1401/06/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ملاصدرا/
جلسه سی و هفتم از کتاب شریف تفسیر قرآن کریم جناب صدر المتألهین تحت عنوان تفسیر سوره «فاتحة الکتاب» و راجع به لفظ جلاله الله مطالبی بیان شد که نکاتی مانده است صفحه 410 کتاب «نکتة اخری إنّ المواظبة على هذا الذكر يفيد العبد شوقا إلى اللّه تعالى و الشوق إليه تعالى أجلّ الأحوال لذّة و أعظمها سببا للبهجة و السعادة» جناب صدر المتألهین بعد از بیان لفظ جلاله و توضیحاتی که در باب لغت لفظ جلاله است و راجع به مباحث اصطلاحی حِکمی و عرفانی در باب واجب و اسم الله و نسبت بین اسم الله که مستجمع جمیع کمالات است با سایر اسماء به اینکه آیا لفظ الله داری حدی است یا نیست؟ مطالبی که گذشت به آن ذکر برتر رسیدند که آن ذکری که میتواند یاد حق را در دلها زنده کند اولاً و از هیچ تعیّنی که موجب تکثر و تعدد و ترکیب در ذات الهی برای تعقل و تصور ایجاد بکند ذکری را بیان میفرمایند که این ذکر بسیار شریف است و از هر نوع تعیّنی و بیان جهتگیری خاصی در ذات ربوبی منزه است و آن ذکر این است که «یا هو یا من لا هو الا هو».
جناب صدر المتألهین بر ذکری که جهت خطاب داشته باشد تحرض دارند و میفرمایند آن کسی که خدا را خطاب میکند و او را به عنوان «أمدحک» یا مثلاً عنوانی که متضمن معنای خطاب باشد آن را ناقص میدانند زیرا وقتی انسان خدا را مخاطب قرار میدهد یک نوع کبر و فخری برای او است و برای زدودن این کبر و فخر از ذات انسانی و او را به صورت مطلق دیدن این است که از خطاب در بیاید و به غیبت برسد لذا میگوید «هو» ذکر غائبین است آنهایی که از خود هیچ چیزی ندارند و هویتی برای خود قائل نیستند او را به عنوان «یا هو» صدا میزنند.
در این نکتهای که در این جلسه خوانده میشود این معنا را بیشتر دارند در ذُکر مخاطبین خودشان قرار میدهند که باید راجع به حق سبحانه و تعالی از ذکری استفاده کرد که آن ذکر غائبین است و از هر نوع خطابی و اینکه انسان خود را در یک جایگاهی ببیند و خدا را در جایگاه دیگری ببیند پرهیز و اجتناب داشته باشد همانطوری که خدا را با اوصاف ثبوتی و یا سلبی دیدن هم باز یک نوع نقصی است و یک نوع ضعفی است در حوزه معرفتی که آن را در جلسه قبل بیان فرمودند.
اکنون به اسم این ذکر شریف «یا هو یا من لا هو الا هو» که این پرهیز و اجتناب از هر نوع تعیّنی در حوزه ذات ربوبی سبحانه و تعالی در حقیقت هست این ذکر را مورد تشویق قرار میدهند و میفرمایند آنهایی که اهل شوق هستند و اهل وجد هستند برای اینکه به آن جایگاه برتر برسند لزوماً باید که با این ذکر مأنوس باشند.
مسئله عشق و شوق یک امری است که در همه موجودات است عشق در همه موجودات هست برای اینکه عشق در حقیقت حفظ الموجود است و شوق طلب المفقود. این حفظ الموجود که به داراییهایی انسانی برمیگردد برای هر موجودی از موجودات است برای اینکه هر موجودی به نوبه خود از وجودی و کمالاتی برخوردار است که داشتن او برایش و حفظ آن موقعیت عشق را به همراه دارد همانطوری که برای تحصیل کمالات و طلب مفقودات هم باید در او شوق باشد. این ذکر آن شوق را در وجود انسانی تقویت میکند و انسان به سمت خدایی میرود که از هر نوع تعیّنی مصون و منزه است و همه کمالات را بر نحو لف و وحدت و جمعیة دارا است.
