1401/09/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ملاصدرا/
جلسه چهل و چهارم از تفسیر قرآن کریم جناب صدر المتألهین در بخش «بسم الله الرحمن الرحیم» و مشخصاً لفظ جلاله. همانطوری که از مباحث قبل روشن شد بعد از اینکه کلمه الله را لفظ جلاله و شریفه الله را توضیح دادند و معنای اصطلاحی آن را بیان کردند و مقام الوهیت را از کلمه الله یعنی مشخص شد که مراد از کلمه الله ناظر به مقام الوهیت است و آن ذات مستجمع جمیع اوصاف و نعوت کمالیه است و نسبت الله با سایر اسماء را هم روشن کردهاند به اذکار پرداختند و ذکر برتر را ذکر «یا من هو یا من لا هو الا هو» دانستند و این را توحید خاصی بیان فرمودند.
از جناب فخر رازی در تفسیر کبیرشان مطالبی را مطرح کردند که ایشان برای توحید خاصی مسیری را طی کردند که در حقیقت به سمت گرایش اصالة الماهیة بود و نکاتی را در آن یادداشت جناب فخر رازی بیان داشتند که اصلاً قابل قبول نبود و لذا جناب صدر المتألهین به صورت رسمی وارد شدند و مباحث را از ریشه و مقدمات و مبادی آغاز کردند تا به نهایتاً به توحید خاصی برسند و سرّ بیان اینگونه از مسائل فلسفی و حِکمی در این کتابی که به عنوان تفسیر است این است که ما از کتاب تفسیر انتظار توحید خاصی را داریم و توحید خاصی تأمین نمیشود مگر اینکه مسیر وجودی شناخته بشود.
بر همین اساس مطالبی را در حوزه اصالت وجود و اعتباریت ماهیت و نظایر آن مطرح کردند که اکنون ما در فضای اصالت وجود و اعتباریت ماهیت هستیم. فرمودند که پنج فصل را باید به صورت مستقل مورد توجه قرار بدهیم فصل اول که گذشت فصلی بود که مربوط به این بود که آن چیزی که قابلیت جعل دارد و اثر جاعل محسوب میشود و مجعول جاعل است جز وجود نخواهد بود این را در خط اول صفحه 416 فرمودند که «فی أن الوجود هو المجعول بالذات».
در فصل دوم که ما الآن در آن فصل هستیم تحت عنوان «فی أن الماهیة یستحیل أن تکون اثرا للجاعل و مجعولا للجاعل و علیه براهین» با این عنوان که اصلاً محال است که ماهیت بخواهد اثر جاعل باشد و مجعول جاعل باشد ماهیت دون آن است که اثر باشد بلکه اثر جاعل چیزی وجود نیست و ماهیت به تبع وجود در خارج و یا در ذهن موجود است در همین رابطه براهینی را ذکر میکنند که این براهین در مقام نفی اصالت ماهیت و اینکه ماهیت بخواهد به عنوان اثر جاعل محسوب بشود.
بر این اساس فرمودند که «و هنا استبصارات کثیرة ذکرناها فی کتبنا و جمعناها فی رسالة مفردة» در این رابطه استبصاراتی است یعنی با دقتهای هوشمندانه میشود این نکات را فهمید شاید نیازی به استدلال و برهان هم نداشته باشد تنبّهاتی و استبصاراتی برای انسان حاصل بشود قطع پیدا میکند که ماهیت نمیتواند مجعول باشد. از جمله آنها که در جلسه قبل گذشت این بود که «منها کون الوجود هو الخیر بالذات» و باید از آن حقیقتی که باری سبحانه و تعالی و خیر محض است باید چیزی به او منسوب باشد که خیر باشد «لأنه منبع کل شرفِ» آن چیزی که خیر است وجود است و غیر از وجود عدم است که در حقیقت شر است.
