1401/09/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ملاصدرا/
جلسه پنجاه و دوم از تفسیر قرآن کریم مرحوم صدر المتألهین بخش تفسی سوره «فاتحه» در این بخش جناب صدر المتألهین آن نقاط اساسی توحیدی را بر مبنای مبانی و مبادی حِکمی و عرفانی دارند مطرح میکنند شاید این فصل مهمترین فصل این کتاب باشد و برای اینکه هم حوزه ممکنات را تشریح فرمودند که «و کل ما سواه باطل» و هم حوزه واجب سبحانه و تعالی و باری را روشن کردند که «فی ان الباری هو الحق» و هم نسبت بین عالم و ماسوی الله را با حق روشن کردند و آن اینکه عالم وجه کریم حق سبحانه و تعالی است که البته اینها نیاز به مبادی و مبانی و مقدمات فلسفی و عرفانی دقیقی دارد که جناب صدر المتألهین در فصول قبل متعرض شدند خصوصاً فصل اصالت وجود و اینکه آنکه تحقق بالذات دارد وجود است و نظام علّی و معلولی مبتنی بر نظام وجود شکل میگیرد و بعد این نکات را اضافه کردند که مباحث ماهوی سلسلهای از مباحث انتزاعی و اعتباری است که در اذهان شکل میگیرند و هیچگونه جایگاه و پایگاهی در خارج ندارند.
فرمودند: «أن لا تأصل لها» هرگز برای ماهیات اصالتی و تحققی وجود ندارد این مباحث را مخصوصاً در جلسه قبل ملاحظه فرمودید. اما در ادامه این مباحث که صفحه 435 از این کتاب است و بخش دوم فصل خامس را داریم میخوانیم با این عبارات آغاز می شود که «فإذا ثبت تناهي سلسلة الموجودات إلى حقيقة واحدة، بسيطة ظهر انّ لجميع الموجودات حقيقة واحدة، ذاته بذاته وجود و موجد و هو بحقيقته محقّق الحقائق و بسطوع نوره منوّر مهيّات السموات و الأرض فهو الحقيقة و الباقي شئونه و هو الذات و غيره أسماؤه و هو الأصل و ما سواه أطواره و فروعه و حيثياته» این پاراگراف مضمون بسیار عالی و متعالی دارد و نسبت ماسوی الله با حق سبحانه و تعالی را آشکار میکند هم حق را توصیف میفرماید و هم ماسوا را باطل الذات میداند و هم نسبت حق به آنچه که از ناحیه اوست را روشن میکند.
نکته اول این است که حق سبحانه و تعالی در نهایت بساطت و اطلاق است به گونهای که همه موجودات به او وابستهاند و او در حقیقت مقوم همه موجودات است این مطلب اول است که سلسله موجودات به او منتهی میشود و او در نهایت بساطت زمام امور ممکنات را بدست دارد. نکته دوم این است که ذات باری سبحانه و تعالی بذاته وجود است و موجود است و موجد است یعنی هیچ حیثیتی جز حیثیت وجودی را برای واجب سبحانه و تعالی نباید فرض کرد هر چه هست وجود است که البته این به لسان حکمت است و به لسان عرفان و قرآن از وجود واجبی به عنوان حق یاد میکنند «فی ان الباری سبحانه و تعالی هو الحق». این هم نکتهای دیگر بود.
امر سوم این است که حق سبحانه و تعالی که مستند همه ممکنات است و او وجود است و موجود است و موجد است این حقیقت حقائق هستی و ممکنات را تأمین میکند و او حقیقة الحقائق و محقق الحقائق است یعنی هر چه که تحقق دارد هستی دارد وجود دارد همه و همه به زمامداری حق است و حق سبحانه و تعالی محقق الحقائق است یعنی هستیها را و حقیقتها را به حقائق و ممکنات عطا میفرماید این هم جهت دوم است.
