درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1401/10/07

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر/ملاصدرا/

 

جلسه شصت و دوم از تفسیر سوره «فاتحة الکتاب» جناب صدر المتألهین صفحه 456 «قوله جل اسمه: [سورة الفاتحة (1): آية 3] ﴿الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ (3)» همان‌طور که مستحضر هستید در مقام تفسیر سوره «فاتحة الکتاب» برخی از کرائم قرآنی همین سوره گذشت یعنی «بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین الرحمن الرحیم» که الآن به قول «الرحمن الرحیم» رسیدیم. جناب صدر المتألهین به اقتصار می‌فرمایند که ما راجع به کلمه «الرحمن الرحیم» توضیح دادیم و تفسیر این آیه را قبلاً بیان داشتیم اما اینکه چرا در قرآن و در سوره «حمد» الرحمن الرحیم تکرار شده؟ جهت تکرارش را دو امر ذکر فرموده‌اند یا جهت مبالغه و تأکید است یا برای اینکه در آن‌جایی که در «بسم الله» الرحمن الرحیم آمده ناظر به ذکر الهی و اوصاف الهی در مرتبه ذات باری سبحانه و تعالی است.

اما در مراتب پایین‌تر که به مسئله نعمت‌های الیه و همچنین استحقاق عبودیت و بندگی در پیشگاه پروردگار عالم است اینجا هم باز الرحمن الرحیم معنای خاص خودش را دارد شاید اگر ما بخواهیم به بیان دیگری داشته باشیم یک الرحمن الرحیم در مقام ذات داریم یک الرحمن الرحیم هم در مقام فعل و نعمت‌های الهی. وقتی بیان شد که خدای عالم پروردگار عالمیان «رب العالمین» است برای این ربوبیت حق سبحانه و تعالی جلوه رحمانیت و رحیمیت بسیار معنادار است و لذا ایشان شاید به این معنا می‌فرمایند که جهت توجه به اینکه استحقاق عبودیت مبتنی بر نعمت‌ها و الطاف الهی است از این جهت کلمه الرحمن الرحیم تکرار شده تا این بُعد هم مورد توجه قرار بگیرد و شاید این از جهت مقام فعل باشد و آنکه در خود «بسم الله» بکار رفته است ناظر به مقام ذات.

«قوله جل اسمه الرحمن الرحیم آية قد مضى تفسيرها» که تفسیر این آیه قبلاً گذشت و اما تکرار این برای مبالغه یا تأکید است «و إنّما وقع ذكرها» این الرحمن الرحیم «ثانيا للمبالغة و التأكيد».

جهت دیگری که برای بیان الرحمن الرحیم به صورت مجدد بیان می‌شود این است که «أو لأنّ في الأول ذكر الإلهية فوصل بذكر النعم التي بها يستحق العبادة» یعنی در مرتبه اول راجع به ذکر الهی و بیان اسماء و اوصاف الهی است و در این مقطع که ربی العالمینی مطرح شده و ربوبیت حضرت حق و نعمت‌های ایجادی و تکمیلی مطرح شده است می‌فرمایند که چون به ذکر نعمت‌ها نزدیک شده و بیان داشته‌اند و آن نعمت‌هایی که به وسیله آن نعمت‌ها واجب سبحانه و تعالی استحقاق عبودیت پیدا می‌کند چون یک وقت خدا را ما مدح و ثنا و ستایش داریم و یک وقت او را مستحق عبودیت و بندگی می‌دانیم. استحقاق بندگی و عبودیت آن جایی حاصل می‌شود که از جانب حق سبحانه و تعالی نعمت‌هایی برای انسان واصل بشود.

لذا می‌فرمایند «و هاهنا ذكر الحمد فوصله بذكر ما يستحقّ به الحمد و الشكر على النعم فليس فيه تكرار» یعنی اگر الرحمن الرحیم را در اینجا دوباره تکرار کرده‌اند به جهت آن است که این ویژگی رحمت و رحمانیت و امثال ذلک به آنچه که موجب استحقاق حمد و شکر در پیشگاه نعمت‌های الهی برای انسان حاصل می‌شود این را هم در کنار آن حمد و شکر بیان کنند؛ یعنی چون نعمت‌های الهی به انسان می‌رسد و انسان باید خدا را حمد و شکر بنماید لذا خدا را در کسوت رحمانیت و رحیمیت می‌بیند و براساس آن شکر و حمد الهی دارد. با این نگاه و با این تفسیر تکرار نیست و اگر یک بار گفته شده است «بسم الله الرحمن الرحیم» و بار دیگر گفته شده است «الحمد لله رب العالمین الرحمن الرحیم» این الرحمن الرحیم دوم تکرار الرحمن الرحیم اول نیست بلکه اولی ناظر به ذکر الهی و اسماء و اوصاف الهی است و دومی ناظر به نعمت‌های الهی و بیان آنچه که به شکر و مدح خدا نزدیک است با رحمت و رحمانیت الهی همراه باشد.

