1401/09/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ملاصدرا/
جلسه پنجاه و هفتم از تفسیر شریف جناب صدر المتألهین بخش سوره مبارکه «حمد» و الحمدلله رسیدیم به جمله شریفه «الحمدلله» صفحه
در بخش اول جناب صدر المتألهین کلمه «الحمد» را تعریف میکنند و معانی متقارب و مترادف آن را ذکر میکنند کلمه مدح و شکر را هم کنار حمد بیان میکنند و نوع مناسباتی که بین حمد و مدح وجود دارد و حمد و شکر وجود دارد و مدح و شکر وجود دارد را هم بیان میکنند و جایگاه کلمه حمد را از نظر لفظی و ظاهری مشخص میکنند و اینکه حمد چه جایگاهی به لحاظ صرفی و نحوی هم دارد را هم تا حدی توضیح خواهند داد که این بخش اول فرمایش ایشان است در الحمد لله.
«قوله جل اسمه: [سورة الفاتحة: آية 2] ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ﴾ قيل: الحمد و المدح و الشكر ألفاظ متقاربة المعنى» بعضی اینگونه گفتند که این سه واژه حمد و مدح و شکر یک سلسله الفاظی هستند که به لحاظ معنا بسیار به هم نزدیکاند حمد با مدح و با شکر معانی نزدیک به همی ندارند کما اینکه مقابلات اینها که کلمه ذم و هجاء و کفران هم باشد که هر کدام در مقابل دیگری است ذم در مقابل حمد است هجاء در مقابل مدح است و کفران هم در مقابل شکر «لأن شکرتم لأزیدنکم و لإن کفرتم ان عذابی» که کفر در مقابل شکر در این آیه قرار گرفته است.
عدهای این گونه که اهل لغت و لفظ هستند این الفاظ را ملاحظه کردهاند که این سه لفظ حمد و مدح و شکر الفاظ متقاربی هستند که در مقابل اینها الفاظ ذم و هجاء و کفران وجود دارد عدهای کلمه حمد و مدح را متقارب دانستهاند بلکه بعضی گفتند که حمد اخص از مدح است مدح اعم از حمد است هر حمدی مدح محسوب میشود اما هر مدحی حمد محسوب نمیشود. این اختصاص را هم به این دلیل میگویند که «كما انّ مقابلاتها و هي الذمّ و الهجاء و الكفر ان كذلك. و قيل: الأولان مترادفان و قيل: بل الحمد أخصّ منه لأنّه مختصّ بالاختياري» یعنی حمل مختص است به آن جایی که وصف و کمالی از راه اختیار برای انسان حاصل شده باشد. ولی مدح میتواند حمدی باشد که ارادی هم نباشد همین که صرفاً کمالی را داراست او را مدح میکند.
بنابراین آن جایی که یک کمال اختیاری باشد حمد وجود دارد اما اگر کمال اختیاری نباشد حمد آنجا معنا ندارد باید با لفظ مدح آن بیان را داشت.
حمد معمولاً بنا بر مصدریت منصوب خوانده میشود «الحمدَ» خوانده میشود «و قيل: الأخيران مترادفان. فيقال: الحمد للّه شكرا. فنصبه على المصدريّة يقتضى وضع أحدهما موضع الثاني» اگر ما حمد را بر مبنای مصدریت بخوانیم یعنی در حقیقت محمول بودن و امثال ذلک، اقتضاء میکند که این حمد به معنای مدح هم باشد و در موضع ثانی که مدح است کاربرد داشته باشد.
اگر حمد بخواهد با شکر مناسباتش بررسی بشود میفرمایند که حمد هم میتواند در موقع شکر واقع بشود یعنی هر کجا که شکر کاربرد دارد حمد هم در همان جا کاربرد داشته باشد. کاربرد شکر در آن جایی است که اعتراف به نعمت باشد با نوعی از تعظیم کی انسان شکر میکند؟ وقتی که یک نعمتی به او برسد اولاً و بخواهد از منعم هم با تعظیم و عظمت یاد کند آنجا میگویند شکر و لذا شکر میگویند اعتراف به نعمت است «فإذا كان الحمد يقع موقع الشكر فالشكر هو الاعتراف بالنعمة مع ضرب من التعظيم» صرف اعتراف به نعمت شکر نیست صرف تعظیم شکر نیست بلکه این دو باید باهم باشند تا شکر معنا پیدا کند شکر اعتراف به نعمت است با همراهی تعظیم.