آن نورانیتی که و آن هویتی که برای ماهیات سماوات و ارض است در حقیقت به نور وجود او امکانپذیر است و آنچه که از او به عنوان وجه صادر میشود و جلال و جمال الهی را در حقیقت دارد نشان میدهد هم اوست که در حقیقت ماهیات اشیاء را پر کرده است و اشیاء به واسطه این نور وجودی منتشر شده تحقق دارند. با این وصف در حقیقت جهان و ماسوی الله شأن واجب است و این جهات عدیده هم شؤون واجباند و او ذو الشأن است و ذات حقیقی است به عبارت دیگر میتواند ماسوی را اسماء الله دانست خدا را اصل و اساس اسماء الله و همه اینها هم ظهورات اسمای الهیاند که به عنوان ممکنات دیده میشوند آنچه که در حقیقت ماسوای وجودی است تحت عنوان اطوار و فروع و حیثیات وجودی حق شناخته میشوند. این اصول ارزشمند و متعالی است که در حقیقت حکمت و عرفان اسلامی دارند نشان میدهند و توحید را اینگونه معرفی میکنند.
«فإذا ثبت تناهي سلسلة الموجودات إلى حقيقة واحدة، بسيطة» این اصل اول وقتی روشن شد که همه موجودات در نهایت به یک حقیقت واحد بسیطی منتهی میشوند این نشان میدهد که «ظهر انّ لجميع الموجودات حقيقة واحدة، ذاته بذاته وجود و موجد» این استناد ماسوی الله به حقیقت حق سبحانه و تعالی نشان میدهد که او یک حقیقت واحدهای است که مستقلاً مبتنی بر خودش موجود است او هم وجود است که بالذات متحقق است و هم برای او این موجودیت ثابت است ذاتاً و البته نسبت به سایر موجودات و ممکنات هم موجد است با این شناختی که برای واجب سبحانه و تعالی حاصل شده است در حقیقت اوست که به حقائق و اشیاء حقیقت میبخشد و هویت میبخشد و آنها را موجود میکند و لذا او حقیقة الحقائق است و محقق الحقائق است «و هو بحقيقته محقّق الحقائق» واجب سبحانه و تعالی نه تنها عین حقیقت است نه اینکه «ذات ثبت له الحقیقیة» بلکه چون عین حقیقیت است به اقتضای این ذات، ماسوی الله به او مستند هستند و او موجد همه اینها از این جهت به عنوان محقق الحقائق هم شناخته میشوند.
اما در پرتو نور او ممکنات موجود هستند چون ماهیات که باطلة الذوات شدند هیچ چیزی ندارند «من حیث هی لیست الا هی لا موجودة و لا معدومة» و آنچه که از آنها در خارج موجود است به تبع وجود موجود است اگر وجود آنها موجود نبود آنها هم هستی نخواهند داشت لذا فرمود «فهو الحقیقة» یعنی باری سبحانه و تعالی حق است و حقیقت «و بسطوع نوره منوّر مهيّات السموات و الأرض فهو الحقيقة و الباقي شئونه و هو الذات» یعنی ذات است و ماسوا شؤون او هستند «و غيره أسماؤه و هو الأصل» یعنی غیر حق سبحانه و تعالی و شؤونات او هر چه هستند اصولی هستند که مبتنی بر آن حقیقت یکی پس از دیگری شکل میگیرند «و ما سواه أطواره و فروعه و حيثياته» بنابراین جهان را باید به درستی شناخت مبدأ هستی و ممکنات را سطوح نور او دانست و هویتبخشی و حقیقتبخشی او باعث میشود که موجودات در سرای هستی تحقق پیدا بکنند. از این جهت میفرماید که ماسوای واجب اطوار او هستند و فروعات و حیثیات او هستند این عبارتها بسیار دقیق است حق سبحانه و تعالی وقتی خود حقیقة الحقائق شد و امری شد که ذاتاً از یک نورانیتی برخوردار است بنابراین آنچه که درخشش وجودی است و شعاع وجودی است در قالب همین ماهیات و ممکنات آشکار میشود و ماسواه اطواره و فروعه و حیثیاته».