این آن چیزی است که جناب صدر المتألهین ذیل قول الرحمن الرحیم فرموده‌اند.

اما بخش دیگر که قول دیگر است «قوله جل اسمه: [سورة الفاتحة [1]: آية 4] ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾ [4]» در ابتدا طبق سنّتی که خود صدر المتألهین در این تفسیر بنا نهاده‌اند اول حیثیت‌های لفظی و لغوی را مورد تأکید قرار می‌دهند بعد از طریق تفسیر و خصوصاً تفسیر مکاشفه‌ای که بیان می‌کنند به معنای آن می‌پردازند.

در این بخش می‌فرمایند که در باب مالک یوم الدین قرائت‌های گوناگونی شده و خیلی به اجمال این قرائت‌ها را بیان می‌کنند که البته شاید در کتب مفصل‌تر این مباحث بیشتر مورد توجه قرار گرفته و معلوم است که این جهت، جهت مورد تأکید جناب صدر المتألهین نبوده است اینها جهاتی است که به لحاظ لفظ و لغت و امثال ذلک شکل‌گیری پیدا می‌کند و نوع قرائت‌های چندگانه‌ای است که در ارتباط با آیات الهی وجود دارد و اینها هم بوده و مرسوم هم بوده و طبیعی است که با توجه به گرایش‌های مختلف زبانی که در عصر وجود پیغمبر(صلوات الله علیه) و قومی که در آن روزگار بوده و از جهات مختلف قرائت می‌شده است این اختلافات وجود داشت و این اختلافات از آن جهت که تغییر معنایی چندانی را ایجاد نمی‌کند بلکه هر نوع قرائتی به نوبه خودش یک سلسله خصائص و اوصاف کمالی را به همراه دارد که دیگری ندارد و بالعکس، و لذا می‌تواند قرائت‌ها گوناگون باشد بدون اینکه به آن معنا و حقیقت آسیبی بزند.

ما یک وقت یک قرائتی داریم که با قرائت دیگر تفاوت جوهری دارد و معنا را به صورت رسمی تغییر می‌دهد. طبیعی است که باید حساسیت بیشتری نشان داد و کلاً بحث را برد به سمت آن قرائت اصلی که مفاد آیه را بتواند یا کلمه را بتواند نشان بدهد. اما اگر قرائت‌ها به گونه‌ای باشد که معنای اصلی محفوظ است و آن جوهر بحث هیچ آسیبی نمی‌بیند و اینها در حقیقت مثبتات‌اند هر کدام از اینها جنبه اثباتی دارند که می‌تواند معنای اصلی محسوب بشود؛ یعنی مراد از معنای اصلی یعنی معنایی که مراد وحی و صاحب وحی بوده است را در حقیقت بیان بکند و لذا از سوی دیگر هم اینها چون در مرعی و منظر خود پیامبر گرامی و ائمه معصومین(سلام الله علیهم اجمعین) بودند و آنها نسبت به این مسائل حساسیت چندانی نشان نداده‌اند نشان از این است که آن گوهر بحث محفوظ است و باید که به این جهات زبانی هم که در آن روزگار هر کدام یک نظری داشتند توجه بشود همان‌طوری که خود پیامبر گرامی اسلام و اهل بیت(علیهم السلام) این اهتمام را داشتند.

در خصوص کلمه مالک یوم الدین همچنین اختلاف نظری به صورت جدی وجود دارد که آیا واقعاً «مالک یوم الدین است یا «ملک یوم الدین» است یا قرائت‌های دیگر؟ که ابتدائاً ایشان قرائت‌های مختلف را بیان می‌کنند و امتیاز هر کدام از این دو قرائت معروف یعنی مالک یوم الدین و ملک یوم الدین را هم بیان می‌کنند.

