1401/10/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ملاصدرا/
جلسه شصت و پنجم از تفسیر سوره «فاتحة الکتاب» جناب صدر المتألهین از تفسیر قرآن صفحه 462 «قوله جل اسمه: ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾ (5)» به لطف و عنایت الهی به این قول شریف از سوره مبارکه «حمد» رسیدیم «ایاک نعبد و ایاک نستعین» طبق عرف تفسیری که آنچه که جناب صدر المتألهین هم در سلوک علمی خودشان در این کتاب دارند طی میکنند اول یک عنایتی به لغات و عبارتها را به صورت ظاهری توجه میکنند بعد وارد آن معانی و معارفی که در این جملات است و در این اقوال کریمانه الهی هست میپردازند.
در ارتباط با کلمه «ایاک نعبد» سه چهار تا مطلب است که ایشان دارند ذکر میکنند. اول کلمه «ایا» است که میفرمایند ضمیر منفصلی است که برای منصوب ذکر میکنند در لغت عرب و معانیای که خود همین ضمیر منفصل و مقدم شدن این ضمیر بر فعل و امثال ذلک است را به عنوان امتیازات ادبی که در لغت عرب وجود دارد ذکر میکنند.
میفرمایند که «إيّا ضمير منفصل للمنصوب» به جهت اینکه آنچه که مقدمه داشتهاند عملاً مفعول است و آن چیزی است که مورد تأکید قرار میگیرد «و الروادف التي بعده من الحروف لبيان الخطاب و الغيبية و التكلّم» و بعد از ایّا که ضمیر منفصل منصوب است مواردی که بعد از آن ذکر میشود مثل إیّاهُ إیّاها إیّای إیّانا إیّاک که ناظر به خطاب است یا غیبت است یا تکلم است اینها تعیین میکند که آن موردی که مورد تأکید خود آن جمله است کدام است؟ آیا مخاطب است؟ آیا امر غائب است؟ یا خود متکلم است؟ و نظایر آن. «و الروادف التی بعده من الرحوف لبیان الخطاب و الغیبة و التکلّم و ليس لها محل من الإعراب» که برای آن روادف یک محلی از اعراب نیست همان چه که ظاهر هست میباشد مثل کاف، إیّاکَ یا إیّانا یا إیّای یا إیّاه که اینها ضمیری یعنی اعرابی در تقدیر ندارند بلکه همان چیزی که در ظاهر هست را با خود دارند «و لیس لها محل من الإعراب إذ ليست هي بأسماء مضمرة عند المحقّقين» این روادف هم که مضمر نیستند و آنجور نیست که یک معنای مستتری باشند در نزد اهل تحقیق، چون اینها ناظر به نکات ادبی است که دارای اقوال متعددی است و صاحبان مکاتب لغت عرب هم و ادبیات عرب همچنین اختلافاتی با هم دارند.
«و أما قول بعض العرب: «إذا بلغ الرجل الستّين فإيّاه و إيّا الشوابّ» فشاذ» که این اقوال میفرمایند که شاذ و نادر است و به صورت معمول اینها در جایگاه خودشان نقش خودشان را دارند. «و تقديم المفعول للدلالة على الاختصاص» یک نکتهای است که در ادبیات عرب کاملاً مرسوم است و شاید در سایر ادبیات هم باشد که مقدم داشتن امری که معمولاً باید مؤخر بیاید جهاتی دارد و نکاتی دارد که بعداً توجه میشود و اینجا هم میفرمایند تقدیم داشتن این ضمیر مفعولی به جهت اختصاص است یعنی فقط و فقط ایاک تو را عبادت میکنم یا عبادت میکنیم این تقدم داشتن مفعول به جهت این است که اختصاص را برساند و بگوید که تنها و تنها و نه غیر تو کما اینکه «فقولك للرجل: إيّاك أعني، معناه لا أعني غيرک: و لا شكّ في أنه أبلغ من أن يقول: أعنيك» تردیدی نیست که اگر شما بگویید که من قصد کردم شما را، با آنکه من شما را قصد کردهام این دو تا تبیین است یا تقریر است که امتیاز یکی بر دیگری آن است که تقدیم داشتن مفعول دلالت بر اختصاص دارد.