با این تحلیلی که ارائه شده است روشن میشود که آنچه که در اذکار شریفه آمده که «یا هو یا من هو یا من لا هو الا هو» مراد چیست؟ همانطور که بیان شد در حقیقت جناب صدر المتألهین میخواهند بفرمایند که آن ذکر شریف توحیدی که عرفا برای توحید خاص بیان فرمودند آن ذکر را بخواهند معنا بکنند و تفسیر بکنند و بدانند که این توحید خاص را اشاره میکند و آن این است است که «یا هو یا من هو یا من لا هو الا هو» با این توصیفات راه برای بیان این ذکر و تشریح این ذکر روشن میشود.
«فعلى هذا يتبيّن و ينكشف معنى ما ورد في الأذكار الشريفة الإلهية» که آن ذکر را هم ملاحظه فرمودید «يا هو يا من هو يا من لا هو إلّا هو» این ذکر چه جایگاهی دارد؟ میفرماید که «إذ قد ثبت إنّ الهويّات الوجوديّة التي بعد مرتبة الهويّة الإلهيّة كما لا يمكن حصولها في الخارج منحازة عن الذات الأحديّة بل هي مقوّمة قوامها و مقرّرة حقائقها كذلك لا يمكن للعقل أن يشير إليها إشارة عقلیّة» همانطوری که هویات وجودی بعد از مرتبه هویت الهی است و آن بعدیّت هم یک بعدیّت رتبی است بنا شد که آنها وجوداً یافت بشوند و بحث از ماهیت و ذات و اینها نیست و این یافت شدنشان هم براساس تعلق و ارتباط وجودی است.
ایشان میفرماید همانطوری که نمیتوان این اشیاء را در خارج منحاز و مستقل از احدیت دید بلکه ذات احدی مقوم قوام این موجودات و ممکنات و مقرر حقائق آنهاست، از آن طرف هم مسئله همینطور است اینطور نیست که بشود واجب سبحانه و تعالی را به این سطوح و شعاع نور او ملاحظه کرد دو طرف را باید چون نظام تعلقی است باید باهم توجه داشت میفرمایند که «كما لا يمكن حصولها» این ممکنات و هویات وجوده «في الخارج منحازة عن الذات الأحديّة بل هي» این وجودات و هویات «مقوّمة قوامها و مقرّرة حقائقها» بلکه ذات احدی مقوم قوام این ممکنات و هویاتاند و مقرر حقائق این ممکنات هستند.
همانگونه که در مقام تحقق و ثبوت ممکنات چنین جایگاهی دارند «كذلك لا يمكن للعقل أن يشير إليها إشارة عقليّة أو حسيّة بحيث ينالها الإشارة منحازة عن الإشارة إلى قيّومها الأحدي» در مقام تعقل هم باید توجه داشته باشیم که این حقیقت یعنی حقیقت ممکنات در سایه تقوم به غیر و مقومشان یعنی باری سبحانه و تعالی شکل میگیرند و عقل هم نمیتواند ممکنات را بدون آن قیّوم احدی و مقوم احدی ملاحظه کند. همانطوری که شعاع بدون شمس قابل ملاحظه نیست از آن جهت که شعاع متقوم به شمس است از آن طرف هم شمس از آن جهت مقوم نسبت به اینها هست باید اینگونه لحاظ بشود لذا این هر دو طرف را بیان میکنند هم به لحاظ تحقق و هم به لحاظ اثبات عقل هم نمیتواند ممکنات را بدون واجب تصور کند. «كذلك لا يمكن للعقل أن يشير إليها إشارة عقليّة أو حسيّة بحيث ينالها الإشارة منحازة عن الإشارة إلى قيّومها الأحدي» نمیشود به شعاع توجه کرد بدون اینکه شمس مورد توجه کرد. نمیشود به ممکنات و موجودات عالم توجه کرد بدون آن قیوم احدی. «لا يمكن للعقل أن يشير إليها» یعنی اشاره عقلی و یا حسی به این قیوم نمیشود کرد «إشارة عقليّة أو حسيّة» به این ممکنات نمیشود اشاره کرد «بحيث ينالها الإشارة منحازة عن الإشارة إلى قيّومها الأحدي» به گونهای که این اشاره عقلی که انسان به ممکنات میکند جدا و منفک از آن اشاره عقلی به واجب الوجود باشد. بله «كذلك لا يمكن للعقل أن يشير إليها إشارة عقليّة أو حسيّة بحيث ينالها الإشارة منحازة عن الإشارة إلى قيّومها الأحدي».