ایشان میفرمایند که «و الحقّ انّ بين الحمد و الشكر تعاكسا في العموم و الخصوص بحسب المورد و المتعلّق» به حسب مورد آن جایی که باید شکر کرد یا آن جایی که باید حمد کرد که مورداً باهم تفاوت دارند موارد باهم یکسان نیستند اینها میتوانند در مقابل همدیگر قرار بگیرند میفرمایند که حق این است که بین حمد و شکر تعاکسی برقرار است که هر کدام عام شدند دیگری خاص است و هر کدام خاص شدند دیگری عام است «فی العموم و الخصوص بحسب المورد و المتعلق» توضیح میدهند میفرمایند که مثلاً «فانّ مورد الحمد هو اللسان» آن جایی که باید حمد انجام بشود زبان است با زبان انسان میگویند الحمدلله. خواه نعمت واصلهای باشد یا نباشد «سواء كان بإزاء النعمة الواصلة أم لا» همین که کمالی را در یک موجودی دید او را حمد میکند ستایش و ثنا میگوید الحمدلله، خواه یک نعمتی به او رسیده باشد خواه نرسیده باشد این حمد لسانی است «فإن مورد الحمد هو اللسان» حمد در جایگاه زبان و لسان قرار میگیرد خواه نعمتی را به همراه داشته باشد نعمتی که به او رسیده باشد یا نه «سواء کان بإزاء النعمة الواصلة أم لا» ولی شکر همواره نیازمند به یک نعمتی است وقتی نعمتی به انسان واصل شد انسان در مقابل آن نعمت شکر میکند و براساس آن شکر البته فضیلت تعظیم را هم انجام میدهد «فإن مورد الحمد هو اللسان سواء کان بإزاء النعمة الواصلة أم لا» ولی مورد شکر «و أما الشكر فهو على النعمة خاصّة» کی شکر انجام میشود؟ کی شکر زبانی تحقق پیدا میکند و موردش میشود؟ آن جایی که یک نعمت خاصی به انسان واصل بشود «و مورده يعمّ الجنان و اللسان و الأركان» شکر میتواند قلبی زبانی و جوارحی باشد این شکر هم میتواند انسان قلباً شکر کند هم میتواند زباناً شکر کند و هم میتواند از طریق اعضاء و جوارح نعمت الهی شاکر باشد.
بنابراین این مورد یعنی جایگاهی که شکر واقع میشود هم میتواند قلب باشد هم میتواند لسان باشد هم میتواند ارکان و اعضا و جوارح باشد ولی حمد صرفاً امر لسانی است و در مقابل نعمت هم نیست صرف وجودی کمالی را انسان میتواند مشاهده کند و او را حمد و ثنا و ستایش داشته باشد «و هو علی النعمة خاصة حتماً باید نعمت وجود داشته باشد و مورد شکر هم شامل میشود عمومیت دارد قلب را زبان را و ارکان و جوارح را که این شعر را هم اضافه میکنند: «كما قال: أفادتكم النعماء منّي ثلاثة» آن نعمتی که از شما به من رسیده است سه امر را به همراه دارد «يدي و لساني و الضمير المحجّبا» دستان من که همان ارکان است زبان من و ضمیر و جنام و قلب من که این ضمیر الآن محجب است و دیده نمیشود گرچه ید و لسان مشهود هستند.