بنابراین ما باید به اقتضای اینکه واجب سبحانه و تعالی خیر محض است و از او جز خیر ظاهر نمیشود این معنا را بیابیم که از وجود باری سبحانه و تعالی جز خیر وجود و وجودات که هر کدام به نوبه خود خیر هستند چیزی صادر نمیشود. این تبصره أولی بود.
اما تبصره دیگری که موضوع بحث ما است و ما در صفحه 423 مباحث را دنبال میکنیم این است که «و منها إنّ الجاعليّة و المجعوليّة لو كانتا بين المهيّات لكان جميع الموجودات ما سوى المعلول الأول من لوازم المهيّات» میفرمایند که اگر ما نظام جاعل و مجعول را در فضای ماهیات قرار بدهیم بگوییم که واجب سبحانه و تعالی جاعل است و ماسوا هر چه هستند ماهیاتاند که مجعول جاعلاند البته معلول اول از آن جهت که واجب سبحانه و تعالی وجود است و سنخیت بین معلول و علت باید باشد معلول اول هم وجود است اما معالیل دیگر همه براساس نظام ارتباط ماهیات با یکدیگرند که یکی جاعل است و دیگری مجعول.
اگر ما نظام موجودِ بین موجودات را براساس جاعلیت و مجعولیت ماهیات بدانیم و یک ماهیت را جاعل و ماهیت دیگر مجعول بخوانیم طبعاً وجودات یک سلسله امورات اعتباری خواهند بود آنچه که در خارج موجود است و متحقق بالذات است میشود ماهیت و وجودات یک سلسله امور اعتباری و انتزاعی خواهند بود در حالی که این به بداهیت عقل و اتفاق همه این حرف، حرف نازدنی است که ما وجودات را امورات اعتباری و ذهنی بخوانیم در حالی که آن چیزی که در خارج هست وجود است و وجود محقق است و متحقق است از این جهت پذیرش اینکه جاعلیت و مجعولیت در ماهیات اتفاق میافتد و وجودات یک سلسله امور اعتباری میشوند این با بداهت عقل و با اتفاق کل حکماء صادر نیست که ما موجودات خارجی را به لحاظ وجودشان امور اعتباری بدانیم و ماهیات را موجود بدانیم.
«و منها إنّ الجاعليّة و المجعوليّة لو كانتا بين المهيّات لكان جميع الموجودات ما سوى المعلول الأول من لوازم المهيّات» در حالی که «و هي امور اعتباريّة» لازمهاش این است که اگر ماهیت اصیل باشد وجودات یک سلسله امورات اعتباری بشوند «كما حقّق في مقامه» در مقامش بله بحث شد که وجودات یک سلسله امورات اعتباریاند و به هیچ وجه در خارج راه ندارند. ایشان میفرمایند که «و التالي باطل بديهة و اتّفاقا» اینکه ما بگوییم وجودات اشیاء یک سلسله امورات اعتباریاند و در ذهن فقط یافت میشوند و در خارج هیچ جایگاهی ندارند این سخن به بداهت عقل باطل است و اتفاق کل بر آن است که اینجور نیست که ما بخواهیم و یا بتوانیم وجودات را یک سلسله امورات اعتباری بدانیم و ماهیاتی که همگان معتقدند که «من حیث هی لا موجودة و لا معدومة» بعضاً ماهیات ناظر به ذوات اشیاء است و ذاتیات اشیاء است کاری به وجود و عدم ندارد اینها بخواهند اصالت داشته باشند و در خارج محقق باشند.
