1401/09/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ملاصدرا/
جلسه چهل و نهم از بیان تفسیر قرآن کریم جناب صدر المتألهین در بخش تفسیر سوره «فاتحه» و تبیین لفظ جلاله الله.
مرحوم صدر المتألهین به همین موضوع لفظ الله وارد بحث توحید شدند و توحید را براساس آنچه را که برخی از اهل معرفت مطرح کردند توحید عام، توحید خاص و توحید أخص دانستند. در خصوص توحید خاص و أخص مطالبی بیان شد و ایشان براساس نگرش خودشان اصالت وجود و مبانیای که داشتند توحید خاصی را ذکر فرمودند. بعد بیان کردند که جناب فخر رازی در تفسیر کبیر خودشان مطالبی گفتند در باب توحید خاصی که آن مطالب به هیچ وجه قابل قبول نیست و مبادی و مقدماتی که برای بیان این معنا یعنی توحید خاصی و ذکر «یا هو یا من لا هو الا هو» بیان کردند اصلاً قابل قبول نیست.
جناب فخر رازی هم مبتنی بر مبادی و مقدماتی که خود پذیرفتهاند و عمدهاش هم بحث اصالة الماهیة بود این مسائل را مطرح کردند به همین بهانه جناب صدر المتألهین ورود کردند و مبانی و مقدمات و مبادی را که جناب فخر رازی پیریزی کرده بودند و براساس اصالت ماهیت میخواستند که توحید خاصی را اثبات کنند این را ناتمام دانستند و یک ورود محققانه و مبسوط و مفصلی را در این باب شروع کردند و در پنج فصل مسائل خودشان را دارند مطرح میکنند. فصل اول این است که تنها حقیقتی که میتواند مجعول بالذات باشد و از ناحیه جاعل اثر آن معرفی بشود، فقط و فقط وجود است. فصل دوم این است که محال است از ناحیه جاعل اثر آن ماهیت باشد و ماهیت بخواهد اثر جاعل و مجعول او باشد.
در فصل سوم که الآن ما داریم آن بحث را ادامه میدهیم تحت عنوان «فی ان ما ذکره هذا القائل ینافی مذهب العارفین القائلین بهذا التوحید عقلا و لفظا» در حقیقت از دو جهت هم جهت عقلی و هم جهت لفظی سخن عارفان را و ذکر عارفان را که «یا هو یا من لا هو الا هو» بوده است بخواهد بر مبانی نظر جناب فخر رازی قرار بگیرد و براساس اصالت ماهیت بخواهد جلو برود این قابل قبول نیست.
در این فصل سوم فرمودند که اگر بخواهیم براساس مقدمات و مبادیای که جناب فاضل شارح آورده است ما این توحید عرفانی را معنا کنیم به هیچ وجه این امکانپذیر نیست نه عقلا این مبادی ما را به این ذکر شریف عرفانی رهنمون میشود و نه لفظا آنچه که آنها ادعا کردهاند قابل قبول است. فرمودند که این دو جهت را با دو بیان دارند رد میکنند فرمودند اما الاول که ناظر به آن حیث عقلی است که از نظر عقلی اصلاً ماهیت نمیتواند معجول باشد و حاصل جعل باشد برای ادلهای که ذکر فرمودند بنابراین ما با این مبادی نمیتوانیم آن ذکر «یا هو یا من لا هو» ذکر توحیدی اهل معرفت بدانیم.
و اما الثانی که در حقیقت بحث جلسه قبل بود این بود که «ان کلمة لا هو الا هو لا یدل علی ما قرره فی مسئلة التوحید و ذلک بوجهین» از دو راه خواستند این جهت لفظی را چون در متن این بود که نه عقلا و نه لفظا این ذکر براساس گفتههای جناب فخر رازی دلالت بر توحید دارد. عرض کردیم عقلاً را در آن امر اول آوردند و لفظا را در امر ثانی. در امر ثانی فرمودند که «اما ان کلمه لا هو الا هو لا یدل علی ما قرره فی مسئلة التوحید و ذلک بوجهین» از دو راه دارند میگویند که این لفظی که تحت عنوان «لا هو الا هو» است نمیتواند براساس آنچه که آنها گفتهاند بر توحید دلالت کند.