با این تحلیل و با این نوع نگرش «فالحمد إحدى شعب الشكر» حمد یکی از شعبههای شکر محسوب میشود و عملاً حمد خاص است و شکر به معنای عام است از این جهت که حمد فقط لسانی است ولی شکر هم لسانی است هم یدی است و هم جنان و قلبی است. «و انّما جعل رأس الشكر و العمدة فيه- كما في قوله صلى اللّه عليه و آله[1] : الحمد رأس الشکر» ما وقتی میخواهیم مناسبات شکر و حمد را بررسی کنیم میبینیم که گرچه شکر اعم است اما اگر بخواهد شکر به معنای واقعی تحقق پیدا کند حتماً باید ثنا و ستایش آن منعم را به همراه داشته باشد الحمد رأس الشکر و قوله عليه السلام: ما شكر اللّه من لم يحمده» اگر کسی خدا را حمد نکند و او را ثنا و ستایش نگوید هرگز او را شکر نکرده ولو بگوید من شکر نعمت الهی را انجام میدهم این شکر زمانی میتواند به درستی محسوب بشود و کمال محسوب بشود که انسان قبل از شکر، خدا را ثنا بگوید یا آن منعم را ستایش کند و به عظمت کمالی او اقرار نماید.
«لكونه» حمد «أشيع للنعمة» حمد شایعتر است برای نعمت «و أدلّ على مكانها» نعمت «و أنطق للإفصاح عن بعض خفيّاتها في عالم الحسّ لخفاء عمل القلب و عقائده» این مناسبات وقتی بررسی میشود این ویژگی و امتیازها نشان داده میشود. حمد اشیع و شایعتر از شکر است و ادل است بر مکانت نعمت و أنطق اسست للإفصاح. آن کسی که ثنا میگوید ستایش میکند و نعمتها را اعتراف میکند این نسبت به بیان و اظهار کمالات الهی افصح است انسانی که شاکر است فقط شکر لسانی یا شکر قلبی را مثلاً اظهار میکند اما وقتی با حمد انسان به استقبال این نعمت میرود طبیعی است که این نعمت حمد که ثنا و ستایش و تعظیم و تکریم را به همراه دارد طبعاً کمالاتی را ایجاد میکند که میتواند رأس شکر محسوب بشود. لذا فرمودند که «ما شکر الله من لم یحمده» هرگز آن کسی که خدا را عملاً حمد نکند خدا را عملاً شکر نکرده است «لکونه أشیع للنعمة و أدلّ علی مکانها و أنطق للإفصاح عن بعض خفیّاتها فی عالم الحسن» انسان در عالم حس اظهاراتی که میکند ممکن است شکر محسوب بشود ولی شکر حقیقی آن است که با حمد و ثنا و ستایش آن بزرگ و برشماری آن فضائل باید همراه باشد. «لخفاء عمل القلب و عقائده» چون عمل قلبی و عقائد درونی و جنانی اینها مخفی هستند و آشکار نیستند اما حمدی که زبانی باشد آشکار است.
«و لما في آداب الجوارح من الاحتمال» آنچه که تحمل میکند احتمال همان تحمل کردن است تحمل میکند این نعمتها را ادب جوارحی اقتضاء میکند که چنین حمد و ثنایی همراه باشد «و لما فی آداب الجوارح من الاحتمال» اگر کسی بخواهد تحمل بکند این معانی موهبتی و حقائق اهدایی حق سبحانه و تعالی را آن لزوماً باید که حمد و ثنای الهی را داشته باشد.
اینجا ایشان میفرمایند که به لحاظ لغوی جایگاه کلمه حمد میتواند حیثیت جمله اسمیه داشته باشد و حیثیت جمله فعلیه که هر کدام از آنها خواص خودشان را دارند میفرمایند که «و لما كان الحمد من المصادر التي ينصب بأفعال مضمرة لا يكاد يستعمل معها فأصله النصب» وقتی حمد از جمله مصادری است که به وسیله افعال مضمره مثل أن و لن و امثال ذلک منصوب میشود مثلاً «إن الحمدً» یا «أنّ الحمدَ» که منصوب میشود به افعال مضمره. این «لا یستعمل معها» آن افعالی که البته با حمد باهم استعمال نمیشوند برخی از افعال هستند که در مقام ظاهر اظهار نمیشوند بیان نمیشوند اما نقش خودشان را دارند و عامل نصب محسوب میشوند و حمد از این جهت منصوب میشود. «و لما کان الحمد من المصادر التی ینصب بأفعال مضمرة لا یکاد یستعمل معها فأصله النصب و الجملة فعليّة» در چنین فرضی که این افعال مضمره در حقیقت نصب دادهاند جمله، جمله فعلیه خواهد شد و حمد هم منصوب میشود. «و لما کان الحمد من المصادر التی ینصب بأفعال مضمرة لا یکاد یستعمل معها» اینها با کلمه حمد منصوب که میشوند «فأصله النصب» در این شرایط اصل کلمه حمد منصوب است جمله هم فعلیه میشود.
