1401/09/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ملاصدرا/
جلسه چهل و هشتم از کتاب شریف تفسیر قرآن کریم جناب صدر المتألهین بخش تفسیر سوره «فاتحه» و مشخصاً هم مباحثی که تحت عنوان لفظ جلاله الله مطرح بود و هست.
عرض شد که جناب صدر المتألهین به تبع بحث ذکر الله، وارد بحثهای توحیدی شدند و توحید را براساس آنچه که در نزد خود ایشان و اهل معرفت مطرح است به توحید عوام و خواص و أخص یاد کردهاند و توحید أخص را هم ذکر «یا هو یا من لا هو الا هو» یاد کردند و مسائلی از این دست که گذشت.
بعد جناب صدر المتألهین فرمودند که جناب فاضل شارح جناب فخر رازی در تفسیر کبیرشان یک عبارتی آوردند که این عبارت نارسا استت و در باب توحید خاصی که اهل معرفت معتقد هستند هیچ راه صحیحی را جناب فخر رازی طی نکردند و اظهاراتی که داشتند اصلاً مبنائاً و بنائاً مورد قبول جناب صدر المتألهین واقع نشد. یک متنی را از جناب فخر رازی یاد کردند که از صفحه 414 گذشت و این متن را جناب فخر رازی در جلد اول تفسیرشان صفحه 117 آوردند و جناب صدر المتألهین با ذکر این یک صفحه تقریباً یک صفحه و چند سطر هم مبنا و مبانی ایشان را ناصواب میدانستند و هم نتیجهگیری که داشتند و مشخصاً راجع به اینکه قول اهل معرفت که در باب توحید خاصی قائلاند به این ذکر «لا هو الا هو» را براساس مبادی و مبانی خودشان که بحث اصالت ماهیت و نظایر آن است میخواستند مطرح کنند.
جناب صدر المتألهین چون مبنائاً و بنائاً با ایشان مخالف بودند به لحاظ مبنا روشن کردند که آن چیزی که اصالت دارد ماهیت نیست و ماهیت محال است که مجعول باشد دون آن است که بخواهد مجعول باشد و تنها امری که میتواند مجعول جاعل باشد عبارت است از وجود و وجود مجعول بالذات است و امثال ذلک.
بعد از بیان این مبانی که نادرست بود از جناب فخر رازی، وارد بِناء شدند و گفتند این توجیهی که در ارتباط با ذکر «لا هو الا هو» که توحید خاصی در نظر اهل معرفت است جناب فخر رازی گفتند این توجیه هم توجیه درستی نیست. در فصل سوم فرمودند «فی أن ما ذکره هذا القائل ینافی مذهب العارفین القائلین بهذا التوحید عقلا و لفظا» و در این فصل ابطال میکنند توجیهات و تفسیراتی که فخر رازی در باب توحید خاصی داشتند.
به دو وجه و دو نظر این سخن را باطل دانستند و فرمودند آنچه را که جناب فخر رازی نقل میکند با مذهب عارفین باهم منافات دارد. اول را در جلسه قبل الحمدلله ملاحظه فرمودید و این دوم را در اینجا میفرمایند که «و أما انّ كلمة «لا هو إلّا هو» لا يدل على ما قرره في مسألة التوحيد» اینجا باید باشد «و اما الثانی» در مقابل «و اما الاول» که در ابتدا ذکر کردند این «اما الثانی» است. چرا کلمه «لا هو الا هو» دلالت نمیکند بر آنچه که جناب فخر رازی تقریر کردند و توضیح دادند در مسئله توحید، چون با مبانی و مبادیای که جناب فخر رازی پایهریزی کردند آمدند بگویند که این ذکر «لا هو الا هو» براساس مبانی و مبادی اینها که جناب فخر رازی معتقدند در مسئله توحید نقشآفرین است و این با همین مبادی و مبانی است که میشود توحید خاصی را بیان کرد.