یک وجه را در جلسه قبل ملاحظه فرمودید اما «الوجه الثانی» در صفحه 430 کتاب است. جناب صدر المتألهین میفرماید که ما وقتی راجع به ذکری که مورد بحث است «یا هو یا من لا هو الا هو» وقتی بررسی میکنیم به کلمه «هو» باید توجه کنیم که آیا این «هو» به چه چیزی ناظر است؟ آیا به یک ماهیت یا به همه انحاء ماهیت یا به معنای جامع ماهیت به چه چیزی ناظر است؟ کلمه «هو» یا کلمه «أنا» یا کلمه «أنت» که این ضمایر هستند این ضمایر آیا به حوزه ماهیات مرتبطاند یا به حوزه وجودات؟ با تحلیلی که ایشان ارائه میکنند این است که هیچ کدام از این ضمایر هو، أنا، أنت حتی اسماء اشاره ذاک، ذلک، تلک و امثال ذلک هیچ کدام نمیتوانند ناظر به ماهیت باشند و به ماهیت اشاره داشته باشند بلکه اینها ناظر وجودات هستند.
بنابراین از نظر لفظی این ذکر «یا هو یا من لا هو الا هو» هم نمیتواند ناظر به مباحث ماهوی باشد چون جناب فخر رازی میخواهد که از کلمه هو به این منظور هم استفاده بکند لذا جناب صدر المتألهین از این جهت هم ممانعت میکنند و میفرمایند که این نوع برداشت از لفظ «لا هو یا من لا هو الا هو» هم ناتمام است و نمیتواند براساس این برداشتی که شما دارید به توحید خاصی رهنمون بشوید.
«الوجه الثاني: إنّ ضمير هو و سائر الضمائر كانا و أنت و غيرها ليس معانيها إلّا أنحاء الوجودات» معانی هو، أنا، أنت جز انحاء وجودات نیست وقتی میگوییم هو، ناظر به وجود یک شخصی هستیم که غائب است یا أنا ناظر به وجود شخص حاضر است که به خود اشاره میکند یا أنت ناظر به وجود فرد مخاطب است و امثال ذلک و هیچ کدام از اینها به ماهیت اشخاص و افراد و امثال ذلک اشاره ندارند.
به چه دلیل؟ برای اینکه «و الدليل عليه إنّ كلمة هو مثلا الذي كلامنا فيه» اتفاقاً کلام ما هم در این هو است این ضمیری که اهل معرفت از آن در توحید خاصی یاد میکنند میگویند «یا هو یا من لا هو الا هو» الآن کلام ما هم در باب همین ضمیر هو است «لو كانت» این ضمیر هو «موضوعة لغير الوجود الخاص» اگر به صورت قیاس استثنایی است اگر ضمیر و کلمه أنا برای وجود خاص در نظر گرفته نشود، پس باید برای امر دیگری باشد و آن امر دیگر «فهي» یعنی آن امری که موضوع است برای ضمیر هو «فهی إمّا» پس این ضمیر هو «موضوعة لماهيّة مخصوصة» وقتی میگوییم هو ناظریم به ماهیت مثلاً درخت خاص یا حجر خاص یا سماء خاص ارض خاص و امثال ذلک «إما موضوعة لماهیّة مخصوصة» پس «فيجب أن لا يطلق على غيرها» وقتی که این ضمیر وضع شده برای شجر برای حجر مثلاً برای فقط زید یا فقط عمرو، این هو را نمیشود بر دیگری یا اشیای دیگر اطلاق کرد.