«و لا شکّ فی أنه أبلغ من أن یقول: أعنیک كما في قوله تعالى ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا﴾ که مقدم داشتن «غیر الله» برای این است که انسان غیر خدا را شایسته ربوبیت نمیداند غیر خدا هر چه که باشد هرگز صلاحیت و اهلیت برای اینکه آن را رب قرار بدهد نیست. «و المعنى: نخصّك بالعبادة» در مجموع تقدیم شدن ایاک بر نعبد برای این است که ما بگوییم عبادت مختص به ذات پروردگاری است و کسی شایسته عبادت کردن نیست و همچنین نسبت به ایاک نستعین هم فرمود «و نخصّك بالاستعانة» ما تنها کسی که میتوانیم از او استعانت بجوییم و کمک بجوییم جز پروردگار عالم نیست برای اینکه هیچ موجودی صاحب قدرت و صاحب تأثیر نیستند که آدم از آنها بخواهد استعانت و استمدادی داشته باشد بلکه هر چه که هست از خیر و خیررسانی و اعطاء عنایت جز از جایگاه و بارگاه ربوبی نیست.
«و قرئ إيّاك بتخفيف الياء» ایاک نه ایّاک! و قرائتهای دیگری هم قراء داشتهاند که ایشان الآن دارند به آنها هم اشاره میکنند «و قرئ إیّاک بتخفیف الیاء و أيّاك بفتح الهمزة و التشديد» اینجوری هم قرائت شده است أیّاک نعبد و أیّاک نستعین. همچنین «و هيّاك بقلب الهمزة هاء» یعنی تبدیل کردند الف همزه إیّاک را به هاء، هیّاک یا هَیّاکَ. «و قرئ بكسر النون فيهما» یعنی نون نعبد و نستعین به کسره قرائت شده إیّاک نِعبد و إیّاک نِستعین. «و هي لغة بني تميم» که اینها اینجوری تعبیر کردند «فإنّهم يكسرون حروف المضارعة غير الياء» اینها معمولاً حروف مضارع را که الف و یاء و نون و امثال ذلک چهار حرف مضارع را میگویند با کسره میخوانند غیر از یاء «إذا لم ينضم ما بعدها» اگر مابعد این حرف یاء به آنها ضمیمه نشود همه را مکسور میخوانند با کسر مثل إیّاک نِعبد و إیّاک نِستعین.
اینها قرائتهایی است که به طوایف عرب برمیگردد و آنها هم با قطع نظر از معانی که معنا محفوظ است و آن دلایل هم محفوظ است ولی نوع قرائتها تفاوت میکند.
تا اینجا یک مباحث لغوی بود که جناب صدر المتألهین با اشارتی از آن گذشتند. به هر حال آشنایی با فضای لغت عرب و امتیازاتی که در آنها وجود دارد حالا نکات ادبی بجای خود نکات صرفی و نحوی بجای خود نکات لغوی بجای خود و آنچه که جنبه فصاحت و بلاغت و معانی و بیان و بدیع دارد همه بجای خود که قرآن کریم بالاخره این ظرفیت را دارد که این امور را تحمل بکند و قرائتهای متعدد هم ناظر به این مسئله است با قطع نظر از آن معنا که باید در همه حالات آن معنا دستنخورده و محفوظ باشد.
بعد از کلمه إیاک و تصرفاتی که در این رابطه وجود داشته و مطالبی که هست وارد کلمه دیگر است که کلمه هم عبادت و هم استعانت وجود دارد که دارند شرح میدهند «و العبادة ضرب من الشكر و غاية فيه» عبادت یک نحوه شکر عملی است که انسان همانطوری که شکر لسانی دارد که بالاخره با زبان میگوید الحمدلله، اگر شکر جوارحی را هم بخواهیم داشته باشیم عبادت میتواند نوعی از شکر که برترین آن هم عملاً محسوب میشود که غایت است در شکر، همین عبادت است. «لأنها الخضوع» خضوع که به جوارح برمیگردد در عبادت خودش را نشان میدهد انسانی که جوارحش به خضوع وادار شده این نشان از تذلل نهایی و کامل است آنهایی که مثلاً یک نوع تشکری را میخواهند از دیگران انجام بدهند شاید حداکثر یک شکر لسانی داشته باشند اما اینکه تا این حد خضوع کنند قنوت کنند سجود کنند و امثال ذلک همه اعضا و جوارحشان را در خدمت عبودیت و بندگی قرار بدهند این غایت شکر محسوب میشود لذا اینکه احیاناً ما با اعتقاد شکر کنیم، یک؛ یا شکر جوانحی داشته باشیم، دو؛ اینها خوب است ولی این عمل عبادی زمانی شکل میگیرد که جوارح در خدمت آن باور قرار بگیرد و انسان عملاً به خضوع که در حقیقت خاضع شدن است «و اخفض جناحک للمؤمنین» یعنی کاملترین و نازلترین سطحی که انسان در مقابل دیگری است خدای عالم راجع به خفض جناح چه نسبت به والدین چه نسبت به جامعه و افراد این تعبیر را بکار بردند بسیار تعبیر مهمی است «و اخفض جناحک للمؤمنین» یعنی بال خودت را پایین بیانداز تا بتوانی آنها را بالا ببری و این خیلی نکته انسانی و ادبی مهمی است.