جناب صدر المتألهین میفرماید که این دلالتی ندارد و ذکر «لا هو الا هو» اصلاً نسبت به آنچه که مبادی و مقدمات این دسته از افراد چه قائلین به صدور، چه قائلین به نسبت اصلاً سزاوار نیست. این را از دو راه دارند ابطال میکنند یعنی از دو راه میخواهند بگویند این ادعایی که جناب فخر رازی دارد و همفکران ایشان یا حتی قائلین به نسبت که قائلاند به وحدت وجود و کثرت موجود اینها هم در حقیقت سخنشان تام نیست. این به دو وجه ابطال میکند این ادعا را.
وجه اول این است که فرمودند «أحدهما: إنّ غاية ما ذكره إن شيئا من المهيّات لم يكن مهية قبل الجعل و التأثير» ما ببینیم که مطابق با مبانی و مقدماتی که آنها به آن معتقدند مبادیای که طرح کردند چه نتیجهای میشود گرفت؟ میفرماید نهایت چیزی که اینها ذکر میکنند براساس جعل ماهیت و اثر جاعل که ماهیت است این است که هیچ کدام از این ماهیات تا قبل از جعل هیچ موقعیت و ثبوتی نداشتند «أحدهما: إنّ غاية ما ذكره إن شيئا من المهيّات لم يكن مهية قبل الجعل و التأثير» تنها ماهیات از آن زمانی ماهیات میشوند و میتوان آنها را ماهیت نامید که حق سبحانه و تعالی آنها را ایجاد کرده باشد «فبقدرته تعالى صارت المهيّات مهيّات» این مطلبی که در ارتباط با اصالت ماهیت اینها معتقدند. «و لا تقرّر لشيء منها إلّا بتقريره» واجب. اگر واجب اینها را تقریر کرد اینها موقعیت و موجودیت دارند وگرنه ماهیت بدون جعل جاعل هیچ نیست. «كما ذكره و أين هذا المعنى من معنى لا هو إلّا هو» و این چه ربطی به آن چیزی که عرفا قائلاند به اینکه «لا هو الا هو» یعنی هیچ هویتی وجود ندارد مگر هویتی که از ناحیه جاعل جعل بشود؟ مگر اینکه اینها یک مطالبی داشته باشند که حذف و اضمار داشته باشد در آن؛ یعنی یک مطالبی باشد که ما نمیدانیم مطالب ضمنی گفته باشند که آن مطالب محذوف است و با اضمار و با ضمائر و امثال ذلک بخواهد رمز و رموزی را برایش آدم بتراشد وگرنه این سخن قطعاً به مسئله توحید خاصی نظر نمیشود داشت زیرا ماهیات موقعیتشان مشخص، اقتضائاتشان هم مشخص است معنای صدور، معنای نسبت هم مشخص است و اینها هیچ کدام نمیتواند آن منظوری که حکما یعنی عرفا در باب توحید خاصی داشته باشند را تأمین بکند.
این ناظر به اگر هم باشد ناظر به این است که ماهیات اشیاء یعنی شجر و حجر اینها به جعل الهی موجود هستند و این چه ربطی به توحید خاصی دارد که وحدت وجود را میخواهد و حاکمیت وجود الهی بر سرنوشت همه موجودات را میخواهد رقم بزند؟ «إلا أن يرتكب حذف و إضمار».
«و قيل معناه لا هو بلا جعل و تأثير الا هو» گفته شده است که معنای «لا هو الا هو» یعنی هیچ چیزی بلاجعل و تأثیر هویتی ندارد «و هذا أمر لا يحتاج إلى مزيد تقرير إذ لا شبهة لأحد من العقلاء المعتبرين فيه إلّا المعتزلة القائلة بثبوت المهيّات بلا جعل فإنّ الحكماء سواء ذهبوا إلى أن أثر الفاعل هو المهيّة أو ذهبوا إلى أنّه الموجوديّة، متّفقون على أن المهيّة قبل الجعل غير حاصلة إلا» برخی آمدند در مقام توجیه این ذکر «لا هو الا هو» گفتند هیچ چیزی هویتی ندارد موقعیت وجودی ندارد بدون جعل و تأثیر هیچ چیزی موجود نیست تنها زمانی که تأثیر واجبی باشد اشیاء موجود هستند و این امر احتیاجی به مزید تقریر ندارد این امر واضح است که موجودات بلاجعل هیچ چیزی نیستند و تنها آن وقتی که از ناحیه جاعل جعلی حاصل شده است اشیاء دارای موقعیت هستند.
