درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1401/06/31

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ملاصدرا/

 

جلسه سی و هشتم از تفسیر قرآن کریم جناب صدر المتألهین و بخش سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» و بررسی لفظ جلاله الله سبحانه و تعالی. بعد از اینکه لفظ جلاله الله سبحانه و تعالی را تشریح فرمودند و موقعیت و مرتبت الوهیت را بیان داشتند و نسبت بین الله را با سایر اوصاف و جمیع نعوت کمالیه برشمردند به خود این ذکر دارند توجه می‌دهند و اینکه این ذکر چه نقشی برای انسان در استکمال و در رسیدن به مقصود خودش دارد؟

ذکری را که برای انسان شایسته دانستند و اینکه وقتی انسان خدا را یاد می‌کند در قالبی یاد بکند که با کبر و فخر روبرو نباشد خدا را با ضمیر خطاب، خطاب نکند بلکه در عِداد غائبین قرار بگیرد و ساحت اله عاری باشد این را تذکر دادند و در بین این اذکار ذکری را از رسول گرامی اسلام نقل می‌کنند که حضرتشان فرمودند که رسول خدا فرمود خدای عالم می‌فرماید «إذا ذكرني عبدي في نفسه ذكرته في نفسي و إذا ذكرني في ملاء ذكرته في ملاء خير من ملاءه» همواره حق سبحانه و تعالی چندین گام جلوتر از انسان‌ها و بندگانی است که در صدد بندگی و اطاعت از اویند بندگانی که خدا را یاد می‌کنند و به ذکر او مشغول هستند خدا هم از یاد آنها غافل نیست اگر آنها خدا را در دلشان بگذرانند خدا هم آنها را در دل قرار خواهد داد و اگر آنها خدا را در نزد مردم و عند الملأ یاد کنند خدای عالم یاد آنها را عند الملأ هست و به هر حال این اذکار و این اوراد هر کدام پیامی را دارد.

اگر انسان خدا را به عنوان «یا کریم» یاد کند یعنی «اللهم اکرم» و اگر به عنوان رحیم یاد کند معنایش این است که «اللهم ارحم» و اگر خدا را به عنوان غفور و عفو یاد کند معنایش این است که «اللهم اغفر و اعفو» و امثال ذلک. هیچ کدام از این اذکار بدون هدف و بلامقصد نیست بلکه همواره انسان وقتی این اذکار را و یادهای الهی را در دل و بر زبان جاری می‌کند خدا هم در مقام فعل و فیض او را از فیض خودش محروم نخواهد داشت و به هر حال در بین این اذکار برخی از اذکار خیلی بلند مرتبه هستند که بعضاً جناب نیسابوری در تفسیر خودشان از اساتید خودشان برخی از این اذکار را یاد می‌کنند که اینها چه نقشی در یادآوری یاد خدا سبحانه و تعالی دارند و از آن طرف هم خدای عالم چه توجهی دارد.

مجموعاً در این نکته‌ای که در این صفحه 412 از کتاب ما که مشغول هستیم و می‌خوانیم ناظر به ذکر هستند و مراتب ذکر و اینکه این اذکار نقششان این است که انسان‌ها در پیشگاه خدا مورد توجه قرار می‌گیرند و خدا هم عنایت ویژه براساس این اذکار دارد. ذکر خدا را باید زیاد گفت و انسان باید بداند «اذکرونی فأذکرکم» اگر انسان به یاد خدا باشد قطعاً خدای عالم هم یاد آنها را خواهد داشت یا در خلأ و یا در ملأ. یا در علن یا در سرّ در هر دو حال حق سبحانه و تعالی انسان متذکر را فراموش نمی‌کند. همان‌طوری که انسان غافل که ناسی حق سبحانه و تعالی هستند در پیشگاه خدا هم منسی‌اند انسان متذکر هم در پیشگاه خدا مورد غفلت نیست و لذا این اذکار خیلی معنادار هستند و البته اذکار در یک رتبه و یک مرتبه نیستند برخی از اذکار متضمن مرتبه برتر هستند که در این نکته این نکات توضیح داده می‌شود.