«و إنّما عدل به إلى الرفع بالابتدائية» اگر ما جمله حمد و یا کلمه حمد را مرفوع خواندیم مثل اینجا که گفتیم «الحمدُ لله رب العالمین» اینجا حمد مبتدا واقع میشود و مبتدا هم مرفوع است و به این صورت است وقتی این چنین خوانده شد است جمله، جمله اسمیه میشود که با اسم حمد شناخته میشود. «و إنّما عدل به» یعنی از جایگاه نصبی «إلی الرفع» «عدل» یعنی کلمه حمد به نصب به رفع منتقل میشود به عنوان اینکه مبتدا واقع بشود.
«و الظرف خبره» خبر این مبتدا آن ظرفی است که بعد از آن واقع میشود. «و الجملة اسميّة» برخلاف مورد بالا که جمله فعلیه بود در اینجا جمله اسمیه خواهد بود. «و الجملة اسمیة للدلالة على ثبات الحمد»، یک؛ «و دوامه» حمد، دو؛ «دون تجدّده و حدوثه» وقتی ما جمله اسمیه را لحاظ کردهایم خصائص و احکام جمله اسمیه هم به دنبال میآید که ثبات دارد استمرار دارد و آنی و لحظهای نیست «للدلالة علی ثبات الحمد» یعنی جمله اسمیه دلالت بر حمد که ثبات دارد و دوامش «دون تجدده و حدوثه». یک حقیقت است و دائمی است نه اینکه حقائق متعددی بیاید. «و الجملة اسمیة للدلالة علی ثبات الحمد دون تجدده و حدوثه و منه قوله تعالى: ﴿قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ﴾[2] » اینجا هم سلاماً آمده هم سلامٌ آمده که توضیح میدهند چرا آنجا سلاماً و اینجا سلامٌ است «للدلالة على أنّ إبراهيم عليه السلام حيّاهم تحيّة أحسن من تحيّتهم» آن حیاتی که ابراهیم خلیل برای آنها آورده است بهتر است از آن حیاتی که داشتند و زندگی میکردند «للدلالیة علی أنّ ابراهیم علیه السلام حیّاهم تحیّة أحسن من تحیّتهم» آنها هم سلامی داشتند اما سلامی که ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) برای آنها آورد آن سلام برتر و بالاتر است تحیت برتری را میآورد «لكون الاسمية دالّة على معنى اثبات دون الفعلية» اینجور نیست که جمله اسمیه فقط بر معنای حمد دلالت بکند بلکه حمد و ثنا و ستایشی که همراه با ثبات و دوام باشد و صرفاً برای یک مقطعی که فعلیت باشد اختصاص ندارد.
این هم در پایان جملهای را اضافه میکنند که برخی کلمه حمد را نه مرفوع خواندند نه منصوب، بلکه مجرور خواندهاند «و قرء الحسن: الحمدِ للّه باتباع الدال اللام» به جهت اینکه کلمه دال «الحمدِ» که این کلمه دال به تبع کلمه لام واقع میشود لام به جهت معنای لفظی دارای لفظی است که مکسور است این هم به تبع او مکسور است «و ابن عيلة بالعكس و الباعث لهما تنزيل الكلمتين المستعملتين معا منزلة كلمة واحدة» آنچه که وادار کردهاند این دو تا قول مطرح بشود هم «الحمدِ لله» و «الحمدُ لله» این به جهت تنزیل این دو کلمه که استعمال میشوند با هم به منزله یک کلمه هستند چون این دو تا، دو تا کلمهای هستند که نازل منزله یک کلمه واقع میشوند از این جهت این را باید اینگونه بخوانند.