این سخن در حقیقت مورد اتفاق همه است غیر از معتزله که معتزله قائل به ثبوت ماهیات و اصطلاحاً ثابتات ازلیات بودند ثابتات ازلیه معتقد بودند که ماهیات قبل از اینکه جعل جاعل به آنها تعلق بگیرد در وعاء ثبوت هستند در ظرف ثبوت هستند و گرچه وجود ندارند ثبوت دارند این ثابتات اولیه اعتقاد آنها بوده است و قبل از جعل ماهیت ثابت بوده است گرچه وجود نداشته است این ذهنیتی بود که معتزله داشتند.
ایشان میفرماید که همگان معتقدند که بلاجعل جاعل هیچ چیزی موقعیت ندارد حتی ماهیت. ماهیت اگر بخواهد ماهیت باشد و موجودیت برای او در خارج باشد این امکان ندارد الا به جعل ماهیت از ناحیه جاعل. این امر میفرمایند که «و هذا أمر لا يحتاج إلى مزيد تقرير» این نیازی به توضیح بیشتر ندارد «إذ لا شبهة لأحد من العقلاء المعتبرين فيه» کسانی که اعتبار دارند در این باب قائل یعنی صاحب رأی هستند و صاحب نظر هستند و میتواند نظر آنها مهم باشد همگان معتقدند که ماهیت قبل از جعل هیچ موقعیت وجودی ندارد البته معتزله قائلاند به ثبوت ماهیات بلاجعل. قائلاند به ثابتات اولیه و اینکه ماهیات قبل از جعل جاعل اینها ثابتاند و لکن غیر از معتزله همگان معتقدند که ماهیت تا قبل از جعل جاعل هیچ جایگاه وجود و موجودیت ندارد «إلّا المعتزلة القائلة بثبوت المهيّات بلا جعل فإنّ الحكماء» همه دستههایشان «سواء ذهبوا إلى أن أثر الفاعل هو المهيّة» چه قائل بشوند که آنکه جاعل و فاعل جعل میکند ماهیت است. یا کسانی که قائلاند آن چیزی که از ناحیه جعل میشود موجودیت است «أو ذهبوا إلى أنّه الموجوديّة» یعنی «أن الأثر أنه الموجودیة» همهشان اتفاق دارند «متّفقون على أن المهيّة قبل الجعل غير حاصلة» تا ماهیت از ناحیه جاعل جعل نشود اصلاً وجود ندارد تحقق ندارد «إلا انّ إحدى الطائفتين قالت:» یک دسته دیگری از حکماء از همین حکمای نوع دوم ظاهراً که قائل به موجودیت اشیاء هستند اینها گفتند که «إنّ المهيّة مجعولة أولا و الوجود تابع لها في الجعل» یک دسته گفتند: «و الاخرى قالت: إن صيرورة المهيّة موجودة أثر الجاعل و المهيّة تابعة له كما هو المشهور من توابع المشّاءين».
اینها نحلهها و فرقههای دیگری هستند از قائلین به اصالت ماهیت که نوعاً انواع حضور فاعل و جاعل را در عرصه عالم هستی دارند بیان میکنند بعضی معتقدند که ماهیت مجعول است بعضی معتقدند که موجودیت ماهیت مجعول است بعضی قائلاند که صیرورت ماهیت میخواهد موجود بشود اثر جاعل است و همه اینها اقوالی است که در این فضا شکل میگیرد.