«نكتة اخرى [في أن الذكر أشرف المقامات للسالك‌]» یکی از مقاماتی که برای سالک است مقام تذکر است مقام ذکر است که انسان به یاد خدا باشد آن انسانی که دائم به یاد خداست و خدا را همواره مدّ نظر دارد و او را متذکر است طبیعی است که حق سبحانه و تعالی هم او را مورد عنایت خودش دارد و از لطف خودش او را محروم نخواهد کرد. «فی أن الذکر أشرف المقامات للسالک» انسان سالک الی الله برترین مقامی که برای او هست این است که همیشه به یاد خدا باشد و لحظه‌ای از خدا یعالم غافل نباشد.

«قال صلّى اللّه عليه و آله»[1] رسول گرامی اسلام «[حكاية عن اللّه تعالى:]» که خدای عالم فرمود: «إذا ذكرني عبدي في نفسه» اگر بنده‌ای مرا در دل خودش یاد کرده است «ذكرته في نفسي» من هم او را در دلم یاد می‌کنم و او را فراموش نمی‌کنم «و إذا ذكرني في ملاء ذكرته في ملاء خير من ملاءه» من هم او را در آشکارا و علن که برتر از ملأ اوست یاد می‌کنم. «فإذا ثبت هذا» وقتی این معنا روشن شد که انسان متذکر و کسی که همواره به یاد خداست مورد عنایت حق هست و خدا هم او را فراموش نمی‌کند بنابراین انسان باید ببیند که افضل اذکار کدام است؟ «فإذا ثبت هذا فأفضل الأذكار ذكر اللّه الخالي عن ملاحظة الأغيار» انسان به گونه‌ای به خدا توجه کند که غیری در کار نباشد.

توحید به معنای واقعی کلمه این است که ماسوی الله هر چه که هست مندکّ ذات و وصف و فعل حق باشد. اگر ماسوی الله هر چه که باشد به یاد انسان باشد و انسان با توجه به او خدا را یاد بکند این نمی‌تواند برای انسان آن خیر برتر را داشته باشد. بعد می‌فرمایند: «ثمّ إنّ العبد فقير كثير الحاجة» انسان‌ها فقرشان بی‌نهایت است و حاجتشان فراوان است و انسان محتاج و فقیر هم وقتی مخدوم خودش را صدا می‌زند یعنی یک چیزی از او می‌خواهد خواسته دارد «و المحتاج إذا نادى مخدومه المنعم» مخدومی که منعم است «بنداء يناسب الطلب و السؤال» در چنین حالتی «كان ذلك محمولا على الطلب» یعنی این سؤال محمول بر طلب است «مشعرا بالسؤال» آن طلبی که در حقیقت به آن سؤال و خواسته طالب توجه دارد. مثلاً «فإذا قال: «يا كريم»» لازم نیست که انسان چیزی را درخواست بکند همان اسم کریم که می‌آورد خدای عالم به او کرامت می‌کند «كان معناه: أكرم و إذا قال «يا رحيم»» اگر انسان خدا را به عنوان رحیم صدا بزند «كان معناه: ارحم» معنای یا رحیم چون بنده سائل فقیر دارد می‌گوید «یا کریم یا رحیم» از طرف حق سبحانه و تعالی عنایتی می‌وشد. «کان معنا ارحم و إذا قال «يا غفور، يا عفوّ» كان معناه: اغفر و اعف».

می‌فرمایند وقتی از زبان سائل فقیر و محتاج این اسماء و صفات برده می‌شود معنا و پیام دارد و پیامش این است که آنچه را که این سائل خواسته است برای او فراهم آید «فكانت هذه الأذكار جارية مجرى السؤال فيجول في خاطره غير اللّه» پس در ذهن این سائل و فقیر با انحصاری که ایجاد کرده است غیر از حق سبحانه و تعالی نمی‌گذرد. «و يتمثّل له صور حاجاته» خدا را در حالی که هیچ موجودی با او نیست مدّ نظر دارد و خواسته‌ها و نیازهای خودش را هم توجه دارد. «فيكون مشغول السرّ بغير اللّه» اگر کسی در عین حالی که خدا را مدّ نظر خودش دارد که همان صور حاجات هستند بنابراین آن محضیت عند الله را پیدا نکرده اس این خالص نیست این محض نیست این برای حق سبحانه و تعالی او را صدا نزده است بلکه به لحاظ خواسته‌اش او را صدا زده است «فکانت هذه الأذکار جاریة مجری السؤال فیجول فی خاطره غیر الله» در خاطر این انسان سائل غیر خدا می‌گذرد «و یتمثل له صور حاجاته» و صور حاجات در نزد او تمثل دارد در چنین وضعی «فیکون مشغول السرّ بغیر الله» او به غیر خدای عالم هم سرّش و جانش مشغول است «و لم يكن في ملأ» در خلأ نیست که او را تنها و صرف ببیند بلکه او را می‌بیند و خواسته‌های خودش را توجه دارد «و لم یکن فی خلأ بل في ملأ، إذا الشاغل له عن ذكر الله عند المعاشرة مع الخلق أيضا الصور الحاضرة في نفسه» آنکه از انسان خواسته شده است این است که انسان در حالی که خالی الذهن است و از غیر خدا کاملاً انقطاع و تبطل دارد در چنین وضعی خدا را بخواند اگر انسان خدا را بخواند در حالی که خواسته‌هایش و موارد حاجتش در نزد او هستند ولو احیاناً اینها به ظاهر دیده نشوند اما آنها در جایگاهی هستند که هنگام توجه به خلأ و توجه به ذات الهی این اذکار هستند وقتی این موارد را انسان پیدا بکند و این اشتغالات و خواطر در ذهن باشد آن نزاهت نیست و سبوحیت و قدوسیت در حریم اسم «هو» وجود ندارد و اینها آلوده می‌کند ذهن را.

