1401/09/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ملاصدرا/
جلسه چهل و سوم از تفسیر قرآن کریم جناب صدر المتألهین بحث تفسیر سوره «فاتحة الکتاب» و مشخصاً مسائلی که حول لفظ جلاله الله سبحانه و تعالی مطرح است. همانطوری که در جلسات قبل ملاحظه فرمودید از بحث لفظ جلاله به اذکار رسیدند و ذکر برتر را جناب صدر المتألهین ذکر «یا هو، یا من لا هو الا هو» دانستند که این توحید خاصی است. جناب فخر رازی در تفسیر خودشان در خصوص توحید خاصی مطالبی را ایراد داشتند که جناب صدر المتألهین با ذکر مباحث فخر رازی به تحلیل و بررسی این قول غیر صحیح پرداختند و مفصلاً راجع به این مسئله دارند اظهار نظر میکنند اما هدف نهایی و غایت قصوای اینگونه از مسائلی که به صورت تفصیل هم در تفسیر آمده، همانا بحث توحید خاصی است که به هر حال قرآن مجید عمده مسائلش به توحید است و مباحث باید به گونهای ختم بشود که توحید را در سه مرتبه توحید عوام توحید خواص و توحید اخص مورد ملاحظه قرار بدهند.
برای رسیدن به آن توحید خاصی یک سلسله مقدمات و مبادی باید طی بشود که عمدتاً بحثهای اصالت وجود و اعتباریت ماهیت است تا إنشاءالله در نهایت مشخص بشود که اینگونه از بحثها چگونه با توحید گره میخورد و کسانی که با بحثهای وجودشناسی جناب صدر المتألهین آشنا نباشند قدرت راهیابی به توحید خاص و توحید اخص را نخواهند داشت. بنابراین ما الآن براساس این مقدمات و تمهیداتی که جناب صدر المتألهین مطرح فرمودند جلو میرویم تا نهایتاً مبتنی بر این براهین و مباحثی که مطرح میشود در حوزه مسئله وجود و ماهیت به توحید خاصی رهنمون بشود.
بر این اساس یک بحثی را که مشتمل بر پنج فصل است باز کردند فصل اول در ارتباط با این بود که آنکه مجعول بالذات است و جاعل آن را بالذات جعل میکند وجود است که فصل اول در این مسئله بود. در فصل دوم که اکنون در آن فصل بحث میکنیم راجع به این مسئله است که ماهیت محال است که اثر جاعل باشد و مجعول باشد برای جاعل که براهینی را برای این امر ذکر فرمودند و اکنون به عنوان «برهان آخر» صفحه 421 مباحث را داریم دنبال میکنیم.
مباحثی که جناب صدر المتألهین در کتابها مفصلترشان دارند اینجا به صورت بسیار منظم و مترتب مباحث را ترتیب دادند و اگر به این بخش به عنوان یک رساله مستقل هم بخواهد لحاظ بشود این جا را دارد.
