1401/10/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ملاصدرا/
جلسه شصت و چهارم از تفسیر سوره «فاتحة الکتاب» تفسیر جناب صدر المتألهین صفحه 460 «نكتة اخرى فيه الإشارة الى اختصاص يوم القيامة بذكر الملك فيه» ذیل قول شریف مالک یوم الدین نکتهای است که جناب صدر المتألهین بدان تعرض میکنند و آن اینکه کلمه مالک یوم الدین یا ملک یوم الدین اختصاص دارد به روز قیامت زیرا در آن روز مالکیت حقیقی آشکار میشود و آنچه که از حق سبحانه و تعالی در ارتباط با نظام هستی است به وضوح محقق میشود.
در نشأه طبیعت آن مالکیت وضوح و روشنی تام ندارد بلکه شرائطی که به لحاظ عالم خلق وجود دارد آن مالکیت و آن سلطه وجودی در خفاء و در پنهانی میماند توضیحی که در اینجا لازم است داده بشود این است که به تعبیر خود جناب صدر المتألهین مقدمهای لازم است تا مطلب روشن بشود و آن این است که موجوداتی که به ایجاد الهی و انشاء الهی یافت میشود دو گونهاند یک دسته موجوداتی هستند که در وجودات آنها و تحقق آنها هیچ امری نیاز نیست و متوقف بر امر دیگری جز فاعل و غایت نیست مبدأ فاعلی و غایی در تحقق آنها کافی است زیرا امکان ذاتی آنها کفایت میکند در اینکه فیضان وجودی حق سبحانه و تعالی بر آنها ببارد و آنها هم یافت بشوند. اما دسته دیگری از موجودات هستند که برای تحققشان نیازمندند به اینکه یک سلسله قوابلی و موجوداتی که حیثیت استعدادی دارند در بین راه باشند تا به توسط آنها این فیض الهی نمودار بشود و صورتبندی آن موجود شکل بگیرد.
بنابراین این دو دسته از موجودات در نظام هستی هستند یکی به عنوان موجود خَلقی و دیگری هم به عنوان موجود امری یافت میشوند و اما این قصه در عالم قیامت و در روز قیامت به این صورت نیست که موجودات در آن نشأه و در آن حال برای تحققشان نیازمند به سیر و تطورات مادی باشد و آنگونه که برخی پنداشتهاند که اسباب معده همواره نقش فواعیل را بازی میکنند و در جایگاه فاعلی هستند.
این توهم را هم جناب صدر المتألهین میزدایند به اینکه اینکه عدهای فکر کردند موجودات عالم خَلقی گرچه به یک سلسله امور استعدادی و علل قابلی نیاز دارند اما اینها در حد علت قابلیاند و هیچ تأثیری در مقام فاعلیت ندارند مثلاً پدر و مادر برای اینکه یک فرزند به دنیا بیاید هیچ جایگاه علت فاعلی را ندارند یا حتی بنّا برای اینکه یک بِنایی را بنیان بنهد همه و همه اینها نقش علت قابلی را دارند و آنکه حیثیت فاعلی دارد جز از جایگاه پروردگار عالم نیست.
این مقدمه را که بیان فرمودهاند میفرمایند که این اشتباه و این اقترار را باید کنار زد و آن معنای واقعی را که مالکیت است آشکار کرد که جانب حق سبحانه و تعالی جانب مالکیت است و جانب ظهور حق است البته میفرمایند که این معنا در روز قیامت آشکار میشود و اینجور نیست که اکنون ما فکر کنیم که در آفرینش موجودات، برخی از علل و عوامل غیر از باری سبحانه و تعالی نقش مؤثریت و فاعلیت دارند این معنا فقط و فقط اختصاص به ذات باری سبحانه و تعالی دارد چه در نشأه طبیعت و عالم ماده و چه در نشأه عالم آخرت و روز قیامت اما در آن روز آشکار میشود که باری سبحانه و تعالی تنها اوست که مالک است و هیچ موجودی در این نشأه نقش فاعلی ندارد «لا مؤثر فی الوجود الا الله» و این کریمهای که در قرآن آمده است «لمن الملک الیوم لله الواحد القهار» این مُلکیت این سلطنت این مالکیت در آن روز آشکار میشود نه اینکه در آن روز خدای عالم با حیث مالکیت کار کند و در این نشأه که در نشأه طبیعت است با شأن دیگر و دیگر موجودات معاذالله ظهیر حق باشند کمککار حق باشند و علل و عواملی باشند که نقشآفریناند و حیثیت انشاء و ایجاد دارند.
