1401/09/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ملاصدرا/
جلسه پنجاه و چهارم از کتاب شریف تفسیر قرآن کریم جناب صدر المتألهین و در بخش بیان مباحث «بسم الله الرحمن الرحیم» هستیم از صفحه 439 این کتاب.
«فصل [تقديم الرحمن على الرحيم] قيل[1] في تقديم «الرحمن» على «الرحيم» و القياس يقتضي في ذكر النعوت الترقّي من الأدنى إلى الأعلى» الحمدلله مباحثی که در ورود به این بحثهای ابتدایی بود گذشت و هم به قول «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» به صورت مبسوط پرداختند هم به قول «بسم الله الرحمن الرحیم» تا لفظ لفظ شریف الله که لفظ جلاله بود.
به اسماء و اوصاف اصلی الهی که «الرحمن الرحیم» هست الآن رسیدهاند. در جلسه قبل راجع به این دو کلمه و معانی این کلمه مطالبی بیان شد که ملاحظه فرمودید. اما در اینجا در بحثی که اکنون مطرح میکنند تحت عنوان «فصل» که در باب تقدیم رحمن بر رحیم است نکاتی ارزشمند بیان میشود که آن نکات اکنون مورد بحث است.
نکته اول این است که میفرمایند سرّ و راز تقدیم رحمن بر رحیم چیست؟ ظاهراً اینها به این معنا اعتراف دارند که واژه رحمن یک واژه اصلی و کلیدی است و همه جلوههای رحمت از ذات پروردگاری از این عنوان و اسم شریف میجوشد. این عنوان همانطوری که در جلسه قبل ملاحظه فرمودید به حدی وسیع و عظیم است که در حد کلمه الله مؤثر و کاربرد دارد و در جهان هستی میتواند نقش داشته باشد. همانطوری که کلمه «قل ادعوا الله أو ادعوا الرحمن ایاما تدعوا فله الاسماء الحسنی» در حقیقت سایر اسمای حسنی زیر مجموعه این دو اسم جامع الله و اسم جامع الرحمن هستند.
لذا هر آنچه که از خیرات و مبرّات و بزرگواری و کرامت هست همه و همه تحت عنوان الرحمن معنا میشوند و جلوههای رحمت مطلقه الهی هستند که این معنا باید که مورد لحاظ قرار بگیرد. البته کلمه شریف رحیم هم جایگاه خودش را دارد و اکنون بحث این است که تقدیم رحمن بر رحیم چه فلسفهای دارد؟ در حالی که اقتضای کلام و صحبت این است که از اسم کوچک و ادنی به اسم اعلی میرسند. اقتضای این بود که اول بگوییم مثلاً «بسم الله الرحیم الرحمن» زیرا برای اوصاف از ادنی به اعلی میرسند مثلاً میگویند که «عالم نحریر» یا «فلانٌ شجاع باسل» که این مثلاً نحریر برتر از عالم است و باسل بالاتر از شجاع است شجاع یک معنای عمومیتی را به همراه دارد اما باسل آن دلیری و دلاوری را پهلوانی را با خود دارد همانطوری که نحریر نسبت به عالم آن تیزبینی و آن قوّت و شدت علم را به همراه دارد.
اما سرّ اینکه چرا رحمن بر رحیم مقدم است میفرمایند که چون رحمن به عنوان عَلم شناخته شده بنابراین شایسته تقدیم است همانطوری که لفظ جلاله الله عَلم است و این عَلم باید که مقدم بشود تا جلوه اصلی را نشان بدهد رحمن هم به همین دلیل باید مقدم داشته بشود. یا دلیل دیگری که برای تقدیم رحمن بر رحیم ذکر میکنند این است که رحمن آن اسم برتری است که همه عزائم و اصول و عمده حقائق را تحت پوشش خودش دارد و رحیم یک متمم و یک مکمّلی است برای الرحمن و این هم جهت دیگری است برای اینکه رحمن را مقدم داشتهاند بر رحیم.