برهان دیگری که در محال بودن اینکه ماهیت بخواهد اثر جاعل باشد و جاعل بخواهد ماهیت را جعل بکند ذکر میکنند این است که اگر جاعلیت و مجعولیت بین ماهیات باشد یعنی یک ماهیتی بخواهد ماهیت دیگری را جعل بکند، به هر حال واجب سبحانه و تعالی بالاخره به لحاظ جایگاهی که دارد جایگاه وجودی است و همگان اعتقاد دارند که واجب ماهیت ندارد «فی أ« الواجب الوجود لا ماهیة له وراء الوجود الخاص به». با این نگاه بنابراین با قطع نظر از اینکه واجب بخواهد جعلی داشته باشد بنام ماهیت، حالا آن یک بحث مستقلی است ما اگر بخواهیم رابطه بین ماهیات را که یکی جاعل است و دیگری مجعول، بررسی بکنیم اگر ما نسبت بین ماهیات را جاعلیت و مجعولیت بدانیم لازمهاش این است که یک ماهیت نسبت به ماهیت دیگر قویتر باشد که جاعل است و ماهیت دیگر مجعول است که ضعیفتر است. یکی اقدم باشد و دیگری بعد از او باشد. یکی قوی باشد و دیگری ضعیف باشد. یکی شدید باشد و دیگری ناقص باشد و همینطور. آیا ما میتوانیم نسبت بین ماهیات را که جاعل و مجعولی هستند را با این ادبیات بیان کنیم که یکی اقدم است و یکی غیر اقدم. یکی اشد است و دیگری غیر اشد. یکی اکمل است و دیگری غیر اکمل و نظایر آن آنگونه که ما در بین موارد مشکک میبینیم یا نه، اصلاً ماهیت تشکیکبردار نیست؟ یا ماهیت اقدم و غیر اقدم ندارد؟ ماهیت اشد و غیر اشد ندارد؟
چون در بین ماهیات ما نمیتوانیم نگرشهای تشکیکی را لحاظ بکنیم و تشکیک در بین ماهیات راه ندارد پس جاعلیت و مجعولیت هم به تبع نمیتوانند در ماهیات راه پیدا بکنند، زیرا پذیرش جاعلیت و مجعولیت در بین ماهیات لازمهاش این است که یک ماهیتی اقدم باشد اشد باشد اکمل باشد و دیگری چنین ویژگی نداشته باشد «و التالی باطل فالمقدم مثله» این هم یک برهان دیگری که دارند ذکر میکنند.
«برهان آخر لو كانت الجاعليّة و المجعوليّة متحققتين بين المهيّات» اگر ما نسبت بین ماهیات را جاعل و مجعول بدانیم که یکی قویتر است جاعل، و دیگری ضعیفتر است مجعول. و این را بین وجودات ندانیم نسبت جاعل و مجعول را بین ماهیات بدانیم این اقتضای تشکیک دارد «لا بين الوجودات يلزم التشكيك بالأقدميّة و عدمها» عدم اقدمیت «بين أفراد مقولة الجوهر» مثلاً اگر یک جوهری بناست علت و جاعل یک جوهر دیگری باشد پس یک جوهر مثلاً جوهر انسانی باید اقدم باشد از جوهر انسانی دیگر که این انسان آن انسان را ایجاد کند. این اقدمیت لازمهاش این است که تشکیک در ماهیات باشد و ماهیاتی که جز جنس و فصل چیز دیگری نیستند یکی از آنها شدیدتر باشد و یکی از آنها در آن حد از شدت نباشد یا یکی اقدم باشد و دیگری این نباشد «و التالی باطل فالمقدم مثله».
«یلزم التشکیک بالأقدمیة و عدمها بین أفراد مقولة الجوهر عند سببيّة جوهر لجوهر آخر» اگر بناست یک جوهری جاعل باشد و جوهر دیگر مجعول «و هذا باطل عند محصّلي الحكماء» آن کسانی که در حکمت اهل تحصیلاند اهل دقت هستند اینها این سخن را باطل میدانند زیرا در ماهیات تشکیک راه ندارد «حيث بيّنو أن لا أولويّة و لا تقدّم لماهيّة جوهر على ماهيّة جوهر آخر» بین انسان و انسان دیگه اقدیمت و غیر اقدمیت وجود ندارد اکملیت و غیر اکملیت ندارد. انسان و انسان هیچ تفاوتی نمیکنند زیرا به لحاظ ماهیت جز جنس و فصل چیز دیگری نیستند.
