شناختی را اجمالاً داشته باشد تا مبتنی بر آن بتواند یک معرفت برتری را ایجاد بکند.
«فكان أول الكلام مبنيّا على ما هو بداية أمر السالك» آنچه که باید در ابتدا داشته باشد چیست؟ «من الأذكار و الأفكار و التأمّل في الأسماء و النظر في الآلاء و النعماء» در نعمتهای الهی در عطایای الهی در آنچه که خدای عالم به انسان عطا کرده است اینها را یک به یک شماره کند یاد بیاورد «و اما بنعمتک ربک فحدث» این اتفاق بیافتد تا بتواند روح مستعدی پیدا بکند برای نزدیک شدن به درجات قرب بیشتر. «طلبا للاستبصار» یادکرد این نعمتها و آلاء الهی باعث میشود که آن استبصار و بصیرت بیشتر نسبت به حوزه الهی فراهم بشود «و تقرّبا إلى مشاهدة نور الأنوار» اگر انسان بخواهد به نور الانوار که از القاب شریفی است که در حکمت اشراق و حکمت سهروردی به واجب سبحانه و تعالی اطلاق میشود مثل واجب الوجود که در حکمت مشاء عنوان شناخته شدهای است برای باری سبحانه و تعالی «نور الانوار» یک اصطلاح حِکمی و فلسفی در حکمت اشراق برای باری سبحانه و تعالی «و تقرّبا إلی مشاهدة نور الأنوار و استدلالا من صنائعه على أسمائه و صفاته» انسان باید همواره با دلیل و برهان نسبت به اوصاف و اسمای الهی حرکت کند افعال الهی آثار الهی یک نوع دلالتی و راهنمایی را نسبت به اسماء و اوصاف الهی انجام میشود.
«و طلبا للاستبصار و تقرّبا إلى مشاهدة نور الأنوار و استدلالا من صنائعه على أسمائه و صفاته و من أسمائه و صفاته على أنوار جماله و أسرار جلاله» به هر حال این درجات و رتبهبندیهایی که در مسیر معرفتی هست که سفر من الخلق الی الحق عهدهدارش هست همین است قدم به قدم انسان جلوتر میرود تا به اسماء جلالیه و جمالیه حق سبحانه و تعالی نزدیک میشود.
این مسیر انتها پیدا میکند ادامه پیدا میکند بالاخره به جایی میرسد که غایت سفر اول محسوب میشود که وصول به حق است سفر من الخلق الی الحق اما مراحلش باید یک به یک طی بشود «ثمّ صار مؤدّيا إلى منتهى سيره و غاية سفره إلى الحقّ و هو كونه ممّن يخوض لجّة الوصول و يصير من أهل المشاهدة فيراه عيانا و يشاهده كفاحا و يشافهه شفاها» این سفر سفر فوق العاده مبارکی است که انسان به دریای وصول و نیل به مقام قرب فراهم میکند و امکانپذیر میکند میفرماید انسانی که با آثار با افعال با اوصاف و نظایر آن حرکت میکند آلاء و نعمای الهی را یک به یک شماره میکند و آنها را در ذهن و فکر و اندیشه خود نگاه میدارد اینها قدمهایی است و به تعبیر نقطه آغاز و عزیمتی است که انسان را به سفر حق آشنا میکند و نهایتاً واصل میکند «ثمّ صار مؤدّيا إلى منتهى سيره و غاية سفره إلى الحقّ و هو كونه ممّن يخوض لجّة الوصول و يصير من أهل المشاهدة».
جناب صدر المتألهین اینجا دارند نکاتی را ذکر میکنند که انسان بتواند قدرت شهود پیدا کند که از این به بعد نگرشهای عرفانی و برهانی است از سخنان جناب شیخ الرئیس در کتاب شریف اشارات و تنبیهات در آن بحث مقامات العارفین دارند کد میآورند و عناوینی و مطالبی را ذکر میکنند که عارف به دنبال شهود و مشاهده است مشافهه است و حقائق را بالعیان ملاحظه میکند نه اینکه اهل استماع و سمع و سامعه باشد بلکه اهل کشف و معاینه و مکاشفه است.
این تفاوت را ایشان دارند اینجا بیان میکنند که سفر من الخلق الی الحق میتواند به لحاظ سمع باشد و میتواند به لحاظ مشافهت و معاونت بالحضور باشد «فيراه عيانا و يشاهده كفاحا» یعنی بالمقابله و بالمشافهه «و يشافهه شفاها كما أشار إليه صاحب الإشارات [الإشارات و التنبيهات: النمط التاسع، الاشارة السادسة عشرة]» جناب شیخ الرئیس در کتاب اشارات و تنبیهات، اینگونه میفرمایند: «المرتقى بصفاء ضميره عن درجة أهل العبادات الواصل إلى مقامات العارفين و درجات المكاشفين كما يفصح عنه قوله:» جناب صدر المتألهین اینجا دارند مطرح میکنند که این عبادت بناست انسان را به دایره شهود ببرد و اینجور نیست که این عبادتها در حد یک سلسله کارهای عرفی و عادی تلقی بشود.