پس تا قبل از جعل جاعل نسبت به ماهیت هیچ کس معتقد به وجود ماهیت نیست غیر از عدهای از معتزله که قائلین به ثابتات ازلیه هستند و این ماهیات را ثابتات ازلیه میدانند تا قبل از جعل جاعل. البته وقتی جعل جاعل آمد تازه از آن به بعد موجودیت بر آنها عارض میشود. این در حقیقت نحوهای است که قائلین به اصالت ماهیت با همه گرایشها و افکاری که برایشان هست جناب صدر المتألهین فی الجمله اینها را کنار هم قرار داده و میگوید براساس این مبادی و این مقدمات و پذیرش چنین حرکت علمی، قطعاً نمیشود این «لا هو الا هو» را اینگونه که گفتند تقریر کرد و تفسیر کرد هرگز اینها با ذکر «لا هو الا هو» سازگار نیست و آنچه را که در حقیقت ایراد و اشکال بر اینها هم گرفته شده است آنها هم باز ناتمام است مثلاً میفرمایند که «و ما أورده هذا القائل عليهم من أن الوجود أيضا مهيّة فيجب أن لا يكون مجعولا واقعا بتأثير الفاعل مما علمت حاله من تضاعيف أحوال الوجود» میفرمایند جناب فخر رازی یک ایرادی بر این دسته از حکماء گرفته آنهایی که قائلاند به اینکه ماهیت مجعول است و وجود تابع جعل است و دیگران هم گفتند که صیرورت ماهیت موجود است و ماهیت تابع است ایرادی هم اجمالاً داشتند که «و ما أورده هذا القائل عليهم من أن الوجود أيضا مهيّة» یعنی قائلین به وجود هم در این رابطه بدانند که اگر قائلاند به اینکه وجود جعل شده است وجود همان موجودیت ماهیت است و بنابراین چیزی غیر از ماهیت نیست.
بنابراین «فيجب أن لا يكون مجعولا واقعا» هرگز وجود مجعول نیست آنکه مجعول است موجودیت ماهیات است و لاغیر. این سخن هم در حقیقت ناتمام است میفرمایند «مما علمت» این سخنش را بطلانش را قبلاً از تضاعیف أحوال وجود جوری است که میشود مستنداً یا ادله اظهار کرد که اینها مستقیماً یعنی ماهیات مستقیماً نمیتوانند مجعول جاعل باشند و تنها چیزی که امکان جعل جاعل را دارد در حقیقت وجود است.
سخن دیگری جناب فخر رازی دارد که این سخن هم باز مورد پذیرش جناب صدر المتألهین نیست «و كذا قوله فإن التزموا ذلك و قالوا الواقع بتأثير الفاعل هو موصوفيّة المهيّة بالوجود» این قول را هم تحلیل میکنند و میفرمایند یک عدهای اینجور اظهار کردند که آن چیزی که فاعل جعل میکند و اثر فاعل است چیزی جز موضوعیت ماهیت به وجود نیست یعنی اتصاف وجود به ماهیت است که از ناحیه جاعل جعل شده است.
همانطوری که مستحضر هستید در خصوص بحث جعل که چه چیزی مجعول است؟ اختلاف نظر وجود دارد در بین حکماء اقوال و انظار مختلفی است. صدر المتألهین در ضمن بحث جعل این بحثها را مطرح میکنند که نه وجود مجعول است و نه ماهیت به معنای صیرورت و نه ماهیت به معنای اتصاف و همینطور و لذا میفرمایند آن کسانی که قائلاند به اینکه صیرورت یا اتصاف اینها مجعول هستند این سخنان هم تام نیست. میفرماید «و كذا قوله فإن التزموا ذلك و قالوا الواقع بتأثير الفاعل هو موصوفيّة المهيّة بالوجود فهي إن لم تكن مفهوما مغايرا لهما امتنع استنادها إلى الفاعل» میفرماید که قائلین به اتصاف و صیرورت که آن چیزی که مجعول جاعل است و اثر فاعل است عبارت است از اینکه مجعول همانا اتصاف ماهیت به وجود یا اتصاف ماهیات به وجودات اشیاء یا صیرورت یا هر چیزی در این رابطه، اینها هم مورد پذیرش نیست «و كذا قوله فإن التزموا ذلك و قالوا الواقع بتأثير الفاعل هو موصوفيّة المهيّة بالوجود» جناب حکیم صدر المتألهین میفرماید که «فهی إن لم» البته تحلیل اول تحلیل جناب فخر رازی را بیابیم بعد اشکال جناب صدر المتألهین اینجا همچنان تحلیل جناب فخر رازی است.