چطور این مطلب به بداهت عقل و به اتفاق کل باطل است؟ برای اینکه «فإنّ أحدا لم يقل بأنّ السماء و الأرض و ما بينهما امور اعتباريّة» این وجوداتی که هستند در خارج و موجودند سماء موجود است ارض موجود است عرش و فرش موجودند این موجودات به چه وجود دارند؟ به ماهیتشان اگر بخواهند وجود داشته باشند که ماهیت معنایش مشخص است که چیست. و اگر به وجودات نباشند و وجودات صرفاً یک سلسله امور ذهنی هستند بنابراین ما هیچ چیزی در خارج نخواهیم داشت در حالی که اینها در خارج موجود هستند. «فإنّ أحدا لم يقل بأنّ السماء و الأرض و ما بينهما امور اعتباريّة» و بعضی هم خواستند بگویند که عرفا همین را قائلاند عارفان هم معتقدند که خدا فقط موجود است و ماسوی الله ماهیاتی هستند که به حق سبحانه و تعالی منسوباند. این سخن، سخن بسیار ناصوابی است نادرستی و ناسنجیدهای است و هرگز این سخن از ناحیه عرفا مطرح نشده است بلکه عارفان وجود را اصیل میدانند و حتی جناب صدر المتألهین این امر را از عرفا در حقیقت آموخته است که وجود مورد توجه آنها است «و نسبة هذا الأمر الشنيع» این شنیع بودن یعنی به لحاظ نظری که ما بگوییم عارفان قائلاند به اینکه در خارج وجود موجود نیست وجودات اشیاء موجود نیستند تنها یک وجود است آن هم وجود باری تعالی ماسوا هر چه هستند ماهیت هستند. منسوب به واجباند این سخن، سخن شنیعی است که به عرفاء نسبت داده شده است و یک افتراء محضی است که آن مطالب اصلی و اساسی آنها از اینجور سخنان تحاشی دارد و احتراز میجوید. «إلى العرفاء افتراء محض يتحاشى عنه أسرارهم».
این یکی از تبصرهها و اموری است که موجب استبصار میشود. نوع سوم البته اینها را همانطوری که خودشان فرمودند «و هنا استبصارات کثیرة» این نکتهای که الآن بیان شد این یک بصیرتی است یک استبصاری است یک توجهی است وگرنه یک برهان و دلیل محسوب نمیشود.
«و منها» از جمله آن استبصارات و تبصرهها این است که «إنّه قد تقرّر» مطلب این است که ما در علم منطق و علم میزان ما یک «ما» شارحه داریم و یک «ما» حیقیقیه است «اص المطالب ثلاثة علم مطلب ما مطلب هل مطلب لِم» این مطلب «ما» در منطق دو جا تکرار شده است که البته تکرار نیست یکی مطلب «ما» شارحه است و دیگری مطلب «ما» حقیقیه. فرق بین ماء شارحه و ماء حقیقیه در آن مفهوم نیست که وقتی مثلاً سؤال میکنند «الإنسان ما هی»؟ در جواب بگویند «حیوان ناطق» و این جواب در هر دو یکسان باشد. نه، تفاوت در این است که در مای شارحه ما وجود نداریم تحقق نداریم ولی مای حقیقیه ناظر به تحقق و وجود آن شیء است لذا فرق بین مای شاحره و مای حقیقیه این است در منطق بیان شده است و ما چون مای حقیقیه داریم یعنی از حقائق اشیاء سؤال میکنیم از موجودیت اشیاء سؤال میکنیم.
«و منها أنه قد تقرر في علم الميزان انّ مطلب «ما» الشارحة غير مطلب «ما» الحقيقة» غیریتش از چیست؟ «و ليست المغايرة بينهما» مای شارحه و مای حقیقیه «في مفهوم الجواب لأنه الحدّ التامّ عند المحقّقين» در هر دو مورد ما حد تام را جواب میدهیم وقتی میگوییم «الانسان ما هو؟» جواب میگویند که مثلاً «حیوان ناطق» این جوابی است که محققین در مقام مای شارحه و مای حقیقیه میگویند اما تفاوت در چیست؟ «بل باعتبار الوجود في أحدهما» که مای حقیقیه باشد «و عدمه في الآخر» که این وجود در دیگری که مای شارحه باشد نیست. «فلو لم يكن للوجود صورة في الخارج لم يكن بين المطلبين و الجوابين فرق يعتدّ به كما لا يخفی» اگر ما وجود را در مای حقیقیه لحاظ نکنیم فرقی در سؤال و جواب مای شارحه و مای حقیقیه نخواهد بود برای اینکه آن چیزی که مای حقیقیه را از مای شارحه ممتاز میکند همان وجود حقیقی است که در خارج برای سؤال از مای حقیقیه است ولی سؤال از مای شارحه نیست.