بنابراین این معنا را دارند ذکر میکنند که این «لمن الملک الیوم لله الواحد القهار» این مالکیت به لحاظ ظهور و بروز در روز قیامت آشکار میشود و کسی نپندارد که در نشأه طبیعت و عالم دنیا قضیه متفاوت است نه، آشکار شدن و ظاهر شدن یک بحث است و نفس الامر بحث دیگری است. امروز شاید این وضوح مالکیت خیلی آشکار نباشد شاید بعضی اینگونه توهم کنند تصور کنند که علل و عواملی در آفرینش نقش دارند لذا خدای عالم در سوره مبارکه «واقعه» فرمود «أ فرأیتم ما تحرثون أ أنتم تزرعونه أم نحن الزارعون»، «أ فرأیتم ما تمنون أ أنتم تخلقونه أم نحن الخالقون» کار انسان حرث است و نه زرع. کار انسان امناء است و نه خلق. خلق و زرع کار باری سبحانه و تعالی است انسان در حد علل قابلی و استعدادی حرث انجام میدهد یا امناء انجام میدهد وگرنه اینها نقشآفرین نیستند.
بنابراین مالک در هر دو سرا حق سبحانه و تعالی است و ظهور و بروز این مالکیت در روز قیامت آشکار خواهد شد وگرنه هیچ امر دیگری غیر از باری سبحانه و تعالی مالکیت و قدرت تصرف ندارد.
«نکتة اخری فیها الی اختصاص یوم القیامة بذکر الملک فیه» در این نکته جناب صدر المتألهین اشاره میکنند که چطور ذکر ملک به روز قیامت اختصاص پیدا کرده است؟ که فرمود «لمن الملک الیوم لله الواحد القهار» این اختصاص، اختصاص در مقام ظهور است نه در مقام نفس الامری و حقیقت.
این را دارند میفرمایند که لازم است در ابتدا یک مقدمهای ذکر بشود «يستدعى بيانه تمهيد مقدمة» بیان این نکته نیازمند به یک مقدمهای است که «هي» آن مقدمه این است که «إنّ بعض الموجودات ممّا لا يتوقّف وجوده إلّا على فاعله و غايته» برخی از موجودات هستند که در تحقق آنها هیچ امر دیگری دخیل نیست مگر علت فاعلی و علت غایی و علتهای دیگر مثل علت مادی و صوری دخیل نیستند مثل عالم ارواح و آنچه که در پیدایش آن موجودات کفایت میکند صرف امکان ذاتی است «لكون إمكانه الذاتي كافيا في فيضانه عن الفاعل الأول جلّ ذكره» همین که یک شیء امکان ذاتی برای تحقق داشته باشد در تحقق آن کفایت میکند و خدای عالم برای ایجادش به هیچ علل و عوامل دیگر نیازی ندارد.
اما دسته دوم موجوداتی هستند که متوقفة الوجود هستند «و منها ما هي متوقّفة الوجود على قابل مستعدّ و استعداد خاص قريب أو بعيد مرهونة بأوقاتها المعينة و لها علل معدّة مقرّبة لموادّها إلى فاعلها الحقيقي المتساوى نسبة جوده إلى الجميع في قبول الوجود منه.» دسته دوم دستهای از موجودات هستند که در تحقق آنها نیازمند به یک سلسله علل قابلی است که آنها استعداد و امکان تحقق یک شیء را فراهم میکنند حالا آنها گاهی اوقات علل و عوامل قریباند گاهی اوقات بعیداند به هر حال بستگی به شرایط آن علل و عوامل دارد مثلاً برای اینکه یک فرزندی زاده بشود پدر و مادر و بحث ازدواج آنها و زمینههای پیدایش آنها همه اینها نقشآفریناند که اگر موعد مقرر فرا برسد البته اینها موجبات پیدایش یک فرزند را فراهم میکند.