میفرماید که «فهي إن لم تكن مفهوما مغايرا لهما» اگر آن چیزی که اکنون موقعیت جعل دارد مییابد اگر مفهومی باشد یعنی مفهوم اتصاف یا صیرورت و نظایر آن مفهومی باشد که مغایر با مفهوم وجود و مفهوم ماهیت باشد «امتنع استنادها إلى الفاعل» ما یا باید بگوییم که ماهیت جعل شده و اثر فعال است یا باید بگوییم که وجود جعل شده است و دیگه غیر از این دو معنا ندارد چیزی بخواهد امری باشد که مجعول جاعل باشد و در عین حال ماهیت و وجود نباشد. این نمیشود لذا میفرمایند که آیا اینکه شما میفرمایید این اتصاف یا صیرورت و امثال ذلک اینها مجعولاند دلیل شما چیست؟ چون آن چیزی که شأنیت اتصاف دارد چیزی جز ماهیت و وجود نیست.
«و كذا قوله فإن التزموا ذلك و قالوا الواقع بتأثير الفاعل هو موصوفيّة المهيّة بالوجود فهي إن لم تكن مفهوما» یعنی این امر منسوب اگر مفهومی مغایر با مفهوم ماهیت و مفهوم وجود داشته باشد محال است که اینها مستند به فاعل باشد، چون این چیزی که مستند به فاعل است تنها وجود است و ماهیت و چیزی غیر از این نمیتواند به جاعل منسوب باشد. میفرمایند که شما که مدعی هستید آیا این امر دیگر که غیر از وجود است غیر از ماهیت است بنام اتصاف و صیرورت، اگر این مفهومی مغایر با مفهوم وجود و ماهیت باشد «امتنع استنادها» آن مفهوم «إلى الفاعل و إن كان مغايرا» اگر مغایر باشد اگر این مفهوم مغایر با آن دو مفهوم نباشد یعنی مفهوم اتصاف و مفهوم صیرورت مغایر با مفهوم وجود و یا مفهوم ماهیت نباشد استناد دادن این مفهوم به فعال این امتناع دارد، چرا؟ چون چیزی که شأنیت اتصاف به فاعل را دارد یا ماهیت است و یا وجود.
«و إن کان مغایرا» که اگر از نظر معنایی نسبت به همدیگر مغایر نبودند اینها نسبت به همدیگر یعنی مفهوم وجود و مفهوم ماهیت باهم یک نوع آشنایی دارند و قابلیت انتساب به واجب را دارند اما اگر یک مفهومی مثل اکتساب یا صیرورت بدون آشنایی میخواهند مرتبط به واجب باشند لازمهاش این است که برای اشیاء یک موقعیت دیگری غیر از وجود و ماهیت باشد. «فهی إن لم یکن مفهوما مغایرا لهما إمتنع استنادها الی الفاعل و إن کان مغایرا» یعنی اگر این مفهوم اتصاف یا صیرورت مغایر با مفهوم وجود و ماهیت باشد «فلا بد ان يكون له مهيّة فيعود الكلام انتهی» اگر بناست که این غیر باشد غیر هم یا وجود است و یا ماهیت، باید براساس معیارها راجع به آن صحبت کرد. «و إن کان مغایرا» اگر این مفهوم مغایر با مفهوم وجود یا ماهیت باشد پس حتماً یک ماهیتی دارد بالاخره این مفهوم چیست؟ ما در مقابل سؤال «ما هو» چه باید بگوییم؟ بدون شک باید یک ماهیت برای آن داشته باشیم لذا میفرماید که «فلابد أن یکون له ماهیة فیعود الکلام.