این نکتهای است که در این مسئله جناب صدر المتألهین مطرح میکنند «نكتة اخرى [يا من لا هو الا هو] إنّ المواظبة على هذا الذكر» همین ذکری که بیان فرمود «یا هو یا من لا هو الا هو» که در حقیقت جنبه سلب و اثبات را باهم دارد مثل ذکر «لا اله الا الله» که البته بعداً بیان میفرمایند که این ذکر هم بسیار ذکر شریفی است اما مرتبه این ذکر «یا هو یا من لا هو الا هو» از آن مرتبه برتر و بالاتر است. «إن المواظبة علی هذا الذکر يفيد العبد شوقا إلى اللّه تعالى» این مواظبت کردن مداومت داشتن استمرار داشتن و دائم به ذکر «یا هو یا من لا هو الا هو» مشغول بودن برای انسان شوقی را به همراه میآورد که این شوق انسان را به ساحت حق نزدیک میکند. «إن المواظبة علی هذا الذکر یفید العبد شوقا الی الله تعالی و الشوق إليه تعالى أجلّ الأحوال لذّة» و شوق به سوی حق سبحانه و تعالی برترین حالتی است که از نظر لذت و سرور برای انسان یا هر موجودی فراهم میآورد. «و أعظمها» این ذکر بزرگترین سببی است «و أعظمها سببا للبهجة و السعادة» اینکه انسان به ذکری مشغول بشود و مداومت و مواظبت داشته باشد که این ذکر برترین ذکر است این خودش موجب راهیابی به بهجت و سعادت است.
نکتهای که قابل توجه است و در این بخش میفرمایند مسئله شوق است. شوق آن انگیزه و انبعاث درونی است که انسان را به سمت کمال جذب میکند طلب مفقود در وجود انسانی تقویت میکند «فإنّ الشوق إكسير الانجذاب و الوصول» آن عنصری که انسان را به جذب و واصل شدن به حق در حقیقت تشویق میکند همان اکسیر و عنصر شوق است. «فالأشدّ شوقا أشد انجذابا» آن کسی که شوقش بیشتر است جذبش به ساحت حق هم بیشتر است «و ذلك» آن شوقی که برای انسان اشد شوق محسوب میشود آن کلمه «هو» است «لأنّ كلمة «هو» ضمير الغائبين» که انسان باید از ضمیر خطاب دربیاید یعنی وقتی خدا را خطاب میکند «اللهم» یا میگوید «أنت» و امثال ذلک، برای خودش هم یک موقعیتی قائل میشود و موقعیت «أنا» در مقابل «أنت» و این موجب کبر و فخر است که انسان در مقابل حق سبحانه و تعالی معاذالله به وصف کبریت و فخریت مبتلا میشود «و ذلک لأن کلمة هوضمیر الغائبین فالعقل إذا ذكره هذه الكلمة علم إنّه غائب عن الحق سبحانه» وقتی او را با خطاب «هو» خطاب میکند و ضمیر خطاب نمیآورد این میفهمد که او ناچیز است و غیر موجود است آن انسانی که خدا را با «هو» خطاب میکند نه با «أنت»، چون انت در مقابلش أنا است اما «هو» در مقابلش کسی دیگر نیست این باعث میشود که از کلاً موجود محو شده و فانی و فنا یافته خواهد بود.