«أوهام و تنبيهات» قائلین به اصالت ماهیت در اینکه ماهیت مجعول است نظراتی را ارائه کردهاند که جناب صدر المتألهین آن نظرات را اوهام میپندارند و پاسخ آنها را تنبیهات میشمارند یکی یکی آنهایی که به زعم و نظر قائلین به اصالت ماهیت رسیده است را مطرح میکنند و پاسخ میگویند. جناب صدر المتألهین میفرمایند که ما به نظرات قائلین به اصالت ماهیت احترام میگذاریم و آنچه را که اظهار داشتهاند را مطرح میکنیم و پاسخ میدهیم.
میفرمایند که «ثمّ إن للقائلين باعتباريّة الوجود و مجعوليّة المهيّات شبها قويّة فككنا عقدتها بحمد اللّه و طردنا ظلمات هذه الأوهام بنور الهداية و الإلهام فلنشر إلى أجوبة بعض منها و هي هذه» میفرمایند که در ذهن قائلین به اعتباریت وجود و مجعولیت ماهیت یک سلسله شبهاتی بود که ما تک تک آنها را به نور هدایت و الهام الهی باز کردیم و این فکوک و بستهها باز شده و این ظلمات این اوهام به نور هدایت طرد شده است. اکنون به بعضی از این شبهات میپردازیم و پاسخ آنها را هم بیان میکنیم.
یکی از شبهات و اوهامات این است که وجود اگر بخواهد در خارج موجود باشد لازمهاش این است که «و للوجود وجود» وقتی میگوییم «الوجود موجود» یعنی وجود برای موجود ثابت است. پس وجود موجودیتش مرهون یک وجود دیگری است ما نقل کلام میکنیم به آن وجود محمول که میگوییم «الوجود موجود» که این موجود آیا وجود دارد یا نه؟ اگر او هم بخواهد وجود داشته باشد پس «فللوجود وجود و کذا و کذا».
این اشکال عمده و فهم عمدهای است که قائلین به اصالت ماهیت دارند میگویند اگر وجود بخواهد در خارج تحقق پیدا کند «یستلزم تکرر نوعیه و التالی باطل فالمقدم مثله». جواب را البته خیلیها در مقابل این اشکال و این توهم ماندند و از اصالت وجود دست برداشتند ولی جناب صدر المتألهین قاطعانه به این پرسش و به این وهم پاسخ دادند که بله، ما اگر بخواهیم نظام ظاهری را رعایت بکنیم وقتی میگوییم «الوجود موجود» یک وجود دیگری برای وجود باید باشد؛ اما وجود که موجود است یعنی بالذات موجود است. یک وقتی میگوییم شجر موجود است وجود برای شجر یک امر زائد است یک وقتی میگوییم وجود موجود است. اینکه وجود موجود است یعنی موجودیت بالذات دارد نه اینکه یک وجودی دیگری برای وجود باشد. مثلاً میگویید که اضافه این اضافه برای اموری که مضاف واقع میشوند یک امر اضافی است هر امری که مضاف واقع میشود نسبت به مضافالیه یک اضافهای دارد این اضافه یک امر بیرونی است مثلاً میگوییم که «خانه زید، کتاب زید، مدرسه زید» این موارد که همه مضاف هستند به زید، اینها همه با اضافه همراه هستند. اما خود اضافه دیگه به اضافه دیگری متصف نیست بلکه اضافه ذاتاً اضافه است و موارد دیگر در سایه اضافه مضاف هستند.