«و يتبادر هي إلى الفهم عند الإطلاق بعد العلم بوضعها إيّاها» بعد از اینکه علم پیدا کردیم که این ضمیر هو وضع شده است برای آن شیء مخصوص، دیگه این را نمیشود به شیء دیگر اطلاق کرد. الآن کلمه هو به همه افراد غائب قابل اطلاق است اما اگر ما بگوییم که این هو وضع شده است برای فرد مخصوص، قابل اطلاق بر افراد دیگر نیست در حالی که اینگونه نیست. «و یتبادر هی إلی الفهم عند الإطلاق بعد العلم بوضعها إیاها» بعد از اینکه علم پیدا کردیم که این ضمیر هو وضع شده است برای آن معنای خاص، دیگه بر غیر او اطلاق نمیشود در حالی که «و الواقع بخلافه» در حالی که واقع بخلاف است یعنی هرگز این ضمیر هو برای فرد خاصی بکار نمیرود به گونهای که نتوان برای دیگری اطلاق کرد.
این یک مورد. اگر بگوییم که ضمیر هو برای موضوع است «لماهیّة مخصوصة». یا اینکه بگوییم نه، کلمه هو «و إمّا موضوعة لجميع المهيات بوضع واحد» وقتی میگوییم مثلاً هو، این شامل همه ماهیات میشود به وضع واحد. ما آمدیم کلمه هو را وضع رکدیم برای همه ماهیات، اشجار، احجار، سماوات و ارضین و انسانها و همه «فهو ظاهر البطلان» این هم نیست نمیشود کلمه هو را وضع کرد یعنی وضع دانست برای همه ماهیات، این دو. میفرمایند اگر وضع شده باشد یعنی این ضمیر هو وضع شده باشد برای همه ماهیات به وضع واحد، این ظاهر البطلان است چرا؟ «و إلا فينبغي أن يتبادر إلى الذهن عند الإطلاق» وقتی که اطلاق کردیم کلمه «هو» را باید تمام ماهیات به ذهن تبادر بکند در حالی که اینگونه نیست «و لیس کذلک».
یا بگوییم که نه، این ضمیر هو «و إما موضوعة لماهيّات متعدّدة غير متناهية بأوضاع متعدّدة» بگوییم که نه، واضع آمده و این لفظ هو و ضمیر هو را تکتک برای ماهیات وضع کرده هو یعنی شجر، هو یعنی حجر، هو یعنی زید، هو یعنی عمرو، برای تکتک این افراد این ضمیر هو وضع شده است که این در حقیقت میشود یک مشترک لفظی. هو به زید اطلاق میشود هو به عمرو اطلاق میشود هو به بکر اطلاق میشود و همینطور که هر کدام از اینها به وضع خاصی موضوعله لفظ و ضمیر هو شدند مثلاً. «و هو ظاهر البطلان أيضا» این هم بطلانش واضح است اینجور نیست که واضعی آمده و ضمیر هو را برای موضوعلههای متعدد به اوضاع و وضع متعدد قرار داده باشد.
«و لا انّها موضوعة لماهيّة ما من حيث هي» بگوییم که ضمیر هو برای این افراد وضع نشده است بلکه برای یک امر کلی و جامعی وضع شده است برای ماهیة مّا وضع شده است «علی نحو الإبهام» نه «علی نحو التفصیل». «و لا أنّها» یعنی وضع نشده است این ضمیر «لماهیّة ما من حیث هی» چرا؟ چون اگر بخواهد اینجوری وضع شده باشد «و إلّا لم يفهم منها مهيّة مخصوصة» وقتی کلمه هو را میگوییم هیچ ماهیتی از ماهیات اشخاص و افراد و اشیاء و امثال ذلک را شامل نمیشود «و لا انّها موضوعة لماهیة ما من حیث هی و إلا لم یفهم منها ماهیّة مخصوصة» برای اینکه «إذا العامّ لا دلالة له على الخاصّ» در حالی که «و الواقع خلافه» در حالی که ما وقتی ضمیر «هو» را بکار میبریم «هو، أنا، أنت» مشخصاً به افراد و اشخاص خاصی داریم نظر میدهیم.
