1401/06/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ملاصدرا/
جلسه سی و ششم از تفسیر قرآن کریم مرحوم صدر المتألهین سوره مبارکه «فاتحه» و راجع به «بسم الله الرحمن الرحیم» نکاتی را جناب صدر المتألهین متعرض میشوند و بحث ما هم فعلاً در صفحه 409 راجع به لفظ جلاله است اسم شریف الله سبحانه و تعالی است.
مرحوم صدر المتألهین راجع به لفظ جلاله و اسم الله توضیحاتی را بیان فرمودند و مباحثی که مربوط به لفظ جلاله است را به لحاظ لغت و اصطلاح و آنچه که در نزد حکیمان و عارفان این اسم مطرح است یاد کردند و نسبت بین الله سبحانه و تعالی که ذات مستجمع جمیع کمالات است را با سایر اسماء یاد کردند و در حقیقت اسماء افراد آن حقیقت اللهای هستند که مستجمع جمیع کمالات و نعوت کمالیه است البته اینکه میگوییم افراد، نه مثل افراد ماهیت که ما الله را دارای ماهیتی دانسته باشیم دارای جنس و فصلی و اینها هم افراد او باشند بلکه اجزاء عینی و خارجی هستند و آن ذاتی که جامع جمیع اسماء و صفات است این اسماء هر کدام به عنوان جزئی و فردی از آن حقیقت جامع محسوب میشوند و نکاتی که الحمدلله در مباحث گذشته گذشت.
در این نکته که به عنوان یکی از نکات جناب صدر المتألهین یاد میکنند میفرمایند که «نكتة اخرى [الاسم «هو»]» به این امر متذکر میشوند که درست است که الله اکبر یعنی خدای عالم برتر است و بلندمرتبه است اما این بلندمرتبگی را باید به گونهای شناخت و شناساند که شایسته باشد.
میفرماید که گرچه این نعوت کمالیه و اوصاف جمالیه همه از ذات حق سبحانه و تعالی ساطع هستند و صادر میشوند اما اگر خواستیم ما واجب سبحانه و تعالی را نعت بکنیم و او را یاد بکنیم باید به گونهای باشد که به جانب او و جناب او شایسته و صالح باشد میفرمایند که ما دو گونه میتوانیم خدا را حمد کنیم ثنا بگوییم و ستایش کنیم این هر دو خوب است ولی نسبت به آنچه را که شایسته جناب حق است نمیتواند آن تمام کمال را تأمین بکند.
میفرمایند که ما اگر جمیع صفات الهی را بخواهیم در نظر بگیریم در نزد خلق، اوصاف الهی به دو قسمت تقسیم میشود یک دسته اوصاف جلال است و دیگری دسته اوصاف جمال است و إکرام. در باب اوصاف جلالی یعنی آن دسته از اوصافی که به نقص و عیب و نظایر آن برمیگردند و ما ساحت الهی منزه و مقدس از آن میبینیم که اینگونه از اوصاف برای جناب حق باشد مثلاً جسمیت داشتن جوهر بودن عرض بودن مکان و زمان داشتن و این دسته از اوصاف همه و همه اوصاف سلبیاند و از جانب حق سبحانه و تعالی و جناب حق اینها زدوده شدهاند و اینها مسلوباند و حق سبحانه و تعالی منزه از این دسته از اوصاف است.
اینها را به عنوان صفات جلالیه میشناسند و وجود اینها برای باری سبحانه و تعالی موجب منقصت و نقص و ضعف است که باید از جانب حق دور داشت.
نوع دوم از اوصافی که به ساحت حق سبحانه و تعالی برمیگردد اوصاف کمالیاند اوصاف جمالیاند و اکراماند که اینها به جناب حق سبحانه و تعالی مربوطاند و موجب کمال و عظمت و بزرگی حق سبحانه و تعالی هستند مثل خالق بودن رازق بودن کافی بودن شافی بودن و همه اوصاف کمالی و ثبوتی که برای حق سبحانه و تعالی اثباتش بسیار امکانپذیر است.