این هم یک ذوق ادبی است که برخی بکار بردهاند و در اینجا جناب صدر المتألهین این ذوق ادبی را یادآور شدند. به هر حال باید با همه این اقوال و آرائی که در باب مسائل وجود دارد آدم روبرو شود و بهرهها و برکات این نظرات را هم داشته باشد.
«فصل [حقيقة الحمد] ما مرّ من تخصيص الحمد باللسان و كون الثناء باللسان عمدة أفراد الشكر إنّما هو في نظر الحسّ كما أومأنا إليه» ما آمدیم و حمد را لسانی دانستیم و گفتیم که شکر میتواند سه گونه باشد شکر قلبی، شکر لسانی، شکر یدی که با ارکان محسوب میشود. حمد را فقط لسانی دانستیم. البته عمده افراد شکر هم در همین قالب لسان هستند ولی میتواند شکر جلوههای دیگر را هم داشته باشد «فصل [حقيقة الحمد] ما مرّ من تخصيص الحمد باللسان و كون الثناء باللسان عمدة أفراد الشكر» آنچه که گفته شده است که حمد مخصوص به زبان است عمده افراد شکر هم همینطور هستند شکر عمدتاً شکر لسانی است این شکر لسانی به لحاظ نظر حس است یعنی وقتی ما به لحاظ ظاهر و اعضاء و جوارح مینگریم اگر انسان بخوئاهد شاکر باشد با شکر لسانی این عمل این حقیقت تحقق پیدا میکند «إنّما هو في نظر الحسّ كما أومأنا إليه و بحسب ما هو المتعارف عند المحجوبين» یعنی آن کسانی که محجوباند از حقیقت شکر، با شکر لسانی خودشان را تأمین میکنند و وظیفهشان را انجام میدهند اینها را اصطلاحاً محجوبین میگویند آن کسی که از عالم غیب محجوب است و حقائق عالم غیب را ندیده و به او نشان ندادهاند اینها را در حقیقت موجودات عالم حسی میشناسند و از حقائق عقلی محجوباند. «و بحسب ما هو المتعارف عند المحجوبین».
پس بنابراین آنچه که شکر محسوب میشود با حمد یکسان است و حمد با شکر از این جهت که هر دو لسان تحقق پیدا میکنند یکسان هستند ولی این برای انسانهای اهل حس است که از حقائق قلبی و عقلی محجوباند «و أما في عرّف المكاشفين فالحمد نوع من الكلام» حمد فقط حمد زبانی نیست آنهایی که اهل معنایند اهل حقیقتاند و از حجاب طبیعت و حس رستهاند اینها حمد را نه تنها قولی میدانند فعلی هم میدانند که انسانها یا موجودات دیگر در عالم همه و همه حمد خدا میکنند در حالی که بعضاً لسانی ندارند «و أما في عرّف المكاشفين فالحمد نوع من الكلام و قد مرّ انّ الكلام غير مختصّ الوقوع باللسان» کلام و کلمه اختصاصی به زبان و لسان ندارد بلکه میتواند از دیگر جهات وجودی هم حمد ساطع بشود از این جهت که حمد اختصاصی به زبان ندارد اینگونه در روایات آمده است «و لهذا حمد اللّه و اثنى على ذاته» خدای عالم خود را حمد کرده و ثنا و ستایش گفته است «بما هو أهله و مستحقّه» به آنچه که خدای عالم اهلیت آن را به لحاظ نعمت و اعطاء نعمت و به لحاظ اینکه مواهب خودش را به شایستگان عطا میکند خود را ثناگو است «كما قال النبي عليه و آله السلام: لا احصى ثناء عليك أنت كما أثنيت على نفسک».
«و كذا يحمده و يسبّحه كل شيء» اینکه در روایت و آیات بعضاً آمده است که موجودات خدا را حمد و تسبیح میکنند این نشان از این است که حمد و تسبیح اختصاصی به زبان و لسان ندارد بلکه انسان میتواند و موجودات دیگر میتوانند با همه وجودشان حامد حق باشند و خدا را ثنا و ستایش بکنند و چه به عمل و چه به قلب و اعتقاد و نظایر آن از جهات وجودی این معنا را داشته باشند.