«فالعقل إذا ذکره هذه الکلمة علم إنّه غائب عن الحق سبحانه» این غیبت همان فناء در درگاه الهی است «ثمّ يعلم إنّ هذه الغيبة ليست من قبل اللّه تعالى بسبب المكان و الزمان» بعد این را درک میکند که اگر او را با «هو» خطاب میکند و خطاب هم به معنای خطاب أنا در مقابل انت است بلکه در مقابل آن هویت لاتعیّنی دارد او را خطاب میکند مییابد که این «هو» خطاب کردن نه به جهت اینکه خدای عالم مکانی یا زمانی ندارد بلکه او از هر نوع صفت نقصانی و صفت ضعف و عیب و امثال ذلک بری و مبرّا و پاک است «و إنّما كانت بسبب انّه موصوف بصفات النقصان و مثالب الحدثان» یعنی حق سبحانه و تعالی نه تنها از زمان و مکان و امثال ذلک که عالم جسمیت است اوصاف عالم جسمیت است مصون و پاک است بلکه هر نوع صفت نقصانی که نقص در مثلاً ماهیت داشتن نقص در ترکیب از وجدان و فقدان داشتن و نظایر آن پاک و منزه است و او یک حقیقت مطلق بلاتعیّنی است.
«فإذا تنبّه لهذه الدقيقة» وقتی متنبه شد به این دقیقه که حق سبحانه و تعالی با داشتن ضمیر «هو» از هر نقصانی منزه و پاک است «علم إنّ هذه الصفة حاصلة في جميع الممكنات و المحدثات على حسب تضاعف إمكاناتها و ترادف نقائصها و أعدامها الحاصلة لها بحسب مراتب بعدها عن عالم الوحدة الخالصة» این نکته را متوجه میشود که ماسوی الله هر چه که باشد با نقص و ضعف همراه است این دو تا مسئله باید مورد توجه باشد اینکه خدای عالم یک وحدتی دارد که این وحدت همه کمالات را در بر دارد نکته دوم این است که همه ممکنات به نوعی به نقص و ضعف وجودی مبتلا هستند «علم إنّ هذه الصفة حاصلة في جميع الممكنات و المحدثات» یعنی صفت نقصان و مطالب حدثان در همه ممکنات و محدثات «على حسب تضاعف إمكاناتها و ترادف نقائصها» هر چه که این جهتهای امکانی برای او اضافه بشود به جهات اعدامی برای او اضافه بشود این نیاز و این حاجت بیشتر است و این نقصان و ضعف افزون مییابد «علی حسب تضاعف إمکاناتها» که مراد از تضاعف امکانات یعنی حیثیت امکانی در آنها اضافه میشود «و ترادف نقائصها و أعدامها الحاصلة لها» و اینکه مترادفاً و پشت سر هم نقائص و اعدام حاصل است برای ماسوی الله و ممکنات و محدثات «بحسب مراتب بعدها عن عالم الوحدة الخالصة».
«و نزولها عن ساحة الحقّ المحض» و هرچه که این اعدام و نقائص و حیثیتهای امکانی بیشتر باشد معلوم است که از ساحت حق دورتر است و آن محضیت حق که اطلاق دارد و تعیّنی برای او نیست هر چه موجودات از او دورتر باشند آن جهات امکانی و نقص بیشتر است «و نزولها عن ساحة الحق المحض» بنابراین دو جهت باید در این ذکر لحاظ بشود جهت اول جهت اثباتی که لاتعیّنیت است جهت اثباتی که جهت کمال است دو این است که برای غیر حق سبحانه و تعالی این جهات تعیّنی و نقص و امکانی فراهم است. «فإذا تنبه لهذا الدقیقة علم لهذه الصفة حاصلة فی جمیع الممکنات ... و علم إنّ ما هو أقرب إلى الحضرة الواجبة كان النقائص و الأعدام فيه أقلّ» این دو تا نکته را هم انسان بعد از یادآوری نسبت به حق مطلب مییابد که هر موجودی که دورتر از ساحت حق باشند و نزولشان از ساحت حق بیشتر باشد اینها به جهت تضائف امکانات و ترادف نقائص و اعدام دورتر هستند و از این جهت محتاجتر هستند اما این معنا را هم مییابد که موجودی که به حضرت واجب نزدیکتر باشد «کان النقائص و الأعدام فیه أقل» موجودات عالم ماده و طبیعت به جهت داشتن اعدام بیشتر نقائص افزونتر و امکانات مادی بیشتر اینها در حقیقت نقصشان بیشتر است و نیازشان طبعاً بیشتر. اما آن موجودی که اقرب به حضرت واجب است نقائص و أعدام و حیثیتهای امکانی در او اقل است و او شوق به طلب قرب به حق سبحانه و تعالی در او بیشتر خواهد بود. وقتی این امکانات یعنی جهات مادی بیشتر شد آن موانع زیاد میشود آن انبعاث کم میشود آن سستی که مانع از رشد است در چنین موجودی بیشتر خواهد بود اما موجوداتی که اینگونه از نقاصانات و مصائب و نواقص را ندارند اینها انبعاث بیشتر و شوق بیشتری دارند «و علم إنّ ما هو أقرب إلى الحضرة الواجبة كان النقائص و الأعدام فيه أقلّ فأخذ» شروع میکند «في طلب القرب إليه تعالی».