می‌فرماید که «إذا الشاغل له عن ذكر الله عند المعاشرة مع الخلق أيضا الصور الحاضرة في نفسه و هي الحاضرة بالذات دون الصور الخارجيّة إلا بالعرض» شاغلی که متذکر به یاد خداست اگر به این حاجاتش توجه داشته باشد هنگام معاشرت با خلق، «ایضا الصور الحاضرة فی نفسه» و هی الحاضرة بالذات دون الصور الخارجیة إلا بالعرض» یعنی چه آن زمانی که عند الناس هست و احضار می‌کند این صور را، چه آن زمانی که احضار نمی‌کند در هر حال اینها هستند و اشتغال ذهنی را یا اشتغال فکری را ایجاد می‌کنند و آن خلأیی را که انتظار داشت حاصل نمی‌شود «و لم یکن فی خلأ بل في ملأ، إذا الشاغل له عن ذكر الله» آنچه که انسان سائل را از ذکر خدا مشغول می‌کند «عند المعاشرة مع الخلق أيضا الصور الحاضرة في نفسه» این صورت‌هایی که از اشیاء برای خودش در نظر گرفته که برسد آنها را پیدا بکند اینها شاغل انسان هستند و مانع ایجاد می‌کنند «إذا الشاغل له عن ذكر الله عند المعاشرة مع الخلق أيضا الصور الحاضرة في نفسه و هی» یعنی این صوری که در نفس هستند «الحاضرة بالذات دون الصور الخارجیة إلا بالعرض» هنوز آن خواسته‌ها به صورت عین خارجی در نیامده ولی این صور ذهنی ذهن را مشغول به این خاطرات داشته و انسانی که به این اذکار مشغول است از آنچه را که حق سبحانه و تعالی برای او خواست که متوجه غیر حق نباشد برای او حاصل نمی‌شود. می‌فرماید که إذا الشاغل له عن ذكر الله عند المعاشرة مع الخلق أيضا الصور الحاضرة في نفسه» آن صوری که برای سائل وجود دارد ولو آن صورت ذهنی حتماً این معنا را خواهد داشت که در حقیقت آن صور ذهنیه در وجود اوست.

«فمن حضرت عنده صور الأشياء و التفت إليها فهو في صحبة الأغيار» پس آن کسی که در نزد او صور اشیاء و خواسته‌های او مطالبات او وجود دارد و انسان همه آنها را مورد التفات قرار می‌دهد بنابراین این شخص سائل و فقیر محتاج در صحبت اغیار است نه اینکه خالی باشد ذهن او و در پیشگاه حق سبحانه و تعالی حاضر باشد. «سواء كان في بيته الخالي أو في محتشد من الخلق» چه آن وقتی که در خانه هست و هیچ کس نیست اما صور ذهنی او مشحون است از همین خواسته‌ها و مطالباتی که در ذهنش قرار گرفته است. اینها در حقیقت حاضر هستند و انسان را مشغول می‌کند «إذا الشاغل له عن ذكر الله عند المعاشرة مع الخلق أيضا الصور الحاضرة في نفسه و هی الحاضرة بالذات دون الصور الخارجیة فإنها لیست بحاضرة إلا بالعرض» این خواسته‌ها در خارج نیستند این مطالبات امروز در خارج نیستند مگر بالعرض آنکه بالذات حاصل است این خواسته‌ها در متن ذهن انسان است این انسان که مقام می‌خواهد دنیا می‌خواهد مال می‌خواهد و امثال ذلک این صوری که در ذهن او هستند این او را مشغول داشته است از ذکر خدا و موارد آن. «فمن حضرت عنده صور الأشياء» کسی که صور اشیاء در نزد او حاضر است مثل مقام‌خواهی مال‌طلبی دنیاخواهی و نظایر آن «و التفت» این انسان «إليها» به آن صور اشیاء «فهو في صحبة الأغيار سواء کان فی بیته الخالی أو فی محتشد من الخلق» خواه در آن جایی که هست هیچ کسی نباشد یا نه، جمعیت زیادی از جامعه و مردم باشند.

