1401/06/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ملاصدرا/
جلسه سی و پنجم از تفسیر قرآن کریم مرحوم صدر المتألهین و در باب تفسیر سوره «فاتحه» و نام شریف الله لفظ جلاله الله هستیم در صفحه 407 مرحوم صدر المتألهین میفرمایند که الله را به عنوان ذات مستجمع جمیع کمالات جز انسان کامل کسی نمیتواند عبادت کند همانطوری که معرفت نسبت به لفظ جلاله الله مقدور احدی نیست عبادت او هم مقدور احدی نیست جز انسان کامل همانند نبی مکرم اسلام که نام شریف ایشان را میبرند و میفرمایند که ایشان شایسته این نام انسان کامل است که میتواند در حقیقت هم معرفت مناسبی نسبت به الله داشته باشد و هم میتواند عبادتش را به آن سمت ببرد یعنی به سمتی که نام شریف الله به معنای ذات مستجمع جمیع کمالات معقهود باشد.
سایر مظاهر الهی نه هم قدرت معرفت نسبت به چنین مقامی را دارند و نه امکان چنین عبادتی را نسبت به چنین معبودی دارند و لذا هر کدام به نوبه خود و به سهمی که از مظهریت دارند با الله سبحانه و تعالی در ارتباطاند و به همین میزان هم میتوانند الله را عبادت کنند لذا هم به لحاظ معرفتی محدود هستند و هم به لحاظ عبادت و این «و ما عرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عبادتک» این زبان حال همه موجودات عالم است که نه قدرت شناخت دارند و نه قدرت عبودیت و بندگی. اگر کسی توانست الله را به لحاظ ذات مستجمع جمیع کمالات درک بکند و ادراک جمعی داشته باشد که این یا محال است یا شبه محال، طبعاً عبادت هم میتواند برای چنین فردی اینگونه باشد.
براساس همین محوری که ایشان تعیین فرمودند در باب نام شریف الله و لفظ جلاله در حقیقت این مسیر را پیش میآورند و میفرمایند که «و أمّا الإنسان الكامل فهو الذي يعرف الحقّ بجميع المشاهد و المشاعر و يعبده في جميع المواطن و المظاهر فهو عبد اللّه يعبده بجميع أسمائه و صفاته» چه کسی میتواند خدا را به عنوان الله سبحانه و تعالی عبادت بکند؟ آن خدایی که مستجمع جمیع کمالات و اسماء و صفات حسنی است میفرماید چون انسان کامل چنین قدرتی دارد که حق را به جمیع مشاهد و مشاعرش بشناسد و او را در همه مواطن و مظاهر عبادت بکند بنابراین او میتواند عبد الله باشد. سایرین عبد اسماء و اوصاف حسنایی هستند که از الله سبحانه و تعالی منشعب شده است نه اینکه اینها بتواند به آن اسم جامع برسند.
«و أمّا الإنسان الكامل فهو الذي يعرف الحقّ بجميع المشاهد و المشاعر و يعبده في جميع المواطن و المظاهر» این انسان کامل «فهو عبد اللّه» یعنی به جایی رسیده است که میتواند الله را عبادت کند و بشود عبدالله و مراد از عبدالله یعنی «يعبده بجميع أسمائه و صفاته» و از این جهت است که اسم اکمل افراد انسان که نام شریف حضرت محمد(صلوات الله و سلامه علیه) است این است که ما میتوانیم او را به عنوان انسان کامل بدانیم «و لهذا سمّي بهذا الاسم» یعنی اسم انسان کامل أكمل أفراد الإنسان محمّد صلّى اللّه عليه و آله» باشد. «فإنّ الاسم الإلهى كما هو جامع لجميع الأسماء و هي تتّحد بأحديّته الجمعيّة كذلك طريقه جامع طرق الأسماء كلّها» این اسم الهی که آن جامع جمیع اسماء است یعنی اسم الله سبحانه و تعالی این اسم «و هی» یعنی این اسم الله «تتحد بأحدیّته الجمعیّة» یعنی این اسم به آن حیثیت جمعی خودش متحد است با همه اسماء و اوصافی که از او ریشه میگیرند و از او منشعب میشوند. طبعاً همه طرق هم به او ختم میشود و راههایی که به الله سبحانه و تعالی ختم میشود از طریق همین اسمائی است که از او منشعب شدهاند.