«و كلّما وصل العبد إلى مقام أعلى كان شوقه إلى الترقّى عن تلك الدرجة أقوى و أكمل» موجوداتی که به ساحت حق نزدیک شدند این قرب و نزدیکی برای آنها شوق بیشتری ایجاد میکند که در حقیقت به جناب حق نزدیک بشوند. نکته قابل توجه این است که چون حق یک جایگاه نامحدودی دارد اینجور نشد که مثلاً اگر انسان ده درجه کمال پیدا کرد تا آن کمال هزار درجه مثلاً فاصله است نه! آن انتهایی و امدی برایش نیست و انسان با تحصیل کمالات به آن حقیقت لایتناهی نزدیک میشود ولی این نزدیکی به معنای این نیست که یک حدّ یقفی داشته باشد «و كلّما وصل العبد إلى مقام أعلى كان شوقه إلى الترقّى عن تلك الدرجة أقوى و أكمل كما يحكم به كلّ فطرة سليمة» هر فطرت سلیمی انسان را به رسیدن به آن مرحله ترقی تشویق میکند «و إذ لا نهاية لتلك المراتب و الدرجات كما سبق فكذا لا نهاية لمراتب هذا الشوق» همانطوری که بیان شد که جناب حق سبحانه و تعالی محدودیتی ندارد و نهایتی برای آن مرتبه نیست موجوداتی که در مسیر او هستند هم نهایت و درجاتی برای آنها نیست که احیاناً به درجهای برسند که حدّ یقفی باشد. كما يحكم به كلّ فطرة سليمة و إذ لا نهاية لتلك المراتب و الدرجات كما سبق فكذا لا نهاية لمراتب هذا الشوق فثبت إنّ المواظبة على ذكر كلمة «هو» تورث شوقا إلى اللّه» زیرا کلمه «هو» چون کلمه غائبین است برای حق سبحانه و تعالی مرتبهای و درجهای قائل نیست بلکه آن درجه لایتناهی است و باعث میشود که انسان شوقش به سمت آن حقیقت بیشتر بشود «فثبت إنّ المواظبة على ذكر كلمة «هو» تورث شوقا إلى اللّه و إنّ الشوق إليه تعالى أجلّ الأحوال و المقامات بهجة و سعادة» این شوق و این انبعاث درونی و این داعی که در درون نفس انسان شعلهور میشود این انسان را به ساحت الهی مدام نزدیکتر میکند این ذکر «یا هو یا من لا هو الا هو» این شوق و اشتیاق انسانی را برای اینکه به حق نزدیک بشود بیشتر میکند و باعث بهجت و سعادت افزونتری است «فثبت إنّ المواظبة على ذكر كلمة «هو» تورث شوقا إلى اللّه و إنّ الشوق إليه تعالى أجلّ الأحوال و المقامات بهجة و سعادة لأنّه ملزوم الوصول إليه تعالی» برای اینکه این ذکر وصول به سمت حق سبحانه و تعالی را لازم میکند و انسان شائق هم به سمت حق نزدیک میشود.