می‌فرمایند: «قرء عاصم و الكسائي و خلف و يعقوب» که اینها قراء معروف روزگار نزول قرآن هستند اینها با همان الف خواندند یعنی «مالک یوم الدین» نه «ملک یوم الدین» گرچه باقی قراء به صورت «ملک یوم الدین» خواندند نه «مالک یوم الدین» و حتی برخی به تسکین لام هم خوانده‌اند که «مُلک یوم الدین» یا «مِلک یوم الدین» که تسکین لام باشد «بالألف، و الباقون بغيره. و قرئ بتسكين اللام. و قرئ بلفظ الفعل» یعنی به صورت ماضی «مَلَکَ یوم الدین» که «یوم الدین» هم مضاف مالک نیست بلکه منصوب می‌شود به عنوان ظرف زمانی و این‌جور خوانده می‌شود که «مَلَک یومَ الدین» «و نصب اليوم. و قرئ مالك- بالفتح- و ملك- كذلك-» یعنی هم مالکَ که به فتح است و هم ملکَ که در هر دو به فتح آمده است. هم «مالکَ» نه «مالکِ». هم مالکَ بالتفح است هم ملکَ بالتفح آمده است.

بنا بر مدح بودن یا اگر بخواهیم به صورت حال ذکر کنیم که «الحمد لله رب العالمین» در حالی که خدای عالم مالک یوم الدین است مثلاً. بنابراین اگر بر مبنای مدح باشد یا حال باشد منصوب خواندن یعنی مالکَ باشد نه مالکِ، این حالت حالیت را با خودش دارد. «على المدح أو الحالية، و مالك- بالرفع منوّنا و مضافا-» مالکُ یا مالکٌ هم خوانده شده اگر تنوین خورده باشد مالکٌ یا تنوین نخورده باشد اضافه شده باشد که مالکُ یوم الدین مثلاً. از این جهت که «على أنه خبر مبتدإ محذوف. و ملك كذلک» یعنی «هو مالکٌ» یا «هو مالکُ یوم الدین» مثلاً. ملک هم همین‌طور خوانده می‌شود یعنی «ملکُ یوم الدین» یا «ملکٌ یوم الدین».

اینها قرائت‌های مختلفی است که در نسخ قراء وجود دارد و به هر حال تفسیرش را به این کتاب‌ها مراجعه کرد.

اما آیا بالاخره باید مالک خواند یا ملک خواند؟ می‌فرمایند که هر دو قرائت امتیازات خودش را دارد «قيل: المختار بغير الألف» بعضی گفتند که ما ملک یوم الدین را بیشتر مورد توجه داریم که به جهت اینکه «لأنه أمدح، و لأنه قراءة أهل الحرمين» یعنی هم حرم مکه و هم حرم مدینه حجازی‌ها این‌طور می‌خوانند «ملک یوم الدین» می‌خوانند این یک جهت است که حجاز چنین تلقی‌ای داشته که «ملک یوم الدین» بخواند.

از سوی دیگر هم خود این ملک شاهد قرآنی دارد که «و قوله: ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ﴾‌[1] » که با مُلک و مِلک و مَلِک و اینها سازگارتر است و همچنین «و لقوله: ﴿مَلِكِ النَّاسِ﴾‌[2] ».

از سوی دیگر اگر استدلال عقلی هم بخواهیم «و لأن الملك يعمّ و الملك يخصّ. و لأنه لا يكون إلا مع القدرة الكثيرة و الاحتواء على الجمع الكثير بالسياسة و التدبير» آنکه در حقیقت سلطنت می‌آورد مهم است و مالک بودن چندان اهمیت ندارد و این سلطنت همراه با قدرت و احاطه و محیط بودن است و لذا کلمه ملک سازگارتر است تا کلمه مالک «و لأن الملك يعمّ و الملك يخصّ» جهت دیگری که می‌توان برای قول مختار ذکر کرد این است که ملِک «و لأنه لا يكون إلا مع القدرة الكثيرة» این یا مالک بودن این امکان ندارد مگر اینکه قدرت کثیره داشته باشد و همچنین «و الاحتواء على الجمع الكثير بالسياسة و التدبير» آن شمول و احاطه‌ای که بر جمع کثیری حاصل می‌شود که از طریق سیاست و تدبیر باری اشخاص حاصل می‌شود یا برای ذوات حاصل می‌شود این با قدرت و سلطه که با قدرت فراوان همراه باشد سازگار است.