«کذلک طریقه جامع طرق الأسماء کلّها و إن كان كلّ واحد من تلك الطرق مختصّا باسم يربّ مظهره و يعبد ذلك المظهر من ذلك الوجه و يسلك سبيله المستقيم الخاصّ به و ليس الطريق الجامع لطرق سائر المظاهر إلّا ما سلكه المظهر الجامع النبوي الختمي» نسبت بین این اسماء با آن ذات که مستجمع جمیع کمالات است را دارند بیان میکنند در حقیقت هر کدام از این اسماء طریقی هستند و مجموع اینها طرقی هستند که به الله سبحانه و تعالی منتهی میشوند و الله سبحانه و تعالی مظاهر خودش را ربوبیت میکند تحت تربیت خویش دارد و آنها هم الله را به جهت آن اسم و عنوانی که دارند عبادت میکنند.
میفرماید که «و إن كان كلّ واحد من تلك الطرق مختصّا باسم» گرچه هر کدام از این راهها اختصاص دارند به اسمی که آن اسم مظهرش را تربیت میکند «و يعبد ذلك المظهر من ذلك الوجه» و آن مظهر هم از همین طبیق اسم از همین اسم الله سبحانه و تعالی را عبادت میکند. «و يسلك» همین مظهر «سبيله المستقيم الخاصّ به» آن هم آن راهی که از طریق آن اسم به او رسیده است آن را در حقیقت دارد پیگیری میکند تا برسد به الله سبحانه و تعالی «و یسلک» یعنی این مظهر «سبیله» رب را «المستقیم» البته آن راهی که خاص به آن رب است یعنی چون این اسماء هر کدام ریشه در اصل آن ذات دارند و از آن ذات منعشب هستند.
پس بنابراین اینکه «و بأسمائک التی ملأت ارکان کل شیء» یعنی خدای عالم به وسیله این اسماء نظام هستی را پایهریزی کرده است و موجودات نظام هستی در سایه آن اسماء با الله سبحانه و تعالی مرتبطاند. از این جهت میفرمایند که «و ليس الطريق الجامع لطرق سائر المظاهر إلّا ما سلكه المظهر الجامع النبوي الختمي» آیا آن راه جامعی که در حقیقت به الله منتهی میشود و از الله هم جاری و منشعب شده است آیا کسی آنرا طی میکند؟ میفرماید آن اسم جامع را تنها وجود مقدس رسول گرامی اسلام که شارع است و شریعت را از ناحیه حق سبحانه و تعالی گرفته آن طی میکند «و لیس الطریق الجامع لطرق سائر المظاهر إلا ما سلکه المظهر الاجامع النبوی الحتمی» آن طریق جامع تنها آن طریقی است که آن مظهر جامع نبوی ختمی آن طریق را طی میکند و آن را به عنوان راه جامع نسبت به ذات باری سبحانه و تعالی در نظر دارد.