این بخش اول که جناب صدر المتألهین دارند مطرح میکنند. اجازه بفرمایید که ما بخش اول را بخوانیم بعد بخش دوم هم توضیح داده خواهد شد.
«فصل [تقديم الرحمن على الرحيم] قيل في تقديم «الرحمن» على «الرحيم» و القياس يقتضي في ذكر النعوت الترقّي من الأدنى إلى الأعلى» در حالی که قیاس اقتضا میکند یعنی سخن منطق گفتن اقتضا میکند در اینکه در ذکر نعوت ترقی آن نعوتی که یکی بر دیگری دارای رقی و وسعت و پیشرفت بیشتری است «من الأدنی إلی الأعلی» از آن ذکر کمتر که دارای قوت و شدت کمتری است آغاز میکنند تا به آن ذکر اعلی برسند چرا اینگونه شده است که رحمن در اینجا مقدم شده بر رحیم در حالی که قیاس اقتضا میکند که ما رحیم را اول ذکر کنیم بعد رحمن را؟ زیرا مثل عالم نحریر یا شجاع باسل، نحریر به جهت شدتش بعد از عالم یا باسل به جهت قوّتش بعد از شجاع ذکر شده است.
اینجا دو تا توجیه کردهاند توجیه اول این است که چون لفظ الرحمن عَلم است طبیعی است که آن عَلم اول به ذهن و چشم بیاید و تمام آنچه را که آن ذات دارا است به وسیله این عنوان عَلم نشان داده بشود و لذا از این جهت أولی به تقیدم است «كقولهم: فلان عالم نحرير. و فلان شجاع باسل إنّه» یعنی «قیل بالتقدم «الرحمن» علی «الرحیم» اینکه چرا مقدم داشته شده است؟ راز تقدیم رحمن بر رحیم این است که «إنّه لما صار» این رحمن «كالعلم كما مرّ يكون أولى بالتقديم».
دلیل دیگر یا راز دیگر یا حکمت دیگری که برای تقدیم رحمن بر رحیم است این است که «أو لأنّ الرحمن لمّا دلّ على عظائم النعم و جلائلها و أصولها ذكر الرحيم ليتناول ما خرج منها» رحمن به جهت عمومیت رحمت و وسعت دامنه شمول که همه نعمتهای بزرگ و آن نعمتهایی که برتر هستند و صاحب جلالتاند و اصول و ریشههای نعمتاند این تحت عنوان الرحمن داخل است و رحیم یک سلسله از نِعمی را که در حد ضعیفتر هستند و ممکن است آن اطلاق وجودی رحمن و آن عمومیت و شمولی که نسبت به عزائم دارد بعضاً این رحمتهای کوچکتر را در بر نگرفته باشد و برای اینکه آن بخشی که از این رحمت مطلقه خارج شدند از آن جهت رحیم را بعداً ذکر کردهاند «أو لأنّ الرحمن لمّا دلّ على عظائم النعم و جلائلها و أصولها ذكر الرحيم ليتناول ما خرج منها» نِعم «فيكون» این رحیم «كالتتمّة و الرديف. و إنّما وقع التسمية بهذه الأسماء» چرا همه این نِعم و ارزشها و همه آنچه که از طرف حق برای کائنات و برای هستی میرسد به رحمن یاد کردهاند «و إنّما وقع التسمیة بهذه الأسماء» یعنی به اسماء رحمن و رحیم «دون غيرها ليدلّ على أن الحريّ بالاستعانة به في مجامع المهمّات هو المعبود الحقيقي الذي هو مولى النعم و مبدأ الخيرات كلّها عاجلها و آجلها و جليلها و دقيقها ليتوجّه العارف بجميع قواه و مشاعره إلى جناب القدس و ينقطع نظره عن ما سواه و يشغل سرّه بذكر مولاه و الاستمداد به في مقاصد أولاه و أخراه».