این اوصاف را بیان میکنند بعد میفرمایند که آیا میشود خدای عالم را که یک حقیقت لایتناها است را با این دسته از اوصاف مدح و ثنا گفت؟ آیا این ثناها لایق جناب حق سبحانه و تعالی هستند؟ چون این دسته از اوصافی که چه اوصافی که تقدیس حق سبحانه و تعالی انجام میشود کأنه «لا جسم له لا مکان له لا زمان له لا جوهر له لا عرض له» و امثال ذلک چه آن درسته از اوصافی که اوصاف ثبوتیاند مثل خالقیت رازقیت عبودیت و امثال ذلک. آیا اینها سازگارند و شایسته جناب حق سبحانه و تعالی هستند یا اینها آن ادبی که ادب حضور حق سبحانه و تعالی باید تأمین بکند و آستان حق سبحانه و تعالی را تقدیس و تنزیه بکند را نمیتواند داشته باشد؟
ایشان میفرمایند که اینگونه از اوصاف گرچه اوصاف کمالیاند و بیان آنها برای حضرت حق سبحانه و تعالی شایسته است اما اینها در عین حال محجوباند و انسانها را در یک فضای حسی و طبیعی میبرند و به رغم اینکه کمالی را برای حق اثبات میکنند و نقصی را برطرف میکنند اما شایسته جناب حق نیستند. شایسته است و مناسب است که ذکری گفته بشود که آن ذکر تأمین کننده اسماء و صفات الهی است و ثنای الهی را آنگونه که او شایسته است با خود متضمن است و آن ذکر عبارت است از ذکر «یا هو، یا من لا هو الا هو».
در گذشته هم یک نکتهای داشتیم که رسول گرامی اسلام چنین عبارتی داشتند «أنت کما ثنیت نفسک» من نمیتوانم آنگونه که تو شایسته هستی تو را حمد کنم و ثنا کنم آنگونه که شما خودت شایسته هستی باید شما را حمد کرد. این ذکر ظاهراً تأمین کننده کمالات الهی است و حمد و ثنای الهی را متضمن است «یا هو یا من لا هو الا هو» برای اینکه هر عنوان دیگر هر وصف دیگر یک تعیّنی را با خود دارد یک جهتی را با خود دارد که این تعیّن و آن جهت موجب محدودیت و تحدید در جهات وجودی حضرت حق سبحانه و تعالی است و نمیتواند آن حقیقت غیب الغیوبی را که آنگونه که هست تشریح کند لذا ذکر «یا هو یا من لا هو الا هو» را جناب صدر المتألهین شایسته دانستند و گفتند که این ذکر میتواند ثنای حق سبحانه و تعالی را تأمین بکند و اقرار به مدح الهی بذاته دارد آنکه مهم است این است که انسان به گونهای خدا را مدح کند و اقرار به ممدوحیت و ثنا و ستایش او داشته باشد که آن تعیّنی را جهتی را محدودیتی را برای واجب سبحانه و تعالی به همراه نیاورد. آن خدایی که حقیقت تامه است بسیط است از هر نقصی و عیبی منزه است چگونه باید او را ثنا گفت و ستایش کرد که جانب حق و جناب حق لایق آن باشد؟ آن چیزی که در این فضا آمده است نکاتی است که بیان شده البته ممکن است برخی از مطالبی باشد که در هنگام متن توضیح خواهیم داد.