این مثال در مثل نور هم هست که همه چیز به نور روشن است اما نور بالذات روشن است یا تقدم و تأخر بالزمان است اما خود زمان تأخر و تقدمش بالذات است و نمونههای دیگری که هست. بنابراین اینکه وجود موجود است معنایش این نیست که یک وجود دیگری باید برای وجود باشد. برای غیر وجود این معنا متصور است که گفته میشود شجر موجود است حجر موجود است عرض و سماء موجود هستند یک وجودی باید برای آنها باشد اما خود وجود موجود است بالذات.
«الأوّل: إن الوجود لو كان موجود لكان له وجود و لوجوده وجود و هكذا إلى غير نهاية» اگر وجود موجود باشد لازمهاش این است که برای وجود یک وجود دیگری باشد «و لوجوده وجود» و این تسلسل پیدا میشود.
«و الجواب:» این است که «إنّ المهيّة لما لم تكن في نفسها موجودة» ماهیت چون «فی نفسها» موجود نیست چون «من حیث هی لا موجودة و لا معدومة» ماهیت که ذاتاً یعنی در مرتبه ذات که وجود برایش نیست و چون در مرتبه ذات وجود برای او نیست باید وجود از بیرون برایش بیاید. بنابراین موجودیتش به امر بیرونی و زائد بر اوست ولی خود وجود میتواند بنفسه موجود باشد بدون اینکه یک امر زائدی برای خود وجود باشد وجود موجود است بالذات.
«و الجواب: إن الماهیة لما لم تکن فی نفسها موجودة فموجوديّتها لا بد و أن تكون بأمر زائد عليها» و لکن «و أما الوجود فهو» یعنی این وجود «بنفسه موجود لا بأمر زائد عليها» نه اینکه یک امر زائدی در موجودیت وجود باید باشد تا وجود موجود بشود. بله، به لحاظ اعتبار عقلی و یا رعایت مفهوم اشتقاق وقتی میگوییم «الوجود موجودٌ» این «موجودٌ» بر وزن «مفعولٌ» مشتق است و مشتق هم مبدأ اشتقاق آن وجود باید باشد لازمهاش این است که در حقیقت بگوییم که موجود یعنی «ما ثبت له الوجود». این «ما ثبت له الوجود» یعنی یک وجودی باید باشد و موجودیتی هم برای او باشد این میشود «و للوجود وجود» میفرمایند که اگر شما بخواهید به لحاظ ذهنی و یا تحدید اشتقاقی بررسی کنید حق با شماست ولی وقتی واقع را مینگرید و برهان اقامه میکنید میبینید که این ماسوای از وجود یعنی ماهیات به امر زائدی بر ذات خودشان موجود میشوند اما وجود بالذات موجود میشود.
«و أما الوجود فهو بنفسه موجود لا بأمر زائد علیها إلا بحسب الاعتبار العقلي رعاية لمفهوم الاشتقاق» چون میخواهد مفهوم اشتقاق را رعایت بکند در نظام عقلی چنین ذهنیتی ایجاد میشود.