«و لا أيضا يصحّ أن يقال إنّها موضوعة لماهيّة مّا بشرط كونها غائبة» و نمیتوان باز اینجور سخن گفت که این لفظ و ضمیر هو وضع شده است برای ماهیة مّا به شرطی که این ماهیت غائب باشد یعنی چون ضمیر، ضمیر غائب است آن ماهیت غائبه در حقیقت موضوعله ضمیر هو است. این هم قابل قبول نیست «و إلّا لزم أن لا يفهم من كلمة هو إلّا هذا المفهوم» بنابراین وقتی ما کلمه هو را میگوییم هرگز یک ماهیت غائبه مدّ نظر نیست بلکه چه بسا حاضر هم باشد و ناظر به ماهیت خاصه نباشد بلکه افراد خاص همه افراد هر کدام با این ضمیر هو بخواهند شناخته بشوند. «و لا ایضا یصح ان یقال انها» این ضمیر هو «موضوعة لماهیّة مّا بشرط کونها» این ماهیت «غائبة و الا لزم أن لا یفهم من کلمة هو الا هذا المفهوم» پس ما این لفظ هو را در مقابلش چه داریم؟ یعنی موضوعله لفظ و ضمیر هو چیست؟
«بل الحقّ انّ الضمائر كلّها كهو و أنت و غيرهما و كذا أسماء الإشارات كلّها كهذا و ذلك و غيرهما» اینها همهشان «موضوعة لأنحاء الهويّات الوجوديّة» آنچه که الآن مدّ نظر است این است که کلمه هو هرگز به ماهیات با همه این انحائی که بیان شد اشارهای ندارد و دلالتی ندارد و برای آنها وضع نشده است بلکه انحاء هویات وجودیه است «إذ الوجود حقيقة واحدة» چطور شما چنین ادعایی دارید؟ برای اینکه هو ناظر به یک حقیقت است بنام وجود که این وجود در همه وجودات مشترک است. چون این هو ناظر به آن حقیقت مشترکه است لذا تعددی در کار نیست «إذ الوجود حقیقة واحدة» ابلته «و له» وجود «أفراد و أعداد متمايزة الأشخاص، يصحّ أن يتصوّرها الواضع من جهة وحدة حقيقتها المشتركة و يضع الاسم لأفرادها الخاصّة بحسب أوصافها الوجوديّة التي حكمها حكم أصل الوجود في وحدتها و تعدّدها».
ارزیابی ما از کلمه هو این است که واضع این کلمه هو را در مقابل یک معنای واحد مشترک جامعی قرار میدهد که آن معنای واحد مشترک افراد فراوانی دارد این ضمیر هو ناظر به وجود زید، وجود عمرو، وجود بکر چرا که این وجود به رغم اینکه دارای معنای واحدی است افراد مشترکه و متفق الحقیقهای را در خودش دارد هم وحدت دارد به لحاظ معنایی هم اختلاف و امتیاز دارد به لحاظ افراد و مراتب. «بل الحق ان الضمائر کلها موضوعة لأنحاء الهویّات الوجودیّة إذ الوجود حقیقة واحدة و له أفراد و أعداد متمايزة الأشخاص، يصحّ أن يتصوّرها الواضع من جهة وحدة حقيقتها المشتركة و يضع الاسم لأفرادها الخاصّة بحسب أوصافها الوجوديّة» واضع میتواند یک لفظی را در مقابل یک معنایی مشترک و جامعی قرار بدهد که آن معنای مشترک داری افراد ممتازه و جدای از هماند این لفظ وجود را جناب واضع میبیند و برای معنا و حقیقت وجود قرار میدهد البته این وجود دارای افراد و اشخاص مختلفی است «متمایزة الأشخاص، یصحّ أن یتصوّرها الواضع من جهة وحدة حقیقتها المشترکة» اما «و یضع الاسم لأفرادها الخاصّة بحسب أوصافها الوجودیّة التي حكمها حكم أصل الوجود في وحدتها و تعدّدها» که این وجود یک حقیقت است در عین حالی که دارای وحدت است تعددش به لحاظ افراد و اشخاص است.
پس این معنا امکان دارد که لفظ هو و ضمیر هو ناظر به یک حقیقتی باشد که آن حقیقت معنای جامع و مشترکی است به رغم اینکه افراد و اشخاص متمایزه و ممتازهای دارد و این هو دارد از آن کلمه نمایندگی میکند.