صفحه 409 «نکته اخری انّ جميع صفات اللّه المعلومة عند الخلق إما صفات الجلال و إما صفات الإكرام» مجموعه صفاتی که معلوم است در نزد خلق و خلق آنها را میشناسند و شایسته میدانند یا به صفات جلالی برمیگردد یا بفه صفات جمال و اکرام. «أما الاولى» یعنی صفات جلالی مثل اینکه بگوییم «فكقولنا انّه ليس بجسم و لا جوهر و لا عرض و لا في مكان و هذا فيه وقيعة» در این نوع از اوصاف گرچه جهت کمالی را به همراه دارد اما یک وقیعهای و یک نقصی در آن وجود دارد که باید آن شناخت به جهت اینکه این محدودیتها این جهاتی که ما از آن یاد میکنیم باعث میشود که جناب حق محدود دیده بشود. مثل اینکه «كمن خاطب السلطان بأنك لست أعمى و لا أصمّ و لا كذا و كذا» ما به یک پادشاهی و سلطانی میگوییم که شما کور نیستی کَر نیستی. بله کور نبودن و کَر نبودن و امثال ذلک کمال است اما وقیعهای را و ضعفی را و نقصی را هم به همراه دارد جوری باید انسان جانب حق را تقویت کند و شایسته توصیف و تکریم بداند که با آن جایگاه و جلال و شکوه همراه باشد. «و صار يعدّ أنواع المعائب و النقائص فإنّه ينسب إلى إسائة الأدب و يستوجب الزجر و التأديب» آن کسی که سلطان را با اینگونه از اوصاف که اوصاف رفع نقض و عدم ضعف است بستاید این در حقیقت گویا اینکه سلطان را با انواع معایب و نقایص همراه کرده است و اینجور سخن گفتن ولو به رفع نقص و عیب برمیگردد اما نسبت داده میشود اینگونه سخن گفتن به اسائه ادب و مستوجب ضعف و تأدیب است آن کسی که سلطان را با این اوصاف مدح کند که سلطان کور نیست کَر نیست و امثال ذلک، اینها به رغم اینکه یک نوع کمالی هستند اما با خود یک وقیعهای را یک وضیعهای را و نقضی را به همراه دارند و در حقیقت اینگونه سخن گفتن منسوب به اسائه ادب است و مستوجب و زجر و تأدیب.
این یک نوع و یک دسته از اوصاف و توصیفات الهی است «و أما صفات الإكرام» و جمال که خدا را با اوصاف ثبوتی یاد بکنیم «فككونه خالقا للخلائق رازقا للعباد. و هذا أيضا فيه وقيعة من وجهین:» گرچه این دسته از اوصاف، اوصاف کمالیاند و اوصاف ثبوتی رباند اما در عین حال اینها نسبت به آن جایگاه و مقام مرتبت الوهیت با خود از دو جهت نقص را به همراه دارند جهت اول این است که «الأول: إنّ كمال الصانع أجلّ و أعلى من أن يوصف بصنعه و خصوصا الفيّاض الذي ليس فعله إلّا على سبيل الرشح و الفیض» وقتی ما خدا را به عنوان مبدأ بالذات میشناسیم که همه موجودات و ممکنات از فیض وجود او و افاضهای که دارد موجود میشوند ما به چنین خدایی با اوصاف خالق و رازق و رب و امثال ذلک یاد بکنیم این یک وضیعهای است یک وقیعهای است و جانب حق سبحانه و تعالی برتر از آن است که ما با این دسته از اوصاف کمالی او را یاد کنیم. حق سبحانه و تعالی به حدی شامخ و فاخر است که حتی اینگونه از صفات و رازقیت و ربوبیت و امثال ذلک شایسته جناب حق نیست. گرچه اینها صفات ثبوتیاند و حتی خدای عالم هم اینها را به خود معرفی کرده است اما این آن مرتبه شامخه الهی را بیان نمیکند و لذا میفرمایند که کمال صانع اجل و اعلی است «من أن یوصف بصنعه و خصوصا الفیاض التی» آن خدایی که فیاضی که «لیس فعله الا علی سبیل الرشح و الفیض» که هرآنچه را که انجام میدهد از جایگاه فاعل و علت نیست بلکه اینها رشحات وجودی اویند فیض وجودی اویند و امثال ذلک.