میفرماید که این رقیّ و پیشرفت و ارتقاء انسان به صفای ضمیر در سایه پاکی و طهارت ضمیر از درجه اهل عبادات که به مقامات عارفین آنها واصل میشوند «و درجات المکاشفین کما یفسح عنه قوله:» که این معنا را به صراحت و فصاحت جناب شیخ الرئیس بوعلی سینا در اشارات و تنبیهات آورده است ««و هناك» أي عند الخوض في لجّة الوصول و السفر في بحر الحقيقة بعد العبور على منازل العقول «درجات ليست أقل ممّا قبلها»» هر درجهای که در رتبه برتر است این همه مادون را دارد و نسبت به مافوق هم استعداد را فراهم میکند.
«و هناک» یعنی وقتی که انسان در دریای وصول راه یافت «عند الخصول فی لجة الوصول» و گذر از منازل عقلی درجاتی را مییابد که این درجات کمتر از قبل نیست زیرا این درجات بالمشافهه است بالمعاینه است نه اینکه براساس سمع باشد که «بحسب كثرة العجائب و فنون الغرائب و تمادى الأسفار و تباعد المراحل و تفاوت المنازل» که این اتفاقاتی که دارد میافتد و این تفاوت بین حکمت و عرفان، عقل و شهود این است که این تفاوت و این درجات به حسب کثرت عجائب و فنون غرائب و تمادی الاسفار که این سفرها استمرار پیدا میکند امتداد پیدا میکند و از منازل پایینی خودش را به سمت مراحل برتر میکشد «و تباعد المراحل و تفاوت المنازل».
«لأن كل حقيقة من الحقائق الكونية و كلّ صورة من الصور الكمالية الوجودية التي هي ثابتة للموجود بما هو موجود في شيء من العوالم فهي هناك بالفعل على وجه أعلى و أشرف و أتمّ» این تفاوت بخاطر چیست؟ چرا درجات عقلی نسبت به درجات شهودی این قدر تفاوت دارند و کم هستند و درجات شهودی برتر هستند؟ برای اینکه «لأن كل حقيقة من الحقائق الكونية و كلّ صورة من الصور الكمالية الوجودية التي هي ثابتة للموجود بما هو موجود في شيء من العوالم فهي هناك بالفعل على وجه أعلى و أشرف و أتمّ» انسان تا در مرحله حس است خیال است وهم است عقل است، حقائق را فی الجمله میفهمد ارتباط پیدا میکند به وسیله ادله و براهین به آنها دسترسی پیدا میکند اما نسبت به آنچه که آنها هستند و حقیقت آنها هست خیلی فرق است آنچه که حکیم میفهمد نسبت به آنجا عارف مشاهده میکند تفاوت خیلی زیاد است و ایشان میفرماید که یک وقت حق را در کسوت عقل انسان ملاحظه میکند یک وقت حق را در کسوت شهود مشاهده و مشافهه دارد و با او ارتباط حضوری دارد.
آن وقتی که ارتباط حضوری پیدا کرد یعنی حقیقت به نحو اتم و اکمل و به وجه اعلی و اشرف برای انسان حاصل میشود که این فعلیت است اما اگر چنین مرحلهای اتفاق نیافتد طبیعی است که این حد از عیان بودن و مشافهه نیست. «فهی هناک بالفعل» یعنی این حقائق در مرحله شهود بالفعل هستند «علی وجه اعلی و اشرف و اتم من غير لزوم تكثّر و تطرّق تغيّر في الحضرة الأحدية» اوصاف این کمالات در حضرت احدیت بسیار متفاوت است در اینجا ما آنها را در قالب کثرت و ترکیب میبینیم در آن عالم ما آنها را در هیأت واحدیت و وحدت و نظایر آن ملاحظه میکنیم وقتی در قالب وحدت دیدیم حیثیت جمعی و لفّی را ملاحظه کردیم کمالات مندکّاند موجود هستند بالفعلاند و هیچگونه کثرتی و پراکندگی و تفصیلی وجود ندارد اما وقتی در نشأه پایینتر هستند آن حیث وحدانی و حیث لفّ و یکجا بودن وجود ندارد.