«و هذا معنى قولهم» حکماء و یا حتی ادبا «في أسماء الإشارة: إنّ الوضع فيها» اسماء اشاره مثل تلک، ذلک، ذاک، ذاکان و امثال ذلک «إن الوضع فیها» وضع در اسمای اشاره «عامّ و الموضوع له هي الخصوصيات» وضع در اسماء اشاره عام است وقتی گفته میشود ذلک، این ناظر به یک معنایی است که در دور باشد هست، اما این معنای دور جامع دارای افراد و اشخاص مختصهای میشوند که هر کدام دارای خصوصیاتی هستند «و هذا معنی قولهم فی أسماء الإشارة» که «إن الوضع فیها» در اسماء اشاره «عامّ» اما «و الموضوع له» یعنی موضوعله در همین اسماء اشاره «هی الخصوصیات، فعلى هذا «لا هو»» حالا میرویم به سراغ این ذکر «یا هو یا من لا هو الا هو» این کلمه هو بر چه امری دلالت دارد؟
میفرمایند که «فعلی هذا» این «لا هو» لا يدل على نفي المهيّة» آنگونه که جناب فخر رازی و همفکرانشان دارند استفاده میکنند که میگویند اگر عرفا گفتند لا هو یعنی هیچ ماهیتی نیست نه، هیچ ماهیت این کلمه هو بر ماهیت دلالتی ندارد. «فعلی هذا «لا هو» لا یدل علی نفی الماهیة بل على نفي الهويّة» و الوجود. اگر گفتند که لا هو، یعنی هیچ وجودی و هیچ تحققی برای هیچ موجودی نیست «لا هو الا هو» اگر وجودی هست و تحققی است از ناحیه علة العلل است. این نفی سخن جناب فخر رازی لفظا، چون از نظر لفظی جناب فخر رازی میخواست استفاده بکند که این کلمه «یا هو» ناظر به ماهیت است «یا من لا هو الا هو» که هیچ ماهیتی نیست مگر اینکه او آن ماهیت را عطا میکند. این سخن را جناب صدر المتألهین نفی میکنند و میفرمایند که کلمه هو اصلاً ناظر به وجود است و هو به همه ضمائر به انحاء وجودات نظر دارند و نه به انحاء ماهیات.
ممکن است گفته بشود که این کلمه هو در حقیقت ریشهاش از هما «ما هو» است که ماهیت را در نظر دارد! ایشان میفرماید که نه، این حدس و ظنی است که شما دارید و این درست نیست «لا يقال المهيّة مشتقّة من الهويّة» بگویید که ماهیت مشتق است از آن هویت و از آن ضمیر «لأنّها» برای اینکه ماهیت «مأخوذة من ما هو و هو السؤال عمّا به الشيء هو هو» سؤال از اینکه شیء هستیاش و حقیقتش چیست از «ما هو» سؤال میشود. بعد «فيكون كلاهما» ماهیت و هویت «مشيرا إلى شيء واحد»، بگوییم که کلمه ماهیت که از ما هو گرفته شده است ناظر است به «ما به الشیء هو هو» که همان هویة است و لذا ماهیت همان هویت است «فیکون کلاهما مشیرا شیء واحد فلا فرق بينهما بحسب جوهر اللفظ و مادّته اللغوية» به لحاظ لغوی و لفظی هم اگر ما بخواهیم نگاه بکنیم همان کلمه یا هو از این ضمیر هو که بررسی بکنیم میبینیم که از آن کلمه ماهو گرفته شده است که ما هو هم عین هوهویة است و «ما به الشیء هو هو» و ناظر به وجود اشیاء است. بنابراین «فلا فرق بینهما» فرقی بین ماهیت و هویة به حسب جوهر اللفظ و مادته اللغویة نیست.