با این ادله و شواهد خواندنِ ملک یوم الدین سازگارتر و مناسب‌تر است و این هم استدلال برهانی‌اش «و لأنه لا يكون إلا مع القدرة الكثيرة و الاحتواء» یعنی مالک بودن این حاصل نمی‌شود مگر این قدرت فراوان و این احاطه بر همه باشد که از راه سیاست و تدبیر می‌آید «على الجمع الكثير بالسياسة و التدبير» و این با همان مُلک و سلطنت و ملک بودن مناسب‌تر است.

اما کسانی که مالک بودن را ترجیح می‌دهند آنها هم این‌طور جهت‌گیری می‌کنند و شاهد برمی‌آورند که «و لمن قرء بالألف أن يقول:» کسی که قائل به خواندن با الف است که بگوییم مالک یوم الدین، نه ملک یوم الدین که «إنّ هذه الصفة أمدح» این صفت یعنی صفت مالک بودن به مدح کردن حق سبحانه و تعالی نزدیک‌تر است «لأنه لا يكون مالكا للشي‌ء إلا و هو يملكه» اگر بخواهیم سلطه را عملاً نشان بدهیم در مقام مالکیت این سلطه حاصل می‌شود و این به مدح الهی شبیه‌تر است «لأنه لا یکون مالک للشیء و هو یملکه» بنابراین مناسب است که به جهت تسلط عملی بر یک شیء و مالکیت قطعی، ما باری سبحانه و تعالی را به عنوان مالک یوم الدین بشناسیم نه ملک یوم الدین.

«و قد يكون ملكا للشي‌ء و لا يملكه» گاهی وقت‌ها ممکن است سلطه باشد اما مالکیت نباشد مالکیت یک نوع سلطه عملی است که انسان به صورت میدانی می‌تواند هر نوع تصرفی را در خصوص شیئی بکند. ممکن است مُلک و سلطنت داشته باشد اما قدرت تصرف نباشد اما آنچه که قدرت تصرف می‌آورد حیثیت مالکی است «و قد يدخل في الملك ما لا يصحّ دخوله في الملك» همین گاهی اوقات چه بسا انسان یک چیزی را سلطه دارد در مُلک و تحت سلطه هست اما در تحت مِلک واقع نشده است مثلاً گفته می‌شود که «يقال: فلان مالك البهائم. و لا يقال: ملك البهائم» این تصرف در حضور بهائم با کلمه مالک بودن استفاده می‌شود و کلمه ملک مفید چنین قدرت تصرفی‌ای نیست.

لذا می‌فرمایند که «و من هذا ظهر انّ الوصف بالملك أعمّ من الوصف بالملك و لأنه تعالى مالك كلّ شي‌ء وصف نفسه بأنّه‌ ﴿مالِكَ الْمُلْكِ‌﴾[3] » با این ویژگی که بیان شده است امتیاز کلمه مالک را دارند می‌کنند که وصف به مُلک اعم از وصف به مِلک است وصف به مِلک تصرف میدانی را هم به همراه دارد و آن کلمه مُلک شاید این ویژگی را نداشته باشد لذا اعمّیت به این معنا شاید افاده آن مدح و قدرت را در حقیقت با خودش نداشته باشد.

می‌فرماید که «و من هذا ظهر انّ الوصف بالملك» اگر ما بگوییم خدای عالم ملک یوم الدین است اعم از «أعمّ من الوصف بالملك و لأنه تعالى مالك كلّ شي‌ء» جهت دیگری که باز می‌تواند همین معنا را تأکید کند این است که خداوند عالم نه تنها سلطه دارد بلکه قدرت تصرف دارد و می‌تواند در هر چیزی در هر جایی و مکانی تصرف بالفعل داشته باشد «و لأنه تعالی مالک کلّ شیء وصف نفسه بأنّه‌ ﴿مالِكَ الْمُلْكِ‌﴾[4] ».