از مجموع آنچه که گفته شد «و قد بيّن انّ الذكر إنّما يعظم شرفه إذا كان خاليا من السؤال» پس بنابراین اذکار در یک مرتبه نیستند آن ذکری که انسان خدا را در آن ذکر متوجه باشد و ذهنش را از ماسوی الله پاک بکند به معنای اینکه انسان هرگز متوجه او نباشد این آن چیزی است که شرافت ذکر حق را در ذهن انسان تداعی می‌کند «و بیّن انّ الذکر إنّما یعظم شرفه إذا کان خالیا من السؤال و من تصوّر الصور و الأمثال» و این باعث می‌شود آن چیزی که در صوری که در ذهن باشد آنها هم از ذهن پاک بشود و تنها چیزی که در ذهن بماند همان یاد خداست «و قد بيّن انّ الذكر» یعنی همان ذکر الله یا ذکر «یا هو یا من لا هو الا هو» و نظایر آن. «و قد بيّن انّ الذكر إنّما يعظم شرفه إذا كان خاليا من السؤال و و من توصر الصور و الأمثال و ذلك يتحقق عند ما قال «هو»» وقتی انسان ذکر «هو» را می‌گوید این ذکر به جوری در جان او می‌نشیند که می‌تواند به نوبه خود راه‌یابنده به سمت ذکر خاص باشد.

«و من نوادر الاذكار الشريفة الممدوحة في كتب أصحاب القلوب: يا هو يا من لا هو إلّا هو. يا من لا إله إلّا هو. يا أزل يا أبد يا دهر يا ديهار يا ديهور يا من هو الحيّ الذي لا يموت» این اذکار در حقیقت انسان را به یاد خدا می‌اندازد و به حدی شریف است و عظیم است که اغیار را از صحنه ذهن انسانی پاک می‌کند «و من نوادر الاذكار الشريفة الممدوحة في كتب أصحاب القلوب:» این است که «يا هو يا من لا هو إلّا هو» که ذکر اصلی است که جناب شیخ یادداشت فرموده است «یا هو یا من لا هو إلا هوو يا من لا إله إلّا هو. يا أزل يا أبد يا دهر يا ديهار يا ديهور يا من هو الحيّ الذي لا يموت».

«قال النيسابوري في تفسيره:» جناب نیشابوری در تفسیرش این‌گونه یادداشت می‌کند «و لقد لقّنني بعض المشايخ من الذكر:» برخی از اساتید من که استاد ذکر من بودند این اذکار را به من القاء کردند و تلقین کردند که اینها را من بگویم «يا هو، يا من هو، يا من لا هو إلّا هو، يا من لا هو بلا هو إلا هو و قال: فالأول فناء عمّا سوى اللّه[2] » این اذکار که همه اینها شریف و عظیم‌اند و همه اینها ذکر غائبین هستند و انسان را از فخر و کبر و نظایر آن پاک و منزه می‌کنند و جانب اله را هر نوع تعیّنی پاک می‌دارند می‌فرمایند که این اذکار در یک رتبه نیستند «فالأول» اینکه می‌گوید «یا هو» «فناء عمّا سوی الله» است یعنی فقط و فقط او را انسان در نظر دارد و ماسوی الله فانی‌اند و مورد توجه نیستند «و الثاني» که «یا من هو» این «فناء في اللّه» یعنی انسان نه تنها ماسوی الله را حذف کرده که فانی شده در حق سبحانه و تعالی هم فناء پیدا کرده است که هیچ تعیّنی برای او نیست «و الثالث» که می‌گوید «یا من لا هو الا هو»، «عمّا سوى الذات» هر آن چیزی که غیر از ذات باری تعالی است تعیّنات او اسماء او صقع ربوبی از آنها هم منزه است و خود را در حوزه ذات واجب سبحانه و تعالی و قابل راه افتادن می‌داند «و الرابع» که «لا یمن لا هو بلا هو إلا هو» است این هم «فناء عن الفناء عمّا سوى الذات» است این عالی‌ترین رتبه است که انسان نه تنها از ماسوی الله نه تنها از ذات الهی نه تنها از هر تعیّنی منزه است از این نوع از تعیّن که در حقیقت گم‌شده در حوزه پروردگاری است از آن هم فانی می‌شود. «و الرباع فناء عن الفناء عمّا سوی الذات».