یادکرد اسم رحمن عنوان الرحمن برای آن است که ما خدای عالم را به عنوان مبدأ همه خیرات و همه برکات بشناسیم و هیچ خیری از اعم از خیر دنیای خیر اخروی خیر عاجل و سریع، خیر آجل و أجلدار و مدتدار همه این خیرات تحت مجموعه عنوان الرحمن مندرجاند و با یادکرد حق سبحانه و تعالی بنام الرحمن خدایی را ما مدّ نظر قرار میدهیم آن کسی که به دنبال شناخت خداست این خدایی را مورد ملاحظه میدهد که دارای ویژگی چنین رحمتی است که همه خیرها و برکات از ناحیه اوست.
دلیل برای اینکه حق سبحانه و تعالی کنار اسم الله، رحمن را ذکر کرده است برای این است که هر کجا خیری باشد برای دنیا یا آخرت حال حاضر یا آینده هر چه که باشد از جایگاه خدایی صادر میشود که او رحمن است و از این جهت این عنوان الرحمن و الرحیم را در این جایگاه ذکر فرمودند «و إنما وقع التسمیة بهذه الاسماء» یعنی اسم الرحمن و اسم الرحیم «دون غيرها» این اسماء چرا؟ «ليدلّ على أن الحريّ بالاستعانة به» آن چیزی که شایسته است که انسان بدان استعانت بجوید و از او کمک بخواهد در همه امور و در مهمات «في مجامع المهمّات هو المعبود الحقيقي» انسان در همه کارهای عمدهاش به خدا عالم که معبود حقیقی است استعانت بجوید البته آن خدایی که «الذي هو مولى النعم و مبدأ الخيرات» او مولای نعمتهای الهی و مبدأ خیرات است «كلّها» تمام خیرات «عاجلها» خیر عاجل و نزدیک و حال و کنونی «و آجلها» و خیر دنبال و برای آینده «و جليلها و دقيقها» و همه خیراتی که صاحب شرافت و ارزش هستند و آنهایی که بسیار لطیف و باریکاند.
«ليتوجّه العارف» برای این اسم الرحمن و الرحیم کنار اسم الله قرار گرفته «لیتوجّه العارف بجميع قواه و مشاعره إلى جناب القدس» که انسان وقتی بخواهد خدا را صدا بزند خدایی را صدا بزند که چنین مرتبتی از رحمت و لطف با او هست و آن خدایی که در جناب قدس هست این چنین ویژگیهایی دارد و لذا با چنین شناختی که انسان از خدا پیدا میکند که او رحمن است و رحیم است «و ينقطع نظره عن ما سواه و يشغل سرّه بذكر مولاه» و اگر انسان خدایش را با چنین ویژگیهایی بخواند و صدا بزند طبعاً سرّش و جان و درونش همواره به ذکر مولایی مشغول میشود و به سمت مولایی استعانت و استمداد میجوید که بتواند مقاصد اولایی و دنیایی یا مقاصد اخروی و خیرات ابدی خودش را از چنین رحمن و چنین رحیمی طلب کند. «و الاستمداد به في مقاصد أولاه و أخراه».
اما برای اینکه دایر خیرات شمرده شود و شناخته شود فرمودند که ما که میگوییم خدا رحمن است میخواهیم ببینیم که این رحمت چگونه گسترانیده شده و چگونه ظهور و جلوه به خود گرفته است؟ میفرماید که «و اعلم: إنّ الأشياء أربعة أقسام:» ما وقتی حقائق موجود را در خارج بررسی میکنیم میبینیم که میشود اینها را به چهار قسم تقسیم کرد «الضروري النافع» نوع اول حقائقی هستند که هم بسیار باید به آنها توجه مستقیم داشت که ضرورت دارند و باید که انسان حتماً و حتماً به آنها دسترسی پیدا کند و آنها را داشته باشد که اینها نافعاند و خیررساناند و موجب نفع و فایده برای انسان هستند اینها یک دسته از حقائق هستند.