اما آیا این شبههای که هست شبههاش چگونه باید پاسخ داده بشود؟ جناب صدر المتألهین میفرمایند که نه، ما لفظا اجازه بدهید که راجع به کلمه هو و ما هو و هویة و ماهیة اظهار نظری بکنیم و روشن بشود که ماهیت غیر از هویت است. ماهیت ناظر به چیستی است و هویة ناظر به هستی و اینها هرگز باهم عینیت ندارند بلکه کاملاً از یکدیگر متفاوتاند. «قلنا الفرق بأن «هو» عبارة عن الوجود الشخصي و «ما هو» سؤال عن طلب ذاتيّاته و هي المعاني الكليّة المتّحدة به في مرتبة وجوده الذاتي الصادقة عليه بحسب تلك المرتبة فيما له مهيّة غير الهويّة. فمدلول «هو» غير ما وقع في جواب «ما هو»» تصریح به این معنا دارند که ما وقتی به کلمه هو نگاه میکنیم و از سوی دیگر به کلمه ما هو و نظایر آن نظر میافکنیم میبینیم که اصلاً اینها با هم سازگار نیستند «قلنا الفرق بأن «هو» عبارة عن الوجود الشخصي» اما «و «ما هو» سؤال عن طلب ذاتيّاته» وقتی میگوییم هو ناظریم به وجود شخصی زید و عمرو. و وقتی میگوییم ما هو ناظر به ذاتیات و مطالبهگر ذاتیات اشیاء هستیم. ذاتیات یعنی چه؟ «و هي المعاني الكليّة المتّحدة به في مرتبة وجوده الذاتي» در مرتبه وجود ذاتی وقتی ما ماهیات کلیه را مد نظر قرار میدهیم با ما هو سؤال میکنیم «الصادقة عليه بحسب تلك المرتبة فيما له مهيّة غير الهويّة» وقتی میگویم ما «زید ما هو» یا «من هو» و امثال ذلک، در حقیقت داریم سؤال میکنیم از ذاتیات آن شیء و مطالبه میکنیم ذاتیات شیء را ولی وقتی میگوییم هو، ناظر به وجود اشیاء هستیم. «الصادق علیه بحسب تلک المرتبة» که مرتبه ذات باشد «فیما له ماهیّة غیر الهویّة» بنابراین «فمدلول «هو» غير ما وقع في جواب «ما هو»» وقتی میگوییم هو، هرگز با آنچه که جواب از سؤال ما هو است یکسان نیست. وقتی میگوییم هو، ناظر به وجود شخصی هستیم. وقتی میگوییم ما هو ناظر به ذاتیات و در مرتبه ذات اشیاء هستیم. «فمدلول هو» که این هو دلالت بر آن میکند «غیر ما وقع فی جواب ما هو» غیر از آن چیزی است که در جواب ما هو واقع میشود. جواب ما هو ماهیت است که از آن ماهیت شیء سؤال میشود. «لأنّه» یعنی جواب ما هو «من المطالب الكليّة فهما متغايران» وقتی از هو سخن میگوییم و وقتی از ما هوی شیء سؤال میکنیم اینها باهم متغایر هستند «فهما متغایران معنى» یکی ناظر به هویت است و دیگری ناظر به ماهیت «و لهذا افترقت الهويّة عن المهيّة» هویت که وجود است و وجودات اشیاء را و هوهویة اشیاء را دارد مورد ارزیابی قرار میدهد با ماهیت که ناظر به ذاتیات و مطالبهگر ذاتیات است باهم متفاوتاند. در واجب سبحانه و تعالی میبینیم که ماهیتی نیست اما در عین حال هویت هست «و لهذا افترقت الهویّة عن المهیّة في الواجب تعالى، و كذا في الهويّات الوجوديّة» در موجوداتی که فقط و فقط هستی برای آنها هست و آنها از ماهیت بری هستند آنها هم در حقیقت وقتی سؤال از ماهیت آنهاست یعنی فقط و فقط از هستی آنها خبر داده میشود نه از چیستی. «و کذا فی الهویّات الوجودیّة بما هي هويّات في العلم الحضوري الشهودی» در علم حضوری شهودی چون آنجا عرصه، عرصه وجودات است و ماهیات اشیاء نیستند طبعاً آنجا بحث از هویات اشیاء است «و کذا فی الهویّات الوجودیّة بما هی هویّات فی العلم الحضوری و الشهودی» که حالا باید إنشاءالله در تتمیم در فصل چهارم و همچنین فصل پنجم این را به یک غایتی برسانیم.