«فهی هناک» یعنی این حقائق در آنجا «بالفعل»اند «علی وجه اعلی و اشرف و اتم من غیر لزوم تکثر و تطرّق تغیّر فی الحضرة الأحدیة» در آنجا تطرقی و تکثری که بخواهد در این حقائق خلجانی ایجاد بکند و تغیری را در حضرت احدیت فراهم آورد اینطور نیست. «فالذات الأحدية أرض كل الحقائق و سماء أنوار الهويّات يقع فيه سير المسافرين و يدور عليه أنوار السائرين» این سیری که انسانها دارند به ساحت الهی که نزدیک میشوند گویا یک زمینی است که همه امکانات در این زمین وجود دارد این سمائی است که همه کواکب و ستارگان در این سماء هستند اینجور نیست که ما یک حقیقتی داشته باشیم بنام الله سبحانه و تعالی و یک سلسله کمالاتی بیرون از ذات باشند نه! همه این کمالات همه این نعوت الهیه در همان بستر وجودی حق سبحانه و تعالی هستند. «فالذات الأحدية أرض كل الحقائق و سماء أنوار الهويّات» همه هویات و حقائق انواع وجودیشان در سپهر وجود حق سبحانه و تعالی قرار دارند اینها بیرون از حوزه الهی اسماء و صفات نیستند که «يقع فيه سير المسافرين» حرکت من الخلق الی الحق و سیر و سفر سالک این است که منتهی میشود به چنین سرزمینی که زمینش آنچنان و آسمانش اینچنین. «و يدور عليه أنوار السائرين من اللّه مشرقها و إلى اللّه مغربها» اینها را وقتی نسبت به ساحت الهی مینگریم میبینیم که روشنایی اینها و نور اینها از شمس وجود الهی و اشراق الهی است «و أشرقت الارض بنور ربها» اینجور نیست که اینها نوری خودشان داشته باشند و از جایگاه الهی به آنها اعطا نشده باشد «من الله مشرقها و إلی الله مغربها» اینها به حق سبحانه و تعالی غروب میکنند همانطوری که اشراقشان از ناحیه حق است.
«إذ ما شأنه أن يعاين بحق اليقين و عينه فكيف يمكن أن يدرك بعلم اليقين أو دونه؟ إلا انّ البيان قاصر عن وصفه و اللسان يكلّ عن نعته» میفرمایند که توجه کنید که شؤون الهی را چگونه باید ملاحظه کرد؟ آنچه که از شؤون الهی است جلوههای الهی است از ذات الهی صادر میشود «إذ ما شأنه أن يعاين بحق اليقين و عينه فكيف يمكن أن يدرك بعلم اليقين أو دونه؟» آن حقائقی که جلوههای شهودی دارند و به معاینه درآمدند و از جایگاه معاینه و مشاهده از حق یقین و عین یقین صادر شدهاند مرتبه آنها برتر است بالاتر است درجه کمالی آنها بیشتر است طبعاً نمیشود با محدوده درجات پایینتر مثل ادارکات حسیه خیالیه عقلیه اینها بتوانند به آن درجات وجودی راه پیدا کنند.
میفرمایند «إذ ما شأنه أن يعاين بحق اليقين و عينه فكيف يمكن أن يدرك بعلم اليقين أو دونه؟» ما یک علم الیقین داریم یک عین الیقین داریم و یک حق الیقین. اگر یک سلسله حقائی به عین الیقین و به حق الیقین رسیدهاند یعنی درجات و مراتب عالیتری را طی کردهاند مگر آیا امکان دارد آن حقائق را انسان از جایگاه و از منظر علم الیقینی بخواهد نگاه بکند هرگز. مثل اینکه یک انسانی در مرتبه ده است و بخواهد مرتبه صدر را ببیند. این امکان ندارد که اینگونه باشد.
«إذ ما شأنه أن يعاين بحق اليقين» اگر کسی به مرحله حق الیقین یا عین الیقین رسید امکان اینکه مشافهة و معاینة با حقائق روبرو بشود هست اما اگر کسی به این مرحله نرسد و در مراحل پایینتر باشد آیا برایش امکان دارد با حقائق مشافة روبرو بشود؟ هرگز. «إذ ما شأنه أن يعاين بحق اليقين و عينه فكيف يمكن أن يدرك بعلم اليقين أو دونه؟» کسی که به علم یقین رسیده یا پایینتر اما انتظار داشته باشد که حقائق را مشافهة ببیند این نیست «إلا انّ البيان قاصر عن وصفه و اللسان يكلّ عن نعته» طبیعی است که یک چیزهایی را کورمال کورمال طی میکند و قدرت اینکه بتواند آن حقیقت را تعریف بکند توصیف بکند را ندارد «إلا انّ البیان قاصر» از وصف آن حقیقت «و اللسان یکلّ» یعنی کلال دارد و قدرت این که بتواند نعت بکند را ندارد.