دسته دیگر از حقائق هستند که نافع هستند اما در حد ضرورت نیستند میتواند انسان احیاناً آنها را نداشته باشد. در عین حالی که نفع دارند و مفید هستند. نوع سوم عکس نوع دوم است که موجوداتی هستند که ضرورت دارد که انسان مورد توجه قرار بدهد بسیار هم توجه به آنها ضروری است اما چندان فایده و مفید نیستند و نوع چهارم از حقائق حقائقی هستند که نه ضرورتی به توجه به آنها دارد و نه نفعی از آنها عائد انسان میشود حقائقی هستند پراکنده در عالم که اینها چنین ویژگی دارند نه ضرورت دارد که انسان به آنها بپردازد و با آنها ارتباط برقرار کند و نه اگر هم انسان ارتباط برقرار کرد فایده و نفع چندانی برای انسان دارد.
پس حقائق هستی را از این منظر میتوان بر چهار قسم تقسیم کرد آن وقت باید دید که آن رحمانیت حق سبحانه و تعالی نسبت به این حقائق چگونه است؟ «أمّا الأول:» از این چهار قسم اینها دارند نمونههایی را ذکر میکنند شواهدی را میآورند تا ببینیم این چهار نوع از حقائق چه نوع حقائقی هستند؟ و باید با آنها چگونه تعامل کرد؟ یک؛ و اینکه حق سبحانه و تعالی وقتی با اسم رحمن تجلی میکند اینگونه از موجودات از آن رحمن صادر میشوند، دو.
«أمّا الأول» آنچه که هم ضرورت دارد مورد توجه قرار بگیرد هم نفع فراوانی برای انسان هست هم در دنیاست به لحاظ اینکه در دنیا مفید و نافع و ضروری است مثل نفس کشیدن «کالتنفس» برای اینکه در تنفس اگر حاصل نشود طبعاً لحظهای اگر قطع بشود نفس، انسان قالب تهی خواهد کرد و قلبش خواهد افسرد و انسان میمیرد. اما آن نوع حقائقی که نافعاند، یک؛ و ضرورت دارد که انسان به آنها بپردازد، دو؛ ولی به لحاظ عالم آخرت مفید و سودمند است مثل معرفة الله. معرفة الله یک حقیقتی است که انسان ضرورت دارد او را بشناسد، یک؛ و نافع فراوان است، دو؛ زیرا برای بعد از مرگ آن حقیقتی که إلی الأبد با انسان یک نوع دیگری از حیات را میسازد همانا آشنایی با پروردگار عالم است لذا فرمودند که «أما الأول» نوع اولی که ضروری و نافع است اگر آن را بخواهید به لحاظ دنیا نگاه کنید که در دنیا چه حقیقی ضروری و نافع است مثل تنفس «فهو إمّا في الدنيا فكالتنفّس فإنّه لو انقطع منك لحظة واحدة» که اگر یک لحظه از شما این قطع بشود «مات القالب» آن قالب که همان بدن باشد در مقابل قلب از بین خواهد رفت و انسان با انقطاع تنفس زنده نخواهد ماند.
اما آن حقائقی که هم مفید فایده هستند و هم ضرورت دارد که انسان به آنها توجه بکند و به لحاظ آخرت این نفع را خواهد داشت معرفت حق سبحانه و تعالی است «و إما أن يكون في الآخرة» یعنی به لحاظ نفع و فایده در آخرت «فهو معرفة اللّه فإنّها» این معرفة الله «إن زالت عن القلب لحظة واحدة» همانطوری که تنفس از انسان اگر لحظهای جدا بشود انسان میمیرد اگر معرفت قلب هم از انسان معاذالله لحظهای جدا بشود قلب میمیرد «فإنها» معرفة الله «إن زالت عن القلب لحظة واحدة مات القلب و استوجب العذاب الدائم» برای همیشه آن کسی که از خدا معاذالله در غفلت است چوب این غفلت را خواهد خورد و در عذاب الهی میماند.