تاکنون در حقیقت جناب فخر رازی است و ایراداتی که به قول به اتصاف و صیرورت و نسبت و نظایر آن میگیرد اما قول خودش را نسبت به مسئله تام میداند و قائل است به اینکه آنچه که موقعیت جعل دارد چیزی جز ماهیت نیست و آنکه مجعول است ماهیت موجوده است. آیا این نظر مورد نظر جناب صدر المتألهین است یا جناب صدرا با این نظر مخالف است و دارد موضع مخالف میگیرد؟
این «و ذلک» در حقیقت ابطال نظر جناب فخر رازی است و این تقریری که جناب فخر رازی براساس آن مبادی و مقدمات ذکر میکنند «و ذلک لأن مذهب هؤلاء هو إنّ مفاد الجعل و أثر الجاعل هو صيرورة المهيّة موجودة» مذهب این دسته از افراد که به اصطلاح قائلاند به اینکه آنچه که از ناحیه جاعل آمده است عبارت است از صیروت و اتصاف چنین اعتقاد دارند اما آیا این اعتقاد صحیح است یا نه؟ الآن مورد بحث و گفتگو است «و ذلک لأن مذهب هؤلاء هو إنّ مفاد الجعل و أثر الجاعل هو صيرورة المهيّة موجودة أي هذه الهيئة التركيبيّة» آیا آنچه را که اینها به عنوان صیرورت پذیرفتهاند مرادشان از صیرورت چیست؟ آیا پذیرش معنای صیروت چیزی غیر از یک هیأت انتسابی است یا نیست؟ این را الآن جناب صدر المتألهین دارند تحلیل میکنند که قائلین به صیرورت به چه چیزی معتقد هستند؟ آنهایی که قائل به اینکه وجود مجعول است معنای روشنی است آنهایی که قائلاند به اینکه ماهیت مجعول است آن هم باز یک معنای روشنی است.
اما قائلین به صیرورت و اینکه آنچه که از ناحیه جاعل آمده است صیرورة الماهیة موجودة آیا این به چه معناست؟ میفرمایند که این هیأت یک هیأت ترکیبی است صیرورت ترکیبی است از آمیختگی ماهیت و وجود. نه اینکه هر کدام از اینها به تنهایی، نه ماهیت به تنهایی اثر جاعل است و نه وجود به تنهایی مجعول و اثر جاعل است. «لا انّ شيئا من المهيات و لا الوجود أثره» جاعل «و لا مهيّة هذه الصيرورة أيضا اثره» و بعد میفرمایند که شما هم این صیرورت را یک ماهیت ندانید که آنگونه که جناب فخر رازی توهم کرده گفته اگر ماهیت نباشد و وجود نباشد پس خودش یک ماهیتی دارد نه! این هر چیز دیگری ممکن است که فرض شود «و لا مهيّة هذه الصيرورة أيضا اثره لأنها مستغنية عن الجعل» چون این صیرورت مستغنی از جعل است.
«و هذا مثل أن يقال:» این هیأت ترکیبیه مثل چیست؟ مثل «أن یقال: إنّ التصديق عبارة عن نحو إذعان أنّ زيدا قائم» اگر ما در ذهن یک قضیهای درست کردیم و گفتیم که «إن زیدا قائم» این هیأت ترکیبی که الآن در ذهن پیدا شده این هیأت ترکیبی و نسبت غیر از خود زید است غیر از قائم است بلکه آن نسبت و آن باهم بودن و آمیختگی که هیأت ترکیبی ایجاد میکند آن ملاک است. میفرماید که «فكما إنّ التصديق ليس بتصوّر المحكوم عليه»، یک؛ «و لا تصوّر المحكوم به»، دو؛ «و لا تصوّر النسبة»، سه؛ اینها یعنی تصور محکوم، تصور محکوم علیه، تصور محکوم به، تصور نسبت هیچ کدام از اینها اینکه گفته میشود مفاد جعل جاعل عبارت است از صیرورت و یا مثلاً اگر قائل بودیم به هیئت اجتماع این موضوع و محمول، هیچ کدام از اینها نه موضوع هستند نه محمول هستند نه محکوم علیه هستند نه محکوم به هستند بلکه آن نسبت حاصلهای که بین موضوع و محمول ایجاد شده است آن در حقیقت مجعول است.