به لحاظ هستی این معنا قابل توجیه است که هستی هر ممکنی در مقابل هستی واجب همواره خاضع است «و عنت الوجوه للحی القیوم» و این خضوع حمد و ستایش الهی را به همراه دارد «و کذا یحمده و یسبّحه کل شیء كما في قوله تعالى: ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ﴾[3] فحقيقة الحمد عند العارفين المحقّقين اظهار الصفات الكماليّة و ذلك قد يكون بالقول كما هو المشهور عند الجمهور و قد يكون بالفعل و هو كحمد اللّه ذاته و حمد جميع الأشياء له» میفرمایند که اهل معرفت و عارفین آنهایی که در فضای حقیقت تحقیق کردند و حقائق را مشاهده کردند اینها میتوانند صفات کمالیه حضرت حق را اظهار کنند چون حمد در مقابل کمال است و چنانچه اوصاف کمالی حضرت حق سبحانه و تعالی تا حدی مشهود و معروف نزد عارفین است «فحقيقة الحمد عند العارفين المحقّقين اظهار الصفات الكماليّة».
این اظهار صفات کمالیه گاهی اوقات بالقول است که مشهور این است «الحمد و الثناء لله الذی کذا و کذا» این حمد و ثنای قولی است «و ذلك قد يكون بالقول كما هو المشهور عند الجمهور» در نزد توده مردم حمد و ثنا این است. «و قد يكون بالفعل» نه تنها بالقول است بالفعل هم هست «و هو كحمد اللّه ذاته و حمد جميع الأشياء له» این حمد آن وقتی که خدای عالم خود را حمد میکند بدون شک لسان و زبانی در کار نیست یا آن وقتی که شجر و حجر و ارض و سماء خدا را تسبیح میکنند و حمد و میکنند قطعاً آنجا لسان و زبانی در کار نیست بلکه با فعل خودشان با حضور خودشان با وجود خودشان که همان «و عنت الوجوه للحی القیوم» اینجا این حمد اتفاق میافتد.
«و هذا القسم أقوى لانّ دلالة اللفظ من حيث هو لفظ دلالة وضعية قد يتخلّف عنها مدلولها و دلالة الفعل كدلالة آثار الشجاعة على الشجاعة و آثار السخاوة على السخاوة عقليّة قطعيّة لا يتصوّر فيها تخلّف» تفاوت بین حمد قولی و لسانی با حمد فعلی را دارند بیان میکنند که لفظ یک دلالت وضعیه دارد وقتی ما میگوییم که «الحمد لله» این گرچه مدح حق و ثنا و ستایش حق است اما یک دلالت وضعیه دارد دلالت وضعیه این است که واضع آمده و کلمه حمد را در مقابل این معنا قرار داده است اما آیا حقیقتاً این حمد دارد آن کمال و عظمت الهی را بیان میکند و اعتراف میکند و انسان را ثناگو و ستایشگر حق میکند یا نه، خیلی معلوم نیست کلمه حمد بتواند این کار را انجام بدهد فلذا میفرمایند که «و هذا القسم أقوى لانّ دلالة اللفظ من حيث هو لفظ دلالة وضعية» گاهی وقتها چه بسا تخلق بکند از آن دلالت وضعه خودش و مدلول خودش. اما «دلالة الفعل كدلالة آثار الشجاعة على الشجاعة و آثار السخاوة على السخاوة» این دلالت، دلالت «عقليّة قطعيّة» یعنی بدون شک به آن مدلول میرسد به آن حقیقت راه پیدا میکند «لا يتصوّر فيها تخلّف» در دلالت وضعیه تخلف وجود دارد اما در دلالت عقلیه تخلفی نیست.