«و ممّا يدلّ على أنّ الشوق يستلزم الوصول، إن الشوق عبارة عن الحركة إلى تتميم الكمال» شما همانطوری که در لفظ شوق و معنای شوق ملاحظه فرمودید شوق عبارت است از طلب مفقود. انسانی که یا هر موجودی که به وجود خود رهنمون بشود و بیابد که کمال او در رسیدن به آن مراحل بالاتر و رفع نقص است، تلاش میکند که این نقص را برطرف کند و این تلاش برای رفع نقص همان شوق است و موجود برای رسیدن به آن کمالی که مفقود است تلاش و کوشش میکند این شوق افزونتر میشود «و ممّا يدلّ على أنّ الشوق يستلزم الوصول، إن الشوق عبارة عن الحركة إلى تتميم الكمال» شوق عبارت است از اینکه انسان حرکت بکند به اینکه کمال را در وجود خودش تمام بکند «و ما من موجود إلّا و له ضرب من الخيريّة و الكمال» هیچ موجودی نیست مگر اینکه یک بخش وجودی دارد یک بخش فقدان. آن بخش وجودی منشأ عشق است آن بخش فقدان منشأ شوق «و ما من موجود إلّا و له ضرب من الخيريّة و الكمال إذ له حظّ من الوجود، و الوجود قد ثبت انّه خير و مؤثر» بنابراین نسبت به آنچه که دارد این عشق است و خیر مؤثر است «ففي كل موجود عشق إلى ذاته» از این جهت هر موجودی نسبت به آنچه که داشتههای اوست و وجدانیات اوست عاشق است و داشتههای خود را عشق میورزد «ففی کل موجود عشق إلی ذاته» اما «و ما من موجود في عالم الإمكان إلّا و لوجوده غاية كماليّة و شوق إلى تحصيل تلك الغاية» هیچ موجودی امکانی نیست مگر اینکه در این جهات نقص و فقدان هم هست که باید آن نقص و فقدان را برطرف بکند تا کمالاتش تمام بشود و برای رفع آن نقص و فقدان باید تلاش بکند که این همان شوق برای طلب مفقود است «و ما من موجود في عالم الإمكان إلّا و لوجوده غاية كماليّة و شوق إلى تحصيل تلك الغاية كما بيّن في مباحث الغايات في العلم الإلهی» در بحث علت غائی در الهیات کتابهای فلسفی این معنا به صورت رسمی آمده که موجودات همانطوری که علت فاعلی دارند به علت غائی دارند و مراد از علت غائی تلاش برای رسیدن به غایة الغایات است.
«و قد ثبت أيضا هناك إنّ اللّه لا يودع في غريزة موجود من الموجودات و جبلّته شيئا فيكون عبثا معطّلا» بنابراین اینجور نیست در جبلّه و سرشت موجودات یک چیزی باشد که آن عبث باشد بیهوده و معطل باشد. اگر احیاناً انسان یک شوقی دارد برای رفع کمالات، این عبث نیست و معطل نیست بلکه باید آن جهت کامل بشود. «و قد ثبت أيضا هناك إنّ اللّه لا يودع في غريزة موجود من الموجودات و جبلّته شيئا فيكون عبثا معطّلا» در سرشت انسانی در جبلّه و سرشت انسانی چیزی از کمالات نیست که احیاناً عبث باشد امری باشد که عبث و بیهوده و معطل باشد بلکه اگر شوقی وجود دارد این شوق برای تحصیل مفقودات است طلب مفقود است.
«فكلّ موجود وجد له شوق إلى كمال بالقياس إليه فلا بدّ من أن يكون ممكن الحصول له» اگر شوقی اگر اشتیاقی اگر ولع و حرصی برای طلب مفقود در وجود انسانی است این برای این است که انسان بتواند به آن کمال برتر راه پیدا کند «فلا بدّ من أن يكون ممكن الحصول له» حتماً باید ممکن الحصول برای او باشد «و كلّ ممكن الحصول لشيء بالإمكان العامّ يجب حصوله له» اگر چیزی در حیثیت انسانی حیثیت بالقوه و استعداد و امکان استعدادی داشت این حتماً باید خودش را به سمت فعلیت برساند «و كلّ ممكن الحصول لشيء بالإمكان العامّ يجب حصوله له و وصوله إليه» واجب است که انسان به آن شیء برسد و واصل به آن شیء بشود «عند عدم الموانع و رفع العوائق و القواسر» البته با کنار زدن عوائق و موانع را به یک طرف راندن و تلاش برای وصول به آن هدف و غایت است.