«بل هو المشار إليه في كل إشارة» هر اشارهای که شما به هر ممکنی از ممکنات به لحاظ وجودی داشته باشد الا و لابد باید در سایه حضور حضرت حق باشد این موجود است به وجود الهی که وجود حق سبحانه و تعالی برای آنها وجود بخشیده است. همانطوری که در ممکنات اینها مشهودند و واجب سبحانه و تعالی شاهد است اگر حق فرمود «أ و لم یکف بربک أنه علی کل شیء شهید» این یعنی اینکه موجودات که مشهودند در سایه شهادت واجب سبحانه و تعالی مشهودند در سایه اشراق و اشراف او موجود هستند و در ظل توجه او متوجه هستند «بل هو المشار الیه فی کل اشارة و لا إشارة إليه فيكون محدودا و هو المشهود في كل شهود و لا شهادة، و هو المنظور بكل عين و لا نظر إليه فيكون محاطا به» این همانا تمثیلاتی است و تشیبهاتی است که نمونههای دیگر از اشراق و اشاعه نور حق سبحانه و تعالی را دارد مطرح میکند.
همانطوری که واجب سبحانه و تعالی همانطوری که شمس نسبت به تمام اشعه خودش اشراف دارد و هر کدام از این شعاعها با رفتنشان و نادیده گرفتنشان عملاً شمس را هم نادیده گرفتهاند اینجا هم همینطور است اگر ممکنات بدون عنایت و فیض ربانی بخواهد دیده بشود این در حقیقت به این صورت ممکنات قابل رؤیت و قابل شناخت و دیدن هستند «بل هو المشار الیه فی کل اشارة» یعنی واجب سبحانه و تعالی در هر اشارهای که به هر ممکنی میکنید در حقیقت عملاً اولاً و بالذات به خدا توجه دارید و ثانیاً و بالعرض به ممکنات. همانطوری که در آیه کریمه ملاحظه فرمودید که همه موجودات مشهودند و او شاهد است «بل هو المشار الیه فی کل اشارة و لا إشارة إليه فيكون محدودا و هو المشهود في كل شهود و لا شهادة، و هو المنظور بكل عين و لا نظر إليه» یعنی نظر مستقیماً به او امکانپذیر نیست جز در سایه ارتباطی که امکان ارتباط با ممکنات در سایه احاطه حق سبحانه و تعالی گرفته میشود و لذا «فيكون محاطا به» یعنی ممکنات محاط به احاطه حی قیوم هستند.