هیچ تفاوتی بین ماهیت انسان و ماهیت دیگری انسانی نیست نه در شکلگیری و تجاهر آنها و نه در جوهریت آنها که بعد از شکلگیری آن را جوهر بخواهیم بدانیم. در همه حالات شکلگیری و بعد از شکلگیری هر چه که هست در حقیقت یک نظام واحدی بر ماهیات حاکم است لذا میفرمایند که این عدم تفاوت هم در تجوهر و شکلگیری و اجزاء ذاتی ماهیات وجود ندارد و هم در جوهریت و بعد از شکلگیری که آنها را جوهر میخوانیم که در حقیقت حمل میشوند بر معنای جنسی در حقیقت، در هیچ حالتی یک ماهیت با ماهیت دیگر تفاوتی ندارد. «حیث بیّنوا» این محصلین از حکماء بیان کردند تشریح کردند توضیح دادند که «لا أولویّة و لا تقدّ» لماهیّة جوهر علی ماهیّة جوهر آخر» و این عدم اولویت و عدم تقدم هم در تجوهر و شکلگیری و ارکان و اجزاء ماهیت جوهری است و هم در اصل جوهریت و اینکه اینها جوهر هستند. «لا في تجوهره و لا في جوهريّته أي في كونه محمولا عليه معنى الجوهر الجنسيّ» ما به آن چیزی که میگوییم جوهر جنسی در آن هم به هیچ وجهی تفاوت بین اقدمی و غیر اقدمی، اولویت و غیر اولویت راه ندارد. یک مثالی میزنند که هم به تجوهر توجه بکنند و هم به جوهریت.
«فلا يتقدّم الإنسان الذي هو الأب على الإنسان الابن في حدّه و معناه» که مراد از حد و معنا ناظر به بحث تجوهر است انسان با انسان، انسان أب و انسان إبن به لحاظ انسانیتشان هیچ تفاوتشان در حد و معنا ندارند جز جنس و فصلشان یکسان است اجزائشان به یک معناست «و لا في صدق الإنسانية» که همان جوهر جنسی باشد در این هم تفاوت ندارند در تمام مراحل یکسان هستند و عدم اولویت و اقدمیت و نظایر آن حاکم است «و لا فی صدق الإنسانیة عليه» اگر تقدم و تأخری وجود دارد صرفاً به لحاظ وجود است یا تقدم و تأخر زمانی است و نظایر آن ولی به لحاظ ماهیت به هیچ وجه تقدم و تأخر نیست. وقتی تقدم و تأخر نبود پس بین ماهیات ما نمیتوانیم نظام جاعل و مجعولی ایجاد بکنیم «بل تقدّمه عليه إمّا بالوجود أو بالزمان».
اما برهان دیگری را جناب صدر المتألهین یاد میکنند و به عنوان «برهان آخر عرشی» از آن یاد میکنند و مراد از عرشی بودن این برهان این است که مرتبهای که برای این برهان ذکر میشود یک مرتبه برتر است و ناظر به حوزه ربوبی است که حق سبحانه و تعالی وقتی امری را جعل میکند آن مجعول باید چگونه شأنی داشته باشد؟ بدون تردید آن مجعولی که از ناحیه واجب جاعل جعل میشود باید مشخصات جاعل را در حد خودش داشته باشد یعنی اگر جاعل متشخص بالذات است مجعول هم باید متشخص بالذات باشد و جوری نباشد که حالت ابهامی و تردید در آن باشد. اگر ماهیت بخواهد مجعول باشد ماهیت در ابتدای امر حیثیت ابهامی دارد کلی دارد و نسبت به افرادش مردد است که کدام یک از افراد ماهیت بخواهد جعل بشود آن تشخصی که به اقتضای مجعولیت باید داشته باشد ماهیت ندارد، چون ماهیت در ابتدا تا زمانی که به تحقق نرسیده است و جزئی نشده، یک حیثیت کلی دارد.
کدام یک از افراد ماهیت مثلاً ماهیت انسانی مجعول باشند؟ این جای بحث دارد، چون همه افراد انسانی علی السواء هستند و تحقق یکی از آنها دون دیگری هم صحیح نیست و لازمهاش ترجیح بلامرجّح است از این جهت واجب سبحانه و تعالی که یک حقیقت متشخص بالذات است و جاعل است مجعول او هم باید متشخص بالذات باشد و چون ماهیت نمیتواند حیثیت تشخص بالذاتی را با خود داشته باشد پس لزوماً ماهیت نمیتواند مجعول باشد.