«و التسلسل في الاعتباريات منقطع بانقطاع الاعتبار منها» اشکالی که در اینجا بود این بود که اگر وجود بخواهد در خارج موجود بشود تسلسل پیش میآید، چرا؟ چون عقل میگوید که «و للوجود وجود و للوجود وجود» و همینطور «إلی غیر النهایة». ایشان میفرمایند که این نگرش یک نگرش ذهنی و عقلی است یعنی اعتباری است که عقل میخواهد بین مبدأ اشتقاق و مشتق در حقیقت داشته باشد و چون «موجودٌ» را مشتق میداند میخواهد بگوید «ما ثبت له الوجود» تبعاً یک وجودی را برای وجود ذهناً میآورد. اما آیا واقع چیست؟ آیا واقع این است که وجود دارای وجود است و یک امر زائدی برای وجود میآید تا او را موجود بکند یا نه، او بالذات موجود است؟
بعد میفرماید که چون این ذهنی است و در حقیقت به ید معتبِر است که دارد تحلیل میکند این خیلی قابل توجه نیست و وقتی معتبِر از این اعتبار دست برداشت دیگه این دست برداشته خواهد شد و تسلسل فرضی نخواهد داشت. «و التسلسل فی الاعتباریات منقطع بانقطاع الاعتبار منها» تا زمانی که شخص خسته نشده میگوید «و للوجود وجود و للوجود وجود» اما دیگه خسته میشود و رها میکند و بحث اینکه بگوییم برای وجود وجودی هست مطرح نیست این فقط ذهن است که چنین بازی را دارد و الا به لحاظ تحقق و خارج، ما موجودیت اشیاء را به نفس ذاتشان داریم نه به یک امر اضافه، برخلافت ماهیات و از این باب موارد و شبیههای دیگری هم هست که عرض کردیم «و لهذا المعنى نظائر كثيرة كالإضافة فإنّها بنفسها مضافة» اما «و غيرها بها مضاف» وقتی میگویید «خانه زید، کتاب زید، مدرسه زید» اینها به اضافه مضاف هستند اما خود اضافه بالذات مضاف است. «و كالنور فإنّه منير بذاته» همه چیز به نور روشن است اما نور به امر دیگری زائد بر ذات روشن نیست. «و كاجزاء الزمان فإنّها بذواتها متقدّمة و متأخّرة».
این وهم اول بود که در حقیقت پاسخ داده شد به «اوهام و تنبیهات». اما وهم ثانی این است که اگر شما معتقدید در حقیقت «إن قلت» است به جواب اول. به تنبیه و جوابی که برای وهم اول داده شد چون در این وهم اول جواب دادند که وجود موجود است بالذات و سایر ماهیات موجود هستند به امر زائد بر ذات. اشکالی که اینجا مطرح است این است که شما وقتی میگویید وجود موجود است بذاته، لازمهاش این است که وجود همه وجودات بشوند واجب. چون آن چیزی که موجود بالذات است یعنی واجب الوجود است واجب عبارت است از موجودی که بالذات وجود دارد و اگر بنا باشد وجودات اشیاء بذاته موجود باشند یلزم که همهشان واجب باشند. جوابی که برای این امر بیان میکنند این است که اگر شما دقت کنید فرق بین ماهیت و وجود در این است که ماهیت در مقام ذات هیچ بخشی از وجود را ندارد؛ یعنی وجود در ماهیت هیچ دخالت ندارد. وقتی از ماهیت انسان سخن گفته میشود یعنی جز جنس و فصل چیز دیگری نیست و وجود در ماهیت دخیل نیست.
این معنای وجود نداشتن است و نیازمند ماهیات به وجود است. اما وقتی میگوییم وجود موجود است یعنی به لحاظ خود وجود که اگر تحقق پیدا کرد این نیازی به امر دیگر ندارد و دیگه لازم نیست امر دیگری وجود را موجود بکند برخلاف ماهیت که ماهیت اگر «فی نفسها» و لحاظ استقلالیاش را هم داشته باشیم بدون وجود موجود نخواهد بود. از این رهگذر مراد قائلین به اصالت وجود که وجودات اشیاء بالذات موجودند یعنی بعد از اینکه از ناحیه جاعل این وجود جعل شده است برای تحققشان نیازمند به امر دیگری نیستند برخلاف ماهیات. ماهیات به لحاظ وجودیشان یا به لحاظ ذاتشان فقط ذاتیان هستند یعنی جنس و فصل هستند و برای تحققشان به وجود نیاز دارند.