«و قال صاحب التفسير الكبير[3] جناب فخر رازی در تفسیر خودشان می‌نویسند که «و من لطائف هذا انّ الشيخ الغزالي» که استاد جناب نیشابوری هم جناب غزالی است غزالی دارای این ابتکارات است که این‌جوری سخن می‌گوید «كان‌ يقول: «لا إله إلّا اللّه» توحيد العوام و «لا إله إلّا هو» توحيد الخواصّ و «لا هو إلّا هو» توحيد أخصّ الخواصّ» این سه مرتبه توحید عوام توحید خواص توحید اخص را براساس این اذکار می‌شمارند آن که می‌گوید «لا اله الا الله» در حقیقت توحید عوام است چون او خدا را در کسوت تعیّنات ملاحظه می‌کند. دیگری که از او بالاتر است توحید خواص است می‌گوید «لا اله الا هو» که الله اینجا نیست بلکه الله تعیّناتی دارد دارای تعیّنات است و به جایی می‌رسد که او را در اسم الله نمی‌بیند بلکه در اسم «هو» می‌بیند «لا اله الا هو» و توحید اخص هم «لا هو الا هو» است که توحید اخص است.

جناب فخر رازی در تفسیر کبیرشان یاد می‌کند که آنچه را که جناب غزالی بیان کرده است من آن را درست و خوب می‌دانم «و لقد استحسنت هذا الكلام و قرّرته بالقرآن و البرهان» می‌فرماید که هم براهین عقلی در این رابطه این مراتب چهارگانه توحید را تأیید می‌کند هم شواهد نقلی این را تأیید می‌کند. «أمّا القرآن فإنّه تعالى قال:» خدای عالم در قرآن فرمود: «﴿وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾[4] » این برتر است از آن «لا اله اله الله». «ثمّ قال بعد ذلك‌ ﴿كُلُّ شَيْ‌ءٍ هالِكٌ‌﴾ معناه «لا هو»» این مراتبی که بالا گفتند که توحید عوام و خواص و اخص یا گفتند توحیدی که در مقام فنای مرحله أولی و ثانیه و ثالث دارد می‌فرمایند که همه اینها از شواهد قرآنی هم استفاده می‌شود وقتی گفته می‌شود ﴿كُلُّ شَيْ‌ءٍ هالِكٌ‌﴾ معنایش همین «لا هو» است یعنی حق سبحانه و تعالی هیچ ظهوری و بروزی ندارد مگر «الا هو و قوله‌ ﴿إِلَّا وَجْهَهُ﴾» که آن چیزی که بعد ‌از نفی ماسوی الله مطرح است بعد از «لا هو» مطرح است «الا هو» است که همان وجه اوست ««الا هو» فقد ذكر «لا هو إلّا هو» بعد قوله لا إله إلّا هو» بعد از اینکه اول می‌گوید «لا اله الا الله» بعد می‌گوید «لا اله الا هو» مرحله سوم هم می‌گوید «لا هو الا هو» این «يدلّ على أنّ غاية التوحيد هي هذه الكلمة» نهایت و پایان توحید همین کلمه است که «لا اله الا هو» که این کلمه برتر از سایر کلمات است.

این شواهد نقلی است که بر این مراتب توحیدی که یاد شده است و جناب نیشابوری از استاد خودش بیان فرموده است یا مستقیماً از جناب غزالی بیان فرموده است این تفاوت آشکار است.

