درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1401/10/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ملاصدرا/

 

جلسه پنجاه و نهم از تفسیر سوره «فاتحة الکتاب» کتاب تفسیر مرحوم صدر المتألهین صفحه 450 «مكاشفة» من ابتدائاً عذرخواهی کنم از همه کسانی که این صوت را می‌شنوند یک مقدار سرماخوردگی که دارم صدایم گرفته است و می‌بخشید.

«مکاشفة لما تقرّر انّ جميع مراتب الموجودات روحا و جسما عقلا و حسّا بجميع الألسنة قولا و فعلا و حالا يحمدونه تعالى و يسبّحونه و يمجّدونه في الدنيا و الآخرة بحسب الفطرة الأصليّة و مقتضى الداعية الذاتيّة و لا شكّ» بخش پایانی کلمه «الحمدلله» یک عنوانی است تحت عنوان «مکاشفة» که می‌خواهند بفرمایند این حمد و ثنایی که همه موجودات عالم نسبت به حق سبحانه و تعالی دارند به چه معناست و چگونه موجودات خدا را حمد می‌کنند؟ روحاً و جسماً عقلاً و حساً به هر زبانی به زبان قول باشد زبان فعل باشد زبان حال باشد همه اینها خدا را حمد می‌کنند تسبیح می‌کنند تمجید می‌کنند در دنیا و آخرت به حسب فطرت اصلی‌شان و مقتضای آن ذاتی‌شان که هر موجودی صاحب کمال خودش را منعم خودش را و آن کسی که به او هستی بخشیده و کمالات وجودی بخشیده او ذاتاً توجه دارد مثل شعاع نسبت به شمس که لحظه‌ای از آن غافل نیست شعاع لحظه‌ای از شمس غافل باشد حیات خودش را منقطع کرده است انسانی که به حسب فطرت اصلی و مقتضای ذاتی خودش همواره متوجه به جناب حق است طبیعی است که حمد و ثنا و تسبیح و تمجید حق را در همه حال در دنیا و آخرت دارد.

می‌فرماید که ذات واجب سبحانه و تعالی همان‌طوری که مبدأ المبادی است غایة الغایات است و چون همه به سمت حق متوجه‌اند و برای رسیدن به نهایت مطلوب باید که به ذات الهی منتهی بشوند لذا فرموده است «الحمدلله» که این لام لله را چه ما لام غایت بدانیم چه لام اختصاص بدانیم هر دو در حقیقت در یک جهت هستند و معنای واحدی را دارند ارائه می‌کنند اگر به معنای حمد به معنای لله به معنای غایت باشد یعنی لام، لام غایت باشد یعنی اینکه حقیقت وجودات و موجودات هستی و جنس آنها اینها به سمت حق سبحانه و تعالی در حرکت‌اند تا کمالات وجودی خود را بتمامه دریافت کنند و یا اگر حمد را برای حق سبحانه و تعالی نه برای اینکه او غایة الغایات است بلکه اصلاً حمد به او اختصاص دارد غیر از او شایستگی حمد را ندارد هر موجودی کمالی اگر داشت این از ناحیه ذات باری سبحانه و تعالی است.

بنابراین ذات باری تنها و تنها شایسته آن است که حمد بشود اگر برای یک موجودی کمالی بود و او می‌توانست به سایر موجودات کمالاتی را ببخشد جا داشت که انسان نسبت به او کرنش کند ستایش کند و او را تحمید و تمجید کند و چون اکنون ما متوجه هستیم که هیچ موجودی در نظام هستی نه از خود هستی‌ای دارد و نه از خود کمالی دارد بلکه هر چه که دارد از هستی و کمالات از ناحیه حق سبحانه و تعالی است بنابراین اختصاص حمد فقط و فقط به ساحت الهی خواهد شد به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست اگر هر موجودی خرّمی‌ای دارد برگ گلی خرّمی‌ای دارد آب و باران نشاطی دارند همه اینها از ناحیه حق سبحانه و تعالی جاری است لذا باید حمد را مختص به او دانست «الحمدلله» حمد مختص به آن موجودی است که حق سبحانه و تعالی برای او کمالی را بخشیده است.