جهت دومی که این صفات اکرامی نمیتواند شایسته جناب حق باشد این است که «و الثاني: إن الرجل إذا أخذ يمدح سلطانا قاهرا يملك وجه الأرض برّا و بحرا بأنّه أعطى الفقير الفلاني كسرة خبز و قطرة ماء فإنّه يستوجب المقت و الزجر و الحجر» اگر یک سلطانی باشد که این سلطان بر بَر و بحر سلطه دارد و وجه الارض را مالک است آدم بیاید بگوید که این سلطان آن کسی است که به فقیر اعطا میکند نانی به او میدهد یا آبی به او میرساند اینجور آن سلطان را مدح کردن مستوجب وقع و زجر و حجر است این شخص را باید دور داشت از جانب سلطان چرا که آن سلطانی که زمین و زمان را در اختیار دارد و هرآنچه را که بر وجه ارض من البرّ و البحر وجود دارد تحت سیطره اوست بگوییم آن سلطان کسی است که به فلان کس نانی داده یا آبی رسانده این شایسته جلال و شکوه او نیست و مستوجب زجر و حجر و نظایر آن است.
«و معلوم انّ نسبة جميع المخلوقات من الفرش إلى العرش إلى ما في خزائن اللّه ـ لكونها نسبة متناه إلى غير متناه ـ أقلّ من نسبة كسر الخبز و قطرة الماء إلى جميع خزائن الدنيا» مقایسه میکنند این نوع توصیفی که برای سلطان است با آنچه که ما بخواهیم در ارتباط با خدای عالم بگوییم همانطوری که یک سلطانی که بر برّ و بحر احاطه دارد بگوییم که این سلطان به فلان فقیر فلان نان را داده فلان آب را داده این چقدر ناشایسته است؟ نسبت به خدایی که به همه مخلوقات «من الفرش الی العرش» تا در خزائن الهی همه در اختیار اوست و اینها نسبت متناهی دارند نسبت به غیر متناهی خدای عالم «و لله خزائن السماوات و الارض» طبعاً اینجا هم همان مستوجبیت مقت و زجر را به همراه دارد. میگویند اگر ما بخواهم مقایسه بکنیم آنچه را که برای سلطان قاهری که مالک وجه الارض من البرّ و البحر است نسبت به آنچه که از اعطای به فقیر و قطره آب را به انسان تشنه چشاندن مثل این است که همه آنچه را که در نظام هستی وجود دارد «من الفرش الی العرش» را که مال خدای عالم هست ما بخواهیم چنین نسبتی را با خدای عالم داشته باشیم و اعطای او را برای خلائق به همین نسبت بخواهیم نگاه بکنیم. این هم شایسته جناب حق نیست.
«و معلوم انّ نسبة جميع المخلوقات من الفرش إلى العرش إلى ما في خزائن اللّه ـ لكونها» یعنی نسبت جمیع مخلوقات «نسبة متناه إلى غير متناه ـ» که خزائن الهی است «أقلّ من نسبة كسر الخبز و قطرة الماء إلى جميع خزائن الدنيا» همانطوری که برای سلطانی که «علی وجه الارض من البرّ و البحر» امکاناتی دارد آدم بگوید «کثرة خوض و قطرة ماء» را به کسی داده است که نامناسب است با خدایی که «من الفرش الی العرش» را دارد و همه نسبت به خزائن الهی ناچیز هستند و اقل هستند از نسبت کسر خبز و قطرة ماء به جمیع خزائن دنیا، اگر چنین توصیفاتی برای حضرت حق سبحانه و تعالی داشتیم این هم از سوء ادب خواهد بود «فإذا كان ذلك سوء أدب فهذا بالطريق الأولى» ما اگر به یک سلطانی بگوییم که این سلطانی که برّ و بحر را حاکم است این مثلاً فلان نان را به فقیر داده یا فلان آب را به فلان تشنه داده، چگونه نامناسب است برای جانب حق سبحانه و تعالی هم این نامناسبتی و ناسنجشی را دارد و این باعث میشود که سوء ادب محسوب بشود.