به هر حال پیامبر از یک جایگاهی بسیار رفیعی آمده جایگاهی که «علمه شدید القوی ذو مرة فاستوی» از آن جایگاه هست اما وقتی به جامعه میآید وظیفه دیگری دارد وظیفه خفض جناح دارد همانطوری که فرزندان نسبت به والدین وظیفه خفض جناح دارند انبیای الهی به تبعش علما و وارثان انبیا و کسانی که خودشان را نسبت به جامعه بالاخره خادم میدانند معلم میدانند مربی میدانند باید با این ادبیات اجتماعی حرکت کنند.
عبادت خضوعی است که نازلترین مرحله عبادت با این امر شکل میگیرد که جوارح در نهایت خضوع در پیشگاه حق قرار میگیرد لذا «لأنها الخضوع و التذلّل» که انسان خودش را در پیشگاه حق سبحانه و تعالی ذلیل بداند «الهی عبِیدُک بفناءک مسکینک بفنائک ذلیلک بفنائک» که «يدل على أعلى مراتب التعظيم».
«و لا يستحقّها أحد إلّا بإعطاء اصول النعم الذي هو خلق الحيوة و القدرة و الحسّ و الشهوة و لا يقدر عليه أحد إلّا اللّه» تقدیم ایاک بر نعبد نشان از این است که هیچ موجودی در سرای هستی شأنیت این را ندارد که انسان برای او عبادت کند هیچ موجودی! و لذا آنچه که در مقابل اصنام و اوثان و ماه و خورشید و انسانها و امثال ذلک بعضاً اظهار میشود این عملاً شرک است معاذالله چراکه خدا را در امر عبادت و بندگی کسی برای او شریک قائل بشود و لذا شرک عبادی این است که غیر خدا را انسان در مقابلش کرنش کند و خضوع و خشوع داشته باشد «و لا يستحقّها أحد إلّا بإعطاء اصول النعم الذي هو خلق الحيوة و القدرة و الحسّ و الشهوة» آن کسی که همه این علل و عوامل هستی و حیات را اراده کرد و اعطاء فرموده است اوست که شایسته عبادت است این استدلال و دلیل بر مطلب است.
چرا غیر خدا را نباید عبادت کرد؟ و چرا عبادت مختص به ذات پروردگاری است؟ برای اینکه این نوع از شکر در مقابل منعم فقط و فقط از خدایی برای خدایی شایسته است که این قدرت حیات را قدرت علم را حس را شهوت را و همه جهات وجودی را او عطا کرده است «و لا يستحقّها أحد» احدی استحقاق عبادت و بندگی در پیشگاه او در حد خضوع ندارد مگر نسبت به کسی که «إلّا بإعطاء اصول النعم» اصول نعم آنهایی هستند که اصل حیات اصل قدرت اصل حس و شهوت و نظایر آن لحاظ بشود «الذي هو خلق الحيوة و القدرة و الحسّ و الشهوة و لا يقدر عليه أحد إلّا اللّه» کسی بر این اعطاء اصول قدرت ندارد مگر ذات باری سبحانه و تعالی.
«و لا يقدر عليه أحد إلّا اللّه فلذلك اختص سبحانه بأن يعبد» اگر گفته شده است ایاک نعبد دلیلش همین است که آن کسی که اصول نعمتها عطا فرموده است جز باری سبحانه و تعالی نیست «فلذک اختص سبحانه بأن یعبد» عبادت برای غیر حق سبحانه و تعالی جایز نیست بخلاف طاعت «و لا يجوز العبادة لغيره بخلاف الطاعة» چرا؟ چون اطاعت کردن در حد خضوع و کرنش نیست بلکه پذیرش یک قدرت برتری است اما خضوع و عبادت در حد خضوع در حد عبادت یا عبادتی که منتهی به خضوع خاص میشود این برای غیر حق جایز نیست بخلاف الطاعة فإنّها قد تحسن لغيره» چون اطاعت کردن گاهی اوقات برای غیر خدا هم خوب و مناسب است که انسان مثلاً از پدرش از معلّمش از مولایش از انسان و یا مثلاً زوج نسبت به زوجه یا زوجه نسبت به زوج اطاعت میکنند خیلی خوب است اما هیچ کدام از اینها عبادت نمیکنند.