بنابراین اشتیاقی که در وجود انسانی است این را باید همیشه مشتعل و فوران یافته انسان در وجود خودش نگه بدارد این اشتیاق را اگر سست بکند و ضعیف بکند طبعاً تحصیل کمالات برای او دشوار خواهد شد سرمایه انسانی برای اینکه بتواند مفقود را طلب بکند عبارت است از شوق و اشتیاق. این اشتیاق را خدای عالم در وجود انسان قرار داد همانطوری که عشق را قرار داد عشق حفظ الموجود است و شوق طلب المفقود است و این هر دو سرمایه وجود انسانیاند که انسان به داشتههای خود خوشحال باشد و به نداشتههای خود تلاش و کوشش داشته باشد.
«و ثبت أيضا في مقامه انّ وجود الموانع و القواسر للأشياء الجبلّية غير دائم و لا أكثريّ» انسان این معنا را باید در وجود خودش داشته باشد بله در سر راه کمال موانعی وجود دارد قواصری وجود دارد و اینها چه بسا انسان را بخواهند ناامید کنند و شوق را از انسان بگیرند و اشتیاق را از انسان کم بکنند و امثال ذلک. ایشان میفرماید که این موانع دائمی و اکثری نیستند بلکه فی الجمله هستند و انسان با تلاش خودش میتواند این موانع را کنار بزند. میفرماید که «و ثبت أيضا في مقامه انّ وجود الموانع و القواسر للأشياء الجبلّية» یعنی آن چیزهایی که انسان در سرشت خود آنها را دارد و میخواهد تحصیل بکند اما موانع را میبیند این موانع دائمی و یا اکثری نیستند «و لا أكثريّ في هذا العالم» در عالم معنا یا در عالم ملکوت که اصلاً قواصری وجود ندارد طبعاً انسان میتواند به هر موجود دیگری در آن نشأه میتواند برای کمالش شتاب بکند و تحصیل کمالات را بیشتر داشته باشد. اما این در این عالم وجود دارد بله در عالم ماده یک سلسله قواصر و مانعی هستند اما آنها دائمی و اکثری نیستند بلکه چه بسا تلاش و کوشش انسان باعث بشود که این موانع رفع بشود.
«و لا أكثريّ في هذا العالم الذي يوجد فيه بعض الشرور و أمّا في العالم الأعلى و ما فوق الكون» آنچه که از عالم کون برتر است یعنی عالم مبدئات و عالم امر «فالأشياء كلّها على مقتضى دواعيها و أشواقها الأصلية» این موجوداتی که در عالم ملکوتاند و از عالم کون برترند اینها به مقتضای ذاتشان همواره مشتاق به کمالات برتر هستند و دواعی و اندیشهها و اثباتشان بدون مانع به پیش میرود. «فالأشياء كلّها» همه اشیاء که در عالم ملکوت هستند «على مقتضى دواعيها و أشواقها الأصلية» مقتضای آنها هم رشد و به سمت کمال برتر رفتن است «فكلّ مشتاق إلى شيء شوقا غريزيا سواء كان في فطرته الاولى أو في فطرته الثانية التي قد صار متجوهرا به متصوّرا بصورته الجوهريّة كالنبات إذا صار حيوانا أو الحيوان إذا صار إنسانا فهو واصل أو سيوصل إليه وقتا ما» ایشان دارند این معنا را در وجود ما مشتعل میکنند که اگر شوقی وجود دارد خواه در فطرت اولی انسانی و خواه در فطرت ثانوی انسانی که انسان در حقیقت به آن شوق و به آن اشتیاقی که به آن کمال دارد متوجوهر است یعنی براساس جوهر وجودش به او متصف است و او را تصور کرده است به صورت جوهری «كالنبات إذا صار حيوانا أو الحيوان إذا صار إنسانا فهو» یعنی چنین موجودی که در فطرت أولای او یا در فطرت ثانیه او متجوهر است و حقائق را تصور میکند به صورت جوهری خودش، این حتماً «فهو واصل أو سيوصل إليه وقتا ما» اگر به شوق خودش اعتنا بکند و بداند که این موانع دائمی یا اکثری نیستند قطعاً تلاش میکند تا همانطوری که از نبات به حیوان رسیده و از حیوان به انسان رسیده است از انسان هم به مراحل برتر راه پیدا بکند.