این نوع اول که هم ضروری هستند و هم نافع. نوع دوم «و أمّا الثاني: فهو كالمال في الدنيا و ساير العلوم في الآخرة» که اینها نافع هستند اما ضرورت چندانی ندارد نفعشان بسیار کم است و ضرورتی هم نیست که انسان بخواهد آنها را دارا باشند حالا ایشان مثال میزنند «کالمال فی الدنیا و سایر العلوم فی الآخرة» اگر کسی مثلاً معرفت راجع به زیستشناسی یا راجع به اخترشناسی دریاشناسی زمینشناسی اگر پیدا نکرد البته اینها نافع هستند نفعشان هست ولی نفعشان نسبت به اگر کسی اینها را پیدا کرد در آخرت آسیبی به آنها نخواهد رسید و این دسته از علوم چیزهایی نیستند که اگر انسان بعد از مرگ نداشته باشد مؤاخذه بشود یا احساس بکند که نفعی از او کم شده است. معمولاً میگویند که اگر کسی مثلاً پزشک باشد یا فیزیکدان باشد شیمیدان باشد و امثال ذلک اینها تا لب مرگ این ویژگیها و این علوم نافع دنیوی برایشان هست اما بعد از مرگ کسی از طب و از زیستشناسی و از هواشناسی و دریاشناسی و نظایر آن سخنی نمیگوید لذا میفرمایند که «و أمّا الثانی» که نافع غیر ضروری هستند «کالمال فی الدنیا و کسایر العلوم فی الآخرة» که اینها هم نوع دوم از حقائق را پوشش میدهند.
اما نوع سوم که عکس نوع دوم است یعنی غیر نافع اما ضروریاند «و أمّا الثالث: فهو كالمضارّ التي لابد منها كالموت و المرض و الهرم و الفقر و لا نظير لهذه القسم في الآخرة» اینها در حقیقت ضرورت دارد که انسان به آنها توجه بکند اما چندان نفعی برای انسان نیست و مضاری هستند ضررهایی از آنها متوجه انسان میشود که انسان باید به آنها التفات لازم را بکند لذا ضروری است که انسان به آنها توجه بکند گرچه اینها چندان نفعی برای انسان ندارند «كالمضارّ التي» اینها اموری هستند که ضرر زننده هستند «لابد منها» مضار. انسان باید همیشه متوجه مسئله مرگ باشد مرض باشد پیری باشد فقر و نظایر این باشد تا چندان آسیبی برای او حاصل نشود.
اما در آخرت کسی به فکر اینکه مثلاً مریض بشود یا بمیرد یا پیر بشود یا فقری متوجه بشود از اینها اصلاً خبری نیست لذا اینها تا مدار عالم طبیعت هستند وقتی انسان مُرد تهدید به مرگ و فقر و ناداری و پیری و امثال ذلک نخواهد شد «و لا نظير لهذه القسم في الآخرة» در آخرت چنین مضارّی را نداریم «فإنّ منافع الآخرة لا يلزمها شيء من المضارّ» إنشاءالله بهشت «رزقنا الله و ایاکم» هیچ کدام از این مضار با آنها نیست نه پیری است نه فقر است نه مرض است نه مرگ است و نظایر آن.
این هم نوع سوم از حقائق نوع چهارم «و اما الرابع: فهو كالفقر في الدنيا و الجهل و العذاب في الآخرة» آن قسم چهارمی که نه نفع دارند و نه ضرورت دارند «الذی لا ضرورة و لا نفع» اینها حقائقی هستند که طبعاً انسان باید از آنها هر چه بیشتر فاصله بگیرد «فهو كالفقر في الدنيا و الجهل و العذاب في الآخرة».