«الا ما سلکه المظهر الجامع النبوی الختمی ـ على الشارع فيه و آله أفضل صلوات اللّه و تسليماته ـ» که آن کسی که شارع در این راه و طرق است که وجود مقدس رسول گرامی اسلام است و آلش که اهل بیت عصمت و طهارت هستند برترین درودها و تصمیمات که هم صلوات است و هم تسلیمات بر آنها باد. البته خواص امت او هم در همین مسیر حرکت میکنند اینها در بین امتها بهترین امت امت این پیغمبرند که اینها هم مسلک پیغمبر خودشان را دارند و در حقیقت میپیمایند هر کدام از افراد این امت و آحاد این امت اگر توانستند آن طریق جامع را طی کنند در آن مرتبهاند و اگر نه! هر کدام به میزان طی طریقی که اسماء الهی را به سمت الله سبحانه و تعالی طی میکنند بهره میبرند. «و هو طریق التوحید الذی علیه جمیع الأنبياء و الأولياء سلام اللّه عليهم أجمعين» آن طریق توحید فقط همین است. راهی برای وصول به حوزه الهی و مقام ربوبیت و الوهیت جز همین اسمای الهی نیست و انسانها باید متوجه این رتبه و مرتبه باشند. «و هو طریق التوحید الذی علیه جمیع الأنبياء و الأولياء سلام اللّه عليهم أجمعين» پس طریق توحید یعنی اینکه همه موجودات عالم براساس اسمای الهی با آن حقیقت الله سبحانه و تعالی مرتبط هستند. همه و همه به آن ختم میشوند که اگر به او ختم بشوند توحید اتفاق میافتد وگرنه از توحید بهرهای ندارند.
این معنا را رسول گرامی اسلام بر آن اصرار میدارد و تأیید میکند با یک حرکت و رفتاری که رسول الله از خودش بجای گذاشته است. رسول گرامی اسلام یک روزی یک خطی را کشید و از دو طرف این خط هم خطوطی را رسم کرد بعد فرمود این خط اصلی صراط مستقیم است و آن خطوطی که از جانبین این خط رسم شده است اینها خطوط شیطان هستند و آنکه ما را به خدا میرساند همان صراط مستقیم است و فرمودند از آن راههای دیگر مسیر را طی نکنید که آن هرگز راه سعادت و نجات نیست.
«و يؤيّد ذلك ما روي عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله[1] انّه لما أراد أن يبيّن ذلك للناسّ» اینکه رسول گرامی اسلام وقتی میخواست برای مردم تبیین بکند که راه عبودیت و بندگی چگونه است؟ «خطّ خطّأ مستقيما»، یک خط مستقیمی را رسم کردند «ثم خطّ من جانبيه خطوطا خارجة من ذلك الخط» و خطوط دیگری را از دو طرف این خط که خارج از این خط است رسم کردند. «و جعل الأصل الصراط المستقيم» آن خط اولی را که رسم کردند را صراط مستقیم قرار دادند که این جامع است و همه راهها را در خودش دارد که به حق سبحانه و تعالی منتهی میشود «الجامع و جعل الخطوط الخارجة منها سبل الشيطان» و فرمودند آنهایی که خارج از صراط مستقیم هستند اینها راههای شیطان است که انسان را به خدا یعنی به الله سبحانه و تعالی نمیرسانند.
«كما قال تعالى: ﴿وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ﴾[2] » از راههای دیگر که از اطراف کشیده شده است تبعیت نکنید آن راهها را طی نکنید که شما را از سبیل هدایت و نجات متفرق میکند.
اینجا یک توضیحی را مرحوم صدر المتألهین میدهند و میفرمایند که ما یک سبیله الله داریم و دیگر راههایی که به الله ختم نمیشود گرچه همه خطوط در نهایت و غایت به سمت پروردگار هستند اما آن اللهای که مستجمع جمیع کمالات است و سعادت و نجات انسان در پرتو وصول انسان است این امری است جدا و آن راههای دیگر مسیری است که در جهت سعادت و نجات انسانی نیست گرچه آنها به اسم الرحمن میرسند ولی به اسم الله نمیرسند و اگر هم به اسم الله نرسیدهاند سعادت و نجات در آنها نیست «یعنی السبيل التي لكم فيها السعادة و النجاة» اینکه فرمودند ﴿وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ﴾ شما را از راه حق سبحانه و تعالی باز میدارد و راههای دیگر شما را از راه حق باز میدارد یعنی سبیلی که راهی که «لکم فیها السعادة و النجاة و إلا فالسبل كلها» تمام راهها به سوی حق است «إليه لأن اللّه منتهى كلّ قصد و غاية كل مقصود و لكن ما كل من رجع إليه و آب سعد و نجى» بله همه این خطوط به حق سبحانه و تعالی میرسد او غایة الغایات و منتهای هم خطوط و سبل است زیرا راه نمیشود بدون مقصد و غایت باشد اما آن مقصد و غایتی که تأمین کننده نجات و سعادت انسانی است آن چیزی است که در همان صراط مستقیم باشد. «لدن الله سبحانه و تعالی منتهی کل قصد و غایة کل مقصود و لکن ما کل من رجع إلیه و آب سعد و نجی» اینجور نیست که هر موجودی که به سمت خدا حرکت میکند نجات پیدا میکند و سعادتمند میشود «و سعد و نجی عن التفرقة و العذاب فسبيل السعادة واحدة» و راههای دیگر که معاذالله انسانها را به مقصد و مقصودی دیگر هدایت میکنند راههای دیگرند.