میفرماید که «لا أن شیئا من الماهیات»، یک؛ «و لا الوجود»، دو؛ «اثر الجاعل ولا ماهیة هذه الصیرورة» آن چیزی هم که جعل شده است ماهیت این صیرورت نیست «لأنها أی مستغنیة عن الجعل و هذا مثل أن یقال» که مثل این است که شما تصدیق از ماهیات را یا در اذهان و قضایا بگیریم «هذا مثل أن یقال: إنّ التصديق عبارة عن نحو إذعان أنّ زيدا قائم» تصدیق عبارت از چیست؟ تصدیق عبارت است از اذعان به اینکه زید قائم است وقتی میگوییم «أن زیدا قائم» در ذهن خودمان قضیه درست میکنیم آن هیأت اتصالی و ارتباطی که تصدیق است آن مورد بحث است و حالتی که ما در اینجا به عنوان مثال تلبّسی داریم این در حقیقت میرسد به همان واژه تصدیق که تصدیق عبارت است از نحوه اذعان اینکه زید قائم است. «فکما أ« التصدیق لیس بتصور المحکوم علیه و لا تصور محکوم به و لا تصور النسبة بل الهيئة الإذعانيّة على الوجه الذي يكون الموضوع متلبّسا بالمحمول» در حقیقت ایشان میفرمایند که صیرورت یک هیأتی است که در خارج بین ماهیت و وجود شکل میگیرد و این هیأت عارضی است که میتواند مورد تعلق وجود و جاعل باشد.
در نسبت هم که در قضایا شکل میگیرد این نسبت هم چنین رابطهای با جاعل پیدا میکند «فکما أن التصدیق لیس بتصور المحکوم علیه»، یک؛ «و لا تصور المحکوم به»، دو؛ «و لا تصور النسبة»، سه؛ «بل الهیئة الإذعانیّة علی الوجه الذی یکون الموضوع متلبّسا بالمحمول فمفاد التصديق اعتقاد أنّ زيدا قائم» این «لا تصوّر هذا الإذعان و لا تصوّر قيام زيد» شما وقتی میخواهید این هیأت «أن زیدا قائما» را تصور بفرمایید این قطعاً با خودش چنین تصوری ندارد که یا قیام زید را بخواهد تصور کند شخصاً یا زید را هم مشخصاً آن را بخواهد تصور بکند نه! خود این هیئت موجوده و ترکیبی که قائم بر زید و قائم است را آن را در حقیقت قرار میدهد. «و مفاد التصدیق اعتقاد ان زید قائم» این «لا تصور هذا الاذعان و لا تصور قیام الزید» تصور این تصدیق ملاک نیست تصور قیام زید هم ملاک نیست «لأنهما من باب التصوّر و لا تصور زيد قائم لما ذكرنا بل إدراك النسبة على أنّها نسبة» ما آنچه که در مقام تصدیق داریم نه محکوم علیه است نه محکوم به است نه نسبت حکمیه است هیچ چیزی نیست بلکه آن آمیختگیای که باعث میشود از جایگاه نفس یک چنین انشائی بشود و تصدیقی انجام بشود آن مراد ما است «لأنهما من باب التصور و لا تصور زيد قائم لما ذكرنا» آن چیزی که تصور ما است عبارت است از آن هیئت حاکمهای که بر این آمیختگی زید و قیام دارد «بل إدراك النسبة على أنّها نسبة و على أنها معنى حرفيّ لا على أنّها معنى اسميّ منسوب أو منسوب إليه».