«و لها علل معدّة» و برای این موجودات علل معدّهای است که این علل معدّه نقش آنها این است که مواد را موادّ این موجودات را به فاعل حقیقی نزدیک میکند از ناحیه آن فاعل مؤثر جز ایجاد و انشاء چیز دیگری نیست اما این علل و عوامل که استعداد و آمادگی را برای تحقق فراهم میکنند باعث میشوند که آن فیض وجودی و انشاء و ایجاد به این شیء تعلق بگیرد و موجب تحقق شیء بشود.
بنابراین آنچه را که این علل و عوامل طبیعی و عالم خلقی فراهم میآورند در حد علت قابلی است که این زمینهها به علل فاعلی نزدیک میشود تا ایجاد کند و البته علت فاعلی هم نسبتش به همه موجودات «علی السواء» است همه موجودات نسبت به علت فاعلی علی السواء هستند فقط کافی است که استعداد وجودی در یکی بیشتر باشد اگر بیشتر بود امکان تحقق آن بیشتر فراهم است.
«و لها علل معدة مقربة لموادها» این موجودات «الی فاعله الحقیقی» که این فاعل حقیقی نسبت جودش به جمیع موجودات در یک سطح است که آنها از او وجود را قبول میکنند و او هم این وجود را افاضه میکند در اینجا این توهم شکل میگیرد عدهای که چنین شناخت درستی ندارند این علل و عوامل معده را در حد علل و عوامل مؤثره تصور میکنند و فکر میکنند که اینها نقشآفریناند در حالی که نقش اینها نقش ایجادی و فاعلی نیست نقش یک فاعل الهی را ندارند بلکه همانطوری که بیان شده است «و لها علل معدة مقربة لموادها الی فاعلها الحقیقی المتساوی نسبة وجوده الی الجمیع فی قبول الوجود منه» ایشان میگویند که «و كثير من الناس حتّى طوائف من المترسّمين بالعلم و الدراية» حتی آنهایی که به علم و درایت و امثال ذلک یعنی حکمت و کلام و اینها هم مشهور هستند «يزعمون» تصور میکنند توهم کردهاند که «إنّ الأسباب المعدّة للأفاعيل المباشرة للتحريكات و التسكينات إيّاها هي الفاعلة الموجدة لها» اینها تصور کردند که این علل و عوامل استعدادی که زمینه را فراهم میکنند اینها نقش فاعلی و سهم فاعلی دارند برای اینکه بتوانند یک امری را ایجاد بکنند در حالی که این یک توهمی بیش نیست «یزعمون ان اسباب المعدة للأفاعیل» آنهایی که مثلاً همین پدر و مادر یا حرکتی که یک زارع یا حارث برای نهادن آن بذر در درون زمین انجام میدهد اینها را در حد عل فاعلی تصور کردهاند «یزعمون ان الاسباب المعدة للافاعیل المباشرة للتحریکات و التسکینات إیّاها هی الفاعلة الموجودة لها» آن علل و عوامل آن اسباب و معده علت فاعلی هستند برای موجودات.
«و يظنّون لقصور النظر و كثرة الحجب و أغلاط الحواسّ انّ القدرة ثابتة لغير اللّه» براساس همین تصور کردند که معاذالله قدرت برای غیر خدا هم ثابت است غیر خدا هم در مقام انشاء و ایجاد نقشآفرین هستند «و يظنّون لقصور النظر و كثرة الحجب و أغلاط الحواسّ» یظنون که چه؟ که «انّ القدرة ثابتة لغير اللّه» که غیر خدا در مقام فاعلیت و مؤثریت نقشآفریناند «لما يتراءى لهم من جريان الأفاعيل على أيدي الأسباب،» اینها کار حارث را کار زارع میدانند کار کسی که امناء میداند را کار خالق میدانند این توهمی است که برای اینها ایجاد شده است «لما یتراءی لهم من جریان الأفاعیل علی أیدی الاسباب» حرث یک سبب مقدَّمی است و اما به معنای معدّی و إعداد کننده، نه یک سببی که در مقام فاعلیت باشد یا حتی بنّاء برای ساخت بناء نقش علت فاعلی ندارد بنّاء کارش این است که این آجرها و مصالح را کنار هم قرار میدهد اما آنکه در حقیقت سازنده است و کار ساخت و ساز به او وابسته است همان قدرت الهی است که به سایر علل و عوامل عطا میشود.