نکتهای که در پایان این بخش ذکر میکنند آن کلید و راز مسئله است و آن این است که ما یک ضرورت ذاتیه داریم و یک ضرورت ازلیه. ضرورت ذاتیه یعنی مادامی که یک شیئی موجود است موجودیت آن با آن ضرورت دارد و قطعی است اما مادام الذات است تا ذات هست تا وجودش هست این البته موجود است بالذات. اما ضرورت ازلیه که برای واجب سبحانه و تعالی است و مختص به واجب است این است که مادام الذات برنمیدارد همه ماسوی الله مادام الذات هستند تا زمانی که ذاتشان هست و حقیقتشان هست این وجود برای آنها ثابت است اما اگر آن ذات از ناحیه باری تعالی آن عنایت برداشته بشود هیچ موجودی در عالم نیست چه مدعا چه مکوّنات. لذا چو نازی کند فرو ریزند قالبها.
این را هم بیان میفرمایند که فرق است بین ضرورت ذاتیه و ضرورت ازلیه. اینکه حکماء میگویند وجود موجود است بالذات یعنی به ضرورت ذاتیه موجود است نه به ضرورت ازلیه؛ یعنی تا زمانی که وجود از ناحیه جاعل جعل شده است این موجود بالذات است و امر دیگری نیاز نیست برخلاف ماهیات که به امری دیگری برای تحقق نیازمندند اما خود واجب سبحانه و تعالی مادام الذات برنمیدارد و الله سبحانه و تعالی «موجودٌ بالضرورة الأزلیة».
«و الثاني: إن الوجود لو كان موجودا بذاته لكان واجب الوجود بذاته» شما گفتید که ماهیات موجود نیستند بسیار خوب! ولی وجودات موجود بالذات هستند اگر وجودات موجودات بالذات باشد «لکان واجب الوجود بذاته، إذ لا معنى للواجب بالذات إلّا ما يكون وجوده ضروريّا لذاته» ما مگر از واجب الوجود چه انتظاری داریم؟ واجب الوجود یعنی آن موجودی که وجودش بالذات برای او هست. اگر وجودات موجودات بالضرورة الذاتیه برای آنها هست پس اینها هم میشوند واجب الوجود. «إذ لا معنی للواجب بالذات إلّا ما یکون وجوده ضروریّا لذاته و أيّ ضرورة أشدّ من كون الشيء عين نفسه؟» کدام ضرورت بالاتر است از اینکه شیء عین خودش باشد؟ وقتی میگوییم «الوجود موجودٌ» این موجودیت به عین وجود خودش برایش ثابت است پس در حقیقت ضرورت ذاتیه خواهد داشت چون بالذات وجود است این وجود هم برایش ثابت است و موجود میشود. بنابراین براساس بیانی که شما دارید همه وجودات موجودات میشوند واجب الوجود.
«و الجواب:» این است که «إنّ الوجود الإمكاني بحسب هويّته متقوّم بغيره» ما وجودات امکانی را به لحاظ هویتشان متقوم به غیر میدانیم یعنی چه؟ یعنی وجودات ممکنات همه و همهشان وابسته به وجود باری تعالی است «واجب بغیره» و از آن طرف تقوم و قوام پیدا میکنند «واجب به و إذا قطع النظر عن موجده» اگر ما به موجد این موجودات امکانی توجه نکنیم «يكون باطلا محضا و معنى كونه ضروريّ الوجود» اگر میگوییم که اینها واجب بالذات هستند و ضروری الوجود هستند یعنی «انّه بعد ما صدر ذاته عن العلّة لا يفتقر إلى وجود زائد عليه في كونه موجودا» ما که میگوییم وجودات اشیاء بالذات موجودند یعنی بعد از اینکه این وجودات از موجودات از وجود باری سبحانه و تعالی صادر شدهاند بعد از صدور از باری تعالی و واجب الوجود اینها دیگه نیازی به چیزی ندارند و بالذات موجود هستند «و معنا کونه ضروریّ الوجود» یعنی «أنّه بعد ما صدر ذاته عن العلّة لا یفتقر إلی وجود زائد علیه فی کونه موجودا» ما برای اینکه بگوییم «الوجود موجودٌ» نیازی به وجودی غیر از اصل وجود آنها که متقوم به غیر هستند نداریم و اینها بالذات موجود هستند «بخلاف المهيّة» ماهیت که ناظر به ذاتیات و جنس و فصل هستیم اگر تحقق پیدا بکند باز برای تحقق عینی و خارجی او نیازی به وجود است «بخلاف الماهیّة فإنّها» ماهیت «في حدّ ذاتها» که جنس و فصل است «غير موجودة و لو في وقت صدورها عن الفاعل» اگر هم در وقت صدورش این ماهیت از فاعل صادر میشود چیزی جز ذاتیات و جنس و فصل نیست و اگر بخواهد تحقق پیدا کند نیازمند به وجود است «و معنى الإمكان في الوجودات» این جواب سؤال مقدر است.