«كطاعة الأب و المولى و السلطان و الزوج، فمن قال: إنّ العبادة هي الطاعة فقد أخطأ» اگر کسی گفت که عبادت همان طاعت است نه! این خطا گفته است و به قول صواب نیست برای اینک عبادت نهایت طاعتی است که به خضوع میانجامد و این فقط استحقاق برای حق سبحانه و تعالی است «لأنها غاية التذلّل» برای اینکه عبادت غایت و نهایت تذلل است «دون الطاعة» اگر مثلاً یک فرزندی از پدرش یا شاگردی از معلّمش یا همسری از شوهرش اطاعت کرد کاملاً خوب است حَسن است و عقلایی است اما اطاعت کردن به معنای عبادت نیست و عبادت نهایت خضوع و تذلل و اطاعت است «لأنها غایة التذلل فإنّها مجرد موافقة الأمر» طاعت مجرد همین است که انسان نسبت به مولایش سلطانش مربیاش و پدرش موافق است اما اینکه او را عبادت بکند نیست.
«ألا ترى إنّ العبد يطيع مولاه و لا يكون عابدا له؟» چون میخواهند اصرار دارند که فرق بین طاعت و عبادت را باز کنند. میفرمایند که آیا نمیبینی عبد اطاعت مولایش را میکند اما عبادت نمیکند که در مقابل او تمام اعضا و جوارحش خاضع باشند و به معنای عبادت او را اطاعت بکند؟ در آن جایی که عبد از مولایش تبعیت میکند اطاعت هست ولی عبادت نیست اینجا فرق واضحی است که ایشان میخواهد فرق بگذارد بین عباد و طاعت. فرق دیگر این است که «و الكفّار يعبدون الأصنام و لا يكونون مطيعين لهم؟» کفار در مقابل بتهایشان عبادت میکنند خضوع میکنند سجده میکنند رکوع میکنند قنوت میکنند و امثال ذلک اینها اصنام اطاعت نمیکنند تبعیت بکنند و حرفشان را بپذیرند و امثال ذلک، زیرا آنها که دستوری ندارند حرفی ندارند. «إذ لا يتصوّر من جهتهم الأمر» از جهت اصنام اینکه دستوری باشد نظری داشته باشند که بخواهند مثلاً اطاعت بکنند وجود ندارد «إذ لا یتصور» تصور نمیشود از جهت اصنام امر که اینها امر و فرمانی داشته باشند و انسان در مقابل آنها مطیع باشد.
پس در اینگونه از موارد مثل اصنام و اوثان عبادت هست و اطاعت نیست در مقابل، عبد از مولا تبعیت و اطاعت میکند و عبادت نمیکند پس اینها شواهدی هستند در اینکه بین عبادت و اطاعت فرق است.
بعد از بیان معانی لغوی نکاتی را دارند مطرح میکنند که این نکات در فهم ایاک نعبد و ایاک نستعین خیلی کمک میکند. آنچه که در حقیقت در این آیه کریمه مهم است این است که ما نسبت خودمان را نسبت عملی خودمان را نسبت به پروردگار عالم بهتر بفهمیم و بهتر بتوانیم آن را عمل کنیم. این نکاتی که الآن بیان میشود ناظر به این جریان است که نوع عبادت باید چگونه باشد؟ و رفتار عابد در پیشگاه معبود را بیان میکنند.