همین معنا را جناب شیخ الرئیس بوعلی سینا در کتاب اشارات و تنبیهات تحت عنوان صاحب مقامات از آن یاد میکنند یعنی مقامات العارفین اینجور دارند بیان میکنند «و لهذا قال صاحب المقامات- اعتذارا عن بيان أحوال هذا المشهد- [الإشارات و التنبيهات: النمط التاسع، الاشارة السادسة عشرة]:» دارند این مشهد را ذکر میکنند که چه ویژگیهایی دارد اینطور فرمودند: ««آثرنا فيها الاختصار» جناب شیخ الرئیس عذرخواهی میکند از اینکه بخواهد این مشهد را این جایگاه شهود حقائق را تعریف بکند میفرماید که «آثرنا فیها الاختصار» که در حقیقت درک این حقائق اگر از جایگاه سمع و نقل و امثال ذلک باشد امکانپذیر نیست «فإنها لا يفهمها الحديث و لا يشرحها العبارة» سخن گفتن و عبارت پرداختن و الفاظ را نسبت به این حقائق آشکار کردن اینها موجب فهم و ادراک آن حقیقت «کما هو حقه» نیستند «فإنها لا یفهمها الحدیث» این حقائق را حدیث و امثال ذلک موجب فهمش نمیوشد «فإنها لا یفهمها الحدیث و لا یشرحها العبارة» عبارت هم نمیتواند شرحش بکند «و لا يكشف عنها المقال غير الخيال» سخن گفتن بدون یک پردازش مثالی این در باب آنها اتفاق نخواهد افتاد که کشف حقیقت بکند «و لا یکشف عنها المقال غیر الخیال من أحبّ أن يتعرّفها فليتدرّج إلى أن يصير من أهل المشاهدة دون المشافهة» اگر کسی بخواهد به این حقائق دست پیدا بکند و آنها را به حضور بیابد به عین الیقین به حق الیقین بیابد باد درجه به درجه خودش را بالا ببرد و از اهل مشاهده بشود نه اهل مشافهه که اهل سخن است و قول است و سمع است و امثال ذلک. اینها انسان را به آن مشاهده نمیرساند. «فلیتدرج» پس باید که درجه به درجه بالا بیاید «إلی أن یصیر من أهل المشاهدة دون المشافهة و من الواصلين إلى العين دون السامعين للأثر» این قطعه را از جناب شیخ الرئیس بوعلی سینا از کتاب اشارات و تنبیهات در آن بحث مقامات العارفین دارند مطرح میکنند که تفاوت بین عین و ذهن کاملاً مشخص بشود آن کسی که براساس تلاش علمی و مجاهدت عملی خودش توانسته این آلاء و نعمتها الهی را یک به یک شماره بکند و ذکر بکند و بتواند خودش را بالا بکشد با دیگری که چنین امکاناتی را فراهم نکرده و نقطه عزیمتی ندارد و به حق الیقین و به عین الیقین نرسیده و در حد علم الیقین بلکه دونش است این انتظار نباید داشته باشد که حقائق را بالمشاهده مشاهده بکند.
ایشان میفرماید که ما به تبع جناب شیخ الرئیس در اشارات ما هم یک اختصار پیدا میکنیم به همین مسئله و قائل هستیم که آنچه که در باب عبادت گفته شده است «إیاک نعبد و إیاک نستعین» این عبادت بناست نهایتاً ما را به آن مرحله یقین برساند «و اعبد ربک حتی یأتیک الیقین» این عبادت اگر به درستی شکل بگیرد انسان به مرحله یقین میرسد حق الیقینی و عین الیقینی نصیب او میشود و ما هم به همین مقدار اکتفا میکنیم و قائلیم به اینکه راهیابی به مرتبه حق الیقینی نیازمند به یک نوع تلاش زیاده و مضاعفی است «و نحن أيضا قد آثرنا الاختصار» در این رابطه اختصار را انتخاب کردیم «في مقام خرست فيه ألسن الفصحاء» در یک جایگاه علمی که السن و زبان فصحاء کُند شده و قدرت بیان ندارد. «و اتّبعنا قول سيّدنا و بيّنا عليه و آله الصلوة و الدعاء» ما تبعیت میکنیم سخن پیامبر گرامی اسلام را که حضرت فرمود: «إذا بلغ الكلام إلى اللّه فأمسكوا [جاء مثله عن الصادق (ع): باب النهى عن الكلام في الكيفية: 1/ 92]» وقتی کلام به ساحت الهی رسید و اوصاف و نعوت الهیه رسیده است مواظبت کنید «و ما قدروا الله حق قدره و یحذرکم الله نفسه» که انسان مواظبت بکند. آنجا حریمی است که اگر نزدیک بشود عنقاء شکار کس شود دام باز چین. آنجا اگر انسان بخواهد زیاد مانور بدهد و حرکت علمی بخواهد داشته باشد یا حرکت شهودی، قطعاً پر و بالش خواهد سوخت «إذا بلغ الکلام الی الله فأمسکوا» که این هم بیان این فائده از بحث ایاک نعبد و ایاک نستعین».