با این بیان طبعاً آنچه را که اتفاق می‌افتد این است که حمد مختص به او می‌شود و هیچ موجودی شایستگی و شأنیت این را ندارند که نسبت به آنها ستایش و حمدی اتفاق بیافتد بنابراین این لله که می‌گوییم الحمدلله می‌فرمایند حمد را این اولاً الف و لام حمد را چه جنس بگیریم چه استقراء، استقراء که شامل همه باشد این لام را چه لام غایت بگیریم چه لام اختصاص، یک جهت بودن کار را نشان می‌دهد و اینکه همه موجودات به سمت حق سبحانه و تعالی در حرکت‌اند.

تفاوت بین جنس حمد یا حمد استقراقی به لحاظ مصداقی ندارد همان‌طوری که به لحاظ اختصاص هم تفاوتی ندارد. می‌فرماید که «مکاشفة لما تقرّر انّ جميع مراتب الموجودات روحا و جسما عقلا و حسّا بجميع الألسنة قولا و فعلا و حالا يحمدونه تعالى و يسبّحونه و يمجّدونه في الدنيا و الآخرة» این معنا وقتی روشن شد که همه موجودات در تمام مراتب وجودی‌شان چه روح باشند چه جسم باشند چه عقل باشند چه حس باشند با همه زبان‌ها با هر زبانی زبان قول باشد زبان فعل باشد حال باشد همه موجودات خدای خودشان را حمد می‌کنند و تسبیح می‌کنند و او را صاحب مجد و والایی و بزرگی می‌شناسد در دنیا و آخرت و این «بحسب الفطرة الأصليّة» است همه موجودات وقتی خودشان را از او دیده‌اند و کمالات را از او سراغ دارند بنابراین جا دارد که نسبت به او کرنش کنند و طبیعت کنند لذا فرمودند «بحسب الفطرة الأصلیّة و مقتضى الداعية الذاتيّة».

بعد می‌فرمایند که پس این حمد از آن جایگاه است «و لا شكّ انّ لكلّ فعل غريزيّ غاية ذاتية و باعثا أصليّا» برای هر فعل غریزی بدون شک یعنی فعلی که از خواستگاه ذات یک موجودی برخواسته باشد این حتماً یک هدفی دارد و یک انگیزه اصلی دارد و این انگیزه اصلی را باید شناسایی و بررسی کرد و مکاشفه در این امر اتفاق می‌افتد که چطور همه موجودات نسبت به حق سبحانه و تعالی کرنش می‌کنند و او را تحمید و تمجید می‌کنند چرا؟ می‌فرمایند که وقتی روشن شد که ذات باری سبحانه و تعالی غایة الغایات است و همه رغبت‌ها و میل‌ها به سمت اوست بنابراین اگر گفته شده است که الحمدلله، این لام اشاره است به مبدأ وجود و غایت وجود. این همان «انا لله و انا الیه راجعون» است چون از آن جایگاه انسان و یا سایر موجودات برآمده‌اند پس او صاحب وجود و منعم هستی است این جای شکر دارد.

از سوی دیگر هم او غایة الغایات است و باید همه موجودات به او ختم بشوند و کمالاتشان را از او بجویند این هم امر دیگر «و قد تقرّر انّ ذاته تعالى غاية الغايات و نهاية الرغبات، فعلى هذا قوله: الحمد للّه يمكن أن يكون إشارة إلى مبدأ الوجود و غايته» حالا می‌فرمایند که «سواء كانت اللام في «للّه» للغاية» یعنی بگوییم که الحمدلله یعنی حمد به جهت آن است که همه موجودات به سمت هدف و غایت خود در حرکت‌اند و غایت و هدف خود را تمجید و تعریف می‌کنند یا لام را لام اختصاص بدانیم «أو للاختصاص» یعنی اینکه حمد و ثنا مخصوص باری سبحانه و تعالی است و هیچ موجودی شأنیت حمد و ثنا و ستایش را ندارد زیرا از هیچ موجودی ذاتاً کمالی و خصیصه‌ای برنمی‌آید لذا می‌فرماید که خواه لام را در لله غایت بگیریم یا اختصاص.

«فمعناه على الأول» اگر بر معنای غایت باشد یعنی «إنّ حقيقة الوجود و جنسه إذا كان التعريف في الحمد للجنس» اگر این الف و لام تعریف در کلمه «الحمد» این الف و لام جنس باشد یا نه، الف و لام استغراق باشد «أو الوجود كلّه إذا كان» این الف و لام تعریف «للاستغراق كما قيل» همان‌طوری که بعضی گفتند الف و لام، الف و لام استغراق است به جهت اینکه همه موجودات «لأجل استكمالها» موجودات «بمعرفته تعالى و وصولها إلیه» وصول موجودات به سمت حق تعالی است از این جهت گفته می‌شود «الحمد لله» حمد به سمت حق است که او کمالات را می‌بخشد.