«إلا انّ هاهنا سببا يرخّص في ذكر هذه المدائح و هو انّ النفس صارت مستغرقة في عالم الحسّ و الخيال و إذا أريد جذبها إلى عتبة عالم القدس احتيج إلى أن يتنبّه على كمال الحضرة المقدّسة و لا سبيل إلى معرفة كمال اللّه و جلاله إلّا بهذين الطريقين أعني ذكر صفات الجلال و صفات الإكرام» میفرمایند که انسانی که در عالم حس و طبیعت زندگی میکند بالاخره اینگونه از توصیفات چه در جان بجلال که بگوید سلطان «لا اعمی و لا اصم» چه در جانب مثبتات و جنبههای ثبوتی که کثرت خبز الی فقیر باشد و امثال ذلک باز قابل تحمل است نسبت به خدایی که تمام کون و مکان در اختیار اوست و عالم امر و خلق در اختیار اوست «إلا انّ هاهنا سببا يرخّص في ذكر هذه المدائح» یعنی این قضایا در عالم طبیعت موجب این است که اینگونه از مدایح ترخیصی داشته باشد و رخصتی داشته باشد به جهت اینکه «و هو انّ النفس صارت مستغرقة في عالم الحسّ و الخيال» اما «و إذا أريد جذبها إلى عتبة عالم القدس» اگر خواستیم این اوصاف به آستان عالم قدس ببریم «احتيج إلى أن يتنبّه على كمال الحضرة المقدّسة» ما باید که این را شایسته جناب حضرت حق سبحانه و تعالی بدانیم که آن حضرت مقدس است «و لا سبيل إلى معرفة كمال اللّه و جلاله إلّا بهذين الطريقين أعني ذكر صفات الجلال و صفات الإكرام» ما چارهای نداریم برای اینکه جانب حق سبحانه و تعالی و عتبه حضرت قدس را بتوانیم یاد بکنیم مگر اینکه این دو طریق را یعنی طریق اوصاف جلالیه و اوصاف جمالیه را چه اوصاف سلبی و چه اوصاف ثبوتی را در حقیقت باهم هر دو را لحاظ کنیم و به جانب حق سبحانه و تعالی اسناد بدهیم.
ولی تا اینجا در حقیقت یک حرکت فکری و معرفتی است که انسانها برای جناب حق سبحانه و تعالی دارند ولی ما همانطوری که در اثنای کلمات قبلی بیان فرمودند احساس نمیکنیم که این دو نوع از توصیفات و تنزیهات و تشبیهات به جناب حق سبحانه و تعالی شایسته باشد میفرمایند: «ثمّ إذا واظب الإنسان على هذين النوعين من الأذكار حتى يعرض عن عالم الحسّ و يستأنس الوقوف على عتبة القدس فبعد ذلك تنبّه لما في هذين النوعين من الاعتراضات المذكورة و الحجب الظلمانيّة» مراقبت و مواظبت انسان نسبت به این دو نوع از اذکار، یعنی چه اذکار ثبوتی و چه اذکار سلبی، چه بگوییم حق سبحانه و تعالی ماهیت ندارد جوهر و عرض ندارد جسم و مکان و زمان دارد چه از آن طرف بگوییم او خالق است رازق است رب است فرقی نمیکند اگر انسان به این دو نوع از اذکار توجه کند و شرایط را درک بکند «حتی یعرض عن عالم الحسّ و يستأنس الوقوف على عتبة القدس» حتی توجه هم داشته باشد که اینها باید به جناب قدس حق سبحانه و تعالی منسوب باشند او احساس میکند که در عین حال در اینگونه از توصیفات نقص کمال است و آن جلال و شکوهی که شامل حوزه الهی است را با خود ندارد «ثمّ إذا واظب الإنسان على هذين النوعين من الأذكار حتى يعرض عن عالم الحسّ و يستأنس الوقوف على عتبة القدس» حتی اگر خودش را از عالم حس و طبیعت کنار بگذارد و متوقف بر عالم قدس باشد حتی بعد از این «فبعد ذلك تنبّه لما في هذين النوعين من الاعتراضات المذكورة» متوجه میشود که جانب قدس و جانب اله به مراتب بالاتر از این هستند که ما خدا را با این نوع از اسماء و صفات و تعیّنات مدح کنیم یا آنگونه از اوصاف نقص خدا را مقدس بدانیم «فبعد ذلك تنبّه لما في هذين النوعين من الاعتراضات المذكورة و الحجب الظلمانيّة» که بیان شده است.