میفرمایند «فكلّ مشتاق إلى شيء شوقا غريزيا سواء كان» این شوق غریزی «في فطرته الاولى أو في فطرته الثانية» فطرت ثانیهای که «التي قد صار متجوهرا به» یعنی انسان به این فطرت ثانیه متصف شده است و در این مقام قرار گرفته است «متصوّرا بصورته الجوهريّة» که این تصور، تصور عقلی نیست تصور ذهنی نیست بلکه صورت وجودی او به صورت برتر راه پیدا کرده مثل نبات شده حیوان یا حیوان شده انسان، این انسان حتماً واصل است «سيوصل إليه وقتا ما» حتماً به کمال خودش واصل خواهد شد در یک وقت و مرتبت زمانی.
نتیجهای که میگیرند این است که «فثبت أن من أحبّ اللّه» پس این معنا روشن شده است کسی که دوست دارد حق سبحانه و تعالی «و اشتاق إليه» و میخواهد که به ساحت حق نزدیک بشود و حق را در جلوههای برترش مشاهده کند و قرب او را بیابد «فهو مما يصل إلى حضرته يوما» اگر کسی آن اشتیاق به زیارت حق و لقاء حق در او زیاد بشود او روزی خدا را مشاهده خواهد کرد. به قول جناب حافظ «روزی ببینم و تقدیم وی کنم» «كما دلّ عليه قوله عليه السلام[1] : من أحبّ لقاء اللّه أحبّ اللّه لقائه و من كره لقاء اللّه كره اللّه لقائه» آن کسی که مشتاق زیارت حق و لقاء حق است خدا هم مشتاق دیدار اوست چقدر زیباست که انسان نه تنها محب حق باشد بلکه محبوب حق باشد اینکه انسان محب حق باشد و خدا محبوب او باشد این یک هنر متوسط است اما هنر عالی این است که انسان به جایی برسد که خدا او را دوست بدارد و محبوب خدا بشود «من أحبّ لقاء اللّه» آن کسی که واقعاً لقاء خدا را دوست دارد دوست دارد خدا را «یا ایها الانسان إنک کادح الی ربک کدحا فملاقیه» عدهای با این ذکر حق همواره مشغولاند و مشعوفاند که خدا را ملاقات بکنند. عشق به لقاء حق و دوستی نسبت به حضرت اله باعث میشود که خدای عالم هم نسبت به انسان عشق بورزد و علاقمند باشد «من أحبّ لقاء اللّه أحبّ اللّه لقائه و من كره لقاء اللّه كره اللّه لقائه» آن کسی که معاذالله نسبت به لقای الهی خشنود نیست خدا هم خشنودی خود را نسبت به این شخص به جهت اینکه با او دیداری داشته باشد اظهار میفرماید که خدای عالم هم نسبت به چنین انسانی که به لقاء حق کراهت دارد خدای عالم هم کراهت دارد «و من كره لقاء اللّه كره اللّه لقائه».
پس آن ذکری که میتواند شوق را در انسان ایجاد کند و اشتیاق را شعلهور بسازد و همواره انسان مشتاق باشد و دائم به فکر حق باشد این هست که «یا هو یا من لا هو الا هو» و این مداومت بر این ذکر برای انسان این معنا را خواهد آورد.