سؤال این است که مگر شما نمیگویید که این وجودات، وجودات امکانیاند و امکان هم عبارت است از حالت استوا؟ میفرماید که «و معنی الإمکان فی الوجودات» این است که «انّها» این وجودات «بأنفسها متعلّقة الذوات بغيرها» مراد از امکان این است که این وجودات ذاتاً به وجود باری و واجب متّکیاند مراد از امکان یعنی همین. «و معنی الإمکان فی الوجودات أنّها بأنفسها متعلّقة الذوات بغیرها» و اما «و ليست المهيّات متعلقّة الذوات بغيرها فإمكانها عبارة عن تساوي نسبتها إلى الوجود و العدم» وجود وقتی از ناحیه واجب تحقق پیدا کرد وجودات اشیاء وقتی تحقق کردهاند وقتی میگوییم ممکناند یعنی اینها متعلقاند ذاتاً به واجب. اما وقتی میگوییم ماهیات اشیاء ممکنه هستند و امکان را صفت ماهیات میدانیم اینها یعنی متعلقة الذوات بغیرشان هستند یعنی «من حیث هی هی لا موجودة و لا معدومة» و در حد استوا هستند. وجودات بعد از اینکه از وجود واجبی صادر شدهاند حالت استوا ندارند بلکه بالذات موجود هستند ولی ماهیات اگر از فاعلشان هم فرضاً جدا بشوند جز ذاتیات و جز جنس و فصل چیزی دیگری نیستند و امکان در آنها یعنی حالت استواء نسبت به وجود و عدم که باید وجود بر آنها اضافه بشود تا موجود بشوند.
«و لیست المهیّات متعلقّة الذوات بغیرها» ماهیات که متعلقة الذوات بغیرها نیستند برخلاف وجودات. وجودات اشیاء تعلق ذاتی یعنی هویتی و نه ماهیتی به واجب دارند و این تحقق آنها را تأمین میکند ولی ماهیات که متعلقة الذوات به واجب نیستند «و لیست الماهیّات متعلقّة الذوات بغیرها» بنابراین پس امکان ماهیات «عبارة عن تساوی» نسبت این ماهیت به وجود و عدم. «و بالجملة هذه الشبهة إنّما نشأت من الخلط بين معنى الضرورة الأزليّة و الضرورة الذاتيّة» چرا این اشکال اصلاً مطرح شد؟ چون نتوانستند فرق بگذارند بین ضرورت ذاتی با ضرورت ازلی.
اینکه حکماء در جواب آنها گفتند که وجود موجود بالذات است این بالذات را ضرورت ازلی تلقی کردند و گفتند خدا هم ضرورت ذاتی دارد ممکنات هم ضرورت ذاتی دارند پس همهشان واجب الوجود خواهند بود و تفاوتی که بین ضرورت ذاتیه و ضرورت ازلیه بیان شد که ضرورت ذاتیه مادام الذات دارد ولی ضرورت ازلیه مادام الذات ندارد این شبهه هم برطرف خواهد شد «و بالجملة هذه الشبهة إنّما نشأت من الخلط بين معنى الضرورة الأزليّة» که مختص واجب است «و الضرورة الذاتيّة» که ممکنات به لحاظ وجوداتشان همهشان دارای ضرورت ذاتیه هستند.