«فعند ذلك يترك الأذكار و يقول: يا هو يا من لا هو إلّا هو» انسانی که از این مرتبه بالا آمد و نقص این مرتبه را به لحاظ مدح و ثنا و توصیفات الهی احساس کرد و اعتراضات را متوجه شد میرود به سراغ ذکر دیگری که به جناب حق سازگار باشد و آن عبارت است از «یا هو یا من لا هو الا هو» ای حقیقتی که هویتی با خود داری که قابل اشاره نیستی نه عقل میتواند نه شهود عارف و نه عقل حکیم. همانطوری که آقا علی بن ابیطالب(علیهما السلام) ظاهراً در خطبه اول فرمودند که هم دور از دسترس عارفان است و هم دور از دستیابی حکیمان همینطور است که باید جناب حق را به گونه دیگری ستود «یا هو یا من لا هو الا هو» هیچ چیزی از تعیّنات خالقیت رازقیت عبودیت و امثال ذلک جناب حق را نمیتواند تعریف و توصیف بنماید مگر اینکه او را با «هو» بشناسیم آن هویتی که هیچ تعیّنی با او نیست.
از همین جاست که رسول گرامی اسلام خدا را فرموده است که من او را آنگونه که او خودش هست ثنا میکنم من او را ثنا نمیکنم مگر آنگونه که خود او خودش را ثنا میکند «كأنّه يقول حضرتك» گویا اینکه رسول گرامی اسلام میگوید یا کسانی که به این مرحله از ذکر رسیدهاند «حضرتک أجلّ من أن أمدحك بشيء غيرك» جایگاه تو و جلال و شکوه تو برتر از آن است که من تو را مدح بکنم به یک شیئی به یک تعیّنی به یک وصفی که آن وصف آن هویت غیبیه را نشان نمیدهد بنابراین «فلا اثنى عليك» من قدرت بر ثنای تو را ندارم «إلا بهويّتك من حيث هي» هویت تو آنگونه که خودش را توصیف میکند آنگونه باید توصیف بشود. «و لا أخاطبك بلفظ أنت» هرگز تو را به لفظ «انت» مخاطب نمیکنم مثل همان خطابی که شخص میخواست نسبت به سلطان بکند بگوید که «أنت» مثلاً «لست باصم لست باعمی» و امثال ذلک «لأنّه يفيد الفخر و الكبر» اگر کسی بگوید «أنت» این افاده فخر و کبر برای انسان میکند و شایسته نیست که انسان در پیشگاه خدا با فخر و کبر حرف بزند. «حيث تقول الروح» یعنی وقتی ما میگوییم «إنک» یا «أنت» این روح انسانی خودش را در یک جایگاهی میبیند که خودش در مقابل واجب الوجودی حاضر شده است و این خودش نقص است «حیث تقول الروح» گویا روح اینگونه میگوید: «إنّي قد بلغت مبلغا صرت كالحاضر في حضرة واجب الوجود» وقتی انسان در مقابل خدا میایستد و او را خطاب میکند میگوید «انت» این یک فخر و یک کبری را به همراه دارد چرا؟ چون وقتی شما ایستادید در مقابل خدا و او را به «أنت» خطاب کردی یعنی من کسی هستم که تو را به این صورت خطاب میکنم و این شایسته جناب حق نیست «حیث تقول الروح إنی قد بلغت مبلغا» من به جایگاهی رسیدم که «صرت» به مرحلهای رسیدم که «کالحاظر فی حضرة واجب الوجود» که کسی میتواند در آستان واجب الوجود عرض اندام بکند و بگوید من و خدا را مثلاً بخواهد توصیف بکند.