﴿قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي﴾[3] پس آن راهی که راه خداست و همه انسانها را به خدا به گونهای هدایت میکند که سعادت و نجات را در آن ببیند آن همان صراط مستقیم است که از آن به عنوان ﴿هذِهِ سَبِيلِي﴾ یاد میکند که ﴿أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي﴾، که همه کسانی که تابعان پیامبرند از این راه و از این مسیر تبعیت میکنند.
ولی ایشان میفرمایند که «و أما سائر السبل فغايتها كلها إلى اللّه أولا ثم يتولّاه الرحمن آخرا» در ابتدای راه اینها مسیر دیگری را طی میکنند و این مسیر، مسیر نجات و سعادت نیست و در نهایت الرحمن که اسم جامع جمیع اوصاف اعم از اوصاف جلالی و جمالی است آن در حقیقت همه اینها را سرپرستی میکند هم رضای الهی و هم غضب الهی تحت پوشش رحماناند وقتی انسانهایی در مسیری و در راه و سبلی قرار گرفتند که این سبل، سبل نجات نیست سبل سعادت نیست انسانها در حقیقت به مسیری میروند که آن مسیر مسیر نجات و سعادت نیست. «ثم يتولّاه الرحمن آخرا و يبقى حكم الرحمن فيها إلى الأبد» و حکم رحمان در باب این سبل جاری است تا ابد. عرض کردیم آن رحمانی که جامع صفت سخا و رضا، سخط و رضا هست. «و یبقی حکم الرحمن فیها» یعنی در این سبل «إلی الأبد الذي لا نهاية لبقائه» این سبیل.
«و هذه مسألة عجيبة لم أجد في وجه الأرض من عرفها حقّ المعرفة» این نکته عجیبی است که همه راهها مقصدشان و مقصودشان حق سبحانه و تعالی است اینکه خدای عالم در قرآن فرمود «یا ایها الانسان إنک»، همه انسانها به ملاقات حق سبحانه و تعالی میرسند و خدا را ملاقات میکنند این دیدار و ملاقات با حضرت حق سبحانه و تعالی قطعی است مقصد و مقصود همه انسانها بلکه همه موجودات خداست اما آیا خدا را با چه اسمی از اسماء دیدار و ملاقات میکنند این جای بحث و بررسی دارد بعضی خدا را در اسم رحیمش ملاقات میکنند در اسم راضی بودن و رضایش ملاقات میکنند و بعضی هم خدا را در اسم سخط و غضب ملاقات میکنند و انسانی که به ملاقات حق سبحانه و تعالی میرود این لزوماً به آن جنبه سعادت و نجات منتهی نمیشود بلکه دیدار با حق سبحانه و تعالی قطعی است و لکن این دیداری که با حق انسان دارد اینجور نیست که لزوماً به آن جنبه رضایت و رحیمیت حق منتهی بشود بلکه چه بسا معاذالله انسان به اسم غضب و سخط حق ملاقات کند و دیدار کند.