«لما یتراءی لهم من جریان الأفاعیل علی أیدی الأسباب و ظهور الأمور من الضرب و الإحسان و الجود و الامتنان و الإيلام و الإنعام و القتل و التجاوز و الرقّ و العتق و غيرها على أيدى ذوي الشوكة من الملوك و السلاطين و الظلمة» آنها چنین تصور میکنند که اینجور کارهایی که إنعام است و قتل است و تجاوز است و امثال ذلک اینها از صاحبان قدرت این کارها ساخته است این سلاطیناند این ظلمه هستند این ذوی الشوکه هستند «من الملوک» و امثال ذلک که اینجور کارها را دارند انجام میدهند.
«و لم يعلم أحدهم إلّا العرفاء باللّه» واقعاً این کارها را از همینها میدانند آن سلاطین را و اصحاب ذوی الشوکه قدرتمند دانسته و کارها را به آنها استناد میدهند نوع انسانها و به تعبیر ایشان غیر از عارفان بالله نوعاً این کارها را به این دسته از افراد و سلاطین و قدرتمندان دارند حتی کسانی که ذوی الإنعاماند و نعمت میدهند نعمت را از آنها میدانند هم نقمت را و هم نعمت را به غیر حق سبحانه و تعالی اسناد میدهند.
و ظهور الأمور من الضرب و الإحسان و الجود و الامتنان و الإيلام و الإنعام و القتل و التجاوز و الرقّ و العتق و غيرها على أيدى ذوي الشوكة من الملوك و السلاطين و الظلمة» که همه این امور را به این ظلمه و امثال ذلک اسناد میدهند «و لم يعلم أحدهم» و نمیداند هیچ کدام از اینها البته عده خاصی یعنی عارفین بالله خاصه نمیدانند که «إنّ هذه الأسباب بمنزلة أعيان منصوبة مقرونة بما يجرى عليها من صدور هذه الآثار بلا تأثير من قبلها و إنّ زمام هذه الأمور كلّها بيد مالك الملوک» و همه این کارها به رغم اینکه ظاهرش این است که از این دسته افراد صادر میشود اینها فقط و فقط یک سلسله علل إعدادیاند تا آن اثر حقیقی که از ناحیه مؤثر حقیقی و فاعل الهی است صادر بشود. «و لم یعلم أحدهم الا العرفاء بالله إنّ هذه الأسباب بمنزلة أعيان منصوبة مقرونة بما يجرى عليها من صدور هذه الآثار» که اینها علل و عوامل معدهاند زمینه را فراهم میکنند تا آن مؤثر حقیقی نقشش و فیضانش آشکار بشود «بلا تأثير من قبلها» هیچ کدام از اینها حیثیت اثرگزاری و انشاء و ایجاد ندارند بلکه فقط و فقط در حد علت إعدادی نقشآفرین هستند «و إنّ زمام هذه الأمور كلّها بيد مالك الملوک».
بنابراین این کلمه مالک بسیار کلمه والایی است و مؤثر و غیر خدا را ما نباید مالک بدانیم همه موجوداتی که در نشأه طبیعت نقشآفرین هستند همه و همه در حد علل إعدادی مؤثر هستند.
این تمهید و این مقدمه میفرمایند حالا که این مقدمه روشن شد که در نظام هستی جز حق سبحانه و تعالی مؤثر نیست و مالک هستی که مؤثر است «و لا مؤثر الا لله» جز باری تعالی نیست گرچه به ظاهر میرسد که دیگران هم نقشآفریناند و سهمی در تأثیر و ایجاد دارند اما باید دانست که همه و همه اینها در حد علتهای إعدادی هستند.