«فحمد اللّه ذاته و هو أجلّ مراتب الحمد هو إيجاده كلّ موجود من الموجودات» اینکه خدای عالم ذات خودش را حمد میکند مراد از حمد ذاتی حق سبحانه و تعالی بالنسبه به ذات خودش که برترین نوع حمد محسوب میشود عبارت است از ایجاد کل عالم. وقتی ماسوی الله به یک امر الهی موجود میشوند این حمد ذات بر ذات است. وقتی خدای عالم ذات را بر ذات تجلی بخشید و از آن تجلی هم همه ممکنات وجود پیدا کردهاند و لذا آنها این همان حمد ذات بر ذات محسوب میشود. «فحمد لله ذاته و هو أجلّ مراتب الحمد هو إیجاده کلّ موجود من الموجودات فاللّه جل ثناؤه حيث بسط بساط الوجود على ممكنات لا تعدّو لا تحصى و وضع عليه موائد كرمه التي لا تتناهى فقد كشف عن صفات كماله و نعوت جلاله و أظهرها بدلالات عقليّة تفصيليّة غير متناهية» آن وقتی که حق سبحانه و تعالی ماسوی الله را آفرید «بسط بساط الوجود علی ممکنات» که حد و حصری ندارد ماسوی الله «و ما امرنا الا واحدة» اتفاق افتاده است همه ممکنات به یک اراده ایجاد کرد و به آنها هستی داد و به آنها کمالاتشان را بخشید و این محدودیتی ندارد در حقیقت خدا با این کار «کشف عن صفات کماله و نعوت جلاله» با این حال خدای عالم آنچه را که در درون داشت بنام بسیط الحقیقة کل الاشیاء همه را یکجا اظهار کرد گرچه این اظهار به معنای تجلی است نه یعنی آن حقائقی که در ذات الهی هستند آنها بیرون آمدهاند بلکه آنها تجلی پیدا کردهاند و در جلوههایی از خزائن حق یافت میشوند.
«فقد كشف عن صفات كماله و نعوت جلاله» آن وقتی که اراده حق بر ایجاد کائنات شد این کشف از صفات کمال و نعوت جلال خودش خواهد بود البته این نوع از کشف هم یک کشف عقلی است که خدای عالم این را اینگونه آشکار کرده است نه لفظی باشد «و أظهرها» یعنی خدای عالم این ممکنات را آشکار کرد «بدلالات عقليّة تفصيليّة غير متناهية» این اوصاف کمالی حضرت حق که پایان و نفادی ندارد اینجا ایجاد کنندگان این ممکنات هستند که «لا تعد و لا تحصی» است «فإنّ كلّ ذرّة من ذرّات الوجود يدل عليها» که هر کدام از ذرهای از ذرات وجود به صفات کمالی و نعوت جلالی حضرت حق سبحانه و تعال یدلالت دارند که قدرت حق علم حق حیات و اراده حق چگونه دارد در نظام هستی آشکار میشود. «فإن کل ذرة من ذرات الوجود یدل علیها» هر ذرهای از ذرات وجود دلالت میکند بر آن صفات کمالی و نعوت.
«و لا يتصوّر في العبارة مثل هذه الدلالات» امثال الحمدلله و نظایر آن نمیتواند چنین دلالتی را تأمین بکند حالا آنچه را که انسان یا هر موجود دیگر به لحاظ وجود خودش اظهار میکند که «قد عنت الوجود للحی القیوم» این میتواند تا حدی اظهار کننده کمالات حضرت حق سبحانه و تعالی باشد لذا فرمود «فقد کشف واجب سبحانه و تعالی عن صفات کماله و نعوت جلاله و اظهرها» «کشف» یعنی آشکار کرد و ظاهر کرد این موجودات را به دلالت عقلیه تفصیلیه غیر متناهیه. «فإن کل ذرّة من ذرّات الوجود یدل علیها» که دلالت میکنند بر صفات کمالی و نعوت جلالی. «و لا یتصور فی الدلالة» و این دلالت در عبارت و اظهارات لسانی قابل گنجایش نیست «و لا یتصور فی العبارة مثل هذه الدلالات» هرگز دلالت عقلی به ضعف دلالت لفظی نیست و دلالت لفظی با تمام امکانی که دارد نمیتواند در جایگاه دلالت عقلی بنشیند «و لا یتصور فی العبارة مثل هذه الدلالات كما وقع التنبيه عليه في الحديث المنقول سابقا» کما اینکه در حدیث قبلی اشاره شده است که لسان نمیتواند جای عقل بنشیند و آن لسان محدود است محدودیتش به حدی است که قابلیت این را ندارد که بتواند در جایگاه عقل بنشیند.