«و أما البرهان» اما دلیل برهانی نه شواهد نقلی، «فهو إنّ من الناس من قال: تأثير الفاعل ليس في تحقيق المهيّة و تكوينها، بل لا تأثير له إلّا في إعطاء صفة الوجود لها» این بیانات هم برای جناب صدر المتألهین بسیار گواراست زیرا نگرش‌های فلسفی او کاملاً با همین اصول و با همین سبک آشناست می‌فرماید آنچه که از ناحیه علت فاعلی می‌آید عبارت است از وجود و حقیقت نه ماهیت و امثال ذلک. «بل لا تدثیر له الا فی إعطاء صفة الوجود لها» یعنی زمانی آن شیء حقیقت پیدا می‌کند که صفت وجود برای او حاصل بشود. «فقلت: فالوجود أيضا مهيّة فوجب أن لا يكون الوجود واقعا بتأثيره» وجود در چنین شرایط از آن حالت وجود ماهوی در می‌آید و کاملاً امر جداگانه‌ای می‌شود «فوجب أن لا یکون الوجود واقعا بتأثیره» پس واجب است اینکه وجود متأثر از او نباشد این ماهیت همان حقیقت هستی و وجود است. یک سطر بالاتر را می‌خوانیم: «من قال: تأثير الفاعل ليس في تحقيق المهيّة و تكوينها، بل لا تأثير له إلّا في إعطاء صفة الوجود لها» این همان چیزی است که جناب صدر المتألهین به دنبال آن است که آنچه که از ناحیه جاعل جعل می‌شود ماهیت و امثال ذلک نیست بلکه تأثیر وجودی است. «فقلت: فالوجود أيضا مهيّة فوجب أن لا يكون الوجود واقعا بتأثيره فإن التزموا ذلك و قالوا: الواقع بتأثير الفاعل هو موصوفيّة المهيّة بالوجود فنقول تلك الموصوفيّة إن لم تكن مفهوما مغايرا للمهيّة و الوجود امتنع إسنادها إلى الفاعل» وضع آن‌گونه که جناب صدر المتألهین به دنبالش بودند شفاف و روشن نیست. این اسنادی که اشیاء به آن جاعل و مفیضشان می‌خورند به چه جنبه‌ای است؟ آیا به جنبه وجودی است یا به جنبه ماهوی؟ که جناب صدر المتألهین اصرار دارند که آنچه که اتفاق می‌افتد به افاضه از ناحیه فاعل می‌شود و از این طرف هم به فاعل استناد پیدا می‌کند آن جنبه وجودی‌اش است.

می‌فرمایند که «فقلت: فالوجود أيضا مهيّة» این عباراتی است که جناب فخر دارند «فوجب أن لا يكون الوجود واقعا بتأثيره فإن التزموا ذلك و قالوا: الواقع بتأثير الفاعل هو موصوفيّة المهيّة بالوجود فنقول تلك الموصوفيّة إن لم تكن مفهوما مغايرا للمهيّة و الوجود امتنع إسنادها إلى الفاعل» در حقیقت جناب فخر رازی دارند نسبت به آن مبانی خودشان و نظر خودشان شفاف‌سازی می‌کنند می‌گویند ما چه چیزی از اشیاء را می‌توانیم به خدای عالم اسناد بدهیم؟ «فإن التزموا ذلك و قالوا: الواقع بتأثير الفاعل هو موصوفيّة المهيّة بالوجود» یعنی اگر بگوییم آن وجودی که از ناحیه الله سبحانه و تعالی لازم شده است موصوفیت ماهیت بالوجود است «فنقول تلك الموصوفيّة إن لم تكن مفهوما مغايرا للمهيّة و الوجود امتنع إسنادها إلى الفاعل و إن كان مفهوما مغايرا فذلك المفهوم لا بدّ و أن يكون له مهيّة و حينئذ يعود الكلام» این تعابیر تعابیر روشنی نیستند و جناب فخر نمی‌تواند با این تعابیر آن مطلب حق را افاده کند.