«برهان آخر عرشي إنّ الصادر الأول مثلاً له مهيّة نوعيّة» صادر اول بالاخره تحت یک نوعی مندرج است یک فردی است تحت یک نوعی مثلاً فرض کنید که تحت نوع انسان مندرج است. «محتملة الصدق على كثيرين» این ماهیت انسان افراد فراوانی دارد که میتواند بر هر کدام از این افراد این ماهیت صدق بکند «و ليس الصادر من الباري عندهم إلّا شخصا واحدا من أعداد نوعه المشتركة فيه» چون جاعل در حقیقت و بارئ یک شخص بیش نیست و متشخص بالذات است آنچه که از او صادر میشود هم باید متشخص بالذات باشد و ماهیتی که حیثیت کلی و مردده دارد و محتمل الصدق علی کثیرین است نمیتواند به عنوان صادر از واجب باشد چون تشخص ندارد و افراد ماهیت هم باز به همین صورت، زیرا افراد ماهیت مردد هستند و هیچ کدام از آنها اولویتی برای اینکه مجعول باشند نیست.
«و لیس الصادر من الباری عندهم إلّا شخصا واحدا من أعداد نوعه المشترکة فیه» صادر از باری در نزد حکماء در نزد همه افراد این است که همه افراد حکیم این است که باید شخص واحد باشد و اگر بخواهد از اعداد نوع مشترک ولی غیر مشخص باشد این هرگز نمیتواند مجعول واقع بشود بنابراین «فكون الصادر هذا الشخص الواحد دون غيره» چون باری سبحانه و تعالی متشخص بالذات و شخص است صادر هم باید یک امر مشخص جدای از دیگران باشد و شخص واحدی باشد که غیر از دیگران باشد. اگر «لو كان بمجرّد صدور مهيّته النوعيّة، يوجب الترجيح من غير مرجّح، إذ الجاعل واحد و المهيّة واحدة و النسبة بينها و بين اشخاصها متماثلة» اگر بناست ماهیتی به لحاظ فردی از افرادش باهم مجعول باشند و اثر جاعل قرار بگیرند ماهیت وضعش مشخص است حیثیت اطلاقی دارد حیثیت کلی و عمومی دارد افرادی برای آن هستند کدام فرد از افراد ماهیت میتوانند به عنوان صادر نخستین محسوب بشوند؟
میفرمایند که «فكونها هذا الفرد دون غيره» چون یک شخص باشد و دیگری نباشد لازمهاش «یوجب الترجیح من غیر مرجح» میفرماید که «لو كان بمجرّد صدور مهيّته النوعيّة» اگر بخواهد چون ماهیت یک نوعی را میخواهد ایجاد بکند و فردی باید از آنها باشد که این فرد غیر از دیگری است «يوجب الترجيح من غير مرجّح» چرا؟ «إذ الجاعل واحد» جاعل که باری سبحانه و تعالی است واحد است و متشخص بالذات است «و المهيّة واحدة» اما «و النسبة بينها و بين اشخاصها متماثلة» اگر مثلاً خواست ماهیت انسانی را ایجاد بکند ماهیت انسانی افرادش باید تحقق پیدا بکنند کدام فرد از افراد ماهیت که همهشان مماثل هم هستند و در تحقق یکی بدون دیگری لازمهاش ترجیح بلامرجّح است. «فکونها هذا الفرد دون غیره»، «إذ الجاعل واحد و الماهیة واحدة و النسبة بینها» بین ماهیت «و بین اشخاصها» اشخاص ماهیت «متماثلة» بنابراین «فکونها هذا الفرد» یعنی آن چیزی که به عنوان ماهیت جعل میشود این فرد از انسان باشد غیر از افراد دیگر، این در حقیقت به چه دلیلی این فرد باشد و غیرش نباشد؟ این همان ترجیح بلامرجّح است. «فکون» آن ماهیتی که مجعوله است «هذا الفرد دون غیره مما يتساوى نسبته» که نسبت این فرد یعنی فردی که ایجاد شده با افرادی که ایجاد نشدهاند مساوی است این «غير صحيحة».