کلمه مالک الملکی که خدای عالم انتخاب کرده است این نشان از قدرتی است که در کلمه مالک وجود دارد او مالک مُلک هم هست یعنی سلطنت در اختیار اوست او مقهور سلطنت نیست بلکه سلطنت مقهور اوست و از این جهت او مالک مُلک است. البته جناب صدر المتألهین می‌فرماید «و الحق إنّ لكل من الوصفين» هر کدام از این مالک یوم الدین یا ملک یوم الدین «شي‌ء من الفضيلة» را به همراه خودش دارد چه شما مالک بخوانید چه ملک بخوانید هر کدام از اینها ضمن اینکه آن معنای اصلی کمال وجودی را با خودش دارد اوصافی را ممتاز نسبت به دیگری دارد. «و الحق إنّ لکل من الوصفین شیئ من الفضیلة بحسب المفهوم على الآخر و اللّه متّصف بكمال كل من الملك و الملک».

اما کلمه «و يوم الدين» یعنی آیه عبارت است از مالک یوم الدین، مراد از یوم الدین یعنی یوم الجزاء. خدای عالم مالک آن روز است که روز جزاء و پاداش و کیفر است و کلمه دین از اینجا گرفته شده است که «بمعنى يوم الجزاء و منه «كما تَدين تُدان»» همان‌گونه که شما جزاء می‌دهید جزاء هم برای شما فراخور با جزای خودتان است. این یک نوع بیان تربیتی فوق العاده‌ای را هم به همراه دارد «کما تدین تدان» همان‌طوری که شما حیثیت پاداش و کیفر به دیگران را دارید و إعمال می‌کنید خدای عالم هم نسبت به شما حیثیت پاداش و کیفر را دارد و براساس روش شما عمل می‌شود.

اما سخن در خصوص اضافه مَلِک به زمان است که گفته می‌شود «ملک یوم الدین» این اضافه ملک به زمان «(و اضافة ملك إلى الزمان كما يقال: ملوك الزمان و ملوك الدهر و ملك زمانه و سيّد عصره» این کلام از جهت اینکه نشان تسلط و سلطه بر زمان یا متعلق آن امر است این به مدح و ثنا بیشتر شبیه است «فهو في المدح أبلغ) [كذا. و الظاهر ان مكان هذه الفقرة بعد قوله ... «بالسياسة و التدبير» ص 8.]» اگر ما ملک یوم الدین بخوانیم این در مدح باری سبحانه و تعالی ابلغ است.

«و معناه‌ ملك الأمور يوم الدين» یعنی همه آنچه را که در روز پاداش و روز جزاء اتفاق می‌افتد همه امور «من البدء الی الختم» همه و همه تحت مالکیت و سلطنت و قدرت باری سبحانه و تعالی است اگر گفته می‌شود که مالک یوم الدین یعنی چه؟ یعنی او مالک همه اموری است که در آن روز اتفاق می‌افتد از بعث و حشر و تا ورود به بهشت و جهنم همه و همه تحت فرماندهی و راهبری باری سبحانه و تعالی است و لذا او از این جهت سلطنت دارد سلطه دارد و مالک است «و معناه ملک الأمور یوم الدین» یعنی اگر گفته بشود مالک یا ملک یوم الدین یعنی همه امور روز جزاء را حق سبحانه و تعالی مدیریت می‌کند.

«إجراء للظرف مجرى المفعول به على الاتّساع» که این یوم الدین به مثابه ظرف است که در تمام صحنه هستی که در یوم الدین اتفاق می‌افتد همه اتفاقات تحت فرماندهی باری سبحانه و تعالی است اجراء للظرف مجری المفعول به علی الاتساع که تمام ظرفیت‌های موجود در یوم الدین را و همه اتفاقات و اموری که در آن روز رخ خواهد داد همه تحت مدیریت باری سبحانه و تعالی است. یک شاهدی را هم ذکر می‌کنند که این معنا بیشتر افاده می‌شود «كقولهم: يا سارق الليلة أهل الدار» که این اللیل ظرف است و مجرای مفعول به علی الاتساع یعنی همه اتفاقاتی که در شب بخواهد بیافتد ای سارق شب مواظب اهل دار باش که به هر حال وضعیت اهل دار مورد غفلت واقع نشود. اما لیلة در حقیقت متعلق است و ظرف است که سارق باید همه کارهایی را که در آن فصحت میدانی شب هست را به دقت مورد نظر داشته باشد.

«و من هذا القبيل‌ ﴿وَ نادى‌ أَصْحابُ الْجَنَّةِ﴾[5] » که اصحاب جنت هم اینها اصحاب اضافه به جنة می‌شود و جنة ظرف است که همه آنچه را که در جنة اتفاق می‌افتد و آمد و شد دارد اصحاب جنة نسبت به آنها التفات و اهمیت می‌دهند.