اما اگر ما حمد را لله به معنای غایت ندانیم بلکه به معنای اختصاص بدانیم «و معناه على الثاني» این است که « ان حقيقة الوجود» که الف و لام جنس باشد «أو جميع أفراده للّه تعالى» که الف و لام استغراق باشد «و إذا كانت هي له تعالى كان هو تعالى لها أيضا» اگر اینها خودشان را مختص به ذات الهی دانسته و آن ذات الهی هم به آنها لطف دارد پس همان‌طوری که آنها به خدا وابسته‌اند خدا هم در آنها تجلی می‌کند «کان هو تعالی لها أیضا» حق سبحانه و تعالی هم به آنها عنایت ویژه خواهد شد.

«لقوله صلّى اللّه عليه و آله: من كان للّه كان اللّه له» این حدیث شریف را رسول گرامی اسلام به عنوان حدیث قدسی از منابع وحیانی دریافت کرده که فرموده است «من کان لله کان الله له» اگر کسی اختصاصاً برای خدا زیست کند و بگوید «إن صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین» این انسان شایستگی این را دارد که خداوند هم او را از خود بداند و عنایت ویژه‌ای به او داشته باشد.

«فذاته تعالى‌ علّة تماميّة كلّ شي‌ء و غاية كمال كلّ موجود» و اگر حق سبحانه و تعالی این‌گونه بود پس او غایت هر موجودی خواهد بود حالا «إمّا بلا واسطة كما للحقيقة المحمديّة التي هي صورة نظام العالم و أصله و منشأه، و إمّا بواسطة فيضه» یا نه، مستقیماً از حق سبحانه و تعالی فیض دریافت نمی‌کند یا به بسائطی فیض را دریافت می‌کند و «بواسطة فیضه الأقدس و وجوده المقدّس كما لسائر الموجودات و فيه سرّ الشفاعة و لواء الحمد» در حقیقت آنچه که برای حق سبحانه و تعالی جاری است همین عنایتی است که به موجودات و بندگان خودش دارد و در مقابل هم بندگان شایسته برای حق سبحانه و تعالی چنین ارادتی را دارند.

الحمدلله این فصل هم تمام شد. وارد فصل بعدی که «قوله جل اسمه» ﴿رَبِّ الْعالَمِينَ﴾ شدیم. «الحمد لله» که تمام شد «رب العالمین» را به عنوان ادامه الحمدلله به عنوان یک آیه دیگری می‌خوانند.

در ابتدا جناب صدر المتألهین کلمه رب را توضیح می‌دهند به لحاظ لفظی و اینکه ریشه کلمه رب از چیست؟ و کجا باید آن ریشه را دنبال کرد؟ شواهدی را هم از ادبیات سابق عرب ذکر می‌کنند که این بی‌مناسبت نیست. می‌فرماید که رب در حقیقت یک اختصاصی دارد و یک عمومیتی دارد. اگر رب را ما بدون قیدی آوردیم رب مطلق گفتیم این منصرف است درباره سبحانه و تعالی. کلمه رب وقتی مقید نشد و مطلق شد این اختصاص به ذات باری سبحانه و تعالی دارد و به او منصرف است اما اگر رب مقید شد به رب الدار یا رب البیت یا مسائل مالکیتی که معمولاً انسان نسبت به آنها مثل رب الإبل رب الغنم و امثال ذلک اینها را می‌فرمایند که چون مقید است مشخص است که به حق سبحانه و تعالی ارتباطی ندارد.