«فائدة إنّ في تقديم إيّاك على نعبد وجوها:» به لحاظ معنایی فهم دقیقتری را میخواهند افاده کنند که اگر گفته شده است ایاک نعبد و یا گفته نشده نبعد ایاک، یا نبعدک، چه تفاوتهایی را با خود دارد؟ از جمله این است که «منها: إنّ في هذا التقديم تنبيها منه للعابد على أنّ المنظور إليه في العبادة هو المعبود نفسه لا شيء آخر من طلب ثواب أو دفع عقاب» مستحضرید که عبادت را برای منظورهایی انجام میدهند گاهی اوقات «شوقا للجنة أو خوفا من النار» آیا این ایاک نعبد دارد چه معنایی را افاده میکند؟
میفرمایند که مراد از ایاک یعنی نفس باری سبحانه و تعالی، آنکه در عبادت باید مدّ نظر و توجه باشد شؤونات الهی نیست که خدا بهشت دارد باید شوق و اشتیاق به بهشت انسان را به عبادت وادار کند یا جهنم دارد که خوف از نار باعث بشود که انسان عبادت کند. همان سخن مولایمان علی بن ابیطالب(علیهما السلام) که «بل وجدتک اهلا لعبادة» من خدا را عبادت نمیکنم از باب «شوقا الی الجنة» یا خدا را عبادت نمیکنم «خوفا من النار» بلکه «وجدتک اهلا لعبادة» این کلمه ایاک همان «بل وجدتک اهلا للعبادة» را دارد افاده میکند. مقصود نفس معبود است نه شؤونات معبود که ناظر باشد به «خوفاً من النار» یا «شوقاً الی الجنة».
«منها: إنّ في هذا التقديم» که ایاک گفته شده است «تنبيها منه للعابد» که عابد متوجه باشد که «على أنّ المنظور إليه في العبادة هو المعبود نفسه لا شيء آخر» آنکه مدّ نظر است عبارت است از خود نفس معبود نه هیچ چیزی دیگر. آن شیء دیگر ممکن است طلب ثواب باشد که شوقاً الی الجنة محسوب میشود یا آن شیء آخر میتواند دفع عقاب باشد که خوفاً من النار باشد یک نکته بدیعی است که جناب صدر المتألهین دارند از تقدیم ایاک استفاده میکنند که نفس معبود مراد است. بنابراین عبادت را آدم برای نفس معبود باید انجام بدهد نه جهات دیگر.
«و منها:» از جمله فوایدی که بر تقدیم عبادت بر نعبد است این است که «إنّه قدم نفسه لتنبيه العابد من أول الأمر على أن المعبود هو اللّه الحقّ فلا يلتفت يمينا و شمالا و لا يتكاسل في الطاعات و لا يثقل عليه تحمّل العبادات من الركوع و السجود» تقیدم ایاک مفید یک معنای دیگری هم هست و این است که چون حق سبحانه و تعالی مقصود در این عبادت است و انسان نباید غیر حق را مورد توجه قرار بدهد بنابراین توجه به یمین و شمال یا توجه به امور دیگری که احیاناً مورد غفلت بشود یا مورد کسالت و تنبلی و سستی و نظایر آن بشود این را هم دارند باز تذکر میدهند.
اگر انسان واقعاً در هنگام عبادت متوجه باشد که در مقابل چه کسی ایستاده و چه حقیقتی را دارد عبادت میکند؟ طبیعی است که توجهش بیشتر جلب میشود اگر متوجه باشد که نفس حق را و حقیقت حق را دارد به نوبه خودش البته عبادت میکند در مقابل او ایستاده طبیعی است که به امور دیگر توجهی نخواهد کرد «و منها: إنّه قدم نفسه» یعنی تقدیم داشته است حق سبحانه و تعالی را یعنی این «إن العابد قدم نفس معبود را» چرا؟ برای اینکه «لتنبيه العابد» متوجه باشد غافل نباشد از ابتدا که «أن المعبود هو الله الحق» آن چیزی که مورد عبادت دارد قرار میگیرد جز حق سبحانه و تعالی نیست و او هم در کسوت حق است و لاغیر. با این توجه انسان به چپ و راست نگاه نمیکند سستی در اطاعت نمیکند با تمام دقت خودش را در پیشگاه خدا میبیند « فلا يلتفت يمينا و شمالا و لا يتكاسل في الطاعات و لا يثقل عليه تحمّل العبادات من الركوع و السجود» تحمل عبادات از رکوع و سجود و قنوت و امثال ذلک برایش سنگین نیست.
اگر انسان بداند در مقابل خدایی که خالق هستی است آفریدگار عالم وجود است و همه قدرتها از اوست و اوست که همه خیر را در ید قدرت خودش دارد طبیعی است که نوع عبادت متفاوت خواهد شد «و لا یثقل علیه تحمل العبادات من الرکوع و السجود فإنّه إذا ذكر قوله: إيّاك»، به محض اینکه گفت ایاک، «يحضر في قلبه معرفة الربّ تعالى» وقت گفت ایاک، تمام توجه معطوف به آن حقیقتی است که خالق است رب است رازق است و همه اوصاف کمالی از او نشأن میگیرد. «فإنه إذا ذکر قوله: ایاک یحضر فی قلبه معرفة الربّ تعالی فبعده سهلت عليه تلك الطاعات» اگر واقعاً انسان احساس کند که در مقابل حق است در حقیقت همه کارها برای او آسان است.