«فکونها هذا الفرد دون غیره مما یتساوی نسبته غیر صحیحة» یعنی آن امری که صادر شده است این فرد از ماهیت باشد که این فرد با سایر افراد مماثل هستند و مساوی در نسبت هستند غیر صحیح است. «و كذا موجوديّة هذا الشخص دون سائر الأشخاص بمجرد إبداع الباري نفس المهيّة النوعيّة المتواطئة مع اشتراكها بين الجميع غير صحيح» اگر جاعل یعنی باری سبحانه و تعالی بخواهد این شخص را دون سایر اشخاص به او وجود ببخشید و موجودیت ببخشد «بمجرد ابداع الباری» یعنی ما از نظر علت قابلی هیچ تفاوتی بین افراد نمیبینیم همه اینها مماثل هماند اما در عین حال باری سبحانه و تعالی بخواهد یکی را ترجیح بدهد این ترجیح بلامرجح است و در حالی که نسبت بین همه افراد با باری یکسان است این صحیح نخواهد بود. «و كذا موجوديّة هذا الشخص دون سائر الأشخاص بمجرد إبداع الباري نفس المهيّة النوعيّة المتواطئة مع اشتراكها بين الجميع غير صحيح» یعنی واجب سبحانه و تعالی میخواهد یک ماهیتی را مثل ماهیت انسانی را ایجاد بکند که این ماهیت متواطی است همه افرادش یکسان هستند «مع اشتراکها بین الجمیع» در عین حال میخواهد یک فرد از بین همه افراد را ایجاد بکند این صحیح نخواهد بود و محذورش هم محذور ترجیح بلامرجّح است و واجبی که نسبتش به همه افراد انسانها یکسان است یکی از اینها بخواهد تحقق پیدا بکند بدون هیچ سببی و بدون هیچ زمینهای لازمهاش همان ترجیح بلامرجّح است که محال است.
پس ما از این استدلال چه متوجه میشویم؟ میفرماید: «فالحقّ الحريّ بالتحقيق» آن حقی که شایسته تحقیق است «و التصديق» این است که «إنّ أول الصوادر هو هويّة الصادر الأول المتشخّصة بذاته، المتميّزة بنفسه عن ما عداها دون مهيّته» ما باید به دنبال امری باشیم که ویژگی تشخص بالذات را ذاتاً داشته باشد و ماهیت چنین ویژگیای را ندارد ماهیت یک امر متواطی است عام است افراد فراوانی دارد و نمیتواند مجعول باری سبحانه و تعالی باشد. «فالحقّ الحریّ بالتحقیق و التصدیق» اینکه «إنّ أول الصوادر» اولین حقیقتی که صادر شده است «هو هویّة الصادر الأول» که «المتشخّصة بذاته المتمیّزة بنفسه عن ما عداها» آن چیزی باید باشد که بالذات متمایز باشد از ماعدایش و بالذات متشخص باشد «دون مهیّته» برای اینکه ماهیتش یک امر عام شامل فراگیری است و همه افراد تحت پوشش آن عام هستند. «فهذه الهويّة الوجودية هي المجعولة بالذات و المهيّة تابعة لها اتّباع الظلّ للشخص» از اینجا نتیجه میگیرند که چون صادر اول باید یک حقیقت متشخص بالذتی باشد که از سایر موجودات بالذات و بالشخص متمایز باشد پس بنابراین ماهیت نمیتواند مجعول باشد و جاعل آن را به عنوان اثر خودش داشته باشد.
بعد میفرماید که «فهذه الهويّة الوجودية هي المجعولة بالذات و المهيّة تابعة لها اتّباع الظلّ للشخص» نتیجه میگیریم که آن چیزی که میتواند اثر جاعل باشد و مجعول بالذات قرار بگیرد همان حقیقت وجودی است و ماهیت به تبع وجود در خارج موجود است همانطوری که ظل و سایه به تبع شخص در خارج موجود هستند.
بعد از این بیانات جناب صدر المتألهین به یک سلسله استبصاراتی که تبصرههایی است روشنگریهایی است و برای اینکه ذهن افراد روشن بشود که ماهیت دون آ« است که مجعول و اثر جاعل باشد نکاتی را بیان میکنند که اذهان روشن بشود و فضای ذهنی در خصوص اینکه ماهیت نمیتواند اثر جاعل باشد یاد میکنند. «و هنا استبصارات كثيرة ذكرناها في كتبنا و جمعناها في رسالة مفردة:» که به هر حال آن کسانی که به دنبال تحقیق هستند اینها را پیدا میکنند.