این دستهبندی از این جهت قابل توجه است که در حقیقت ما میخواهیم ببینیم که شمول رحمت حق سبحانه و تعالی به این حقائق چگونه است؟ «إذا عرفت هذا فنقول:» حالا اگر این نمونهها و شواهد را هم ملاحظه فرمودید ما الآن راجع به این مسئله با شما سخن میگوییم. میفرماید که «قد ذكرنا إنّ النفس في الدنيا ضروريّ نافع» قسم اول از حقائق را ما برای شما توضیح دادیم و گفتیم که تنفس کردن هم ضروری است و هم نافع است «و بانقطاعه حصل الموت» که اگر این تنفس قطع بشود مرگ عارض میشود و به لحاظ مرگ قلبی معرفت حق سبحانه و تعالی موجب چنین نقصانی خواهد شد اگر تنفس در دنیا ضروری نافع است و به انقطاع این تنفس مرگ حاصل میشود به لحاظ آن حقیقتی که نافع است و ضروری است عبارت است از معرفت در آخرت به لحاظ آخرت به گونهای که «و كذا المعرفة في الآخرة فلو زالت عن القلب لحظة لهلك لكن الموت الأول أسهل من الثاني» میفرمایند که اگر این از قلب زائل بشود یعنی این معرفت نسبت به حق سبحانه و تعالی از انسان زائل بشود یک لحظه انسان دچار مرگ قلبی میشود و قلب میمیرد.
میفرماید اگر مقایسه بکنیم بین مرگ نوع اول که دنیایی است و مرگ نوع دوم که اخروی است میبینیم که مرگ نوع اول بسیار آسان است اما مرگ نوع دوم بسیار بسیار سخت و غیر قابل تصور است «لکن الموت الأول أسهل من الثانی» چرا؟ «لأنه» برای اینکه تنفس کردن، انسان اگر تنفس نکند لحظهای میمیرد و این بدن از کارآیی میافتد لکن دومی که معرفت بالله است اگر این از انسان کَنده بشود برای همیشه انسان در عذاب و نگرانی است. فرمودند که «فلو زالت عن القلب» یعنی این معرفت زائل بشو از قلب «لحظة لهلک لکن الموت الأول أسهل من الثانی» موت اول یعنی موتی که بدن بمیرد موت ثانی آن است که روح بخواهد بمیرد قلب بمیرد. «لأن الانسان لا يتألّم فيه إلّا ساعة واحدة» انسان متعلّم نمیشود وقتی که تنفس قطع بشود یک لحظه تنفس قطع میشود و انسان میمیرد اما «و أما الموت الثاني فإنّه يبقى عذابه أبد الآباد» اما موت ثانی در حقیقت عذابش خواهد ماند آن کسی که معرفت به حق سبحانه و تعالی را از دست بدهد و از آن منقطع بشود برای همیشه در خذلان و عذاب خواهد بود.
«و أما الموت الثانی فإنه یبقی عذابه ابد الاباد» یک تمثیل زیبایی را جناب صدر المتألهین مطرح میکنند میفرمایند که تنفس دو تا اثر دارد و فکر کردن هم مثل تنفس دو تا اثر دارد. تنفس دارای دو تا اثر است یعنی اینکه وقتی انسان نفس میکشد این وقتی که نفس از بیرون میآید طبیعی است که آن غلیان درونی را شستشو میدهد و زلال هوا را در آن قرار میدهد انسان احساس راحتی و نشاط میکند و اثر دیگر این است که آن هواها و اموری که سوخته شدند کربن شدند و ارزشی ندارند اینها از بدن خارج میشود و آن آب زلال جایگزین میشود این در باب تنفس.