این معنا که روشن شد این مقدمه که بیان شد «و إذا تقرّرت هذه المقدمة فنقول: لمّا كان هذا الاشتباه و الاغترار بظواهر الآثار إنّما اختصّ بدار الدنيا و نشأ للناس من جهة غشاوة هذا الأدنى» میفرماید که این اشتباه و این توهمی که بعضاً فکر میشود که غیر حق سبحانه و تعالی در نظام ایجاد و انشاء مؤثر هستند این مال نشأه دنیاست در دنیا ما چنین وضعیتی را داریم که برای تحقق برای برخی از موجودات، علل و عوامل مادی تأثیر میگذارد اما در نشأه آخرت چنین چیزی وجود ندارد و هیچ موجودی در آنجا در حد علت قابلی و مادی کارگشا نیست بلکه جز به اراده علت فاعلی و غایی که باری سبحانه و تعالی است امور تحقق پیدا میکند.
«و إذا تقررت هذه المقدمة فنقول: لمّا كان هذا الاشتباه و الاغترار بظواهر الآثار إنّما اختصّ بدار الدنيا» این اشتباه و توهم باطل اختصاص به عالم دنیا دارد «و نشأ للناس» و این مطلب توهمش برای توده مردم «من جهة غشاوة هذا الأدنى» چون در نشأه طبیعت غشاوه و پردهای است که این مسائل به صورت ظاهر و آشکارا در نیامده، باعث شده است که چنین توهمی به اذهان ظهور پیدا بکند «و نشأ للناس من جهة غشاوة هذا الأدنی» اما در آخرت این معنا به وضوح و روشنی خواهد بود که هیچ عاملی جز اراده حق سبحانه و تعالی نقشآفرین نیست و مؤثر در وجود هیچ عاملی جز باری سبحانه و تعالی نیست و این معنا به وضوح تام خواهد رسید اما «و في الآخرة يكشف الغطاء» آن پردهها کنار میرود «و يرتفع الغشاوة عن وجوه البصائر و الامتراء» اینکه خدا در قرآن فرمود «فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید» یعنی همین. یعنی این غطاء و پرده برای انسان دنیانگر و طبیعتگرا وجود دارد و لکن وقتی این پرده طبیعت و ماده کنار رفت روشن خواهد شد که حق سبحانه و تعالی تنها مالک است و جهان تحت سلطه اویند. «و فی الآخرة یکشف الغطاء و یرتفع الغشاوة عن وجوه البصائر و الامتراء» و آنچه که باعث توهم و امتراء بوده است همه برکنار خواهد شد.
«و يظهر انّ الكل للّه و من اللّه و إلى اللّه» و این معنا روشن خواهد شد که مؤثر اولین و آخرین جز باری سبحانه و تعالی نیست همه از اویند و به سوی او هم منتهی میشوند و این همان معنای مالک یوم الدین است که آشکارا و ظهوریافته مشخص میشود که مالک و مؤثر حقیقی جز با ذات باری کسی دیگری نیست.
«فلأن الاسباب هناک منحصرة بالسبب الفاعلی و الغایی» در آن عالم این معنا روشن میشود که ما فقط یک سبب داریم که آن سبب فاعلی و غایی است و آن هم مختص به ذات باری تعالی است «و لا وجود للقوی و الاستعداد فی الآخرة» این زمینههای علل و عوامل مادی در آنجا به هیچ کارآیی نخواهند آمد و قوا و استعداد در آخرت معنا ندارد. «إذ کل ما بالقوة یصیر هناک بالفعل» همه آنچه را که بناست آرام آرام بر نحو تدریج از قوه به فعلیت درآید آنجا همه چیز بالفعل است و با اراده تحقق پیدا خواهد کرد. «فالفعل لازم للفاعل بلاقابل» آنجا وقتی «إنما امره إذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون».
تنها علتی که در آنجا وجود دارد «و الله مسبب کل سبب موجود و موجد كلّ فاعل» همه موجودات به سببیت الهی موجودند و خدای موجود و موجد تنها فاعل هستی است «و الله مسبب کل سبب موجود و موجد کل فاعل لوجود» بنابراین «فقوّته تعالى يقهر القوى كلّها» تمام قوا در آنجا با قوت حق سبحانه و تعالی حضور پیدا میکنند و مقهور قدرت الهیاند ما قوهای نخواهیم دید.