پس بنابراین در حقیقت جناب صدر المتألهین برای فهم معنایی صیرورت، یک تشبیهی را در ذهن نمونهای ذهنی را مطرح میکنند که مرادشان از صیرورت مشخص بشود صیرورت میفرمایند که آن هیئت ترکیبی است که متفرع بر طرفین آمیخته بر هم است که میفرماید این اثر جاعل است آنهایی که قائلاند به اینکه صیرورت اثر جاعل است و مجعول حالا نفیای یا اثباتی جاعل باشد چنین نظر دارد که تصدیق یک هیأت ترکیبی آمیخته با هم است که محکوم علیه و محکوم به و نسبت را دارد اما هیچ کدام از اینها آن هیأت اعتلافی نیست بلکه آن هیأت اعتلامی این امری است که از بیرون میآید و باعث این نسبت میشود. اینجا هم صیرورت را اینجوری معنا میکنند «بل إدراك النسبة على أنّها نسبة و على أنها معنى حرفيّ لا على أنّها معنى اسميّ منسوب أو منسوب إليه» که نه منسوب ما که اسم است نه منسوب الیه ما که اسم است اینها هیچ کدام ملاک نیستند.
بنابراین جناب صدر المتألهین با این توضیح خواستند بفرمایند که نه ماهیت مجعول است نه وجود مجعول است به معنای اینکه جناب فخر رازی گفتند که موجودیت ماهیات باشد که ایشان ماهیت را عین وجود دانستند چون این مسئله را در صفحه 414 هم عیناً بیان کردند. در صفحه 414 فرمودند همین مسئله را که در حقیقت دستمایه سخنان جناب صدر المتألهین است این کلام جناب فخر رازی است ایشان میگوید که پاراگراف پایانی صفحه 414 این است که «و اما البرهان فهو من الناس من قال تأثیر الفاعل لیس فی تحقیق الماهیة و تکوینها» تأثیر فاعل در آفرینش ماهیت و تحقق آن نیست بلکه «لا تأثیر للفاعل الا فیه صفة الوجود لها» پس تأثیر جاعل و فاعل چیست؟ «فقلت فالوجود ایضا ماهیت» جناب فخر رازی میفرماید که به اصطلاح وجود همان ماهیت است هیچ تفاوتی بین وجود و ماهیت نیست «فوجب أن یا یکون الوجود واقعا بتأثیره و إن التزموا ذلک و قالوا الواقع بتأثیر الفاعل هو موصوفیة الماهیة بالوجود و نقول تلک الموصوفیة ان لم تکن مفهوما مغایرا للماهیة و الوجود إمتنع اسنادها الی الفاعل و إن کان مفهوما مغایرا فذلک المفهوم لابد بان یکون له الماهیة و حینئذ یعود الکلام».
اصل همین اشکالی که در اینجا فرمودند عیناً در صفحه 429 و 430 دارد تکرار میشود. جناب صدر المتألهین بعد از طرح سخنان جناب فخر آمدند و مسئله صیرورت را هم معنا کردند و فرمودند همانطوری که در ذهن تصدیق شکل میگیرد صیرورت هم شکل خواهد گرفت و در پایان میفرمایند که «فهكذا قولهم في كون أثر الجاعل اتّصاف المهيّة بالوجود» ما اگر بخواهیم سخن این آقایانی که گفتند آنچه که از ناحیه جاعل جعل شده است اتصاف ماهیت به وجود است نهایتاً همین توجیهی است که بیان شده است که این همان نسبتی است که در قضایا در ذهن انجام میشود «فمفاد الجعل في الخارج عندهم كمفاد التصديق في الذهن» مفاد جعل در خارج که همان صیرورت است همان مفاد تصدیق بین موضوع و محمول در ذهن است. «فاندفع النقض الذي أوردوه عليهم عنهم سواء كان مذهبهم صحيحا أو فاسدا» میفرمایند که در پایان این نقضی که جناب فخر رازی بر قائلین به صیرورت داشته است این وارد نیست چه ما قول قائلین به صیرورت را صحیح بدانیم چه فاسد بدانیم این نقضی که جناب فخر رازی نسبت به قول آنها داشته است ناصواب است و قابل قبول نیست «فاندفع النقض الذي أوردوه عليهم عنهم سواء كان مذهبهم» یعنی مذهب قائلین به اتصاف یا صیرورت «صحيحا أو فاسدا» باشد.