فکر هم همینطور است فکر کردن هم این دو تا خاصیت و دو تا اثر را دارد وقتی انسان فکر میکند طبعاً آنچه را که از کمالات است و ارزشها است و با حکمت و برهان آنها را وارد قلب میکند و از آن طرف شبهات و تردیدها و نگرانیها معرفتی آنها خارج میشوند بنابراین تشبیه کردهاند فکر کردن را مثل نفس کشیدن «و كما انّ النفس له أثران:» دو تا اثر برای تنفس است اثر اول: «إدخال النسيم الطيّب على القلب و إبقاء اعتداله و سلامته» وقتی انسان نفس میکشد نسیم طیّبی وارد قلب میشود و آن اعتدال و سلامت حاصل میشود و اثر دیگر: «و إخراج الهواء الفاسد المحترق عن القلب» وقتی انسان این تنفس جدید را جایگزین نفس قبلی کرد آن نفس قبلی که سوخته شده و کربن شده از بدن خارج میشود «و إخراج الهواء الفاسد المحترق عن القلب.
«كذلك الفكر» همانطوری که نفس کشیدن دارای دو اثر است فکر کردن هم دارای دو اثر است اثر اولش این است که «له أثران أحدهما إيصال نسيم البرهان إلى القلب الحقيقي» این نسیم برهان به وسیله فکر کردن وارد قلب میشود قلب حقیقی یعنی همان جایگاه اندیشه و فکر که در حقیقت برهان آنجا قرار خواهد گرفت. اثر اول تفکر ایصال نسیم برهان به قلب حقیقی «و إبقاء اعتدال الإيمان و المعرفة عليه» که در حقیقت آنچه که حاصل میشود عبارت است از چنین ویژگیهایی که این ایمان انسان به وسیله این فکر و تفکر باقی میماند و زنده است. این اثر اول است.
اثر ثانی «و الثاني إخراج الأهوية الفاسدة المتولّدة من الشبهات عنه» آن کسی که اهل فکر و اندیشه است وقتی تفکر کرد و اندیشه را در درون خودش راه داد آن شبهات و آن تیرگیها و آن حتی مفاسد علمی که باعث میشود یک کجرویها و کجاندیشیهایی برای انسان حاصل بشود آن را کنار میزند. «و الثاني إخراج الأهوية الفاسدة المتولّدة من الشبهات عنه و ما ذلك إلّا بأن يعرف انّ هذه المحسوسات متناهية» این الآن میفرمایند فلسفه این کار چیست؟ چرا اینجوری است؟ برای این است که «انّ هذه المحسوسات متناهية في مقاديرها» ما یک جسم و حقیقت نامتناهی نداریم همه اینها محدود هستند و متناهی هستند «و ما ذلک إلّا بأن یعرف انّ هذه المحسوسات متناهیة فی مقادیرها تنتهي بالأخرة» بالاخره اینها نهایتی دارند غایتی دارند هر کدام یک جایگاهی دارند اینها باید به آن جایگاه اصلی برگردند «و ما ذلک إلّا بأن یعرف انّ هذه المحسوسات متناهیة فی مقادیرها تنتهي بالأخرة إلى الفناء بعد وجودها» بالاخره این امر منتهی خواهد شد به این مسئله که در حقیقت یک نوع شوخی میتواند تلقی بشود و آن این است که موجود وقتی نهایتش رسیده است وارد فنائش میشود که فرمود «تنتهی بالآخرة إلی افناء بعد وجودها» بالاخره این موجودات چون محدودند و متناهی هستند منتهی به فناء و نابودیاند و بعد آن افکار جدید در حقیقت برای آنها احاطه خواهد شد «و أنّ وراء هذا العالم عالم إليه مرجع نفوسنا المطهّرة عن شوائب الأدناس و الأرجاس» وراء این عالم یک عالم دیگری است که نفوس مطهره ما به آنجا مراجعه میکند. برای اینکه در حقیقت برای عالم طبیعت محدودیتی وجود دارد و انسان نمیتواند در عالم طبیعت آنچه را که باور داشته است را مشاهده کند و لذا میفرماید که بعد از این عالم عالم دیگری است که اهل مشاهده حقائق در آن عالم سرا دارند و میزیند «و أنّ وراء هذا العالم عالم إلیه مرجع نفوسنا المطهّرة عن شوائب الأدناس و الأرجاس» که نفوس مطهره به آن عالم پناه میبرند از شوائب ادناس و ارجاس. و «ليس في ذلك العالم دثور و لا فناء» البته آن عالم، عالم مجرد است و در عالم تجرد زوال و دثور و فنایی نیست و تمام موجدات در حال حیات و یا بقاء و دوام در حال حیات هستند.