«و هو المسموع بكل سمع و لا جهة له و هو المعقول بكلّ عقل و لا اكتناه به» هر چیزی که ادراک میشود چه مسموع باشد چه معقول باشد چه مبصر باشد که حالا هر کدام باید استدلال خودشان را داشته باشند با نمونههای مختلفی هستند میفرمایند که «و هو المسموع بكل سمع و لا جهة له و هو المعقول بكلّ عقل و لا اكتناه به ﴿فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ﴾[1] » آن جهت شریف کریمه اهل بیت(علیهم السلام) است که فضا را دارد روشن میکند ماسوی الله همه و همه علی رغم همه تفاوتهایی که به یکدیگر دارند نسبت به واجب تعالی یک نسبت دارند و آن این است که اینها نسبت نه ممکن به واجب نه علت به معلول نه صادر به مصدر و امثال، اینها رخت بربسته است بلکه نسبت موجود به موجد، نسبت وجه اللهی نسبت به موجودات ممکنه است که اینها را گاهی اوقات با حقائق عرفانی همراه میکنند که «أینما تولوا فثم وجه الله» بنابراین «فهو في كل مكان بلا مكان. و هو في كل زمان بلا زمان فلا كيف لذاته و لا علم بصفاته و لا حين لزمانه و لا كنه لشأنه و لا حيث حيث هو و لا أين أين هو و لا متى حين هو فهو هو، و لا هو إلّا هو، و لا هو بلا هو إلّا هو ذلكم اللّه ربّكم خالق كل شيء لا إله إلّا هو» همه اینها براساس آنچه که در نگرشهای عرفانی به عنوان اذکار خاص دارد اشاره میشود مورد توجه است.
این اذکار با خودشان دو تا جهت را دارند یک جهت اثباتی برای ماسوی الله، دو جهت سلبی نسبت به ماسوی الله. میفرمایند که حق سبحانه و تعالی دیگه یک کار مستقلی غیر از این برای او نیست نه کیف به ذات را دارد نه کیف به صفات را دارد و نه کیف افعال را دارد و نه اینگونه است که «فهو في كل مكان بلا مكان. و هو في كل زمان بلا زمان فلا كيف لذاته و لا علم بصفاته و لا حين لزمانه و لا كنه لشأنه و لا حيث حيث هو و لا أين أين هو و لا متى حين هو فهو هو، و لا هو إلّا هو، و لا هو بلا هو إلّا هو ذلكم اللّه ربّكم خالق كل شيء لا إله إلّا هو» این اذکاری که الآن ملاحظه فرمودید تماماً به این حیثیت دارد اشاره میکند که این هویت اولاً و بالذات از ناحیه حق است و هر ممکنی را که شما میبینید در حقیقت چون در سایه حق قرار گرفته است اینگونه آشکار میشود. «فهو هو، و لا هو إلّا هو» هو هو یعنی هویت ذاتیه حضرت حق سبحانه و تعالی به خودش وابسته است متکی به خود است استقلالی برای او هست که نیازی به هیچ چیزی ندارد و همه ممکنات «و لا هو الا هو» هیچ ممکنی در عالم وجود ندارد که این موجود در سایه وجود حق سبحانه و تعالی یافت نشده باشد «و لا هو الا هو» یعنی هویتی برای ماسوی الله نمیماند مگر هویت الهی است که به او دمیده میشود و او را موجود میکند «و لا هو بلا هو إلّا هو» برای واجب سبحانه و تعالی هم هویتی از غیر نمیرسد بلکه ذاتاً اینگونه است و براساس این هویتی که ذاتی برای او هست به ممکنات هستی میبخشد «و لا هو بلا هو الا هو».
از اینرو این کریمه را هم معنا میکنند که «ذلكم اللّه ربّكم خالق كل شيء لا إله إلّا هو» مفاتیح هدایت و مصابیح دجی که ناظر به اهل بیت(علیهم السلام) و همچنین وجود مبارک رسول گرامی ما هست اینها هم در پرتو هویت حق سبحانه و تعالی اول جایگاه پیدا میکنند و از آن سمت ممکنات شکل وجودی پیدا میکنند که فرمود: «و صلّى اللّه على سيّد الورى محمد المصطفى و آله مفاتيح الهدى و مصابيح الدجی» این وضعیت نظام توحیدی است که با این وضعیت جایگاه حق سبحانه و تعالی روشن جایگاه ممکنات روشن نسبت بین ممکنات و واجب هم روشن و آنچه که به عنوان زائدات و بطلانیات در این نظام معرفتی شکل میگیرد اینها هم باز روشن هستند.