در بخش پایانی این قسمت می‌فرمایند که در خصوص کلمه مالک آیا باید مالک را مضاف بخوانیم یا چگونه می‌توان خواند که یک معنای دیگری از آن به ذهن بیاید؟ می‌فرمایند «اعلم إنّ إضافة اسم الفاعل إذا أريد به معنى الحال أو الاستقبال لا يكون حقيقية معطية للتعريف، فلم يجز وقوعه صفة للمعرفة، فكان في تقدير الانفصال» اضافه اسم فاعل وقتی می‌گوییم مالک یوم الدین «إذا أريد به معنى الحال» اگر بخواهیم معنای حال «أو الاستقبال» را اراده بکنیم این زمانی امکان دارد که ما اسم فاعل را یعنی مالک را اضافه کنیم به بعدِ خودش که یوم الدین است اما این اضافه که اضافه اسم فاعل است حقیقی نیست که معطی تعریف باشد یعنی حقیقتاً یک کمال وجودی را بخواهد ایجاد بکند و به همراه داشته باشد لذا «فلم يجز وقوعه صفة للمعرفة» یعنی با این حالی که بیان شد که اضافه اسم فاعل یک ویژگی حقیقی را به همراه ندارد بنابراین صفتی برای معرفت محسوب نمی‌شود. «فكان في تقدير الانفصال» و این اضافه در فرض انفصال است یعنی گویا اینکه آنچه را که آن مالک دارد انجام می‌دهد نسبت به روز قیامتی است که آن روز قیامت تعلق تدبیری از ناحیه آن مالک را لزوماً به همراه ندارد این لکه به لحاظ اضافه شدن چنین ویژگی را ندارد اما اگر «و أما إذا أريد به معنى المضيّ أو الاستمرار» نه معنای حال و الاستقبال، اگر ما چنین معنایی را ازاین اضافه اراده بکنیم «كانت حقيقية» اینجا می‌تواند یک کمال حقیقی را و معرفت حقیقی را به همراه داشته باشد.

وقتی می‌گوییم که مالک یوم الدین یا ملک یوم الدین یعنی این قدرت را و این سلطنت را کاملاً داشته و دارد. مضی هم نسبت به مضی داشته و هم نسبت به آینده استمرار دارد آن وقت «فالأوليان كقولك: مالك الساعة و مالك غد و الأخيرتان كقولك: زيد مالك عبده أمس و هو مالك العبيد. و هذا هو المراد في مالك يوم الدّين» آن دو تا اول که معنای حال و استقبال داشته باشد «كقولك: مالك الساعة و مالك غد» که ناظر به حال یا استقبال باشد. «و الأخيرتان» که ناظر به مضی و استمرار باشد «كقولك: زيد مالك عبده أمس و هو مالك العبيد» می‌فرمایند که این معنای مضی و استمرار یک معنای مأکدی است و حقیقی است و کمال وجودی است و می‌تواند قدرت سلطنت و مُلک را نشان بدهد اما آن نوع اول که با خود بخواهد معنای حال یا استقبال داشته باشد این نمی‌تواند آن تعریف حقیقی را با خود داشته باشد و یک کمال وجودی را.

بنابراین ترجیحاً اگر بخواهیم بین کلمه مالک و کلمه مُلک یک بررسی داشته باشیم کلمه‌ای که به عنوان اضافه محسوب بشود اما اضافه‌ای که با خود نسبت به گذشته و ادامه گذشته بخواهد معنایی را افاده کند مناسب است و لذا فرمودند که اگر اضافه اسم فاعل را یعنی مالک به معنای حال و استقبال بدانیم این کمال وجوی را اعطا نمی‌کند و جایز نیست «وقوعه صفة للمعرفة» اما اگر بخواهیم کلمه مالک را بکار ببریم و مراد از این کلمه نسبت به گذشته و آینده است و استمرار گذشته که آینده خواهد بود این در حقیقت کمالی محسوب می‌شود و باعث می‌شود که انسان احساس سلطه و تسلط بر کلمه مالک نسبت به یوم الدین را بیشتر داشته باشد.

 


[1] سوره غافر، آيه 16.
[2] سوره ناس، آيه 2.
[3] سوره آل عمران، آيه 26.
[4] سوره آل عمران، آيه 26.
[5] سوره اعراف، آيه 44.