با بیان این چهار امر و چهار حقیقت و تشریح اینکه این حقائق چگونه موجود هستند این مطالب گذشت. اما میفرماید که اگر کسی واقف به این امر باش و همه وقایع و حقائق را تحت پوشش این موجودات رحمت که زیر نظر رحمت الهی هستند قرار بدهند در حقیقت این دامنه شمول را یافته دریافته و باید که آن محدوده حریم باشد. «بل كلّه حيوة و بقاء. و من وقف على هذه الأحوال بقي آمنا من الآفات» چنین انسانی در امان است از آفات «واصلا إلى الخيرات» میخواهد بفرماید که آن اسم عظیم الرحمن شامل همه این مراحل میشود و اگر نبود این اسم، اینجور پردهها تحقق پیدا نمیکردند اینگونه از حقائق یافت نمیشد «و من وقف علی هذه الأحوال بقی آمنا من الآفات واصلا الی الخیرات و المبرّات و بكمال معرفة هذا الأمر ينكشف لعقلك انّ كلّ ما وجدته و وصلت إليه فهو قطرة من بحار رحمة اللّه و ذرّة من أنوار إحسانه» اگر کسی با چراغ عقل حرکت بکند برای او این حقیقت منشکف میشود که هر آنچه را که تاکنون دیده است و بدان واصل شده است از خیرات «فهو فطرة من بحار رحمة الله و ذرّة من أنوار احسانه» آنگاه «فعند ذلك ينفتح على قلبك معرفة كون اللّه تعالى رحمانا رحيما و انّه مبدأ الخيرات كلّها و معطى جلائل النعم و دقائقها و سوابق المنافع و لواحقها».
میفرمایند در چنین حالی که انسان متوجه به جانب اله است و قلبش منفتح است با معرفت الهی، او در حقیقت رحمت مطلقه حق و رحیم عنایت الهی را خواهد دید و دیگه از این جایگاه تأمین میشود و نیازی به امر دیگر نیست «فعند ذلك ينفتح على قلبك معرفة كون اللّه تعالى رحمانا رحيما» و در نهایت هم میفرماید اگر رحمن مبدأ خیرات و مبرّات میدانند بله او حقاً اینگونه است هر خیری هر رحمتی هر نفعی که به انسان میرسد از جایگاه مبدأ خیرات است این نفع میتواند ثبوتی باشد و میتواند سلبی باشد یعنی مضرات را هم از انسان دفع میکند «و انّه مبدأ الخيرات كلّها و معطى جلائل النعم و دقائقها و سوابق المنافع و لواحقها» در حقیقت آن کسی که به چنین جایگاهی وصل شد و خودش را متعقل به عالم اله به اسم الله دانست او میفهمد که خدای عالم مبدأ خیرات است یعنی همه خیرات از او صادر میشوند و او همه ارزشها و نعمتها را به امر برترش و جلائلش و امر ضعیفتر و دقائقش را عطا خواهد کرد و همچنین نعمتهای گذشته و نعمتهای آینده همه و همه به برکت نام رحمن حقاند.
بنابراین تقدیم اسم رحمن بر رحیم از یک سو، و اصل اینکه حق سبحانه و تعالی خود را با رحمن مینامد چگون است؟ در این فضا مطرح شده است.