در اینجا ممکن است تصور بشود که مثلاً حرث حارث یا امناء والدین مثلاً اینها نقشآفریناند و قوهای هستند و امکانی هستند، میفرمایند روشن خواهد شد که تنها قوت قاهره الهی حاضر است «و قوته تعالی یقهر القوی کلّها و عند نوره ينكشف كلّ نور و ضياء» اینجا معنای مالک یوم الدین آشکار میشود «فهو مالك جميع الأشياء يوم يطوى فيه بساط الأرض و السماء» اگر خدای عالم در قرآن فرمود «یوم نطوی السماء کطی السجل للکتب» که خداوند بساط عالم را برمیچیند در این برچیدن عالم طبعاً همه امکانات و قوی هم برچیده خواهند شد و نقشآفرین نیستند آنجا مالکیت الهی آشکار میشود «و هو مالک جمیع الاشیاء یوم یطوی فیه بساط الأرض و السماء - و هاهنا يكون الأمور مرهونة بأوقاتها متعلّقة الوجود بالقوابل و استعداداتها-» در آنجا بحث متفاوت است برخلاف اینجاست اینجا امور مرهون به اوقات هستند اگر بناست زید متولد بشود باید مثلاً در سال فلان ماه فلان زمان فلان که این اوقات باید بیاید و برود و آن شیء مثلاً تحقق پیدا کند یا زید متولد بشود که اینها متعلقة الوجود بالقوابل و استعدادها هستند اما در آن نشأه اینها هیچ کدام نقشآفرین نیستند و امور مرهون به اوقات نیست «و هاهنا تکون الأمور مرهونة باوقاتها متعلقة الوجود بالقوابل و استعداداتها» اینها در نشأه طبیعت تعلق وجودی به قوابل و استعداد دارند اما در آن نشأه اینها نقشآفرین نیستند.
آن نشأه حاکمیت برای مالک یوم الدین است «كما قال ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ﴾[1] [هذه الفقرة جاءت في حاشية المخطوطة بعلامة تشير إلى أن موقعها من- المتن بعد قوله (س 4) قال: مالك يوم الدين. قوله جل اسمه: [سورة الفاتحة (1): آية 5]]. و براساس همین است که خدای عالم فرمود «یوم» روز قیامت روزگاری است که «لا یغنی مولا عن مولا شیئا» هیچ موجودی در نظام آخرت و عالم عقبی نقشآفرین نیست و نمیتواند مولویتی داشته باشد بلکه تنها مولویت اختصاص به ذات باری سبحانه و تعالی دارد.
اینجا میفرمایند که «لا بمعنی أنه یصیر کذلک فی ذلک الیوم» کسی فکر نکند که اگر فرمودند که «لمن الملک الیوم لله الواحد القهار» در آن روز خدا مالک است یا در آن روز مولویت خدای عالم تحقق پیدا میکند نه! بلکه به معنای آشکار شدن و ظهور مولویت است «لا بمعنی أنه یصیر کذلک فی ذلک الیوم بعد ما لم یکن» قبلاً خدا این مالکیت را نداشت این مولویت را معاذالله نداشت بعداً حاصل شده است نخیر! «بل الأمر کذلک ابدا» این مسئله که فاعلیت اختصاص به باری سبحانه و تعالی دارد و او مالک مُلک است این همواره بوده و هست و خواهد بود «بل الامر کذلک ابدا به حسب نفس الامر» در واقع وقتی ما در مقام ثبوت مالکیت را از او دانستیم و انشاء و ایجاد از یک جا نشأت گرفته است بنابراین تصور اینکه دیگری نقشآفرین باشد معنا ندارد.