می‌فرماید که کلمه «الربّ إمّا صفة و إمّا مصدر» رب را ما یا صفت بدانیم یا مصدر بدانیم که «وصف به مبالغة كالعدل» همان‌طوری که یک وقتی می‌گوییم «زید عادل» یک وقتی می‌گوییم «زید عدل» و این «زید عدل» چون در قالب مصدر یا وصف آمده تأکید بیشتری بر آن وصف دارد در اینجا هم همین‌طور است اینجا را خدای عالم رب العالمین معرفی کرده است خودش را. یعنی همه کمالات از سوی اوست و از آن جایگاه برمی‌گردد. «الرّب إما صفة و إمّا مصدر» که «وصف به مبالغة کالعدل» که خدای عالم به وسیله این رب موصوف می‌شود به جهت اینکه حق سبحانه و تعالی ربوبیت را برای همه هستی دارد «کالعدل» که «زید عدل»، «سمّي به السيّد المطاع» آن فرمانده‌ای که آن رهبری که آن بزرگی که مطاع است از او اطاعت می‌شود به او هم رب می‌گویند «كقول لبيد: و أهلكن يوما رب كندة و ابنه‌» که جناب لبید یکی از شعرای بنام عرب است و او صاحب اشعار بلندی است که این جمله هم است «و أهلکن یوما رب کندة و ابنه [تمام البيت: و رب معد بين خبت و عرعر]. أي سيّد كندة. و المالك‌ كقوله‌ [جاء في مجمع البيان: 1/ 21]» که این رب کنده و ابنش که می‌گویند مصرع دوم بیت این است که «و رب معد بین خبت و عرعر» که اینها هم مواردی هستند که ربوبیت آن شخص یا آن افراد بر آنها هستند. «کقول لبید: و أهلکن یوما رب کندة و ابنه و رب معد بین خبت و عرعر أی سید کندة» که در حقیقت او م یک زنی است و به اصطلاح چنین جایگاهی دارد. «و المالک کقوله: صلّى اللّه عليه و آله‌ لرجل: أربّ غنم أنت أم ربّ إبل؟» گاهی اوقات هم به رب می‌گویند به عنوان معنای مالک مثل شخصی به دیگری می‌گوید که «أ ربّ غنم أنت» آیا تو مالک گوسفندی یا مالک شتر هستی؟ «فقال: من كل ما آتاني اللّه فأكثر و أطيب‌ و الصاحب كقول أبي ذويب: قد ناله ربّ الكلاب بكفّه‌ بيض رهاب ريشهن مقزع‌» که بعضی هم ... اینجاست.

به هر حال «قد ناله ربّ الکلاب بکفّه» یعنی او مانند صاحب سگ‌ها کفّ آنها را گرفت و آنها را تسخیر کرد «أي صاحب الكلاب- و غير ذلك» مراد از رب کلاب یعنی صاحب کلاب و امثال ذلک. «أی صاحب الکلاب و غیر ذلک و اشتقاقه من «التربية»» عده‌ای رب را از کلمه تربیت مشتق دانسته «و هي تبليغ الشي‌ء إلى كماله تدريجا» و مراد از تربیت یعنی که شیء را انسان آهسته آهسته به یک کمالی برساند. «و لا يطلق على غيره تعالى إلّا مقيدا» این رب را نمی‌شود در غیر حق سبحانه و تعال یاطلاق کرد مگر مقید «رب الدار و رب الناقة» «كقولهم: ربّ الدار و ربّ الناقة» و حتی اگر اشراقیین براساس نگاه فلسفی به آن صورت مفارقه‌ای که برای طبایع جسمانی وجود دارد از آنها یاد می‌کند به عنوان رب النوع که اینها نوع خودشان را مثلاً نوع درخت نوع حجر نوع مدر همه اینها را یک حجری در عرش اعلی به عنوان موجود مثالی مورد پذیرش است که آنها هر کدام تکمیل کننده ابعاد نشأه پایین هستند.

می‌فرماید که «و قول الإشراقيين للصورة المفارقة للطبائع الجسمانيّة» که اینها «ربّ النوع» هستند «و قوله تعالى: ﴿ارْجِعْ إِلى‌ رَبِّكَ﴾[1] ﴿إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ﴾[2] » دو نمونه را ذکر می‌کنند که این دو نمونه به رغم اینکه کلمه رب در آن استفاده شده ولی این رب را مطلق گفتند و این مخصوص به باری سبحانه و تعالی خواهد بود و غیر رب این‌جور نیست که اطلاق شامل حال او بشود به معنای اینکه او صاحب ربوبیت شناخته بشود.

«و قرء زيد بن علي عليه السلام بالنصب» اینجا جر است «الحمد لله ربِّ العالمین» ایشان «الحمد لله ربَّ العالمین» خواندند چرا؟ «قرأ زید بن علی علیه السلام بالنصب على المدح أو النداء» یا به عنوان مدح یا به عنوان نداء این را می‌خواستند داشته باشند و این‌جوری خواندند در حالی که این صواب نیست «و قرأ زید بن علی علیه السلام بالنصب علی المدح أو النداء أو بفعل مضمر دلّ عليه الحمد» که آن فعلی که در درون یک انسان نهاده شده است را که یک فعل مضمره‌ای است برای اینکه دلالت بر حمد بکند این کلمه را برایش می‌خوانند آیا این درست است یا نه، بحث جای خودش را دارد.