«و لكنّي لا أزيد على قولي» من شایسته میدانم که رسول گرامی اسلام اینگونه سلام میکند «لا أزی علی قولی هو» اصلاً «أنت» نه، که «أنت» در مقابلش «أنا» باشد. بلکه «هو» است که «ليكون إقرارا بأنّه هو الممدوح لذاته» او حقیقتی است که ذات خودش را بذاته مدح میکند احدی او را نمیتواند مدح کند «لیکون إقرارا بأنه هو الممدوح لذاته «في ذاته و إقرارا بأن حضرته أعلى و أجلّ من أن يناسبه حضور المخلوقات و لو فرض عند حضرته حضور عبد أو ملك مقرّب أو نبيّ مرسل» خدای سبحان را باید به گونهای تصور کرد که احدی در مقابل او نیست ولو نبی مرسلی یا ملک مقربی یا عبد مؤمنی هیچ کدام از اینها در ساحت الهی و در جانب الهی نیستند آدم باید جوری خدا را ثنا بگوید که به هیچ وجه احدی غیر از او در آن منطقه یاد نشود و دیده نشود میفرماید که «و إقرارا بأن حضرته أعلى و أجلّ من أن يناسبه حضور المخلوقات» خدای عالم باشکوهتر و برتر از آن است که دیگران در محضر او حضور داشته باشند «و لو فرض عند حضرته حضور عبد أو ملك مقرّب أو نبيّ مرسل» ولو آن کسی که در پیشگاه خدا حاضر است یک عبد محض باشد یک ملک مقرب باشد یا نبی مرسل.
«فحيث يمتنع له الإحاطة و الاكتناه به تعالى إذ بقدر قوّة وجوده يشاهد ذاته تعالى، و ذاته في شدة النوريّة فوق ما لا يتناهى بما لا يتناهى فما غاب عنه من ذاته أكثر بما لا يتناهى ممّا هو مشهود له» اگر کسی تصور کند خدای باری و سبحانه و تعالی را به حد اینکه در نهایت شدت است و شدت نوریت است و جایگاهی دارد که فوق لایتناهی بما لا یتناهی است جایگاهی است که «فما غاب عنه من ذاته أکثر بما لا یتناهی مما هو مشهود له» اصلاً موجودی نیست که بخواهد آن موجود جانب اله را بیابد و خدا را ادراک بکند. مرتبه وجودی حق سبحانه و تعالی آن قدر وسیع است که احدی در آن مرتبه راه ندارد تا به گونهای سخن بگوید که در حقیقت برای حق سبحانه و تعالی تعیّنی ایجاد بشود. «إذ بقدر قوّة وجوده» یعنی آن موجود به اندازه خودش، یعنی آن کسی که میخواهد خدا را حمد کند «يشاهد ذاته تعالى» در حالی که «و ذاته في شدة النوريّة فوق ما لا يتناهى بما لا يتناهى» هر کسی که خدا را بخواهد حمد و ثنا بکند به هر حال احیاناً چون خودش را به هر حال مالک این حمد و ثنا میداند پس خودش باید بیرون از آن حقیقت ثناشده یعنی واجب باشد و این بیرون بودن نشان از این است که دایره حق سبحانه و تعالی شامل او نیست «فما غاب عنه من ذاته أكثر بما لا يتناهى ممّا هو مشهود له» غائب نیست از ذات حق سبحانه و تعالی بیش از آن چیزی که نامتناهی است «مما هو مشهود له» در حقیقت این انسانی که میخواهد خدا را مدح کند او محدودیت دارد و این محدودیت اجازه نمیدهد که برای حق سبحانه و تعالی یک تعیّن لاحدّی ایجاد بشود از این جهت باید او خودش نادیده گرفته بشود هم عارف و هم معرفت او باید در حقیقت از حوزه اله دور باشد. «فما غاب عنه من ذاته أكثر بما لا يتناهى ممّا هو مشهود له فهو سبحانه غائب بحقيقته التامّة البسيطة عن الكلّ مع فرض شهودها إيّاه فلهذا يكون هذا الذكر أشرف الأذكار لاحتوائه على هذه الأسرار لكن بشرط التنبّه لها» این دو تا مسئله را جناب صدر المتألهین دارند راجع به آن فکر میکنند: 1ـ اینکه خدا را باید چگونه ثنا و حمد کرد؟ 2ـ هر کسی که بخواهد خدا را در هر حدی حمد و ثنا بگوید این یک نوع ناشناختگی نسبت به ذات الهی را به همراه دارد، چون محدودهای برای خود قائل میشود که به این وسیله این محدوده بخواهد محدوده واجب را هم تعیین کند و این شایسته حق نیست.