این نکته بسیار عجیبی است که جناب صدر المتألهین میفرماید که «علی وجه الارض» من نمیشناسم کسی که بتواند این معنا را فهم بکند که انسانها به رغم ملاقاتی که با حق سبحانه و تعالی دارند هر انسانی در هر راهی در هر سبیلی قدم بنهد ولو سبیل غی هم باشد سبیل شیطانی هم باشد آن سبل متفرقه هم باشد که فرمود «فلا تتبع السبل فتتفرق عن سبیله» آن سبل متفرقه هم اگر باشد باز نهایتاً انسان به حق سبحانه و تعالی راه پیدا میکند و لکن این ملاقات لزوماً ملاقات رضایتمندی نخواهد بود. «و هذه مسألة عجيبة لم أجد في وجه الأرض من عرفها حقّ المعرفة» «یا ایها الانسان إنک کادح کدحا فملاقیه» که این آیه کریمه از اصل ملاقات انسان با حق سبحانه و تعالی دارد.
«فصل [اللّه و هو] اعلم إن نسبة اسم «هو» إلى اسم «اللّه» كنسبة الوجود إلى المهيّة في الممكن» جناب صدر المتألهین مسئله وجود و ماهیت را به گونهای برای خود حل کرده است که ماهیت جز پرده ظاهری چیز دیگری نیست هر چه که هست وجود است و ماسوای وجود هر که هست ظهور و نمود اوست و از وجود هیچ بهرهای ندارد. میفرمایند که اگر ما اسم «هو» را برای حق سبحانه و تعالی گذاشتیم این «هو» از هویتی حکایت میکند که این هویت همه کمالات را بالذات دارد و الله از این هویت دارد حکایت میکند و الله پرده نمایشی آن هو است لذا نسبت بین هو و الله مثل نسبت وجود با ماهیت است.
«اعلم إن نسبة اسم «هو» إلى اسم «اللّه» كنسبة الوجود إلى المهيّة في الممكن إلا انّ الواجب تعالى» چون «لا مهيّة له سوى الإنيّة» حق سبحانه و تعالی که ماهیت ندارد «فی أن واجب الوجود لا ماهیة له سوی الإنیّة» این وقتی گفته میشود «هو» ناظر به إنّیت او هستند و از این جهت با توجه به این إنّیت محضهای که هو از او حکایت میکند الله سبحانه و تعالی پرده نمایشی آن هو میشود.
«و قد مرّ انّ مفهوم اسم اللّه ممّا له حدّ حقيقى» در باب اینکه آیا لفظ الله دارای حد است یا نه؟ فرمودند دو تعریف در اینجا وجود دارد اگر مراد از حد، حد به معنای ماهوی باشد و ذاتیات و جنس و فصل را بخواهد در بر بگیرد نه، خدای عالم هرگز حدی ندارد زیرا ماهیتی برای ذات واجب سبحانه و تعالی فرض نمیشود. اما اگر مراد اجزاء داشتن است ولی نه اجزای ماهوی و جنس و فصل، بلکه اجزاء اسماء و صفات را اگر داشته باشد بله از این جهت در حقیقت میتوانیم برای حق سبحانه و تعالی حدّی را تعریف کنیم و این حد زمانی میتواند حد کامل و حد تام باشد که ما بتوانیم الله سبحانه و تعالی را به عنوان مستجمع جمیع کمالات و اوصاف در نظر بگیریم و گرنه آن حد حقیقی و تام بیان نخواهد شد. «و قد مرّ أن مفهوم اسم الله» یعنی اسم جلاله «ممّا له حدّ حقیقی إلا انّ العقول قاصرة عن الإحاطة بجميع المعاني الداخلة في حدّه» چون عقول انسانها قاصر است از اینکه بتواند جمیع معانیای که در این نام الله سبحانه و تعالی جمع شده است احاطه بکند طبعاً قدرت احاطه به اینها را نخواهد داشت و اینها هم نمیتوانند آن حد تام را برای حق سبحانه و تعالی یاد بکنند.