از جمله این استبصارات این است که «منها كون الوجود هو الخير بالذات، و العدم هو الشرّ و الصادر عن الخير الأول هو الخيرات و هي وجودات الأشياء دون ماهيّاتها» ما واجب سبحانه و تعالی را «عین الخیر» میدانیم «عین الکمال» میدانیم و او اگر بناست که یک شیئی را ایجاد بکند آن موجود هم باید کمال باشد و خیر باشد و آن چیزی جز وجود نخواهد بود. «لأنه منبع کل شرف و منها کون الوجود هو الخیر بالذات و العدم هو الشرّ و الصادر عن الخیر الأول هو الخیرات» آن چیزی که شأنیت این را دارد که از باری سبحانه و تعالی صادر بشود عبارت است از وجود که خیر است «و هی وجودات الاشیاء» خیرات وجودات اشیاء هستند «دون ماهیّاتها الكلّية إذ لا خيريّة و لا كمال في مفهوم العلم و القدرة و الصحّة و الجمال و اللذائذ و الشهوات الدنيويّة و الاخرويّة بل في حقائقها الوجوديّة» ما یک سلسله مفاهیمی داریم که اینها مفاهیماند و در حد مفهوم مفاهیم شیرینیاند مفاهیم لذتبخشیاند مفاهیم شایستهای هستند مثل علم و قدرت و حیات اینها مفاهیم مثبتی هستند که در حد مفهوم خیریت با آنها است اما از حقیقت خیریت هیچ بهرهای ندارند. اما چیزهایی که حقیقتاً خیر هستند و از خیریت برخوردار هستند و عین خیریت با آنها است وجودات این مفاهیم است مثل وجود علم، وجود قدرت، وجود حیات، وجود سعادت، وجود خیر و سایر ارزشهایی که وجودات آنها در خارج خیر و سعادت را به همراه دارد.
میفرمایند که «و الصادر عن الخير الأول هو الخيرات» خیرات کدامها هستند؟ «و هي وجودات الأشياء دون ماهیّاتها الكلّية» ماهیات همیشه کلیاند ماهیت «من حیث هی هی» به اصطلاح ناظر به همان ذاتیات هستند و برای اشیاء آن ذاتیات حیثیت عمومی دارند. «إذ لا خيريّة و لا كمال في مفهوم العلم و القدرة و الصحّة و الجمال و اللذائذ و الشهوات الدنيويّة و الاخرويّة» این مفاهیم و این ماهیات همهشان هم اگر مفاهیم خیر باشند اینها خیر عینی و خارجی نیستند که با خود کمالات عینی را به همراه بیاورند بلکه این خیرات «بل في حقائقها الوجوديّة» شما این مفاهیم را اگر در قالب حقائق وجودی آنها ملاحظه بکنید میتواند خیر و برکت را به همراه داشته باشد لذا فرمود «إذ لا خیریة و لا کمال فی مفهوم العلم و القدرة و الصحّة» پس کجا کمال است؟ «بل فی حقائقها الوجودیّة و ليس كل من تصوّر مهيّة السعادة سعيدا و لا كلّ من تصور مهيّة البهجة مبتهجا بل من نال وجود السعادة و وجود البهجة» اینجور نیست که اگر پس ماهیت سعادت را تصور بکند سعید باشد و سعادتمند یا اگر کسی ماهیت بهجهت و سرور را تصور کند مبتهج و سرور باشد و خرسند باشد. بلکه اگر بخواهد به این مراحل برسد باید حقیقت سعادت را و حقیقت بهجت را که وجودات آنها است باید برای خودش فراهم کند. «بل من نال» بلکه کسی که رسیده است نه اینکه تصور کند. تصور مال مفهوم است نیل مال وجود است «بل من نال وجود السعادة و وجود البهجة» البته چنین انسانی قطعاً از خیر و کمال برخوردار خواهد بود.