«لکن لما یثر منکشفا علی الخلائق الا بعد بروزهم عن مکامن هذه الظلمات و الغشاوات و وصولهم الی عالم الآخرة فإذا برزوا من الدنیا و حشروا الی الآخرة شاهدوا بعین العیان ما سمعه بعضهم بسمع الایمان فالتفاوت انما هو فی الشعور لا فی الامر نفسه» میفرمایند که پس بنابراین حقیقتاً و در مقام ثبوت و نفس الامر این مولویت و این مالکیت همواره بوده و هست و خواهد بود اما برای خلائق این معنا روشن نشده است «لکن لما یثر منکشفا علی الخلائق» این معنا که خدا مالک است و امروز و دیروز و فردا همواره مالک بوده است این برای خیلیها که چنین تصوری ندارند آشکار نیست و مناشئی را برای این موجودات میبینند. دیگران را مصدر فعل و کار و تأثیر میدانند «لکن لما یثر منکشفا علی الخلائق» چون بر خلائق کشف نشده است «الا بعد بروزهم عن مکامن هذه الظلمات و الغشاوات» بعد از اینکه از این پنهانی عالم طبیعت و ظلمات بیرون آمدند و برایشان آشکار شد «و وصولهم الی عالم الآخرة» وقتی رسیدند به عالم آخرت روشن خواهد شد «فإذا برزوا من الدنیا و حشروا الی الآخرة» اینجا به عین العیان مشاهده میکنند مالک یوم الدین را.
بنابراین کسی فکر نکند که اگر گفته شده است «لمن الملک الیوم» در آن روز چه کسی مالک است آن روز خدای عالم مالک شده باشد. بلکه ظهور و بروز این مالکیت در آن روز است «شاهدوا بعین العیان ما سمعه بعضهم بسمع الایمان» آنچه را که در حقیقت به سمع ایمان شنیده بودم که خدا مالک یوم الدین است برایشان آشکار خواهد شد که این قدرت همواره از ناحیه باری سبحانه و تعالی است و دیگران چیزی جز علت إعدادی ندارند. «شاهدوا بعین العیان ما سمعه بعضهم بسمع الایمان» بنابراین پس تفاوت در واقع نیست که ما بگوییم در نشأه طبیعت خدا مؤثر است عوامل دیگر هم معاذالله مؤثرند و منشأ ایجاد و صدور هستند اما در آخرت مسئله متفاوت است و فقط جای حق سبحانه و تعالی است نه! این به لحاظ ادراک و شعور ماست که کسانی که چنین قدرتی را در مقام درک و شعور نداشتند و فکر میکردند که دیگران هم مؤثرند این در مقام شعور این ادراک و این جهل برطرف میشود و این ادراک و شعور حاصل میشود که همواره مالکیت از آنِ حق بوده است «فالتفاوت انما هو فی الشعور لا فی الامر نفسه کما توهمه العبارة فلذا» چون بعضی از ظواهر عبارات وقتی میگوییم «یوم لا یغنی مولی عن مولا شیئا» اینجور به ذهن میرساند که در روز قیامت این مولویت اطلاقیه و مطلقه تحقق پیدا میکند یا در قیامت واحد قهار، واحد قهار میشود نه! بلکه همواره بوده است «فالتفاوت انما هو فی الشعور لا فی الامر نفسه کما توهمه العبارة» هم همینطور است «و لذلک قال قائلهم توهمت بدما ان لیلا تبرعت» من فکر میکردم در گذشته که لیلا یک برقهای بر روی خود گذاشته است و «إن لنا فی البین ما یمنع اللسما» و بین ما و لیلا یک عاملی وجود دارد که اجازه نزدیکی و قرب را نمیدهد اجازه بهرهگیری از چهره لیلا را نمیدهد. «فلاح» بعد روشن شد که «و لا والله» قسم به خدا اینگونه نیست «سمة حاجب» اینکه حاجبی باشد و مانعی باشد «سواء ان عینی کان حسنها أو عن طرفها أعمی» چشم ما در دیدن این حقیقت ناتوان و ضعیف و کور بوده است وگرنه از ابتدا هیچ برقهای بر وجود لیلا وجود نداشت.
در باب حق سبحانه و تعالی هم هیچ برقهای وجود نداشت همواره او مالک بود و هست و خواهد بود اگرچه ظواهر به گونه دیگری حکم بکنند «فلاح و لا و الله سمة حاجبوا» قسم به خدا هیچ حاجبی در کار نیست این معنا بعداً برای ما آشکار شد یعنی ما در مقام شعور و ادراک به مشکل داشتیم و اکنون روشن شد که «سوی ان عینی کان عن حسنها اعمی» که چشم ما در دیدن روی لیلا ناتوان و ضعیف بوده است و آن را مبرقع ما میدانستیم.
این هم نکتهای است که در پایان برای شرح کلمه مالک یوم الدین افاده فرمودند.