«و العالمون» واژه دیگری که در اینجا مطرح است چون «رب العالمین» است می‌خواهند ببینند که این عالمین از کجا آمده و ه ریشه‌ای دارد؟ می‌فرمایند که «و العالمون» جمع عالَم است «جمع عالم و هو جمع لا واحد له» این عالمون جمع کلمه‌ای است ولی واحدی برای این کلمه نیست «و لا واحد له من جنسه كالنفر و الرهط» که اینها جمع هستند اما جمع جنسی‌اند و فردی برای آنها ذکر نشده است. این یک معنا است.

یا اینکه می‌گویند کلمه رب اشتقاقش «و اشتقاقه: امّا من العلامة» نه «من التربیة» که قبلی گفتند که «أی صاحب الکلاب و غیر ذلک و اشتقاقه من التربیة» اینجا می‌فرمایند که «و اشتقاقه امّا من العلامة ... أو من العلم» که این هم در یک سطر بعد است «و اشتقاقه امّا من العلامة فهو» پس رب «اسم لما يعلم به كالخاتم لما يختم به و القالب لما يقلب به غلب فيما يعلم به صانعه» نوعاً آن چیزی که صانعش و سازنده‌اش قالب پیدا کرده است آن کلمه رب استفاده می‌شود می‌فرماید که «فهو اسم لما یعلم به» آن چیزی است که به وسیله آن علامت داده می‌شود و آن مثل خاتم است که «الخاتم لما یختم به و القالب لما یقلب به غلب فیما یعلم به صانعه» در آنجا که صانعش بر او پیشی می‌گیرد. «و إمّا من العلم» یعنی «إمّا اشتقاقه لا من العلامة و لا من التربیة بل اشتقاقه من العلم»، «لأنّه يقع على ما يعلم» این کلمه رب از کلمه علم ریشه گرفته است که «لأنه یقع علی ما یعلم» در آن چیزی که دانسته می‌شود «و هو في عرف اللغة عبارة» و این در عرف لغت عبارت است از این واژه که از جماعتی از علما حکایت می‌کند «عن جماعة من العلماء من الملائكة و الثقلين و إنّما جمع ليشمل كلّ‌ جنس من مسمّاه» می‌فرماید این کلمه را جمع ذکر کردند تا شامل بشود برای همه اجناس از مسمّای این جمع. «و غلب العقلاء فيهم فجمع لمعنى‌ وصفهم فيه بالواو و النون و قيل العالم لنوع ما يعقل و هم الملائكة و الجنّ و الإنس و قيل هم العقلاء (الثقلان- ن) خاصّة لقوله تعالى: ﴿لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً﴾[3] و قيل: هم الإنس لقوله: ﴿أَ تَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمِينَ﴾[4] و في المتعارف بين الناس، هو عبارة عن جميع المخلوقات من الجواهر و الأعراض و قد دلّت عليه الآية ﴿قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمِينَ قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا﴾[5] ».

به هر حال تفاوت معنایی که بین نوع اینهاست تفاوت معنایی چندان قوی‌ای نیست و کلمه عالَم را با اشتقاقاتش با ریشه‌هایی که برای او ذکر می‌کنند دارند در مجموع بیان می‌کنند و در آخر می‌فرمایند «و فی المتعارف بین الناس هو عبارة عن جمیع المخلوقات من الجواهر و الأعراض» مراد وقتی که می‌فرماید «الحمد لله رب العالمین» یعنی آنچه را که همه موجودات دارند آن را از جایگاه وجودی حق سبحانه و تعالی می‌دانند «و فی المتعارف بین الناس هو عبارة عن جمیع المخلوقات من الجواهر و الأعراض و و قد دلّت عليه الآية» و آیه هم بر همین رب العالمین تأکید دارد ﴿قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمِينَ قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا﴾».

فتحصل آنچه که به عنوان الحمدلله رب العالمین است تمام آنچه که دوستان نظر داشتند این نیست ولی فی الجمله آنچه را که بیان فرموده‌اند به لحاظ معنای ظاهری نسبت به این متن وجود دارد.


[1] سوره یوسف، آيه 50.
[2] سوره یوسف، آيه 23.
[3] سوره فرقان، آيه 1.
[4] سوره شعراء، آيه 165.
[5] سوره شعراء، آيه 23.