میفرماید که «إذ بقدر وجوده» یعنی وجود آن ماده و ثناگو «یشاهد ذاته تعالی» به قدر قوه وجودش دارد خدا را مشاهده میکند «و ذاته فی شدة النوریة» در حالی که ذات حق در شدت نوریه «فوق ما لا يتناهى بما لا يتناهى» است «فما غاب عنه من ذاته أكثر بما لا يتناهى ممّا هو مشهود له» بنابراین غائب نیست از ذات حق سبحانه و تعالی بیش از آن چیزی که لا یتناهی است «مما هو» یعنی تمام آنچه را که مشهود اوست مما لا یتناهی است و این شخص و معرفت او هم مشهود است بنابراین «فهو سبحانه غائب بحقيقته التامّة البسيطة عن الكلّ مع فرض شهودها إيّاه» اگر بخواهد این انسان را شهود کند و یا این انسان بخواهد خدای عالم را شهود کند این انسان این شهود باعث میشود که آن حقیقت تامه دیده نشود. «فهو سبحانه عائب بحقیقته التامة البسیطة عن الکل مع فرض شهودها ایاه» اگر انسان بخواهد آن حقیقت تامه را مشاهده کند آن حقیقت تامه طبعاً از این تعیّن باید که بیرون باشد یعنی این تعیّن موجودی که مال مادح است مال ذاکر است این باید از حوزه واجب سبحانه و تعالی بیرون باشد «فهو سبحانه غائب بحقیقته التامه البسیطة عن الکل مع فرض شهودها ایاه» اگر ما بخواهیم بگوییم که آن حقیقت حق سبحانه و تعالی مشهود است و دارد دیده میشود توسط این انسانی که دارد خدا را مدح میکند لازمهاش این است که حق سبحانه و تعالی از آن مرحله غائب باشد «فهو سبحانه غائب بحقیقته التامه البسیطة عن الکل مع فرض شهودها ایاه».
بنابراین میفرمایند که ذات باری سبحانه و تعالی به حدی است که همه مشهودات در منظر اویند و بنابراین هیچ کس نمیتواند خدا را حمد و ثنا بگوید و بگوید «أنت الرب و أنا المربوب، أنت الخالق و أنا المخلوق، أنت فلان» وقتی میگوید «أنت و أنا، أنت و أنا» برای «أنا» هم یک موقعیتی را در حقیقت دارد ایجاد میکند اینها البته برای متدینین اوصاف متوسطین خوب است اما انسانهایی که به مدارج توحیدی برتر گام نهادهاند اینها در حقیقت حق سبحانه و تعالی را به گونهای زیارت میکنند و به گونهای جناب حق را مدح میکنند که به هیچ وجه هیچ تعیّنی درباره باری سبحانه و تعالی دیده نشود بلکه همانطوری که بیان فرمودند این ذکر «یا هو یا من لا هو الا هو» در حقیقت اینجا حاکم است بنابراین فرمود: «فما غاب عنه من ذات اکثر مما لا یتناهی مما هو مشهود له» غائب نیست از حوزه ذات الهی بیش از آن چیزی که نامتناهی است از آنچه که همه اینها مشهود هستند یعنی در آن مالایتناهی شامل همه میشود و چیزی بیرون از حوزه لایتناهی نیست «فما غاب عنه من ذاته اکثر مما لا یتناهی مما هو مشهود له» بنابراین «فهو سبحانه غائب بحقیقته التامه البسیطة عن الکل و فرض شهودها ایاه» یعنی چون حقیقت حق سبحانه و تعالی تام است و بسیط است و عن الکل غائب است «مع فرض شهودها ایاه» فرضاً اینکه همه اینها مشهود حق سبحانه و تعالی هستند بنابراین آن موجود دیگر نمیتواند مادح و ثناگوی حضرت حق باشد تنها چیزی که میتواند ثنای حق را بگوید خود اوست که «یا هو یا من لا هو الا هو». «فلهذا يكون هذا الذكر أشرف الأذكار لاحتوائه على هذه الأسرار لكن بشرط التنبّه لها».