«و قد مرّ انّ مفهوم اسم الله ممّا له حدّ حقیقی» که این حد همانطور که عرض کردیم مراد اجزاء اسماء الله هستند «إلا أن العقول قاصرة عن الإحاطة بجمیع المعانی» یعنی جمیع اسماء و صفات «الداخلة فی حدّه» حد الله «لأنه إنّما عرفت صورة حدّه إذا عرفت صور حدود جميع الموجودات» ما میتوانیم صورت حد الله سبحانه و تعالی را تعریف کنیم یا شناخته بشود البته اگر توانسته باشیم همه موجودات را به عنوان مظاهر اسماء و صفات الهی تصور کرده باشیم و شناخت باشیم «و إذ ليس فليس» چون قدرت بر اینکه همه مظاهر حق سبحانه و تعالی را بتوانیم تصور کنیم و صور آنها را بشناسیم پس قطعاً آن اسم الله هم قابل معرفت نیست «و إذ لیس» یعنی صور جمعی موجودات در دسترس نیست پس «فلیس» آن صورت حد واجب هم در دسترس نخواهد بود.
«و أما اسم هو فلا حدّ له و لا إشارة إليه» اسم هو هیچ اشارهای و قابل اشاره عقلیه هم نیست برای اینکه آنقدر وسیع است و جامع است که در سایر اسماء و صفات در او مندکّ هستند و او «علی نحو اللف و الجمعیة» حاضر است «و اما اسم هو فلا حدّ له و لا إشارة إلیه فيكون» اسم هو «أجلّ مقاما و أعلى مرتبة و لهذا يختص بمداومة هذا الذكر الشريف الكمّل الواصلون» این اسم هو را فقط و فقط کاملانی که قدرت توصیف حق دارند «الکمّل الواصلون» آنهایی که متصل هستند به صقع ربوبی و در جناب حق سبحانه و تعالی مستغرق هستند اینها میتوانند خدا را با اسم هو بخوانند.
«و النكتة فيه» این است که «إنّ العبد متى ذكر اللّه بشيء من صفاته لم يكن مستغرقا في معرفة اللّه لأنه إذا قال «يا رحمن» فحينئذ يتذكّر رحمته فيميل طبعه إلى طلبها فيكون طالبا لحظّه» نکتهای که در اینجا قابل ذکر است این است هکه انسانها وقتی اشتغال پیدا کردند و مستغرق به اسمای الهی شدند این استغراق در آن اسم به حدی است که تمام وجود انسان را میگیرد و انسان قدرت اینکه به سایر اسماء بخواهد توجه بکند را نخواهد داشت و چنین انسانی طبیعاً قدرت راهیابی به مقام الوهیت را نخواهد داشت و این محجوب بودن را چیزی جز خود اسماء الله برای انسان ایجاد نمیکند. اسم رحمت را وقتی انسان گفت خدا را با عنوان یا رحمان یاد کرد و رحمت الهی را در آن تأمل کرد تأمل در اسم رحمت او را به گونهای غرق میکند و محجوب میکند که قدرت راهیابی به اسماء دیگر نیست.
«و النکتة فیه إنّ العبد متى ذكر اللّه بشيء من صفاته» وقتی خدا را به یکی از اوصاف الهی یاد کرد این «لم يكن مستغرقا في معرفة اللّه» این نمیتواند در معرفت خدا مستغرق باشد چرا؟ برای اینکه «لأنه إذا قال «يا رحمن»» اگر یک اسم از اسماء الهی را یاد کرد بنام رحمان، «فحينئذ يتذكّر رحمته» همیشه توجه به رحمت دارد «فيميل طبعه إلى طلبها» آن رحمت «فيكون طالبا لحظّه» در حقیقت بخاطر محظوظ بودن به آن اسم رب و مشغول بودن به او دیگر به معرفت الله نخواهد رسید.