می‌فرماید که «و إن کان مفهوما» اگر آنچه را که استناد پیدا می‌کند به تائب، مفهوم ماهیت موصوفه به وجود باشد درست است اما «و إن کان مفهوماً مغایرا فذلک المفهوم لابد بأن یکون له ماهیة و حینئذ یعود الکلام» این بایستی که حتماً به ماهیت تبدیل بشود یعنی آنچه که اسناد پیدا می‌کند به ذات احدی و به فاعل، ماهیت است «و حینئذ یعود الکلام» دوباره سخن برمی‌گردد که آیا این ماهیت هست که اسناد به وجود واجبی پیدا می‌کند یا وجود اوست؟ «فثبت انّ المؤثر مؤثّر في الماهيّة و كلّ ما بالغير فإنّه يرتفع بارتفاع الغير» از آنچه که گفته شد روشن می‌شود آنچه که در فاعل اثر می‌گذارد در ماهیت فاعل اثر می‌گذارد «و كلّ ما بالغير فإنّه يرتفع بارتفاع الغير» و هر آنچه را که مانع است باعث می‌شود که آن اثر فاعل مشخص بشود «فثبت انّ المؤثر مؤثّر في الماهيّة و كلّ ما بالغير فإنّه يرتفع بارتفاع الغير فلو لا المؤثّر لم يكن تلك المهيّة مهيّة و لا حقيقة فبقدرته صارت المهيّات مهيّات و صارت الحقائق حقائق و قبل تأثير قدرته فلا مهيّة و لا وجود و لا حقيقة و لا ثبوت و عند هذا يظهر صدق قولنا: لا هو إلّا هو. اي لا تقرّر لشي‌ء من الحقائق إلّا بتقريره و تحقيقه. فثبت إنّه لا هو إلّا هو» از مجموع آنچه را که الآن دارید ملاحظه می‌کنید جمع‌بندی که ایشان می‌کنند این است که:

«فإنّه يرتفع بارتفاع الغير» یعنی آنچه که غیر است ارتفاع پیدا می‌کند و به ارتفاع غیر طبعاً آن موانع هم برطرف می‌شود «فلو لا المؤثّر لم يكن تلك المهيّة مهيّة و لا حقيقة» اگر آن مؤثر نباشد یعنی آن علت فاعلی نباشد این ماهیت هم هرگز ماهیت اشیاء هم ماهیت نخواهند شد و حقیقتی نخواهند داشت زیرا «ماهیت من حیث هی لیست الا هی لا موجودة و لا معدومة» اگر بخواهد به لباس وجود درآید حتماً باید که از ناحیه علتش باشد «فبقدرته» آن مؤثر است «صارت المهيّات مهيّات و صارت الحقائق حقائق» اگر اینها به کسوت حقیقت و وجود و ماهیت در می‌آید از ناحیه علت است «و قبل تأثير قدرته» این مؤثر «فلا مهيّة و لا وجود و لا حقيقة و لا ثبوت» هیچ کدام از این جنبه‌ها را نخواهند داشت آنچه که از ناحیه مؤثر به آنها می‌رسد آن است که به آنها حقیقت و وجود و ماهیت عطا می‌کند «و عند هذا يظهر صدق قولنا: لا هو إلّا هو» این ذکری که جناب نیسابوری از استاد خودش آورده است «یا من لا هو الا هو» یا فرموده است «یا من لا هو بلا هو الا هو» اینها نشان از این است که آن چیزی که اثربخش است و مؤثر است عبارت است از همان هویت غیبیه که «و عند هذا یظهر صدق قولنا لا هو الا هو اي لا تقرّر لشي‌ء من الحقائق إلّا بتقريره و تحقيقه. فثبت إنّه لا هو إلّا هو» از اینجا روشن می‌شود که تا از ناحیه علت فاعلی و مؤثر اثری برای این ماهیات نیاید اینها هیچ نیستند نه حقیقتی دارند نه ماهیتی دارند و نه وجودی دارند و نه چیز دیگری.

حالا جناب صدر المتألهین به صحنه می‌آیند و آنچه را که خطاب اصلی است را بیان می‌کنند و آنچه که مؤثر در متأثر می‌دمد را بیان می‌کند و تفاوت بین وجود و ماهیات را إن‌شاءالله روشن خواهند کرد.


[1] . المحاسن للبرقي (ره): 1/ 39. و فيه فرق يسير.
[2] . الفرق بين الفناء عما سوى اللّه، و الفناء عما سوى الذات مما لا يخفى بعد الاطلاع على ما سبق من الكلام- منه (ره)- (حاشية المخطوطة).
[3] . تفسير الفخر الرازي: 1/ 117 و يوجد اختلافات بين ما نقله المصنف و ما في المطبوع عندي من التفسير.
[4] سوره قصص، آيه 88.