سرّ اینکه انسانها از عبادت معاذالله لذت نمیبرند در همین نکته نهفته است برای اینکه نمیدانند در مقابل چه کسی به سجده میافتند و به خضوع وادار میشوند و نظایر آن. چون طرفشان را نمیدانند نمیشناسند نمیبینند طبیعی است که عبادتها برایشان سنگین است در گفتن ذکر سجده با تندی و سرعت «سبحان الله سبحان الله سبحان الله» بدون اینکه در مقابل چه کسی دارند سجده میکنند و خضوع دارند و امثال ذلک. آنهایی که آرامش را متانت را و دقتهای لازم را در عبادت دارند توجه به این معنا دارند که در مقابل حق سبحانه و تعالی دارند عبادت میکنند «و بعده سهلت علیه تلک الطاعات و هانت عليه مشقّة العبادات» امر برایشان دشوار نیست آسان است سبک است و به راحتی مشقّت عبادات را تحمل میکنند.
«و مثاله من أراد حمل جسم ثقيل يتناول قبل ذلك ما يزيده قوّة و شدّة. فالعبد لمّا أراد حمل التكاليف الشاقّة يتناول أولا معجون معرفة الربوبيّة من قوله إيّاك حتّى يقوى على حمل ثقل العبوديّة» میفرمایند که از باب مثال و نمونه اگر کسی خواست یک اسم ثقیلی را حمل بکند خواست بردارد، «يتناول قبل ذلك ما يزيده قوّة و شدّة» اگر کسی خواست یک بار سنگینی را بردارد قبلش سعی میکند از یک قوت و شدت بیشتری خودش را بهرهمند بکند که بتواند آن هم بار ثقیل را بردارد.
این اقدامی که دارد انجام میشود برای این است که میخواهد بار ثقیلی را بردارد. اگر انسان به لحاظ معرفتی بداند که در مقابل چه کسی دارد عبادت میکند و معنای ایاک را بفهمد که انسان با حق مطلق روبرو شده و آن کسی که الآن معبود است و مسجود است و مورد عبادت واقع میشود چنین حقیقتی است اگر این بار معرفتی را بتواند اول پیش بکشد کار برای او آسان خواهد و مشقت عبادت برایش معنا ندارد. «و مثاله من أراد حمل جسم ثقيل يتناول قبل ذلك ما يزيده قوّة و شدّة» آنچه که باعث میشود قبل از بار برداشتن کار را سبک بکند این است که قوت و شدت را اضافه میکند. اینجا هم همین است «فالعبد لمّا أراد حمل التكاليف الشاقّة يتناول أولا معجون معرفة الربوبيّة من قوله إيّاك» او ابتدائاً برای اینکه امر عبادت برایش سبک بشود و دشوار نباشد، آن معجون یعنی آن چیزی که لُبّ و مغذای معرفت ربوبی محسوب میشود که خدایی که حق مطلق است دارای همه کمالات است خلق حیات و حس و شهوت و نظایر آن که اصول نِعَم است را با خود داشته است اگر چنین معرفتی را انسان در ابتدا با خود همراه بکند هرگز حمل مسائل عبادی برای او تکلیف محسوب نمیشود مشقّتی به همراه ندارد.
«فالعبد لمّا أراد حمل التكاليف الشاقّة يتناول أولا معجون معرفة الربوبيّة من قوله إيّاك» یعنی او اول سر میکشد این معجون را این شربت معرفت عبودی را تا امر برای او آسان بشود و همه این شربت معرفت در کلمه ایاک نهفته است «حتّى يقوى على حمل ثقل العبوديّة» اگر کسی جام ایاک را خوب و به درستی شناخت و نوشید و معرفت ربوبی را در ضمن آن برای خود فراهم آورد قطعاً سنگینی عبودیت و بندگی برای او آسان خواهد شد و احساس سختی و دشواری و تکلیف نمیکند بلکه آن را تشریف میداند و شرافت وجودی میشمارد.
بنابراین کلمه ایاک حالا غیر از اینکه نکات ادبی را با خودش دارد فواید فراوانی است که در اینجا به دو تا از آنها اشاره شده است که إنشاءالله در جلسات بعد به دیگر فوائد تقدیم ایاک خواهند پرداخت.