یا اسامی دیگر «و كذا إذا قال: يا كريم يا محسن يا غفّار يا وهّاب يا منتقم» هر کدام از این اسماء حدود و شمولی دارند که انسانها مستغرق در این اسماء میشوند و قدرت برای اینکه به سایر اسماء بخواهند توجه کنند را ندارند «و إذا قال: يا مالك» اگر شخص عابدی گفت یا مالک! «فحينئذ» در همین حال، چون این اسم که لفظ نیست این «یا مالک» انسان را با اسم مالک حق نزدیک میکند و طبعاً اشتغال به اسم مالک که ملک و ملکوت را شامل میشود او را از سایر اسماء باز میدارد «إذا قال: یا مالک يتذكّر ملكه و ملكوته و ما فيه من أقسام النعم» هر چه که در این ملک و ملکوت وجود دارد که تحت عنوان مالک مندرج است اینها او را مشغول میکند «و ما فیه من أقسام النعم و لطائف القسم فيميل طبعه» این انسان «إليها» این اسماء خاص مثل اسم مالک «و يطلب شيئا منها و قس عليه سائر الأسماء».
«و أما إذا قال يا هو و انّه يعرف انّه تعالى هويّة صرفة لا يشوبه عموم و لا خصوص و لا تكثّر و تعدد و لا تناه و حدّ فهذا الذكر لا يدلّ على شيء البتّة إلا محض الإنيّة التامّة» آنهایی که قدرت این را دارند که اسم خدا را در قالب «هو» بیاورند و او را در به اسم «هو» بشناسید وقتی او را به عنوان «هو» صدا زدند تمام اسماء و صفات حاضرند و اینها از شوب کثرت نجات پیدا میکند «و أما إذا قال يا هو و انّه يعرف» که اگر کسی بگوید «یا هو» و بعد بداند که «انّه تعالى هويّة صرفة لا يشوبه» آن هویت صرفهای است که انسان وقتی میگوید «یا هو» آن هویت صرفه را در حقیقت دارد توجه میکند و هیچ چیزی آن هویت صرفه را مشوب نمیکند نه عمومی نه خصوصی، نه تکثری، نه تعددی، نه تناهی و نه حدی است. «فهذا الذکر لا یدل شیء البتة» این ذکر «هو» همان هویت غیبیهای است که به هیچ چیزی اشاره ندارد آنقدر آن اسم عام و شامل است که هیچ چیزی را به صورت خاص شامل نمیشود «إلا محض الإنیة التامّة التی لا یشوبه معنی یغايره» آن هویت به حدی وسیع است که انسانها در حقیقت در لمعان آن حقیقت مانده است مثلاً وقتی گفته میشود از باب نمونه که این نمونه مثال است برای آن ذات، میگویند «الله نور السموات و الارض» اگر ما به آن نور توجه کنیم نه به سماوات و ارض، طبعاً آنچه که برای انسان در آن فضای «الله نور السموات» میماند همان نورانیت محضه و صرفه است.
«فهذا الذکر لا یدل شیء البتة الا محض الإنیة التامة التی لا یشوبه معنی یغایره فحينئذ يحصل في قلبه نور ذكره» در این حالت است که انسان وقتی با گفتن «هو» توجهش به آن هویت صرفه جلب میشود «یحصل فی قبلبه نور ذکره و لا يتكدر ذلك النور بالظلمة المتولّدة عن ذكر غير اللّه» در آن هویت صرفه جا برای غیر نیست و غیری وجود ندارد که بخواهد شائبهای را و حجابی را بخواهد ایجاد بکند. «و لا یتکدر ذلک النور بالظلمة المتولّدة عن ذکر غیر الله و هنالك النور التامّ و الكشف الكامل» آن کسی که «هو» بگوید و منظور از هو را متوجه باشد و هویای را توجه داشته باشد که شرف کامل و کشف تام را برای انسان ایجاد کند طبعاً این انسان به مرحلهای میرسد که همه شائبهها و کدورتها از او دور میشود.
«رزقنا الله و ایاکم» این چه مقامی است که مرحوم صدر المتألهین از آن به این عظمت یاد میکند؟ مقام «هوویة» است مقامی است که اسم و رسمی نیست و فقط با عنوان «هو» از او یاد میشود.